نقد رمان معرفي و نقد رمان دلنواز|پريا.ق(پ.ق٩٥)كاربر انجمن نگاه دانلود

آيا رمان دلنواز مورد پسند شما عزيزان است ؟

  • خِــيـر :(

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10

پريا قاسمى

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/23
ارسالی ها
473
امتیاز واکنش
52,371
امتیاز
971
cp69_.png




نام رمان :

دِلـنَوٰاز
نویسنده: پريا.ق(پ.ق٩٥)

ژانر: عاشِقٰانِه__اجتماعي_مُعَمٰايي
خلاصه رمان :
رمان دلنواز حکایت آدمهایست که فراری اند
یکی از گذشته اش
و یکی هم از خودش
و دیگری از آدم های زندگی اش
دخترک پرستار با ورودش به روستایی که پر از شگفتی است ؛ سعی در فراموش کردن گذشته اش دارد.
آیا عشق می تواند راه بهتری برای محو کردن خاطراتش باشد ؟!
یا تنهایی گریزی برای نابود کردن حسرت هایش؟

پ.ن: خوانندگان عزیز این رمان اولین رمان من است و پر از ناپختگی ها و ایراد هاست پس
دقت کنید هر نقد یا اشکال یا هر توصیه شما به رمان ، یک قدم به پیشرفت من کمک میکند .

لينك تايپ رمان دلنواز
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • ABAN dokht

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/17
    ارسالی ها
    2,239
    امتیاز واکنش
    8,811
    امتیاز
    596
    محل سکونت
    البرز
    بنام خدا

    نویسنده عزیز ، ضمن عرض سلام ، ورود شما به تاپیک نقد که نشانی از نقد پذیری و علاقه مندی شما به پیشرفت قلمتان است را تبریک می گوییم . لطفا قبل از شروع فعالیت در تاپیک نقد ، *
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    * را مطالعه فرمایید .

    ***

    توجه فرمایید که این چنین پیام ها اسپم محسوب میشوند و لازم است در صورت مشاهده ، پیام مربوطه را به کادر مدیریت بخش نقد ، گزارش دهید :

    -عزیزم ادامه بده
    -خیلی رمانت قشنگه من عاشقش شدم
    -تند تند پست بزار
    -تو رو خدا مهناز و فرهود بهم نرسن
    و ...
    برای آموزش نقد می توانید از
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    بهره ببرید .
    lsbj_%D9%86%D9%82%D8%AF.jpg


    موفق باشید ( تیم مدیریت نقد )
     

    ngin_grn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/14
    ارسالی ها
    56
    امتیاز واکنش
    1,917
    امتیاز
    326
    محل سکونت
    شیراز
    سلام پریا جان من بالاخره این قضیه نقد رو افتتاح کردم:campe545457on2:Hanghead
    عزیزم دست به قلم خوبی داری و قلمت به دل میشینه
    ولی یه چیزی،ببین وقتی که میخوای به کفش یا کیف یا کلا هر وسیله ای اشاره کنی
    بهتره از لغت آن به جای او استفاده کنی مثلا "به سمت كيف حاوي خوراكي رفت تا او را بدست گيرد"
    اگر اینجا او را به آن تغییر بدی جذابیت قلمت بیشتر به چشم میاد
    و این که کاشکی از علائم نگارشی مثل کاما یا ویرگول بیشتر استفاده کنی :)
    امیدوارم کمکی کرده باشم و به شمایی که جنبه و شجاعت شنیدن نقد رو داری افتخار میکنم Hapydancsmil
    امیدوارم اونقدر منو به خودت نزدیک بدونی که از دستم ناراحت نشده باشی :aiwan_light_flirt:
     

    پريا قاسمى

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/23
    ارسالی ها
    473
    امتیاز واکنش
    52,371
    امتیاز
    971

    سلام نگين جانم اميدوارم حال و احوالت خوش و خرم باشد.
    بابت نقد رمانم هم بسيار سپاسگزارم
    و همچنين بابت خواندن رمان و توجه شما بزرگوار به نقاط مثبت و منفي رمان كمال تشكر و ستايش را دارم
    به گفته هاي شما حتما مي پردازم و در روند رمان استفاده ميكنم .
    بــوســ
     

    ANDREA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    4,712
    امتیاز واکنش
    68,494
    امتیاز
    976
    سن
    22
    سلام،ضمن خسته نباشید خدمت نویسنده ی عزیز،باید بگویم بسیار خرسندم که با نقد کردن رمانتان سهم کوچکی در پیشرفتتان داشته باشم.

    نام
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    دلنواز به معنی:مایه ارامش دل و در گذشته به معنی دلسوز و مهربان بود.خواننده با خواندن نام
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    اولین فکری که به ذهنش میرسد این است:دلنواز شخصیت اصلی زن است که قراره در طول داستان شاهد زندگی نامه اش باشیم.این امر موجب میشود تا خواننده انطور که باید احساس شوقی برای خواندن
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    نکند اما باز هم چنین اسم هایی،طرفداران خود رادارد.اما طرفداران این نوع اسم ها کم است. توصیه میکنم نامی انتخاب کنید که ان کشش را داشته باشد،با توجه به رمانتان اسمی انتخاب کنید که زمانی که خواننده ان را میشنود،در ذهنش کششی احساس کند و شروع به معنی کردن اسم
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    کند.این موضوع باعث میشود تا خوانندگان
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ،بیشتر و بیشتر شود.


    جلد
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    با دیدن جلد
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    خواننده فکر میکند،این
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    در زمان خیلی قدیم روایت شده است.دختری که در جلد است حتما دلنواز باید باشد که با لباسش و پسر با کت نسبتا گشاد مثال بارزی برای نشان دادن،قدیمی بودن است.طیف قهوه ای و بنفش رنگ بر روی جلد،نشان از ژانر عاشقانه دارد.با ادامه دادن
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ،شخصیت دلنواز چشمانی عسلی دارد که این با شخص روی جلد بسیار در تضاد است.شخص روی جلد چشمانی مایل به سیاه دارد.همچنین مرد روی جلد با هیچ یک از مردان رمانتان،سنخیتی ندارد.اگر این شخص(متقابل دلنواز)،سبحان باشد که سبحان فردی بور بود و کاملا این دو متضاد یک دیگرند.بهتر است که دفعه ی بعد،مشخصات کاملی به طراح بدهید تا ایشان با اطلاع کامل جلد بسازند.
    توصیه:اینکه از عکس اشخاص بر روی جلد استفاده کردید،تصور ذهنی نسبتا بدی را در ذهن خواننده میسازد،بدین معنی که نویسنده قادر به توصیف شخصیت های رمانش نیست و حتما باید یک عکس به خواننده نشان دهد.


    خلاصه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    شخصیت دختری را حکایت میکند به نظرم خوب نیست.میتونید از حکایت و یا داستان در عوض شخصیت استفاده کنید.مشکل روحی و اجتماعی دارد به نظرم ایراد داره.به جای کلمه ی اجتماعی در اینجا باید مثلا بگید ناهنجاری های اجتماعی در رفتارش دیده میشود ویا مشکلاتی برای ورود به اجتماع دارد،در کل باید بگید فرد اجتماعی نیست.چون مشکل اجتماعی دارد یه جورایی بی معنیه!
    خلاصه ی رمانتون خوبه،در اون علاوه بر اینکه کمی از داستانتونو توصیف کردید،شخصیت ها رو هم توصیف کردید.میتونستید خلاصه ای بهتر بنویسید،چون به شخصه وقتی خلاصه ی رمانتون رو خوندم فکر کردم یک ایده کلیشه ای است.خانی که طی اتفاقاتی،به شخصیت اصلی دختر داستان علاقمند میشه و پسرش یک پسرک کم و سن وساله که در اخر باهم ازدواج میکنند و خوش بخت میشن و دختر داستان جای مادر پسرک رو پر میکنه!اما مطمئنا اینطور نیست و من هم قصد ندارم در توضیحاتم بهتون خلاصه ای از اثرتون تقدیم کنم،فقط سعی دارم نکاتی رو توصیه کنم.


    پیشگفتار
    پیشگفتار شما خوب بود!نثر زیبایی داشت و به شخصه چنین چیزی رو دوست دارم،هرچند کوتاه باشه اما باید پر معنی باشه!این متن پر هزینه از نظر(خلاقیت نویسنده وزمان)تصور ذهنی شما از یک پیشگفتار رو به خوبی به نمایش میذاره!
    توصیه میکنم چیزهایی دیگه ای هم اضافه کنید چون یک پیشگفتار باید کامل بشه و این فقط قسمتی رو میرسونه!جملاتی مثل چه کسانی،چه مدت زمانی،چقدر هزینه داشته،چقدر مطالعه کردید و...به شما کمک کرده درخلق این اثر،میتونه کامل ترش بکنه.شاید هم من سعی نکردم اورا محکم نگه دارم،بهتره به جای کلمه او برای یک جسم بی جان انتخاب دیگه ای داشته باشید،شاید هم من سعی نکردم محکم نگهش دارم.در پیشگفتار رمانتون گـه گهگداری بهتر نیست فقط گـه گداری به تنهایی استفاده شه!توصیه میکنم پیشگفتار در کنار جلد
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    و خلاصه قرار بگیره


    مقدمه
    انتخاب شعر،برای مقدمه انتخاب خوبی هست اما ترانه ای به عنوان مقدمه استفاده کردید،تقریبا مشکل دار بود.ترانه خیلی بلند بود.بیشتر خواننده ها وقتی برای خواندن یک مقدمه نمیگذارن.تنها پر معنی،این ترانه همون قسمت پرستار هست که به پرستار بودن شخصی اشاره میکنه.حتی معلوم نمیشه چه کسی!اما این پرستار بودن ایا به خواننده یک توضیح کوچک درباره ی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    میدهد؟این سوالی هست که جوابش فقط در دستان شماست.مقدمه باید خواننده را باجملات کوتاهش،اماده کنه تا خواننده به یک شناخت خیلی جزئی از
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    برسه.مثلا "یک توصیف کوچک از مکانی،شخصیت ها و اخلاقشون ویا حتی یک اتفاق و واکنش اشخاص اصلی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    رو در قالب یک مقدمه به تصویر بکشید.به عنوان پیشنهاد میکنم که این قسمت تغییر کنه.با توجه به ذهن خلاق نویسنده ای چون شما،مسلما میتونید.


    شروع
    شروع
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ،اونطور که باید خوب نبود،اون حس کنجکاوی و شوق رو در خواننده بیدار نمیکنه.در خلاصه ای که نوشتید نصفی از داستان گفته شده که شما هم نزدیک به دو صفحه بیشتر شروع به پردازشش کردید.میتونستید شروع بهتری داشته باشید.باید یک هیجانی میبود که متاسفانه نبود.باید شروعی باشه که خواننده با خوندنش،جذب بشه و ادامه بده به خوندن رمانتان.مثال:میتونستید از صحنه ی جنگل،زمانی که دلنواز و ریحانه،محسن را می بینند،شروع کنید.پس از دیالوگ کوتاهی که بینشون،رد و بدل شد،ریحانه و دلنواز شروع به دویدن میکنند و در اخر موفق به فرار میشن.داخل بهداری میرن متوجه میشن گوشه ای از حیاط،دکتر احمدی و مردی(توصیف با شماست)که پشتش به دلنواز و ریحانه است،با صدای بلندی دارن دعوا میکنن،دلنواز با دیدن چشمای مرد،به شدت میترسه و....اما این فقط یک مثال ساده برای نشون دادن یک شروع پر هیجان هست و شما دوست عزیز،با کمک از توانایی هات،میتونی یک شروع خوب خلق کنی اما بستگی داره چه ذهنیتی از شروع خوب داشته باشی.توصیه میکنم تایپیک هایی که در تالار نقد،هستند و کمک بسیاری به تمام نویسنده های انجمن کردن مطالعه کنید.

    سیر داستان
    داستان به کندی پیش میرفت.دراین چند پست که خوندیم،شاهد هیجاناتی بودیم که سریعا،فروکش میکردند.همونطور که میدونید،بیشتر دنبال کننده های
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    هامون،نوجوان و جوان هستند.این قشر سنی دنبال هیجان هستند.اگر اینطور،در یک خط صاف پیش برید،رضایت خواننده رو جلب نمیکنید که این اصلا خوب نیست.توصیه میکنم با طرح معما هایی که به مرور حل بشن و هیجانات که سریعا فروکش نمیکنند،به رمانتون رنگ ببخشید.رنگی که جز،طرفداران رمانتون،چه کسانی که همین الان دنبالتون میکنند و چه کسانی که بعدا میان و میخونند،چشمشونو میگیره،این یکی از راه های رسیدن به یک سیر خوب هست.
    یک سیر خوب که با
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما هماهنگ باشه.


