همه چیز از دوره ی صفوی | شاهان صفوی

  • شروع کننده موضوع MILAD_A
  • بازدیدها 1,678
  • پاسخ ها 28
  • تاریخ شروع

MILAD_A

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
27,940
امتیاز واکنش
17,247
امتیاز
995
محل سکونت
تجریش
[h=2]شاه عباس اول[/h]
شاه عباس اول نه تنها از بزرگترین و ارزنده ترین قهرمانان تاریخ ایران ،بلکه جهان است تا جایی که به او لقب کبیر داده شده است. در دوره ی او وسعت ایران به مرزهای پیشین خود بازگشت و از قندهار تا بغداد و از خراسان تا بحرین و هرمز را فرا گرفت. شاید در آن روزگار اصفهان مشهورترین شهر جهان و ایران قدرتمندترین کشور در دنیا محسوب می شد.
اما این شاه برزگ جامع همه خوبی ها نبود . بلکه اعمال زشتو عیوبش نیز باعث شگفتی است. او بیرحمی و مهربانی ، خشم و عطوفت ، سادگی و زیرکی ، گذشت و کینه ورزی ، رعیت پروری و مردم کشی را با هم داشت . بارزترین زشتی رفتار او کشتن یا کو رکردن پسران خود و قتل سرداران وفادارش است. و شاید این خصیصه مذموم ناشی از ضربات روحی سختی بود که او در فاصله ده سال (984-994) تجربه کرده بود.
قدرت پادشاهی چنان بر او مستولی شد که حتی پسران خود را در این راه فدا کرد . نسبت به آنان چنان سختگیر بود که هر کس با انان سخن می گفت یا به انان سلام می کرد مقصر بود . مردم بنا به میل شاه به فرزندان او اعتنایی نمی کردند.
شاه عباس پسر بزرگ خود محمد باقر میرزا(مشهور به صفی میرزا) را به توهم رقابت با او ، با بی رحمی کشت. او هنگام مرگ 29 سال بیشتر نداشت. شگفت ان که او برای مجازات قاتل پسرش که صرفا فرمان شاه را اجرا کرده بود دستور داد آن فرد به دست خود سر پسرش را ببرد.
شاه عباس ، سپس در 1030 پسر دیگرش یعنی محمد میرزا و در 1031 سلیمان میرزا پسر بزرگ صفی میرزا و نوه ی خود را کور کرد و سر انجام در 1036 آخرین پسر او ، امامقلی میرزا نیز به همین سرنوشت دچار شد.
او به اختر شناسی و طالع بینی ایمان داشت. منجم باشی او به نام ملاجلال الدین محمد یزدی ، مشاور همیشگی او بود.و شاه عباس در هر کار مهمی با او مشورت می کرد.
شاه عیاس نسبت به دین اسلام و مذهب شیعه 12 امامی بسیار متعصب بود . هرگز نمازش ترک نمیشد و در روز جنگ همیشه پیش از اغاز نبرد وضو می گرفت و نماز می خواند و از درگاه خداوند در خواست پیروزی می کرد. به امام هشتم علاقه وافری داشت تا انجا که در 1010 برای زیارت استان قدس رضوی پیاده از اصفهان یه مشهد رفت.
 
  • پیشنهادات
  • MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]
    icon6.png
    قالی های مشهور دوره ی صفویه[/h]

    1. قالی موجود در موزهی پولدی پزولی از قالیهای مشهور دوره ی فویه است که احتمالا در کارگاه های تبریز بافته شده است. و از نوع شکارگاه است. این قالی از پشم بافته شده و دارای تاریخ 1544 میلادی است که در همان موزه در میلان ایتالیا نگهداری می شود. بیت زیر روی قالی مذکور به چشم می خورد:
    شد از سعی غیاث الدین جامی بدین خوبی تمام کار نامی
    2. قالی اردبیل که در دوره ی سلطنت شاه تهماسب صفوی و به سفارش او برای اهدا به بقعه شیخ صفی الدین بافته شده است. در واقع این قالی یک طاقه از جفت فرشی است که در شهر کاشان بافته شده و در حال حاضر یکی از بزرگترین گنجینه های موزه یویکتوریا و آلبرت لندن است. قالی اردبیل که براستی از شاهکارهای فنی است 11.52 متر طولو 5.24 متر عرض دارد.
    زمینه ابی پر رنگ آن همچون باغ فردوس از گلها و ساقه ها ی در هم پوشیده شده است. وسط ان را با ترنج زرین بزرگ نقش داده اند و گرداگرد ان را نیز با ترنج های یضی شکل کوچکی اراسته اند و در هر سوی ترنج ها ، قندیل مسجد به نشانه تقدس فرش افزوده اند .
    در هر گوشه ربعی از نقش وسط فرش بافته شده و حاشیه های زمینه ابی پر رنگ فرش نیز با گل ها و طرح های سرخ و سبز و زرد پوشیده شده است . حاشیه این قالی بسیار زیبا و نفیس است و حواشی پندی کخ مملو از دوایر و مستطیل نگین دار و اشکال و بوته است ف تشکیل می یابد و در یک طرف این قالی در شکل مستطیلی ، شعر زیر از حافظ بافته شده است:
    جز آستان توام در جهان پناهی نیست سر مرا به جز این در ، حواله گاهی نیست
    همکچنین در زیر قالی نی عبارت " عمل بنده درگاه مقصود کاشانی" دیده می شود که لابد منظور از " مقصود کاشانی " طراح و استاد بافنده آن فرش بوده است.


