همه چیز در دوره ی باستان ایران !

  • شروع کننده موضوع MILAD_A
  • بازدیدها 4,710
  • پاسخ ها 104
  • تاریخ شروع

MILAD_A

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
27,940
امتیاز واکنش
17,247
امتیاز
995
محل سکونت
تجریش

فقط اگه مطلبی دارید پست بدید وگرنه نظر شخصی ندید.



نوروز باستانی


هفت سين
هفت سين به معناي هفت قلم شيئي كه نام آنها با حرف «س» (سين) آغاز ميشود، يكي از اجزاي اصلي آيينهاي سال نو است كه بيشينهي ايرانيان آن را برگزار ميكنند. اين اقلام سنتاً در سفرهي هفت سين چيده و به نمايش گذاشته ميشوند. اين سفرهاي است كه هر خانوادهاي بر روي زمين (يا بر روي ميز) در اتاقي كه معمولاً به ميهمانان گرامي اختصاص داده شده ميگسترد و اين اقلام بر روي آن قرار داده ميشود: در بالاي سفره (در دورترين فاصله از در) آينهاي گذاشته ميشود، كه در دو طرف آن شمعدانهايي داراي شمع نهاده شده (سنتاً مطابق با شمار فرزندان خانواده)، در پايين آن نسخهاي از قرآن (از شاهنامه يا ديوان حافظ نيز استفاده ميشود)، تُنگي كه معمولاً حاوي يك ماهي لايي (بسياري از خانوادهها يك كوزه آب باران را كه قبلاً جمع آوري شده و/ يا كاسه آبي كه حاوي برگ سبز انار، نارنج، يا شمشاد است نيز ميافزايند)، ظرفهاي حاوي شير، گلاب، عسل، شكر، و (1، 3، 5 يا 7 عدد) تخم مرغ رنگآميزي شده گذاشته ميشود. مركز سفره عموماً با گلداني از انواع گلها، معمولاً سنبل و شاخههاي بيدمشك فروگرفته ميشود. كنار آن، سبزه و دستكم شش قلم ديگر كه با حرف سين آغاز ميشوند (تشريح شده در زير)، ظرفي حاوي ميوه (سنتاً سيب، پرتقال، انار، و به)، چند نوع نان (اغلب شيرين)، ماست و پنير تازه، شيرينيهاي گوناگون، آجيل (مخلوط خشك و بو داده شدهي تخمهاي نخودچي، خربزه، گندم برشته، برنجك، و فندق و گردو، كه همگي با كشمش آميخته شدهاند) قرار داده ميشود.

جشن زایش اشو زردشت

ششمین روز فروردین که بنا به نظر بسیاری محققان و موبدان زرتشتی، سالروز تولد زردشت اسپنتمان است، به نوروز بزرگ معروف است. دراین روز زردشیان در آتشكدههای هر شهر گردهم می آیند، به سخنرانيهاي مذهبي گوش ميدهند، اوستا ميخوانند و تولد پيامبرشان را جشن ميگيرند. آب پاشیدن به همدیگر، دود کردن اسپند و پخش کردن سنجد و آویشن نیز از دیگر مراسمهای این جشن است.
گاتاخواني، دف زني و سخنراني در مورد تاريخچه نوروز و جشن زايش زردشت از جمله برنامههاي اين مراسم می باشد. حضور در نيايشگاه شاور اهرام ايزد و ساير نيايشگاهها و مكانهاي مقدس ديني در صبح روز ششم فروردين از ديگر آيينهاي بزرگداشت زايش زردشت است، كه در همه شهرهاي زردشتي نشين برگزار ميشود.

سیزده به در

جشن سيزده فروردين ماه روز بسيار مبارک و فرخنده است. ايرانيان چون در مورد اين روز آگاهي کمتري دارند آن روز را نحس مي دانند و براي بيرون کردن نحسي از خانه و کاشانهً خود کنار جويبارها و سبزه ها مي روند و به شادي مي پردازند. تا کنون هيچ دانشمندي ذکر نکرده که سيزده نوروز نحس است. بلکه قريب به اتفاق روز سيزده نوروز را بسيار مسعود و فرخنده دانسته اند. مثلا در صفحهً 266 آثار الباقيه جدولي براي سعد و نحس آورده شده که در آن سيزده نوروز که تير روز نام دارد کلمهً ( سعد ) به معني فرخنده آمده و به هيچ وجه نحوست و کراهت ندارد. بعد از اسلام چون سيزدهً تمام ماه ها را نحس مي دانند به اشتباه سيزده عيد نوروز را نيز نحس شمرده اند. وقتي دربارهً نيکويي و فرخنده بودن روز سيزدهم نوروز بيشتر دقت و بررسي کنيم مشاهده مي شود موضوع بسيار معقول و مستند به سوابق تاريخي است. سيزدهم هر ماه شمسي که تير روز ناميده مي شود مربوط به فرشتهً بزرگ و ارجمندي است که " تير " نام دارد و در پهلوي آن را تيشتر مي گويند. فرشتهً مقدس تير در کيش مزديستي مقام بلند و داستان شيريني دارد. ايرانيان قديم پس از دوازده روز جشن گرفتن و شادي کردن که به ياد دوازده ماه سال است، روز سيزدهم نوروز را که روز فرخنده ايست به باغ و صحرا مي رفتند و شادي مي کردند و در حقيقت با اين ترتيب رسمي بودن دورهً نوروز را به پايان ميرسانيدند.


سبزه گره زدن


افسانهً آفرينش در ايران باستان و مسئلهً نخستين بشر و نخستين شاه و دانستن رواياتي دربارهً کيومرث حائز اهميت زيادي است. در اوستا چندين بار از کيومرث سخن به ميان آمده و او را اولين پادشاه و نيز نخستين بشر ناميده است. گفته هاي حمزه اصفهاني در کتاب سني ملوک الارض و انبياء و گفته هاي مسعودي در کتاب مروج الذهب جلد دوم و بيروني در کتاب آثار الباقيه بر پايهً همان آگاهي است که در منابع پهلوي وجود دارد. مشيه و مشيانه که پسر و دختر دوقلوي کيومرث بودند روز سيزده فروردين براي اولين بار در جهان با هم ازدواج نمودند. در آن زمان چون عقد و نکاحي شناخته شده نبود آن دو به وسيله گره زدن دو شاخه پايهً ازدواج خود را بنا نهادند. اين مراسم را بويژه دختران و پسران دم بخت انجام ميدادند و امروز هم دختران و پسران براي بستن پيمان زناشويي نيت مي کنند و علف گره مي زنند. اين رسم از زمان کيانيان تقريباً متروک شد ولي در زمان هخامنشيان دوباره شروع شده و تا امروز باقي مانده است. در کتاب مجمل التواريخ چنين آمده " اول مردي که به زمين ظاهر شد پارسيان او را کل شاه گويند. پسر و دختري از او ماند که مشيه و مشيانه نام گرفتند و روز سيزدهً نوروز با هم ازدواج کردند و در مدت پنجاه سال هيجده فرزند بوجود آوردند و چون مردند جهان نود و چهار سال بي پادشاه بماند " . چنانکه در بحث جشن نوروز اشاره شد کردهاي ايران و عراق که زرتشت را از خود مي دانند روز سيزدهم فروردين را جزو جشن نوروز به حساب مي آورند.



جشن ارديبهشتگان
جشن ارديبهشتگان كه يكي از جشن هاي بزرگ ديني زرتشتيان است ، با برابري روز و ماه ارديبهشت، يعني دوم اريبهشت ماه تقويم فصلي هماهنگ است.اين روز بزرگ يادآور فروزهء اهورايي ارديبهشت يا اشه وهيشته و ويژگيهاي آن يعني بهترين راستي و پاكي مي باشد.ارديبهشت، دومين امشاسپند، داراي انگاره اي مادي است به نام آتش يا آذر، فروغي خدا داده كه گرمي بخش و فروزان و پاك كننده و در يك كلام زندگي بخش است و پرتوهاي نوراني آن هستي را از نيستي جدا مي گرداند وراست را از دروغ باز مي شناساند. پس بجاست كه آتش را نموداري از آن داده بزرگ بدانيم.
بهترين راستي برترين نعمتي است كه دست يابي به آن يعني پيروزي بزرگ و اين پيروزي شايسته جشني است بس بزرگتر با نام جشن ارديبهشتگان يا جشن اخلاق.
 
  • لایک
واکنش ها: Diba
  • پیشنهادات
  • MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    جشن تيرگان
    اين جشن ميان زرتشتيان دوره اي ده روزه داشت و از تير روز از تيرماه ، روز سيزدهم شروع و به باد ايزد يعني روز بيست و دوم پايان مي گرفت. زرتشتيان تيرگان را “ تير و جشن Tiru-Jashn ” مي نامند و برايش اهميت فراواني قايل اند. لباس و پوشاك نو مي پوشند و نقل و شيريني و ميوه و خوراك هاي سنتي و ويژه مي پزند. پيش از اين روز خانه را خوب پاكيزه نموده و بامدادان شست و شو مي كنند و خواندن دو نيايش “ خورشيد نيايش ” و “ مهرنيايش” از اوستا را بسيار نيكو مي دانند
    شايد “ تير و جشن” يكي از شادترين جشن هاي كهن ايراني بوده باشد. در اين جشن بيش از همه بچه ها بهره مي بردند با تارهاي نخي و رنگيني كه به مچ دست مي بستند در كوچه ها و خانه ها و بامها مي دويدند ، ترانه مي خواندند و كنار نهرها و جويها و تالاب ها به هم آب مي پاشيدند و يا به آب مي پريدند .

    جشن امردادگان
    3 امرداد:
    واژه اوستايی امرداد،(امرتاته- Amertata) است که به معنی بي مرگي است و اگر الف آن را که پیشوند نفی است از قلم بیندازیم معنی آن عوض شده و فرشته بی مرگی و جاودانگی به دیو نیستی و مرگ تغییر شکل می دهد. زیرا همانطور که امرداد به معنای بی مرگی است مرداد معنی مرگ می دهد.بنابراین شایسته است که این کلمه را امرداد بخوانیم، و چون امرداد فرشته جاودانگی و بی مرگی می باشد، در عالم جسمانی نگهبانی گیاهان و روییدنی ها و آبادانی و افزایش دار و درخت با اوست. نیاکان ما در این روز به باغ ها و مزارع خرم و دلنشین می رفتند و پس از نیایش به درگاه اهورامزدا طی مراسمی این جشن را با شادی و سرور در هوای پاک و در دامن طبیعت برگزار می کردند.

    جشن شهریورگان
    شهریورروز از شهریورماه یا چهارمین روز این ماه، برابر است با جشن شهریورگان که از آیینها و مراسم وابسته به آن هیچگونه آگاهی در دست نیست. برگزار نشدن آیینهای جشن شهریورگان توسط ایرانیان در زمانی طولانی، موجب شده است تا همه جزئیات آن به فراموشی سپرده شود و حتی در متون کهن نیز آگاهیهای چندانی در باره آن فرا دست نیاید.
    نام شهریور در متون اوستایی به گونه «خْـشَـتْـرَه وَئیریَـه» آمده که به معنای تقریبی «شهر و شهریاری (شهرداری) آرمانی و شایسته» است. چنین مینماید که این اندیشه و آرمان، خاستگاه نظریههای افلاطون و فارابی در زمینه «آرمانشهر» یا «مدینه فاضله» بوده باشد. نام شهریور چند بار به همین معنا در «گاتها»ی زرتشت نیز آمده است و بعدها در اوستای نو، او را به گونهای تشخصیافته به پیکر یکی از امشاسپندان در میآورند.

    مهرگان: عيد جوانان و آينده سازان

    روز هاي ماه در ايران باستان نام هاي خاص داشتند و ازجمله روز شانزدهم هر ماه «مهر» بود. بنابراين «روز مهر» در ماه مهر (شانزدهم)، مهمترين روز آيين هاي مهرگان بود. آيين هاي مهر (جشن هاي مهرگان) پس از نوروز، مهمترين عيد ملي ايرانيان بوده است. نوروز با بهار و شكوفه و نويد بركت آغاز مي شد و مهرگان به خاطر پايان رسيدن كار جمع آوري محصول و آغاز شش ماهه شب هاي طولاني تر و سرما.
    «مهرگان» ويژه آيين هاي سپاسگزاري به درگاه خداوند [اهورامزدا] است كه اين همه نعمت را به انسان ارزاني داشته و نيز استفاده از اين فرصت براي تحكيم دوستي ها، محبت ها و عواطف انساني بوده است. به نظر بسياري از مورخان، «مهرگان» آيين الزام ايرانيان به دوستي كردن و مهر ورزيدن به يكديگر هم به شمار مي آيد. در گذشته، در روزهاي مهرگان (4 تا 6 روز) مردم مهماني هاي بزرگ برپا مي كردند و پذيرايي با ميوه تازه در مهرگان و ميوه خشك (آجيل و خشكبار) در نوروز؛ رسم تغييرناپذير ايرانيان از عهد باستان بوده است.