    دیالوگ ها و مونولوگ ها
    دیالوگ ها معلوم نبود که با چه نثری هستن(دقت بیشتری لازمه)با توجه به روستام باید به جای میدانم بگید میدونم و کمی هم اصلا نیازی به نوشتنش نیست
    مثال:خیر خانم من پرستار جدید روستام ، ولی متاسفانه راه بهداري را نمیدانم خوشحال می شوم کمی کمکم کنید
    برای دیالوگ ها از افعال ساده تر استفاده کنید.مثل میدانم نگید میدونم. نه اونقدر جدید و نه اونقدر کتابی!یک حد وسط قائل بشید.روستا در کدوم قسمت از ایران بود؟مردمش لهجه داشتند یانه؟کدوم یک از اشخاص لهجه داشتند که شما دیالوگ های خاص همراه با لهجه ی مخصوصشون بنویسید؟این ها خیلی مهمه.
    در بعضی مونولوگ ها از حالتی از فعل استفاده کردید که دلچسب نبود.با توجه به اینکه داستان در زمان قدیم هست از افعال جاری استفاده نکنید.
    مثال:به تندی از سر جایش بلند می شود و به سمت اتاقی تقریبا می دود و صدای خوشحالش توی گوشم می پیچید


    علامت و اشتباهات نگارشی
    در پست ۳ در علائم نگارشی کاملا ضعیف عمل کردید و اشتباهات نگارشی داشتید.
    مثال:لبخندم هر لحظه پر رنگ تر میشد(نقطه)
    نفس عمیقی کشیدم و بوی خوش گل و گیاهان اطرافم را با تمام وجود بلعيدم وبا جان و دل به صدای آواز پرنده های روی درختان و آب زلال کنار جاده گوش سپردم(نقطه)
    زندگی بیخم گوشم مرا صدا ميكند و زمزمه وار مرا به سوی خود هدایت (بیخ نه بیخم)
    به پسر بچه های ژولیده افتاد(بهتره از ژولیده ای استفاده کنید،البته این یه توصیه است)
    خنده های کودکانه و شادشان توی فضا طنین انداز شده بود(بهتره بجای توی از در و یا داخل استفاده کنید)و(از نقطه استفاده کنید)
    اب دهانم را با قورت دادم.(غلط)اب دهانم را قورت دادم ویا اب دهانم را به سختی قورت دادم(درسته)
    لباس هاي سفيد رنگم به هيچ وجه به پوست رنگ پريده ام هماهنگ نبود(با)
    انقدر از کلمه ی توی استفاده نکنید!با توجه به نثر
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    از در و یا داخل استفاده کنید.پس از ارسال هرپست،پستتو ویرایش کن و این نکات رو ضمیمه کن.قبل از به مثال زیر توجه کنید:
    آرام او را با زبانم تر كردم و دستي به گونه هايم .
    بهتره از یک جسم بی جان مثل زبان،او یاد نکنید.با گونه هاش چیکار کرد؟حتما فعل استفاده کنید.
    هورمونیه غلطه،باید بگید هارمونی
    نگاهي اجمالي انداختم:به کجا؟باید بگید نگاهی اجمالی به اطراف انداختم.
    به طور کلی خیلی مشکل داشتید از نظر نگارشی.
    غلط املایی،انتخاب نادرست افعال،علامت های نگارشی رو هم که به کل از یاد بردید.پیشنهاد میکنم حتما همه ی پست ها ویرایش شن.

    توصیف
    از نظر توصیف خوب عمل کردید.امای کار اینجاست که شما راوی رو تغییر دادید،این یعنی اینکه یا در توصیف اشخاص و احساساتشون کم اوردید و یا دوست دارید زودتر به مسئله ی دوقلو بودن حسین و محسن بپردازید و این گره رو باز کنید.خواننده فکرش بیشتر به سمت مورد اول میره.از نظر ظاهر اشخاص نسبتا خوب بود چرا که من قبلا که به رمانتون سری زدم،دیدم که در یکی از پست ها شروع کردید به عکس گذاشتن از اشخاص.این نهایت ذوق شما برای این
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    رو میرسونه که از هر نظر کاملید اما با این کار تصویر ذهنی خواننده رو به هم زدید،تصویری که خواننده زحمت کشیده و با کمک از چیزی که تا به حال خونده به دست اورده.این کار غیر حرفه ای بود.مثال:چشم دلنوازو عسلی توصیف کردید اما در عکس چشم ها،تقریبا سیاه هست.از نظر توصیف مکان خوب عمل کردید به طوری که من خواننده،میتونستم حسش کنم و تحسین میکنم کارتونو.از نظر احساسات اشخاص،خوب عمل کردید ولی دوست دارم که در این مورد در بخش شخصیت پردازی،بیشتر توضیح بدم.


    شخصیت پردازی
    شخصیت های اصلی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ،خیلی کم هستند.اشخاص فرعی زیاد بودند و شما نسبتا بی اهمیت از کنارشون گذشتید و یک توضیح کوچک هم درباره اش ندادید.به طورمثال:دکتر احمدی،خانم سجادی و ریحانه که حتی مشخص نشد،چطور تن به ازدواج داد!اونطور که فهمیدم،نقش های مهم رمانتون،دلنواز و سبحان و حسین هستند.خب پس من فقط این سه رو مهم قرار میدم و به بقیه هم نگاه کوچیکی میندازم و ازشون صحبت میکنم.بجز شخصیت سبحان که ۲۶ ساله اش بود،سن بقیه مشخص نشد.این یک ضعف هست چرا که خواننده نمیتونه با اشخاص ارتباط برقرارکنه و در ذهنش رفتار اشخاص رو بسنجه و نظری بده.شخصیت سبحان ناشناخته مونده!اینکه چطور باید پسر خان از مکان های عمومی فراری باشه!مسلما یک دلیل وجود داره و در طی داستان،جز اینکه دلنواز به روند بهبود سبحان کمک میکنه،چیزی به چشم نمیخوره.توصیه میکنم در اولین فرصت،یک سرنخ به خوانندت،بدی تا هم مشتاق تر بشه و هم یک هیجان میتونه باشه.شخصیت دلنواز و حسین،به نظر میرسه که هردو عقده ای شدند،دلنواز،از خانواده اش راضی نبوده اما سعی میکنه که به بقیه محبت کنه،اما هرگز یک ادم احمق نیست،با توجه به اون قسمتی که با نخواسته صحبت میکنه،نشون میده که ادم منطقی هست و چه بهتر میشه اگر که سن دلنواز رو بگی تا خواننده بتونه بسنجه.با توجه به اینکه دلنواز یک پرستاره حدس میزنم در رده ی سنی۲۴-۲۷هست و این نشون میده با توجه به رفتارش و وضع زندگی که داشته کاملا منطقی هست اما گاهی جای ابهام هم هست،به طور مثال دختری که توی خانواده،همیشه تو سری خور بوده و پدر و مادرش،همیشه براش تصمیم میگرفتن،چطور انقدر با اراده و حاضر جواب هست!نمی تونیم بگیم چون تحصیل کرده هست،انسان ها میتونن تبدیل به یک انسان مقاوم در برابر سختی میشن!پس توصیه میکنم در اولین فرصت،یک پرش به گذشته کنید.شخصیت حسین،هم سنش مشخص نیست و این یک امر میتونه مشکل ساز بشه.میتونم حدس بزنم که در رده ی سنی۲۶-۳۰ سال هست و از حسادت هایی که به سبحان میکنه،معلوم میشه که زندگی سختی داشته و سعی در جلب رضایت خان داره.شخصیتش در حال تغییره:گاهی به یک قهرمان تبدیل میشه و گاهی یک ضد قهرمان،این تضاد رو دوست دارم و شخصیت حسین به این دلیل محبوب تر میشه.شخصیت سبحان به نظر میرسه داره درمان میشه،چرا که داره واکنش نشون میده به اطرافش،این میتونه به این دلیل باشه که سبحان کم کم داره به دلنواز حسی پیدا میکنه.شخصیت ها،منطقی بودند اما از نظر گذشته شون زیادی،ناشناخته اند.در اولین فرصت به این موضوعات هم بپردازید.


    زاویه دید
    با توجه به نثر داستانتون،مسلما هدف نویسنده ای چون شما،حرفه ای نوشتن هست.اینکه زاویه ی دید تغییر کنه مانع رسیدن به این ارزو هست.در ضمن اسم
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما دلنواز هست.این یعنی که داستان دوروبر زندگی و احساسات دلنواز میگرده.بهتون توصیه میکنم راوی رو تغییر ندهید و زبان بقیه اشخاص صحبت نکنید.از اول هم باید از زبان دانای کل میگفتید و یا از زبان دلنواز ادامه میدادید.


    نثر داستان
    نثر داستانتون دارای مشکل بود.شما درحال نوشتن یک کتاب
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    هستید نه یک کتاب شعر.در بعضی جملات سعی کردید که به جمله قافیه ببخشید،که اینکار باعث میشه شما چیزی شبیه به شعر بنویسید.
    مثال:زندگی بیخم گوشم مرا صدا ميكند و زمزمه وار مرا به سوی خود هدایت
    در نوشتن دیالوگ ها،بی دقتی کردید.نصفی از جمله به زبان عامیانه و نصفی دیگر به زبان کتابی نوشته اید.
    مثال:_خیر خانم من پرستار جدید روستام ، ولی متاسفانه راه بهداري را نمیدانم خوشحال می شوم کمی کمکم کنید
    این داستان در زمان قدیم نوشته شده و شما با استفاده از افعال جاری،خطی براین باور میکشید.
    مثال:‎در عرض چند ثانیه چشمانش برق می زند .
    به تندی از سر جایش بلند می شود و به سمت اتاقی تقریبا می دود و صدای خوشحالش توی گوشم می پیچید
    توصیه میکنم پست ها ویرایش شن.همچنین اشکالات نگارشی نیز باید برطرف شوند.


    ایده
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    سبحان فرد خجالتی است و از اجتماع دوری میکند.این یکی از مهترین گره های رمانتان است.حال سوال این است که باید چطور سبحان درمان شود؟میتوانید کتاب های بیشتری درباره ی این بیماری(اجتماع گریزی)بخوانید و ان را در کتاب بکار ببرید.بیشتر خواننده ها دوست دارند با خواندن کتابی،اطلاعات عمومی شان بیشتر شود.روش های ساده ای برای درمان سبحان در کتاب به تصویر بکشید که با زمان هماهنگی داشته باشد.رمانتان بدور از کلیشه و تکرار،شروع شده است و امیدوارم که تا اخر اینگونه باشد.یکی از نکات قوت کتابتان،اموزش درمان کردن اجتماع گریزان است و اگر شما این امر را در کنار داستانتان جا بدهید رمانتان بهتر و شیواتر میشود.


    باور پذیری
    چشم مشکی وجود نداره!دلنواز تهرانی میتونه تا حدودی،عجیب باشه اما با توجه به اینکه این خانواده اشرافی بوده و در زمان شاه،تا حدودی میشه قابل باور بود.باز هم تاکید میکنم اینکه شما اسم روستا و سال دقیق وقوع حوادث را نگفتید،مشکل سازه.پنکه ی سقفی و سطل ضروری اب.
    شاید در اون سال کمبود اب بوده!شاید این روستا برق نداشته!پنکه با چه انرژی روشن میشده؟و...


    ژانر های انتخابی
    در قسمت ژانر گفتید:درام و عاشقانه!
    باید بگم درام سبکه و تغییرش بدید.
    در مورد ژانر عاشقانه:تا کنون که ۵-۶ صفحه پست گذاشتید موضوع عاشقانه ای به چشم نخورد.در یک ژانر عاشقانه باید یک شخصیت اصلی مرد مقابل دلنواز به چشم بخوره کسی که پابه پای دلنواز به چشم بخوره که متاسفانه هنوز طی این چند صفحه،شخصیت اصلی مرد به چشم نخورده.حتی نمیتونیم که بگیم اجتماعی چون جز خجالتی بودن سبحان چیزی به چشم نمیخوره.مطمئنا شما ژانر رمانتان عاشقانه است اما با این تعداد پست چیزی معلوم نیست و در اینده معلوم میشه.میتونید بگید رمانم ژانرش اجتماعیه اما باید در کنارش روش های درمان اجتماع گریزان،نوع رفتارش،برخورد خانواده رو به تصویر بکشید تا بتونید،بگید رمان اجتماعی.میتونید بگید معمایی!معما طرح کنید کنارش یعنی اینکه معما،بشه یک قسمت مهم رمانتون.


    در اخر تشکر میکنم به دلیل زحماتتون برای این رمان.امیدوارم نکاتی که گفتم مفید باشه و استفاده کنید.