    5hn13ky5k0em3x3tf1.jpg
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    اين نوشته مروري است بر کتابي با عنوان « علوي گري در آناتولي در قرن شانزدهم» از صائم ساواش که انتشارات وادي در سال 2002 ضمن 250 صفحه آن را منتشر کرده است.
    نويسنده پنجاه ساله اين کتاب استاد دانشگاه جمهوريت در رشته تاريخ است. کارهاي او بيشتر روي منطقه سيواس در دوره عثماني است.
    اين نويسنده، پيش از اين، دو کتاب ديگر چاپ کرده است: يکي در باره زاويه علي بابا در سيواس با عنوان يک تاريخ اجتماعي و ديني (استانبول 1992) و ديگري با نام از اويسيه تا بکتاشيه کتاب جبار قولي (استانبول 1997).
    اما کتاب حاضر در باره ريشه هاي علوي گري در آناتولي به طور خاص به بحث از نقش علويان آناتولي در ارتباط با صفويان و سياست هاي عثماني براي قطع ارتباط ميان اينان و سرکوب علويان طرفدار خانقاه اردبيل نوشته شده است. مبناي کار دفاتر مهمه است و مؤلف تلاش کرده است تا براي هر مسأله نمونه هاي عيني که رخ داده بيان کند.
    بدون ترديد بايد گفت اگر عثماني ها به سياست شرقي توجه نکرده و در غرب مانده بودند آناتولي يکپارچه شيعه شده بود. تنها و تنها سياست خشن عثماني ها در قتل قزلباشها، کنترل مرزها و فشارهاي فراوان بر مردم اين نواحي و کوچ هاي اجباري به قبرس و بالکان سبب شد تا ميان آنان و صفويان قطع شود.
    شرح اين سختگيري ها در دفاتر مهمه آمده و برخي از آنها چندان شگفت و خشونت بار است که قابل تصور نيست.
    نوشته حاضر گزارش کوتاهي از آن کتاب و ارائه برخي از نمونه هاست. به علاوه ديدگاه هاي تحليلي و تاريخي مؤلف در بيان سياست هاي عثماني از زاويه ديني، سياسي، و اقتصادي بر اساس مطالبي که در کتاب آمده، شرح شده است.
    از آنچه دراينجا آمده و لازم است تا ان شاء الله اين کتاب به طور کامل ترجمه شود به دست مي آيد که بخشي از تاريخ صفويان در آناتولي است که تاکنون دست کم محققان ايراني به آن توجهي نکرده اند. کار در اين زمينه منوط به استفاده از اسناد عثماني به خصوص خواندن دقيق دفاتر مهمه است. فايده ديگر اين کار آشنايي درست با ريشه هاي تاريخي علوي گري در آناتولي است که به عنوان يک تجربه سودمند مي تواند مورد استفاده قرار گيرد.
    نويسنده در مقدمه کتاب به اجمال از روابط عثماني و صفوي سخن گفته و پس از آن بخش نخست کتابش را به بحث از قزلباش ها در آناتولي اختصاص داده است.
    مبناي کار وي استفاده از اسناد و گزارش هايي است که در دفاتر مهمه آمده و از اين جهت و به خصوص از اين زاويه که گزارش هاي ريزي از فعاليت ها ي قزلباشها در اين ناحيه به دست داده ارزشمند است.
    ابتدا در باره مفهوم قزلباش سخن مي گويد و در ادامه تحت عنوان «ادعاي مهدويت: بحران اعتقادي» از ظهور انديشه هاي مهدي گرايانه در آناتولي سخن مي گويد. در واقع از قرن سيزدهم تا شانزدهم ميلادي مشکلات اقتصادي منطقه آناتولي بسيار زياد بود و همين امر سبب شورشهايي در اين نواحي مي شد که از الگوي آنها شورش بابا الياس بود. مدعيان مهدويت چندي در غارها مي ماندند و سپس با احترام ميان مردم باز گشته و آنان را به شورش وا مي داشتند. قزلباشها نيز در انتظار مهدي بودند. براي نمونه در روزگار سليم، رهبر جلالي ها خود را فردي معرفي مي کرد که منتظر مهدي است. او ميان رود قزل ارماق و يشيل ارماق شورش بزرگي به راه انداخت. او مي گفت در انتظار مهدي است تا بيايد . شاه قلي بابا تکلي خودش مثل بابا اسحاق خراساني ، خود را مهدي معرفي مي کرد. در دفاتر مهمه از حيدر حسين نامي سخن گفته شده است که در شام به مسجد اموي آمد و يک ستون مرمر را که بالايش تذهيب داشت شکست و يکي از خادمان مسجد را با کارد مجروح کرد و گفت من صاحب الزمان هستم.
    نمونه هاي ديگري از اين مدعيان مهدويت در آناتولي در اين دوره وجود دارد. برخي از اينان علي را خدا دانسته و مي گفتند که نماز ما خوانده شده و روزه ما را گرفته اند. اين کارها براي امثال يزيد است. آنان مي گفتند که کعبه ما مرقد امام حسين (ع) است.
    اينها مطالبي است که در دفاتر مهمه براي دولت عثماني گزارش شده و البته معلوم نيست که چه اندازه درست باشد. #
    در واقع مهدويت گرايي در قرن شانزدهم در يک محدوده جغرافيايي در مناطق دنيزلي، بزک، آماسيه، نيکسار و شام بروز کرد. اين مناطق تا آن زمان هنوز زير سلطه رسمي عثماني در نيامده بود و براي بروز اين قبيل ادعاها آزادي وجود داشت.
    در آناتولي مناطقي بود که اکثر ساکنان آن را قزلباشان تشکيل مي داند که از آن جمله سلانيک و وارنا بود. آنان در بالکان هم بودند. برخي از شهرهايي که شمار اينان زياد بود عبارت بود از سيواس، توگات، ادنا، ازمير، مانيسا و بوردور.
    در يک مورد در دفاتر مهمه آمده است که ترکهاي آن نواحي همگي طرفدار قزلباش ها بوده اند. منطقه آناتولي جايي که اوزون حسن و شاه اسماعيل و سليم بر سر آن نزاع داشتند همين شرق آناتولي بود. مردم اين نواحي دولت عثماني را غاصب دانسته و صفويه را منجي خود مي دانستند.
    در اين بخشها تعداد زيادي طوايف و عشاير ترک بودند که قزلباش بوده و از حاميان اصلي صفوبه يه حساب مي آمدند. حتي طوايفي مانند سلاق لو و پهلوان لود که در سرزمين هاي تحت سلطه عثماني هم بودند جزو طرفداران صفويه بودند. در اين باره بحث طولاني است.
    فشارهاي سياسي عثماني سبب شد تا قزلباشها پنهاني عمل کرده و در واقع با عثماني ها درويي کنند. شيعيان هم قائل به تقيه بودند و اين ابزاري بود که رفتار آنان را توجيه مي کرد. در يک سند آماده است که مأمور عوارض وقتي با گروهي از قزلباشها برخورد مي کند به آنها مي گويد که من هم ازشما هستم و به اين ترتيب جان خود را نجات مي دهد. براي کسي که خيلي در حمايت از صفويه قرص و محکم بود مي گفتند اين قزلباش اغلو قزلباش است يعني اصلش قزلباش است. اينها نشان مي دهد که کساني از آنها کهنه قزلباش بوده اند همان طور که قزلباشاني بوده اند که جديد بوده اند. در يک سند آمده است که اين بيست و شش قزلباش ابا عن اجد قزلباش بوده اند. در اين باره گروهي شهادت داده بودند که اين ها آباء و اجدادا قزلباش بوده اند. در مقابل براي کساني شهادت داده مي شود که ابا عن اجد سني هستند. در موصل محله اي با نام باب العراق بود که ساکنين آن سادات بوده و آنان را رافضي مي خواندند. در مقابل آنان هم محله مقابل را يزيدي مي خواندند. در اين دوره اتهام قزلباشي مثل زنـ*ـا و سرقت و غيره يک جرم به حساب مي آمد. اين اتهام البته از هر اتهام ديگري براي عثماني ها مهم تر بود. شمار زيادي قزلباش در ميان سپاه عثماني بود . حتي در چالدران تأکيد بر شروع سريع جنگ به خاطر آن بود که مبادا قزلباشهاي داخل سپاه عثماني فرصت برنامه ريزي براي اتفاق با قزلباشهاي صفوي پيدا نکنند.
    در گزارشي آمده است که يک سپاهي – کساني که وقت جنگ پول مي گرفتند و معمولا از طبقات پايين هم بودند – با نام شاه بيگ وقتي بنا شد به شرق به جنگ با صفويان برود، با رفتن او مخالفت شد با اين استدلال که اين از نسل قزلباش است و گفته است کسي به روي صفوي ها لشکر بکشد مسلمان نيست. به همين خاطر پول را از او گرفتند. سپاهي ديگري با نام کاتب حسن وقتي قرار شد که به شرق اعزام شود گفت: من روي شاه يعني شاه صفوي شمشير نمي کشم و از گروه خود جدا شد.
    حتي نمونه هايي داريم که برخي از اين قزلباشها در طبقه اداري بالاي عثماني هم نفوذ کرده بودند. تا وقتي اوضاع آرام بود بسياري از اينها در سپاه عثماني يا تشکيلات اداري بودند. اما وقتي جنگ ميان عثماني و صفوي بالا مي گرفت اينها به فعاليت عليه عثماني مشغول مي شدند.
    صفويان بسياري از اين قبيل ترکها را آموزش داده و به آناتولي مي فرستادند تا بر ضد عثماني فعاليت کنند. يکبار عثماني ها که سرزده براي جستجو به خانه اي در منطقه سيواس رفتند درآن پاشماخ شاه صفوي يعني کفش شاه صفوي را که براي تبرک آورده و در آن آب مي نوشيدند به دست آوردند. اين سند مربوط به زمان محمد خدابنده است.
    همين طور نامه هايي از شاه براي خلفا و مريدانش فرستاده بود پيدا کردند. وظيفه اصلي اين خلفا، تبليغات قزلباشي و تحريک آنان به شورش و نيز جلب کمک مادي براي صفويان بود. در دفاتر مهمه اسناد زيادي داريم که نشان مي دهد که کسي در فلان ده براي شاه صفوي پول جمع کرده است. يا نذر کرده يا چراغ و قرباني جمع مي کردند. در باره يک بيگ در منطقه چولا گزارش شده که در روستاي خودش و روستاهاي اطراف نذرها و قرباني ها را جمع مي کرده و به ايران مي فرستادند. احتمالا اين از خلفاي صفوي در اين منطقه بوده است.
    مؤلف در اينجا از عادات قزلباشان سخن مي گويد. مهم ترين علامت و نشانه آنها برگزاري مراسم عاشورا بود. عادت ديگر اين بود که آنها همه با هم جمع مي شدند و اين سبب تهمت به آنان هم مي شد که اينها همه با هم جمع مي شدند. بسياري از زنان اين خانواده ها اشياء زينتي خود را براي شاه صفوي مي فرستادند. اين در بسياري از اسناد گزارش شده است. #
    گفته مي شد که قزلباشها به خلفاي راشدين سب کرده و مسلمانان سني را به اسم يزيد خطاب مي کردند. اينها هيچ وقت از نام خلفا براي فرزندانشان استفاده نمي کردند. براي همين سني ها اينان را رافضي و ملحد و قزلباش مي خواندند. در ميان خانواده هاي اينان چکمه و پاشماخ شاه صفوي را آورده ميان خانواده هاي مي چرخاندند. اين نوعي رابـ ـطه معنوي ميان آنان با صفويه ايجاد مي کرد.
    در اشعار قزلباشها چنين آمده که اينان عثماني ها را غاصب و صفويه را ناجي معرفي مي کردند. تبليغات صفويان از يک سو و فشار عثماني ها از سوي ديگر اين حس شاعرانه قزلباشها را افزايش مي داد. کوچ هاي اجباري عثماني نسبت به طوايف قزلباش که منجر به از هم پاشيدگي خانواده هاي اينها مي شد چنان اين ها را ناراحت مي کرد که ما بازتاب آن را در اشعار آنان مي بينيم.
    يک شاعر قزلباش با نام پيرعلي مي گويد:
    عثمان لو يانينا کالرم سندن
    نيجه انتقام لر آلنس گرک
    مهدي چکار ايسه نيج الور حالين
    هيبت لي کوسلري چالينسا گرک
    اي عثمان لو ! فکر کردي اوضاع اين طور مي ماند.
    چه قدر انتقام ها از تو گرفته خواهد شد.
    اگر مهدي بيايد حالت تو چه خواهد شد؟
    آن وقت خبر آن به تو خواهد رسيد.
    از پير سلطان ابدال هم نقل شده که گويد:
    اگر حق عنايت کند، شاه يک روز به اروم خواهد آمد.
    و يک روز ذوالفقار را به کافران خواهد زد.
    پدرم مهدي يک روز مي آيد.
    علي ديوان درست مي کند.
    ناحق ها را يک روز خواهد زد.
    و يک روز انتقام خواهد گرفت.
    در يک گزارش آمده است که به يک خليفه قزلباش دستور دادند به شاه لعنت کند. او قبول نکرد. پرسيدند: چرا شما جماعت نماز نمي خوانيد. او جواب داده که امام جماعت ما نامش عمر است و من براي همين نماز نمي خوانم.
    عثماني ها در تبليغات خود اتهامات زيادي به قزلباشها مي زدند که اينها سارق هستند و زنـ*ـا مي کنند و با محارم چه و چه مي کنند تا آنها را از جماعت خارج کنند و ميان آنها و سني ها فاصله بيندازند. يک اتهام رايج اين بود که با هم جمع شده شمع را خاموش مي کنند و مخلوط مي شوند. گولپينارلي گفته است که اين يک اتهام است و هيچ وقتي ميان علويان چنين رسمي رايج نبوده است.
    اتهام ديگر سرقت است. اين سرقت دو گونه بود. يک گونه آن فردي است که مثلا فلان قزلباش دزدي کرده است. اما يک اتهام هم اين بود که جمعي دزدي مي کنند که مي توان گفت اموالي براي صفويان مي دزديدند و مي فرستادند.
    اتهام ديگر اين است که نماز نمي خوانند و روزه نمي گيرند. وقتي از آنان پرسيده مي شد که چرا نماز نمي خوانيد و روزه نمي گيريد مي گفتند نماز ما را خواندند و روزه ما را گرفتند.
    اتهام چهارم اين بود که اينها شب تا صبح به ساز و آواز مشغول هستند. در واقع اين يک سنت ميان عشاير و قبايل بود و ربطي به علوي گري آنها نداشت. در دفاتر مهمه آمده است که با آلات لهو جشن گفته و بعد شمع خاموش مي کردند و زن و مرد قاطي مي شدند.
    اتهام پنجم آنان اين بود که اينان سب و لعن به ابوبکر و عمر مي کنند. در يک زاويه در شهر دنيزلي «ايشيک ها» يعني قزلباش ها جمع مي شدند. چند نفر که نامشان عثمان و عمر بود و البته از قزلباشها بودند از آمدن منع شدند و گفتند اين اسم بد است. وقتي مي توانبد بياييد که نامتان را عوض کنيد.
    يکبار وقتي کسي متهم به قزلباشي شد چون شاهدان گفتند که روزانه پنج بار نماز مي خواند و اسم پسرش هم عمر است او را از اتهام تبرئه کردند.
    اتهام ديگر اين بود که سنت رسول (ص) را خفيف مي شمردند.
    اتهام ديگر فحش دادن به خلفا بود.
    همچنين متهم به شرابخواري مي شدند. در اين گزارشهاي عثماني آمده که وقتي اينها جمع مي شوند با هم نوشید*نی مي خورند، نفس يعني آواز قزلباشي مي خوانند و سماع و رقـ*ـص دارند. باز هم بايد توجه داشت که اين مراسم در شمنيزم و قبايل بدوي ترک بوده و ربطي به علويان ندارد.
    در دفاتر مهمه آمده است که هر آدمي که نوشید*نی مي خورد با اين که علوي و قزلباش هم نبود اين را علامت قزلباشي دانسته او را متهم مي کردند.#
    اما کمک هاي مالي قزلباشهاي تحت سلطه عثماني به صفويان بيشتر در مناطق مرزي بود که راه نزديک تر بود و قزلباشها نفوذ بيشتري داشتند. نعل و ميخ يکي از کمکهاي رايج بود که از اين سوي مرز به آن طرف بـرده مي شد. افرادي که براي بازرگاني به عثماني مي آمدند در واقع از خلفاي عثماني بوده و براي بردن اين اجناس مي آمدند. در يک گزارش در دفاتر مهمه نوشته شده است که از سرزمين عثماني، آهن و فولاد به مقدار 183 عرابه به ايران منتقل کرده اند. در دوران سليم هم گزارش شده است که برخي تاجران عجم مي خواستند آهن و فولاد و طلا و نقره را با سلاح هاي جنگي و استاداني که در اين کار مهارت داشتند به ايران ببرند که آنان را دستگير کردند.
    اما جاسوسي قزلباشها براي صفويان حرکتشان بسيار گسترده بود و تا مقامات بالاي نظام عثماني هم رسيده بودند.
    در زمان سليم دوم مقدار زيادي سکه براي توزيع ميان سربازان عثماني ضرب شد و چون در اين بخش پول شاهي – به نام شاه صفوي - معروف بود اسمش را عوض کرده پادشاهي و سليمي گذاشتند با اين حال مردم هنوز همان اسم سابق را که شاهي بود استفاده مي کردند. اين پول محبوبيت زيادي داشت و خود سبب رواج پول هاي جعلي که به اين شکل و نام ضرب مي شد گرديد. در اين کاردر اصل يک کار برنامه ريزي شده براي کمک به دولت صفوي بود. چون در ايران امکانات ضرب سکه هم نبود.
    بخش دوم اين کتاب در باره تعقيب قزلباشان در آناتولي است.
    بايد توجه داشت که عثماني ها در دوراني که خانقاه اردبيل سرپا بود و هنوز صفويه سرکار نيامده بودند هر ساله پول چراغ مي فرستادند. بايزيد عثماني پيش از شورش ساه قلي هر ساله شش هفت هزار آقچه براي تکيه اردبيل مي فرستادند. اما در سال 1492 يک درويش مجذوب به بايزيد سوء قصد کرد که موفق نگرديد. تا اين زمان عثماني ها به قزلباشهاي خانقاه اردبيل نگاه سمپاتي داشتند و همان طور که به ساير طريقت ها کمک مي کردند به اينها هم کمک مي کردند. اما بعد از اين سوء قصد نگاه عثماني ها به طريقت صفويه عوض شد. از اين زمان به بعد قزلباشها گرفتار تعقيب هاي گسترده شدند. صوفيان تابع خانقاه ادبيل تعقيب شده و هر کجا يافت مي شدند آنان را به قتل مي رساندند. البته اين زمان هنوز قتل عام نبود. اين زمان بيشتر به کوچ دادن وادار مي کردند. در اين جريان شخصي با عنوان باش بو يعني مسؤول مشخص قرار داده شد تا اين مسأله را پيگيري کند. نام قزلباشها در دفاتري نوشته شده و ثبت مي شد و به جستجوي آنها مي پرداختند. #
    يک دفتر از سال 1513 توسط يک محقق اروپايي چاپ شده است. اين دفاتر را که محتواي نام قزلباشها بود به استانبول مي فرستادند و پس از تحقيق و بررسي براي اجرا به مسؤولان آن در مناطق ارسال مي گرديد.
    در سال 1578 عثماني به گرجستان و شيروان لشکرکشي کردند. در اين وقت شورشي از سوي شاه اسماعيل نامي که ساختگي بود رخ داد. به دنبال آن تعقيب قزلباشها بيشتر و شديدتر شد.
    اين شخص از عجم به آناتولي آمده و در ميان قزلباش هاي آناتولي مي گشت. وي فارسي زبان بود و بدون ريش و با موهاي بلند. کساني که با اين شخص از ايران آمدند برخي کشته شدند و برخي نجات يافتند. اين شخص به خلفايش تاج هديه مي داد. پير سلطان که خود سرباز عثماني بود نزد اين شاه اسماعيل رفته تاج گرفته و سپس به ايجاد شورش پرداخت که البته او را با سنگباران کشتند. نام پير سلطان در دفاتر مهمه نيامده اما کسي با نام قويون بابا هست که احتمال مي دهيم مقصود همين پير سلطان است. اين شخص بعدها ميان قزلباشان موقعيت بالايي يافت و در باره زندگيش فراوان سخن گفته و نوشته شده است.
    اما تفتيش عثماني ها از قزلباشها روي روال خاصي بود. تلاش مي کردند تا در اين باره دقيق عمل کنند. اين تفتيش ها گاه سري و گاه علني بود. کساني خود را قزلباش معرفي کرده ميان آنان مي فرستادند. در واقع تمام کارها انجام مي شد تا ثابت شود کسي علوي و قزلباش است.
    گاه آنها را زنجير کرده به استانبول مي فرستادند.
    مؤلف در اين باره که عثماني ها با چه شيوه هايي قزلباشان را بدست مي آوردند سخن گفته از انواع راهها نمونه هايي را از دفاتر مهمه به دست داده است.
    مسؤولان توصيه مي کردند که براي متهم پرونده تشکيل داده اتهامات او را دقيقا ثبت کنند و بعد او را سياست و مجازات کنند. عثماني ها توجه داشتند که اگر بخواهند به راحتي بکشند بايد تعداد زيادي را بکشند. يک راه هم اين بود که اين کار را تدريجا انجام داده و به مرور مي کشتند. يک کار مهم براي اين که کشتار زياد نشود آنان را به قبرس کوچ دادند. در واقع وقتي در يک منطقه تعداد اينها زياد بود، آنها را جمعي کوچ مي دادند. اما اگر در منطقه اي شمارشان کم بود همانجا آنان را مي کشتند.
    دستور العمل اين بود که يک لحظه مجال ندهيد و آنان را بکشيد. دستور ديگر آن بود که آنان را به رود قزل اورماق بيندازيد. در اين باره يک مورد گزارش آمده و پيدايست که گسترد نبوده است.#
    دستور ديگر اين بود که در همان محل جرم به کار او رسيدگي شود. باز هم تأکيد مي شد که هيچ امان ندهيد تا به گفته آنچه در اين اسناد آمده، ديگر اشقيا از سرنوشت او عبرت بگيرند. براي برخي از تهمت ها دستور اين بود که حبس کنند. اين ها براي مواردي بود که تهمت ضعيف بود.
    فهرستي از مجازاتهايي که به قزلباشها داده شد عبارت است: کوچ دادن، حبس، محکوميت براي کار در کشتي در حالي که پايشان بسته است، کشتن، و سنگباران.
    انتخاب قبرس و جزاير ديگر براي کوچ براي اين بود که اين مناطق به تازگي فتح شده و عثماني ها براي آن مناطق نياز به نيروي کار داشتند. کساني که خليفه بودند حتما کشته مي شدند.
    تعداد زيادي از علويان را کوچ اجباري به بالکان دادند که تا به امروز هم شمار زيادي علوي در آن نواحي وجود دارد.
    دستور دادند کساني که با «يوکارو جانب» يعني جانب بالا يعني ايران ارتباط داشتند، حبس کنيد. در واقع دومين جزاي آنان بعد از کوچ، حبس بود.
    مورخان عثماني از کشتار زياد قزلباش ها ياد کرده اند . اما فاروق سومر گفته هاي آنان را مبالغه آميز دانسته و گفته که کشتن تنها براي افراد فعال بوده و در مواقع ديگر حبس و کوچ به عنوا ن مجازات تعيين مي گرديد.
    عثماني ها در تلاش بودند تا منبع اصلي صفويان را قطع کنند.
    در بسياري از اوقات کساني به خاطر دشمني کساني را قزلباش معرفي مي کردند در حالي که آنان اصلا قزلباش نبودند. در اين باره تعداد زيادي گزارش در دفاتر مهمه آمده و گفته شده است که بازرسان دريافتند که اين اتهام درست نبوده است. در برخي از گزارشها آمده است برخي از مسؤولان عثماني در وقت عبور زنها روي سر آنها نوشید*نی ريخته از روي طعنه به آنها مي گفتند : از صحبت مي آييد! يعني از مجالس شرابخواري علويان. بعدا بازرسان که رسيدگي مي کردند مي ديدند که اينها دروغ مي گويند و اينها افراد ناموس دارند.
    در يک گزارش از بکير بن جوهر ياد شده که خيلي شرور بود و از سني ها شکايت مي کرد که اينها قزلباش هستند. بعدا گفته شد که او خودش از قزلباشها بوده است. گاهي هم اين افراد در خانه هاي مردم تاج قزلباشها را مي گذاشتند و بعدا گزارش مي دادند و براي آن شخص مشکل درست مي کردند. اين قبيل اسناد در دفاتر مهمه بسيار فراوان است.#
    گاهي تمام افراد يک روستا را به دستگاه قاضي مي کشاندند و مي گفتند که اينها همگي قزلباش هستند.
    در دفاتر مهمه اين خوف و ترس که کسي به دروغ قزلباش معرفي شده و کشته شود وجود دارد براي همين توصيه مي شود که در اين باره دقت لازم به خرج داده شود.
    برخي از صوفيان به غلط قزلباش معرفي مي شدند و حتي فتوايي براي اين صوفيان آمد. اما بعد از استانبول فتواي ديگري آمد که هر صوفي که سماع مي کند که قزلباش نيست.
    مواردي هم وجود دارد که قزلباشها با پرداخت رشوه به مأموران تفتيش نجات مي يافتند. دراين باره دستوراتي در دفاتر مهمه آمده است که از رشوه گرفتن منع مي کند.
    بخش سوم در باره تأثير تبليغات صفوي در آناتولي بود که بخش کوتاهي است. اين تبليغات سبب شد تا جامعه آناتولي به دو بخش تقسيم شده و مسلمانان هم گرفتار انشعاب شوند. گاه يک روستا شيعه و روستاي ديگر سني ماندند و اين سبب نزاع ميان آنان شد. کتابهاي زيادي از ايران به آنجا مي فرستادند. در برخي از گزارشها آمده است که مأموران تفتيش اين کتاب را يافته و مي گفتند. در يک گزارش آمده است که 34 عدد کتاب رافضي را در جايي گرفتند. در جاي ديگر 40 جلد کتاب گرفتند.
    بخش چهارم تحت عنوان سياست عثماني در برابر قزلباش است. عثماني از وقتي که سياست ملايمت با مسيحيان را در مناطق فتح شده اجرا کردند تلاش کردند تا ميان قزلباشان مرز ايران و عثماني هم همين سياست را پيشه کند. مثلا براي عشاير کرد که در اين بخش ها بودند خلعت و شمشير مي فرستادند. از اينها معمولا با تعبير استمالت نامه ياد مي شود. عثماني ها علاوه بر استمالت، از سياست هاي سني گرايانه هم استفاده مي کردند که از آن جمله پشتيابي مؤسسات اجتماعي و ديني در قرن شانزدهم در منطقه سيواس بود. براي مثال 126مسجد ، 40 مسجد جامع و چندين حمام ساختند.
    سياست ديگر عثماني حمايت از طريقت خلوتيه بود. اين طريقت، يک طريقت سني بود که حب اهل بيت را بسيار جدي گرفته بود. خلوتيه هم مثل طريقت صفويه، شاخه اي از زاهديه بود که در اين سمت مورد حمايت عثماني ها قرار گرفت و اين مقابله با صفويه بود که آنها هم از زاهديه بودند. بسياري از مردم از ترس کشته شدن به خلوتيه پناه بردند.#
    حمايت از بکتاشيه به خصوص در سپاه عثماني سياست ديگر اين دولت در برخورد با قزلباشها بود. بکتاشي گري ميان يکجانشينان بود در حالي که قزلباشها ميان عشاير کوچ کننده بودند.
    دخالت صريح دولت براي ساختن مسجد نوعي کار فرهنگي براي مقابله با علويان بود. اينان در روستاهاي علويان به زور مسجد مي ساختند و امام جماعت مي فرستادند. در يک گزارش آمده است که کساني آمدند و ستونهاي مسجد را سوزاندند.
    عثماني ها کنترل تکيه ها را نيز به دست گرفتند تا بتوانند با قزلباشها مقابله کنند. خلفاي صفوي که معمولا در اين تکيه ها مي ماندند با نظارت عثماني ها آواره شده تحت تعقيب قرار مي گرفتند.
    اما برخوردهاي سياسي دولت عثماني در مقابله با قزلباشها يکي هم اين بود که از کوچ اين طوايف به ايران جلوگيري مي شد. در واقع ماجرا اين بود که بسياري از اين قزلباشها سني بودند. دولت عثماني بناي آن داشت که آنها را شهرنشين کند و نامشان را در دفاتر بنويسد و ماليات بگيرد. اينها به مخالفت برخاستند و اين سبب رويارويي سربازان عثماني با اين ترکها شده و اين سبب گرايش آنها به صفويه شد. البته تبليغات صفويه هم روي ين ترکها مؤثر بوده و حتي قول کمکهايي هم داده بودند.
    در يک گزارش آمده است که يکبار بيست نفر از سربازان عثماني که قصد فرار به ايران را داشتند دستگير شده در قلعه ارضروم حبس کردند.
    ساکنان شهر کورتون در نزديکي طرابوزان همه قزلباش و چپبني بودند و کساني از آنها به ايران گريختند و اگر مانع ديگران نمي شدند همه آنان به ايران کوچ کرده بودند.
    از ديگر کارهاي سياسي عثماني ها استفاده از تجار براي جاسوسي در ايران بود. همين طور سخت مراقبت ايلچي هاي صفوي بودند تا با قزلباشها تماس برقرار نکنند. يکبار زماني که ايلچي صفوي براي تبريک جلوس مراد سوم به عثماني آمد دستور آمد که جلوي تماس مردم را با آنها بگيرند در عين حال حرمت آنان را حفظ کنند.
    کنتزل حجاج ايراني از ديگر سياست هاي عثماني در قبال دولت صفوي بود. در فرماني به استاندار بغداد گفته شده است که براي اين که مانع از رفتن زوار به خانه هاي مردم شوند دستور دادند تا تعداد زيادي خانات و کاروانسرا ساخته شود تا هم جايي داشته باشند هم با مردم محل رفت و آمد نکنند.
    اما سياستهاي اقتصادي دولت عثماني در ارتباط با قزلباش و صفوي يکي جلوگيري از رفتن ابزار نظامي و اشياء ديگر از عثماني به ايران است. دولت عثماني به کساني که قزلباشان را بکشند کمک مالي مي کردند. در يک گزارش آمده است که يک ازبک با نام ملا احمد براي حج به عثماني آمد. او به مأموران عثماني گفت: پدر من قزلباش کشته است. مسؤول عثماني دستور داد که دوازده پول به او داده شده چون پدرش قزلباش کشته پنج تاي ديگر هم به او بدهيد. عبارت ترکي دستور اين است: دوازده پاره از جوانب، پنج پاره دهي زياده.
    در خصوص جوانان هاي روم هم در باره تقل قزلباش پول داده مي شد. در اين باره هم گزارش هايي آمده است.
    همچنين دستور بود که به هيچ قزلباشي درليک يعني پول داده نشود. در يک جمله کوتاه داده مي شدکه به عرب و چپبني و تات درليک ندهيد. چپبني نام قزلباش هاي ترک است و تات نامي که اشاره به ترکهاي قزلباش طرفدار ايران داشت (تات ها در بالاي قزوين و در منطقه تاکستان زندگي مي کنند).
    سياست ديگر آنان اين بود که اسب و سلاح در اختيار کوچ نشينان ترک قرار ندهيد. دستوري که در دفاتر مهمه آمده اين است: از اتراک و رعايا هر کس سلاح و اسب خوب دارد بگيريد.
    اما سياست نظامي عثماني در اين زمينه يکي اين بود که مردمان مناطق مرزي را از قزلباش مي ترساندند. گاهي کردها از اين مسأله سوء استفاده کرده يکباره در روستايي شايع مي کردند که قزلباش آمد. مردم همه چيز را رها کرده مي گريختند آن وقت کردها به غارت آن منطقه مي پرداختند. بعدا دولت عثماني مجبور مي شد خسارت به مردم بدهد. اما اصل اين مسأله همين بود که دولت عثماني مردم را از قزلباشها سخت ترسانده بود.
    ديگر آن که دولت عثماني به کنترل مرزها در بخش گرجستان، ايران و عرب مي پرداخت.
    سوم آنکه گروه هاي پارتيزاني براي حمله به محلات و شهرهاي صفوي مي فرستاد تا آنها را غارت کرده برگردند.
    در واقع مشکل مردم آناتولي در ميان فشارها و اقدامات صفوي ها از يک طرف و عثماني ها از طرف ديگر همچنان باقي مانده و علاوه بر آن تفرقه ميان مردم بيشتر گرديد. هر دو گروه همديگر را کافر مي دانستند و اين خاصيتي جز ايجاد نزاع و تفرقه در ميان مردم نداشت. فتواهاي تکفير يک مشکل سياسي را به يک مشکل مردمي و عمومي تبديل کرد و همه را به جان هم انداخت.
    سياست استمالت عثماني گرچه مورد توجه قرار گرفت اما به آن بهاي جدي داده نشد. بايد پذيرفت که سياست عثماني ، سياست خشني بود و اين بر دامنه مشکل افزود.
    درسي که بايد بگيريم اين است که از اين حوادث عبرت بگيريم و بدانيم که ادامه اين اقدامات هيچ سودي براي ما ندارد.
    منبع:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    تاریخ هنر و معماری( دوره صفویه)