    جشن آبانگان
    4 آبان ماه
    آبان به معنای آب و هنگام آب است و یکی از عناصر پاک کننده نزد زردشتیان است. درباره پیدایش جشن آبانگان روایت است که در پی جنگ های طولانی بین ایران و توران، افراسیاب تورانی دستور داد تا کاریزها و نهرها را ویران کنند. پس از پایان جنگ پسر تهماسب که زو نام داشت دستور داد تا کاریزها و نهرها را لایروبی کنند و پس از لایروبی آب در کاریزها روان گردید. ایرانیان جاری شدن آب را جشن گرفتند. در روایت دیگری آمده است که پس از هشت سال خشکسالی در ماه آبان باران آغاز به باریدن نمود و از آن زمان جشن آبانگان پدید آمد. زردشتیان در این روز همانند سایر جشن ها به آدریان ها می روند و پس از آن به کنار جوی ها و نهرها رفته با خواندن اوستای آب زور (بخشی از اوستا) که توسط موبد خوانده می شود، اهورامزدا را ستایش کرده و درخواست فراوانی آب و نگهداری آن را می نمایند و پس از آن به شادی می پردازند.
    منبع : سالنمای راستی

    جشن آذرگان
    3 آذر ماه
    آذر به چم(معنی) آتش است. و یکی دیگر از چهار آخشیج(عنصر پاک کننده) نزد زردشتیان می باشد. از آنجا که آتش بهترین و سریع ترین عنصر پاک کننده و گرما است از زمان های قدیم مورد احترام بوده است. زردشتیان در جشن آذرگان مانند سایر جشن ها با لباس آراسته و تمیز به آدریان ها می روند و با خواندن آتش نیایش(بخشی از اوستا) اهورامزدا را سپاس گفته و پس از نیایش به شادی می پردازند.
    جشن دیگان
    دی یا دتوشو Daatoshu به معنی دادار و آفریدگار است و در نامه های اوستایی اغلب به جای واژه اهورامزدا به کار رفته است. اگر به نام سی روز ماه توجه کنید، مشاهده می نمایید که روزهای هشتم و پانزدهم و بیست و سوم هر ماه به نام دی نامگذاری شده و برای تمیز آنها از یکدیگر هر یک به نام روز بعدش خوانده شده است و اورمزد که آن هم نام خداوند می باشد. بدین گونه : اورمزد، دی بآذر، دی بمهر و دی بدین. بنابراین در ماه دی چهار روز به نام خدا نامیده شده و در ماه دی چهار بار جشن دیگان برگزار می شود.

    • <LI class=MsoNormal dir=rtl style="MARGIN-LEFT: 0cm; DIRECTION: rtl; MARGIN-RIGHT: 36pt; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right">اورمزد و دیماه : نخستین روز دی ماه باستانی/ 25 آذر ماه خورشیدی<LI class=MsoNormal dir=rtl style="MARGIN-LEFT: 0cm; DIRECTION: rtl; MARGIN-RIGHT: 36pt; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right">دی به آذر و دیماه : هشتمین روز دی ماه باستانی/ 2 دی ماه خورشیدی <LI class=MsoNormal dir=rtl style="MARGIN-LEFT: 0cm; DIRECTION: rtl; MARGIN-RIGHT: 36pt; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right">دی به مهر و دیماه: پانزدهمین روز دی ماه باستانی/ 9 دی ماه خورشیدی
    • دی بدین و دیماه : بیست و سومین روز دی ماه باستانی/17 دی ماه خورشیدی
    در ایران باستان نخستین جشن دیگان در ماه دی یعنی روز اورمزد و دی ماه ، خرم روز نام داشته است و در این روز که شب پیش، بزرگترین شب سال بوده است، پادشاه و حاکم دیدار عمومی با مردم داشته است.
    جشن شب يلدا

    جشن شب یلدا جشنی ست که از 7000 سال پیش تا کنون در ميان ایرانيان برگزار میشود. 7000 سال پیش نیاکان ما به دانش گاهشماری دست پیدا کردند و دریافتند که نخستین شب زمستان بلندترین شب سال است. در این جستار از سخنرانی دکترجنیدی و دکتر کزاری برداشت هایی شده:
    جشن شب یلدا، همانند جشنهایی همچون نوروز و مهرگان، پس از تازش اسکندر، تازیان، و مغولها پابرجا مانده است و در تک تک خانه های ایرانیان راستین با گردآمدن خانواده ها به دور هم برگزار میشود.
    فردوسی بزرگ در شاهنامه میگوید:
    نباشد بهار و زمستان پدید **** نیارند هنگام رامش نوید

    از این بیت میتوان پی برد که در سرزمینهايی بجز ایران آغاز فصل ها را نمیدانستند اما ایرانیان در آن زمان به این دانش دست پیدا کرده بودند.
    در زمان تاختن تازیان به ایران گاهشماری ایرانیان که بر پایه ی خورشید بود،
    به گاهشماری بر پایه ی ماه دیگرگون شد، اما پس از چندی خیام بروی کار آمد و این گاشماری خورشیدی را دوباره بنیان نهاد تا باز جشنهای ما زنده باشند و ما آنها را برگزار کنیم.


    جشن سده


    واژه سده : بيشتر دانشمندان نام سده را گرفته شده از صد مي دانند. ابوريحان بيروني مي نويسد: “سده گويند يعني صد و آن يادگار اردشير بابكان است و در علت و سبب اين جشن گفته اند كه هرگاه روزها و شب ها را جداگانه بشمارند، ميان آن و پايان سال عدد صد بدست مي آيد و برخي گويند علت اين است كه در اين روز زادگان كيومرث، پدر نخستين، درست صدتن شدند و يكي از خود را بر همه پادشاه گردانيدند” و برخي برآنند كه در اين روز فرزندان مشي و مشيانه به صد رسيدند و نيز آمده : “شمار فرزندان آدم ابوالبشر در اين روز به صد رسيد .”
    نظر ديگر اينكه سده معروف، صدمين روز زمستان از تقويم كهن است، زمستان در تقويم كهن 150 روزه و تابستان 210 روزه بوده است و برخي گفته اند كه اين تسميه به مناسبت صد روز پيش از به دست آمدن محصول و ارتفاع غلات است.


    جشن بهمنگان
    دومین روز از بهمن ماه یاستانی (26 دی خورشیدی)
    بهمن از واژه اوستایی وهومن(Vohuman) به معنی اندیشه نیک می باشد، وهومن یکی از امشاسپندان نزدیک به درگاه اهورامزدا می باشد. اشوزرتشت برای دریافت پیام های اهورایی از وهومن یاری می گیرد. پاسبانی چهارپایان سودمند در عالم جسمانی به این امشاسپند واگذار می شود. از این رو زرتشتیان در جشن بهمنگان یا بهمنجه که در روز بهمن از ماه بهمن واقع می شود از کشتار حیوانات سودمند و خوردن گوشت آنان خودداری می نمایند و برخی از زرتشتیان پرهیز از خوردن و کشتار را در تمام روزهای بهمن ادامه می دهند. این جشن حامی مردان درستکار می باشد.
    منبع : سالنمای راستی

    چهارشنبه سوري؛ آيينها و ريشهها

    چهارشنبه سوري نام واپسين چهارشنبهي تقويم خورشيدي ايراني است، كه شب آن با رسوم و آيينهايي ويژه، خصوصاً پرش از روي آتش مشخص ميشود. نامهاي محلي گوناگون اين روز عبارت است از: گول چارشمبه (اردبيل)، گوله گوله چارشمبه (گيلان)، كوله چووارشمبه (كردستان)، چووارشمبه كولي (قروه، نزديك سنندج)، و چارشمبه سرخي (اصفهان). برخي دانشمندان واژهي «سوري» را با «سور» (ميهماني، جشن) ارتباط داده و آن را به معناي «وابسته به سور، جشنآميز» گرفتهاند، برخي ديگر، به طور موجهتري، سور را گونهاي ديگر از واژهي سرخ ميپندارند (مانند گل سوري ”گل سرخ“) و آن را اشارهاي به خود آتش يا به «سرخي»، به مفهوم تندرستي يا بلوغ، كه به طور فرضي با پرش از روي آتش به دست ميآيد، ميانگارند. كاربرد عنوان متفاوت چارشمبه سرخي در اصفهان و قرار داشتن گونهي گويشي رايج سور در برابر سرخ، تأييد ديگري است بر اين ديدگاه.
    + آيينهاي اصلي:




    سپندارمذگان
    sepand.jpg

    در ايران باستان، نه چون روميان از سه قرن پس از ميلاد، كه از بيست قرن پيش از ميلاد، روزي موسوم به روز عشق بوده است!
    اين روز "سپندار مذگان" يا "اسفندار مذگان" نام داشته است.
    فلسفه بزرگداشتن اين روز به عنوان "روز عشق" به اين صورت بوده است كه در ايران باستان هر ماه را سي روز حساب مي كردند و علاوه بر اينكه ماه ها اسم داشتند، هريك از روزهاي ماه نيز يك نام داشتند.سپندار مذ لقب ملي زمين است. يعني گستراننده، مقدس، فروتن.
    زمين نماد عشق است چون با فروتني، تواضع و گذشت به همه عشق مي ورزد. زشت و زيبا را به يك چشم مي نگرد و همه را چون مادري در دامان پر مهر خود امان مي دهد. به همين دليل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق مي پنداشتند.
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]زبانهای ایرانی باستان[/h]
    زبان شناسان با توجه به اسناد و مدارکی که چگونگی دگرگونی و تکامل زبانهای ایرانی را در درازنای تاریخ نشان میدهند،زبانهای ایرانی را از دیدگاه تحول زبانی به سه دوره بخش کرده اند:

    1)دوره ی باستان 2)دوره ی میانه 3)دوره ی نو

    درباره ی زبانهای ایرانی میانه،در شماره آبانگان صحبت شد.اکنون میخواهیم به بررسی و پژوهش در زبانهای ایرانی باستان بپردازیم.

    باید توجه داشت که این نامگذاری،پیش از آن که ناظر به دوره ی زمانی ویژه ای باشد،بر اساس ساختمان زبان و درجه ی تحول و دگرگونی آن است.با این وجود زبان شناسان،زمان رواج زبانهای ایرانی باستان را از دیرینه ترین زمانها تا پایان شاهنشاهشی هخامنشی میدانند.
    زبانهای ایرانی باستان با توجه به مدارک و اسناد موجود به چهار شاخه ی مادی،سکایی،پارسی باستان و اوستایی بخشبندی میشوند.دور از ذهن نیست که زبانهای دیگری نیز افزون بر این چهار مورد، در دوره ی باستان وجود داشته بوده باشند اما شوربختانه سند و مدرکی از آنها نمانده است.

    زبان مادی

    شاهنشانی ماد،نخستین دولتی است که با استناد به سالنامه های دولتهای میان رودان و یونانی از آن آگاهی داریم. با این وجود از این زبان، نوشته ای باز نمانده است.برخی از سندهای هخامنشیان علاوه بر پاسارگاد، شوش و بابل در هگمتانه نیز نگهداری میشد.بدون شک دولت ماد نیز نیاز داشته است که سندهای دولتی و رسمی را به نگارش در بیاورد اما سندی نیست که نشان بدهد این اسناد حتماً به زبان مادی نوشته شده باشند.
    دینون مینویسد که در نیمه ی نخست سده ی ششم پیش از میلاد، سرایندگانی در دربار شاهان مادی بوده اند و موضوع سروده های خود را از داستانهای ملی برداشت میکرده اند.چندین داستان و افسانه از دوره ی مادها در نوشته های تاریخ نگاران یونانی آورد شده که از روی آنها میتوان دریافت که در زمان مادها،داستان ها یا منظومه هایی داستانی وجود داشته است اما شوربختانه هیچ یک از آنها اکنون در دسترس نیستند.
    از زبان مادی شماری واژه در نوشته های پارسی باستان و یونانی مانده است که چند نمونه از آن را که در پارسی باستان به جای مانده است، در زیر می آوریم:
    Wazaraka = بزرگ
    Khshaayathya= شاه
    Mithra =مهر
    از این زبان پس از دوره ی هخامنشی هیچ آگاهی در دست نیست.

    سکایی

    سکاها دسته ای از ایرانیان بودند که در خاور دربای کاسپین و باختر آن پراکنده بودند.سکاهای باختری، چندی بر مادها مسلط بودند و هیچ دور از ذهن نیست که در این مدت این دو زبان از همدیگر اثر گرفته باشند.این زبان با زبانهای مادی و پارسی یکسان نبوده اما تفاوت فراوانی هم نداشته است چنانچه هرودوت مینویسد که هووَخشتَر "پادشاه ماد"، با گروهی از سکاییان جنگجو که به پناه آورده بودند؛ به احترام رفتار کرد و دسته ای از کودکان ماد را به ایشان سپرد تا زبان خود را به آنان بیاموزانند. همین مورخ برخی از افسانه های ملی و داستانهای سکایی را درباره اصل و نژاد و تاریخ کهن این قوم آورده است. استرابون (جغرافیایی نویس یونانی سده نخست میلادی) به نزدیکی فراوان زبانهای سکایی و مادی و پارسی باستان اشاره کرده است.
    از زبان سکاهای خاوری و باختری،چند واژه که بیشتر آنها نام خاص هستند باقی مانده است که در زیر چند نمونه از زبان سکاییان باختری را که در نوشته های یونانی و لاتینی به جای مانده است، می آوریم:
    Arvant= تند و سریع
    Aspa= اسب
    Aatar= آذر
    Baazu= بازو
    Charma= چرم
    Chyav= شدن
    Gausha= گوش
    Hapta= هفت
    hushka= خشک

    پارسی باستان

    پارسی باستان نامی است که به زبان سنگ نوشته های شاهنشاهان هخامنشی داده شده است.این زبان گویش مردم پارس بوده که در آن نشانه های اندکی از یک گویش شمالی نیز دیده میشود.این زبان را تنها از روی همین نوشته های شاهانه،که بر روی کوهها و لوح ها بر جای مانده،میشناسیم.
    روابط اداری در شاهنشاهی هخامنشی به زبان و خط آرامی بر روی چرم یا پاپیروس و با قلم و مرکب، انجام میگرفت.اسناد گنجینه ی کاخ شاهی در تخت جمشید که شمار آنها نزدیک سی هزار است به زبان عیلامی است.شوند به کار بردن این زبانها به جای زبان پارسی این است که هخامنشیان خیلی رود بر گستره ای پهناور چیره گشتند و در نتیجه زمان کافی برای پرورش دبیران و کارمندانی آگاه به زبان پارسی نداشته اند و در نتیجه کاربردی ترین شیوه را برگزیدند که همان استفاده از دبیران و کارمندان محلی برای پیشبرد کارهای دفتری و اداری بود. و بنابراین زبان پارسی باستان تنها برای ثبت کارهای بزرگ و درخشان شاهنشاهان هخامنشی به کار می رفت که برجسته ترین آنها کتیبه ی بیستون از داریوش بزرگ است و پس از او خشایارشا و اردشیر یکم و داریوش دوم و اردشیر دوم و اردشیر سوم به کتیبه نویسی ادامه دادند.
    از آریارمنه و ارشامه و کورش نیز کتیبه به جای مانده است اما با توجه به اختراع خط میخی در زمان داریوش یکم،این کتیبه ها به احتمال زیاد پس از خود آنها و به دستور داریوش نوشته شده است.