    توصیه:شما نویسنده اید و مختار برای تصمیم گیری اما باز هم خواستم نکته ای رو بگم،بهتره که قسمتی که دلنواز به شنا میره و محسن لباسشو برمیداره و بعدش حسین میاد و... رو تصمیمی جدی براش بگیرید،این جای بهتر شدن داشت،میتونستید جور دیگه ای به خواننده بفهمونید که محسن و حسین دوقلو هستند.این قسمت میتونه سانسور بشه.

    عضو ازمایشی شورای نقد انجمن نگاه دانلود
     

    ShAd ShAd

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/11/27
    ارسالی ها
    1,671
    امتیاز واکنش
    12,204
    امتیاز
    746
    آغاز هر کلامی نام خدای یکتا ، همواره می برم من نام مقدسش را
    سلامی به قشنگی فردوس و بی انتهایی هستی ، سلام به شما.


    نام
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    دروهله ی اول به عنوان خواننده با دیدن اسم رمانتون حدس زدم که باید نام شخصیت اصلی رمانتون باشه و قراره زندگی نامه دلنواز خونده بشه که با ادامه دادن
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    متوجه درستی این حدسم شدم .
    خب ، نام رمانتون زیباست اما از اونجایی اکثریت
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ها به نام شخصیت های اصلی نام گذاری شدند مثل : یلدا،غزال،شیرین،گندم،دریا،توسکا،زیتون،ترنج،باران و ...اگر از اسم خلاقانه تری استفاده میکردید ، بهتر بود.اسم
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    باعث جذب مخاطب میشه و شما میتونستید با اسم های مفهومی و یاحتی به مراتب گنگ ، مبلغ بهتری برای رمانتون باشید.


    جلدرمان
    جلدرمان به طور خلاقانه دقیقا براساس یکی از پاراگراف های رمانتون انتخاب شده . من با دیدن اسم و سپس جلد رمانتون حدس زدم که باید تصویر دلنواز و یا شخصیت اصلی رمانتون باشه که درست بود.از روی جلد باید تا حدودی ژانر عاشقانه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    مشخص بشه که با قرار دادن تصویر کوچک مردی درکنار جلدرمان این ذهنیت به وجود میاد که قراره عاشقانه ای بین دلنواز و مرد کنار جلد بوجود بیاد . از اونجایی که یک ژانر ، اتفاقات درون
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    رو رقم میزنه بهتر بود از یک تصویر به مراتب احساسی تر و نزدیک تر به ژانر عاشقانه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    استفاده میشد.
    تصویر مرد روی جلد با ویژگی های ظاهری هیچ کدوم از مردهایی که تابه الان در رمانتون بوده جور در نمیاد همچنین چشم های دلنواز طبق گفته شما باید عسلی باشه که باز هم در تصویر دلنواز روی جلد ، قهوه ای تیره دیده میشه و به همین دلایل من پیشنهاد دادم که از جلدی با ژانر عاشقانه ومفهومی تر استفاده بشه.باید دقت داشته باشین خواننده هابسیار باهوش هستند و به ریزترین نکات دقت میکنند.


    خلاصه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    خب خلاصه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    باید هر چند واضح اما جمع و جور و کلی باشه . متاسفانه شما بسیاری از قسمت های داستان رو لو داده بودید . به عنوان خواننده خلاصه رمانتون من رو جذب نکرد و حتی با تمام کردن رمانتون تا آخرین پارت نوشته شده توسط شما احساس کردم کل داستان رو میدونستم و غافلگیری برای من نداشت . خواننده اول خلاصه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    رو میخونه اگه جذبش کرد و کنجکاو شد ادامه میده پس خلاصه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    بسیار مهم و حیاتیه چه بسا که اگر خلاصه ، خواننده رو جذب نکرد ممکنه خواننده حتی سراغ پارت اول هم نره و از صفحه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    خارج شه . ژانر
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    جوریه که اتفاقات هیجان انگیز زیاد در اون جریان نداره پس شما باید با یک خلاصه خوب مخاطب رو جذب کنید. خلاصه رمانتون یه ایده ی کلیشه رو به خواننده نشون میده که این از تعداد مخاطبان رمانتون کم میکنه . خواننده ها از کلیشه و تکرار مکررات فراری اند . اسم
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    دلنواز انتخاب شده که مشکلی درش نیست اما با پایین اومدن و دیدن خلاصه که در اون نوشته بودید فضای
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    قبل از انقلابه من به شخصه تعجب کردم .فضای
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    حدودا چهل سال پیش انتخاب شده حتی شاید بیشتر اما اون زمان فکر نمیکنم همچین اسم هایی رایج بوده باشه .این موضوع
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    رو کمی غیر قابل باور میکنه . در کل بهترمیشد اگرکه وقت بیشتری برای نوشتن خلاصه رمانتون میزاشتین.


    پیشگفتار
    از نظر من یکی از نقاط قوت رمانتون داشتن پیشگفتاری خوبه که بابت این نثر زیبا بهتون تبریک میگم .اکثریت
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ها الان پیشگفتار یا سخنی با خواننده ندارند و پیشگفتار شما یک امتیاز براتون محسوب میشه . پیشگفتار شما کوتاه اما دلنشینه .
    پیشگفتار باعث نزدیکی خواننده و نویسنده میشه که شما با علم به این موضوع ازش خوب استفاده کردید.
    شما به خواننده نشون دادید که برای نوشتن
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    وقت گذاشتید و رمانتون دارای یک ایده و چهارچوب و ساختمان کلیه هم چنین این موضوع رو به خواننده القا میکنید که من برای وقت خوانندم ارزش قائلم و برای نوشتن رمانی خوب تلاش میکنم .وقتی به عنوان خواننده بهش نگاه میکنم به دلم میشینه و منو جذب میکنه .بهتر بود کمی کاملترش میکردید .
    پیشنهاد میدم پیشگفتارتون رو به صفحه خلاصه منتقل کنید.

    مقدمه
    مقدمه به خواننده اطلاعات میده که این
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    در مورد چیه و برای چی باید بخونم؟ در کل یک مقدمه خوب باید پیام داستان رو بگه .اما مقدمه انتخابی شما پیام خاصی رو به خواننده القا نمیکنه .
    مقدمتون نسبتا خوب بود، ژانر عاشقانه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    همچنین شغل دلنواز رو نشون میداد اما این دو مورد اگرچه خوب و مرتبط با خلاصه و ژانر اما اطلاعات جدیدی رو برای خواننده شما در بر نداشت و همون طور که گفتم بهتر بود مقدمه شما پیام داستان رو به مخاطب بگه و خواننده رو با فضای رمانتون آشنا کنه .پیشنهاد من به شما اینه که کمی کامل ترش کنید مثلا یکی دو خط توضیح راجب پیام رمانتون بنویسید و یا یکی از اتفاقات طی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    رو به صورت مفهومی قرار بدید که مطمئنا از شما نویسنده عزیز که در کار اول انقدر خوب عمل کردید میشه یک مقدمه به مراتب بهتر رو انتظار داشت.
    اینکه شما شعری نه چندان جدید رو به صورت کامل برای مقدمه قرار دادید باعث میشه خواننده به خوبی با مقدمه ارتباط برقرار نکنه، چه بسا که خواننده فقط یک ترانه ی طولانی که شاید قبلا هم شنیده باشه رو میبینه و این موضوع ممکنه براش این ذهنیت رو به وجود بیاره که شاید ایده
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    هم مانند مقدمه تکراریه . از اون جایی که دلنواز از سبحان پرستاری میکنه و سبحان عاشق دلنواز میشه به نظر میاد مقدمه از زبون سبحان گفته شده که من پیشنهاد میدم مقدمه ای از زبان دلنواز که شخصیت اصلی و راوی داستان هست بنویسید .

    شروع
    شروعتون به جز خلاصه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    به همراه مقداری توصیف چیزی واسه گفتن نداشت. بهتر بود به ژانر رمانتون توجه میکردید.شروع داستان میبایستی ژانر عاشقانه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    رو نشون بده که من همچین چیزی رو ندیدم.از توصیفات به حد تعادل استفاده شده و این نکتیه مثبتیه. شروع رمانتون سطح کیفی قلمتون رو نشون میداد که شما قلم خوبی دارید همچنین در توصیف حالات و مکان هم خوب عمل کردید .درپست اولتون توصیفات و همچنین ریتمی خنثی و یک دست غالبه که این موضوع با توجه به سبک انتخابی شما قابل حدس بود.نداشتن شروع خوب باعث دلسرد شدن خواننده از
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    میشه . بهتر بود اتفاقاتی به جز واضح تر کردن خلاصه در شروع رمانتون قرار میدادید تا باعث کنجکاوی مخاطبتون میشدید.


    سیر داستان
    شخصیت ها درمقاطع مختلف هم ناراحت میشدند هم عصبانی،مهربان، رنجور و ...که در این مورد باید بگم شخصیت های
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    باید فراز و نشیب داشته باشه که شما خوب عمل کردید.پرش های مکانی وزمانی زیاد نداشتید و این هم نکته ی مثبتیه . بازگشت به خاطرات و اتفاقات گذشته دلنواز باعث کنجکاوی میشه هرچنده بهتره انقدر سریع و قابل حدس اتفاقات رو لو ندید . سعی کنید شگفتی های بیشتری برای خواننده به وجود بیارین تا خواننده ترغیب به ادامه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    بشه . کمی درمورد احساسات و عکس العمل های شخصیت ها به خصوص شخصیت های فرعی دقت کنید شما باتوجه به این که از قبل استخوان بندی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    رو مشخص کردید از پس یک سیر منطقی خوب براومدید.


    دیالوگ ها و مونولوگ ها
    بعضی از دیالوگ ها با زبان ادبی و بعضی دیگه با زبان محاوره نوشته شده بود .من دومثال میزنم اما تعداد زیادی از این قبیل اشتباهات رو من دیدم.بهتره سری بهد با دقت ویرایش انجام بدید.
    مثال:( _خیر خانم من پرستار جدید روستام ، ولی متاسفانه راه بهداري را نمیدانم خوشحال می شوم کمی کمکم کنید )
    در قسمت اول یا باید میگفتید من پرستار جدید روستا هستم تا کاملا ادبی بشه یا باید ادامه رو به صورت محاوره می نوشتید .
    مثال:( ببين واسه من دو پهلو حرف نزن راست و حسيني حرف دلت رو بگو )
    این یکی کاملا به زبان محاوره بود.
    یکی از اشتباهاتی که من چند جا دیدم این بود که شما به طور اشتباه از ( _ )استفاده کردید.
    مثال:(_سلام بر زندگیِ جدید )
    جمله ی بالا حتی اگه بلند هم گفته بشه دیالوگ به حساب نمیاد و نباید از خط تیره استفاده بشه.
    دیالوگ یکی از کلیدی ترین ابزار های نویسنده برای پیشبرد خط طرح خودش محسوب میشه و دیالوگ قدرتمند در ذهن مخاطب باقی میمونه اما من دیالوگ های قوی در رمانتون ندیدم . همه دیالوگ های معمولی و موجود در همه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ها بودند.
    بهتره در کل
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    حداقل دو دیالوگ استفاده کنید که در ذهن مخاطب موندگار بشه.


    علامت و اشتباهات نگارشی
    متاسفانه خیلی کم از علامت های نگارشی استفاده کردید اما اشتباهات نگارشی کمی داشتید .
    مثال:(انگار این لباس های گران قیمت و پر زرق و برق شهری متناسب روستايي که همه لباس های زیبای محلی به تن کرده بودند نبود)
    صحیح:(انگار این لباس های گران قیمت و پر زرق و برق شهری ، متناسب روستايي که همه لباس های زیبای محلی به تن کرده بودند ، نبود .)
    مثال:(باعرض معذرت ريحانه رو براي چند دقيقه از شما قرض ميگيرم )
    صحیح:(باعرض معذرت ريحانه رو براي چند دقيقه از شما قرض ميگيرم .)
    (گـه گهداری) ؛ فکرمیکنم منظورتون (گـه گداری ) بوده
    (یک خانم نسبتا محسنی) ؛ (یک خانم نسبتا مسنی)
    بهتره به جای استفاده مداوم از یک کلمه یا حرف از کلمات یا حروف جایگزین استفاده کنید.
    مثال:(هراسان از شک خارج شدم و با آخرین سرعت کودکش را از بغلش گرفتم و به سمت تخت خالی دوییدم و او را دراز کردم کودک همینطور داشت می لرزید و پوست سفیدش به زردی می زد دستی بر بدن و پیشانی اش گذاشتم که از داغی بیش از حدش حیرت زده شدم .)
    در اشاره به اشیا به جای او از آن استفاده کنید.
    مثال:(به سمت كيف حاوي خوراكي رفت تا او را بدست گيرد)
    بهتره به ساختمان جمله بندی هاتون بیشتر دقت کنید و پیشنهاد میدم یک بار دیگه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    رو ویرایش کنید .