    هنر دوره صفویه
    یكی از درخشانترین دوره های هنر ایران پس ازاسلام دوره صفویه است. در سال ۹۰۷ قمری (۱۵۰۲م.) شاه اسماعیل، سلسله صفوی را تأسیس كرد. در این دوره مراكز و كانونهای صنعتی و هنری در ایران افزایش یافت، در ابتدای تأسیس این سلسله، تبریز پایتخت بود و به همین سبب این شهر مركزی شد برای فعالیتهای هنرمندانی مانند خطاطان، تذهیب كاران، نقاشان و صحافان و همچنین هنرمندانی كه در دیگر فنون و صنایع كار میكردند و هنرمندانی كه درصنایع منسوجات و بافت پارچه به كار می پرداختند.
    دراواخر قرن دهم قمری، در زمان شاه عباس پایتخت از قزوین به اصفهان انتقال یافت. با انتخاب پایتخت جدید، این شهر به عنوان یكی ازدرخشانترن شهرهای شرق گسترش پیدا كرد. بازارها، كاخها، مساجد، باغها، پلها در نقشه شهر گنجانیده شده بود. در این زمان همه بناهای مذهبی با تزیینات كاشیكاری آرایش شدند. بناهای مسجد شیخ لطفالله سر در قیصریه و مسجد امام (شاه) درمیدان نقش جهان با كاشیهای معرق مزین شدند. آجرهای مربع كاشی منقوش، معروف به آجرهای «هفت رنگ» در بناها به مقیاس گسترده مورد استفاده قرار گرفت. نقش و نگار كاشیها و رنگهای آنها زینت خاصی به بناهای این دوره بخشیده است. نه تنها دیوارها، بلكه گنبدها، ایوان، طاقنماها سردر ورودیها و مناره با كاشی و موزاییك آراسته شد. ساخت سردرهای بزرگ با كاشیهای شفاف و گچبری مقرنسكاری در عصر صفویه پیشرفت بسیار داشت. تركیب سردر برزگ و منارههای طرفین آن با صحن چهار ایوانی و ساختمانهای اطراف آن و قراردادن گنبد به گونهای كه با همه ساختمان متناسب باشد، درمعماری زمان صفوی به درجه كمال رسید. با توجه به امنیت ایران در این دوره بناهایی بزرگ و عالی مانند كاخهای عالی قاپو، چهل ستون، هشت بهشت و تالار اشرف در اصفهان و بقعه شاهزاده حسین، سردر عالی قاپو و چهلستون در قزوین ساخته شدند. دیوارهای این كاخها ازكاشی های خوش آب و رنگ پوشیده شده ومیان مجموع آنها با نقوش نقاشان معروف آن دوره پیوند هست. سقفها و دیوارها نیز غالباً با منبت كاری تزیین میشدند.
    تزیینات چوبی در بناهای غیرمذهبی دارای نقش اصلی بود و در آنها میزان بیشتری ازتذهیب كاری و نقاشیهای لاكی استفاده میشد. طرحهای آنها با هنر مینیاتور دارای رابـ ـطه نزدیكی بود. كندهكاری و خراطی به ویژه در درها و سقفها خود هنر خاصی دراین دوره بوده است. نقاشیهای دیواری (فرسك) در كاخ عالیقاپو، قصر اشرف و چهلستون و همچنین آیینهكاری به عنوان نوعی تزیین جدید دربناها، مانند آیینه خانه، مورد استفاده قرار گرفته است.
    به طور كلی قرن دهم ویازدهم قمری، به عنوان دوران شكوفایی هنرهای اسلامی ایران، و اصفهان یكی از مهمترین و زیباترین شهرهای این دوره بوده است. بناهای بزرگ شهر اغلب با كاشیكاریهای زیبا تزیین شدهاند. وقتی شاه عباس اصفهان را پایتخت خود قرار داد، نقشه جدیدی برای شهر طرح كرد: خیابان بزرگ و معروف چهارباغ را او ساخت و طرفین خیابان را دستور داد درخت بكارند. این خیابان به پل بزرگی كه روی زاینده رود است، میرسد. در میانه شهر، میدان بزرگ «نقش جهان» قرار دارد. مسجد امام (شاه) درسمت جنوب و قصر عالیقاپو در مغرب و مسجد شیخ لطفالله در مشرق و سردر بازار قیصریه در شمال آن جای گرفتهاند. این میدان جای چوگانبازی بوده و دروازههای سنگی كه برای این بازی ساخته شده، هنوز در دو سوی میدان موجود است. در چهار سوی این میدان قریب دویست باب حجرات در دو طبقه ساخته شده است.
    بنای مسجد امام (شاه) كه در جنوب میدان واقع شده، از لحاظ معماری و كاشیكاری و حجاری و عظمت گنبد و منارههای بلند آن، از شاهكارهای قرن یازدهم قمری است. كتیبه سر در اصلی مسجد بر روی كاشی معرق وبه خط ثلث علیرضا عباسی نوشته شده و تاریخ ۱۰۲۵ ق. بر آن است. معمار این مسجد «استاد علیاكبر اصفهانی» و مباشر ساختمان «محب علی بیگالله» بودهاند.
    عالیقاپو با ایوان بلند آن در مغرب میدان جای دارد. عالیقاپو دارای جلوخان و شش طبقه ساختمان است كه در هر طبقه تزیینات و گچبری و نقاشی موجود است. ایوان رفیع آن با ستونهای چوبی وسقف خاتم نیز بسیار جالب است.
    مسجد شیخ لطف الله كه در شرق میدان واقع شده، گنبد زیبایی دارد كه از كاشی پوشیده شده و طرح آن نقش تاك یا اسلیمی بزرگ است و با شكل و اندازه گنبد تناسب كاملی دارد. راهروی مسجد كه به شبستان و محراب بینظیر آن منتهی میشود، دارای كاشیكاری خشتی بسیار زیبا و پنجرههای سنگی مشبك است. كاشیكاری داخل شبستان شامل كاشیهای هفت رنگ و معرق كاریهای زیباست و كتیبه های معرق و قطار و پیچ كاشیس فیروزهای و پنجره های مشبك كاشی است، طرح نقوش و رنگ آمیزیهای متنوع و الوان نارنجی و لاجوردی، جلال و زیبایی خیره كننده ای به این شبستان بخشیده است. كاشیكاری سقف داخلی شبستان، با طرح لوزی و ریزه كاریهای خاصی كه در آن به كار رفته اعجاب انگیز است. محراب كاشی معرق و مقرنس كاری آن نیز در زمره آثار مهم هنری است از لحاظ صنعت كاشی پزی و معرق كاری، شاهكاری به شمار میرود.
    سردر بازار، بخش شمالی، علاوه بر كاشی كاری زیبا، مجالس نقاشی زیبایی دارد كه قسمتی از آن شامل تصاویر جنگ شاه عباس با ازبكان و مجالس بزم شاهی است.
    كاخ چهلستون، با ۲۰ ستون چوبی بلند در ایوان، و تالار آیینه با سقف منقوش و زراندود و منبت كاری وگچبری و نقاشیهای عالی، یكی از مشهورترین كاخهای این دوره است.
    قصر هشت بهشت نیز از نظر بُعد مناظر باغ به میزان وسیعتری اهمیت معماری دارد. این قصر را برای جشنهای مجلل درنظر گرفته بودند. شهرت این كاخ گذشته از جنبه معماری وزیبایی، به سبب استفاده ازسنگهای مرمر و طاق مقرنس كاری و نقاشی مناظر كاشیكاری خاص آن است. آیینه كاری این كاخ عامل دیگری در زیبایی بنا بوده است.
    تالار اشرف، شامل یك تالار بزرگ و دو اتاق در كنار آن است. اهمیت این بنا گذشته از نظر معماری وسقفهای بزرگ ضربی، به خاطر مقرنس كاری و نقاشی و تصاویر طلاكاری سقف و شاهنشین آن است.
    مدرسه چهارباغ با سردر ورودی و گنبد و دو مناره رفیع از نظر شیوه كاشیكاری و رنگ آمیزی جلب نظر میكند. بنای زیبای این مدرسه و كاروانسرا، و بازار در خیابان چهارباغ احداث شده است.
    به امر شاه عباس، در سراسر ایران، كاروانسراهای بزرگی نیز اغلب از آجر و گاهی ازسنگ ساخته شده است. در این دوره به علت دو جنبه مهم مذهبی و اقتصادی، تعداد زیادی كاروانسرا ساخته شد. شیوه ساختمانی كاروانسراها بیشتر چهار ایوانی است، ولی انواع دیگری مانند مثلث، هشت ضلعی، دایره، كوهستانی و متفرقه در بین این بناها دیده میشود. از كاروانسراهای این دوره مهیار در اصفهان، كاروانسرای بیستون دركرمانشاه، كاروانسرای مادرشاه و شیخ علی خان در اصفهان و امین آباد را میتوان نام برد.
    در دوره صفویه همچنین تعداد زیادی پل ساخته شد. معماری این پلها از نظر زیبایی و شیوه پلسازی بسیار چشمگیرند. پل الله وردی خان یا ۳۳ پل در انتهای خیابان چهارباغ در اصفهان در دو طبقه بر روی رودخانه زاینده رود واقع شده و ۳۰۰ متر طول و ۱۴ متر عرض دارد. در دو سوی جاده اصلی، راهروی سرپوشیده ای برای پیاده روان ساخته شده است.
    پل خواجو كه بر روی زاینده رود ساخته شده، از نظر معماری و كاشیكاری مشهور است. طول پل ۱۳۲ متر و عرض آن ۱۲ متر است. این پل چیزی بیش از وسیله عبور از رودخانه بوده، از لحاظ تناسب و جلوه، زیبایی چشمگیری دارد. این پلها نه تنها برای عبور بلكه برای توقف نیز طراحی شده است و در آنها جاهایی برای تفریح و درنگ وجود دارد. در سراسر طول پل، غرفههای كوچك زیبایی تعبیه شده كه با كاشی و نقشهای دیواری زیبایی آراسته است.
    از زمان صفویه بناهای تاریخی بسیار دیگری در ایران وجود دارد، چون مجموعه بقعه شیخ صفی در اردبیل، بخشهایی ازمجموعه آستان قدس رضوی(ع) در مشهد. مجموعه بنای كنونی بقعه شیخ صفی شامل مجموعهای از گورهای شاهان شاهزادگان دوره صفوی و چند ساختمان دیگر به نام چینی خانه، مسجد و جنتسرا، حرم خانه، خانقاه چراغخانه، شهیدگاه و متعلقات دیگر است. مقبره استوانه ای شكل با گنبدی كوتاه پوشانیده شده است و دور برج از خارج دارای كتیبه بزرگی آجری است و نام «الله» با كاشی روی آن تكرار شده است. آستان پرشكوه قدس رضوی(ع) طی قرنهای متوالی، زیارتگاه همه مسلمانان جهان بوده و خود شامل مجموعه متعددی است. گنبد زرین بنا دارای دو پوشش است كه پوشش خارجی آن طلاكاری است. این گنبد كتیبه ای به خطر علیرضا عباسی خوشنویس دوره عباسی دارد. دو مناره طلا بر روی ایوان عباسی و ایوان جنوبی قرار دارند. طلاكاری ایوان صحنه كهنه به فرمان نادرشاه افشار انجام شده، و از این روست كه به «ایوان نادری» معروف است.
    حرم بنای چهارگوشی است كه هر ضلع آن تقریباً ده متر است و ازاره آن با كاشیهای خشتی مزین شده است. این كاشیها با نقش و نگار بدیع و طلاكاری در زمره زیباترین انواع كاشی است. به طور كلی برخی از بهترین تزیینات و آیینه كاری ونمونه كاشیكاری سه دوره تاریخی متوالی را در آن مكان مقدس میتوان دید، زیرا مسجد گوهرشاد در زمان تیموریان، صحن كهنه در زمان صفویه و صحن نو در دوره قاجاریه ساخته شده است.
    با نگرشی كلی به هنرهای این دوره، باید پذیرفت كه در دوره صفوی، بار دیگر عصر نوین ودرخشانی در هنر ایران طلوع كرد. هنر بزرگ ایران، چنانكه برخی به نادرست تصور كردند، منحصر به دوره پیش از اسلام نیست، بلكه در هر دوره، هنری كه در نوع خود زیبا و كامل بوده پدیدار شده است. در قرن دهم قمری هنرمندان ایران به مزایا و نتایج تازهای دست یافتند. در آن دوره قالیهایی بافته شده كه تا آن تاریخ نظیر نداشته است. به نوشته پروفسور پوپ امریكایی: «بعضی از قالی و قالیهای این دوره با نخهای طلا و نقره بافته شده و رنگ اصلی حاشیه معمولاً با رنگ زمینه آن تباین دارد. یونانیان كه از جلال و شكوه جامه های ایرانی در شگفت بودند اگر جامه های شاهزادگان ایرانی را در زمان شاه عباس میدیدند چه میگفتند؟ زریهایی كه از زر و سیم ساخته شده بود همچون آب در حركت و نرم به نظر میآید و بر آنها چنان نقشهای زیبا به فاصله های متناسب طرح شده كه نه فقط عالی و باشكوه جلوه میكرد بلكه جلال آنها بارز و هویدا بود».
    به راهنمایی و استادی هنرمندانی چون بهزاد، میرك، سلطان محمد و رضا عباسی نقاشی رنگی وقلمی در رنگ آمیزی و زیبایی و تناسب خطوط به درجه كمال و درخشندگی رسید. لطافت در تجسم و تصور و نشاط و تابش و مهارت با هم تركیب شد و یكی از معروفترین و كهن ترین هنرها را به درجات تازهای از اعتلا رساند. علاوه بر هنر نگارگری، قالیبافی، نقاشی، و منسوجات باید به ظروف سفالی و فلزی این دوره هم توجه كرد.
    گفته اند كه شاه عباس صفوی به جمع آوری ظروف سفالین سخت علاقه داشت و دستور داده بود در عالی قاپوی اصفهان و مقبره شیخ صفی الدین در اردبیل اتاقهای مخصوصی به این منظور بسازند و جاهایی در دیوار برای نگاه داشتن ظروف آماده كنند.
    در این دوره ظروف سفالین، پیوسته ازچین به ایران آورده میشد وسفال سازان ایران ازآنها تقلید میكردند. به نوشته شاردن، سیاح فرانسوی : «ظروف ایرانی در این دوره از لحاظ صافی و شفافی و جنس ازظروف ساخت چین كمتر نیست». اختیار دو رنگ آبی وسفید در دوره صفوی، برای اغلب ظروف و نیز پرداخت نقشهای برجسته بر روی طراحیها و اندودكردنشان با لعاب سبز یشمی و آبی لاجوردی و سورمهای نمودار جنبه های اصلی این تمایل اند.
    در فلزكاری عصر صفوی، بر پایه سنتهای قدیم و مهارت فلزكاران این دوره، هنرمندان چیره دستی مجال ظهور یافتند. مصنوعات طلاكاری، نقره كاری و برنج سازی رونق بسیار داشت و آهن و فولاد نیز گاه طلا و نقره كوب میشد. طراحان و نقاشان، این زمان با ابداع شیوه های جدید، موازین تازهای در سبكهای خود ایجاد كردند. در نقره كوبی و حكاكی ظروف، پایه های شمعدان یا بخوردانها، نوشتار اشعار فارسی به خطوط خوش نستعلیق جایگزین كتیبه های عربی شد.
    افشاریه و زندیه
    ظهور نادرشاه افشار به سلطنت صفویه خاتمه داد. با آنكه در عالم سیاست به او اهمیت بسیار داده شده است. امّا در این دوره در عالم هنر پیشرفت چشمگیری دیده نمیشود؛ تنها زرگری و طلا و نیز میناكاری ترقی داشته است. همچنین بعضی از قرآنهای نفیس مذهب در دست است كه به زمان نادر نسبت داده میشود، كاخ خورشید و برجهای دیده بانی شهر كلات از هنر معماری این دوره است.
    اندكی پس از مرگ نادر، كریمخان زند در شیراز مستقر شد و در آن شهر عمارات بزرگی بنا نمود كه به نام او مشهور است. از جمله آنها، ارگ كریم خان، مسجد، حمام و یك بازار است. از ویژگیهای كاشیكاری این دوره، استفاده از نوعی رنگ گل سرخ است كه درزمان قبل دیده نمیشود. تزیینات كاشیكاری در بدنه بناها از آجرهای كاشی و زمینه سفید بود. صورت شخصیتهای رسمی، صحنه های هنرنمایی رستم پهلوان ملی، شكار و دورنماها در كاشیكاریها دیده میشوند.
    قاجاریه و معاصر
    در دوره قاجاریه شیوه جدیدی درمعماری ایجاد شد ومعماران این زمان نیز دنباله رو معماران صفویه بودند، هنر معماری این زمان با مقایسه با دوره صفویه بسیار ضعیف شمرده میشود. تنها در زمان حكومت طولانی ناصرالدین شاه قاجار به دلیل نفوذ هنر غربی، هنر معماری همچنین صنایع ظریف مانند گچبری، آیینه كاری و كاشیكاری رونق یافت و تا اندازهای معماران ما در این زمان از هنر اروپایی تقلید میكردند. ارتباط بیشتر ایران با غرب، معماران ایرانی را بر آن داشت تا عوامل مشخص معماری ایران را با روشن بینی و توجه خاصی با عوامل معماری غرب درآمیزند و آثاری به وجود آورند كه از نظر هنری دلپسند باشد.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    روابط ايران و آلمان در دوره شاه عباس صفوي





    پس از عزيمت آنتوني شرلي و حسينعلي بيک از پراگ، رودولف دوم براي کسب اطلاعات بيشتر از حقايق مربوط به ايران و مقاصد شاه عباس در مورد اتحاد دو کشور بر ضد دولت عثماني، بهتر آن ديد که هيأت سفاريت به ايران گسيل دارد. رياست اين هيأت را به يکي از بزرگان ترانسيلوانيا تفويض نمود به نام اتين کاکاش دو زالونکمني (1). وي از جانب رودولف دستور داشت که با شاه عباس قراردادي بر ضد سلطان عثماني منعقد سازد و از شاه ايران قول بگيرد که تا تبريز را تصرف نکرده با ترکان عثماني صلح نکند. کاکاش همچنين مأموريت داشت که در مسکو با تزار روسيه، بوريس گودونوف (2)، درباره ي اتحاد ايران و آلمان مذاکره کند و تزار را نيز به شرکت در اين اتحاد تشويق و ترغيب نمايد.
    سفير آلمان در 27 اوت 8/1602 ربيع الاول 1011، با اعضاي سفارت، از پراگ به سوي مسکو عزيمت نمود و روز 23 جمادي الاول به مسکو رسيد و پس از مذاکرات لازم با تزار، به سوي ايران روانه شد و از هشترخان (استراخان) به کشتي نشست و پس از 31 روز دريانوردي در 27 صفر سال 1012 به شهر لنگرود در گيلان رسيد و از آن شهر، پيکي به اصفهان فرستاد تا ورود سفير اعليحضرت رودولف دوم امپراتور آلمان را اعلام کند. در آن روزها شاه عباس در انديشه ي حمله به آذربايجان و تصرف تبريز از چنگ ترکان عثماني بود، از اين روي، رابرت شرلي را مأمور پذيرايي از سفير کرد. رابرت شرلي به لنگرود رفت تا هيأت سياسي آلماني را به اصفهان به نزد شاه عباس برد، ولي کاکاش از اعضاي سفارت به مناسبت بدي هوا و ناسازگاري آب و غذا و احتمالا پشه ي مالاريا بسحتي بيمار شدند و چون به لاهيجان رسيدند سفير و سه تن از همراهانش درگذشتند، اما کاکاش در بستر مرگ، يکي از اعضاي سفارت را به نام گئورگ تکتاندر فون دريابل (3) را به جانشيني خود و رياست هيأت معين کرده بود. رابرت و تکتاندر و همراهانش از لاهيجان به سوي قزوين به راه افتادند، اما چهار تن ديگر از اعضاي سفارت از بيماري و ناتواني در راه ماندند و چون به قزوين رسيدند فقط تکتاندر مانده بود و يک نفر ديگر به نام گئورگ آگلاستس که او نيز در قزوين به بيماري مخملک درگذشت و تنها تکتاندر ماند و مترجم ايراني به زبان روسي که تکتاندر او را در لاهيجان استخدام کرده بود و سفير به زحمت مي توانست حرفش را به روسي به او بفهماند. شرلي هم از او جدا شد و سفير و مترجم با يکي از بزرگان براي ديدن شاه عباس به تبريز رفتند. ورود وي به تبريز مصادف شد با تصرف تبريز به دست شاه عباس. پادشاه ايران با يک شبيخون در اختفا و با سرعت تمام، خود را به تبريز رسانده و آن شهر را پس از بيست سال تسلط بيگانه تصرف کرده بود. سفير در کتابش به نام ايتر پرسيکوم روز ورود به تبريز و رسيدن به حضور شاه را بتفصيل شرح داده است.
    او در مورد بازگشت خود به آلمان و خاتمه ي مأموريتش نيز بيان دل انگيزي دارد:
    پس از اتمام اين اتفاقات [= جنگ با ترکان عثماني در ارمنستان و فتح ايروان به دست ايرانيان]
    اعليحضرت شاه مرا به حضور خود خواند و اعلام داشت که زمان بازگشت من به حضور سرور بسيار عالي قدوم اعليحضرت امپراتور فرا رسيده است تا پاسخنامه ها را ببرم و براي اين منظور مهدي قلي بيک را نيز به عنوان سفير براي همراهي با من تعيين کرده است. يک دست جامه ي سلطنتي ايراني که خودش آن را پوشيده بود، يک اسب عربي و 900 سکه که بيشتر آنها با تصاوير اعليحضرت امپراتور يا انتخاب کننده (الکتور (4)) ساکس يا پادشاه اسپانيا مزين بود به من اعطا کرد. بعلاوه شمشير ايراني را که قبلا درباره ي آن اشاره کرده ام به من بخشيد و سرانجام به طور رسمي براي خداحافظي به اتفاق سفير ايراني به حضور شاه پذيرفته شديم.
    باري تکتاندر و مهدي قلي بيک از شاه اجازه ي حرکت گرفتند و روي به راه نهادند و هشت ماه بعد به مسکو وارد شدند. تکتاندر شرحي درباره ي حوادث راه و وقايعي که در مسکو پيش آمده نوشته است، ولي بدبختانه سفير ايران، مهدي قلي بيک مثل ديگر سفيران ايراني، هرگز از مأموريتهاي خود مطلبي ننوشته و اثري بر جا ننهاده است. باز هم به کمک سفرنامه ي تکتاندر است که مي دانيم شاه عباس پيش از اين سفيري به روسيه فرستاده بود و تکتاندر و مهدي قلي بيک اين سفير را که از اسمش هم بي خبريم در غازان ملاقات کرده اند و آن سفير به اين دو گفته است که تزار روسيه چند هزار سپاهي با تفنگچيان شايسته و چندين عراده توپ به ياري شاه عباس فرستاده تا قلعه ي دربند را محاصره کنند و مخصوصا از شاه خواهش کرده که از جنگ با سلطان عثماني دست نکشد. به درستي نمي دانيم که ميزان کمک روسها به ايران در جنگ با ترکان عثماني آن هم در نخستين نبردها که در سال 1012 شروع شده چه بوده، ولي ظاهرا يکي از دلايل شاه عباس در ارسال مهدي قلي بيک به روسيه اين بوده که از کمکهاي وي به ايران تشکر نمايد و تزار روسيه را از موفقيتهاي درخشان خويش در جنگ با ترکان عثماني آگاه سازد.
    پرنس گودونف تزار روسيه سفيران آلمان و ايران را بسيار گرامي داشت و نامه اي به توسط تکتاندر براي رودولف دوم نوشت که به علت اهميت فراوان مفاد آن، ترجمه ي مضامين آن را مي آوريم:
    به نام ثالوث الأقدس (5)
    ما تسار و دوک بزرگ
    به برادر عزيز والامقام خود رودولف دوم که با تأييدات الهي امپراتور منتخب روميان مي باشد.
    آن برادر بسيار گرامي، به توسط سفير خود اشتفان کاکاش (6)، نامه ي مشفقانه اي براي ما فرستاده نوشته بودند که سفيري به دربار شاه ايران روانه مي دارند تا با ايشان معاهده اي دوستانه منعقد سازد و به اطلاع ايشان برساند که برادر گرامي با ترکان در جنگ است و قصد دارد که اين جنگ را ادامه دهد و از شاه ايران خواستار است که ايشان نيز بر متصرفات سلطاني عثماني بتازند و تمام قواي خود را در اضمحلال قدرت وي به کار برند. ضمنا آن برادر گرامي از ما نيز خواسته بودند که در اين امر ياري کنيم و وسايل عبور سفير ايشان اشتفان کاکاش را از ممالک خويش به سوي ايران فراهم سازيم و شاه ايران را از رسيدن او به قلمرو خويش آگاه کنيم و ترتيبي دهيم که با توجهات ما مأموريت مشاراليه بخوبي انجام پذيرد.
    ما بوريس فئودورويچ (7)، تزار و دوک بزرگ مستقل سراسر روسيه نامه ي آن برادر گرامي را از سفير ايشان دريافت کرديم و با نيکخواهي کامل خوانديم. اوامر اکيد صادر کرده ايم که وسايل عبور وي را از اسب و آذوقه و آنچه براي رسيدن مشاراليه به ممالک شاه ايران لازم است فراهم سازند تا به آساني از کشورهاي پهناور ما بگذرد. بعلاوه دستور داده ايم که دسته اي سوار او را همراهي کنند. براي اينکه مجبتهاي برادرانه ي خود را نسبت به آن اعليحضرت نشان داده و موافقت خود را با مقاصد ايشان آشکار ساخته باشيم، به اعيلحضرت نشان نوشتيم و خواهش کرديم که با برادر گرامي ما، رودولف دوم امپراتور روميان، مناسبات برادرانه برقرار سازد و با ايشان بر ضد سلطان عثماني متحد شود. به همين نظر جناب يا روسلاوسکي (8) را با ملتزمان بسيار به سفارت روانه ي دربار شاه ايران کرديم تا از ايشان خواهش کند که به پاس محبتي که به ما دارند خود فرماندهي سپاهي را که به جنگ سلطان مي فرستند بر عهده گيرند و به هيچ وجه با او صلح نکنند و وعده داديم که در اين صورت هر وقت که بر ضد سلطان به جنگ بپردازند با ايشان مساعدت خواهيم کرد. اعليحضرت شاه ايران نيز بنا به خواهش ما خود فرماندهي سپاه را به عهده گرفته از ممالک خود خارج شدند و به جنگ با سلطان که دشمن آن برادر گرامي است قيام کردند. ما نيز يکي از رعاياي خود الکساندر گروزينسکي (9) را با سپاه فراوان به ياري ايشان روانه کرديم. حکام و فرمانروايان ديگري هم که ممالکشان همسايه ي ايران است و پيش از اين مطيع ترکان بوده اند به گروزينسکي پيوسته اند. ما تمام اين اقدامات را به جهت دوست و برادر خود رودولف امپراتور روميان و براي اثبات اينکه در هر امري با او موافقيم کرده ايم.
    به ياري خدا و کمک ما، شاه عباس بر ترکان شکستهاي فاحش وارد کرده و شهرها و ولايات بسيار از ايشان گرفته و بسياري از آنان را مقتول و اسير ساخته و در ممالک سلطان عثماني از کشتار و تاراج دريغ نکرده است.
    اعليحضرت شاه ايران، بنابر خواهشي که از او کرده ايم، جنگ با سلطان عثماني را ادامه خواهد داد و اخبار فتوحات خود را به توسط سفير خويش مهدي قلي بيک از بستگان خود براي ما فرستاده است. همين سفير مأموريت دارد که به دربار اعليحضرت امپراتور روميان برادر ما نيز بيايد و نامه و دستوراتي درباره ي مسائل مذکور به همراه دارد.
    از آنچه گذشت آن اعليحضرت مراتب اشتياق ما را به ابراز مراسم برادري و ارائه شواهد نيکخواهي درخواهند يافت. در قصر ما، در مسکو، پايتخت کشور روسيه، سال 7112 از خلقت عالم در ماه اوت نوشته شد.
    مطالب اين نامه روشنتر و جامعتر از آن است که به توضيح نياز افتد. هر چند که نمي دانيم کمک نظامي تزار به شاه عباس چه اندازه بوده و چگونه صورت گرفته.
    مهدي قلي بيک و همراهانش در ربيع الاول سال 1013/ اوت سال 1604، از مسکو خارج شدند و از راه درياي بالتيک عزم کشور آلمان کردند. البته اين را هم مي دانيم که سفير ايران - که ظاهرا زينل خان شاملو نيز همراه وي بوده - مدتي در پراگ پايتخت رودولف دوم گذرانده و يکي از نقاشان آلماني مشهور آن زمان به نام آگيد يوس سالرس (10) در حدود سالهاي 1013 و 1014، تصويري از او و از زينل خان کشيده است. اين آخرين اطلاعاتي است که از مهدي قلي بيک داريم، زيرا سرنوشت او نيز مبهم و نامعلوم مانده و نمي دانيم، پس از عزيمت از پراگ چه بر سر او آمده است.
    حدودا دو سه سال بعد از اين جريانات بود که رابرت شرلي به عنوان سفير دولت ايران در دربارهاي اروپايي من جمله دربار رودولف دوم تعيين شد و در 1609/1018 در شهر پراگ به حضور رودولف رسيد و رودولف وي را مقام شواليه و عنوان کنت دوپالاتن (11) بخشيد.
    از آن پس، شاه عباس هميشه منتظر بود که امپراتور آلمان و ديگر سلاطين اروپا با هم متحد شوند و بر ترکان عثماني تازند. خاصه به رودولف اعتقاد خاصي داشت و تصويري از وي در اتاق مخصوص خود نهاده بود، اما وقتي در سال 1607/1016 -1608 شنيدکه رودولف دوم با ترکان عثماني صلح کرده بسيار متأثر و خشمگين شد و چند بار به سفراي اسپانيا و پاپ ناخشنودي خود را از رفتار رودولف و ديگر سلاطين اروپا اظهار داشت.
    باز از اين تاريخ به بعد، ابهام و ظلمت بر روابط ايران و آلمان سايه مي افکند. ديگر هيچ گونه اطلاعي از روابط دولتين در دست نيست مگر خبر مغلوط مبهمي از جانب جلال الدين محمد يزدي منجم مخصوص شاه عباس که در تاريخ خود، ذيل وقايع سال 1609/1018 به ورود سفيري از آلمان به دربار شاه عباس اشاره مي کند.
    از بيان ملاجلال مطلب عمده اي که دستگير مي شود اين است که رودولف بعد از صلح با ترکان نيز روابط خود را با ايران قطع نکرده و باز براي شاه عباس نامه نوشته و لابد او را به علل صلح خود با ترکان آشنا نموده و خواسته است که باز هم اتحاد کلمه بين دو کشور پابرجا بوده و به کمک يکديگر با دشمن مشترک مبارزه کنند.
    البته اين احتمالات وقتي به حقيقيت نزديک خواهد بود که ملاجلال اگر نام اين سفير را بدرستي ننوشته دست کم مليت او را درست نوشته باشد. قرايني در دست است که مي رساند ملاجلال احتمالا در بيان خود بر خطا نبوده. خبري داريم که در سال 1015/1606 هيأتي از آلمان به سرپرستي وراتيسلاو (12) از پراگ به ايران آمده و در 1609 به ايران رسيده، اما وراتيسلاو نيز مانند کاکاش بيمار شده و در گذشته و رياست اين هيأت سياسي به ديگري سپرده شده و او در سال 1018/1609 شاه عباس را در اردبيل ديدار کرده است. از اين هيأت هيچ مدرک کتبي يا سفرنامه اي در دست نيست، ولي بر روي يک صندوق لاکي که در سال 1019/1610 در ايران ساخته شده تصويري از بازيابي اين هيأت به حضور پادشاه صفوي نقش شده است و به نظر مي آيد هيأت سفارتي که ملاجلال بدان اشاره کرده همين هيأت سياسي است که نقش آن بر روي صندوق لاکي آمده است.
    پي نوشت :