    اوستایی

    اوستایی به زبانی گفته میشود که اوستا به آن نوشته شده است.در اوستا، میهن نخست آریاییان،آریا ویج نامیده شده و پژوهشگران بر این باورند که خاستگاه این زبان می بایست جایی در نزدیکی خوارزم و دریاچه ی آرال باشد.
    زبان اوستایی را باید دارای دو گویش دانست:
    گویشی که در گاهان به کار رفته و کهنتر می نماید و دیگری گویش دیگر بخشهای اوستا که نو تر است.گاهان یا گاتها،سروده های خود زرتشت است چرا که در شش مورد از این سروده ها،نام زرتشت به صیغه ی یکم شخص آمده است و بنابراین زمان سروده شدن گاتها ارتباط مستقیمی با زمان زندگی اشوزرتشت دارد.
    بر اساس روایت های زرتشتی دوره ی ساسانی،زمان زرتشت را حدود 2600 سال پیش در نظر گرفته اند البته دیدگاه در این زمینه بسیار متفاوت است و حتی برخی منابع یونانی زمان زرتشت را تا 8500 سال پیش نیز عقب میبرند.دیگر بخشهای اوستا در دوره ی ساسانیان گردآوری شده است.
    به موجب دینکرد،اوستای زمان هخامنشیان بر روی چرم گاو نوشته شده بود و اسکندر آنها را سوزاند سپس در زمان بلاش "شاه اشکانی"،اوستا را از روی روایت های شفاهی گردآوری کردند و در زمان اردشیر ساسانی،بار دیگر این متنها تصحیح و ثبت گردید.اوستای ساسانی 21 نسک یا کتاب بوده اما پس از یورش عربها بخشهای بسیاری از آن نابود شد با این حال نویسنده دینکرد در سده ی نهم میلادی،سه برابر متن کنونی را در دست داشته است.
    اوستای کنونی شامل 5 بخش "یَسنا" ، "ویسپِرد" ، "وَندیداد" ، یَشتها" و "خرده اوستا" است .
    متن اوستایی که اکنون در دسترس است به دبیره خاصی نوشته شده است که تنها برای ثبت این نوشته های دینی شاخته شده و زمان پیدایش آن را سده ششم میلادی دانسته اند.

    تفاوتهای زبان اوستایی و پارسی باستان

    زبان اوستایی با پارسی باستان بستگی زیادی دارد بطوریکه میتوان گفت این دو زبان،گویشهایی با اندکی اختلاف از زبان ایرانی باستان بوده اند.زبان بخشهایی از اوستا مانند گاتها و بخشهایی از یشت ها کهن تر از متن های بازمانده از پارسی باستان است اما با این حال بیشتر زبان شناسان همرای هستند که زبان اوستایی گویش خاوری ایران باستان و پارسی گویش باختری یا جنوب باختری آن است.
    تفاوت این دو،از جهت واکها و از جهت ساختهای صرفی است. در زیر به چند نمونه از تفاوت واکهای این دو زبان میپردازیم:

    1)واک "س" در اوستایی برابر با "ث" در پارسی باستان است.برای نمونه:
    اوستايي: masishta = پارسی: mathishta =مهست،بزرگترین

    2)واک "ز"در اوستایی برابر با "د" در پارسی باستان است.برای نمونه:
    اوستایی: zasta= پارسی:dasta=دست
    اوستايي:zrayah= پارسي: drayah=دریا

    3)گروه دو صامت"س پ" در اوستایی برابر با صامت "س" در پارسی است.برای نمونه:
    اوستايي: aspa = پارسی:asa=اسب
    اوستایی:vispa=پارسی: visa=قبیله

    4)گروه دو صامت "ث ر" برابر با "سَ" در پارسی است.برای نمونه:
    اوستایی:thritiya= پارسی: ssitiya=سوم

    از جهت ساختهای صرف نام در اوستایی،هر هشت حالت وجود دارد.تفاوتهای میان زبانهای پارسی باستان و اوستایی، منظم و پیرو قاعده است.بنابراین هر جا که واژه ای در متنهای پارسی یافت نشود از روی واژه ی اوستایی میتوان پی برد که ریخت پارسی آن چگونه بوده است و چون از زبان اوستایی، متنهای مفصل تر و واژگان فراوان تری موجود است در پژوهش تاریخ تحول زبان فارسی از آن استفاده میشود.

    دیگر زبانهای ایرانی باستان

    از روی برخی قرینه ها میتوان به وجود زبانهای دیگر ایرانی باستان پی برد.از آن جمله اند زبانهای مادرِ زبانهای ایرانی میانه ای که از آنها اسناد و مدارکی در دست داریم و بر اساس زبان شناسی آشکار است که اصل(زبان مادر آنها) با زبانهای ایرانی باستان که در بالا به آنها اشاره شد،یکسان نبوده و در نتیجه صورت باستانی آنها،همزمان با زبانهای ایرانی باستان وجود داشته است. از میان میتوان به وجود زبانهایی مادر و باستانی برای زبان سغدی میانه و زبان پهلوانیک پی برد.اما از این زبانهای باستانی هیچ سندی حتی به صورت غیر مستقیم در دست نیست.

    بن مایه ها:
    1)تاریخ زبان فارسی،جلد یکم،انتشارات بنیاد فرهنگ ایران/پرویز ناتل خانلری
    2)تاریخ زبان فارسی،انتشارات سمت/دکتر محسن ابوالقاسمی
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    به نام یزدان پاک




    ویژگیهای فرهنگ ایران باستان و نقش آن در تمدن*سازی




    زرتشت از نوادر اندیشمندان جهان است که آموزش و فلسفه او تاثیر شگرفی بر کار تمام ادیان و فلاسفه بزرگ جهان گذاشته است.بزرگترین اندیشمندان و فلاسفه جهان از جمله فیثاغورس ،ارسطو، افلاطون، هگل ،سهروردی و ...با غرور و افتخار از زرتشت و فلسفه او یاد کرده اند.افلاطون در کتاب جمهوریت خود با افتخار تمام از زرتشت و فلسفه وی یاد کرده و خود را شاگرد و دنباله رو زرتشت معرفی کرده است.زرتشت نخستین پیامبری بود که خدای یگانه را شناخت و ندای توحید و یکتاپرستی در جهان منتشر ساخت. زرتشت در چندین هزار سال پیش آن چنان فلسفه و دینی آورد که همچنان تمام فلاسفه جهان آن را ملاک کار خود قرار می دهند .
    موضوع خیر و شر را زرتشت آن چنان بیان کرد که هیچ دین و هیچ مکتبی تا به امروز به این درستی نتوانسته اثبات کند. موضوع اراده و اختیار آدمی را به نوعی توجیه کرد که هنوز نه در فلسفه و نه در حکمت و نه در الاهیات توحیدی، شناخته تر ، روشن تر و قانع کننده تر از آن بیان نشده است.
    زرتشت نخستین پیامبر و نخستین دعوت کننده به یکتاپرستی و نخستین فیلسوف جهان بود که فلسفه و آیین وی تاکنون کامل ترین و پیشرفته ترین دین تاریخ بوده است. زرتشت به انسان و مقام انسانی احترام می گذارد. در فلسفه وی انسان هرگز آن موجود حقیری نیست که تاوان اشتباه و گـ ـناه آدم و حوا را پس داده و به این جهان آمده باشد بلکه بااراده و اختیار خویش وارد این جهان شده است.
    زرتشت را با کلمه ساده پیامبر نمی تواند تعریف کرد. زرتشت یک رستاخیز کننده انقلابی، یک مبارز راه راستی، یک قانون گذار بزرگ و یک معلم زندگی، و سیمای یک حکیم و عارف الهی و تابناک اصول اخلاقی است.
    اگر در میان تمام مصلحان و پیامبران و در میان آثارشان کاوش نماییم بدون شک بزرگ مردی همچون زرتشت نخواهیم یافت. بخشی از اوستا که به گاثا معروف است و سخنان خود زرتشت می باشد در تمام جهان برای محققان ادیان و فلسفه و تاریخ بشری موردی شگفت انگیز و بی نظیر است.
    در تاریخ پرافتخار ایران بزرگان زیادی وجود داشتند که اگر نمی بودند باید بگوییم حیف می شد و جای افسوس داشت ولی در مورد زرتشت کافی نیست که بگوییم اگر زرتشت در تاریخ ایران نبود جای افسوس داشت بلکه باید بگوییم زرتشت آبروی ما است.





    پادشاهي در ايران مقدس است، و ملت ايران به سنتي كه از نياكان خويش بميراث بـرده اند حرمت و منزلتي چشم گير براي خود قائلند، هنوز هم در ايران جديد پادشاه را بديده اي خاص كه مشحون از تقدير و بزرگداشت قلبي است مي نگرند، تا آنجا كه تقدس او در ميان توده ملت بحد تقدس فرشتگان و پاكان ميرسد. ديري است كه در ايران پادشاه خادم ملت و راعي و مدافع او و راهبر سپاه خويش بسوي پيروزي است.

    پادشاهي در ايران قصه اي شگفت انگيز است و شناختن آن براي ما ضروري بنظر ميرسد. زيرا اين قصه ما را به ملتي صديق پيوند ميدهد و به روابط استوار و پايدار فرهنگي و ديني و لغوي آن ملت مرتبط مي سازد و ما را با آنها در روبرو شدن عليه سيطره جهاني و احتكار بين المللي پيوند ميدهد. كم اند آنها كه به اين امر وقوف دارند مگر فرزندان اين ملك و فرزندان ملك ما.

    نخستين بار در كتاب اوستا با لقب «كي» كه از القاب پادشاهي ايران است آشنا مي شويم. اوستا مجموعه اي است از كتب ديني كه بزباني خاص بنام زبان اوستائي تدوين شده است ومتون مقدس ديانت زردشتي را تشكيل ميدهد. دانشمندان ايران شناس نظر ميدهند كه زبان اوستائي در حدود قرنهاي ششم و هفتم قبل از ميلاد مسيح رايج بوده است، بنابراين لقب «كي» از زمانهاي پيش از بيست وشش قرن در ايران شناخته شده است و چنانكه در متون باقيمانده از دوره ساساني (226 – 656 ميلادي) آمده است طبقه دوم پادشاهان ايراني بنام كيانيان ناميده ميشدند و اولين آنها «قباد» بوده است.

    كلمه «كي» در اوستا به گروهي از اميران و رؤساي قبايلي كه با زردشت پيغمبرمعاصر بودند، گفته ميشد. اين اميران حامي زردشت بودند و براي اشاعه دين او در ميان اقوام شرقي ايران قديم جنگها كردند. از پادشاهاني كه بلقب «كي» خوانده ميشدند بايد «كيقباد» و «كيكاووس» و «كيخسرو» را نام برد. بنابراين لقب «كي» از نخستين القاب پادشاهي ايران بشمار ميرود.

    خاندان كياني وجود خارجي نداشت بلكه درباره آنها آمده از طريق اساطير فارسي و داستانهاي ملي ايران بوده است. ليكن در دوره هخامنشي (559 – 320 ق.م) كه آثار بجاي مانده و زبان پارسي باستان، يعني زبان متداول در ديار فارس، قديمترين زبان فارسي ايران در زمان اين پادشاهان بشمار ميرفته است، به نخستين واژه اي كه باز ميخوريم كلمه «خشايثي» (Xshayathya) بمعني پادشاه مي باشد. اين كلمه لقب پادشاهان اين سلله بوده ايت و از زمان كورش كبير (559 – 552 ق.م) تا دوره اردشير سوم (359 – 338 ق.م) بكار ميرفته. با تطور زبان و طبق قاعده تبديل حروف حرف اول اين واژه (خ) حذف شده و حرف (ت) به (ه) بدل گرديده و هر دو حرف (ياء) آن نيز حذف شده و در دو زبان پياپي پهلوي و فارسي دري به كلمه «شاه» مبدل گشته است.

    تذكر اين مطلب ضروري است كه لقب «شاه» بطوركلي بر هر پادشاه يا امير يكي از نواحي ايران اطلاق ميشده است و احياناً حكام ولايات غير ايراني كه قهراً تابع شاهنشاهي ايران گرديده بودند باين لقب ناميده ميشدند.

    در همين هنگام كلمه ديگري با لفظ «خشايثي خشايثنام» بعنوان لقب پادشاهان ايران در زبان پارسي باستان استعمال ميشد و در زبان فارسي امروزي «شاهنشاه» شده است. زيرا در ايران باستان شاهان فراواني يافته ميشدند كه مطيع امر منقاد سيطره پادشاه بزرگ كه شاهنشاه خوانده ميشد بوده اند. در متون اوستائي نيز بكلمه «خشئت» ( Xshata) بمعني حاكم و سلطان و پادشاه ميرسيم، اصل اين كلمه «خشي» و با كلمه «خشايثي» همريشه بوده است، اين واژه علاوه بر معناي اصلي خود (پادشاه) بمعني روشنائي نيز آمده است و واژه «شيد» در تركيبهائي چون «خورشيد» و «جمشيد» و «مهشيد» از آن مشتق شده است.