    توصیف
    خب در توصیف چهره شخصیت ها و مکان ها و احساسات نسبتا خوب عمل کردید .
    به شخصه توصیفتون درمورد روستا رو در پست اول پسندیدم ، مثلا :(زنانی که گرد هم مشغول پر حرفی و پاک کردن سبزی های تر و تازه ای بودند و گاه با دیدنم چشم و ابرویی می آمدند و مرا به دیگری نشان می دادند ) در این قسمت در رفتار زن های روستا خیلی خوبه عمل کردید . خب باید بگم بهتر میشد که به عنوان یک پرستار که هرروز با مردمی بااخلاق و رفتار و بیماری های متفاوت درگیره در این موارد توضیح بیشتری میدادید .
    من توصیف طولانی وحوصله سربر یاتوصیف کوتاه و مختصر ندیدم و این یک نقطه قوت برای شماست. بهتربود با تحقیق بیشتر راجب شرایط جامعه و حاکم بر روستاها در زمان قبل از انقلاب فضا رو برای خواننده قابل لمس تر میکردید همچنین میتونید با پرس و جو از بزرگتر ها و مسن تر های فامیل اطلاعاتی راجب این فضا کسب کنید و در ادامه رمانتون استفاده کنید .
    پیشنهاد میدم به حرکات و عکس العمل های بقیه در اطراف و کوچه و خیابان خوب دقت کنید و نکاتی رو که میبینید بنویسید .هرنکته در اطرافتون میتونه به شما در توصیف یک فرد یا به وجود آوردن مکان و شخصیت های متفاوت کمک زیادی کنه .

    توصیف ظاهر؛
    مثال:(انگار این لباس های گران قیمت و پر زرق و برق شهری متناسب روستايي که همه لباس های زیبای محلی به تن کرده بودند نبود)بهتر بود میگفتین که این لباس های پر زرق و برق شهری چه شکلی دارن و شامل چی میشن تا خواننده با مدل لباس های شهری اون سال ها آشنا بشه و بتونه تصورش کنه.
    همچنین بهتره سن هر یک از کارکتر ها رو بیان کنید تا حدس چهره شون راحت تر بشه .
    مثال:(سرش را با كنجكاوي به سمت من چرخاند و من توانستم آن چهره ي سبزه رنگ را كه سر تا پايم را برانداز مي كرد را بهتر ببينم . )
    باتوجه به اینکه این شخصیت اثر زیادی در سرنوشت دلنواز داره بهتر بود راجب ظاهرش بیشتر توضیح میدادید.
    توصیف احساس؛
    مثال:(چشمانم را به سياهي چشمانش دوختم و كوتاه دستانم را در دستانش گذاشتم و گفتم :
    _تهراني هستم .
    _اوه بله ...ازديدنتون خوشبختم .)خب اینجا دلنواز با چه احساسی روبه رو شده وقتی به چشماش زل زده یا اینکه وقتی دستش رو توی دستش گذاشته چه احساسی داشته ؟اینها سوالیه که در ذهن من به عنوان یه خواننده به وجود میاد و ذکر این موارد باعث میشه مخاطب احساس شخصیت رو درک کنه.
    همچنین بهتره دقیق تر احساس نفرت دلنواز رو نسبت به معلم پیانوش نشون بدید.
    توصیف حالت؛
    مثال:(_ببين خانزاده ديگه داره لجبازيت ها حوصلم رو سر مي بره ...كاري نكن به زنه به سرم همه چيز رو بردارم و برم ..ببين دارم بهت ميگما.)خب الان سوال پیش میاد باچه حالتی و چه لحنی دلنواز این جمله رو بیان کرده؟بیان حالات باعث نزدیکی مخاطب با کارکتر ها میشه پس مطمئنا شما میتونید این موارد رو بهتر توصیف کنید.
    توی توصیف حالت ها باید بیشتر کار کنید.مثلا توضیح بدید که الان کارکتر شما ناراحته، عصبانیه، استرس داره، سردرگمه و...


    شخصیت پردازی
    تعداد شخصیت های استفاده شده در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما خوبه . بهتره درمورد اخلاق و رفتار شخصیت ها توضیح بیشتری بدید.

    شما فقط راجع به شخصیت ها فقط ظاهرشون رو توضیح دادید در صورتی که بهتر بود بیشتر بهشون پرداخته میشد .مثلا:
    سبحان:خبب این شخصیت چند سالشه؟چرا انقدر سریع به دلنواز وابسته شده و حتی عاشق؟بیماریش دقیقا چیه؟رابطش با حسین چ جوره ؟ چرا حسین ازش مراقبت میکنه و ولی پشت سرش پیش دلنواز حرف میزنه؟ ینی یه خان زاده که انقدر خانوادش طبق توضیحات شما نفوذ و قدرت دارند دکتری در حد مثلا همین پروفسوری که دلنواز باهاش در ارتباطه پیدانکردن که درمانش کنه؟دقیقا پرستار های قبلی رو چه جور فراری داد؟و...
    معمولا رمانی شخصیت پردازی خوبی داره که اگر یه شخصیت منفور در اون وجود داره ،نویسنده طوری اون رو نشون بده که خواننده هم نسبت به اون احساس تنفر کنه و...
    به جز دلنواز ، سبحان و حسین ، شخصیت های
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما دیالوگ خاصی نداشتند مثلا:پدر و مادر سبحان و رقیه و خانم سجادی و دکتر نقششون در حد یکی دو دیالوگ بیشتر نبودو میشه گفت تقریبا هیچ نقشی نداشتند.مثلا:

    دکتر:اصلا مشخص نشد دکتر برای چی سریع از اون شهر رفت ، مثلا میشد توضیح بیشتری درموردش داد یا درآینده نقش بیشتری پیدا میکرد اما دکتر داستان خیلی زود عاشق همچنین در کمتر از چند سطر شکست خورد و خیلی زود هم از اون شهر رفت.
    مادر سبحان:خب شما مادر سبحان رو کسی نشون دادید که بسیار سخت گیره و روی همه چیز نفوذ داره اما این شخصیت بعد از چند دیالوگ درآشنایی با دلنواز اصلا تو خونه حضور نداشتند و هیچ نظارتی هم بر بقیه نداشتند که این موضوع در تضاد با رفتار شخصیته که شما نشون دادید.
    بهتره حالت های یک انسان اجتماع گریز که دچار مشکلات روحی هست رو بیشتر توضیح بدید و با تحقیق در مورد این بیماری شخصیت و حالت های سبحان رو بیشتر توصیف کنید.


    زاویه ی دید
    خب زاویه ی دید شما اول شخص انتخاب شده که معمولا گرایش اکثر نویسنده ها به این زاویه ی دید.چون شخصیت اصلی از دید خودش داستان رو نقل می کنه تو بیان احساسات و تجربیات رابـ ـطه صمیمانه تری با خواننده داره .این زاویه دید ارتباط مطالب داستان شما رو ساده تر میکنه و به وحدت و هماهنگیش استحکام بخشیده.
    شما به عنوان یک نویسنده باید توانایی این رو داشته باشید که طوری اتفاقات رو رقم بزنید که احتیاج به تغییر راوی نداشته باشه دوست عزیز. در اواسط داستان یک بار از زبان سرداری صحبت کردید . باتوجه به اینکه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    درحال تایپ و من از ادامه مطلع نیستم اگر قراره از زبان افراد دیگه هم صحبت بشه بهتر بود از سوم شخص استفاده میکردید .



    نثر داستان
    خب با توجه به قلم شما باید بگم مناسب تره دیالوگ هاتون رو محاوره ومونولوگ هاتون رو ادبی در نظر بگیرید
    شما به صرف اینکه در دیالوگ ها زبان محاوره رو استفاده کردید نباید کلمات رو شکسته به کار ببرید چون قلمتون دچار ایراد میشه .
    مثال:(رب ساعت)
    صحیح:(ربع ساعت)
    متاسفانه در نثر دیالوگ ها اصلا دقتی نداشتید .بعضی از دیالوگ ها رو بازبان ادبی و بعضی دیگه رو با زبان محاوره نوشتید .
    مثال:(خیر خانم من پرستار جدید روستام ، ولی متاسفانه راه بهداري را نمیدانم خوشحال می شوم کمی کمکم کنید)خب این جا رو با نثر ادبی نوشتید.
    مثال:(ببخشيد زحمت سنگينيش هم افتاد رو دوشت)اینجا هم با نثر محاوره نوشتید .
    شما زبان مونولوگ هارو ادبی انتخاب کردید اما بهتره این جمله عوض بشه
    مثال:(حرصي در اين گرماي سر ظهري همانطور كه به سمت ماشين مي رفتم )
    خب گرمای سر ظهری و همچنین حرصی به صورت ادبی نیست و بهتره مثلا به جای حرصی از کلمه باعصابنیت یا با نارحتی و... استفاده کنید.
    توصیه میکنم میکنم در ویرایشتون حتما به این نکات دقت کنید چون خواننده رو با تناقض رو به رو میکنه.


    ایده
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    تا این پارت از
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما رو که خوندم ، همچین ایده ای رو در بین
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    هایی که تا الان مطالعه کردم ندیدم ایده
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    باعث خلق
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    میشه و ایده جدید شما با توجه به خلق و خوی انسان ها که به دنبال جدیدترین ها هستند ، مخاطب رو به خودش جذب میکنه من وقتی خودم رو یه جای یک خواننده قرار میدم ترجیح میدم
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما رو که دارای یک ایده جدیده مطالعه کنم . امیدوارم تاپایان به همین صورت و به دور از کلیشه پیش بره.



    باورپذیری
    موردی که در این رابـ ـطه میشد بهش اشاره کرد اسم شخصیت اصلیتون بود که تاثیر گذار بر تمام قسمت های رمانتون بود . در زمان قبل از انقلاب اسم های این چنینی رایج نبوده و این کمی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    رو غیر قابل باور نشون میده.

    در قسمتی که دلنواز تب بچه کوچک رو متوقف کرد باید بگم که تب یه بیماری پیش پاافتاده س و مطمئنا در سال های قبل تر بیماری های بیشتر و وخیم تری بوده که با وجود کمبود امکانات درمان نشده و مخصوصا در روستاها متاسفانه منجربه مرگ شده .پس بهتر بود با تحقیق کردن توصیف بیشتری از شغل شریف پرستاری ارائه میکردید.
    خب مطمئنا کسی که تو جنگل انقدر ترسیده که کلیداش از دستش افتاده اگر باهوش باشه نباید بره داخل جنگل دوباره، بهتر بود اینجا حالت ترس رو توصیف میکردید.
    مثال:(گوشه لبم را به نشانه ندانستن پايين آوردم و گفتم: خودم فردا ميرم سراغ كليد )


    ژانرهای انتخابی
    ژانرهای انتخابی شما عاشقانه و درام بود .باید خدمت شما نویسنده عزیز بگم که درام یک ژانر نیست و یک سبک محسوب میشه . بهتره این قسمت رو کمی تغییر بدید .ژانر انتخابی دیگر شما هم ژانر عاشقانه ست که باید یک طرف داستان شخصیت اصلی قرار بگیره که من متاسفانه تا به الان عشقی در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما ندیدم و باتوجه به اینکه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    درحال تایپه شاید درقسمت های بد ژانر عاشقانه شما نمود پیدا کنه .



    سخنی با نویسنده

    نویسنده عزیز به عنوان اولین رمانتون باید بگم قلم شما هرچند با کم و بیش ایرادات بسیارخوبه.امیدوارم نکات گفته شده توسط من و دوستانم به پیشرفت شما در این زمینه کمک کنه. ادامه بدید و امیدوار باشید.


    حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرموده اند: پدرم بارها می فرمودند: راست مطلب این است که هیچ بنده ی مومنی نیست جز اینکه در دلش دو نور است : نور ترس و نور امید، اگر این را بشکند بر آن افزون نیست و اگر آن را بشکند بر این افزون نیست.



    موفق باشی در سایه ی حق
    شادی


    یاعلی



    *عضوآزمایشی شورای نقد انجمن نگاه دانلود*
     
    آخرین ویرایش:

    Dictator

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    586
    امتیاز واکنش
    20,076
    امتیاز
    671

    به نام خدا

    نقد رمان دلنواز

    ***

    سلام و خسته نباشيد .