    1. Etienne Kakach de Zalonkemeny
    2. Boris Godounov
    3. Georges Tectander Von Derjabel
    4. Electeur
    5. يعني همان اقليم ثلاثه متشکل از اب (پدر) و ابن (پسر) و روح القدوس که در مسيحيت Trinites خوانده مي شود.
    6. Stephan صورت آلماني Etienne است.
    7. Boris Feaodrorvich
    8. Yaroslavsky
    9. Alexandre Grusinsky
    10. Agidius Salders
    11. Comte de Palatin
    12. Vratislav

    منبع:کتاب روابط سياسي و اقتصادي ايران در دوره صفويه
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    صعود و سقوط صوفيان در عصر صفويه (1)



    نويسنده:دکتر سيد نعمت الله تقوي بهبهاني




    چکيده
    در ابتدا نگاه و داوري صوفيان را به اربـاب قدرت با ذکر مواردي مانند برخورد حاتم اصمّ با خليفه عباسي و امام محمد غزالي با سنجر سلجوقي و... ذکر شده، سپس به دنياگرايي صوفيان به ويژه حکومت خواهي آنان پرداخته شده است.
    اقدام صوفيان حروفي و نوربخشي براي رسيدن به قدرت در عصر تيموريان و به حکومت رسيدن سربداران صوفي مسلک در خراسان بدبيني اربـاب قدرت را نسبت به آنان برانگيخت. پادشاهان صفوي نيز پس از رسيدن به قدرت به دليل عملکرد گذشته صوفيان اين تنگناها را براي آنان به وجود آوردند. ابتدا دست متشرعان را در انتقاد از صوفيان باز گذاشتند و سرانجام، خود با مخالفان هم آواز شده و به آزار و تعقيب صوفيان پرداختند. بيشترين آثار قلمي عليه تصوف و عرفان در عصر صفوي نگاشته شد.
    در اين نوشتار به مهم ترين اين آثار نيز پرداخته مي شود که آثار مجلسي دوم و ملامحمد طاهر قمي و صاحب حديقه الشيعه را نيز شامل مي شود.
    واژگان کليدي: تصوف، عرفان، صفوي، عرفان ستيزي، اباحي گري، قدرت طلبي، و حکومت خواهي.
    صوفيان اوليّه زاهداني بودند که از دنيا و دنياگرايان اعراض مي کردند، از اين رو هم در نگاه اربـاب قدرت محترم بودند و هم عامّه مردم آنان را گرامي مي داشتند. گاه اربابان قدرت از پندها و تعريض ها و انتقادها و نيشهاي آنان در امان نبودند. حاتم اصمّ خليفه عباسي را زاهد خواند و چون خليفه خود را شايسته اين عنوان ندانست در جواب گفت: زاهد کسي است که به اندک چيزي قناعت کند چون تو به دنياي بي ارزش بسنده کرده اي، پس تو زاهدي.(1)
    امام محمّد غزالي دعوت سنجر سلجوقي را براي رفتن به لشگرگاه و پذيرفتن عنوان استادي نظاميه نمي پذيرد و به صراحت مي گويد که: در حرم ابراهيم خليل پيمان بسته است که هديه از هيچ سلطاني نپذيرد و در هيچ درباري حاضر نشود.(2) عين القضات همداني در نامه اي به يکي از دوستانش که در دربار سلطان محمد، برادرزاده سنجر سلجوقي به سر مي برد، گفته است: هيهات تو چه داني که چه مي رود! اي مسکين در خدمت سلطان محمود عمر عزيز را خرج کني تو را با خدمت کفش مردان چه کار؟! عاشقان راه خدا ديگران اند و روندگان راه سلطان محمود ديگر چه گويي اين سلطان نه چون تو مخلوقي است؟(3)
    تاثير نامه غزالي به سنجر به حدي بود که سنجر از او خواست تا خلاصه اي از اين اندرزها را براي وي بنويسد.(4) او در يک نامه سعادت خازن را که خزانه دار معروف سلجوقيان و از رجال متنفّذ به شمار مي رفت از روزي بيم داد که پادشاه و وزيري به فريادش نمي رسند که: «ايشان را خود هزاران دستگير حاجت بود». و در نامه اي ديگر به عين الملک وزير او را بيم مي دهد که چرا از مي خوارگي توبه نمي کند و اين بهانه او را که سلطان نمي گذارد ناپسند مي شمارد و به وزير ديگري يادآور مي شود که در قيامت وقتي ستم گران را بازخواست مي کنند، حتي از کساني هم که قلم و دوات آنها را آماده کرده باشند، نمي گذرند. (5)
    غزالي در جواب اميراني که از او تاييد مي خواستند به شعري از شاعران عرب استناد کرد که هيچ ستمي چون اين ستم که برما ميرود نديده ام؛ بر ما ستم مي کنند و از ما مي خواهند که بدان شکر کنيم.(6)
    صوفيان گاه با بي اعتنايي به حاکمان غرور آنان را مي شکستند. شيخ ابوالحسن خرقاني دعوت محمود غزنوي را براي رفتن به نزد او نمي پذيرد و هنگامي که محمود با گلايه پيام داد که مگر آيه اطيعوالله را نخوانده اي شيخ در پاسخ مي گويد: «محمود را بگوييد که چنان در اطيعو الله مستغرقم که در اطيعو الرسول خجالت ها دارم تا به اولي الامر چه رسد (7)، محمود به ديدار شيخ رفت. شيخ هديه محمود را نپذيرفت و هنگام رفتن محمود به احترام او به پا خاست. محمود با شادماني پرسيد: چرا موقع آمدنم چنين حرمتي روا نداشتي؟ شيخ پاسخ داد: هنگام آمدن با روحيه شاهانه وارد شدي ولي موقع رفتن با خضوع درويشانه بيرون مي روي از اين رو حرمتت لازم مي نمايد. (8)
    صوفيان به دليل استغنايي که در حضور حاکمان و اميران از خود نشان مي دادند از تأثير کلام قابل توجهي بر آنان برخوردار بودند. موعظه حسن بصري در خطاب به عمربن عبدالعزيز (9) و وعظ گيراي ذوالنّون مصري در حضور متوکل عباسي که متوکل را به گريه انداخت (10) از اين نفوذ کلام حکايت مي کند. صوفيان گاه براي حل مشکلات مردم و تأثيرگذاري بر اميران و حاکمان، همنشيني با آنان را سفارش مي کردند.
    از قول علاءالدّوله سمناني آورده اند که از اعراض از دربار و گوشه نشيني پشيمان شده بود و خدمت به مردم را در دربار حاکمان، به انزوا ترجيح مي داد و مي گفت: اگر آنچه در آخر عمر معلوم من شد در اول معلوم مي شد ترک ملازمت سلطان نمي کردم و در دربار سلطان به کار ستم ديدگان مي رسيدم (11). مجدالدّين بغدادي نيز به شهاب الدّين خيوقي توصيه کرد که در دربار بماند تا بتواند به بيچارگان و نيازمندان کمک کند.(12)
    از قرن هفتم به بعد مشايخ صوفيه در دربار خلفا و اميران حضور بيشتري يافتند. شهاب الدّين سهروردي صوفي نزد خليفه الناصرلدين الله تقرب فراوان داشت و شيخ الشيوخ بغداد بود(13) و مکرراً به نمايندگي او به سرزمين هاي ديگر و نزد اميران ديگر رفت و آمد مي کرد (14) و خليفه نيز براي او در بغداد رباطي ساخت. (15)
    در عصر ايلخانان صوفيان نفوذ چشم گيري در دربار داشتند و در زمان غازان خان براي به سلطنت رساندن آلافرنگ پسر غازان خان تدارکهايي ديده بودند که با کشف توطئه آنان به قتل رسيدند. (16) خواجه رشيدالدّين فضل الله در تعيين شيخ براي بقاع صوفيه دخالت مستقيم داشت و در يکي از اين احکام انتصابي، شرط اين کار را تدريس کتاب عوارف المعارف سهروردي در آن بقعه دانسته است. (17)
    ظاهراً بدبيني اميران نسبت به اغراض دنيوي به مشايخ صوفيه از روزگار تيمور آغاز مي شود.تشکيل حکومت صوفيان سربداران در سبزوار خراسان در بدبيني تيمور نسبت به اغرا ض حکومت خواهي صوفيان بي تأثير نبود. تيمور خود به حکومت سربداران پايان داد اگر چه خود در جواني دست ارادت به مرشدي به نام شيخ شمس الدّين داده بود (18) و در سرزمين هاي متصرّفه نيز همواره به ديدار مشايخ و خانقاهها مي رفت و با اخلاف شيخ صفي الدين اردبيلي رابـ ـطه اي نيکو داشت. (19)
    اما تيمور نسبت به صوفي پرداعيه اي مانند شاه نعمت الله ولي نظر مساعد نداشت ظاهراً چشم داشت او و فرزندش را نسبت به حکومت دريافته بود، از اين رو به نعمت الله گفت: دو پادشاه در يک شهر نمي گنجند. (20) تيمور با چند جنبش حکومت خواه روياروي بود. در خراسان سربداران و در آذربايجان فضل الله حروفي و در مازندران مرعشيان در پوشش تصوّف و عرفان حکومت مي کردند. (21)
    پس از مرگ تيمور صوفيان زمينه را براي تحقق دعاوي خود مساعدتر يافتند يکي از مريدان سيد محمد نوربخش در نامه اي به شاهرخ ميرزا، پس از نکوهش او از عدم اطاعت شاه از نوربخش مي نويسد: دوران سلطنت او رو به پايان است، زيرا نوبت آل محمّد رسيده که بر جهان فرمان برانند.(22) رابـ ـطه خوب نقشبنديه با دربار هرات و رقابت صوفيانه نقشبنديه با حروفيان و نوربخشيه موجب شد تا دو گروه اخير بيشتر در تنگنا قرار گيرند. سوء قصد صوفيان حروفي به جان شاهرخ تيموري و مجروح شدن او فشار بر صوفيه را بيشتر کرد. اين ستيزها به قتل و تبعيد برخي از مشايخ صوفيان انجاميد و جنبش حکومت خواهي آنان به شکست انجاميد.
    قدرت طلبي صوفيان سرانجام پس از دو قرن تحقق يافت و از ميان گروههاي مختلف صوفيان، حروفيّه، نقطويه، نوربخشيه، نقشبنديه، نعمت الهيه و... سرانجام صوفيان صفويه با شعار تشيّع و تصوّف به قدرت رسيدند. صفويان قدرت هاي محلي مانند آق قويونلوها و قره قويونلو را در آذربايجان و مشعشيان را در خوزستان و ديگر اميران محلي سرکوب کرده و پس از چند قرن حکومتي متّحد و واحد در سراسر ايران تشکيل دادند.
    رسيدن صوفيان صفوي به قدرت سرآغاز انحطاط تصوّف و عرفان در ايران بود. دنياگرايي همراه با خشونت در برابر مخالفان که با روح تصوّف ناسازگار بود، نام نيکي را که صوفيان و عرفا در طي قرن ها به دست آورده بودند به يک باره بر باد داد. صوفيان پس از استقرار حکومت خود را شريک در قدرت مي دانستند از اين رو پا از گليم خود فراتر بردند و از آنجا که خودکامگان نيز هيچ شريکي را براي خود در قدرت بر نمي تابند، بين شاه به عنوان مرشد اعظم صوفيه و صوفيان دون پايه چالش پديد آمد.
    انحطاط اخلاقي و دنيامداري صوفيان زمينه اي ذهني در جامعه براي سرکوب آنان به وجود آورد از اين رو آنان را تحقير و با خشونت با آنان برخورد کردند و آنها را به جلاي وطن و نفي بلد و قتل و مواخذه محکوم کردند. (23)
    در همان روزگار صوفياني که داعيه قدرت طلبي نداشتند مورد احترام دربار بودند شاه اسماعيل صفوي در شيراز به ديدار شيخ محمّد لاهيجي، مولف شرح گلشن راز، رفت، شاه عباس دوم دو بار به ديدار درويش صالح لنباني رفت. اين نکته نشان مي دهد که مخالفت با صفويه در عصر صفويه در آغاز جنبه نظري نداشته است.
    اقدامات صوفيان از قبيل قتل شيخ زاده حيدرميرزا پسر و وليعهد شاه طهماسب(24) و درگيري با داروغه قزوين که منجر به کشته شدن حدود پانصد تن از صوفيان توسط شاه اسماعيل دوم شد(25) و نيز کشتن مهدعليا همسر سلطان محمّد خدابنده و اقدام صوفيان در برکناري سلطان محمّد و به تخت نشاندن فرزندش شاه عباس اول(26) نشان دهنده نفوذ شديد صوفيان در دربار صفويه و انسجام و هماهنگي و تشکيلات منسجم آنان بود. اين عوامل که به شدت مرشد اعظم -شاه- را نسبت به آنها بدبين کرده بود، موجب شد تا پادشاهان صفوي از قدرت صوفيان بيمناک شده و تدريجاً از نفوذ آنها بکاهند.
    دعوت دربار صفويه از شيخ عبدالعالي کرکي- محقق کرکي- از لبنان و قرار دادن زمام امور کشور در دست او که شاه عملاً نايب السلطنه او شمرده مي شد، براي کاستن از نفوذ صوفيان بود. با وجود اقدامات جدي و گاه خشن شاهان صفوي، پس از آزادي سلطان محمد خدابنده از زندان ورامين توسط فرزندش شاه عباس اول، صوفيان توطئه اي تدارک ديدند تا در حلقه ذکري با طرح اين سوال که پير ما کيست؟ زمينه بازگشت خدا بنده را به سلطنت فراهم کنند، ولي اين توطئه به جايي نرسيد و به برخورد شديد شاه عباس و کشته شدن بزرگان صوفيه انجاميد. (27)
    پادشاهان صفوي براي از بين بردن نفوذ مردمي صوفيان از علما و فقها کمک خواستند و ظاهراً محقق کرکي بدين منظور رساله المطاعن المجرميّه في ردّ الصوفيه را نوشت.(28) تهاجم فرهنگي و ديني و سياسي همراه با برخوردهاي خشن و قهر آميز موجب شد تا علما و دانشمنداني که از ديدگاه نظري به عرفان معتقد بودند، حساب عرفان را از تصوّف جدا کنند و به نقد و ردّ و نکوهش صوفيان بپردازند.
    شيخ بهاءالدّين محمّد عاملي معروف به شيخ بهايي که کشکول او سرشار از نکات و مباحث عرفاني است. در موش و گربه صوفيان را ملامت مي کند و آنان را شايسته اين عنوان نمي داند، امّا در ردّ و طرد آنها تندروي نمي کند و آنان را تکفير و تفسيق نمي کند. (29) ميرداماد فقيه و محدث و فيلسوف برخي از آموزه هاي صوفيان از جمله تحقير استدلال و چوبين دانستن پاي استدلاليان را به معارضه طلبيد. (30) صدرالدّين شيرازي عرفان مدرسه اي را بنياد گذاشت و خارج از عرفان و تصوّف خانقاهي روحي تازه به عرفان اسلامي بخشيد و با نگارش کتاب کسر اصنام الجاهليه راهش را از تصوّف خانقاهي جدا کرد.
    صدرا دو داماد فاضل داشت: فيّاض لاهيجي و فيض کاشاني. فيّاض گرچه صوفيان را يکسره رد نمي کند و بر اين باور است که در گفته هاي صوفيان هم حق وجود دارد و هم باطل و القاب و عناوين مريدي و مرادي را خارج از شريعت مي داند.(31) فيض گرايش بيشتري به عرفان داشت و کتاب هاي متعددي در اين باره نگاشت. اصول المعارف را بر مشرب حکمت متعاليه و کلمات مکنونه را مطابق عرفان ابن عربي نوشت. کار نمايان ديگر فيض نقد و تهذيب احياءالعلوم امام محمّد غزالي است که آن را بر مذاق و مشرب شيعي بيان کرده است.
    فيض براي ابراز بيزاري از صوفي گري -و نه عرفان -در کتاب هاي خود از جمله بشاره الشيّعه و کتاب وافي به نقد اعمال صوفيان پرداخت و در تفسير وافي زير آيه: ادعوا ربکم تضرّعاً و خيفهً (55/7) اعمال صوفيان از قبيل بلندکردن صداها با کلمه توحيد و اظهار مواجيد را تجـ*ـاوز از حدود شرعيّه دانسته است و رقـ*ـص و پاي کوبي (سماع) و فرياد کشيدن و دست زدن آنها را نکوهش کرده است. (32)
    پي نوشت
    1- شرح تعرف، ج1، ص 30
    2- مکاتب غزالي، ص 12
    3- عين القضات و استادان او، ص 27
    4- فرار از مدرسه، ص 127
    5- همان، ص 174
    6- همان منبع ص162
    7- تذکره الاولياء، ص669
    8- همان منبع ص 670
    9- ارز ش ميراث صوفيه، ص50
    10- ترجمه رساله قشيريه ص27
    11- ارزش ميراث صوفيه، ص75
    12- سيرت جلال الدين، ص322
    13- متفکران اسلام، ج4، ص179
    14- تشيّع و تصوّف، ص348
    15- ترجمه عوارف المعارف، ص14، مقدمه مصحح
    16- مسايل عصر ايلخانان، ص348
    17- همان ص353
    18- مقدمه مصحح نفحات الانس جامي، ص143
    19- تشيّع و تصوّف ص377
    20- همان 232
    21- حروفيّه در تاريخ، ص8
    22-تشيّع و تصوّف ص318
    23- تاريخ ادبيات ادوارد براون، ج4، ص20
    24- همان ص231
    25- همان
    26- همان
    27- زندگاني شاه عباس، ج2، ص165
    28- تشيّع و تصوّف ص395
    29- رک. به: ديوان شيخ بهايي
    30- جلوه حق، ص122و مباحثي در معارف اسلامي ص202
    31- دنباله جست و جو در تصوّف ايران، ص254
    32- وافي ، ج9ص1440و خيراتيه ج1، ص50
    (استاديار دانشگاه آزاد اسلامي مشهد)*
    منبع:پايگاه نور- ش 13
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    چهره ديگري که در اين زمان به صف صوفي ستيزان پيوست شيخ حرّعاملي صاحب کتاب وسائل الشّيعه بود که کتابي با عنوان الاثناعشريّه في ردّ الصّوفيه (1) نگاشت.
    با ضعف حکومت مرکزي در اصفهان و نفوذ شديد فقها بر پادشاهان به ويژه در عصر شاه سليمان و شاه سلطان حسين نه تنها صوفي گري مورد تهاجم قرار گرفت، بلکه اساس و پايه عرفان نيز مورد انکار واقع شد. در اين روزگار صوفيه جاي خود را با فقها و متشرعه عوض کرده بودند و کرامات و روياهايي که پيش از اين به صوفيه نسبت داده مي شد، از آن فقها گشت. (2) فشار شديد فقهاو متشرعان بر صوفيان و عارفان موجب شد که سيد قطب الدّين نيريزي از مشايخ ذهبيه نزد شاه شکوه برد تا از اين که واعظان حتي به اجداد پادشاه که صوفي بودند نيز اهانت مي کنند، انتقاد کند. شاه که به شدت زير نفوذ مجلسي دوم بود، جوابي جز طعن و لعن و نفرت در حق صوفيه به او نداد. (3)
    مخالفان تصوّف و عرفان با خلط اين دو، تهاجم خود را عليه عرفان نظري و عملي آغاز کردند. اين يورش ابتدا توسط ملا محمّدطاهر قمي صورت گرفت. او نه تنها صوفيان را در معرض هجوم قرار داد، بلکه عالماني که اندک گرايشي به عرفان داشتند از هجوم او در امان نماندند. يکي از اين عرفان گرايان محمّدتقي مجلسي بود. او در ابتدا تمايلات صوفيانه داشت و اهل رياضت بود و به روشهاي عملي صوفيه مانند اذکار و چله نشيني بي ميل نبود؛ از اين رو مورد حمله صوفي ستيزاني مانند محمّدطاهر قمي قرار گرفت.
    محمّدطاهر قمي و مجلسي اول مناظره اي کتبي و خواندني درباره باورهاي عرفا دارند. (4) اگر چه لحن آنها نسبت به يکديگر در آغاز مناظره ملايم بود ولي به تدريج به پرخاش و اتهام انجاميد. در يک جا قمي به مجلسي مي نويسد: اين درشتي ها که حضرت آخوند ابتدا به آن فرموده اند همه بي ادبي و بي شرمي و بي حيايي است و معلوم مي شود که بويي از محبت الهي به مشام حضرت آخوند نرسيده، زيرا که محبان را حيا از اين بيشترک مي باشد. (5) در جايي ديگر از اين مناظره مي گويد: اميد است که حق تعالي حضرت آخوند را به راه راست آورد و دعوي اي که حضرت آخوند در مکاشفه نموده اند ظاهراً بي خبط دماغي نمي شود (6) اگر چنان چه خواهي که اندکي از سواد ما را بداني بايد که رساله اي را که در امر بين الامرين نوشته ايم مطالعه نمايي واگر چه فهميدن همه مطالب آن گويا شما را ميسر نيست ولي آنقدر توانيد فهميد که به بي انصافي و بي شرمي و بي حيايي و بي ادبي خود اعتراف نماييد. (7)