    در همين متون اوستائي كلمه ديگري بشكل «خشثر» (Xshathra) يافته مي شود . اين لفظ در زبان پهلوي بصورت «شتر» آمده و در فارسي نوين «شهر» شده است و معني سلطنت حكومت و قدرت و رياست را ميرساند و واژه «خشثري» (Xshathri) از آن مشتق شده و صورت مؤنث كلمه قبلي است ، يعني ملكه و همسر پادشاه يا فرمانروا. واژه «خشثر» اشتقاق ديگري بشكل «خشتريا» (Xshathrya) دارد به معني پادشاه و همچنين واژه ديگري بصورت «خشايا» (Xshaya) از همين ريشه و بهمين معني نيز آمده است.
    القاب پادشاهي در زمان اشكاني و ساساني

    پس از زوال سلسله هخامنشي بدست اسكندر، دوره رخنه فرهنگ و تمدن يوناني در ايران آغار شده در القاب شاهان اين دوره تحولي بزرگ رويداده است، نخستين واژه اي كه از زبان يوناني بفارسي راه يافت تركيب «بازيليوس بازيليون» (Basileus – Basileon) بمعني شاهنشاه و ترجمه تحت اللفظي همان كلمه است، كه در دوره سلوكي يعين جانشينان مستقيم اسكندر بكار ميرفت. سپس واژ يوناني ديگري در دوره اشكاني رواج يافت و بر روي بعضي از سكه هاي رايج در دوره فترت ميان انقراض سلسله هخامنشي و شروع سلسله اشكاني نقش بست و آن كلمه «تئوس» (Teos) است كه در زبان يوناني خدا و اله معني ميدهد و ميگويند كه ترجمه ايست از واژه «خوتاي» پهلوي بمعني شاه.

    «تئوپادور» يعني پسر خدا واژه ديگري است كه در دوره اشكاني وارد زبان فارسي شده است و برروي بعضي از سكه هاي اين دوره ديده ميشود. اين سكه ها بي شك در زمان سلوكي ها كه جانشين اسكندر بودند و به نژاد يوناني خود و پيشوائي اسكندر افتخار مي كردند زده شده است. و چنانكه كتب تاريخ باستان و مورخان بوناني ذكر كرده اند غرور بي حد اسكندر موجب شد كه نسب خود را به خدايان برساند. مؤسس سلسله سلوكي، يعني «سلوكوس نيكاتور» كه از سرداران لشكر يونان بود و از مؤسسان امپراطوري مقدوني بشمار ميرفت پس از آنكه بپادشاهي رسيد نام «زئوس» خداي بزرگ و مقدس و بي همتاي يوناني را چون لقبي براي خويش اختيار كرد و خود را «زئوس سلوكوس نيكاتور» ناميد.

    اين القاب در دوره اشكاني نيز كه پس از سلوكي ها بپادشاهي رسيدند در ايران متداول بود اشكانيان هم به مقدونيان تشبه مي جستند و نه تنها لقبهاي يوناني را انتخاب ميكردند بلكه گروهي از آنها نسب خود را به مقدونيان ميرسانيدند تا در دوران پادشاهي خود كسب احترام ونژادي كرده باشند زيرا در آن وقت هنوز فرهنگ يوناني وتمدن هلني رواج داشت و شناسائي و تداول اين فرهنگ و تشبّه به آن نشانه اصالت شخصي مي بود.

    چون دوره ساساني فرارسيد تحولي آشكار در ايران پديد آمد. ساسانيان عنصر اصيل بودند و ايراني بودن را عزت و افتخار مي شمردند و بدان تفاخر ميكردند، جمع پراكنده ايراني را براي زنده كردن روح ديني گردآوردند تا به نيروي دين، ملت ايران را تحت رهبري خويش متحد سازند. ديانت زردشتي را دين رسمي ايران اعلام كردند و در نشر آن جهد نمودند تا در كشور ايران مستقر شد. «الومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينوري» در كتاب «عيون الاخبار» گويد كه : در يكي از كتب پارسي چنين آمده است كه ، اردشير بابكان بفرزندخويش گفت: اي پسر پادشاهي و دين برادرانند باوجود يكي از ديگري بي نياز نخواهيم شد. دين اساس و پادشاهي نگهبان است. آنچه اساسي ندارد مهدوم و آنچه حارس ندارد از ميان رفته است. و از اينروي كلمات «شاه، پاتيخشاه و شاهنشاه» را كه از دوران گذشته زبان پارسي بيادگار مانده بود برگزيدند.

    واژه «شاه» مستعمل در دوره ساساني از اصل «خشايثي» كه در دوره هخامنشي بكار ميرفت مشتق شده اما دو كلمه «پاتيخشاه» و «پاتيخشاي» از اصل «پاتي خشايثا» (Pati – Xshaytha) زبان فارسي باستان آمده است و بنا بقواعد تبديل در تطور زبان فارسي حرف (ث) از اين كلمه به (ه) تبديل شده و بصورت «پاتيخشاه» درآمده است، گاهي حرف (ه) نيز حذف گرديده و حرف (ي) جاي آنرا گرفته و «پاتيخشاي» شده است.

    اين كلمه مركب است از دو جزء «پاتي» و «خشاي» جزء اول آن بمعناي حافظ و نگهبان است و جزء دوم آن همانطور كه قبلاً گفتيم معناي آشكار بودن، تابندگي، و خوب ديداري را ميرساند. از اين دو واژه مشتقات فراواني در زبان پهلوي يافته مي شود، مثل : «پاتيخشاييه» و «پاتيخشاهيه» بمعني پادشاهي و سلطنت و «پاتيخشاهان» و «پاتيخشايان» كه صورت جمع آن است.

    واژه «شاه» نيز همچنانكه در دوره هخامنشيان رواج داشته درعهد اشكاني وساساني ه متداول بوده است. هيئت ديگري از اين القاب كه در دوره ساساني مورد استعمال داشته و بصورت تركيب اضافي وبا تقديم مضاف اليه بر مضاف آمده و از هزوارش هاي زبان پهلوي بوده كلمه «شاه شاهان» است كه بشكل سامي آن يعني «ملكان ملكا» مي نوشته اند و شاه شاهان ميخوانده اند. بنابروايت كتب تاريخ دوره اسلامي اردشير بابكان مؤسس سلسله ساساني اين لقب را انتخاب كرده است.

    «خوتاي» (Xvatay) كلمه ديگري است كه در زبان پهلوي بمعناي شاه وملك استعمال مي شده است. اين كلمه از اصل اوستائي «خوتاي» آمده يعني شخصي كه بنفس خويش مي زيد وخود را آفريده و از خود شروع كرده است. معادل اين كلمه در زبان فارسي نوين و بهمين معني بصورت «خدا –خداي و خداوند» كار ميرود و در زبان پهلوي با واژه «پاتيخشاه» بيك معني است و به صفت عام به امراي كوچك و حكم ولايات اطلاق ميشود.

    در ادب پهلوي از مجموعه كتابهائي كه بدست ما رسيده يك يا چند كتاب بعنوان «خوتاي نامك» يافته مي شود و معادل اين عنوان در زبان فارسي نوين تركيب «خداي نامه» بمعني «شاهنامه» نيز آمده است. اين كتاب و يا اين كتابها كه ذيل عنوان «خوتاي نامك» نوشته شده است بيش از ده بار بزبان عربي ترجمه گرديده و از آن جمله «سيره ملوك الفرس» ترجمه «عبدالله بن مقفع» و كتاب «تاريخ ملوك الفرس» كه از خزانه مأمون خليفه عباسي بدست آمده است، و كتاب «سيره ملوك الفرس» ترجمه «زادويه پسر شاهويه اصفهاني» و كتاب «سره ملوك الفرس» ترجمه يا گردآورده «هشام بن ابي القاسم اصفهاني» و كتاب «تاريخ ملوك بني ساسان»تصحيح بهرام پسر مردانشاه.
    القاب پادشاهان ايراني در دوره اسلامي

    دوره اسلامي فرا رسيد و ايران يكي از اركان آن شد. غلبه عنصر عرب بر ايرانيان و ورود آنها در ايران با ورود دو چيز مهم به اين كشور همراه بود. يكي دين حنيف اسلام و ديگري زبان عربي كه زبان قرآن و دين جديد بود. ايريانيان به اسلام گرويدند و از آن استقبال كردند. شاهنشاهي ايراني به والي عربي كه از شبه جزيره عربستان ميآمد و به صفات بدوي و دور از تمدن كهن ايران متصف بود مبدل شد وبالطبع استعمال القاب شاهي منسوخ گرديد و چون ايرانيان براي راندن عنصر عرب به تلاشهايي دست زدند سعي كردند كه زبان فارسي را زنده كنند، اما اين زبان ، زبان پهلوي نبود بلكه زبان تازه اي بود كه در سايه اسلام نمو كرد و چون يكي از لهجه هاي ايراني بود كه رسميت مي گرفت واژه هاي «شاه» و «شاه شاهان» ، «پاتيخشاه» و «خوتاي» با تغييرات مختصري در آن راه يافت . واژه «شاه» كه از قديمترين عهد بكار بـرده ميشد همچنان استعمال گرديد. واژه مركب «شاهنشاه» نيز در دوره هاي مختلف اسلامي بصورتهاي گوناگون بكار ميرفت و بسطي يافت مثل «شاهنشاه» و «شاهنشه» و «شهنشه» و «شهنشاه» و همچنين دو واژه «پاتيخشاي» و «پاتيخشاه» به زبان فارسي دوره اسلامي راه يافت و هنوز هم بصورت «پادشاه، پادشه، پادشاه و پدشاه» بكار ميرود.

    اين كلمه در زبان فارسي تنها به معناي حكمران و ملك نيامده است بلكه معاني مختلف ديگري مثل : بزرگ، عظيم، شريف و برگزيده دارد، چنانكه در تركيبهاي اين كلمه با ساير كلمات ديده ميشود مانند ، شاه عرب يعني پيغمبر اكرم حضرت محمد بن عبدالله (صلعم) و شاه مردان كه كنايه از علي بن ابي طالب عليه السلام است .

    مصادر تاريخي اسلامي چنين اشاره مي كنند كه لقب «شاهنشاه» پس از زوال دولت ساساني تا مدتي بكار نرفت، سبب اين امر آن بود كه براي اين واژه در زبان عربي معادل «ملك الملوك» را انتخاب كرده بودند و بي شك اين كلمه در زبان عربي عهد اسلام مفهوم «الله» را داشته است كه برهمه ملوك پادشاه است و اسلام تقرب به خداوند را در عمل صالح ميدانست نه به سلطه وعظمت و نسب و كبريايي كه پادشاهان ايران بدان زينت مي يافتند.

    نخستين سلسله ايراني كه لقب پادشاه را عنوان رسمي خود قرار داد آل بويه بود . فرزندان ركن الدوله حسن (223 – 336 هجري) چه آنها كه در عراق عرب و فارس و خوزستان و كرمان حكومت مي كردند و چه آنها كه در عراق عجم و بلاد ديلم و گيلان و بلادي كه به اسم جبل (قهستان، كهستان) خوانده ميشد فرمانروايي داشتند، سبب انتخاب اين لقب و عدم توجه بوييان به القاب اسلامي آن بود كه نسب اين پادشاهان به شاه ساساني بهرام گور ميرسد، همان بهرام گوري كه كتب تاريخ در باب پرورش او در ديار مناذره و به دست آوردن پادشاهي ساساني به كمك ايشان سخنها گفته اند و معتقدند كه به صفات عربي و خصال بدوي متجلي بود و به عربي شعر مي گفت. بنابراين نسبت اين خاندان (بوييان) به مؤسس سلسله ساساني «ادشير بابكان» ميرسد و چون آل ساسان لقب شاهنشاه را عنوان پادشاهي خويش قرار داده بودند، آل بويه نيز بدانان تأسي جستند .

    افول ستاره خاندان بويه با ظهور دو سلسله جديدي كه در ايران حكومت كردند و اصلاً ايراني نبودند مصادف شد. اين دو سلسله از جمله تركاني بودند كه پس از اسلام آوردن به ايران وارد شدند. يكي از اين دو سلسله غزنوي است، محمود غزنوي و فرزندانش قسمتي بزرگ از قلمرو آل بويه را تسخير كردند و دولتي تشكيل دادند كه ميانه و جنوب شرقي ايران و قسمتي از كشور هندوستان را شامل ميشد. ناحيه غربي و بقيه قسمتهاي ايران تحت تسلط سلاجقه كه از تركان قبايل غز بودند قرار گرفت. اين دوسلسله لقب «سلطان» را عنوان پادشاهي خود كردند. سلطان محمود غزنوي (387 – 421 هجري) نخستين اميري بود كه اين لقب را اختيار كرد. ليكن شعرا و مداحان دستگاه او و يا نويسندگاني كه در دواوين دولتش بكار مشغول بودند از راه مدح و براي بيشتر تقرب يافتن القاب «پادشاه و شاهنشاه» را در شعر و نوشته خود براي او مي آوردند.

    «شهريار» يكي ديگر از القاب پادشاهي ايران است كه در دوره اسلامي رواج يافت. اين كلمه تركيبي است قديمي و ما پيشتر از واژه «خشثروئيري» كه در دوره هخامنشيان رايج بود سخن گفته ايم. سخن ما در اينجا مربوط ميشود به كلمه «شتردار» پهلوي كه مركب است از «شتر» به معناي كشور و «دار» به معناي حافظ ونگهبان و سرپرست. اين تركيب بارها به معناي «پادشاه» آمده و چون اسمي علم رواج رواج يافته بود.