    اسم :
    اسم رمان، به معنای فردی هست که دلنشین و مهربونه... اما در ابتدای رمان متوجه میشه که دلنواز اسم شخصیت اصلیه... بهتره زمان هایی که اسم شخصیت اصلی برای رمان انتخاب میشه، با توجه به روند و شخصیت اصلی باشه. درواقع دلنواز فقط اسما دلنواز نباشه... بلکه باطنش هم همین رو نشون بده. اما من در درون دلنواز، چیز های عجیبی دیدم؛ خودخواهی و فروتنی، ظلم و مظلومی، مهربونی و خشم، تمسخر و تحقیر و ویژگی های مثبت و منفی که با هم در تضاد بودن. این اتفاق باعث میشه تا مفهموم واژه ی دلنواز در رمان کمتر بشه و خواننده فکر کنه که اسم دلنواز صرفا به خاطر اسم شخصیت اصلی انتخاب شده.
    البته یه نکته ای هم هست که کمی شخصیه... شخصا زیاد جذب رمان هایی با اسم شخصیت اصلی نمی شم... فکر میکنم افرادی هم مثل من باشند –اگر چه که مخالف با من هم هستن.- بهتره برای رمان های بعدی، از اسمی که به ماجرا و ایده ی رمان نزدیک تره استفاده کنید.


    جلد :
    جلد رمان، عکس خانمی با لباس بنفش بود که پس زمینه پاییزی داشت و البته لباسش هم کمی اشرافی و قدیمی جلوه میکرد.
    باید بگم که جلدتون جاذب خواننده نیست... زیبا هست، دلنشین هست، اما باعث کنجکاوی و طرح سوال برای خواننده نمیشه و ممکنه که این روی تعداد خواننده هاتون تاثیر گذاشته باشه... در واقع مفهوم اصلی جلد شما رو من در اواسط رمان که دلنواز لباسی بنفش رنگ میپوشه متوجه شدم. درصورتی که جلد رمان باید چیز خیلی کلی تری باشه و تصویری از همه ی لحظات رمان رو نشون بده، نه فقط صحنه ای کوتاه. در کل بهتره که برای تهیه ی جلد های بعدی دقت بیشتری بکنید...


    خلاصه :
    این قسمت که گفتید (شخصیت دختری را حكايت مي كند) زیاد درست نیست. بهتره بگید زندگی دختری را روایت میکند یا داستان زندگی دختری است...


    (مهربان و دلسوز و البته باهوش است) این یه توصیف برای شخصیت شماست. ببینید، این که نویسنده در قالب دانای کل، یا در قالب اول شخص و از زبون شخصیت، بیاد و از کارکترش تعریف بکنه، کار زیاد حرفه ای نیست. اکثریت رمان های کلیشه ای، این صفات خوب رو به شخصیت خودشون نسبت میدن... باهوش، زیبا، مهربان، ورزشکار، قدرتمند، با نفوذ و غیره... بهتره که هیچ وقت مستقیم از صفات خوب شخصیتتون تعریف نکنید و اون رو در اعمال و رفتارش نشون بدید. حالا چه در خلاصه و چه در متن اصلی رمان.


    (روستایی خیلی دور) این ترکیب هم چندان ترکیب درستی نیست. واژه ی خیلی، ترکیب جمله ی شما رو به هم میریزه و باعث میشه تا این جمله نامتعارف بشه.


    (روحي و اجتماعي) میتونم به جرات بگم که بیماری ای با این نام وجود نداره... درون گرایی، گریز از اجتماع، کمبود اعتماد به نفس، اوتیسم، اختلال های رفتاری... همه ی این ها میتونن جای مشکل روحی و اجتماعی که اعلام کردید بشینن.


    شما توی خلاصه چیز های زیادی رو لو دادید... این که شخصیت اصلی پرستاره، زندگی مرفه ای داشته، قراره با یک خان مراودات داشته باشه. از یه طرف شخصیت احتمالی اصلی پسر بیماره و دلنواز قراره از اون پرستاری کنه...
    تمام این موضوعاتی که گفتم، بدنه و ماجرای اصلی رمان شما رو توضیح میده. این که قراره چه کار هایی انجام بدید و چه کار هایی رو انجام ندید. لو دادن این مسائل به خواننده، هیجان رمان شما رو کم میکنه و باعث میشه تا خواننده حتی در اوج رمان هم هیچ شور و حالی رو حس نکنه. بهتره که خلاصتون رو تعویض کنید...


    پیشگفتار:
    این که اومدید و ماجرای قلم به دست شدنتون رو گفتید، با این که زیاد مرسوم نیست، اما حرکت جالب و قشنگیه. ادبیات و احساساتی که توی پیشگفتار بکار بردید این اطمینان رو به خواننده میده که نویسنده برای رمانش زحمت کشیده و قرار نیست یه چیز ابکی تحویلش بده... پس وجودش مثبته. اما مکان قرار گیریش بهتره که به پست اول انتقال پیدا کنه.
    یه نکته ای که درمورد تمام قسمت های رمانتون هست، اینه که برای یک جسم بی جان، از ضمیر جان دار ها (او) استفاده کردید. برای موجودات بی جان و اجسام ما از او استفاده نمی کنیم، بلکه از (آن) استفاده میکنیم. برای مثال، ما هیچ وقت نمی گیم او شونه را به من بده. می گیم ان شانه را به من بده.


    مقدمه :
    مقدمتون، دست نوشته ی خودتون نبود، هر چند بهتره که از خودتون باشه. اما وقتی که از شما نیست، بهتره که از نویسنده یا شاعر اون اثر نام ببرید تا در حق قلم اون فرد هم اجحافی نشه.
    دومین مورد اینه که مقدمتون کمی طولانیه و به غیر از دو بیت اول، بقیه ی اون ارتباط چندانی با متن اصلی نداره و ادامه ی اون در کل داره یه مفهوم رو توضیح میده... این که اگه معشوق نباشه، منه عاشق میمیرم. بهتره که توی مقدمتون بیشتر به ماجرای اصلی خود رمان بپردازید... این که شخصیت چه جور فردی هست و یه اشنایی نسبی از طرف شخصیت به خواننده بدید. یا مثلا قسمتی از متن اینده ی رمان رو قرار بدید که سوال برانگیز باشه! برای رمان هایی با ژانر های عاشقانه و سیر اروم، مقدمه میتونه یکی از بهترین نقاط برای گره اندازی باشه که خواننده جذب و غافلگیر بشه. بنابراین، فکر میکنم بهتره که یا کلا مقدمه ی دیگه رو تهیه کنید، یا با حذف ابیات تکراری و اضافه کردن گره هایی به قلم خودتون اون رو ویرایش کنید.


    شروع :
    بند اول شروعتون، جنجالی یا عجیب نبود... که با توجه به ژانرتون این قسمتش قابل گذشته، اما این که در ادامه ی اون هم هیچ گره یا نکته ی کنجکاو کننده ی خاصی وارد نشه، باعث میشه تا خواننده کسل بشه و فکر کنه رمان یه رمان بدون فراز و نشیب و خسته کننده هست... بهتره که در شروعتون یک گره، حالا کوچیک با بزرگ بندازید تا خواننده برای باز کردن اون هم که شده، رمان رو ادامه بده و وارد دنیای رمانتون بشه.
    درباره ی جمله ی (‎_سلام بر زندگیِ جدید) در واقع اگه یک دیالوگه که شخصیت داره به خودش میگه، باید یه توصیفی قبلش باشه... مثلا زیر لب گفتم: سلام بر زندگی جدید! یا حالا هر توصیف دیگه ای. اما بی توصیف گذاشتن اون باعث سردرگمی خواننده میشه. اما اگر یک مونولوگه و در دل شخصیت بیان شده، نباید از (_) استفاده کنید و باید اون رو در("") قرار بدید.


    توی این بخش:(کیف ها را در دستانم فشردم و به راه افتادم دلم میخواست تا اخر شب فقط قدم بزنم .

    نفس عمیقی کشیدم و بوی خوش گل و گیاهان اطرافم را با تمام وجود بلعيدم و
    با جان و دل به صدای آواز پرنده های روی درختان و آب زلال کنار جاده گوش سپردم)

    از اینتر های اضافی استفاده کردید که انسجام نوشتتون رو از بین میبره. برای هر متنی باید بند نویسی رو رعایت کنید. این رو فراموش نکنید. اگر هم بعد از کپی متن به این صورت در میاد، بعد از ارسال میتونید ویرایش کنید.
    این قسمت (حقیقت زندگی همین جاست ../زندگی خالص و پر از سادگی/پر از جذابیت و چشم اندازه های زیبا/آری .../زندگی بیخم گوشم مرا صدا ميكند و زمزمه وار مرا به سوی خود هدایت ...) راستش وسط مونولوگ های شخص با خودش، حالت شعر رو داره! خواننده در حال حاضر در حال فکر کردن به اینه که چه اتفاقی در حال افتادنه و اوردن شعر، بدون قرار دادن اون در علائم نگارشی مثل کروشه یا پرانتز یا گیومه و غیره، باعث میشه که خواننده فکر کنه نویسنده قراره از این پرش ها در رمان زیاد داشته باشه و رمان رو کلیشه ای تلقی کنه.


    (چشمم به پسر بچه های ژولیده افتاد) بهتره از ترکیب دیگه ای در این جمله استفاده کنید... مثلا: (به پسر بچه های ژولیده ای افتاد)، یا (بچه های ژولیده)، یا (کودکان ژولیده) و...


    (زن ها و مرد هایی بودند که از خانه ای به خانه ی دیگر در رفت و آمد بودند و زنانی که گرد هم مشغول پر حرفی و پاک کردن سبزی های تر و تازه ای بودند و گاه با دیدنم چشم و ابرویی می آمدند و مرا به دیگری نشان می دادند) دو بار استفاده کردن از فعل (بودند) در بخش اول جمله و همین عمل برای واژه های (زن و زنان)، از نظر نگارشی درست نیست. بهتره در بخش اول، یکی از بودند ها رو حذف کنی و برای هماهنگی بخش دوم، کلمه های زن و مرد رو ترکیب کنی. یعنی به این صورت: (افرادی، پیوسته در حال رفت و امد از این خانه به ان خانه بودند و زنانی دیگر هم گوشه ای گرد هم مشغول...)


    این که سه جمله ی نسبتا بلند رو با واو ربط به هم دیگه متصل کنید، خوانش اون جمله رو سخت میکنه و درکش رو برای خواننده مشکل! بهتره از جملات کوتاه تری استفاده کنید و حتما هم بینشون نقطه بزارید. جایی که گفتید (مشغول پر حرفی بودند)، زیاد جمله ی منطقی ای نیست. در واقع دلنواز چند دقیقه بیشتر نیست که وارد این مکان شده. از کجا متوجه شده که زنانش پرحرف هستن؟ هرچند که درباره ی اون حرف بزنن و روستایی باشن...


    ژانر :
    اول از همه، درام ژانر نیست، بلکه سبکه. البته اختلاف نظر های زیادی توی تایپیک های مختلف در مورد این موضوع هست و هر کس به نسبت منبع خودش، یک گروه رو انتخاب کرده، اما طبق گفته ی دبیر ادبیات بنده، درام سبک محسوب میشه.
    سبک رمانتون درام و فلسفیه... که میشه گفت فلسفی رو خیلی بهتر از درام عمل کردید، اما درمورد ژانر، عاشقانه های کمی در رمان به چشم میخوره. و این برای رمانی که به صفحه ی ششم خودش رسیده اتفاق جالبی نیست... میشه حدس زد که قراره در اینده رابـ ـطه هایی رو بین سبحان، حسین و دلنواز ببینیم، اما بهتر میشد اگه کمی از بخش هایی که خیلی ضروری نبودند، حذف بشن و به مسائل اصلی رمان پرداخته بشه.


    ايده :
    خوشبختانه ایدتون یکی از معدود ایده های نوعیه که من دیدم! با این که خلاصتون کمی حس کلیشه ای بودن به خواننده میداد، اما وقتی خواننده وارد رمان میشه متوجه این میشه که در اشتباه بوده و مشغول خوندن رمان نوعی هست. بهتره که همین طور این ایده رو حفظ کنید و سعی کنید وارد بحث های کلیشه ای و کلکل های بی مورد که کم کم داریم شاهدشون میشیم، نشید.


    سير:
    رمانتون در ابتدای خودش گره و هیجان خاصی نداشت. اتفاقات روتین و روز مره برای شخصیت می افتاد و یره. اما بعد از یه جایی، کم کم روی سیر صعودی افتادیم. اما باز هم فراز و نشیبی دیده نمیشه. توی هر رمانی، باید هر چند وقت یک باز فضا خالی از استرس و هیجان بشه و به ارومی پیش بره، اما در رمان شما، بعد از افتادن روی هیجانات و گره ها، دیگه افت خاصی وجود نداشته. این مسئله، الان خودش رو نشون نمیده، بلکه در دو یا سه صفحه ی اینده، خواننده از این همه گره و هیجان پشت سر هم خسته میشه! مثل این که شما هر روز سوار کشتی صبا بشید! خوب مسلما بعد از مدتی دیگه اون شور و هیجان رو دریافت نمیکنید، اگر این روند ادامه داشته باشه، دقیقا چنین مشکلی برای رمان شما هم پیش میاد. و زمانی فاجعه بر انگیز میشه که ما خواننده رو با هیجان میخکوب میکنیم و رسیمبه جایی که هیجان کسل کننده بشه!