    گفتني است که مقام و جايگاه علمي مجلسي اول بسي فراتر از جايگاه علمي قمي بوده است و اين ادعاي قمي جدلي بي پايه است. در مورد مناظره قمي و مجلسي اول که نشانگر دو دستگي علماي عصر صفويه در مورد تصوّف و عرفان است، مي توان گفت که قمي با جدل هاي مرسوم متکلّمان، صوفيان و عرفا را به سني گري و اباحي مذهبي و گمراهي و انحراف از شرع متهم مي کند و در برابر او مجلسي اول اين اتهامات را نسبت به صوفيه بي پايه شمرده و از جمله مي آورد علماي اين فن اين طريقه را از احاديث اهل بيت که مفسر کلام مجيد رباني است، اخذ نموده اند و قرآن و احاديث مشحون است از اين طريقه. (8)
    مجلسي اول بر اين باور بود که معاني سخنان صوفيه و عرفا براي همه کس قابل فهم و درک نيست، از اين رو مطالعه کتب آنان براي عوام زيان بخش است، زيرا که اين سخنان به حسب ظاهر کفر است و زندقه و محمل هاي او بسيار دقيق است و همه کس نمي تواند يافت تا آن که فضلاي علما که قايل به آن شده اند، مثلا مولانا جلال و مولانا شمس الدّين محمد خفري و غير ايشان معلوم نيست که فهميده باشند.
    زيرا که درک اين معاني فوق عقل است و تا نور کشف بعد از رياضيات بسيار و مجاهدات بي شمار دست ندهد، بويي از آن نمي توان برد و شيخ بهاءالدّين محمّد رحمه الله مجملي از اين معاني بيان کرده است در شرح چهل حديث و روزي اين حقير از شيخ مرحوم پرسيدم که حديث کميل که مستند صوفيه است و وحدت وجود، صحيح است؟ فرمودند که از آن گذشته است که شک در آن تواند کرد و از آن جمله شيخ عبدالرزاق تصحيح او نموده و او از شيخ نورالدّين عبدالصمد نطنزي نقل کرده است و ايشان از معظم علماي شيعه اند و حالات ايشان از آن گذشته که شرح توان کرد. گفتم که شرح فرماييد. گفتند که تا کسي رياضت بسيار نکشد به آن نمي توان رسيد (9)
    بعداز مجلسي اول فرزندش محمّدباقر - مجلسي دوم- پرچم دار مبارزه با صوفيان شد. او در مورد جانب داري پدرش از عرفا مدّعي شد که پدرش اوايل کار با صوفيان آمد و شد داشته ولي بعداً از آنان روي برتافته است. (10)
    مجلسي دوم در دوره ابتذال تصوّف رفتار صوفيان اباحي گر و دنياجو را نقد مي کند. طبيعي است که اين نقد متوجه جنبه عملي بعضي از صوفيه است و نه رد انديشه هاي عرفاني. مجلسي دوم در بحث از مبتدع بودن صوفيه مي گويد که هر رأي يا کار ديني يا حکم يا عبادتي که در شريعت نسبت به آنان بياني نرسيده يا مصداق يک بيان عام نيست بدعت است.(11) نکته گفتني اين است که چون مجلسي دوم اخباري بود مطابق مسلک و مشرب اخباريان عدم امر را دليل حرمت دانسته است؛ در حالي که مجتهدان اصولي عدم حرمت را دليل اباحه مي دانند. مجلسي دوم درباره نمودهاي عملي صوفيه مانند پشمينه پوشي و عزلت از مردم و... نيز داوري کرده است و آنها را بدعت دانسته است. (12)
    مجلسي دوم اولين کسي است که به عارف شيعي، حافظ برسي تاخته و از وي بيزاري جسته است (13) او دليل ستيز بي امانش با صوفيه را روي آوردن مردم به تصوّف مي داند. (14) مجلسي بر خلاف معاصرانش کتاب مستقلّي در ردّ صوفيه ننوشته است فقط در لابه لاي کتاب هايش به مناسبت موضوع به نقد ردّ باورهاي عرفاني و صوفيانه مي پردازد که برخي از داوري هايش را درباره تصوّف و عرفان در مجلّدات بحارالانوار و نيز در کتاب عين الحيات مي توان ديد.
    مجلسي علاوه بر ستيزهاي نوشتاري عليه صوفيان به دليل نفوذي که بر دو پادشاه معاصرش -سليمان و سلطان حسين داشت تنگناهاي عملي فراواني نيز براي صوفيان پديد آورد. در همين زمان بود که عارف وارسته اي مانند ملا محمّدصادق اردستاني را در زمستان سرد با خانواده اش از اصفهان بيرون کردند که در اين تبعيد اردستاني سختي ها ديد و فرزند خردسالش از شدت سرما از بين رفت. (15) از نوشته هاي مجلسي دوم درباره صوفيان مي توان دريافت که عليرغم برخورد تند و تکفير مآبانه او عليه صوفيان، او هم مانند پدرش کساني را مورد حمله قرار مي دهند که به گمان او صوفي صافي نيستند بلکه صوفي نماياني هستند که در لباس دين به دنبال دنيا هستند. او در رساله جوابات مسائل ثلاث که در پاسخ پرسش هاي ملاخليل قزويني نوشته شده است مي نويسد: طريقه صوفيان عظام که حاميان دين مبين بودند در ذکر و فکر و رياضت و ارشاد مباين است با طريقه صوفيه که به مشايخ منسوب اند و چرخ زدن و سماع کردن و برجستن و شعرهاي عاشقانه خواندن در ميان ايشان نمي باشد.(16)
    مجلسي دوم و ديگر صوفي ستيزان عصر صفوي دلايل خود را براي ستيز با صوفيان به صورت زير آورده اند: (17)
    الف -پاي بند نبودن بسياري از اهل تصوّف به آداب و رسوم ديني و منکرات اخلاقي
    ب-رواج آيين هاي عبادي و رفتاري اجتماعي و اخلاقي خارج از شريعت
    ج-پيدايش آموزه هاي ناسازگار با مباني ديني در ميان صوفيه عصر صفوي
    به هر روي در اواخر حکومت صفويه صوفيان را از شهر اصفهان بيرون و برپايي مجالس ذکر را براي آنان ممنوع کردند حتي مردم را از گفتن ياهو، شعار صوفيانه منع کردند. شاگردان مجلسي در شهر به راه افتادند و در دکان هاي کوزه گري خمره ها را شکستند به اين بهانه که اگر در آنها دميده شود طنين ياهو بلند مي شود.(18)
    هم زمان با مجلسي دوم چهره ديگري نمايان شد که در ستيز صوفيان از مجلسي تندروتر بود. اين عرفان ستيز پرشور ملا محمّدطاهر قمي بود که مناظره اش را با مجلسي اول پيش از اين ديديم. قمي چند کتاب مستقل در رد مباني صوفيان و عرفا نگاشت. معروف ترين کتاب قمي تحفه الاخيار نام دارد. از کتاب هاي ديگر او مي توان: حکمه العارفين في رد شبهه المخالفين من المتصوّفين و المضلّين و نيز الفوائد الدّينيه في الرّد علي الحکماء و الصوفيه را نام برد. قمي در مخالفت با صوفيان و عرفا به جاي پژوهش و استدلال لحن حماسي و جدلي را به کار مي برد. او نه تنها صوفيان بلکه که هر کس را که الفاظ و اصطلاحات آنان را به کار بـرده، تکفير کرده است.
    قمي پس از نقل جملاتي از مولانا جلال الدّين درباره شمس تبريزي گفته است: «شک نيست در اين که گوينده اين قول از فجّار است بلکه اعظم از کفّار و هم چنين کافر است کسي که در کفر گوينده اش شک نمايد. (19) جالب اين است که قمي چون حساسيت شاهان صفوي در مورد جدشان شيخ صفي را مي دانست حساب او را از ساير صوفيان جدا کرده و مي نويسد: «حضرت والارتبت متعالي منزلت غفران و رضوان موهبت سلطان العارفين و الدالسلاطين و الخواقين المروجين للدين المبين و الشرع المتين سلطان صفي الدّين العلوي الحسيني الموسوي رحمت الله عليه از طالبان اين مطلب عظيم و ساکنان اين مسلک مستقيم بوده (20)» در حالي که بر پژوهش گران صوفي بودن و سني بودن شيخ صفي مسلم است.(21) ملا محمّدطاهر يک چند نيز با فيض کاشاني درافتاد و گستاخانه با او برخورد کرد. گفته اند که او در پايان از خرده گيري هايش بر فيض دست کشيده و به کاشان رفت و از او پوزش طلبيد. (22)
    علاوه بر سه کتاب ياد شده کتاب هاي ديگري نيز به ملا محمّدطاهر نسبت داده اند، يکي از اين کتاب ها هدايه العوام و فضيحه اللّئام نام دارد که مؤلف خود را محمّدبن نظام الدّين مشهور به عصام معرفي کرده است. برخي پژوهش گران (23) نا م مؤلف را مستعار دانسته و به دلايلي کتاب را از قمي دانسته اند. از جمله دلايل اين که در کتاب گفته است که ما اين مباحث را در تحفه عباسي و تحفه العقلا ذکر نموده ايم و در جاي ديگر از کتاب حکمه العارفين خود ياد کرده است.
    تأليفات قمي در رد تصوّف و عرفان در زمان خود نيز بي جواب نماند. يکي از اين رديه ها از شخصي به نام محمّدکريم شريف قمي است و تحفه العشّاق نام دارد و نويسنده ضمن رد سخنان قمي اظهار مي دارد که کساني مانند شيخ بهائي، ميرداماد، عبدالرزاق لاهيجي ، ملارجب علي تبريزي، ملامحسن فيض کاشاني و محمّدتقي مجلسي و کساني ديگر از علماي پيشين مشرب تصوّف داشته اند. (24)
    بيزاري از صوفيه در آن روزگار فراگير شده بود و هر يک از دانشمندان و علماي آن روزگار به نوعي از صوفيان بيزاري جستند. در عصر پادشاهي شاه عباس دوم سيد حبيب الله صدرنامي از علماي آن روزگار در مورد گفتار و باورهاي صوفيان نظرخواهي کرد. چهره هاي برجسته اي ماننند محقق سبزواري، شيخ علي نقي کمره اي، مير سيداحمد علوي و ميرزا رفيع الدّين نائيني صوفيان را فاسق ناميدند. رساله رد صوفيه از ملا مطهربن محمّد مقدادي شامل اين فتواهاست که به خوبي نظر فقهاي آن عصر را در مورد صوفيان نشان مي دهد. (25)
    صوفي ستيزان براي مبارزه با تصوّف و عرفان گاه به جعل و تزوير نيز دست مي زدند. در همين روزگار صفويان کتابي نگارش يافت به نام مجعول حديقه الشّيعه منسوب به مقدّس اردبيلي که يک فصل آن به بدگويي و نکوهش صوفيان اختصاص دارد.
    زين العابدين شيرواني و پس از او معصوم علي شاه نايب الصدر صحّت انتساب آن را به مقدس اردبيلي رد کردند.(26)
    درباره اين انتساب گفته اند کسي که در شرح بر تجريد محقق طوسي خود وحدت وجود را ثابت مي کند.(27) چگونه ممکن است بگويد: ايشان(=صوفيان) به وحدت وجود قايل اند و همه چيز و همه کس را خدا مي دانند. چنان که گذشت اين گروه از نمرود و شداد و فرعون بدترند. (28)کساني ديگر از جمله صاحب روضات الجنات نيز در صحت اين انتساب ترديد کرده اند. (29) کم اطلاعي نويسنده اين کتاب در حدي است که کتاب نهج الحق علّامه حلي را به خواجه نصيرالدّين توسي نسبت مي دهد.
    دکتر مهدي تدين عرفان پژوه تيزبين باغور در اين اثر دلايل زير را در رد انتساب اين کتاب به مقدس اردبيلي ذکر کرده است:
    1ـ در حديقه الشيعه آمده است که ميرزا مخدوم، از رجال دربار شاه اسماعيل دوم که گرايش او به اهل سنت معروف بود، هنگام مرگ اشک به چشم آورد و گفت: حبّ جاه، حبّ جاه، حبّ جاه. سه بار اين را بگفت و جان سپرد. در حالي که ميرزا مخدوم تحقيقاً در سال 995و مقدس اردبيلي در سال 993 درگذشته اند و چنين چيزي محال است که نويسنده وضعيت جان دادن کسي را که دو سال بعد از او درگذشته است، توصيف کند.
    2ـ در صفحه 575 صوفيان را پيروان محمود پسيخاني معرفي کرده است و اين موضوع مربوط به خروج نقطويان عليه سلطنت شاه عباس بوده است که سال ها پس از گذشت مقدّس اردبيلي بوده است.
    3ـ خنده آورتر از همه اين که در صفحه 573 حديثي از بحارالانوار مجلسي نقل مي کند، در صورتي که مؤلّف بحار در سال 1111درگذشته است که 118 سال پس از درگذشت مقدس اردبيلي بوده است و مؤلف بحارالانوار حدود نيم قرن پس از درگذشت مقدس به دنيا آمده است.
    دکتر تدين مستنداً ثابت کرده است که مولانا معزّالدّين اردستاني از علماي شيعه در دربار عبداله قطب شاه کتابي به نام کاشف الحق در سال 1058تأليف کرده و آن را به پادشاه مذکور تقديم داشته است. چند سال پس از اين تاريخ که مخالفت با تصوّف اوج گرفته و رديه نويسي عليه صوفيان رواج يافت، شخصي مقاله اي در نکوهش صوفيان نوشته و براي آن که سخنش خريدار بيشتري داشته باشد، آن را در کتاب کاشف الحق اردستاني درج کرده است.
    مقداري از اول و آخر کتاب از جمله اشعار عرفا و آثار صوفيه را از اصل آن حذف کرده و تا آن جا که توانسته است، نشانه هاي مؤلف اصلي را محو نموده و آن را به نام مقدس اردبيلي منتشر ساخته است.(30)
    کوتاه سخن اين که صفويان صوفيان مريد خود را نردبان قدرت قرار دادند و پس از بدنام شدن صوفيان به دليل عملکردهاي خشن و ستم گرانه خود به دليل ترس از صوفيان در پناه قدرت فقيهان و متشرعان قرار گرفته و صوفيان را هم به صورت عملي - با قتل و تبعيد و حبس- و هم نظري - با نوشتن آثاري عليه باورها و عملکرد صوفيان- از صحنه سياست بيرون کردند. سرنوشت صوفيان در عصر صفويه و صعود آنان بر اريکه قدرت و سقوط بعدي آنها از حاکميت و منفور شدن آنان در اذهان عامه يادآور شعر زيبا و پرمغز مولانا است که به حق سروده است:
    نردبان خلق اين ما و مني است
    عاقبت زين نردبان افتادني است
    هر که بالاتر رود ابله تر است
    کاستخوان او بتر خواهد شکست (31)
    پي نوشت
    1- انتشارات علميه قم 1408قمري
    2- رک به: بحارالانوار چاپ حاج محمد اصفهاني، ج23ص14
    3- دنباله جست و جو در تصوّف ايران، ص262
    4- صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست، رسول جعفريان، پژوهشکده حوزه و دانشگا ه قم 1376ج2صص658-605
    5- همان منبع ص640
    6-همان جا، ص648
    7- همان جا، ص649
    8- همان جا، ص651
    9- همان، 656
    10- علامه مجلسي ص252
    11- همان، ص227
    12- عين الحيات، صص223-229
    13- تشيّع و تصوّف، ص247
    14- علامه مجلسي، ص218
    15- سياست و اقتصاد عصر صفوي، ص389
    16- طرائق الحقايق، ج1، ص151
    17- علامه مجلسي، ص219
    18- تشيع و تصوف، ص400
    19- تحفه الاخيار، ص28
    20- همان ، ص29
    21- ر ک به: شيخ صفي و تبار او از احمد کسروي
    22- کلمات مکنونه مقدمه مصمح صفحه ز.
    23- کيهان انديشه، شماره 33، سال 1369مقاله رويارويي فقيهان و صوفيان از رسول جعفريان، ص112
    24- همان ، ص111
    25- دنباله جست و جو در تصوّف ايران، ص258
    26-طرائق الحقايق ، ج2، صص189-186
    27- دنباله جست و جو در تصوّف ايران، ص259
    28- حديقه الشيعه، ص568
    29- مجله معارف آذر، اسفند 1364
    30- همان.
    31- مثنوي 2764/4.
    منابع و مآخذ:
    1ـ ارزش ميراث صوفيه، عبدالحسين زرين کوب، انتشارات امير کبير ، تهران 1353
    2ـ تاريخ ادبيات ايران، ادوارد براون، ترجمه رشيد ياسمي ، ج4، انتشارات مرواريد، تهران 1351
    3ـ تحفه الخيار، ملا محمّدطاهر قمي، انتشارات نور، تهران 1336
    4ـ تذکره الاولياء، عطّار نيشابوري، تصحيح دکتر محمّد استعلامي، انتشارات زوار تهران 1372
    5ـ تشيّع و تصوّف، مصطفي الشيبي، ترجمه ذکاوتي قراگزلو، انتشارات امير کبير ، تهران1359
    6ـ جلوه حق، ناصر مکارم شيرازي، انتشارات دارالفکر، قم بي تا
    7ـ حديقه الشيعه، منسوب به مقدس اردبيلي، چاپخانه سعدي ، تهران 1361
    8ـ خيراتيّه، آقا محمّدعلي کرمانشاهي، انتشارات وحيد بهبهاني ، بي جا، بي تا
    9ـ دنباله جست و جويي در تصوّف ايران، عبدالحسين زرين کوب، انتشارات امير کبير، تهران 1369
    10ـ رساله قشيريه (ترجمه)، ابوالقاسم قشيري، تصحيح بديع الزّمان فروزان فر، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران 1374
    11ـ زندگاني شاه عباس، نصرالله فلسفي انتشارات علمي، تهران 1374
    12ـ سياست و اقتصاد عصر صفوي، محمّد ابراهيم باستاني پاريزي، انتشارات صفي علي شاه، تهران 1367
    13ـ سيرت جلال الدّين، تصحيح مجتبي مينوي، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران 1365
    14ـ صفويه در عصر دين، فرهنگ و سياست، رسول جعفريان، تصحيح محمّد روشن، انتشارات اساطير ، تهران 1363
    15ـ شرح تعرّف لمذهب التصوّف، مستملي بخار، تصحيح محمّد روشن، انتشارات اساطير، تهران 1363
    16ـ طرائق الحقايق، معصوم علي شاه نايب الصدر، به کوشش دکتر محمّدجعفر محبوب، انتشارات باراني، تهران 1229
    17ـ علامه مجلسي، حسن طارمي، انتشارات طرح نو، تهران 1375
    18ـ عين الحيات، محمّدباقر مجلسي، انتشارات اسلامي، تهران 1391ق
    19ـ عوارف المعارف(ترجمه)، شهاب الدّين سهروردي، ترجمه ابومنصور اصفهاني، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران 1364
    20ـ عين القضات و استادان او، نصرالله پورجوادي ، انتشارات اساطير، تهران 1374
    21ـ فرار از مدرسه، عبدالحسين زرين کوب، انتشارات امير کبير، تهران 1364
    22ـ کلمات مکنونه، فيض کاشاني، تصحيح عزيزالله عطاردي، انتشارات فراهاني، تهران 1360
    23ـ متفکران اسلام، بارون کارادو، ترجمه احمد آرام، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران 1361
    24ـ مثنوي، مولانا جلال الدّين تصحيح و تعليق محمّد استعلامي دفتر 4، انتشارات زوار، تهران 1375
    25ـ مسايل عصر ايلخانان، منوچهر مرتضوي، انتشارات آگاه، تهران 1370
    26ـ مجله معارف، آذر، اسفند 64
    27ـ مکاتب غزالي، امام محمّد غزالي تصحيح عباس اقبال آشتياني، انتشارات اميرکبير تهران
    28ـ نفحات الانس جامي، عبدالرحمن جامي، به کوشش محمود عابدي انتشارا ت اطلاعات تهران 1370
    منبع:پايگاه نور- ش 13
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    آثار فارسي عالمان شيعي در عصر صفويان