    كلمه «خدا» (= خداي – خداه – خدات) به معني «رب» و «پادشاه» و «آقا» نيز در عهد اسلامي به معني پادشاه بكار رفته است و چنانكه گفتيم اصل اين واژه در پهلوي «خوتاي» بوده و عادتاً به معني شاه بكار مي رفته است و در عهد اسلامي در نواحي زيادي رايج بوده است. مثلاً شاه بخارا كه بنام «بخارا خدا» معروف شد وما نمونه استعمال «بخارا خدات» را در جاي كتاب «تاريخ بخارا» تأليف ابوبكر جعفر الزشخي متوفي بسال 348 هجري مي بينيم.

    در زبان فارسي اسلامي معناي ديگري براي دو واژه «خدا» و «خداوند» آمده و آن عبارت است از «رب، صاحب، رئيس و سرپرست ده» . و نيز در تركيبهاي متعددي اين كلمه را بكار بـرده اند مثل «سامان خداة» يعني پادشاه ساماني، «ناخدا» به معناي كشتي بان (اين كلمه در زبان عربي نيز داخل شده و تا به امروز اهل خليج فارس آنرا در همين معني استعمال مي كنند) «خانه خد» به معناي كعبه و مسجد، «خانقا» درويشان ، «كدخدا» به معني رئيس ده و محله و سرپرست خانواده و رئيس قبيله و حاكم و مردي كه مسئول خانواده خويش است و شخص محترم و اصل كلمه و مجرد از تركيب به معناي اله جل و علا ميآيد.

    در زبان فارسي اسلامي كه به دنبال زبان پهلوي آمده است و به نام زبان دري معروف شده كلمات ديگري كه معناي «شاه» را برساند يافته ميشود مثل : «تاجور» (صاحب تاج) و «جهاندار» (پادشاه و خسرو) و «خديو» (پادشاه ، يا، وزير، يا ، امير بزرگ، يا، يكتا و فريد زمان) . اين لقب از زبان فارسي به زبان تركي عثماني وارد شده و واليان مصر كه اول آنها «اسماعيل پاشا» است تا نواده او «عباس حلمي پاشاي دوم» از خاندان «محمد علي» صاحب اين لقب بوده اند، و «خديش» (شاه و رئيس خانواده وشيخ قبيله) و بالاخره «خديور» به معناي خديو.

    در ايران لقبهاي ديگري به معناي گسترده و همه گير نه به معناي متداول امروزي و محدود وجود داشته است كه افاده معناي «شاه» ميكرده و در نواحي مختلف ايران رايج بوده است. مثل «خوارزمشاه» يعني حكمران خوارزم و شاه آن سامان اين كلمه در ايران پيش از اسلام نيز متداول بوده و بخصوص در مورد خاندانهاي ايراني وتركي كه در اين مناطق فرمانروايي مي كرده اند مثل آل عراق و آل مأمون و آل اتسز (شاهان و حكام خوارزم) بكار مي رفته و تنها به پادشاهان مستقل از دارالخلافه بغداد اطلاق نميشده بلكه به حكام وواليان تابع پادشاهي معين ، بخصوصي در دوره غزنوي و سلجوقي اطلاق ميگرديده است.

    «شار» لقب ديگري است كه به فرمانروايان غرجستان يعني حكام نواحي غرب هرات ومشرق بلاد غور كه امروز در افغانستان واقع است داده بودند. شاهان طبرستان به «اسپهبد» و فرمانروايان دماوند به «مس مغان» (مس به معاني بزرگ و مغ مرد ديني زردشتي است) و رئيس سرخس به «زادويه» و شاه نسا و ابيورد به «بهمنه» و اميركش به «نيارون» و حكمرانان فرغانه به «رخشيده» و مرزبانان اشروسنه به «افشين» و حكام مرو به «ماهويه» و واليان جرجان به «آناهيد» و خديو باميان به «شير» و امير گوزگانان به «گوزگانان خداي» و شاه بخار به «بخارا خداي» وشاهان شروان به «شروانشاه» و حاكم ترمذ به «ترمذ شاه» و حاكم كابل به «كابل خداي» يا «كابل شاه» و فرمانروايان ايراني هند به «مهراج» (مه = بزرگ، راج = رأي يعني صاحب رأي بزرگ و آقاي آنها ) ملقب بودند. شك نيست كه اين نامها و القاب ايراني به حكام اين كشور از كوچك و بزرگ اطلاق ميشده است واين لقبها در تمام ايران و يا در جزئي از آن در فطرتي ظاهر مي شود و در فطرتي ديگر پنهان ومهمل مي گرديد، و چه بسا كه اثر آن چون يك واژه فقط دركتابهاي لغت وتاريخ يافته ميشد.

    گرچه اين نامها والقاب فارسي خالص بودند اما نامهاي ديگري كه غير فارسي و غالباً ماخوذ از عربي بود به ايران دوره اسلامي وارد شد و از آن جمله است كلمه «امير» و «مير» (مخفف امير) . پادشاهان ساماني بنام امير خراسان ناميده ميشدند. «ملك» واژه ديگر عربي است كه بزبان فارسي راه يافته وبه معني شاه استعمال شده است و بيشتر از پادشاهان بدان ملقب بوده اند و هنوز هم مورد استعمال دارد وجمع آن درين زبان به دو صورت آمده است يكي به سياق فارسي و با اضافه كردن الف و نون «ملكان» و ديگري به سياق جمع مكسر عربي «ملوك» واژه ديگر عربي كه در زبان فارسي ديده مي شود واژه «سلطان» است كه در فارسي معناي حجت و قادر و پهلوان و شاه را ميرساند . بنابراين بخلاف معناي محدودي كه اين واژه در عربي دارد در فارسي داراي معاني بسياري است و براي محققان ايران شناس غريب نيست كه شاعر بزرگ ايران «سلطان ولد» پسر صوفي و شاعر مشهور «مولانا جلال الدين رومي» مؤسس طريقه مولويه كه در اكناف عالم اسلامي بخصوص در خلال ايام عثماني منتشر شده بود بشناسند، وقتي كه چنين شاعري بنام سلطان ولد يعني پسر سلطان شناخته شود ديگر لقب سلطان در اين مقام به معناي فرمانروايي صاحب لشكر و حاشيه نيست بلكه او درويشي بوده كه از دنيا وي جز خرقه اي كه ميپوشيده وايماني عميق به خداوند و پرهيزگاري از نعمات دنيا چيزي با خود نداشته است.

    اگر به واژه «سلطان» به معناي پادشاه توجه كنيم در مييابيم كه اين واژه نخستين بار در عالم اسلامي به معناي پادشاه نيرومند وتوانا استعمال ميشده است و اين لقب پادشاهي را عنوان رسمي براي دو خاندان غزنوي و سلجوقي قرار داده اند ، و نخستين كسي كه بدين لقب ناميده شد سلطان محمود غزنوي بود و اين بدان معني نيست كه اگر صاحب اين لقب بوده است بالقاب ديگري چون «شاهنشاه» و «شهريار» و «شاه» و «پادشاه» و «ملك» خوانده نشود .

    حال كه القاب و نامهاي عربي را كه در ايران پس از اسلام مستعمل بوده است در اينجا ذكر كرديم بهتر است القابي را هم كه بوسيله تركان در اين سرزمين وارد شده است و به زبان فارسي راه يافته است ، مورد بحث قرار دهيم، عهد اين قبايل ترك با اسلام مقارن بوده است، اين قبايل جز زبان تركي براي سخن گفتن سواي شمشير براي تفاهم چيز ديگري نداشتند و از ميان لقبهاي متداول ميان خودشان عنوانهايي برگزيده اند، مثل «گورخان» كه مخصوص قوم ختا بوده است، قومي كه با سلطان سنجر سلجوقي جنگ كردند و او را در 536 هجري گريزاندند. لقب «خان» نيز از القاب تركي است كه پس از تسلط اقوام ترك در ايران رايج شد، اميران «خانيه» و «ايلك خانيه» و «آل خاقان» و «آل افراسياب» و فرمانروايان ماوراءالنهر لقب «خان» را براي خود و «خانم» را براي همسر خويش انتخاب كردند. (خانم واژه اي است مركب از (خان) و «م» تأنيث) .

    «بيك» واژه ديگري است كه معرب آن «بك» و مؤنثش «بيگوم» (لفظ معرب آن «بيجوم» است) و چون ترك زبانان (خا) را (ها) تلفظ ميكردند. واژه «خانم» نزد ما اعراب به «هانم» بدل شده و نام هزاران نفر از دختران ما مصريان از دهاتي و شهر نشين به اين نام زيبا مزين گرديده است و حال آنكه مصدر و اشتقاق آنرا نميدانند و تصور مي كنند كه اين نامها به معني خوشبختي وفال نيك و آواي شيرين است واين همان تصوري است كه تركان نصبت به همسران امراي خود در باب جمال و فتانت و زيبايي و تجمل آنان داشته اند تصوري از خان عاشق و خانم به شكل اسطوره وافسانه اي در ميان زنان ترك.

    واژه «خاقان» هم يكي ديگر از القاب است كه با تركان به زبان فارسي وارد و در ايران شايع شد. اين لقب نه تنها در ايران عهد اسلامي رواج داشت بلكه در ادوار قبل از اسلام و در عصر ساساني نيز متداول بود و به شاهان سمرقند اطلاق ميشد.

    «تكين» واژه تركي ديگري است به معناي امارات و رياست اين كلمه به آخر اسم علم يا صفت مي پيوندد تا اسمي مستقل بسازد ، در دايرة المعارف ايراني (لغت نامه دهخدا) اين كلمه به معني صاحب روي زيبا واندام خوش آمده است، نامهاي زيادي از شاهان ترك نژاد برجاي مانده كه به اين كلمه پيوسته و عنوان رسمي آنان شده است مثل: «بكتكين» و «تغرل تكين» و «البتكين» و «سبكتكين» (پدر سلطان محمود غزنوي) و «نيالتكين» و جز آنان.

    واژه «خان» و «خاقان» در زبان عربي نيز استعمال شده و جمع اين دو كلمه در اين زبان به شكل خوانين و خواقين آمده است. ارزش لغوي اين دو كلمه برابر ارزش لغوي شاه است كه جمع آن در عربي بصورت «شاهات» آمده .



    آیا میدانید چرا باید به ایران افتخار كنیم


    آیا میدانید : کلمه شاهراه از راهی که کورش کبیر بین سارد پایتخت کارون و پاسارگاد احداث کرد گرفته شده است؛
    آیا میدانید
    : کورش پس از فتح بابل به معبد مردوک رفت و برای ابراز محبت به بابلی ها به خدای آنان احترام گذاشت و در همان معبد که بیش از 1000 متر بلندی داشت برای اثبات حسن نیت خود به آنان تاج گذاری کرد؛
    آیا میدانید
    : نخستین هنرستان فنی و حرفه ای در ایران توسط کورش کبیر در شوش جهت تعلیم فن و هنر ساخته شد؛
    آیا میدانید
    : دیوار چین با بهره گیری از دیواری که کورش در شمال ایران در سال 544 قبل از میلاد برای جلوگیری از تهاجم اقوام شمالی ساخت ، ساخته شد؛
    آیا میدانید
    : نخستین سامانه استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت 40 سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دایم را کورش کبیر در ایران پایه گذاری کرد؛
    آیا میدانید
    : کمبوجبه فرزند کورش بدلیل کشته شدن 12 ایرانی در مصر و اینکه فرعون مصر به جای عذر خواهی از ایرانیان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با 250 هزار سرباز ایرانی در روز 42 از آغاز بهار 525 قبل از میلاد به مصر حمله کرد و کل مصر را تصرف کرد و بدلیل آمدن قحطی در مصر مقداری بسیار زیادی غله وارد مصر کرد؛ اکنون در مصر یک نقاشی دیواری وجود دارد که کمبوجیه را در حال احترام به خدایان مصر نشان میدهد . او به هیچ وجه دین ایران را به آنان تحمیل نکرد و بی احترامی به آنان نكرد؛
    آیا میدانید
    : داریوش کبیر با شور و مشورت تمام بزرگان ایالتهای ایران که در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزیده شد و در بهار 520 قبل از میلاد تاج شاهنشاهی ایران رابر سر تهاد و برای همین مناسبت 2 نوع سکه طرح دار با نام داریک ( طلا ) و سیکو ( نقره ) را در اختیار مردم قرار داد که بعدها رایجترین پولهای جهان شد؛
    آیا میدانید
    : داریوش کبیر طرح تعلمیات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت ( داریوش به حق متعلق به زمان خود نبود و 2000 سال جلو تر از خود می اندیشید)؛
    آیا میدانید
    : داریوش در پایئز و زمستان 518 - 519 قبل از میلاد نقشه ساخت پرسپولیس را طراحی کرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با کمک چندین تن از معماران مصری بروی کاغد آورد .
    آیا میدانید
    : داریوش بعد از تصرف بابل 25 هزار یهودی بـرده را که در آن شهر بر زیر یوق بردگی شاه بابل بودند آزاد کرد ..
    آیا
    میدانید : داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهراه بزرگ کورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعدها جاده ابریشم نام گرفت؛
    آیا میدانید
    : نخستین بار پرسپولیس به دستور داریوش کبیر به صورت ماکت ساخته شد تا از بزرگترین کاخ آسیا شبیه سازی شده باشد که فقط ماکت کاخ پرسپولیس 3 سال طول کشید و کل ساخت کاخ 15 سال به طول انجامید؛
    آیا میدانید
    : داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده 25 هزار کارگر به صورت 10 ساعت در تابستان و 8 ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر 5 روز یکبار یک سکه طلا (داریک) میداده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه 250 گرم گوشت همراه با روغن - کره - عسل و پنیر میداده است و هر 10 روز یکبار استراحت داشتند؛
    آیا میدانید
    : داریوش در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گرانترین کاخ دنیا محسوب میشده. این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بودهاند، بدون پرداخت مزد که با شلاق نیز همراه بوده است؛
    آیا میدانید
    : تقویم کنونی (ماه 30 روز) به دستور داریوش پایهگذاری شد و او هیأتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی "دنی تون" بسیج کرده بود . بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای 5 عید مذهبی و 31 روز تعطیلی رسمی که یکی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است؛
    آیا میدانید
    : داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گزاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند؛
    آیا میدانید
    : داریوش برای نخستین بار در ایران وزارت راه - وزارت آب - سازمان املاک - سازمان اطلاعات - سازمان پست و تلگراف (چاپارخانه) را بنیان نهاد؛
    آیا میدانید
    : نخستین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد؛
    آیا میدانید
    : داریوش برای جلوگیری از قحطی آب در هندوستان که جزوی از امپراطوری ایران بوده سدی عظیم بروی رود سند بنا نهاد؛
    آیا میدانید
    : فیثاغورث که بدلایل مذهبی از کشور خود گریخته بود و به ایران پناه آورده بود توسط داریوش کبیر دارای یک زندگی خوب همراه با مستمری دایم شد؛
    او در سال آخر پادشاهی به اندازه 10 میلیون لیره انگلستان ذخیره مالی در خزانه دولتی بر جای گذاشت.و با كلامی از داریوش بزرگ این پست را به پایان میبرم: «داریوش در سال 521 قبل از میلاد فرمان داد : من عدالت را دوست دارم ، از گـ ـناه متنفرم و از ظلم طبقات بالا به طبقات پایین اجتماع خشنود نیستم.»یاد او گرامی ... باشد كه ما ذرهای میهندوستی واقعی را از او و نسل او بیاموزیم


    Laie_21.gif





    301.gif
    یکصد و سه سال از صدور فرمان مشروطیت میگذرد ، اما هرگز " ایرانی بودن " تا به این پایه که امروز هست ، افتخار آمیز نبوده است
    دیگر می توانی با افتخار سرت را بالا بگیری ، سـ*ـینه ات را ستبر کنی و با صدای بلند فریاد بزنی که ایرانی هستی ، کاری که سالها بود انجام می دادیم ولی وقتی با خویشتن خویش تنها می شدیم ، چیزی در اعماق وجودمان آزارمان می داد . عذاب وجدان می گرفتیم و با خود می گفتیم که واقعاٌ این ایرانی بودن کجایش افتخار دارد و هراز و یک فحش و فضیحت نثار بخت بد و طالع نحسمان میکردیم . اینک اما ورق برگشته است و انگار همه چیز همانی شده که باید می بود . دیگر دل و جرأت پیدا کرده ایم . دیگر فریادمان را نمی اندیشیم ، بلکه بر عکس ، افکارمان را داد می زنیم . بغض های در گلو فرو خفته مان را بعد از - انگار - قرن ها با صدای بلند بیرون می ریزیم . تمدن مان را به رخ همه جهان می کشیم و سرهای مان را - از همه مهمتر - بالا میگیریم . از ورای قرن ها بازگشته ایم و صندلی گم شده و اشغال گشته مان را می جوییم . آری به همه جهان فهماندیم که ما عرب ( بمعنای ساکن کشورهای عربی ) نیستیم و ایران هم کشور عربی نیست. به همه یادآوری نمودیم که قدرت جایی نیست مگر در قدم ، بازو ، گلو و از همه مهمتر اندیشه مردم که ما باشیم .
    آری براستی ما دیگر " مردم " شدیم . استوار و پایدار . قدرتمند و توانا . و نشان دادیم که چه ضعیف است هر آنکس که با مردم درافتد . براستی چه دارد ؟ حتا از پخش تصاویر تظاهراتی که خودشان بانی و دعوت کننده اش بوده اند قاصرند . میفهمید ؟ قاصرند . یعنی ناتوانند . یعنی دستشان کوتاه شده است . به همین راحتی . به هزار و یک نیرنگ و خدعه دست می یازند تا مگر دلیل موجهی برای عدم پخش بازی فوتبال سوار کنند ! این تازه ابتدای کار است . با بازی های بعدی چه می کنند ؟ با مدرسه و دانشگاه چه می کنند ؟ با محرم و سیزده ابان و دهه فجر و بیست و دوی بهمن چه می کنند ؟ با سفرهای استانی شان چه می کنند ؟ با تظاهرات چند ده هزار نفری ایرانیان در نیویورک چه می کنند ؟ مگر میتوان در صحن علنی مجمع عمومی سازمان ملل سخنرانی کرد در حالی که ده ها - و شاید هم صدها - هزار نفر در پشت همان در می خواهند که تو نباشی ؟ همه اینها را گفتم و صدها و هزارها نگفته گذاشتم که بگویم دیگر جمهوری اسلامی ایران وجود خارجی ندارد و هر چه هست تنها و تنها " ایران " است و بس .
    آه ایران چه شیرین است بر زبان آوردنت
    آه ایران چه افتخارآمیز است خود را فرزند تو خواندن
    و آه ایران چه سربلندی امروز ، آنقدر که همه فرزندان راستین ات را جان تازه بخشیده است
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]
    icon1.png
    [/h]
    بـه دنيـا بس همــين يك افتـــخـارم / كــه يـــك


    ايــــرانـــــي والاتبــــــارم


    زرتـشـت

    به نام آن كه در شانش كتاب است / چــراغ راه ديـنــش آفتــاب اســت

    مـــهيـــن دســتور دربــار خـدايـي / شــــــرف بخــش نـــژاد آريــــايـي
    دوتا گــــرديده چـــرخ پيـر را پشت / پي پـــوزش بـه پيـش نام زرتشـت
    بــه زيــر سـايـه نـامــش تــوانـــي / رسـيد از نــو بـه دور باســتانــــي
    ز هــاتف بشــنود هر كس پيامش / چو عـارف جان كند قربـان نامــش
    شـفق چون سر زند هر بامـدادش / پي تـــعظيم خـور، شــادم بيـادش
    چومن گردوستداريكشورخويش / ستايــش بايــدت پيـغمبر خويــش
    بــه ايمــــاني ره بيــگانــه جويــي / رها كن، تا بــه كي بــي آبـــرويي
    به قرن بيـست گـــــر در بنــد آيي / همان به، ديـن بـــهدينان گـــرايي
    بهچشم عقل، آندينرا فروغاست / كه خود بنيـان كن ديـو دورغ است
    چون دين كردارش و گـفتـار و پندار / نـكو شـد بـهـتر از يـك ديــن پــندار
    در آتشـــكده دل بر تــــو بــاز است / درآ كاين خانه سـوز و گــداز اسـت
    هر آن دل كـه نباشـد شعـلـهافروز / به حال ملك و ملت نيست دلـسوز
    در اين آتــش اگـــر مامــن گزيــنـي / گلستـان چـون خليل، ايران ببيني
    دراينكشورچوشداينشعلهخاموش / فتـــادي ديگ مــليت هـم از جوش
    تو را اين آتش اسباب نجــات است / در اين آتش، نهان آب حيـات است
    چنان يكسـر سراپاي مرا سـوخـت / كه بايد ســـوختن را از مـن آموخت
    اگرچه ازمن بهجزخاكسترينيست / براي گــرمي يك قرن كافي اسـت
    چو انــدر خاك خــفتم زود يــا ديـــر / توانيجست ازآنخاكستـر، اكسير
    بـه دنيـا بس همــين يك افتـــخـارم / كــه يـــك ايــــرانـــــي والاتبــــــارم
    به خون دل نيم زين زيسـت، شادم / كه زردشتـــي بـــود خــون و نـژادم
    در دل باز چــــون گـــوش تـــو و راه / بــــود مســـدود، بـايد قصـه كـوتــاه
    كنونت نيـست چون گوش شـنفتن / مـرا هـــم گفتـــههـا بـايـد نـهفــتن
    بسي اســـرار در دل مانده مسـتور / كـــه بـي تـرديد بـايســتي بـرم گور


     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    سياووش و سوگنامه ايرانيان باستان




    • تراژدى سياوش (سياوخش)

    از حوادث غمبارى كه فردوسى به بهترين صورت نقل مى كند اين است كه سودابه همسر كيكاوس به فرزند شوهرش (سياوش) (سياوخش) دل باخت و مى خواست به شوهر خيانت كند. اما سياوش از قبول تمناى اهريمنى سودابه امتناع كرد. سودابه عصبانى شد و پيش شوهرش يعنى كيكاوس شكايت كرد و او را به خيانت متهم كرد. موبدى براى داورى انتخاب شد و مقرر شد كه سياوش و سودابه از آتش بگذرند، هر كدام كه به سلامت از آتش گذشت بى گـ ـناه است. سياوش كه بى گـ ـناه بود به سلامتى از آتش گذشت ولى سودابه كه خود را مقصر مى دانست از آتش عبور نكرد. سياوش بر سر اين موضوع، قهرآلود پدر را ترك نمود و راه توران را در پيش گرفت. افراسياب دختر خود «فرنگيس» را به زوجيت سياوش درآورد. از آنجا كه گرسيوز برادر افراسياب بر سياوش حسد برد، اسباب كشتن او را فراهم ساخت. تورانيان به فرمان افراسياب خون ناحق او را بر زمين ريختند. سياوش پسر كوچكى داشت به نام «كيخسرو» كه او را از ترس افراسياب مخفيانه شبانان تربيت و سرپرستى مى كردند و او همان است كه پس از كيكاوس پادشاه ايران شد. چون خبر كشته شدن سياوش به ايران رسيد، كيكاوس و رستم را سخت خشمگين كرد. رستم كه خود تربيت كننده سياوش بود و به او مهر مى ورزيد، تصميم گرفت كه انتقام خون سياوش را بگيرد . رستم به توران لشكر كشيد و افراسياب را شكست داد و سرزمين توران را گرفت و مدتى بر تخت او تكيه زد. رستم قبل از حمله به توران كين سياوش را از سودابه گرفت و او را كشت. فردوسى در اين باب گويد: به خنجر به دو نيم كردش به راه/ نجنبيد بر جاى كاوس شاه. سودابه را شرورترين و نابكارترين زن در شاهنامه مى دانند.

    • جهاندارى لهراسب و جانشينانش

    پدرش اروندشاه برادر كيكاوس و مادرش تناز دختر آرش بود. او براى آشتى با توران پايتخت خود را به بلخ انتقال داد. لهراسب عاقبت پادشاهى را به گشتاسب سپرد و خود به نوبهار بلخ رفت و به پرستش اهورمزدا پرداخت. فردوسى در اين باره گويد: چو گشتاسب را داد لهراسب تخت/ فرود آمد از تخت و بربست رخت، به بلخ گزين شد بران نوبهار/ كه يزدان پرستان بدان روزگار. گشتاسب همان كسى است كه به عقيده زرتشتيان (زرتشت يگانه پيامبر آريايى) در زمان او پيامبر شد و عاقبت در خلال جنگ با توران كشته شد.





    zoroaster8hv.jpg

    زرتشت پيامبر ايرانيان



    فرزند گشتاسب اسفنديار بود كه به دست زرتشت روئين تن شد زيرا زرتشت آبى بر سر اسفنديار ريخت و تمام بدنش كه آب به آن رسيده بود مصون از تير بود به غير از چشمانش را كه هنگام ريختن آب بسته بود و برخى معتقدند كه به توصيه زرتشت در آبى شنا كرده بود كه او را روئين تن نموده بود. اسفنديار در شاهنامه تالى رستم و بزرگترين پهلوان كيانى بود. رستم چون با اسفنديار به جنگ پرداخت و او را حريف نبود به راهنمايى سيمرغ تيرى به چشمان اسفنديار زد و او را كشت. بعد از مرگ اسفنديار فرزندش بهمن به پادشاهى كيانيان رسيد. بهمن را ايرانى ها و اسطوره شناسان همان اردشير درازدست مى دانند و به او فتوحات زيادى نسبت مى دهند. بعد از بهمن، «هما» به جانشينى او انتخاب شد و پسرى آورد كه «داراب» نام داشت. پسر او «دارا» آخرين پادشاه سلسله كيانى است و ايرانى ها او را داريوش سوم مى دانند كه با اسكندر مقدونى جنگ كرد و مغلوب شد. فردوسى نتيجه كار اسكندر را در اين باره مى گويد: سكندر كه آمد به اين روزگار/ بكشت آن كه بد در جهان شهريار، برفتند وزيشان جز از نام زشت/ نماند و نيايد خرم بهشت. طبق رواياتى كه سينه به سينه از موبدان به زمان فردوسى رسانيدند، اسكندر اوستاى اصلى را كه شامل كليه قصص باستانى و تاريخى ايران بود سوزانيد و مدارك تاريخى ايران از ميان رفت. پس از مطالعه شاهنامه معلوم مى شود كه حلقه هاى مفقود در تاريخ ايران بسيار است. دوران ماد و هخامنشى و پانصد سال دوران اشكانى در آن ديده نمى شود.
    خاورشناسان بر آن شدند تا آنجايى كه مى توانند اين حلقه هاى مفقود شده را پيدا كنند و همان طور كه گفتيم اگر اسكندر، كتاب هاى موجود در تخت جمشيد به ويژه اوستاى بزرگ را در اسطخر نمى سوزانيد، خيلى از حقايق براى ما روشن مى شد. خاور شناسان ازجمله نولدكه و هرتسفلد شرق شناسان آلمان سعى بر اين دارند كه كيانيان را با هخامنشيان منطبق گردانند ولى در انطباق پاره اى از اسامى دچار اشكال مى شوند. در صفحه ۵۳۹ كتاب حماسه سرايى در ايران نوشته دكتر ذبيح الله صفا نوشته شده است كه در اكثر تواريخ اسلامى، بهمن را همان اردشير دراز دست دانسته اند. ابوريحان بيرونى اردشير دراز دست را در كتاب آثارالباقيه «مقر و شر» است كه به معنى توانا است و در پاره اى ديگر از آثار اسلامى كمبوجيه (كامبيز) را «قمبوس» گفته اند (رجوع شود به ايران در عهد باستان نوشته دكتر محمد جواد مشكور). استاد آرتو كريستين سن (A-Christensen) خاور شناس دانماركى در كتاب كيانيان به طرح اين مسئله مى پردازد و بهتر است كه خوانندگان به آن كتاب مراجعه كنند. استاد فقيد سيد محمد تقى مصطفوى كه ساليان دراز رئيس باستان شناسى ايران بود، كيخسرو را همان كوروش هخامنشى مى داند. پاسخ دادن به چنين سئوال مشكلى در گرو يك تحقيق دامنه دار توسط آقايان و خانم هاى محقق در زمينه هاى ادبيات باستانى و تاريخ ايران قديم است كه انشاءالله بتوانند در اين زمينه اقدام كنند و متاسفانه چون بعد از حكومت پانصد ساله اشكانيان، ساسانيان آثار آنان را از ميان بردند، فردوسى از پانصد سال حكومت اشكانى جز چند بيت شعر كه در نامه خسروان آمده است چيزى نمى داند و در اين باره مى گويد:
    چو كوتاه بد شاخ و هم بيخشان / نگويد جهانديده تاريخشان / از ايشان جز از نام نشنيده ام / نه در نامه خسروان ديده ام
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    درود
    نام نویسنده این مقاله "یزدان صفایی"است که این مقاله را نشریه الکترونیکی امردادنامه و همچنین در وبلاگ شخصی اش منتشر کرده است:

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    و
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]دانلود سالنماي ايران همراه با جشن هاي ايران باستان[/h]
    سالنمای ایرانی 1389 همراه با راهنمای زمان جشن های ایران باستان
    16_1_b.JPG






    Please, ورود or عضویت to view URLs content!



    (هر هفته در يك صفحه)


    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    ( هر ماه در يك صفحه)​
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]حجاب درتاریخ ايران باستان[/h]
    در زمان زرتشت زنان منزلتي عالي داشته و با كمال آزادي و با روي گشاده در ميان مردم آمد و شد داشتند . در جلد اول " تاريخ تمدن " صفحه 552 راجع به ايرانيان آمده است : پس از داريوش مقام زن مخصوصاً در طبقه ي ثروتمند تنزل پيدا كرد . زنان فقير چون براي كار كردن ناچار از آمد و شد در ميان مردم بودند آزادي خود را حفظ كردند اما در مورد زنان ديگر گوشه نشيني زمان حيض كه برايشان واجب بود رفته رفته امتداد پيدا كرد و سراسر زندگي اجتماعي شان را فرا گرفت و اين امر مبناي پرده پوشي در ميان مسلمانان به شمار مي رفت . زنان طبقات بالاي اجتماع جرات آن را نداشتند كه جز در تخت روان روپوش دار از خانه بيرون بيايند و هرگز به آنان اجازه داده نمي شد كه آشكارا با مردان صحبت كنند .

    زنان شوهر دار حق نداشتند هيچ مردي را ولو پدر يا برادرشان باشد ببينند . در نقشهايي كه از ايران باستان بر جاي مانده هيچ صورت زني ديده نمي شود و نامي از ايشان به چشم نمي خورد .

    چنانچه ملاحظه مي فرماييد حجاب سخت و شديدي در ايران باستان حكمفرما بوده تا جايي كه حتي پدران و برادران نسبت به زن شوهردار نامحرم شمرده مي شدند .

    به عقيده ي ويل دورانت مقررات شديدي كه طبق رسوم و آئين كهن درباره ي زن حائض اجرا شده كه در اتاقي محبوس بوده و همه در مدت عادت زنانگي از او دوري مي جسته اند و از معاشرت با او پرهيز داشته اند ، سبب اصلي پيدا شدن حجاب در ايران باستان بوده است .





    اما اينكه مي گويد : اين امر خود مبناي پرده پوشي در ميان مسلمانان به شمار مي رود منظور چيست ؟

    آيا مقصود اين است كه علت رواج حجاب در ميان مسلمانان مقرراتي است كه درباره ي زن حائض اجرا مي شود ؟ همه مي دانيم كه در اسلام چنين مقرراتي هرگز وجود نداشته است و ندارد . زن حائض در اسلام فقط از برخي عبادات واجب نظير نماز و روزه معاف است و همخوابگي با او نيز در مدت عادت زنانگي جايز نيست . ولي زن حائض از نظر معاشرت با ديگران هيچ گونه ممنوعيتي ندارد كه عملاً محبور به گوشه نشيني شود و اگر مقصود اين است كه حجاب رايج ميان مسلمانان عادتي است كه از ايرانيان پس از مسلمان شدنشان به ساير مسلمانان سرايت كرده باز هم سخن نادرستي است . زيرا قبل از اينكه ايرانيان مسلمان شوند آيات مربوط به حجاب نازل شده است .

    از سخنان ديگر ويل دورانت هردو مطلب فهميده مي شود يعني هم مدعي است كه حجاب به وسيله ي ايرانيان پس از مسلمان شدنشان در ميان مسلمانان رواج يافته و هم مدعي است كه ترك همخوابگي با زن حائض در حجاب مسلمانان و لا اقل در گوشه گيري آنان موثر بوده است ! ( مسئله حجاب ص 22 و 23 )

    كنت گوبينو در كتاب " سه سال در ايران " معتقد است كه حجاب شديد دوره ي ساساني در دوره ي اسلام در ميان ايرانيان باقي ماند . او معتقد است كه آنچه در ايران ساساني بوده است تنها پوشيدگي زن نبوده بلكه مخفي نگه داشتن زن بوده است . او مدعي است كه خودسري موبدان و شاهزادگان آن دوره به قدري بوده كه اگر كسي زن زيبايي در خانه داشت نمي گذاشت كسي از وجودش آگاه شود و حتي الامكان او را پنهان مي كرد زيرا اگر معلوم مي شد كه چنين خانم زيبايي در خانه اش است ديگر مالك و احياناً مالك جان خودش هم نبود .

    همچنين در زمان صفويه زنان روبنده بر صورت مي گذاشتند و چادر سفيدي تا سرزانو مي پوشيدند و شلواري بر تن داشتند .
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]باورهای ایلامیان باستان[/h]
    نویسنده : انی کاظمی
    پیامهای چُغازنبیل – عظمت ایلام
    ۳-۱- تا این اواخر از دیانت و مذهب ایلامیها آگاهیهای چندانی به دست نبود. امّا با کشف چوغازنبیل «تلچونسبد» از سالهای ۱۹۴۰ میلادی به بعد که در جنوب غربی ایران در صحرایی خشک قرار دارد تا اندازهیی در این مورد آگاهی به دست آمده است. در آغاز کتیبهیی منقوش بر آجر در اطراف تل به دست آمد که به خط و زبان ایلامی بود و حاکی از بنای شهری مذهبی بود که به فرمان اونیتاشگال Unitashgal بنا شده بود و این پادشاه در حدود ۱۲۵۰ پیش از میلاد زندگی میکرده است.

    این تل چنان که از نامش پیداست همچون سبدی است که واژگونه بر زمین نهاده باشند. تاکنون باستان شناسان توانستهاند تنها مکان مقدّس این شهر بزرگ را از دل خاک بیرون آورند. آن چنان که پیش از این در ظاهر بر میآمد ایلامیان به ساختن زیگورات Ziggurat علاقه و توجّهی نداشته و این امر میانشان متداول نبوده است. امّا کشف این شهر کهن و مکان مذهبی بلند، بازیگورات آن این توهّم را از میان برد. صحن این مکانِ عبادت یکصد و بیست و یک متر مربع میباشد و چهارگوش است. اطراف این چهار گوشه به وسیلهی دیواری محصور شده است که دارای غرفهها و اطاقکهایی است که ویژهی عبادت و نیایش بوده است، امّا مراسم عمومی مذهبی چنان که شواهدی ارائه میدهد، در صحن حیاط انجام میشده است. امّا بنای زیگورات را درست وسط این مربع یا صحن حیاط بنا کردهاند که سیزده و نیم متر مربع مکان را زیر خود دارد. این زیگورات دارای پنج طبقه بوده و بلندیاش در حدود پنجاه متر بوده است. در طبقهی پنجم فوقانی، پرستشگاه خدای بزرگ و خدای خدایان ایلامی به نام اینشوشیناک Inshushinak قرار داشته است. امّا جای تأسّف است که در حدود دو متر نیم از قسمت فوقانی این زیگورات در اثر حوادث طبیعی خراب شده و فرو ریخته است و این ریزش و خرابی به قسمتهای دیگر نیز صدماتی وارد کرده.
    قسمتهایی از این بنا که پس از گذشت سه هزار سال هنوز سالم ماندهاند، عظمت ایلام را نشان میدهد. از جانبی دیگر تکامل فن آجرسازی در ایلام موجب شگفتی است. آجرهایی که به دست آمده و دیوارههای بیرونی زیگورات را با آنها میپوشانیدهاند از لعابی نقرهیی به همواری پوشیده شده است که در جهات مختلف تابش نور نمایانیهایی چون طلا و نقرهی درخشان دارد. آنچه که مهمتر است، درهایی است که به وسیلهی چوب ساخته و با شیشه ریزهنگاریهایی بسیار جالب بر آنها کردهاند. شیشهها به رنگهای مختلف میباشند و این امر نشان میدهد که شیشهگری در ایلام تا چه اندازه تکامل یافته بوده است، تکاملی که در هیچ منطقهیی نظیرش دیده نشده و ماورای گمان محقّقان و کاوندگان قرار دارد.
    شاید مجسمهی
    خدای بزرگ اینشوشیناک Inshushinak در طبقهی پنجم، یعنی بلندترین نقطهی زیگورات قرار داشته است. امّا آنچه که مسلّم است مراسم عبادت عمومی در محوطهی زیگورات انجام میشده و به نظرمیرسد که در مواقعی که شاه به عبادت میآمده، پیکرهی خدای خدایان را از طبقهی فوقانی به پایین میآوردهاند. در دیوارههای بعضی از طبقات زیگورات، اطاقهایی کشف شده که مورد استفاده و کاربرد آنها هنوز به درستی روشن نشده است. در یکی از این اطاقها مصالحی ساختمانی به رنگ سرخ یافت شده که گویا جهت آرایش طبقات فوقانی به کار میرفته است، امّا ما بقی اطاقهای طیقهی دوم خالی است.

    قراین و طرز ساختمان نشان میدهد که قربانی در این مذهب اهمیّتی فراوان داشته است. مراسم مذهبیایلامی در حیاط داخلی انجام میشده است. در این حیاط دو ردیف سکوی کوتاه بنا شده که هر ردیفی هفت سکّو است و جمعاً چهارده سکّو میشود که جوی کوچکی میان آن حفر کردهاند. این سکّوها قربانگاه بوده است که در مواقعی معیّن که مراسم قربانی در حضور شاه و ملکه انجام میشده، جانواران قربانی را روی این سکّوها قرار داده و به وسیله کاهنان ضمن انجام مراسم و تشریفاتی، قربانی میشدهاند، و خون آنها نیز از جوی وسط دو ردیف سکّو میگذشته است.
    در قسمت فوقانی دو ردیف سکّوهای قربانگاه، دو نشیمن متمایز وجود دارد که بدون شک متعلّق به شاه و شهبانو بوده است. چنان که از روی مدارک و قراین بر میآید، پس از انجام مراسم قربانی از برای خدایان، شاه و شهبانو از جلو حرکت کرده و کاهنان نیز در التزام بودهاند تا به طبقهی تحتانی
    معبد میرسیدهاند. در این مراسم شاید شهزادگان و امیران و سرداران و سپه سالاران نیز حضور داشته و شاید بر آنکه جملهی مردم و عوامالنّاس نیز شرکت کرده و آزاد بودهاند تا به طبقهی تحتانی معبد از برای پرستش خدای بزرگ بروند.

    جای و مکان عمومی در این زیگوراتها تنها حیاط آجرفرش معبد بوده است، امّا حلقهها و برجهای پنجگانهی زیگورات، ویژهی کاهنان بوده است که از لحاظ رتبه و مرتبت در طبقات و اطاقهای مختلف آن رفت و آمد و یا سکونت داشتهاند. دیواری که قسمت حیاط را دور زده، شامل هفت در وازه است که به طرز مجلّلی ساخته شدهاند و طبقات عامّهی مردم شاید از یکی یا چند دروازهی به خصوص حق رفت وآمد داشته بودند.
    زیگوراتها که بودند؟
    ۳-۲- اصولاً دربارهی زیگوراتها این پرسش پیش میآید که آیا این ساختمانها چه نوع بناهایی هستند، آیا همچون هرمهای
    مصری، اهرامی میباشند که عنوان مقبره را دارند و یا معابدی هستند؟ هرودوت Herodotos مورّخ یونانی در پنج قرن پیش از میلاد، یعنی صد سال پیش از آنکه آخرین پادشاه بابل سقوط کند، به این شهر سفر کرده است و گزارش میهد که برج بابل مقبره
    ی زِئوس Zeus] ژوپیتر [Jupiter خدای خدایان یا ربالنّوع ستارهی مشتری است،- و از همین رهگذر و مواردی دیگر است که پرسش و شک فوق مطرح میشود.
    با در نظر گرفتن این موضوع، پژوهشها و
    گفتگو
    ها و کاوشهایی بسیار در مدّت نزدیک به یک قرن رخ داده است و بسیار گفتهاند و بسیار نوشتهاند. با جمع و تلفیق این نظرات و گفتهها بایستی طبعاً این عقیده پیش آید که زیگورات هم معبد و پرستشگاه بوده است و هم مقبره و گور.
    اغلب اقوام و ملل ساکن این قسمت از مشرق زمین، رسمی مشترک و عقیدهیی عمومی داشتهاند دربارهی مردگان و زندگی پس از
    مرگ. البته این اشارهیی که به لفظ مشترک و عمومی میشود، جنبهی تأکیدی حرفی ندارد، چه هر چه که باشد اختلافها و تفاوتهایی در جزئیات امر میان اقوام و ملل مذکور مشهود است، امّا از لحاظ اصولی و آنچه که زیربنای موضوع را میسازد در عقاید و روشها اشتراک دارند. به هر انجام، اقوام و مللی چون: سومریان ، بابلیان، آشوریان و ایلامیان مردگان خود را در منازل خود و کف اطاقهایشان دفن میکردهاند و بر آن عقیده بودهاند که روح پس از مرگ همچنان به زندگی ادامه میدهد و احتیاجات و نیازمندیهای زمان حیات را دارد، و میپنداشتند که مردگان در زندگی آنها همچون دوران زندگی شرکت میکنند. امّا در لوح
    ههایی که متعلّق به قسمتهایی فوقانی زیگورات «چوغازنبیل» است به این امر تأکید شده است که در آخرین طبقهی بالایی، محرابِ مقدّسِ خدای بزرگ و سرورْ خدایِ اینشوشیناک Inshushinak قرار داشته است. همچنان ملاحظه شد که عادت مردم و روش کاهنان مبتنی بر آن بود که در طبقهی زیرین به عبادت و نیایش میپرداختهاند؛ پس میتوان نتبجه گرفت که محراب در بالا و گور یا مقبره در پایین قرار داشته است.
    اینک با موضوعی که در فوق مطرح شد، این نقطهی ابهام برای کسانی پیش میآید، چه میاندیشند مگر خدایان را ناجاوادنگی و مرگی هست؟! در این باره لازم به یادآوری است که آری، و این موضوعی است در
    تاریخادیان که مبحثی شیرین و جالب توجّه میباشد. خدایانی که ربالنّوعهای حاصلخیزی، نعمت، و فصلها میباشند دچار چنین سرنوشتهایی میشوند. اغلب در کشورهایی که فصول تمام و متمایز هستند، این گونه اعتقادات به وجود میآید، چون: مصر، یونان و مناطق بسیاری از آسیای کوچک و آسیای غربی. در مصر اوزیریس Osiris ، در یونان دیونیسوس Dionisos در آسیای کوچک آتیس Attis و در بسیاری از نقاط دیگر این گونه خدایان وجود دارند. هنگامی که پس از بهار و رویش نباتات و گیاهان و شکفتگی طبیعت، پاییز و زمستان فرا میآید و دشت خاموش شده و نباتات پژمرده و رخت زندگی از اندام درختان بیرون میشود، این خدایان نیز به خوابی مرگ گونه فرو میروند، و در واقع این قیاسی است که انسان از طبیعت برای خدایان و خود مینماید و در اینجا نیز خدایان را به طبیعت قیاس کرده و برای آنان مرگها و زندگیهایی دورانی قائل میشود، و بنابراین به هنگامی که بهار فرا میرسد، طبیعت از خفتهگی به درآمده و زندگی از سر میگیرد، خدایان نیز از خوابِ موقتِ مرگ بیدار شده و دگرباره زندگی آغاز مینمایند.

    باستانشناسان اینک به این فکر شدهاند که در فرصتی مناسب نقبی به مرکز زیگورات بزنند تا شاید از این راهگذر و مشاهدات و ملاحظاتی که خواهند کرد، آگاهی حاصل نمایند که در مرحلهی اوّل یا طبقهی زیرین پرستشگاه چه مراسم و عباداتی انجام میگرفته است، و این برنامهی باستانشناسان هر گاه عملی شود، بیشک کمکی شایسته و بسیار مینماید به تاریخ ادیان که در پرتو آن مجهولاتی چند که دیرگاهی است در این زمینه باقی مانده، بر طرف میشود.
    پس از شک و یقینهایی دربارهی اینکه زیگورات موردنظر و یا به طور اَعَمّ این گونه بناها یا زیگوراتها معابد و ستایشگاهها و یا مقابری بودهاند، مسئلهیی دیگر قابل طرح و اندیشه است که جنبهی نمادین و کنایهیی این بناها را بیان میکند. در این مورد شکّی نیست که این بناهای بلند و مرتفع، انگیزه و محرّکی داشتهاند و این انگیزه نیز جز خواست و تمایل درونی انسان چیزی نبوده است، تمایل و آرزویی که به این شکل در قالب هستی ریخته شده و موجب تشفّی و ارضای خاطر و تمایلاتی شده است. خواست درونی انسان جز راه یافتن از عالم پایین و جهان سفلا به جهان و دنیای علیا چیزی نیست. آدمی همواره در این آرزو بوده است، منتها این آرزو و تمایل در هر دوره و زمانی به شکلی تجلّی نمود.� است و در آن دوران این بناها که در حد خود آسمانسای بودهاند، رمزی بوده از این آرزوی طلایی و کهن بشری.
    از دیدگاه کلمه و واژه نیز زیگورات چنین مفهومی را میرساند و پرده از کنایه واپس میزند. اصل کلمه، سومری است که در «
    آشوری – بابلی» Ziqquratu تلفّظ میشده و معنی آن « صعود به آسمان » بوده است. این پندار یا توهّم میان آن مردم عتیق وجود داشته است که خدایی که از فرازینگاه آسمان پایین میآید و نزول میکند، پیش از آنکه موهبت دیدار و مجالست خود را بر بندگان به روی زمین ارزانی دارد، در بلندترین نقطهی زیگورات فرود میآمده. روش این مردم کهن زیاد نبایستی به نظر ما اعجابآور و شگفتیزا نمایان شود، چون میان فکر آن مردمان و بنا کنندگان کلیساهای مرتفع قرون میانه و معابد بلند دیگر نیز هیچ تفاوتی موجود نیست، این فکری بوده که همواره آدمیان را به خود مشغول میکرده است، و نردبان یعقوب که پایهیی بر زمین و سری به آسمان داشته، نه داستان دیروز است و نه افسانه
    ی امروز، بلکه همواره این پندار وجود داشته و قدمتی دارد همپای عمر آدمی.
    گِرد اینشوشیناک Inshushinak سرورْ خدایِ ایلامی را یک عدّه کهتر خدایان فرا گرفته بودند که جای و مکانشان گرداگرد زیگورات در غرفههای ویژهیی بوده است. این غرفهها نیایشگاههای خدایانی بوده است که همچون نزدیکان رئیس و بزرگی، خانههایی اطراف کاخ او داشتهاند. تاکنون «سال ۱۹۶۱» تعداد یازده نیایشگاه از زیر خاک، از اطراف زیگورات بیرون آمده است که هر یک ویژهی خدایی بوده است و به احتمالی بسیار نیایشگاههایی دیگر نیز در آینده از زیرِدستِ کاوندگان بیرون خواهد آمد که کمک بسیاری مینماید به شناخت سلسله مراتب خدایان و وظایف آنان و شیوهی پرستششان. در ایلام در گوشهیی از معبد مربع، نیایشگاهی کشف شده است که دارای چهار غرفه میباشد که هر یک به شکل مستقلی یک نیایشگاه است. قراین نشان میدهند که این نیایشگاه متعلّق بوده است به دو – مِهتر خدای و دو – ایزد
    بانو، چون در این نیایشگاه دو سکّوی قربانی وجود دارد که هم قربانگاه است و هم جای تقدیم هدایا میباشد و معابدی که مختص یک خدا بوده است، بیش از یک سکّو نداشته و معمولاً نام و عنوان هر خدایی روی آجرهای نیایشگاههایشان نوشته شده است.

    مذهب ستایش طبیعت، با خدایانی طبیعی
    ۳-۳- از روی هدایایی که به خدایان داده میشده، و روش ستایش و نیایششان آشکار شده است که مذهب ایلامیان براساس ستایش طبیعت و عناصر طبیعی استوار بوده و خدایانِ آنان، خدایان و ربّالنواهای حاصلخیزیِ زمین و وفور نعمت و مردم کرهی زمین بوده است. هدایا اغلب از
    سفال، طلا، نقره و مفرغ میباشد که به شکل ظروف و تندیسههایی ساخته میشده است و قربانیها از گوسفند، بز و احشامی دیگر بوده. اغلب حاجتمندان برای برآورد نیازمندیها و حاجات خویش، به عنوان رشوه و باج از برای جلب رضای خاطر خدایا خدایان این قربانیها و هدایا را در معبد، مقابل محراب خدای خود میگذاردهاند و از سویی دیگر این هدایا به کیسهی فراخ کاهنانی که خزانهی معابد و درآمدهای خاصله از آن را متعلّق به خود میدانستند، گردآوری و ضبط میشد و از برای آنان زندگانی در کمال فراخی معیشت و رنگین سفرهیی فراهم میکرده است. هرگاه درست بیندیشیم، بعد از گذشت حدود سه هزار سال از زمان، در عقاید مردم متمدّن این زمان هنوز تغییر و تحوّلی ایجاد نشده است و تودهیی عظیم از مردمان عصر ما هنوز به همانسان فکر میکنند که نیاکانشان در سه هزار، چهار هزار و پنج تا شش هزار سال پیش از این میاندیشیدهاند. هنوز همان مردمان وجود دارند، و همان معابد و همان کاهنان به کار خود سرگرماند. علاوه بر جوامع متمدّن، الگو و ساخت چنان روش و باور و اندیشههایی به صورت زنده و گویا، هنوز میان اقوام ابتدایی در بسیاری از نقاط جهان قابل مطالعه و کاوش است. مردم شناسان در بسیاری از فرهنگ
    های اقوام بدوی که در آمریکا «سرخپوستان» زندگی میکردند، نیز میان اقوامی که در استرالیا، اوقیانوسیه، آفریقا، آسیا – نیز میان اسکیموها چنین باورها و عاداتی را که هزاران سال بر آنها میگذرد، تحقیق کردهاند.
    من باب مثال بایستی از ایزدبانویی نام برد به نام پینی کِر Piniker که مظهر آفرینش بوده است. نام این زن خدا در لوحهیی ذکر شده که کتیبهیی حاکی از پیمانی که میان شاهان ایلام و بابل منعقد شده است، متن آن لوحه بوده. تندیسهیی از این
    الاهه در کاوشهای انجام شده به دست آمده است، در حالی که کودکی شیرخواره را به آغـ*ـوش دارد و این تندیسه در نیایشگاهی یافت شده که ویژهی عبادت همین الاهه بوده است. در این نیایشگاه هدایایی بسیار یافت شده که در تأیید سمت و عنوان این زن خدا میباشد که مظهر آفرینش
    بوده.
    در اطراف معابد بازارها، فروشگاهها و کارگاهها و صنعتکاران و دورهگردانی بودهاند که نیازهای نذور را میساختهاند و از این راه امرار معاش میکردهاند. بدون شک صنعتکاران و
    هنرمندانی چیرهدست و توانا در حوالی معبد یا معابد سکنا داشتهاند که کارشان و درآمدشان وابستگی داشته به قدرت هنری و صنعتیشان. این مردمان، مجسمهها و ظروف سفالین، تندیسهها و ظروف نقرهیی و طلایی ساخته و این اجناس اغلب به وسیلهی کاهنان به زیارت کنندگان فروخته میشده است، چنان که امروزه نیز در بسیاری از جاها معمول است گرد زیارتگاهها را صنعتکاران و پیشهورانی فرا گرفتهاند که کالاهایشان تنها ویژهی برآورد نذور میباشد.

    سرانجام پایان عظمت این شهر با زیگورات عظیماش هم زمان با انهدام ایلام فرا رسید. به سال ۴۶۰ پیش از میلاد آشوربانیپال Ashur Bani pal با سپاهیان فراوانش به ایلام حمله کرد، شوش را تسخیر و ویران نمود. شهرهای سر راهش جملگی به ویرانی افتادند. شاه ایلام فرار کرد و تا دوردستها تعقیباش کردند. از جمله شهرهایی که به وسیلهی آشوریان منهدم شد، شهر مورد گفتگو، یعنی شهر « دوراون تاشی Dur untashi » بود که به خرابی سپرده شد. در یکی از اطاقهای معبد، آشوریان بیش از دویست تکه از وسایل رزمی خود را بجا نهادهاند که اغلب آنها عبارت است از نشانهای افتخار که از مفرغ، آهن و مرمر میباشد. در اطاقی دیگر اشیایی دیگر که قیمتی و زینتی بوده به دست آمده که متعلّق به معبد است. شاید عدّهیی از سربازان آشوری در اینجا به استراحت پرداخته بودهاند که بر اثر حادثهیی با شتاب خارج شدهاند، پیش از آنکه فرصتی پیدا کنند تا لوازم خود را ببرند.
    به هر انجام پس از قرونی بسیار و گذشتِ زمانی بعید، به وسیلهی کشف این شهر تاریخی، از روی یکی از گرههای فروبستهی تاریخ ادیان پرده بر کنار زده شده و در زمینهیی که آگاهیهای قابل ملاحظهیی نداشتهایم، اطلاعاتی به دست آمده که با اتمام کاوشهای در این منطقه، این آگاهیها به
    نسبت
    بسیاری افزونی خواهد یافت.
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    برخی موضوعات مشابه

    بالا