    شخصيت :
    شخصیت های رمانتون، کم نبودن. افراد بهداری، عمارت، محسن، خان و غیره. اما این که به هیچ کدوم از اون ها به اندازه ی کافی پرداخته نشده، باعث میشه تا خواننده حواسش از ماجرای اصلی پرت بشه و مدام به این فکر کنه که خوب، فلان شخصیت چی شد؟ کجا رفت؟ چرا ازدواج کرد؟ و حالا سوالات دیگه ای که بی پاسخ در ذهن خواننده میمونن و باعث سردرگمی اون میشن. به محض این که نویسنده اسم فرد جدیدی رو میاره، مسئول سرنوشت اون تا انتهای رمانه. پس سعی کنید نسبت به این سرنوشت حساس تر باشید...
    دلنواز: گاهی وقتا مهربون و گاهی وقت ها خشن! بعضی اوقات تو سری خور و مظلوم و بعضی وقت های دیگه جسور و حق به جانب! این تناقض بین شخصیت ها، باعث میشه که خواننده فکر کنه که رمان و کارکتر کلیشه ایه و دیگه ادامه نده. در جا های مختلف این نقد، من اسم از تناقض شخصیتی دلنواز اوردم و فکر کنم با این کار متوجه شده باشید که چه قدر این مشکل تاثیر منفی روی کل کار گذاشته...
    ریحانه: منطقی که گاهی اوقات از ریحانه سر میزنه و عکس العمل های سریع و شتاب زدنش با هم هماهنگی ندارن. معلوم نیست یه فرد منطقی و ارومه یا یه دختر روستایی و ساده... بهتره سعی کنید که شخصیت با ثباتی بسازید... این بی ثباتی توی دلنواز هم دیده میشه...
    حسین: با توجه به پست های اخر، میشه گفت هیچ چیز از شخصیت اون مشخص نیست! عادات و رفتاری که مدام عوض میشن و ثباتی ندارن!
    سبحان: تنها فرد در این رمان که ثبات شخصیتی داره! با این که فرد بیماریه و نباید این طور باشه! اما ما سبحان رو شناختیم و با وجود این که هر بار یه رفتاری رو از خودش نشون میده، تونستیم باهاش ارتباط برقرار کنیم. دیگه میدونیم که چی دوست داره، در مواجهه با چه چیزی، چه عکس العملی نشون میده و غیره!


    ديالوگ و مونولوگ :
    این بخش از رمان، نمیشه گفت که کیفیت خوبی داشت. همون طور که از بخش نثر و از بخش علائم و اشتباهات نگارشی مشخصه، مشکلات زیادی درون دیالوگ و مونولوگ رمان وجود داره. باعث میشه تا خواننده نتونه متون رو درست بخونه و به راحتی با اون ها ارتباط بر قرار کنه. که مسلما چیز چندان جالبی نیست. از صفحه ی 3 تا اواسط صفحه ی 5، هم دیالوگ و هم مونولوگ، صرفا گفت و گو نبودن و نقش مهمی رو در رمان ایفا میکردن، اما خارج از این بازه، شاهد بعضی کلکل های بی مورد و حرف های غیر ضروری بین شخصیت ها هستیم. بهتره که مثل همین چند صفحه، کیفیت رمان رو دوباره به دست بیارید و خوانندتون رو بهتر جذب کنید.


    توصيفات :
    مکان : توصیفات مکان شما خیلی کم بودن . به حدی من هنوز نمیتونم اتافی که دلنواز در اون حضور داره رو تصور کنم. یا اتاق سبحان! یا جنگل! یا هر جای دیگه! و حتی توصیفاتی هم که در زمینه ی پذیرایی عمارت بوده، بیشتر به مارک بودن ماجرا اشاره داره، نه شکل و شمایل خود خونه. بهتره بگید که مثلا 50 متری بود، دیوارا قرمز بود، سقف بنفش بود! و حالا توصیفات دیگه!!!
    حالت : (حرفش راقطع کرد و چشمانش را در حدقه چرخاند و نفسی حرصی بیرون فرستاد) این یه توصیف حالت مناسبه. توصیفی که در جا های زیادی دیده نمیشه و معدوده! در ادامه و در بخش دیالوگ و مونولوگ هم دلیل اثبات حرفم رو میگم.
    ظاهر : از توصیفات ظاهرتون خیلی خوشم اومد! نا محسوس و بین دیالوگ ها و مونولوگ ها! این نوع توصیف ظاهر بهترین حالت برای توصیفه. مثل جایی که رنگ پوست دلنواز رو گفتید یا جایی که چهره ی ریحانه رو توصیف کردید... اما در بخش های دیگه، این توصیفات کمتر به چشم میخوره. مثل بخشی که معلم پیانو رو توصیف کردید. البته امیدوارم که این شخصیت رو هم قصد داشته باشید تدریجی معرفی کنید و من اشتباه کنم...
    احساس: بعضی از احساسات به خوبی درک میشدن و بعضی نه. برای مثال من هنوز متوجه ی اون عصبی شدن و منطقی شدن پشت سر هم دلنواز رو موقع دلخوری ریحانه، دلخوریش از سبحان و حسین و دیگر افراد نمی شم! هر فردی، در درون خودش یه سری کشمکش ها رو داره. با خودش میجنگه تا حالت خودش رو عوض کنه و برای داستانی از زبون اول شخص، بهتره که این کشمکش ها نمایش داده بشن...


    نثر :
    تا جایی که من متوجه شدم، از نثر ادبی برای مونولوگ و محاوره برای دیالوگ استفاده کردید. این حالت، به نسبت حالات دیگه ی نثر استاندارد تره، اما این که کلماتی جا به جا بشن و ادبی و محاوره در بعضی قسمت ها ترکیب بشن، به هیچ عنوان درست نیست.
    مثال(خیر خانم من پرستار جدید روستام ، ولی متاسفانه راه بهداري را نمیدانم خوشحال می شوم کمی کمکم کنید)


    جدا از علائم نگارشی که نداره، نمیدانم باید تبدیل بشه به نمیدونم و خوشحال می شوم هم به خوشحال میشم.
    موارد دیگه ای هم در رمان این مشکل رو داشتن که باید اصلاح بشن.
    (بیا مادر ، بیا انقد تعارف تیکه پاره نکن) از اونجایی که موقعیت زمانی رو قبل از انقلاب در نظر گرفتید، ایا به کار بردن (تعارف تیکه پاره نکن) برای یه خانم مسن و روستایی مناسبه؟


    زاويه ديد :
    زاویه ی دیدتون اول شخص هست، اما از زبون دو نفر. ببینید، این حرکت با این که زیاد رواج پیدا کرده، اما اصلا درست نیست. بهتره یا طوری بنویسید که نیاز به نغییر راوی نباشه، یا این که زاویه ی دید رو به سوم شخص تغییر بدید. البته من فکر میکنم که اگه راه اول رو انتخاب کنید خیلی بهتر باشه، چون به خوبی از پس نوشتن زاویه ی اول شخص بر اومدید. اما در نهایت تصمیم با شماست.


    علائم نگارشي و غلط املايي :
    به طرز عجیبی در پست اول، فقدان علائم نگارشی دیده میشه!

    (به ورودی روستا رسیدم (؛) چشمم به پسر بچه های ژولیده افتاد که با شور و شوق به هر طرف می رفتند و خنده های کودکانه و شادشان توی فضا طنین انداز شده بود (.)
    کمی جلوتر(،) خانه های قدیمی که با کاه و گل ساخته شده بودند ، قدرت و زحمت مردان زحمتکش این روستا را به نمایش گذاشته بود (.)
    درب های چوبی و آهنی اکثر خانه ها (،) باز بود و زن ها و مرد هایی بودند که از خانه ای به خانه ی دیگر در رفت و آمد بودند و زنانی که گرد هم مشغول پر حرفی و پاک کردن سبزی های تر و تازه ای بودند و گاه با دیدنم (،) چشم و ابرویی می آمدند و مرا به دیگری نشان می دادند (.)
    انگار این لباس های گران قیمت و پر زرق و برق شهری(،) متناسب روستايي که همه لباس های زیبای محلی به تن کرده بودند نبود (.)
    لبخندی به همه میزنم و سری به نشانه سلام برای برخی ها تکان میدادم، گاه جواب میگرفتم و گاه بلعکس (. یا !)
    پیرزن خمیده ای را دیدم که در حال عبور بود و بقچه ی نسبتا بزرگی را برسر گذاشته بود(.) پا تند کردم و به او رسیدم(:)
    ‎_سلام خانم جان (، یا . یا !) وقتتون بخیر ببخشید یک سوال داشتم)


    در تمام قسمت هایی که من از چند علامت استفاده کردم، فقط یک علامت میتونه بشینه. این که خواننده نمیتونه طریقه ی صحیح بیان جمله رو متوجه بشه، جدا از این که بر میگرده علائم نگارشی، ارتباط مستقیمی با ضعف در توصیف حالت داره.

    (با صدای خانم رحمانی (،) از اینه کنار رفتم و به کارهایی که گفته شد مشغول شدم (.) روز اول کاریم را بدلیل اشنا نبودنم با کار و فنون منشی گری (،) با تزریقات که البته من این را مناسب تر میدانستم (،) شروع کردم)

    البته این که از جملات طولانی استفاده میکنید، هنوز هم خیلی خواننده رو اذیت میکنه.

    (مات برق چشمان آسمانی رنگش شدم ، (! درسته) به راستی این زن با این کهولت سن زیباترین چشمانی داشت که به عمرم دیده بودم (در اینجا هم همین طور! باید (!) قرار بگیره))

    احساسات رو با علامت (!) نشون میدن!

    (علیک السلام دختر (!) مسافری ؟ یا اومدی مهمانی (؟) نکنه راهت رو گم کردی ؟!) با این که استفاده ی (؟!) ایراد نگارشی چندانی نداره، اما در این جمله هیچ حس تعجبی پیدا نمیشه. همون (؟) کافی بود.

    و البته تعداد زیادی اشتباه دیگه که توی خوندن رمان و درک مطالبش مشکل ایجاد میکنه.
    (گـه گهداری = پست اول) اول همه این که یه (گـه) اضافه گذاشتید، دوم این که واژه ی گـه گداری جدا نوشته میشه.


    (حرفهایش = پست اول) حرف هایش درسته.


    (لباس هاي سفيد رنگم به هيچ وجه به (با درسته.) پوست رنگ پريده ام هماهنگ نبود ،بايد اعتراف مي كردم همچو ميتي بيش نبودم) همچون مناسب تره. همچو بیشتر در اشعار یا انشا ها و برای هماهنگی وزن جمله استفاده میشه.


    (لبخندي غمگين بر لبانم آمد ميتوانم حس داريوش را اگر ببيند من در همچين جايي زندگي ميكنم چيست) اینجا میدانم درسته، نه میتوانم.


    بعد از ارسال پست، یا چه بهتر که قبلش حتما یه دور متن رو بخونید.
    (هورمونيه = پست 3) هارمونی درسته.


    (به دكتر بي مسئلويت با اخم نگاه كردم) مسئولیت درسته.


    (با قيافت از دماغ ادم در مياري) اون دماغ نیست، دماره! دمار از روزگار ادم در میاره!
    (دختري كه توي (در) عمرش ظرف و لباس نمي شست چون ميترسيد دستاش خراب بشه (شود) ،به جز درس خوندن (خواندن) به چيزي فكر نميكرد چون نگران آينده اش بود ،خانواده اش زياد بهش (به او) اهميت نميدادن (نمیدادند) چون ميخواستند (. یا ! یا ؛ یا ،) هه (!) چون اصلا جزو خانواده محسوبش نميكردند ولي حالا چي (چه) !)