    كوششهاي عالمان شيعي در عرصههاي گوناگون تاريخ سياسي، اجتماعي و فرهنگي ايران ناشناخته مانده و به اندازه شايسته، مورد توجه پژوهشگران قرار نگرفته است؛ چنانكه بر بسياري از حوزويان نيز اين تكاپوها، پوشيده مانده است. در اين مقاله كوشيده شده استتا براساس كتاب تاريخ ادبيات ايران كه يكي از منابع معتبر براي مطالعه فرهنگي اين سرزمين است، بخشي از اين تكاپوهاي مهم عالمان شيعي در عرصه زبان و ادبيات فارسي، معرفي شود.
    مقدمه
    خوشتر آن باشد كه سرّ دلبران
    گفتهآيد در حديث ديگران
    واقعيت آن است كه عالمان شيعي در جايجاي فرهنگ ايران و ايرانيان، نقشهاي ماندگاري زدهاند و در فراز و فرودهاي همه تحولات مهم اين سرزمين، حضور داشتهاند. اين واقعيت هرچند كه پيش از به قدرت رسيدن دولت صفويان در اندازهها و مجالهاي كوچكتري تحقق يافتهبود، اما پس از استقرار حاكميت صفويان و برگزيدن شعار گسترش تشيع از سوي اين دولت، بسيار فراختر شد.
    دعوت دولت صفوي از عالمان شيعي براي حضور در عرصه قدرت سياسي، كه خود اين دعوت نيز، محصول پارهاي از تمهيدات پيشين عالمان قبلي شيعه در فاصله سقوط خلافت عباسيان در سال 656 هجري قمري تا ظهور صفويان در سال 905 هجري قمري بود، تاثير بسيار مهمي برعرصههاي گوناگون سياسي، اجتماعي و فرهنگي در ايران برجاي گذاشت و پيامدهاي اين حضور، بر حوادث بعدي اين مرز و بوم نيز سايه افكند؛ چنانكه بعضي از صاحبنظران آغاز تاريخ معاصر ايران را، عصر صفويان ميدانند نه مشروطه.
    در باب دولت صفوي و بالتبع عالمان شيعي همكار در اين دولت، آرا و نظرهاي گوناگوني در ميان پژوهشگران وجود دارد. پژوهشگران ديني، ادبي، تاريخ، فلسفه، علوم سياسي و علوم اجتماعي، هريك به فراخورتخصصي كه دارند، درباره عصر صفويان به اظهار نظرهاي گوناگونپرداختهاند كه همه آنها در خور دقت و مطالعه است و براي روشنشدن حوادث گوناگون آن روزگاران مهم.
    عرصه ادبيات و زبان ملّي در هر كشور، يكي از عرصههاي پرورش پژوهشگران است، كه وظيفه مهم آنها، حفاظت از «زبان سره» و كوشش براي پالايش آن از «ناسره» است. شاعران و نويسندگان مهم و نيز تاليفات شعري و نثري درجه اول و دوم و سوم، در گسترش زبان سرهبسيار موثر بودند.
    كتاب تاريخ ادبيات ايران، از آثار مهم در رشته ادبيات تاريخي است كه مولف با سعه اطلاعات و آگاهي خود و نيز كثرت منابع و تحليلها و تقسيمبنديهاي مناسب، اين قوت را به اثر خود بخشيده و آن را در رتبه كتب مرجع پس از خويش در اين موضوع، قرار داده است؛چنانكه در ميان تحليلهاي فراوان كتاب به موارد و نمونههاي قابل نقد هم ميشود دست يافت.
    مولف دانشمند، كوشيده تا تاريخي نسبتاً كامل از سدههاي گوناگون ادبيات ايران ارائه كند و سير تحولات اين دانش را در هر دوره تاريخي نشان دهد. مفهوم عام ادبيات، موجب شده تا نظم و نثر فارسي، تنها بخش خاصي از اين كتاب را تشكيل دهد و نويسنده به تناسبعموميت موضوع، همه دانشهايي را كه در سدههاي مورد بحث به رشته تحرير درآمدهاند و به زبانهاي گوناگون فارسي، عربي و تركي نوشته شدهاند، معرفي نمايد و عالمان و شاعران و آثار آنها را نام ببرد و به عنوان يك پژوهشگر ادبيات، كه وظيفه خود را حفاظت وحراست از زبان سره فارسي، ميدانسته، دورههاي شكوفايي زبان و ادب پارسي و دورههاي انحطاط آن را به دقت نشان دهد و عوامل شكوفايي و انحطاط را نيز بررسي كند.
    به تناسب مباحث كلي و يا خاص كه نياز تدوين اين كتاب گسترده بوده، مولف محترم از گروهها و طبقات اجتماعيمهم هر دوره نيز يادكرده است. در دوره صفويان، عالمان شيعي، جايگاه مهمي را در كتاب تاريخ ادبيات ايران، به خود اختصاص دادهاند. اين موضوع، ارتباطمستقيم با نقشي دارد كه اين گروه در ساختار دولت صفوي دارا بودهاند. از اين رو نويسنده در بخشهاي گوناگون كتاب، به مباحث مختلفي درباره عالمان شيعه و نظام آموزشي آنها، و علوم رايج در ميان آنها و مدارس شيعي مهم و عالمان سرشناس رشتههاي مختلف ديني وآثار آنها پرداخته است و تحليلهاي گوناگوني در همه اين موارد ارائه كرده كه گردآوري و تنظيم و بررسي آنها ميتواند تاريخچهاي جالب درباره حوزههاي علميه و عالمان شيعي اين دوره را به وجود آورد.
    بررسي ديدگاه مولف، درباره تاثير عالمان شيعي بر زبان و ادبيات فارسي در اين دوره، موضوع بحث اين مقاله است. نويسنده همانگونه كه مولف محترم را در دفاع از حريم زبان و ادبيات فارسي محق ميداند، اين حق را نيز براي خود قائل است كه به عنوان يك پژوهشگررشته تاريخ، در پارهاي از موارد تحليلهاي خود را ارائه كند. جلد چهارم كتاب تاريخ ادبيات ايران به تلخيص دكتر محمد ترابي1 كه خلاصه جلد پنجم اصل كتاب بوده و زير نظر مولف تدوين شده است و از آغاز سده دهم تا ميانه سده دوازدهم (عصر دولت صفويان) رابررسي ميكند، منبع مورد مراجعه دراين مقاله است.
    وضعيت عمومي زبان فارسي
    نويسنده، عصر صفويان را از نظر زبان فارسي مطلوب نميداند و يكي از عوامل انحطاط زبان فارسي را «ادامه تاثير و نفوذ عربي» ميداند و اين بخش چون به عالمان شيعي ربط پيدا ميكند، قابل نقل و بررسي است:
    همراه نشر تشيع در ايران عهد صفوي و احياي دانشهاي مذهبي اين فرقه، دوره جديدي از نفوذ فرهنگ عربي در ايران آغاز شد. در حوزههاي مذهبي شيعه در اين عهد زبان اصلي تعليم و تاليف عربي بود و نگارش كتاب و رساله به فارسي در اين راه به ندرت و تنها از باب«هدايت خلق» انجام ميگرفت. در مدرسههاي بيشمار آن دوران هركس كه زانوي تعلم برزمين ميزد با دستور زبان عربي به سراغش ميآمد و او را به استعمال بيش از دربايست واژهها و تركيبهاي عربي برميانگيخت و يا برآنش ميداشت كه يكباره از زبان مادري چشم بپوشدو عربينويسي آغاز كند.
    نفوذ زبان عربي در زبان فارسي حديثي تازه نبود بلكه همراه چيرگي تازيان و پراكنده شدن كيش اسلام در ايران آغاز شد و به گونهاي روزافزون، ريشه دوانيد و افزايش يافت، و پيداست كه دوران صفوي از اين فرنهاد بركنار نبود، با اين تفاوت كه انگيزه ياد شده در آغازاين گفتار، برانگيزههاي ديگري كه پيش از آن وجود داشت افزوده شد و شدت اين تاثير و نفوذ را دو چندان كرد... . (ص198)
    مطالبي كه مربوط به عالمان شيعه، در اظهار نظر مولف وجود دارد، از دو منظر قابل بررسي است:
    1. جايگاه عالمان ديني (شيعي)در جامعه ايران
    يكم: عنصر دين از مهمترين عناصر فرهنگ بشري است و از اين نظر فرهنگ ايراني هم مستثنا نيست. ايرانيان نيز در هماره تاريخ شناختهشده خود به دين و مذهب دلبسته بودهاند و سعادتهاي خويش را در پرتو تحقق آرمانهايديني ديدهاند و به همه جنبشها وشورشهاي سياسي خود، هالهاي از قداست ديني بخشيدهاند. از هنگامه ظهور زرتشت در هزارههاي پيش از ميلاد تا تشكيل نخستين دولت جهاني (مادها) كه خويش را خادم آيين زرتشتي ميدانست، تا دولت بزرگ هخامنشي كه به همه اديان و مذاهب در قلمرو جغرافيايي گستردهاشاحترام ميگذاشت و نيز شورش مذهبي گئومات در عصر داريوش و انقلاب بزرگ مذهبي ساسانيان و اتحاد دين و دولت و نيز شورشهاي مذهبي ماني و مزدك، ايرانيان نشان دادهاند كه خواستههاي سياسي خود را در قالب مذهب دنبال ميكنند؛ به گونهاي كه حوادثِ نامبرده،مهمترين رخدادهاي تاريخ سياسيـ مذهبي ايران باستان، محسوب ميشود.
    3علاوه بر اين، هنگامي هم كه ايرانيان از آيين و مذهب ملي خود نيز دست برداشتند، به آيين و ديني كه در آن روزگاران آن را انسانيتر و سادهتر از مذهب كهن خويش ميدانستند(اسلام)، روي آوردند. در نخستين سدههاي ورود اسلام به ايران هم آن گروه از ايرانيان كهبه دلايل گوناگون با آيين جديد هماهنگ نشدند نيز در اعلام اعتراضآميز خود راهي به جز چارچوب مذهب در نظر نگرفتند. از اين رهگذر جنبشهاي فراواني براي احياي مذهب زرتشتي در ايران پيدا شد؛ همچون جنبش سنباد، المقنع، بابك و وزيراني چون برمكيان و حاكماني چونمرداويج زياري، يا با حضور در جنبشهايي كه با جستن عناصري از درون دين جديد به مبارزه با حاملان آن يعني اعراب پرداختند نه خود دين؛ مانند جنبش مختار، زيد، يحيي بن زيد در خراسان، تشكيل سپاه ابومسلم خراساني و مشاركت در برانداختن امويها و به قدرت رساندنعباسيان و مبارزه با اعراب حامي خلافت و در همان حال، حمايت از زبان عربي در جنبش طاهريان و حمايت از علويان ناراضي و پناه دادن به آنها در شمال ايران و تشكيل دولت علويان در طبرستان و كوشش براي سرنگوني خلافت با نگرشي ديني در عهد اقتدار آل بويه و برپاييدولتهاي كوچك و بزرگ شيعي، همانند سربداران، مشعشعيان، حروفيه، بكتاشيه و سرانجام صفويه، 4 نشان دادهاند كه اگر از مذهبي رويگردان شوند به مذهبي ديگر روي ميآورند.
    دوم: به تناسب دينباوري ايرانيان و حمايت همه جانبه از نهاد دين، آنها، انتظار ويژهاي هم از عالمان ديني داشتهاند. اين انتظار در درجه نخست، هدايت معنوي از سوي عالمان ديني، تفسير و توضيح و تشريح اصول اعتقادي، اخلاقي و عبادي دين بوده است؛ زيرا احساسديني داشتن براي ايرانيان تنها در پرتو شناخت و عمل به دستورات ديني، ميسر ميشد، كه مجوز آن نيز توسط عالمان ديني، اعلام ميشد.
    اينكه ايرانيان ـ و اصولاً عموم مردم در هر عصري ـ خويش را موظف نميديدند تا مجموعه دستورات ديني را مستقيماً بياموزند، دلايل متعددي داشته است. در ايران دوره اسلامي، دليل مهمتر عربي بودن زبان اسلام است كه دانستن آن و در نتيجه فهم مستقيم دستورات دينيرا براي ايرانيان دشوار ميكرده است.
    پس عالمان ديني، براي انجام نخستين و اصليترين وظيفه خود كه در عين حال نخستين و مهمترين انتظار مردم هم از آنان بوده است، به ناچار بايد با مجموعه قوانين و دستورات اسلامي آشنا ميشدند و اين مهم پس از آن ممكن ميگرديد كه آنان به زبان عربي، تسلطمييافتند و ميتوانستند متون اصلي ديانت اسلام را (قرآن و سنت) به درستيبفهمند و سپس براي مردم شرح كنند. اين موضوع آنقدر از اهميت برخوردار بوده است كه عالمان ديني اگر نميتوانستند تسلط و دانش خويش را در زبان عربي و بالتبع فهم قرآن و سنت به ديگراننشان دهند، هرگز مورد مراجعه و اطمينان مردم قرار نميگرفتند.
    سوم: ايرانيان در عصر صفوي يكهزار سال بود كه اسلام را پذيرفته بودند. پس در دوره صفويان هم، بينياز از عالمان اسلامشناس نبودند؛ مگر آنكه با تشكيل دولت صفويان، ايرانيان ميخواستند از اسلام دست بردارند و اگر اين ادعا درست نباشد كه به دلايل تاريخيدرست نيست، معلوم است كه زبان عربي در اين دوره هم، در ايران، از سكه نيفتاد. اگر بارها و بارها متون اصلي اسلامي (قرآن و احاديث) به زبان فارسي ترجمه ميشدند، امكان نداشت كه فرهنگ دينيايرانيان از زبان عربي تهي شود و نياز به فهم آن از بين برود؛ چرا كهترجمهها هرگز برگردان دقيق معاني زبان اصلينيستند؛ بهويژه آنكه زبان اصلي وحي بوده و از قداست ويژه برخوردار است.
    صفويان هم كه مذهب تشيع را در ايران رسمي كردند، هرگز نتوانستند ذرهاي از اهميت زبان عربي بكاهند؛ زيرا مذهب جديد، علاوه بر آنكه در پارهاي از بخشهاي مهم و اساسي خود چون كتاب و سنت نبوي با مذهب پيشين ايرانيان (تسنن) يكسان بود، در امتياز خود از تسننباز به سيره پيشواياني تكيه ميكرد كه همه آنها عرب بودند. هرچند برخي مادراني ايراني يا از ديگر نژادها داشتهاند، اما دستورات رسيده از همه آنان در قالب زبان عربي بود و سالها پيش از آنكه در ايران مذهب رسمي تشيع شود، اين روايتها، گردآوري و باببنديشده و شرح و توضيح و تفسيرهايي يافته بودند كه باز هم به زبان عربي بود.
    چهارم: با تشكيل دولت صفويان در سده دهم هجري در ايران و رواج مذهب تشيع، نهاد ديني همزاد آن نيز بايد مقتدر ميشد و وظايف گستردهاي مييافت. نيازهاي نخستين دولت صفويان در عهد طهماسب اول، در برابر عثمانيان وي را وادار ساخت تا از عالمان شيعي مناطقهمجوار ايران، مانند عراق و شام دعوت كرده، آنان را به ايران فراخواند تا بتواند مشروعيت مذهبي دولت خود را استحكام بخشد.
    طبيعي بود كه عالمان ديني نخستين، در عصر اول صفوي، چون عربزبان بودند، در اوايل به عربي سخن بگويند و بنويسند و حوزه درسي عربي هم تشكيل دهند. به طبيعت حال، اگر عالمان شيعي ايراني به دربار صفويان در مرحله اول تشكيل اين سلسله راه يافته بودند شرايطمتفاوت بود، اما به نظر ميرسد كه در آغاز سده دهم هجري، هنوز حوزههاي علمي شيعي در ايران فعال نبودند. بدينرو شاه طهماسب، مجبور به دعوت از عالمان عراقي و شامي به ايران شد كه مولف خود در جايي ديگر به همين نكته اشاره كرده است. (ص118)
    پنجم: درصدي از رواج زبان عربي در ميان ايرانيان هم به لحاظ مذهبي و هم به لحاظ سياسي لازم بود؛ چه آنكه از يك سو ارتباط فكري و فرهنگي ايران عصر صفوي را، هم با گذشته فرهنگي خود و هم با جهان اسلام در آن روز قطع نميكرد، و از ديگر سوي امكان رواج و گسترشمذهب تشيع در جهان اسلام را نيز فراهم آورده، فرصت پاسخگويي و طرح نكتههاي تازه در قالب زبان عربي را براي اين مذهب فراهم ميآورد.
    ششم: اينكه نويسنده محترم زبان رايج در همه حوزههاي مذهبي شيعه را در اين عهد عربي ذكر ميكند نيز قابل تامل است؛ زيرا:
    اولاً: در مقطع نخستين ورود عالمان شيعي عرب به ايران اين نكته صحيح است؛ ولي چنانكه خود ايشان در جاييديگر از همين كتاب ذكر مي كنند، اين عالمان مجبور شدند زبان فارسي را فرابگيرند و حتي بعضي از آنها كتاب فارسي بنويسند. (ص118)
    ثانياً: با گذشت سالهاي اوليه، چون جوانان فارسيزبان به حوزههاي علميه راه مييافتند، اين عالمان به ناچار براي تدريس، زبان فارسي را بر ميگزيدند. همچنين با استاد شدن بسياري از اين طلاب جوان، اندكاندك زبان فارسي در همين دوره به طور طبيعي زبان رايجتدريس و تاليف شده است.
    هفتم: عالماني كه به دعوت دولت صفوي به ايران آمدند، هرچند مايه آميختگيزبان عربي و فارسي شدند، اما در ادامه اندك اندك به گسترش همان زبان فارسي در ميان مردم كمك كردند؛ چرا كه تدريس و تاليف فارسي را به فراواني جايگزين تاليف و تدريس به زبان عربيكردند.
    2. آثار نظم و نثر عالمان شيعي
    كتاب تاريخ ادبيات ايران، آثاري را براي عالمان شيعي، در قلمروهاي گوناگون برشمرده و گاه نيز از برجستگيهاي ادبي آنها سخن گفته است. در زير گزارشي از آن را ميآوريم:
    قلمرو شعر فارسي در عصر صفوي
    در اين قسمت مولف از 62 شاعر نام بـرده، ذيل هر يك توضيحاتي را ميافزايد. ما از ميان آنها به اسامي شاعراني اشاره ميكنيم كه با علوم ديني سروكار داشتهاند؛ يا خود عالم دين بودهاند، يا تا حدودي تحصيلاتيديني داشتهاند:
    1. پرتوي شيرازي:
    از شاگردان جلالالدين دواني كه دانشهاي عقلي را از او گرفت (ص291) و ساقينامه او را از بهترينها ذكر كردهاند. (ص292)
    2. شاه طاهر دكني:
    از پيشروان مشهور مذهب اسماعيلي در سده دهم و رئيس فرقه نزاري است كه پيروان زيادي در ايران و عراق و سوريه و مصر و ماوراءالنهر داشته است (ص294). او دانشهاي عقلي را نزد شمسالدين محمد خضري فراگرفت. ديوان او به نام روح افزا موجوداست... با غزلها و قصايد استادانه. (296)
    3. شرف جهان قزويني متخلص به شرف:
    در جواني مقدمات دانش و ادب را در زادگاه خود فراگرفت و سپس به شيراز رفت و نزد امير غياثالدين منصور دشتكي شيرازي و خواجه جلالالدين محمود شيرازي به كسب دانشهاي معقول همت گماشت و همين آشنايي با شيوه دو استاد معارضيكديگر، باعث شد تا دانشمندان زمان مانند ابوالحسن بن احمد باوردي به فضل او گواهي دهند(ص299). ميرزا شرف علاوه بر دانشهاي عقلي و شرعي، در ادب و دانشهاي ادبي و نيز در خط و انشا و شعر و حتي در موسيقي و آواز، فريد زمان خود گرديد. وي با داشتن سخن منتخب وغزلهاي كوتاه و بسيار با حال خود، بنابر گفته تقيالدين اوحدي، مبتكر طرز جديدي است كه آن را «طرز وقوع» ناميدهاند. (ص300)
    4. ضميري اصفهاني:
    از شاعران معروف سده دهم است كه در محضر ميرغياثالدين منصور دشتكي شيرازي دانش آموخت و طب و رياضيو نجوم فراگرفت... پركار و در قصيده و غزل و مثنوي توانا و از اين جهت با امير خسرو دهلوي همانند بود. چنانكه او را خسرو ثانيگفتهاند.
    5. قاسم گنابادي:
    در پارهاي از مآخذ نوشتهاند كه دانشهاي عقلي را در خدمت غياثالدين منصور دشتكي شيرازي آموخت (ص313)... كوشش آن شاعر در نظم تاريخ پادشاهي و جنگها و پيروزيهاي سه تن از پادشاهان معروف سده نهم و دهم، شركت موثر او را در نظم حماسههايتاريخي فارسي مسلم ساخته است. (ص314)
    6. كاهلي كابلي:
    از سادات متولد بخارا و شاگرد عبدالرحمن جامي... . كاهلي از دانشهاي زمان خود خاصه تفسير و كلام و عرفان و هيئت و معما و تاريخ آگاه بود. معاصران او سخنوري وي را ستودهاند. او از ارادتمندان نقشبندي بود. (ص336)
    7. وحشي بافقي:
    مقدمات ادب را در يزد فراگرفت و چندي در آن شهر سرگرم مكتبداري بود (ص329). قصيدههاي او در ستايش و تركيبها و ترجيعهايش خاصه مربع و مسدس آنها هم از نظمهاي بسيار دلپذير عهد صفوي است. (ص331)
    8. عرفي شيرازي:
    با مطالعه شعر عرفي خاصه قصيدههايش، ورود او در مقدمات علم پزشكي و منطق و حكمت آشكار ميشود. (ص347)
    9. سحابي استرآبادي:
    متولد شوشتر و در چهل سال آخر عمر در نجف از فقيهان روزگار خود شد. كلياتِ سحابي از او برجايمانده با اشعاري عرفاني. (ص361)
    10. نظيري نيشابوري:
    از شاعران بلندآوازه سده دهم و اوايل سده يازدهم هجري و بهحق از بازماندگان نامآور استاداني است كه در پايان قرن دهم در خراسان ميزيستند و آيين سخنوري پيشين را در گيرو دار دشواريهايي كه در راه فرهنگ ايراني پديد ميآمد، پاسداريميكردند(ص369). در مدت اقامت خود در احمدآباد گجرات، به انديشه آموختن زبان عربي و دانشهاي ديني همت گماشت. عربي را نزد شيخ غوش مندوي مولف كتاب گلزار ابرار آموخت. در حديث و تفسير از محضر مولانا حسين جوهري استفاده كرد.... او بر مذهب دوازده امامي ودر عقيدت خود استوار بود. (ص370)
    11. نقي كمرهاي:
    از شاعران سده دهم و يازدهم هجري است. دانشهاي زمان خود را در كاشان فراگرفت و بر اثر تحصيلات ژرف علمي «بهغايت فاضل كامل محقق مدقق» ببار آمد و گذشته از دانشهاي رسمي زمان در تصوف و عرفان تحقيق داشته و موحدي قائل به وحدت وجود بودهاست (ص419). سخنش روان و دور از ابهامها و تعقيدهاي لفظي و معنوي است. مقصود خود را به سادگي و رها از هرگونه تكلّف بيان ميكند. هم قصيدهسرا است و هم غزلگوي، و اگر چه تعليمات مدرسهاي او در كلامش بيتاثير نمانده است، ولي در غزلش شور و حال و بيتهايمضموندار پرمعنا بسيار است. (ص420)
    12. شيخ بهايي عاملي:
    از جمله عالمان و شاعران معروف سده يازدهم هجري است كه با پدر به ايران آمد (ص423). در ادب عربي و فارسي و دانشهاي ديني و بعضي از دانشهاي عقلي به ويژه رياضي مهارتي حاصل كرد. او شاگردان مشهوري دارد؛ مانند مجلسي اول، فيض كاشاني،باقرسبزواري، صالح مازندراني، و ساوجي كه پس از مرگ استاد، كتاب فارسي او را در فقه به نام جامع عباسي تمام كرد (ص424). مثنويهاي اصلي شيخ بهايي عبارتند از: نان و پنير، طوطينامه، شيروشكر، نان و حلوا(ص425). او فارسي را از راه تتبع اثرهاي اصيل فارسيآموخت. زباني درست، ولي پرآميخته در شعر دارد و انديشههاي خود را با بياني ساده و روان اظهار كرده است. يكي از علتهاي رواج اشعار بهايي چاشني تند عرفاني آنها است. (ص425)
    13. شفايي اصفهاني:
    از عالمان و پزشكان مشهور زمان خود در اصفهان بود (ص443). او حكمت نظري را هم فراگرفته بود... او را به حق بايد يكي از شاعران منتخب دوران صفوي شمرد و طبيعي است كه مايه علمي او خاصه در حكمت و عرفان در اين راه او را ياري بسيار كرد.(ص444)
    14. سليم تهراني:
    از بدايت حالش اطلاع كافي در دست نيست و چنانكه نوشتهاند تحصيل منظم مدرسهاي نداشت؛ ولي چنانكه از شعرش دريافت ميشود گذشته از استعداد فطري از دانشهاي زمان خود بياطلاع نبود(ص476). سليم را به نازكي خيال و خلق مضمونهاي تازه و سعيدر ارسال مثل و تمثيل وصف كردهاند. زبان او در شعر گاه ساده است و نزديك به زبان عاميانه، و اين بيشتر از آنجا است كه سليم تحصيل منظم مدرسهاي كافي نداشت. (ص477)
    15. الهي اسدآبادي:
    معاشر حكيم شفاهي، كه سخن پخته و استوار و خيالهاي باريك و استعارههاي لطيف او را ستودهاند. وي در قصيدهگويي توانا و در اين راه پيرو شيوه استادان پيشين بود. از قصيدههايش تبحر او در دانشهاي زمان و اطلاع از فرهنگ ايراني ـ اسلاميآشكار است. (ص485)
    16. فياض لاهيجي:
    از حكيمان و متكلمان مشهور سده يازدهم هجري و از شاگردان معروف و مقرب ملاصدراي شيرازي است. وي گذشته از مراتب دانش و فضل و تاليفهاي معروفي كه در حكمت و كلام داشته است، در شمار شاعران مشهور عهد خود بوده است (ص499) و زبانش سالم و سادهاست. (ص500)
    17. صائب تبريزي:
    پرورش يافته اصفهان بود و بنابر شيوه زمان به يقين آنچه را كه از دانشهاي ادبي و عقلي و نقلي كه دربايست فرهيختگان زمان بود، نزد استادان آن شهر آموخت (ص501). شيوه نو در سخنوري در سخن صائب به كمال رسيد. (ص512)
    18. واعظ قزويني:
    از واعظان و عالمان مذهبي سده يازدهم. او دانشهاي ديني را در محضر ملا خليل غازي قزويني متكلم، فقيه و محدث فرا گرفت. مهمترين اثر او به فارسي ابواب الجنان است(ص521). بسياري از قطعههايش تاريخدار و مربوط به حوادث ميان سالهاي 1030 وسال 1088 است و پر است از نكتههاي اخلاقي و پند و موعظه. شعر او متوسط و بعضي از بيتهايش در سطح نازل است؛ با اين حال بيتهاي قابل انتخاب كم ندارد. (ص522)
    19. بينش كشميري:
    از شاعران سده يازدهم هجري هند. آغاز حياتش با آموختن دانش و ادب و شرع گذشت. كلامش از ابهام كه يكي از ويژگيهاي شعر در عهد او است خالي و بلكه از اختصاصات آن صراحت و روشني معنا است. (ص 524 و 525)
    به اين ترتيب از 62 شاعري كه در اين دوره ياد شدهاند يك سوم آنها بدون ترديد ابتدا علوم ديني را آموختهاند و همان زبان عربي مورد نكوهش نويسنده را فرا گرفتهاند و سپس در عرصه شعر فارسي سرامد گرديدهاند. بنابراين عالمان ديني و حوزههاي علميه در سدههايمورد بحث مولف، مانع گسترش شعر و زبان فارسي نشدهاند؛ علاوه بر آنكه خيالپردازي تازه و ابداعات شعري نيز به گفته و تصريح خود مولف در آثار آنها ديده ميشود.
    قلمرو نثر فارسي در عهد صفوي
    نويسنده كتاب تاريخ ادبيات ايران، عصر صفويان را عصر تدوين نهايي دانشهاي مذهبي شيعه نام نهاده است(ص117). عالمان شيعي اين دوره، در رشتههاي گوناگون به زبان فارسي تاليفهايي داشتهاند كه به تفكيك رشتهها به اين آثار اشاره ميشود:
    1. قرائت قرآن(ص 118 و 119)
    ترجمه الدر النظيم، حاجي محمد سكاكي طبسي (فضائل تلاوت قرآن و آداب وطريقه ختم آن و اثرها و خاصيتهاي آيهها و سورههاي قرآن).
    تحفة القراء، ملامصطفي قاريتبريزي (كتابهاي جامع در قرائت قرآن به زبان فارسي).
    خلاصة القراء، عبدالكريم قاري (در علم قرائت).
    رساله تجويد، محمدبن سميع قاري.
    اسرار القرآن، ملامير قاريگيلاني (در علم تجويد).
    2. تفسير قرآن (ص 119 ـ 121)
    تفسير شاهي يا آيات الاحكام، ميرسيد ابوسعيدحسيني شريفي.
    تفسير جلاءالاذهان (تفسيرگازر)، ابوالمحاسن حسين گرگاني.
    منهج الصادقين، فتحاللّهبن ملاشكراللّه كاشاني.
    تفسير ترجمه الخواص، علي بن حسن زواري.
    لطايف غيبي و عواطف لاريبي، احمد بن زينالعابدين عاملي (تفسيري كلامي).
    (والضحيـ الانشراح)، محمد بن محمود دهدار (تفسير حكمي ـ عرفاني).
    بحر موج، بهاءالدين محمد اصفهاني.
    3. معجم قرآن (ص 563)
    هديه قطبشاهي، محمدعلي كربلايي (فهرست الفبايي آيهها با مقدمه فارسي).
    4. نيايشنامهها(ص 564 و 565)
    مفتاحالنجاة، عليبن حسن زواري.
    جمال صالحين، حسن بن عبدالرزاق لاهيجي (موضوع اين اثر درباره اعمال واجب و مستحب و عبادتهايي درهريك از دوازده ماه سال و روزهاي متبرك و نيايشهاي ويژه هريك از آنها و آيينهاي زيارت پيامبر و امامان).
    سفينة النجاة، اصغربن محمديوسف قزويني.
    تحفة الابرار، ترجمه خلاصة الاذكار فيض (نيايشهاي بايسته هركاري در هرشب و روز از حضر و سفر).
    زادالعقبي، فيض كاشاني (نيايشها و وردهايي از اهل بيت ويژه ماههاي رجب و شعبان و رمضان).
    لب الحسنات، فيض كاشاني (دعاهاي روزانه و هفتگي و ماهانه).
    مفتاحالفلاح، شيخ بهايي به ترجمه خوانساري (نيايشهاي شبانهروزي).
    خزائنالجواهر، محمد حسين خاتونآبادي (دعاها و ذكرها و وردها و كارهاي ديني روز و شب).
    5. حديث (ص 565 و 566)
    ترجمة المناقب، ابوالحسن علي بن حسن زواري( ترجمه كشفالغمة في معرفة الائمه اربلي).
    مسار الشيعه، زينالدين علي نقي كمرهاي (يك افتتاح و دوازده فصل و اختتام).
    همم الثواقب، زينالدين علي نقي كمرهاي (در دوازده فصل داراي حديثهايي در موضوعهاي گوناگون ديني و دنيائي مومنان شيعه).
    ترجمه صحيفه سجاديه، محمدصالحبن محمدباقر قزويني.
    ترجمه نهجالبلاغه، محمدصالحبن محمدباقر قزويني.
    ترجمه توحيد مفضل، محمدصالحبن محمدباقر قزويني.
    اربعينات، شيخ بهايي (ترجمه شده توسط ابن خاتون).
    صافي، ملاخليل بن غازي قزويني (ترجمه و شرح كتاب كافي محمدبن يعقوب كليني).
    كفاية المهتدي في معرفة المهدي، ميرمحمد بن محمد لوحي (مطهر)، (ترجمه حديثهايي از روايات فضلبن شاذان).
    تحفه سليماني، مسيحاي كاشاني (ترجمه الارشاد شيخ مفيد).
    رساله رجعت، محمدباقر مجلسي.
    جلاءالعيون، محمدباقر مجلسي (سرگذشت پيشوايان).
    ترجمه نامه اميرالمومنين (علیه السلام) به مالك اشتر، محمدباقر مجلسي.
    حلية المتقين، محمدباقر مجلسي (حديثهايي در آيين زندگي).
    عين الحيات، محمدباقر مجلسي (ترجمه وصاياي پيامبر(ص) به ابوذر غفاري).
    نهج الفصاحه، كمالالدين حسين(ترجمه نهجالبلاغه).
    تاج المناقب في فضائل الائمه، كمالالدين حسين (فضيلتهاي امامان).
    ترجمه منلايحضره الفقيه به نام لوامع صاحبقراني، محمدتقي مجلسي (با چند جستار سودمند در آغاز آن).
    بركات المشهد المقدس، محمدصالحبن محمدباقر قزويني (ترجمه عيون اخبارالرضا).
    خوردن آدم از شجره منهيه، محمدصالحبن محمدباقر قزويني.
    6. فقه شيعه (ص 567 و 568)
    ابواب الجنان، فيض كاشاني (در بايستگي وجوب نماز آدينه).
    احكام عبادات، محمدتقي مجلسي.
    حديقة المتقين، محمدتقي مجلسي.
    الشك فيالصلوة، محمدباقر مجلسي.
    حدود و تعزيرات، محمد باقر مجلسي.
    ديات و قصاص، محمد باقر مجلسي.
    رساله ارشاد، مقدس اردبيلي.
    جامع عباسي، شيخ بهاءالدين عاملي و محمد نظام بن حسين (جامعترين و مهمترين كتاب در فقه شيعه).
    ترجمه صلات، فيض كاشاني (رساله كوتاه در باب ترجمه نماز).
    رساله در صلات و صوم (يا رساله عملي)، مقدس اردبيلي.
    رساله حج، مقدس اردبيلي.
    7. اعتقادات (ص568 و 569)
    رساله حسينيه، عزالدين بن جعفر آملي (در بيان اعتقادات قلبيه و ذكر عبادات شرعيه).
    ترجمه نهج البلاغه، عزالدين بن جعفر آملي.
    اصول دين يا اثبات وجوب، اردبيلي.
    حديقة الشيعه، اردبيلي.
    كاشف الحق، ميرميران اردستاني (بر اساس حديقةالشيعه اردبيلي).
    زبدة التصانيف، حيدربن محمد خوانساري (علم كلام و فقه و سيره).
    تحفه شافعي و عطيه الهي، زينالدين علي بدخشي (ترجمه تجريد الكلام طوسي).
    علاقة التجريد، اميرمحمد اشرف عاملي.
    شجرة التجريد، رفيعالدين حيدر حسيني.
    شمع اليقين، ميرزا حسن قمي (حكمت و كلام).
    رساله در مسائل مختلف فيه حكمت، ميرزا حسن قمي.
    جمال الصالحين، ميرزا حسن قمي.
    ضياء القلوب، محمدبن عبدالفتاح تنكابني (امامت و اثبات مذهب حق).
    مجالس المومنين، قاضي نوراللّه شوشتري (امامت و اثبات مذهب حق).
    تذكرة الائمه، محمدتقي بن منصور علي مجلسي (ظهور پيامبر(ص) و اثبات نبوت و امامت چهارده معصوم).
    حق اليقين، محمدباقر مجلسي (آخرين كتاب معتبر اعتقادي شيعه به فارسي و آخرين تاليف از 49 تاليف فارسي مجلسي).
    گوهر مراد، لاهيجي قمي (دوره كامل از علم كلام شيعي).
    سرمايه ايمان، لاهيجي قمي (تلخيصي از گوهرمراد).
    فصول مختار و دوجلد فارسي، آقا جمال خوانساري (ترجمه الفصول سيد مرتضي).
    8. كتب اخلاقي (ص571 ـ 575)
    سلوك الملوك، روزبهان خنجي.
    اخلاق همايون، اختيار الدين تربتي.
    اخلاق شمسيه، حسين بن روزبهان.
    نهج المتقين في اخلاق سيد المرسلين، ابوالفضل منشي.
    دستور الوزرا، ابوالفضل منشي.
    محاسن الآداب، نصرالدين استرآبادي (ترجمه مكارم الاخلاق طبرسي).
    اخلاق حكيمي، حسن بن علي.
    شاهد صادق، ميرزا محمد صادق اصفهاني.
    رساله محمد سعيد، حافظ محمد سعيد (اخلاق و حكمت عملي و بسيار معروف).
    اخلاق حسني، علي بن طيفور بسطامي.
    ابواب الجنان، ميرزا رفيع واعظ قزويني.
    جمالالصالحين، ميرزا حسن قمي.
    آيينه شاهي، فيض كاشاني.
    تحفة الابرار، علمالهدي پسر فيض.
    حلية المتقين، مجلسي.
    عين الحيوة، مجلسي.
    توضيح الاخلاق، خليفه سلطان.
    ابواب البيان، محسن سبزواري.
    اربعين، ادهم واعظ خلخالي.
    تحفة المجالس، مجدالدين حسيني (تاريخ سرگذشت شاهان و نكات اخلاقي).
    اخلاق طهماسبي، سيد ماجد حسيني.
    دستورالسلطنة، ابوالفضل منشي (آيين كشورداري).
    اخلاق شفايي، مظفربن محمدحسين.
    نصايح يوسفي، هروي.
    اخلاق منصوري، غياثالدين منصور دشتكي.
    9. كتب قصص و حكايات (583 و 584)
    زينة المجالس، سيد مجد الدين محمد مجدي.
    نوادر الحكايات، عبدالغني فخر الزماني (داستانهاي شگفت پيامبران و امامان و شاهان).
    شاهد صادق، محمدصادق صادقي اصفهاني (حكايات و نوادر اخلاقي، ادبي، جغرافيايي و تاريخي).
    10. تواريخ ديني (ص 592)
    تاريخنويسي در اين بخش شامل تاريخهاي عمومي و تواريخ اسلام تا عهد صفويان است و نيز تواريخ ويژه حكومت صفويان (ص590 ـ 584) كه دراين قسمتها، به احتمال فراوان، بسياري از نويسندگان بهويژه كساني كه تاريخ اسلام را نوشتهاند، با متون ديني آشناييداشتهاند؛ ولي چون مولف محترم به اين نكته درباره آنها تصريح نكرده است از ذكر نام و اثرشان خودداري ميگردد و تنها به معرفي آثار و نويسندگان در بخش تواريخ ديني اكتفا ميشود:
    عجائب القصص، عبدالواحدبن محمد مفتي.
    قصص انبياء كريم، واعظ بيرجندي.
    مجمل الهدي، علي بن حسن زواري.
    روضة الاحباب، دشتكي شيرازي (سيره پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) ).
    افصح الاحوال، علي بن حسن زواري (در مورد پيامبران قبل از اسلام).
    انيس المومنين، فاضل ابهري.
    مجالس المومنين، نوراللّه شوشتري.
    مطالع الانوار، ابن نورالدين كاشاني.
    حيات القلوب، محمدباقر مجلسي.
    جلاء العيون، محمدباقر مجلسي.
    اعجاز مصطفوي، ميرمحمد صالح كشفي.
    درالمجالس، سيف المظفر نوبهاري.
    11. سرگذشت حكيمان و عارفان (ص593 و 594)
    تاريخ الحكما، مقصود علي هروي (ترجمه تاريخ الحكماي شهرزوري).
    قول الحكما، ميرسيد صدرالدين (گزيده تاريخ الحكما).
    12. تذكرههاي فارسي (ص594 ـ 597)
    مجمع الخيار، قاضي ميراحمد قمي (ذكر سخنوران).
    مجمع الشعرا، قاضي ميراحمد قمي (ذكر شاعران).
    گلستان هنر، قاضي ميراحمد قمي (ذكر هنروران).
    تذكره فيروزآبادي، ميرزا محمدطاهر (درباره شاعران عصر صفوي).
    سلم السماوات، شيخ ابوالقاسم انصاري (دربرگيرنده احوال بعضي از شاعران و حكيمان).
    شاهد صادق، ميرزا محمدصادق اصفهاني (در زندگينامه مشاهير).
    صبح صادق، ميرزا محمدصادق اصفهاني (در زندگينامه مشاهير).
    مجالس المومنين، قاضي نوراللّه شوشتري (دربرگيرنده احوال بعضي از عالمان و 22 تن از شاعران).
    13. موضوعات علوم (تقسيمبندي علوم) (ص137 ـ 138)
    رياض الابرار، حسين عقيلي رستمداري (با گرايش شيعي در علوم گوناگون).
    رسالة الاعضالات، ميرمحمدباقر داماد استرآبادي (علوم گوناگون).
    رساله صناعيه، ميرفندرسكي (علوم گوناگون).
    انموذج العلوم، محقق شرواني (علوم گوناگون).
    فهرست العلوم، فيض كاشاني (علوم گوناگون).
    14. هيئت و نجوم (ص159 ـ 161)
    معرفت تقويم، ملاعبدالعلي بيرجندي.
    شرح معرفت تقويم، گنابادي.
    التحفة الحاتمية، شيخ بهايي (علم اصطرلاب).
    پارسينويسان برتر
    دراين قسمت هم به نامهايي از عالمان شيعي برميخوريم كه به آنها اشاره ميشود:
    1. ملافتحاللّه كاشاني:
    شاگرد كركي بوده است كه چند اثر او به فارسي عبارتند از: شرح نهجالبلاغه و ترجمه قواعد الاحكام علامه حلي و كشفالاحتجاج طبرسي. مولف، نثر او را آميخته از پارسي و تازي كه بهره تازي آن بيشتر است، ميداند. (ص614)
    2. قاضي ميراحمد قمي:
    چند كتاب مهم او عبارتند از: خلاصةالتواريخ در عصر اسماعيل دوم كه به سبب اشتمال بر اطلاعات موثق و مشروح درباره آغاز سلسله صفوي و عده زيادي از رجال ادب و شعر و هنر از مآخذ مهم و معتبر است. گلستان هنر، ديگر كتاب مهم و پرارزش اواست كه تذكره هنرمندان گوناگونيچون خوشنويسان و نقاشان و صحافان و تذهيبگران و رنگآميزان است كه با آنها رابـ ـطه شاگردي يا آشنايي داشته است. مجمعالشعراء و مناقبالفضلاء هم تذكرهاي است در ترجمه احوال شاعران و پادشاهان و شاهزادگان و ايران و تركان.جمعالخيار هم تذكرهاي ديگر است در بيان احوال شاعران و نويسندگان آذربايجان و عربستان و عراق و خوزستان. قلم ميراحمد همهجا ساده و روان و بيتكلف است؛ حتي در ديباچه آثار. (ص 615 و 616)
    3. قاضي نوراللّه شوشتري:
    وي به فارسي و عربي شعر ميسرود و تاليفات زيادي در مسائل مذهبي شيعه دارد. اما مهمترين اثر او در اثبات تشيع و ترجمه رجال بزرگ شيعه است كه مجالس المومنين نام دارد. نثر اين كتاب خوب و روان و خالي از عيب است. (ص623)
    4. ملكشاه حسين سيستاني:
    از بازماندگان صفاريها است. او علوم ادبي و نقلي و عقلي زمان را آموخت و كتاب احياءالملوك او اثر قابل توجهي است در تاريخ سيستان. (ص626)
    5. اسكندر بيگ منشي:
    در جواني به آموختن علم سياق پرداخت و يقيناً ديگر دانشهاي عهد خود خاصه علوم ادبي و شرعي را نيز فرا گرفت. نويسنده، نثر يك دست او را ستوده و يكي از وجوه اهميت كتاب را «اشتمال آن بر احوال شاعران و عالمان و سادات و هنرمندان و اركاندولت از وزيران و اميران و خوانين با ذكر وفيات آنان كه بسيار قابل استفاده محققان ميتواند بود» ذكر ميكند. (ص 630 و 631)
    6. نصرآبادي:
    نويسنده او را شاگرد آقا حسين خوانساري ذكر ميكند و دو كتاب تذكره نصرآبادي و گلشن خيالات وي را نام بـرده است. (ص640)
    از 46 نفري كه در اين قسمت ذكر شدهاند، 26 نفر يا مربوط به عهد تيموريان هستند يا در قلمرو حكومت گوركانيان هند و عثمانيان. بنابراين از ميان 20 نفر باقيمانده 6 نفر از عالمان علوم ديني بودهاند كه در اين عرصه نيز سرامد شدهاند.
    با توجه به حضور عالمان شيعي در عرصههاي نظم و نثر زبان فارسي عصر صفويان كه در دورههاي بعد هم ادامه يافته است، منصفانه آن است كه جايگاه آنان در گسترش بيش از پيش زبان فارسي در ميان عموم مردم ايران، مورد پژوهش جديتري قرار گيرد.
    پي نوشت :
    * دانشآموخته حوزه علميه، مسئول گروه تاريخ دفترتبليغات اسلامي خراسان و دكتراي رشته تاريخ و تمدن ملل اسلامي.
    1. صفا، ذبيحاللّه، تاريخ ادبيات ايران، تلخيص: محمد ترابي، جلد چهارم، انتشارات فردوس، تهران 1378.
    2. در نقل عبارات كتاب، مجبور به اندكي تغيير و تصرّف شديم تا خوانندگان گرامي دچار مشكلات كمتري در درك مطالب شوند.
    3. ر. ك: پيرنيا، حسن، تاريخ ايران باستان؛ محمدي، محمد، تاريخ و فرهنگ ايران؛ نفيسي، سعيد، تاريخ تمدن ايران ساساني؛ زرينكوب، عبدالحسين، تاريخ مردم ايران، جلد اول؛ افتخارزاده، محمود، اسلام و ايران؛ اقبال آشتياني، عباس، تاريخ ايران.
    منبع : كتاب تاريخ ادبيات ايران
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]ادبیات آذربایجان در دوره ی صفویه[/h]

    بازدید : 1966 مرتبه
    تاریخ : 10 اردیبهشت 1389


    سدهی دهم هجری(شانزدهم میلادی) با حادثهی بزرگی در ایران همراه بود. در سال 907ق/ 1502م اسماعیل صفوی از خاندان شیخ صفی الدین اردبیلی، پس از 12 سال تلاش و از میان بردن 50 حاکمیت محلی، سرانجام در تبریز تاجگذاری کرد. او با محور قرار دادن مذهب تشیع، حکومتی یکپارچه و متمرکز ایجاد کرد.
    شاه اسماعیل به دو نکتهی اساسی توجه داشت: یکی مذهب تشیع و دیگری زبان ترکی. اولی پایه و اساس قدرت گیری خاندان صفویه بود و دومی عامل بسیج هواداران صفویه. در سپاهی که شاه اسماعیل برای اجرای اهدافش گردآورده بود، قبایل ترکی چون شاملو، استاجلو، تکه للو، روملو، افشار، ذوالقدر، قاجار و ارساق شرکت داشتند. این قبایل در زمان شیخ حیدر پدر شاه اسماعیل، با نام قزلباشان معروف شدند. شیخ حیدر به هوادارانش دستور داده بود که کلاه سرخ رنگی دوازده تَرک به نشانهی 12 امام بر سر بگذارند.
    قزلباشان هستهی اصلی سپاه شاه اسماعیل را تشکیل میدادند. عامل ارتباط معنوی و ظاهری شاه اسماعیل با مریدانش نیز زبان ترکی بود. با به قدرت رسیدن شاه اسماعیل، زبان ترکی نیرویی دوباره گرفت. شاه اسماعیل خود به ترکی شعر میسرود و ختایی تخلص میکرد. قسمت مهم اشعار او در عشق امام علی(ع) و امامان شیعه است. در زمان شاه اسماعیل، قالب قوشما(دو بیتی 11 هجایی) به وسیلهی شاه اسماعیل و شعرای معاصر پایه گذاری و توسعه یافته بود. قوشما از وزنهای هجایی معمول در میان اقوام ترک بوده است. هر قوشما 2 تا 5 بند بود. نمونهای از قوشما:
    هرکیم شیخ صفوینین امرینی توتماز یورلور بویولدا منزله چاتماز
    غیر ملت اونا اعتبار ائتمز جمله عبادتین باشی دیر توحید
    اشعار عاشقانه نیز با اوزان هجایی مانند قوشما، گرایلی(دو بیتی 8 هجایی) و بایاتی(دو بیتی 7 هجایی) در همین زمان پدید آمد. شاه اسماعیل خود غزل سرایی زبده بود. او از شاعران برجستهی ترکی آذربایجانی است. نامههایی که شاه اسماعیل برای پادشاهان عثمانی همچون سلطان مراد و سلطان سلیم مینوشت، به زبان ترکی بودند.
    زمانی که شاه اسماعیل تبریز را از سلطان مراد آغ قویونلو گرفت و عَلَم شیعهگری برافراشت، ادیبان پارسی زبان دربار آغ قویونلو که عدهای از آنان سنّی متعصب بودند، به عثمانی رفتند. بدین ترتیب ادب ترکی از ادب پارسی پیشی گرفت. این ادیبان همچنان به کار ترویج زبان پارسی در عثمانی ادامه دادند. سلاطین عثمانی نامههای خود را برای شاه اسماعیل به فارسی مینگاشتند. اغلب شاعران آذربایجان در دربار صفوی گردآمده بودند. حبیبی شاعر معروف متولد برگشاد، ملک الشعرای دربار بود و شعری به فارسی از او در دست نیست. در دربار شاعران دیگری چون محمد امین سلطان ترکمان و برادرش محمد مؤمن بیگ به پارسی و ترکی شعر میسرودند. مولانا کلبعلی راغب تبریزی(مرگ 1002ق)، عقیقی شروانی و قاضی اعرجی مراغی از شاعران این دوره هستند که هم به پارسی و هم به ترکی شعر گفتهاند. صادق بیگ افشار تبریزی متخلص به صادقی، در نظم و نثر فارسی و ترکی جغتایی دست داشته است. دیوان غزلیات ترکی و منشأت ترکی دارد. معروفترین اثر او تذکرهی مجمع الخواص در شرح احوال شاعران معاصر اوست که به زبان ترکی جغتایی نوشته و آقای عبدالرسول خیامپور استاد دانشگاه تبریز آن را به فارسی ترجمه کرده است.
    علاوه بر آثار مکتوب، داستانهای ترکی توسط عاشیقها یا همان نوازندگان و خوانندگان دوره گرد در آذربایجان پدید آمدند. اینان دنباله رو اوزانهای قدیمی بودند و وجود آنها نشانگر عمق سیطرهی زبان ترکی به ویژه در روستاها و شهرهای کوچک است. از این داستانها میتوان به کوراوغلو، اصلی و کرم، قنبر و آرزو، شاه اسماعیل، عاشیق غریب و صنم و عاشیق عباس توفارقانلی اشاره کرد.
    حقیری یکی از نمایندگان برجستهی شعر ترکی آذربایجان در سدهی دهم است. وی چه در اشعار دیوان ترکی خود و چه در مثنوی لیلی و مجنون که آن را به ترکی نوشته، از شاعرانی چون جامی و هاتفی بسیار تأثیر پذیرفته است. در لیلی و مجنون او، تأثیر جامی افزونتر است. فردی اردبیلی از شاعران مکتب وقوع که دیوان او به فارسی و ترکی در موزهی بریتانیا موجود است.
    بیتردید فضولی ستارهی درخشان آسمان ادبیات آذربایجان و بزرگترین شاعر ترکی آذربایجانی در سدهی دهم است. محمد بن سلیمان بغدادی متخلص به فضولی(1556-1489م) بر دیگر شاعران برتری دارد. ادبیات ترکی با فضولی به اوج خود رسید. قبل از فضولی ادبیات ترکی آذربایجانی شکلهایی چون مثنوی و غزل را آزموده بود. فضولی خود استاد غزل بود. علاوه بر آن او نخستین آثار ارزندهی تمثیلی را در ترکی آذربایجانی آفرید(بنگ و باده- صحبت الاثمار). فضولی مانند نسیمی کوشید تا شعر ترکی را با اوزان عروضی سازگار نماید اگر چه او موفقیت چشمگیری به دست آورد ولی واقعیت این بود که ترکی با وزن هجایی سازگارتر است. او در 942 لیلی و مجنون را به ترکی سرود. مثنوی بنگ و باده را به نام شاه اسماعیل تمام کرد. کتاب روضة الشهداء تألیف ملاحسین کاشفی را به نام حدیقة السعداء به ترکی ترجمه کرد. فضولی حدیث اربعین از آثار جامی(شامل چهل حدیث) رابه همراه معنی منثور و ترجمهی منظوم، به ترکی برگرداند. او در مقدمهای که بر این کتاب نوشتهی است، یادآوری میکند که این«چهل دانه گوهر را برای فیض عموم» به ترکی ترجمه کرده است. از کتابهای دیگر او میتوان به شکایت نامه(ترکی)، مطلع الاعتقاد(ترکی)، ساقی نامه(فارسی)، قصیدهی انیس القلب(فارسی) اشاره کرد. فضولی در هر سه زبان ترکی، فارسی و عربی آثاری بیبدیل داشته و به حق او را شکسپیر شعر ترکی مینامند.
    در سال 944ق/ 1539م محمد بن حسین کاتب نشاطی شاعر معروف، کتاب روضة الشهداء نوشته ملاحسین واعظ کاشفی را با نام شهدا نامه به ترکی ترجمه کرد. نشاطی این کار را به دستور شاه تهماسب و نیز تأکید قاضیخان ساروشیخ اوغلو حاکم شیراز انجام داد. از مهمترین ویژگیهای سبک شناختی شهدا نامه، استفادهی مترجم از واژههای خاص گویش تبریزی است. به ویژه این که بیشتر این واژهها برای نخستین بار وارد زبان مکتوب ادبی شدهاند.
    روحی انارجانی یکی از شعرای معروف سدهی دهم است. او در زمان سلطان محمد خدابنده چهاردهمین پادشاه صفوی میزیست. به گفتهی محمد علی تربیت در کتاب دانشمندان آذربایجان، او از شعرای نامور آذربایجان بوده و در نظم و نثر پارسی استاد و صاحب دیوان و منشأت است. تنها نسخهی بازماندهی رسالهای از او که به سال 1037ق به خط فریدون گرجی نوشته شده و توسط عباس اقبال آشتیانی چاپ رسیده است.
    روحی انارجانی(انرجانی) رسالهای به زبان ترکی آذربایجان نوشته است که شامل یک مقدمه، دو بخش و یک خاتمه است. مقدمه در خطبه و بیان سبب تألیف رساله است. بخش اول، در دوازده فصل و در بارهی رسم و آیین مردم تبریز است. بخش دوم، در چهارده فصل در بیان اصطلاحات و عبارات جماعت اناث و اعیان و اجلاف مردم تبریز است. خاتمهی رساله دارای 29 بیت شعر در بیوفایی زنان و 7 بیت شعر عاشقانه است.
    رساله روحی انرجانی که(اگر انتساب این رساله را به مردم تبریز در آن زمان درست بدانیم) نشانهی این مطلب است که زبان نیمه مردهی پهلوی در بین برخی طبقات مردم تبریز رایج بوده است. دانسته است که شماری طبقات پیشه ور پیشتر در زمان شاه تهماسب به این زبان شعر میگفتند ولی آنچه که روشن است اینکه طولی نکشید که از اوایل دورهی صفویه زبان پهلوی رخت از میان بست و تنها به چند روستای دور افتاده(از جمله عنبران در نزدیک اردبیل- هرزندات نزدیک زنوز اهر، کرینگان یا چرینگان از محال دیزمار اهر- قریهی ینگجه در قسمت ایل دلیکانلو میانه) محدود شده است.
    در سدهی یازدهم هجری نیز سیر تکاملی زبان ترکی ادامه یافت. صائب تبریزی(1016-1086ق) معروفترین شاعر این سده است که عنوان ملک الشعرایی را از شاه عباس دوم گرفت. صائب در شعر پارسی چیره دست و در ترکی شاعری زبده بود. نسخهی دست نویس دیوان غزلیات ترکی او به وسیلهی پرفسور حمید آراسلی در دانشگاه لنینگراد پیدا و چاپ شده است. مجموعهی اشعار ترکی صائب در باکو چاپ شده و برخی غزلیات او توسط بالاش آذراوغلو به نظم فارسی درآمد.
    توتولموش کونلومه جامیله شادان ائیله مک اولماز
    ال ایلن پسته نین آغزینین خندان ائیلهمک اولماز
    از دیگران شاعران ترکی سرا میتوان به قوسی تبریزی(دارای دیوانی با 6 هزار بیت)، درویش مثلی فرزند میرزا چلبی تبریزی(که شعر ترکیاش بر اشعار عربی و فارسی رجحان دارد)، محمد تقی دهخوارقانی تبریزی(مرگ 1093ق) و شاکر شیروانی از شاگردان مکتب فضولی را میتوان نام برد. مرتضی قلیخان در اشعار ترکی خود، از حافظ و سعدی سود بـرده است. محمد حسین روانی در 1068ق گلستان سعدی را به ترکی برگرداند. نسخهای به خط مؤلف در کتابخانهی ملی تبریز موجود است.
    علاوه بر آن در سدهی یازدهم، زبان ترکی در پژوهشها و تحقیقات مورد استفاده قرار گرفت. یکی از ویژگیهای پارسی پژوهی در این سده استفاده از زبان ترکی است. محمد مهدی تبریزی در 1199ق کتاب قواعد احمدیه از فرهنگهای دو زبانه را به ترکی و فارسی نوشت. کتاب فرهنگی دیگر که به ترکی فارسی است، لغتنامهی سنگلاخ اثر میرزا مهدی خان استرآبادی است. میرزا محمد مهدی خان تبریزی نیز یک دستور زبان و یک لغت نامهی ترکی به فارسی نوشت که به ترکی محاورهای آذربایجان بوده و آن را بعد از 1198ق/ 1783م تمام کرده است.
    از شاعران معروف سدهی دوازدهم میتوان به ملاپناه واقف(1717-1797م) و عاشیق خسته قاسم تیکمه داشی و جنونی اردبیلی اشاره کرد. در این سده یعنی سدهی دوازدهم، زبان ادبی به تدریج به شکل عمومی و یگانه درآمد. ارتباط بین لهجههای محلی بیشتر شد و اختلاف میان آنها کاهش یافت. کلمات دخیل در زبان ادبی کمتر شده ولی در سبکهای علمی ناچار اصطلاحات عربی به کار رفته است. در این سده ادبیات مردمیتر و غنیتر شد. سبکهای آن عبارت بودند از:
    1- سبک کلاسیک(اشعار شاکر شیروانی و جمهور شیروانی)
    2- به سبک علمی(کتاب صفویه پادشاهلاری تاریخی تألیف در 1733م)
    در نیمه قرن 18 آثار ادبی شفاهی یعنی بایاتیها، قوشماها و داستانها به مجالس شهری راه یافت.
    منبع:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    نویسنده: پرویز زارع شاه مرسی
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]ماجرای تکان دهنده نبش قبر"حر" توسط شاه اسماعیل + عکس[/h]
    به گزارش آخرین نیوز ،مرحوم محمد شریف رازی در کتاب کرامات صالحین ماجرای نبش قبر حر توسط شاه اسماعیل را توضیح داده که در نوع خود جالب است .
    در این مطلب آمده است :هنگامی که شاه اسماعیل صفوی به کربلا مشرف شد نخست به زیارت سالار شهیدان رفت و آنگاه حضرت ابوالفضل علیه السلام و دیگر شهدای کربلا علیهم السلام را زیارت نمود. اما به زیارت حر، آن آزاده روزگار که قبرش با قبر سالارش فاصله دارد، نرفت.

    پرسیدند: « چرا؟»

    استدلال کرد که اگر توبه او پذیرفته شده بود از سالارش حسین علیه السلام دور نمی ماند.

    توضیح دادند که: « شاها ! از آنجایی که او در سپاه یزید فرمانده لشکر بود و آشنایانی داشت پس از شهادت در راه حق و در یاری حسین علیه السلام بستگانش بدن او را با تلاش و با اصرار بسیار از میدان جنگ خارج ساختند ودر اینجا به خاک سپردند.»

    شاه گفت: « من می روم با این شرط که دستور دهم قبر او را بشکافند و درون قبر را بنگرم اگر شهید باشد نپوسیده است و برای او مقبره می سازم. در غیر این صورت دستور تخریب قبرش را صادر خواهم کرد. »

    پس از این تصمیم به همراه گروهی از علما، سران ارتش و ارکان دولت خویش، کنار قبر حر آمدند و دستور نبش قبر را صادر کرد.

    هنگامی که قبر گشوده شد شگفت زده شدند چرا که دیدند پیکر به خون آغشته آن آزاده قهرمان پس از گذشت بیش از یک هزار سال صحیح و سالم است. زخمهای بی شمار گویی تازه وارد آمده و دستمالی نیز که سالارش حسین علیه السلام بر فرق او بسته و مدال بزرگی است بر پیشانی دارد.

    شاه اسماعیل گفت: « این دستمال از امام حسین علیه السلام است و برای ما مایه برکت و پیروزی بر دشمنان و مایه شفای بیماران. به همین جهت با دست خویش آن را باز کرد و دستمال دیگری بست اما به مجرد باز کردن آن دستمال، خون جاری شد و هرگونه کوشش برای متوقف ساختن آن بی حاصل ماند.

    به ناچار شاه همان دستمال را بر سر حر بست و گوشه ای از آن را به عنوان تبرک برداشت و خون هم متوقف شد. به همین جهت دستور داد برای او مقبره ساختند و مردم را به زیارت ایشان فراخواند.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا