باران شدت گرفته بود ، دخترکِ چتر به دست ، با آرایشی غلیظ در کنار خیابانِ شلوغ ، به انتظار ایستاده
بود و چشم دوخته بود ، به پسربچه ای با لباس های کهنه و صندل های پاره ....
سایه سیاهِ ماشینی جایگزین چهره ی پسر بچه شد ....
تصویر پسر بچه ، در حالی که از موهایش آب می چکید و مایوسانه به گل هایش خیره شده بود ،
آخرین تصویری بود ، که دخترک از پس شیشه ی بخار گرفته ماشین می دید ....
پایان
بود و چشم دوخته بود ، به پسربچه ای با لباس های کهنه و صندل های پاره ....
سایه سیاهِ ماشینی جایگزین چهره ی پسر بچه شد ....
تصویر پسر بچه ، در حالی که از موهایش آب می چکید و مایوسانه به گل هایش خیره شده بود ،
آخرین تصویری بود ، که دخترک از پس شیشه ی بخار گرفته ماشین می دید ....
پایان