    این بند از نظر نگارشی و نثرش مشکلات زیادی داره!مثال دیگه ای هم از این نوع اشتباهات نمیزنم اما حتما باید همه ی این ها رو پیدا و ویرایش کنید

    باور پذيري :
    احتمالا، با توجه به شرایط زمانی و مکانی خاص رمان، در قسمتی که پیرزن میگه عروسم میشدی، دلنواز نباید خجالتی، چیزی بکشه؟

    (اسم من رقیه همه رقی خانم صدام می کنن تو هم راحت باش) این قسمت هم به شرایط زمانی، مکانی و سنی رقیه خانم نمیخوره!
    (واقعا من چیکار کردم که باعث شده همچین شخصیتی (ذهنیت مناسب تره) برای ریحانه ایجاد بشه من واقعا همینمم هیچیم تظاهر نیست ،اینکه الکی و بی خود برای همه دل مي سوزونم و با همه به خوبی رفتار میکنم و از هرچیز کوچکی ناراحت میشم مسلما شخصیت عادیه منه ،ولی اینکه چرا به مذاق ریحانه خوش نیومده و اون رو رنجونده بحثش جداست ،شاید بهتر بود توی حال خودش مي گذاشتمش و اینقدر نگرانش نبودم که حالا اینطور قلبم بشکند) این قسمت زیاد باورپذیر و دلنیشن نیست... سرعتش هم زیاده. باز هم میگم، تعریف شخصیت از خودش و از زبون خودش، تمام تصورات خواننده رو به هم میریزه و این که بعضی از صحنه خیلی زود تموم بشن و نتیجه گیری درموردشون اتفاق بیوفته، خواننده رو زده میکنه.
    نوع پوشش دلنوز، مناسب روستا و مناسب قبل انقلاب نیست. شما الان هم اگه با یه تیپ شهری وارد روستا های دور افتاده بشید، مردم با دید بدی به شما نگاه میکن و نمیزارن که دخترانشون شما رو ببینن! توی چنین روستا هایی و در زمان قبل از انقلاب، خیلی خیلی کم پیش میومد که دختر ها به همین راحتی عبور و مرور کنن و لباس های امروزی و شهری بپوشن. چه بسا که لباس های شهری بیشتر شامل چادر و نقاب و خانواده ی اشرافی هم شامل کت و دامن می شده! پس روی پوشش دلنواز دقت بیشتری بکنید.

    (تيپ اسپرت و ساده با اين كيف كوچك اسپرت) قبل انقلاب؟ تیپ اسپرت؟ کیف اسپرت؟ واژه ی اسپرت در اون زمان رایج بوده و استفاده می شده؟
    (از همه جالب تر داخلش بود كه از انواع ماهي هاي مختلف و علف هاي دريايي تزيين شده بود) در رودخانه ها شاید، اما در چشمه ها ماهی وجود نداره. اون رودخانه ای هم که گفتم باید حتما به دریا یا دریاچه راه داشته باشه. چشمه هم اگه تشکیل برکه داده باشه و فردی ماهی به اون چشمه انتقال بده میتونه دارای ماهی باشه. علف های دریایی در دریا هستن، نه در چشمه ها. گیاهانی که در چنین فضایی رشد میکنن، بیشتر انواع خزه ها و جلبک ها هستن که به جز انواع معدودی از اون ها، نوع زیبایی درشون دیده نمیشه.
    (درسا هم هـي ميگذرونيم) بحث سواد اموزی قبل از انقلاب به هیچ عنوان مناسب نبوده و بعد از اون و بعد از روی کار اومدن نهضت سواد اموزی بوده که وضع تحصیل بهتر شده.
    (انقدر ضعيفم كه نميتوانم با چيزي مقابله كنم) این یه تضاد بزرگه. ما جا های زیادی دیدیم که دلنواز حق خودش رو گرفته و ادم مظلومی نبوده. باز هم میگم، بهتره برای باور پذیری بیشتر رمان، ثبات دلنواز رو بیشتر کنید.

    موارد اضافه :
    (یک بهداري برای چندین روستا ؟ بی انصافی محض بود ....) یک بهداری برای چند روستا که هیچی، قبل از انقلاب اصلا بهداری برای روستا ها پیدا نمیشد! خیلی کم! در حال حاضر هم حتی بعضی از روستا های ما یه دهیاری یا بهداری و ... ندارن...
    (با صدای خانم رحمانی از اینه کنار رفتم و به کارهایی که گفته شد مشغول شدم روز اول کاریم را بدلیل اشنا نبودنم با کار و فنون منشی گری با تزریقات که البته من این را مناسب تر میدانستم شروع کردم) پرستار بود! چرا اشنا نبودن با فنون منشی گری؟
    سطل اب ضروری... ایا روستا لوله کشی بوده؟ صد در صد خیر. اون سطل ها هم یا واسه ی چاه باید باشن یا واسه ی رود خونه. و نکته ی دیگه اینه که این ها رو درون سطل نگه نمیدارن، بلکه توی منابعی فلزی میزارن که در اون زمان خیلی هم رایج بوده. متاسفانه نگفتید که در کدوم منطقه رمان داره شکل میگیره چون بسته به نوع موقعیت مکانی، روش ذخیره ی اب متفاوته! در استان های گرم و خشک، از قنات و اب انبار استفاده میکردن، تو مناطق کوهستانی و سرد از اب کردن برف ها و اب چشمه ها کار هاشون رو انجام میدادن. در مناطق معتدل، از اب چاه استفاده میکردن...
    و یه نکته ی دیگه:
    (به سمت حمام سوییتم رفتم) باید بگم که بعد از انقلاب، دولت شروع کرد به ساختن حمام های عمومی برای شهر ها روستا های دور افتاده. سال ها بعد از اون و با تحول معماری و وضعیت اقتصادی مردم، حمام های خانوادگی در هر خونه رواج پیدا کرد و امروزه هم مردم دارن میرن سمت این که برای هر چهار دیواری یه سرویس بهداشتی و حمام در نظر بگیرن. حالا سوال اینجاست! چه طور ایشون قبل از انقلاب یک حموم در سوئیت خودشون داشتن؟
    (اتاق آمپول زني) اتاق تزریقات درسته.
    (به زندگي يك ماه پيشم) و (مثل اين سه ماه) اخر سه ماه گذشته یا یک ماه؟
    (مبل هاي چرم آمريكايي) امریکایی بودن مبل ها، تابلو ها و... چه طور در لحظه ی اول توسط دلنواز تشخیص داده شد؟ و این که قبل از انقلاب، یعنی دقیقا چند سال قبلش؟ چون از سال هزار و سیصد و چهل و خورده ای، مبارزات مردم با رژیم شاه شروع شده بود. اگه قبل از این زمان بوده، این همه امکانات وجود نداشته و اگه بعد از این بوده، جو حاکم بر کشور اجازه ی این خرید و اتفاق رو نمیداده!
    در رفتگیه پا معمولا به این راحتی خوب نمیشه! بعد از در رفتن، باید مدتی ثابت بمونه تا بهبود پیدا کنه. در رفتگی های معمولی که فقط درد شدید لحظه ای هستن هم احتیاجی به جا انداختن ندارن. با توجه به این توضیحات، بهتره قسمت پیچ خوردن پای دلنواز رو ویرایش کنید.
    نوشتن یک متن لالایی طولانی، برای همچین صحنه ی پر استرسی، باعث میشه تا خواننده زده بشه... انگار ماهی توی چنگتون باشه و شما به دست خودتون صابون بزنید تا در بره از دستتون! بهتره که از متن های طولانی در رمان استفاده نکنید و در چنین بخش هایی بیشتر به اتفاقاتی که در حال افتادن هستن بپردازید...
    و یه نکته ای درمورد شعر ها و دکلمه های نستا بلندی که میزارید... شخصا این بخش ها رو دوست دارم، اما میدونم که عده ی زیادی هستن که هیچ علاقه ای به این چیز ها ندارن و به راحتی از روی اون نخونده رد میشن. بهره که اون ها رو کمی کوتاه تر کنید تا خواننده بیشتر مشتاق خوندن بشه...

    ادامه بديد و موفق باشيد .

    " عضو شوراي نقد انجمن نگاه دانلود "
     
    آخرین ویرایش:

    پريا قاسمى

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/23
    ارسالی ها
    473
    امتیاز واکنش
    52,371
    امتیاز
    971
    سلام بر شما خانم مرادی عزیز
    که با گذاشتن وقت با ارزشتون پای رمان بنده؛مرا خرسند کردید.
    جلد
    رمان:
    در مرتبط با جلد رمان باید خدمتون عارض شوم سخن شما کاملا متین لاکن شخصیت مرد کناری اگر توجه به توصیف اشخاص در رمان کرده باشید
    متوجه می شوید همان "خان" است . یک نکته قابل ذکر دیگر اینکه حتما نباید عکس گوشه ی جلد یکی از شخصیت های پر رنگ باشد ...من به این باورم که عکس گوشه ی جلد باید کلید سوال های درون رمان و البته خاتمه دهنده ی همه فراز و نشیب های داستان باشد.

    خلاصه:
    سخنان شما در رابـ ـطه با خلاصه جدا قابل قبول است وبنده خلاصه را تعویض کردم و اگر فکر می کنید جای بهتر شدن در خلاصه هست خوشحال میشم کمک کنید:)
    پیش گفتار:
    ممنون از تحسین پیش گفتار ...پیش گفتار لزا فقط حس درونی خودم بوده ...حسی که با نوشتنش می خواستم بفهمانم مثل خیلی ها از سنین پایین علاقه مند به رمان نوشتن بودم اما قدرتش را نداشتم.
    حال این پیشگفتار پر پایه تاکید بر کار اول بودن رمان، بدون پشتوانه و کمک گرفتن از شخص خاصی بوده هم است.حس من در بیان احساساتم در پیشگفتار در همین حد کفاف میده.
    دوست دارم جای پیشگفتار اول صفحه ی رمان باشد ؛آیا با گذاشتن در صفحات معرفی یعنی بعد از خلاصه در خود رمان قرار می گیرد؟!
    مقدمه:
    سخنان شما در مورد مقدمه بی شک درست است و بنده تصحیش کردم.و شعر را کوتاه.
    سیر داستان:
    توضیحات شما در مورد سیر داستان تحسین بر انگیز است اما توجه داشته باشید نگـاه دانلـود نویس قطعا به دنبال جذب مخاطب از یک قشر خاص نیست ؛اینکه بنده برای جذب جوان و نوجوان که دنبال هیجان هستند خلق آثاری رو بکنم که لزونی نداره کمی دور از توانایی من است.
    دیالوگ
    بله اوایل نوشتن واقعا گنگ بودم اما اگر دقت کنید در روند رمان در دیالوگ ها کمی پیشرفت داشته ام .
    هدف از ننوشتن لهجه فقط نداستن منطقه ی روستا برای خواننده است .
    باید اعتراف کنم در گذاشتن علامت نگارشی فوق العاده ضعیفم . و یک تشکر ویژه از شما که جای علامت ها رو در متن برایم مشخص کردید:)
    تغییر دادن راوی آن هم سوم شخص از زبان حسین قبول دارم کار مناسبی نبود.
    اما دوست داشتم گره ها زودتر باز بشه تا خواننده در روند رمان گیج نشه.
    در مورد دوقلو بودن حسین و محسن من در این باره شما رو به عنوان یک خواننده خطاب قرار می دم نه یک منتقد:
    شما با قاطعیت گفتید که محسن و حسین دو قلو هستند ؛آیا شباهت اسمی و چهره کسی به کس دیگر به معنای دو قلو بودن است ؟ یا بنده در نوشتن حس دو قلو بودن این افراد را به خواننده دادم؟

    شخصیت پردازی:
    همانطور که می دونید افراد حاشیه ای در رمان به همان کمرنگ بودن حضورشان ؛همانقدر هم توضیح لازم است ، به گفته ی شما روند رمان کند پیش رفته پس لزومی در توضیح بیشتر در افراد فرعی مشاهده نمی کنم.
    ریحانه یک دختر۲۷ ساله در زمان قبل از انقلاب به قول معروف: یک دختر ترشیده است. و اگر یک خواستگار خوب پیدا کند‌قطعا جواب مثبت می دهد پس جای سوال نمی ماند که یک مخاطب حرفه ای ذهنش به سمت چگونگی تن به ازدواح دادن ریحانه برود :)
    در مرتبط با سن اشخاص از شما منتقد که قطعا یه خواننده فعال و حرفه ای هستید گله دارم زیرا
    در قسمتی از رمان نوشته شده بود ۶سال قبل و بعد در مورد دلنواز ۱۶ ساله نوشته شده بود که لازم به ذکر است ۶ را ۵ کرده ام
    پس در روند رمان محاسبه ی سن دلنواز اصلا سخت نیست .
    در پارت ۴۳ توجه داشته باشید حسین و سبحان برادر شیری هستند ،برادران شیری از یک مادر و در دوره ی شیر خواره بودن ، شیر می خوردند .
    پس تفاوت سنی سبحان و حسین در حد یک سال یا چند ماه و یا هیچ است.
    در رابـ ـطه با مشکل سبحان و علتش اگر کمی صبور باشید و اگر قابل بدونید و در ادامه رمان با من همراه باشید مطمئنا جواب سوالتون رو می گیرید ، سر نخ هایی در رمان داده شده که اگر بنده بگم مسلما از جذابیت فکری خواننده کم میشه.
    ابهام شما در مرتبط با شخصیت دلنواز با توجه با مشکلاتش با خانواده در روند رمان از بین می رود
    چون اصولا شخصیت یک نوجوان سرکش همیشه با جوانی اش متفاوت است و شما می تونید جواب ابهامتون رو در ادامه رمان مشاهده کنید :)
    در مورد سن دلنواز شما اشتباه کردید چون دلنواز رو با پرستاران حال مقایسه کردید.
    در زمان شاه بعد از اتمام دروه ی راهنمایی (سیکل) افراد علاقمند می توانستند آزمون بدند و در رشته ی پرستاری تحصیل کنند و هم دوره ببینند . و بعد از اون استخدام رسمی می شدند. یعنی در سن ۱۸ سالگی اگر در خواست بدادند با توجه به اینکه سه سال دوره ی پرستاری را گذرانده بودند فورا استخدام می شدند.
    سن حسین رو شما با توجه به شخصیتش حدود۳۰ تخمین زدید که باید بگم افراد در دوران قبل از انقلاب از پختگی و مردانگی زود رسی دچار بودند این رو میتونید از شهیدان عزیز و قیورمان که بزرگ مرد کوچکش ۹ سال داشت بفهمید.

    و بنده تمام نکات شما رو در روند رمان تا حد توان اجرا کرده و از شما کمال تشکر و قدر دانی رو دارم
    موفق و پیروز باشید:
    )
    ...درحال ویرایش رمان دلنواز...​
     
    آخرین ویرایش:

    پريا قاسمى

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/23
    ارسالی ها
    473
    امتیاز واکنش
    52,371
    امتیاز
    971
    سلام بر شما منتقد عزيز و بزرگوار
    انتقاد شما يك جاده ي هموار به سوي موفقيت بنده است و من از اين بابت كمال تشكر و خرسندي را دارم
    :)
    همه نكات شما تا حد توان بنده ويرايش شده،
    در مرتبط با سن شخصيت ها براي خانم مرادي توضيح دادم اگر جواب بنده به خانم مرادي رو بخونيد سپاس گزار ميشم
    :)

    +همچنین بهتره دقیق تر احساس نفرت دلنوازرو نسبت به معلم پیانوش نشون بدید.
    در رابـ ـطه با اين سخنتون اگر مرتبط با زمان پرش به گذاشته است بايد بگم فعلا حس نفرتي در دلنواز وجود نداشته و اگر در مرتبط با حال است اتفاقي نيوفتاده كه به فكر معلم پيانوش بي افته و بخواد حس نفرتش رو ابراز كنه :)

    سبحان:خبب این شخصیت چند سالشه؟چرا انقدر سریع به دلنواز وابسته شده و حتی عاشق؟بیماریش دقیقا چیه؟رابطش با حسین چ جوره ؟ چرا حسین ازش مراقبت میکنه و ولی پشت سرش پیش دلنواز حرف میزنه؟ ینی یه خان زاده که انقدر خانوادش طبق توضیحات شما نفوذ و قدرت دارند دکتری در حد مثلا همین پروفسوری که دلنواز باهاش در ارتباطه پیدانکردن که درمانش کنه؟دقیقا پرستار های قبلی رو چه جور فراری داد؟و...

    اگه با دقت مطالعه كنيد متوجه مي شيد كه نوشته اين شخصيت ٢٦ سالشه :)
    در مرتبط با زود دلبسته شدنش اگه در سير رمان دقت كنيد متوجه مي شيد كه دلنواز تنها فرد نزديكي هست كه فقط بهش محبت مي كنه و وقت بيشتري رو باهاش ميگذرونه ؛ پس قاعداً اين مورد منطقي هست .
    اگر خواننده در رمان متوجه بشه بيماريش دقيقا چيه يا به نحو ديگه دلنواز متوجه بشه ؛ جدا از اينكه از جذابيت رمان كاسته مي شه مسلما هيجان و معمايي هم در رمان در پي نخواهد داشت پس اگر قابل بدونيد و من رو در رمان دلنواز همراهي كنيد ؛ كم ، كم به علت و نوع بيماريش خواهيم رسيد:)
    اينكه چرا بين اين همه آدم برتر دلنواز رو انتخاب كرده ، اگر با دقت مطالعه كنيد دلنواز اين سوال رو از خودش هم پرسيده ، و در رابـ ـطه با پرستارهاي قبلي بايد خدمتتون عارض شم كه در ادامه رمان خواهيد فهميد كه آيا پرستاري وجود داشته يا نه ؟ اگر داشته چي شد كه رفت و...

    اما دکتر داستان خیلی زود عاشق همچنین در کمتر از چند سطر شکست خورد و خیلی زود هم از اون شهر رفت.
    در مورد اين قسمت برايم جاي سوال داشت كه چرا شما فكر كرديد دكتر عاشق دلنوازه ؟
    آيا رفتار و كلمات عاشقانه اي در رمان بين اين دو رخ داد يا دكتر اعتراف به عاشقي كرد كه براي شما تفكر عاشقي بين دكتر و دلنواز ايجاب شد!

    من به اين باورم كه منتقد ها افراد فوق العاده آگاهي در هر زمينه اي هستند :
    در زمان قبل از انقلاب اسم های این چنینی رایج نبوده و این کمی رمان رو غیر قابل باور نشون میده.
    بعد از خوندن اين مطلب شما حسابي خنديدم به طوري كه باعث سوال خانواده شد و من وقتي براي خانواده دليل خنده ام را شرح دادم اون ها هم لبخندي زدند چون اسم همسايه ما كه بالا ي ٦٠ سال رو داره دلنوازه.
    حقيقتا بر اساس اون شخص اسم شخصيتم رو دلنواز گذاشتم . و لزا توجه داشته باشيد همه ي اسامي اسم ها در رمان با تحقيق و منطق در اون زمان گذاشته شده ...بهتون اطمينان مي دم بنده در هر زمينه اي كم كاري كرده باشم ؛ ولي در اسم شخصيت ها كم لطفي نكردم :)

    در سال های قبل تر بیماری های بیشتر و وخیم تری بوده که با وجود کمبود امکانات درمان نشده و مخصوصا در روستاها متاسفانه منجربه مرگ شده .پس بهتر بود با تحقیق کردن توصیف بیشتری از شغل شریف پرستاری ارائه میکردید.

    اين قسمت از مطلبتون بسيار بسيار قابل توجه است و حتما با تحقيق بر بيماري هاي آن زمان ويرايش خواهم كرد...سپاس:)


    بهتر بود اینجا حالت ترس رو توصیف میکردید.
    مثال:(گوشه لبم را به نشانه ندانستن پايين آوردم و گفتم: خودم فردا ميرم سراغ كليد )
    به نظر شما اگر دلنوازاونقدر ترسيده بود به سراغ كليدش مي رفت ؟


    از شما دوست عزيزم كه جدا از وظيفه ي منتقدي رمان بنده رو مطالعه كرديد و با نقد هاي به جاتون مرا خرسند ؛ باز هم تشكر مي كنم
    موفق و پيروز باشيد:)
    ...در حال ويرايش رمان دلنـواز...
     

    پريا قاسمى

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/23
    ارسالی ها
    473
    امتیاز واکنش
    52,371
    امتیاز
    971
    سلام و خسته نباشيد خدمت شما خانم نصيري گل و گلاب :)
    در مرتبط با ژانر من تا حالا كلي تعويض كردم و باز هم در خصوصي بنده اعلام به نبودن همچين ژانري ميكنند و برام جالب بود كه هر كس يك ساز براي ژانر هاي رمان گذاشته .
    • ژانر تعويض شد :)

    قبل انقلاب؟ تیپ اسپرت؟ کیف اسپرت؟ واژه ی اسپرت در اون زمان رایج بوده و استفاده می شده؟
    در رابـ ـطه با اين سخنتون بايد خدمتتون عارض شوم كه بلـه استفاده مي شد ؛ من اين كفش اسپرت و... رو از بزرگان دروان قبل از انقلاب پرسيدم و تاييد كردند .
    البته فكر نمي كنم استفاده از واژه هاي خارجه آن هم در زماني كه كشور پر از بيگانه بود و يكي از تخصص هاي مهم ياد گيري دختران دبيرستان آن زمان زبان انگليسي و فرانسه و... بود غير قابل باور باشد.
    لزا به خاطر باور پذيري شما تعويضش كردم .

    اينكه شما مي فرماييد در چشمه ماهي وجود ندارد خيلي برايم تعجب بر انگيز بود .
    در چشمه ي كهريز در خوزستان ماهي هاي زيادي وجود داره و البته حدود ٤٥ سال پيش مار هم وجود داشته :)

    یک بهداری برای چند روستا که هیچی، قبل از انقلاب اصلا بهداری برای روستا ها پیدا نمیشد! خیلی کم! در حال حاضر هم حتی بعضی از روستا های ما یه دهیاری یا بهداری و ... ندارن...

    خانم نصيريه عزيز اين از ديدگاه شماست لاكن توجه داشته باشيد يك دختر اشرافي كه همه چيز برايش فراهم بوده چطور اين موضوع براش قابل قبول باشه ... بهتره از منطق شخصيت دلنواز به اين موضوع نگاه كنيم .

    باید بگم که بعد از انقلاب، دولت شروع کرد به ساختن حمام های عمومی برای شهر ها روستا های دور افتاده. سال ها بعد از اون و با تحول معماری و وضعیت اقتصادی مردم، حمام های خانوادگی در هر خونه رواج پیدا کرد و امروزه هم مردم دارن میرن سمت این که برای هر چهار دیواری یه سرویس بهداشتی و حمام در نظر بگیرن. حالا سوال اینجاست! چه طور ایشون قبل از انقلاب یک حموم در سوئیت خودشون داشتن.
    خوشحال مي شدم اگر از پدر بزرگ و يا مادر بزرگ هايتون مثل من در اين موارد مشورت مي كرديد:
    از اونجاييكه آپارتمان در زمان شاه وجود داشت
    و خارج از اون اكثر شهرها حمام داخلي داشتند .
    پس زياد غير قابل باور نيست كه يك منطقه و خانه ي دولتي هم حمام داشته باشه ، جدا از اينكه در دوران قبل از انقلاب هر خانواده روستايي در خانه هاي خود در يك اتاقك گلي و يا چوبي و حصيري يا در محل دام هاشون حمام مي كردند
    جدا از اينكه در تابستان در چشمه ها عمل حمام رو انجام مي دادند :)

    امریکایی بودن مبل ها، تابلو ها و... چه طور در لحظه ی اول توسط دلنواز تشخیص داده شد؟ و این که قبل از انقلاب، یعنی دقیقا چند سال قبلش؟ چون از سال هزار و سیصد و چهل و خورده ای، مبارزات مردم با رژیم شاه شروع شده بود. اگه قبل از این زمان بوده، این همه امکانات وجود نداشته و اگه بعد از این بوده، جو حاکم بر کشور اجازه ی این خرید و اتفاق رو نمیداده!
    در هر طبقه اي از مردم يك چيز خاصي رواج داشته يا به قول معروف مُد بوده!
    پس تشخيص آمريكايي بودن مبل ها اون هم از جانب فردي كه اقوامش مرتبط در سفرهاي خارجه از جمله آمريكا هستند ( اشاره به خاله دلنواز در خريد شلوار لي ) زياد سخت نيست .
    چرم بودن مبل ها هم كاملا منطقي بوده چون در زمان رضا شاه اوج مبل چرمي بوده ( به قول معروف مُد بوده) البته فقط در قشر مرفه جامعه .
    از اونجايي هم كه محمد رضاه شاه در سال ١٣٠٥ به تخت نشستن پس مبل چرمي زياد هم جديد و خاص محسوب نمي شد.

    بحث سواد اموزی قبل از انقلاب به هیچ عنوان مناسب نبوده و بعد از اون و بعد از روی کار اومدن نهضت سواد اموزی بوده که وضع تحصیل بهتر شده.
    حرف شما در مرتبط با مناسب نبودن سوادآموزي در قبل از انقلاب متين ولي توجه داشته باشيد ؛ در روستاهاي دور افتاده تا كلاس پنجم و روستاهايي كه از لحاظ امكانات غني بودن تا كلاس ششم دانش آموزا ن تحصيل مي كردند .
    به خصوص خانواده ها بر روي سواد آموزي فرزند پسر در آن دوره تاكيد بيشتري داشتند !

    پ.ن: در قسمت هايي كه ذكر كرديد مي شه ايراد ها رو در رمان هاي بعدي درست كرد بسيار قابل تحسينه چون شما به نويسنده اين اميد رو مي ديد كه توانايي نوشتن رمان رو داره و شوق نوشتن رو هم درش پديدار مي كنيد .
    بابت گذاشتن وقت گرانبهاتون بسيار سپاس گذارم
    :)
    موفق و پيروز باشيد:)
    ...در حال ويرايش رمان دلنواز...
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا