همه چیز از دوره ی قاجار | شاهان قاجاری

  • شروع کننده موضوع MILAD_A
  • بازدیدها 5,121
  • پاسخ ها 84
  • تاریخ شروع

MILAD_A

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
27,940
امتیاز واکنش
17,247
امتیاز
995
محل سکونت
تجریش
[h=2]يدئولوژي ظلالسلطاني[/h]
اگر براي هر سلسله ايراني نقطه اوجي درنظر بگيريم همانا براي سلسله قاجاريه دوره سلطنت ناصرالدين شاه نقطه اوج آن است.

هر چند که دوره طولاني سلطنت وي از لحاظ محتوايي چندان چنگي به دل نميزند ولي حوادث و وقايع پيراموني اين زمان حساسيت آن را افزايش داده است. تحولات جهاني و رقابت قدرتهاي بزرگ بينالمللي از قبيل روس و انگليس و تا حدي فرانسه که تأثير مهمي در داخل ايران داشت از جمله آن بود که هر لحظه موجب تغيير تصميمات داخلي را فراهم ميکرد و استقلال ايران را در خطر ميانداخت. از ديگر مسائلي که سلطنت پنجاه ساله ناصرالدين شاه را جلوه خاصي ميدهد آشنايي هر چه بيشتر ايرانيان با تمدن مغرب زمين است که پيامد آن پيدا شدن لغات و واژههاي جديدي چون آزادي، قانون و حکومت مشروطه و غيره بود. و اين امر امکان نداشت، مگر با تلاش ايرانيان مقيم اروپا و تحصيلکردگان ايراني و ترجمه برخي متون غربي و ورود روزنامههاي اروپايي به تهران.

اين ايرانيان روشنفکر که اشاعهدهندگان قانون و آزادي جديد مغرب زمين در ايران بودند با گرتهبرداري از اين واژهها به شکلي خام و ناپخته به ترويج و تبليغ اين افکار در داخل ميپرداختند. مسلماً هاضمه فکري حکومت مطلقه فردي چند هزار ساله ايراني و حکام آن، اين افکار جديد را که تضعيفکننده حکومت فردي بود جذب نميکرد و برنميتافت. چون حمله مستقيم اين افکار متوجه شخص شاه و دربار وي بود، ناصرالدين شاه اين را خوب ميفهميد. هر چند شاه اهل ذوق و هنر و مطالعه بود ولي فرهنگ ايلاتي و عشيرهاي بر همه اينها ميچربيد.

سال 1308ق همزمان با تبليغات گسترده سيدجمالالدين در ايران، ملکم خان سفير سابق ايران و انگليس نيز که با لغو امتياز لاتاري، منافعش به خطر افتاده بود با انتشار روزنامه قانون، به حکومت بي قانون ايران ميتاخت.

ملکم خان که فرد زيرکي بود، تمدن غرب را از بسياري ديگر از روشنفکران ايراني بهتر ميفهميد هر چند عملکرد سياسي و اقتصاديش با اعتقاداتش زمين تا آسمان فاصله داشت ولي يکي از عمده افرادي بود که ايرانيان را با تمدن غرب آشنا کرد.

شاه نيز براي حفظ ظاهر و شايد به دليل سه سفر پياپيش به غرب و ديدن فاصله کشورش با آنان اندکي به فکر افتاده بود که اين فاصله را با دستوراتي شاهانه کم کند و ظاهر امر را آبرومندانه نمايد. از جمله اين امور به خيال افتادن شاه براي تشکيل شورا يا مجلس اجراي احکام دولتي بود که کار هيئت وزيران را انجام ميداد و اين امر به اوايل 1308 قمري مربوط ميشود. و شايد به قول اعتمادالسلطنه وزير انطباعات ناصرالدين شاه، اين امور به دليل تحرکات جمالي و ملکمي (جمالالدين اسدآبادي و ملکم خان) و خنثي کردن فعاليتهاي سياسي آنان باشد.

به هر صورت، کلافه شدن شاه به اخراج کت بسته جمالالدين و ممنوع شدن ورود روزنامه قانون به ايران منجر شد. و شاه چنان در اين امر شدت به خرج داد که حتي اموال سيد غارت شد و يا حتي ديدن يک شماره از روزنامه قانون نزد وزير انطباعات موجب مؤاخذه وي ميشد. اين اوضاع درهم و برهم فرصت مناسبي براي درباريان متفتن و رقيب براي انتقامجويي فراهم کرد. کامران ميرزاي نايبالسلطنه به جرم اينکه برخي شبنامه در کاخ سلطنتي انداختهاند بسياري از رقيبان و مخالفان را به جرم بابيگري يا جمالي يا ملکمي که مُد آن روزگار براي دستگيري افراد بود به سياهچال انداخت. امينالسلطان رئيسالوزراء نيز که اين عمليات را بر ضد خود ميدانست، تفتيين نايبالسلطنه و تضعيف وي را نزد شاه ميکرد. نايبالسلطنه با ساده لوحي براي اينکه عظمت توطئه را بنماياند تعداد بابيان تهران حدود صد و بيست هزار نفري را شصت هزار نفر بابي مسلح عنوان کرد! که موجب استهزاي کنت دومونت فرت رئيس نظميه شد.

ظلالسلطان که از اين شلوغي طرفي نبسته بود و سرش از اين نمد بي کلاه مانده بود تحريک به دخالت شد. وي براي اينکه مقابل رقيبش يعني کامران ميرزا کمبودي احساس نکند نامهاي سرتا پا چاپلوسانه به شاه بابا مينويسد و ايدئولوژي اصيل سلطنت را به پدرش گوشزد ميکند. يعني مينويسد قانون خود ناصرالدين شاه است! وطن نام شاه است! و مخالفين چون سگ سرشان بايد جدا گردد! و به ما چه که چون فردريک يا شارلماني غربي حکومت کنيم، الگوي ما ايراني است و سلطان محمود غزنوي و اردشير و... است.

شاه بابا نيز از اين نامه استقبال ميکند و اندکي دل ظلالسلطان از بابت نظر مثبت پدر التيام مييابد. نامه را با هم ميخوانيم:

قربان خاک پاي جواهرآساي اقدس همايونت شوم،
نعمتهاي وجود مبارک به درجهايست که اين غلام از بيان تشکر او عاجز است سلامت ذات مقدس و اقتدار و قدرت وجود مبارک را مسلّمي است که نعمت خدادادي است که خداوند به ما غلامان مرحمت فرموده که هيچ احمق و بي عقلي منکر اين مطلب نميتواند بشود که همه چيز غلامان از مرحمت همايوني بوده و هست و خواهد بود و خدا نخواسته به اندک بي توجهي خاطرمبارک صاحب هيچ چيز نخواهيم بود. در اين مسئله ميتواند غلام کرورها کتاب تصنيف و تأليف کند با دلايل صحيحه که از آفتاب روشنتر باشد، ولي چون وجود مبارک محيط و بسيط ما هستند به اين مطالب اکتفا به همان علم همايوني مينمايد و سر مطلب و عرايض خود ميرود.

آنچه اين غلام قوه دارد در دو چيز بايد صرف کند. اولاً در تحصيل دعاگويي و رفاهيّت عامه خلق خدا که اسباب طول عمر و بقاي سلطنت و اقتدار وجود مبارک است و جذب قلوب نمايد که مايه دعاگويي وجود مقدس است. دوم به قدري که ممکن است و پيشرفت دارد صرفهجويي براي وجود مبارک نمايد و در آبادي مملکت بکوشد. غير از اين دو فقره حق مطلب و عرضي ندارد. اگرچه ميدانم هزار مثل اين غلام صد شب بنشينم هزار نوع تدابير و خيال بکنم باز در پيش علم و اطلاع و سليقه وجود مبارک از قبيل زيره به کرمان بردن است. شرط دولتخواهي اين است گاه گاهي چيزي به عقل ناقصمان برسد عرض کنم قبله عالم ارواحنا فداه جانشين (شارلمان) (و فردريک کبير) نيستند جانشين جمشيد و کيخسرو و اردشير و سلطان محمود غزنوي و شاه خلدآشيان هستند. مطابق اسلافشان در مملکتشان رفتار بفرمايند. قانون يعني چه؟ قانون اوامر مقدسه شاهنشاه ارواحنا فداه است. وطن يعني چه؟ وطن نام شخص قبله عالم ارواحنا فداه است. مذهب ماها هزار سال پيش از اين حکما و عقلاي ما گفتهاند الناس علي دين ملوکهم هر کس غير از اين سه عقيده داشته باشد و غير از اين سه بگويد بايد با بازوي فولادي سلطنتي سرش را مثل سر سگ بريد مردمان مملکت ايران قابل مرحمت نيستند.

در اصفهان همچو مشهور است که جمعي از طايفه ضاله خبيثه بابيه از بخت بلند همايوني و قوت شريعت و توجه امام عصر عجل الله فرجه به چنگ افتادهاند اين کرده کرده بدي دشمن دين ما و ولينعمت ما هستند اينها را بفرمايند بعد از تحقيق کامل سياست سختي بکنند که اسباب ترس و جلوگيري چندي از آنها بشود و آنهايي هم که بي تقصير هستند چون با اينها محشور بودهاند و به اين اسم گرفتهاند به قدر قوه خودشان هم جرم و هم تنبيه بسيار بسيار سختي که کمتر از سياست نباشد از آنها بکنند و بالمره اخراج بلد نمايند. دور نيست که خيال بفرمائيد که غلام ما چه قدر بي رحم و بي مروّت است به حق خداوند نه بي رحم و نه بي مروّت است. از براي سلامتي وجود مبارک و خوشنودي امام عصر صلوه الله عليه اذيت اينها بهترين عبادتها است. اما يک مسئله را هم خود غلام عرض ميکنم در اين مقامات و در اين هنگامهها چون خيلي خود غلام ديده است هر کس با هر کس اعراض ديرينه داردند با النسبه خيلي به ظاهر صحيحي او را هم دخيل تهمت و شريک فساق قرار ميدهند، تحقيق کامل البته لازم است بعد از تحقيق کامل که براي خودشان انکار باقي نماند و غرض شخصي در ميان نباشد هر نوع سياست و تنبيه از آنها شود و الله باعث طول عمر وجود مبارک و نظم مملکت است. امر امر جهان مطاع همايون است.
[غلام بي مقدار مسعود قاجار]

[پشت سند، جواب ناصرالدين شاه به ظلالسلطان]
ظلالسلطان؛ تفصيل گرفتاري بعضي اشخاص در طهران تفصيلي دارد که اگر بنويسم به قدر شاهنامه ميشود. حالا بابي دو جور شده است يک جورش ملکمي و مفرنگ تبعه ملکم هستند يک قسم هم که بابي هستند و بودند چون هر دو اينها اصل و بيخ و مايه از بي ديني و قرمساقي و پدرسوختگي وضع شده است با هم پيوستهاند و اسرار هم را به هم ديگر ميگويند خيلي از اينها گرفتار شدند و استنطاقها شد خيلي با مزه بود. حالا هم در حبس هستند البته حکمي که لازم است در حقشان خواهد شد شما هم مواظب باشيد اگر در اصفهان و ولايات شما همچه اشخاص باشند معلوم کرده به عرض برسانند تا حکمش بشود. 308[1]
[پشت سند: مهر مسعود]
[2-1/112040- ق]
 
  • پیشنهادات
  • MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]
    icon1.png
    عزتالدوله؛ يار امير[/h]
    ملکزاده خانم عزتالدوله تنها خواهر تني ناصرالدين شاه فرزند جهان خانم مهد عليا و محمد شاه قاجار در 1248 ق متولد شد. مهدعليا تربيت هر دو فرزند خود را به زني فرانسوي به نام مادام عباس گلساز سپرد. پس از انتصاب ميرزا محمدتقي خان اميرکبير به صدارت، ناصرالدين شاه که به صدراعظم خود علاقه زيادي داشت خواهر شانزده سالهاش را به عقد وي درآورد و حاصل اين ازدواج دو دختر به نامهاي تاجالملوک و همدمالسلطنه بود.

    پس از عزل اميرکبير از صدارت و تبعيدش به کاشان، عزتالدوله با وجود ميل شاه و مادرش مهدعليا، همسر خود را ترک نکرد و همواره در کنار وي بود. او از ترس آن که مبادا امير را مسموم کنند پيش از وي غذا را ميچشيد. زماني که حاجبالدوله به کاشان رفت تا حکم مرگ امير را جاري کند به حيله، عزتالدوله را از مير جدا کردند و عزتالدوله با نگراني بسيار چشم به راه بازگشت امير از حمام شد. کنت دوگبينوي فرانسوي در مورد اضطراب عزتالدوله در اين هنگام نوشته است:

    شاهزاده خانم پس از مدتي مشاهده کرد که شوهرش برنگشته، به نگرانيهايش افزوده شد. در اتاق قدم ميزد و نميتوانست يک جا آروم بگيرد و هر لحظه يکي از زنان خدمتکار را براي کسب خبر ميفرستاد. سه ساعت بعد به اين نحو گذشت. شاهزاده خانم اعلام داشت که مطمئن است مصيبتي روي داده و با وجود مخالفت همراهانش تصميم گرفت شخصاً براي کسب خبر برود. [عزتالدوله] از اقامتگاهش خارج شد و مشاهده کرد سربازان، اندرون را محاصره کرده و راه خروج را بر او بستهاند. او [عزتالدوله] سربازان را از دست بلند کردن بر روي خواهر شاه بر حذر داشت و به سوي در خروج رهسپار شد ولي در را قفل کرده بودند1.

    عزتالدوله «با آن عصمت، بدون معجر [مقنعه] و چادر به حمام دويد. صد سوار يعني غلام که در خدمت امير [کبير] بودند مأمور نموده گفت اگر آنها [قاتلان امير] را بياورند سه هزار تومان انعام شماست»2. اما صد افسوس که دير شده بود.

    عزتالدوله پس از شهادت اميرکبير به همراه دو دخترش به تهران بازگشت و در عزاي همسر خود سيهپوش بود تا به امر برادر تاجدارش مجبور به ازدواج با ميرزا کاظم خان نظامالملک فرزند صدراعظم جديد (ميرزا آقاخان نوري) شد. اما اين ازدواج نيز پس از عزل صدراعظم به حکم شاه از هم گسست.

    عزتالدوله دو دختر خود از اميرکبير را به عقد برادرزادههايش مظفرالدين ميرزا (شاه بعدي) و ظلالسلطان درآورد. او که مدتي در محله عودلاجان ساکن بود، تکيه و حمامي در آنجا ساخت و وقف کرد. همواره در اين تکيه مراسم عزاداري مذهبي با شکوهي برپا ميداشت. عزتالدوله در سال 1318 قمري در زمان سلطنت مظفرالدين شاه درگذشت.​
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]
    icon6.png
    مظفرالدين شاه قاجار[/h]
    ppzhnfri43ct645kgq4o.jpg


    مظفرالدين شاه قاجار فرزند دوم ناصرالدين شاه در 1269ق متولد شد و در 8 سالگي به حکومت آذربايجان و در 9 سالگي به ولايتعهدي منصوب شد. ولايتعهدي او 35 سال به طول انجاميد. او تمام اين دوران را در آذربايجان به سر برد و در 1284ق با دخترعمه خود تاج الملوک فرزند اميرکبير ازدواج کرد.

    در 1313ق پس از ترور ناصرالدين شاه به دست ميرزا رضاي کرماني با دربار خود از تبريز راهي تهران شد و در 25 ذي الحجه 1313 به تخت سلطنت تکيه زد و محمدعلي ميرزا فرزند خود را به ولايتعهدي و حکومت آذربايجان انتخاب کرد و مقام صدارت را به امين السلطان واگذار نمود؛ اما يک سال بعد امينالسلطان را عزل و به قم تبعيد کرد.

    امين الدوله صدراعظم بعدي شاه بود و پس از آن قدرت در اختيار عين الدوله قرار گرفت. شاه در 1317ق به فکر سفر به فرنگستان افتاد و چون خزانه تهي بود 2 ميليون و 400 هزار ليره از روسيه قرض گرفت. در همين سفر، شاه از سوي يک فرانسوي مورد سوء قصد قرار گرفت اما آسيبي به وي نرسيد.

    سفر دوم شاه و همراهان به فرنگستان در 1320ق روي داد و اين بار هم شاه با وام دولت روسيه راهي فرنگ شد.

    در 1323ق به عنوان زيارت مرقد حضرت امام رضا (ع) پايتخت را ترک گفت اما به روسيه رفت. همزمان با اين سفر، تجار تهران در اعتراض به تعرفه جديد گمرکي دولت، در حرم حضرت عبدالعظيم متحصن شدند و عزل مسيو نوز بلژيکي، رئيس گمرک را از شاه خواستند.

    وليعهد و عين الدوله در تهران سعي کردند در غياب شاه آرامش را برقرار کنند و به تجار وعده بازگشت شاه را دادند. ولي آنها با اين وعده ها فريب نخوردند. شاه از سفر بازگشت و پس از چندي مسائلي چون آشوب کرمان، واقعه مدرسه چال و به چوب بستن برخي از تجار قند توسط علاء الدوله حاکم تهران روي داد که همه اين حوادث دست به دست هم داد تا کاسه صبر علما و مردم لبريز شود و 16 شوال 1323 جريان تحصن در حضرت عبدالعظيم به وقوع پيوست و مردم خواسته هاي خود از جمله تأسيس عدالتخانه را در سراسر کشور بيان کردند.

    عين الدوله در مکتوبي به شاه او را در جريان خواسته هاي متحصنين گذاشت و مظفرالدين شاه فرماني خطاب به عين الدوله نوشت: "جناب اشرف اعظم چنان که مکرر اين نيت خودمان را اظهار فرموده ايم ترتيب و تأسيس عدالتخانه دولتي براي اجراي احکام شرع مطاع و آسايش رعيت از هر مقصود مهمي واجب تر است. اين دستخط شاه موجب دلگرمي علما و بازگشت متحصنين شد. به دستور مظفرالدين شاه رجال دولتي به استقبال آنها رفته و روحانيون را با عزت بسيار به نزد شاه بردند. شاه با استقبال گرم از روحانيون خواست تا "پس از اين هر کاري داريد به خود من بازنماييد."

    اين اقدام شاه موجب شادماني ملت شد که هر روز چشم به راه تأسيس عدالتخانه بودند. ولي هيچ اقدامي صورت نمي گرفت.

    عين الدوله پس از چندي به رويه سابق خود بازگشت و سرکوب را آغاز کرد. کار به جايي رسيد که آيت الله سيدمحمد طباطبايي در نامه اي خطاب به شاه تأسيس عدالتخانه را خواستار شد. ولي پاسخ مساعدي دريافت نکرد. سلسله حوادثي که به دنبال اين جريان روي داد بار ديگر به تحصن روحانيون و مردم در مسجد جمعه انجاميد. اين بار روحانيون خطاب به شاه اعلام کردند "يا عدالتخانه را برپا کنيد يا ما را بکشيد و به ديگران کاري نداشته باشيد و يا به ما راه دهيد از شهر بيرون رويم." شاه نيز در پاسخ گفت: "آقايان آزادند به هرکجا مي خواهند بروند."

    اين پاسخ، خشم روحانيت و مردم را برانگيخت و لذا با عزمي جزم از تهران خارج و در قم متحصن شدند. در کنار اين حرکت اصيل، متأسفانه دست توطئه نيز به کار افتاد و گروهي به سفارت انگليس پناه بردند. اين بار علما از شاه، عزل عين الدوله و تأسيس دارالشورا را مي خواستند: مظفرالدين شاه که به سختي بيمار بود به خواسته علما پاسخ مثبت داد و در 7 جمادي الثاني 1324 حکم عزل عين الدوله را صادر کرد.

    قدم بعدي وي صدور حکم مشروطيت در 14 جمادي الثاني 1324 بود. در اين فرمان خطاب به صدراعظم جديد "مشيرالدوله" نوشت: شوراي ملي از منتخبين شاهزادگان و علما و قاجاريه و اعيان و اشراف و ملاکين و تجار و اصناف به انتخاب طبقات مرقومه در دارالخلافه تهران تشکيل و تنظيم شود."

    اين حکم رضايت علما را جلب نکرد و شاه در 16 جمادي الثاني فرمان ديگري خطاب به مشيرالدوله صادر کرد و اين بار بر اسلامي بودن مجلس تأکيد نمود.

    اين حکم باعث بازگشت پيروزمندانه روحانيون و مردم به تهران شد. مظفرالدين شاه نيز عضدالملک را به قم فرستاد تا آقايان را با احترام بازگرداند و جشن هاي بسيار به اين مناسبت برپا و چراغان شد.

    مظفرالدين شاه در نخستين جلسه افتتاحيه مجلس شوراي ملي که در 18 شعبان 1324 در کاخ گلستان برگزار شد در حالي که بيمار بود با کمک اطرافيان بر تخت نشست و اظهار داشت: "سالها در آرزوي چنين روز بودم و خداي را شکر که به آرزوي ديرين خود رسيدم."

    وي در 24 ذيقعده 1324 پس از امضاي نظامنامه انتخابات مجلس شوراي ملي در بستر بيماري درگذشت و در کربلا به خاک سپرده شد.​
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]مهد عليا شخصيتي در پرده ابهام[/h]
    ملک جهان خانم دختر محمدقاسم خان قاجار پسر سليمان خان اعتضادالدوله، دايي‏زاده آقا محمد خان قاجار از زنان مشهور تاريخ معاصر ايران است که در عصر خويش از قدرت و نفوذ فراواني برخوردار بود. او در سال 1220ق ديده به جهان گشود و در سال 1236ق يعني در شانزده سالگي به عقد محمد ميرزا فرزند بزرگ عباس ميرزا نايب‏السلطنه درآمد. او از اين ازدواج صاحب دو فرزند به نام‏هاي ناصرالدين ميرزا و عزت‏الدوله گرديد. ملک جهان خانم که از قضاي روزگار همسر ولايعتهد ايران شده بود، پس از به دنيا آوردن اولين فرزند خويش بنابه رسم معمول عصر قاجار تا آن زمان به مهدعليا ملقب شد. اين لقب از لقب زنان با نفوذ دربار صفوي اخذ شده بود و تا آن زمان به مادر ولايتعهدها گفته مي‏شد. شايان ذکر است ملک جهان خانم پس از فوت شوهرش محمدشاه با هوش و درايت خويش توانست مدت 40 روز زمام امور را در دست گيرد و تا رسيدن فرزندش ناصرالدين ميرزا از تبريز حکومت کند. او پس از سلطنت پسر نيز درباري در دربار ايجاد کرد و به نوعي حکومت مي‏نمود. متاسفانه جنبه‏هاي منفي شخصيت اين زن به حدي است که همواره در تاريخ به اعمال و رفتارهاي خصمانه و قدرتجويانه او توجه شده است. اما بايد گفت که اين زن دسيسه ‏جو يکي از پايه‏هاي استحکام سلطنت ناصرالدين شاه به حساب مي‏آمد. وي با ولخرجي‏هاي بسيار و پخش انعام و هدايا دوستاني براي پسرش خريداري و از اخبار پشت پرده مطلع مي‏شد گاه عرايض ايل قاجار و زنان درباري را به عرض شاه مي‏رسانيد، و به ضمانت افراد پرداخته آنان را به مشاغل گوناگون مي‏گمارد.

    قدر مسلم سايه او در وراي حوادث تاريخي عصر ناصري مشهود است. اما همين زن بنابه گفته اسناد و منابع از زنان هم‏عصر خويش باسوادتر و با معلومات‏تر بوده است. وي به ادبيات فارسي تسلط داشت و در بيان مطالب بسيار توانا بود. توانايي او در ادبيات فارسي و سبک روان و ساده نگارشش از نامه‏هاي بجامانده از او به خوبي مشخص است. اين نامه‏ها حاوي جملات کوتاه و روان و ساده بود. به طوري که از اسناد موجود برمي‏آيد در بيان سخن اهل درازي نبود و نامه‏هايش به ناصرالدين شاه لحني مؤدبانه و صميمانه دارد، اما در مورد ديگران از لحني آمرانه و تند استفاده مي‏کند.


    مهد عليا در اواخر عمر نسبت به انجام امور مذهبي متمايل گشته بود. وي در املاک پدري خويش در حضرت عبدالعظيم، مدرسه‏اي ساخته و دکاکين اطرافش را موقوفه قرار داد. و در عمارت خود حسينيه‏اي بنا نمود و بساط تعزيه‏اي همه ساله ايجاد مي‏کرد و به انجام مراسم تاسوعا و عاشورا اهتمام مي‏ورزيد. در ماه صيام بانوان درجه اول حرمسرا را جمع مي‏نمود و بر سر سفره افطار مي‏نشانيد و پس از آن براي مقابله قرآن مجيد، انجام اعمال شبهاي احيا و خواندن ادعيه در تالار مخصوص گرد مي‏آورد. گاه خود به تلاوت قرآن مي‏پرداخت و گاه شاه به طور سرزده در جمع شرکت مي‏کرد و به مقابله مي‏پرداخت. در ماههاي محرم و صفر نيز همه روزه چند تن از روضه‏خوانهاي خوش صوت يکي پس از ديگري بر اين مجالس عزا گرد مي‏آمدند و به ذکر مصيبت مي‏پرداختند. مهدعليا همچنين به اعياد ملي و مذهبي توجه داشت و جشن‏هايي در آن روزها برگزار مي‏نمود و هداياي به اهل حرم مي‏داد. اسناد باقيمانده از قروض مهدعليا پس از مرگ بيانگر اين نوع کارهاي اوست.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]نامهاي از سفارت انگليس[/h]
    پس از مرگ ناصرالدين شاه ضعيف ترين و منفعلترين فرزند وي يعني مظفرالدين ميرزا به سلطنت رسيد. هر چند دو برادر گردن کلفت تر چونظلالسلطان و کامران ميرزا نايب السلطنه در کمين مقام سلطنت بودند.

    حال چرا مظفرالدين ميرزا، شاه شد و آن دو نشدند؟ اول اينکه نصيب بد ظلالسلطان اين بود که از مادري غير قجري به دنيا آمده بود و طبق سنن نميتوانست شاه شود. و کامران ميرزا نيز هر چند عزيز ناصرالدين شاه بود ولي کوچک تر از مظفرالدين ميرزا بود و نميتوانست جاي برادر بزرگتر بنشيند.
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    [417 ـ 2ع]
    ظلالسلطان در 54 سالگي (1319 ق)

    سالهاي طولاني اقامت مظفرالدين ميرزا در تبريز با مرگ پدر به پايان رسيد. سياست روسها هم بر اين بود که فردي ضعيف از اين خاندان بر اريکه سلطنت بنشيند تا قدرت آنان در سياست داخلي و خارجي ايران کم نشود. و با توجه به قراردادهاي استعماري گلستان و ترکمانچاي دستشان در اين امر هم کاملاً باز بود.

    رقيب آنان انگليسيها بر خلاف روسها در اين ايام نفوذشان کم شده بود. تنها دلخوشي آنان نفوذ برخي از شاهزادگان مهم قاجاري در دستگاه اجرايي و روابط صميمانه آنان با دولت فخيمه بود. شاهزادۀ قوي شوکتي چون ظلالسلطان که دست نفوذ آنان را در نيمه جنوبي کشور باز گذاشته بود از جمله آنان به حساب ميآمد. در اين زمان که به نظر ميآمد کفه ترازو به طرف روسها ميچربد ارتباط با شخصي چون ظلالسلطاندر نوع خود غنيمتي بود.

    نوع رفاقت سرسيسیل اسپرنيگ رايس دبير دوم وسپس کاردار انگليس در تهران با وي از همين قماش بود. رايس در دستگاه ديپلماسي انگليس صاحب نظر و صاحب نفوذ بود. وي فرزند چارلز اسپرينگ رايس مدير کل وزارت خارجه انگليس و نوۀ توماس اسپرينگ رايس وزير دارايي بريتانيا در دولت لرد ملبون است. وي در دورۀ دبيرستان همدورۀ مهم ترين افرادي شد که بعدها نقش عمدهاي در سياست دولت ايران داشتند؛ جرج کرزن و آرتور هاردينگ. کرزن وزير خارجه و هاردينگ و خود رايس بعدها وزير مختار انگليس در ايران بودند. وي با ورود به وزارت خارجه در سمتهاي مختلف به کشورهاي آمريکا، ژاپن، آلمان، عثماني و نهايتاً ايران مأمور شد. رايس در مأموريت اولش در ايران (1899ـ1901) سمت دبير اولي و سپس کارداري يافت.

    شروع نخستين دورۀ مأموريت رايس در ايران مصادف با دوراني بود که سه سال از سلطنت مظفرالدين شاه گذشته بود. دورهاي که قحطي و فقر و فساد همه کشور را گرفته بود و کار اقتصاد و نبض آن به دست گروهي از بلژيکيان به سرکردگي نوز افتاده بود که مطيع بي چون و چراي روسها بودند. انگليس به سبب درگيريهاي خارجي فراوانش همچون مسئله بوئرها در افريقا و هزينههاي فراوان آن نبرد سنگين توجه کمتري به منطقۀ ايران داشت. مسئلهاي که حتي رايس را نيز نگران و ناخشنود کرده بود.
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    اسپرينگ رايس در 35 سالگي

    تنها کاري که از دست سفارت برميآمد التجاء و اتکاء به دوستان ايرانيشان در هيئت حاکمه بود. هر چند نفوذ روسيه بسيار بالاتر از اين اندک تحرکها بود ولي باز همين اندک نمايش قدرت سفارت انگليس از بي کار نشستن بهتر بود. ظلالسلطان ميتوانست يکي از آن افرادي باشد که با توجه به قدرتش ميتوانست به نفع سياستهاي انگليس توازن بين دو قدرت را افزايش دهد. نامۀ ارائه شده در اين شماره بهارستان نامه دوستانهاي است که اسپرينگ رايس ــ که در غياب سفير کبير انگليس يعني سر مور تيمر ديوراند که به لندن رفته بود ــ به ظلالسلطان نوشته است. نامهاي که سر تا پا کرنش و احترام به سبک ايراني با لحني انگليسي است! براي به دست آوردن دل شاهزادهاي خشن و ديکتاتور.

    اين نامه از آخرين نامههاي رايس به ظلالسلطان قبل از عزيمتش به قاهره است. عزيمتي که پنج سال بعد به بازگشتي ديگر انجاميد در کسوت سفير مختار انگليس در تهران. بازگشتي که مصادف شد با انقلاب مشروطه و کم شدن قدرت فائقه سياسي روسيه در ايران و تعادل قواي بين دو قدرت روس و انگليس.

    نامه را با هم ميخوانيم:

    طهران دوازدهم ژانويه 1901 [20 رمضان 1318]

    حضور مهر ظهور اقدس مبارک بندگان حضرت اشرف امجد اقدس اعظم ارفع والا روحنا فداه؛
    بسيار متشکر و ممنون گرديدم از دستخط مرحمت آميزي که به عنوان چاکر شرف صدور يافته بود. چقدر خوشحال ميشدم اگر ميتوانستم يک سفري به اصفهان بيايم ولي مدتي است که منتظر من هستند در قاهره و چنين مينمايد که ميبايست عذرخواهي نمايم زيرا به چنين فيضي نائل نخواهم شد و مدتي است که آرزو مينمايم که شخصاً شرفياب حضور مبارک بشوم و اظهار چاکري خود را به يک شاهزاده بنمايم که تمام مردم از او حرف ميزنند و اينقدر مرحمت و محبت در حق چاکر فرمودهاند. شايد اين شاهزاده که هر حيثيت بزرگ و تواناست يک مسافرتي بفرمايند اگر بندگان حضرت اشرف والا روحنا فدا خيال مسافرت ندارند با کمال افتخار حاضرم که هر فرمايشي و عملي باشد از جانب ايشان چاکر بنمايم. دوست چاکر مسيو نليدف نايب سفارتخانه دولت روسيه حالا به جنوب ايران مسافرت مينمايد اين شخص بسيار هوشيار شخصي است و پدرش عملهاي بزرگ نمود در تاريخ اروپا. بي شک شرفياب حضور اقدس مبارک گرديده است. معاملات حاليه ميان دولت روس و انگليس بسيار خوب و مهربان است و سببش اين است که اين دو دولت هر دو طالب صلح هستند و در شرايط پلتيک جديد يک خطري ميانه اين دو دولت از آسيا منحوس خواهد شد از براي هر دوشان عمل نظامي در روس مثل اينکه در هندوستان چندان با هم متفق نيستند ولي دوستي ميانه دو سروران و پادشاهان اين دو مملکت جلوگيري مينمايد و به اين سبب به مقصود اصلي نميرسند نه به روزنامهها نه به قشون و نه به وکلاي باغيرت به هيچکدام اعتقاد نبايست نمود فقط اين دو دولت بزرگ صلح را طالب هستند و هردوشان ميدانند نقطههاي مخصوص کجاست و هيچ يک هم اشاره به اين نقطهها نمينمايند. گره پلتيک جديد در عمل فينانس است و اين عمل فينانس هم بسيار حساس است و احتمال دارد همين الان يک مطلبي بشود که نتيجههايش اهميت انگيز باشد. مقصود اين مطلب چاکر حالت حاليه دولت ايران است. خود بندگان حضرت اشرف والا روحنا فدا خوب ميدانند نهايت عمل فينانس دولت ايران قرض که نموده بودند تمام شده است اگر هم چيزي مانده است بسيار کم باقي است يک بازديدي نمودند از مخارج لازمه حکومت ايران و جمع مالياتهاي آن بعد از بازديد که نمودند ديدهاند که يک کسري دارد هر سال که مبلغ آن ... است از براي رفع اين کسر بايست ولخرجيهايي که مينمايند نکنند (مثلاً يکي از خرجهاي ولخرج کرايه و خوراک است) يا اينکه هر سال ميبايست مبلغي بيفزايند بر مالياتهاي ايران.

    مالياتهاي ايران را به آساني ميتوان زياد کرد اگر در تحت قاعده و قانون صحيحي باشد آيا جرأت دارند که ابراز اين مطلب لازمه را بکنند به حکومت فينانس داخله ايران. هر يک چيزي ميگويد ولي چيزي که يقين است اين است که نظم تازه حتماً داده خواهد شد يا بايست اين کار را کرده يا اينکه به کلي مملکت خراب و ويران ميشود يا اينکه دوباره بايد از دولت روس قرض تازه کرد (و در اين موقع قرض ثانوي ناممکن است) و دولت روس با اين وضع حاليهاش نميتواند به دولت ايران قرض بدهد مگر در شرايط بسيار سخت براي دولت ايران و آخر نتيجه اين شرايط اين است که آزادي ايران ميرود و به دست دولت خارجي ايران ميافتد. اگر در عمل فينانس حاليه دولت ايران تغيير ندهند خطر مخصوص است هم براي سلسله هم براي دولت ايران آيا ميل دارند که اين خطر رو بدهد آيا اين مطالبات را ميدانند آيا اولياي دولت حقيقتاً ميل به اين مطلب دارند هيچ نميدانم. چاکر اولاً خاطر جمع هستم که اين روي سال سؤالات بسيار سخت و عملهاي بسيار سخت براي دولت ايران و براي طايفه که سلطنت مينمايند روي خواهد داد حال که مسيو نوز رئيس گمرکات است احتمال دارد کاري نمايد که نتيجه خوب نبخشد. چنين مينمايد که حالا تجار ايراني بيشتر گمرک ميدهند تا پيش، زيرا به هرجا بايست گمرک بدهند و راهداري هم در بنادر هم در داخله و از تجار فرنگي هم بسيار زيادتر پول گمرک ميدهند زيرا تجار فرنگي در بنادر ميدهند و يک راهداري حقيقتاً تمام مطالبات طرح غريب است و بايست کاري کرد ولي مسيو نوز خيال دارد و براي راهداري و غيره قرار تازه بگذارد و بعد از اينکه تجار ايراني و فرنگي اين مطلب را شنيدند واهمه خواهند نمود و يا احتمال شورش ميرود که بمانند مثل دفعه اول ولي حتماً بايست کاري کرد و اين کار را ميبايست که اوليا دولت و ملت پرستان ايراني بنمايند. مثل اينکه بندگان حضرت اشرف والا ارواحنا فداه ميدانند من عرض مينمايم واضحاً اولياء دولت اينجا بسيار بد هستند و بيکار اما خاطر جمع هستم که يک شخص ايراني هست بسيار نامدار در ايران که فقط به اين چيزها فکر ميکند و بيشتر از اينها هم ميداند و هميشه در فکر نام نيک سلسله و دولتش است. چند روز ديگر وزير مختار ما به سوي ايران حرکت خواهد نمود وقتي که به طهران ميرسد دستخط مبارک را به او خواهم داد. بعد از رسيدن او به طهران چاکر به قاهره ميروم اما اميدوارم که اين آخرين عريضۀ من نباشد و اميدوارم دوستي سابق را فراموش نخواهند فرمود. به هر کجا که باشم استدعا دارم مرا چاکر حقيقي خود بدانيد.
    سيسيل اسپرينگ رايس
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]مهد عليا[/h]
    ملک جهان خانم مهد ملقب به مهد عليا، دختر محمدقاسم خان پسر سليمان خان اعتضادالدوله قاجار قوانلو و نوۀ دختري فتحعلي شاه به سال 1220 ق از بطن بيگم خاتون دختر فتحعلي شاه زاده شد. در سال 1234 ق با محمد ميرزا نوۀ فتحعلي شاه و فرزند عباس ميرزا وليعهد بنا به وصيت آقا محمد خان ازدواج کرد.1 ثمره اين ازدواج يک پسر و يک دختر بود. پسر بعدها ناصرالدين شاه شد و دختر ملکزاده خانم ملقب به عزتالدوله که به عقد اميرکبير درآمد و از او صاحب دو دختر شد.2 همدمالملوک خانم زن مسعود ميرزا ظلالسلطان گرديد و تاجالملوک خانم زن مظفرالدين شاه شد.3

    پس از مرگ فتحعلي شاه طبق اصل 7 قرارداد ترکمن چاي محمد شاه نوه فتحعلي شاه به سلطنت رسيد.4 اما از آنجايي که وي مردي بيمار، کم اراده و درويش مسلک بود، ملک جهان خانم که زني باهوش و جاه طلب بود با استفاده از گذشت و اغماض همسرش به مداخله در امور سياسي ميپرداخت.5 وي در اين ايام از همدستي زني زيرک از اهالي اورلئان به نام مادام حاجي عباس بهرهمند بود.6 مهد عليا با وجود اينکه پسرش (ناصرالدين شاه) وليعهد رسمي مملکت بود، طرف مهر و محبت شاه قرار نداشت بلکه تا حدي منفور و مطرود وي بود، به همين علت دائماً در اين وحشت به سر ميبرد که مبادا پسرش، به سلطنت نرسد و اين وحشت موقعي که محمد شاه در 6 شوال 1264 ق مرد به حداعلي رسيد.7 چون محمد شاه مرد مهدعليا دو چادر يکي به رنگ سياه و ديگري الوان روي هم سر کرده بود، وي گفت يکي براي عزاي شوهرم است و ديگري براي سلطنت پسرم ناصرالدين شاه.8

    پس از درگذشت محمد شاه در قلعه محمديه (در شمال غربي باغ فردوس تجريش)، مهدعليا مادر ناصرالدين شاه تا رسيدن سلطان جديد از تبريز امور را در قبضه اقتدار خود گرفت. هر روز در تالار بزرگ قلعه، وزرا و مصادر امور به حضور ميآمدند و مادر شاه از پشت پرده زنبوري راجع به کارها با آنان گفت و گو ميکرد.9 وي به دستياري مادام حاجي عباس تا رسيدن ناصرالدين شاه از تبريز به پايتخت، با کفايت مخصوصي زمام امور را به دست گرفت و در اثر همين خودش خدمتي که مادام به مهدعليا در رساندن ناصرالدين شاه به سلطنت کرده بود، ناصرالدين شاه هم اندکي پس از ورود، مادام حاجي عباس را با ماهي هزار فرانک حقوق به سمت مترجم رسمي اندرون مفتخر کرد و يک باب منزل به وي داد.10

    مهدعليا چندين مهر براي زدن به زير فرامين و احکام به نام خود کنده بود، و هر روز با اين مهرها به دوستان خود مواجب و تيول خالصه ميداد. پس از رسيدن وليعهد به تهران و جلوس بر تخت، ناصرالدين شاه فرمان صدارت عظماي اميرکبير را صادر کرد. اميرکبير که صدراعظمي مدبر و قاطع بود، دست مهدعليا را از مداخله در امور سياسي کوتاه نمود، معروف است که مهدعليا در ابتداي امر کوشش زيادي به کار برد تا اميرکبير را دلداده خود نمايد ولي امير زير بار نرفت و مهدعليا که چنين ديد راه ديگري در پيش گرفت و آن هم به ازدواج در آوردن دختر 13 ساله خودملکزاده خانم با اميرکبير.11

    مهدعليا همين که از روابط خود با اميرکبير مأيوس شد به سمت ميرزا آقاخان نوري رفت. مهدعليا با همدستي ميرزا آقا خان نوري و چند تن از رجال معزول عليه اميرکبير نزد شاه سعايت و توطئه چيني کردند که در نهايت منجر به عزل و سپس قتل وي گرديد و دقيقاً چهل روز پس از تبعيد اميرکبير به کاشان در شبي که جشن عروسي عليقلي ميرزا اعتضادالسلطنه با سلطان خانم بود، شاه پس از نوشيدن نوشید*نی مفصل مـسـ*ـت لايعقل شد و سپس مهدعليا موقع را مغتنم شمرده فرمان کشتن ميرزا تقي خان را خطاب به حاج عليخان حاجبالدوله، از فرزندش گرفت.12

    پس از قتل اميرکبير به سفارش و خواهش مهدعليا، ميرزا آقاخان نوري به صدارت رسيد. در اين دوره هم مهدعليا مانند گذشته در امور سياسي مداخله ميکرد و تا پايان عمر نفوذ و قدرتش در دستگاه دولت و دربار کم و بيش ادامه داشت تا اينکه در سال 1290 ق در حالي که ناصرالدين شاه در سفر فرنگ بود در سن 70 سالگي درگذشت.13

    «هنگامي که مهدعليا به رحمت ايزدي پيوست، نعش آن مرحومه را در شبستان مسجد جامع سلطاني به طور امانت نهادند تا موکب همايوني مراجعت کند. ذات مقدس همايون که از اين قضيه به هيچ وجه آگاهي نداشتند، بعد از استماع خبر، بي نهايت متأثر گشتند و روز پنج شنبه دهم شعبان، وي با حالت عزا به محل امانت جنازه تشريف بردند. ناصرالدين شاه متجاوز از يک ساعت بر جنازه مادر گريست و سپس دستور داد که جنازه وي را با کمال عزت و جلال به حرم حضرت معصومه در قم حمل نموده و در مقبره محمد شاه قاجار دفن نمايند».14

    مرگ مهدعليا به تاريخ 1290 ق نقطه عطفي در زندگي ناصرالدين شاه بود، چون شاه را از مخمصۀ رابـ ـطه بغرنج با مادري سلطه جو آزاد ساخت. هيچ زني در دوران قاجاريه مانند او در پي کسب قدرت نبود، او زني زبردست و سياس با استعداد سياسي، شخصيت بسيار قوي و غرور خانوادگي و بهتر از هر کسي معرف جريان نهفته مادرسالاري در ميان اشراف قاجار بود.15
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]ميرزا آقاخان نوري و اسرار محرمانه[/h]
    ميرزا نصرالله خان نوري معروف به ميرزا آقاخان ملقب به اعتمادالدوله يکي از رجال دوره قاجار فرزند ميرزا اسدالله خان نوري در سال 1222 ق متولد شد. مدت سي و سه سال (1242 ـ 1275 ق) در دربار سه تن از پادشاهان (فتحعلي شاه، محمد شاه، ناصرالدين شاه) مشاغل و مناصبي چون وزارت لشکر (وزارت جنگ) و صدراعظمي را عهده دار بود. در سال 1243 ق با سمت لشکر نويسي وارد خدمت دربار فتحعلي شاه گرديد. چون جواني باهوش، موقع شناس و چرب زبان بود به تدريج در دربار ترقي کرد و به لشکر نويس باشي ارتقا پيدا نمود. در زمان محمد شاه همچنان سمت خود را حفظ نمود و از آنجا که به مقام خود اهميت ميداد عنوان لشکر نويس باشي را به وزارت لشکر تبديل نمود. 1

    سفارت انگليس از اواسط سلطنت محمد شاه با عدهاي از درباريان و دولتمردان تماس نزديک برقرار کرد و سعي داشت عواملي براي نفوذ در دستگاه حکومت جمع آوري نمايد يکي از اين عوامل ميرزا آقا خان نوري بود که در مدت کوتاهي جزء عمال انگليسيها در ايران درآمد و حتي تابعيت انگلستان را نيز پذيرفت. وي از دوران محمد شاه تحريکات خود را براي به دست آوردن صدارت آغاز کرد و براي رسيدن به هدف، خود را در حلقه دوستان و ياران مهدعليا (همسر محمد شاه) قرار داد و واسطه بين او و سفارت انگليس شد.

    رابـ ـطه مهدعليا با ميرزا به تدريج تا آنجا کشيده شد که هر چه در اندرون شاه ميگذشت مهدعليا به آقاخان اطلاع ميداد و او نيز ماجرا را به اطلاع سفارت انگليس ميرساند. چنانچه در اسناد وزارت خارجه انگليس آمده، ميرزا اسرار محرمانه دولتي را اعم از آنچه مربوط به امور داخلي و تصميمات مملکتي بود و يا مذاکرات فيمابين شاه و صدراعظم و ساير سفرا را به وزير مختار انگليس گزارش ميداد.

    آقاخان به دليل اينکه فردي جاه طلب بود و به مقام و شغل وزارت جنگ قانع نبود به تحرکات و دسايس عليه حاج ميرزا آقاسي (صدراعظم) دامن ميزد و از آنجايي که صدراعظم از توطئههاي او آگاه بود در يکي از شبها هنگام خروج از سفارت انگليس دستگير و با کسب اجازه از شاه به کاشان تبعيد شد. پس از مرگ محمدشاه و عزل آقاسي از صدرات، ميرزا نصرالله از کاشان به تهران آمد، ولي چون مورد مؤاخذه امير کبير صدراعظم ناصرالدين شاه قرار گرفت و امر صدراعظم به بازگشت وي بود لذا به سفارت انگليس رفت و خود را در پناه سفارت جاي داد. کاردار سفارت نيز طي تماس با مهدعليا او را واسطه قرار داد تا اجازه اقامت او را در تهران بگيرد. وساطت کاردار و صاحب منصبان سفارت نتيجه مثبت داشت و مهدعليا دستور داد ميرزا را از سفارت به قصر بازگردانند.

    حمايت جدي سفارت از نوري سبب شد تا شاه و امير کبير نتوانند او را از تهران طرد کنند و يا موجبات قطع ارتباط او و سفارت را فراهم آورند. به طوري که وقتي کار جاسوسي آقاخان بالا گرفت ميرزا تقي خان در صدد برآمد او را مجازات و تبعيد نمايد. اين بار نيز وزير مختار انگليس رسمي و به طور علني به ياري وي شتافت و با ارائه سند رسمي تحت الحمايگي و تابعيت انگلستان او را از زندان و تبعيد نجات داد.

    در دوران ناصرالدين شاه توطئههاي ميرزا شدت يافت و سرانجام دسيسههاي وي با همدستي مهد عليا و حمايت همه جانبه دولت انگلستان به نتيجه رسيد و روز 25 محرم 1268 ق ميرزا تقي خان امير کبير از صدارت عزل گرديد و آقا خان نوري به جاي وي منصوب شد.2 پس از استقرار تلاش خود را براي از بين بردن اميرکبير به کار گرفت و خيلي زود آن را به مرحله اجرا درآورد. آنگاه دست به تغييرات وسيعي در سطح مملکت زد و تمام مشاغل و مناصب مهم مملکتي را به فرزندان و بستگان خود اختصاص داد و غالباً شاه را به عيش و لهو و لعب ترغيب ميکرد.

    از نتايج از ميان بردن امير کبير و روي کار آمدن نوري ابتدا موافقتنامه 1269 ق/ 1853م بود که مشاراليه با نايب سرهنگ يوستين شيل وزير مختار انگلستان در دربار ايران بست و قبول کرد که دولت ايران از حق قشونکشي به هرات ممنوع باشد و در سال 1273 ق با تباني قبلي با دولت انگلستان جنگ انگلستان و ايران را راه انداخت، بدين ترتيب که بدون مطالعه و پيش بينيهاي لازم در اواخر 1272 ق به هرات لشکر کشيد و آنجا را در اوايل 1273ق تسخير نمود. بعد از آن انگلستان به ايران اعلام جنگ داد و بسياري از بنادر و جزاير ايران را تصرف کرد و قشون ايران بدون هيچ گونه مقاومت جدي در همه جا شکست خورد.

    پس از شکست در تمام جبههها معاهده ننگين پاريس 1273 ق/1856 را به امضا رساند. به موجب اين معاهده قسمت زيادي منجمله هرات از ايران جدا شد و دولت ايران به نمايندگي صدراعظم خيانتکار خويش از تمام حقوق حقه خود به موجب معاهده مزبور به کلي صرفنظر نمود.

    دوران صدارت اعتمادالدوله براي انگلستان دوره پيشرفت و تحکيم نفوذ سياسي، نظامي و اقتصادي بود. و از آنجا که حداکثر استفاده را از او کرده بودند و ديگر به وجود او احتياجي نداشتند دست از حمايت وي کشيدند و از طرف ديگر مخالفان سرسخت او توانستند شاه را راضي به برکناري او نمايند.3 سرانجام پس از هفت سال صدراعظمي در 1275ق از صدارت عزل شد و مدت شش سال در تبعيد (يزد، اصفهان، قم) به سر برد و عاقبت در 1281 ق در سن پنجاه و نه سالگي در قم وفات کرد. جنازه اش را به کربلا بردند و در مسجد شيخ العراقين دفن نمودند.4

     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]سخنراني ظل السلطان در حقوق متقابل حاکم و رعيت[/h]
    [ظلالسلطان قبل از گشت و گذار در حوزۀ حکومتي، مجلسي با حضور امام جمعه، شيخ محمدباقر حجهالاسلام و جمعي از علما، تجار و صاحب منصبان کشوري و نظامي ترتيب داد در ضمن مکالمات و مقالات، حضرت مستطاب والا خطاب به قاطبۀ اهل مجلس نموده، ميفرمودند که] بر من که از جانب سنيالجوانب اعليحضرت اقدس همايون شاهنشاهي «ايده الله تعالي» مأمور به حکومت بر شماها هستم لازم و متحتم است که حتيالمقدور در نظام ملک و امنيت بلد و آسايش رعيت و رفاه مردم و وصول ماليات ديواني کوشيده، دقيقهاي از مراتب مذکور را فروگذار ننمايم. و بر شماها نيز فرض است که سراً و جهراً به دعاي ذات مقدس پادشاهي اشتغال نموده و در انجام مراتب مذکوره در کمال طوع و انقياد، جاهد و ساعي باشيد و مطالب و مقاصدي که دانستن آن لازم باشد به وقت و موقع خودش، بدون ملاحظه به من اظهار نمائيد و کليتاً مرا بر شما حق واضح و آشکار است که حفظ آن حقوق بر شما لازم است و شما را نيز حقوقي چند است که هميشه ملحوظ نظر من است: اما حقوقي که من بر شما دارم يکي آن است که من پسر بزرگ پادشاه و از جانب پادشاه بر شما فرمانفرما و حکمرانم، در کمال سهولت و آساني به هر وقت و هر موقع که بوده است ديدن و معاشرت من از براي شما ممکن بوده و در عرض حاجات و اظهار هر نوع مطلبي که لازم ميشده مانع و حاجبي از براي شما نبوده، به خلاف زمان بعضي از حکام سابق که اگر چه اغلب از نوکرهاي من پستتر بودند ديدن و معاشرت آنها هميشه بر شما مشکل و اکثر اوقات از عرض حوايج ممنوع بوده، تحکمات فوقالطاقه بر شما ميکردهاند.

    حق ديگر من بر شما آن است که در هر يک از ممالک خارجه و داخله مدتي است گراني غله و ساير اجناس مأکوله بوده چنانکه اکنون هم در بعضي از ولايات قحط و گراني شديد هست و در مدت حکومت من در اصفهان نگذاشتهام که قيمت اجناس تفاوتي فاحش پيدا کند و هر طرف و از هر بلد که ممکن بوده و ميتوانستهام غله وارد اصفهان نمودهام که شماها به عسرت و تنگي نيفتيد و مثل ساير بلاد امر معيشت بر شماها سخت نشود. بلکه به جهت احتياط هميشه جنس يکسال يا دو سال شماها را برآورد کرده و از ولايات و محالات بعيده حمل و نقل مينموده و در انبار موجود ميگذاشتهام .... اکنون هم که عازم سفر عربستان هستم به فرّ اقبال اعليحضرت شاهنشاهي و ولي نعمتم، جنس يکسال شماها را برآورد کرده در انبار موجود گذاشتهام....و به جهت نظم ولايت و ملاحظۀ امنيت و دفع مفاسد، اگر چه از هر جهت کمال نظم و امنيت حاصل است، ولي محض ملاحظۀ احتياط سرباز و سوار با ساير ملزومات آن حاضر و آماده نموده و برگماشتهام. و به جهت رسيدگي به مطالب و عرايض و اجراي احکام شرعيه و عرفيه، مقربالخاقان ميرزا سليمان خان منشيباشي را که به صداقت و درستکاري آزمودهام به نايبالحکومگي مقرر داشتهام...

    و اما حقوقي که شما داريد اولاً آن است که در اجراي انتظامات ملکيه و احکام پادشاهي پيوسته با من همراهي کرده و اگر مهمي بر من مجهول بوده مرا دلالت و راهنمايي نمودهايد، به اين واسطه ملک منتظم و احکام شرعيه درست و محکم و عموم اهالي آسوده و خرم گرديده، مايۀ خشنودي و ميل قلبي اعلحضرت اقدس همايون شاهنشاهي شد و اين معني باعث اعتبارات کليه و ازدياد ادارات حکومتي گرديده، ايالت چندين ملک و کشور را محول به کفّ کفايت من فرمودند.

    حق ديگر شما اين است که در اجراي اوامر و نواهي شرعيه و لوازم دينيه مواظبت و اهتمام نموده و مصالح امور دولت را نيز از دست نداده، در صدد ترقي دولت و تکميل مصالح مملکت بودهايد. اين مطلب مسلم و معين است که دين و دولت هر دو توأمند. دين بي دولت قوام نگيرد و دولت بدون قواعد دينيه استحکام نپذيرد.... پس بنابراين بر علماي ملت و امناي دولت هر دو لازم است که در جميع اعمال با يکديگر اتفاق و معاونت کرده، حکومت شرعيه و عرفيه را در حقيقت حکومت واحده دانسته...
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    تاج الملوک ام خاقان
    تاجالملوک يا همان امخاقان مادر محمدعلي شاه قاجار در تاريخ به اندازه فرزند مخلوع خود بدنام است تنها به اين جرم که مادر شاهي مخالف مشروطه بود مشروطهخواهان او را رسوا خواندند و عليه فساد اخلاقش طومار تهيه کردند و پاي زني را که هيچ در کار سياست نبود به اين ميدان باز کردند. حرم اين شماره، اختصاص به شرح حال وي دارد. متاسفانه تصاوير متعددي از وي در دست نيست يا اگر هم باشد در مجموعههاي خصوصي موجود است که دسترسي به آنها نيز گاه ميسر نميباشد. تنها عکسشناخته شده و منتشره از وي در کتاب روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه است که به اين شرح حال افزوده شده است.


    تاجالملوک نخستين فرزند ملکزاده خانم عزتالدوله و ميرزا تقيخان اميرکبير بود. ميرزا تقيخان اميرکبير گزارش تولد او را به ناصرالدين شاه داد و نوشت: «قربان خاکپاي همايون مبارکت شوم. دستخط همايون زيارت شد. احوال اين غلام را استفسار فرموده بوديد از تصدق سر سرکار همايون، خوب و مشغول دعاگويي هستم. ملکزاده ديشب بعد از زحمت زياد زياد و بيخواب ماندن همه، يک نفر کنيز براي خانهزادي قبله عالم روحنا فداه زائيدند». 1


    در سال 1268 دو يا سه سال بيشتر نداشت که به همراه مادر و پدر معزولش به کاشان رفت. پس از قتل اميرکبير به دستور ناصرالدين شاه در فين کاشان به همراه مادر و خواهرش همدمالملوک به تهران بازگشت. با ازدواج مجدد عزتالدوله با ميرزا کاظمخان نظامالملک پسر ميرزا آقاخان نوري، تاجالملوک و خواهرش تحت سرپرستي و تربيت ملکجهان خانم مهدعليا مادربزرگ خود قرار گرفتند. در سال 1279قمري 2 بنا به امر مهدعليا تاجالملوک به عقد مظفرالدين ميرزا وليعهد ده ساله و همدمالملوک به عقد سلطان مسعود ميرزا يمينالدوله درآمدند» ولي آنها را در طهران گذاشته که بعد از دو سال عروسي بشود». 3


    در جماديالاخر 1284 جشن عروسي مفصلي به مدت هفت شبانه روز در تبريز برگزار و تاجالملوک راهي خانه همسر شد. 4 حاصل اين ازدواج سه فرزند به نامهاي محمدعلي ميرزا، احمد ميرزا، وعزتالسلطنه بود. تاجالملوک بعد از تولد محمدعلي ميرزا به امخاقان ملقب شد و صاحب نفوذ بود اما در ضمن بين او و وليعهد اختلافات جدي وجود داشت که منشأ آن مشخص نيست برخي چنين داستان را روايت ميکنند که تاجالملوک قصد گرفتن انتقام خون پدر را داشته 5 و برخي ديگر از فساد اخلاق وي و «معلومالحال» 6 بودنش سخن ميگويند. به نظر میرسد که با فوت مهدعليا که مسلط بر امور حرم بود اين اختلافات صورت ظاهر پيدا کرد. در گزارشات موجود تا پيش از مرگ مهدعليا صدايي از اين اختلاف به گوش نميرسد.


    محمدعليخان غفاري، پيشخدمتباشي مظفرالدين ميرزاي وليعهد در خصوص اين اختلاف مينويسد: « در اين اوقات حضرت اقدس وليعهد به واسطه سوء سلوک نواب عليه عاليه امالخاقان که وقتي به خادمي حرم مبارک افتخار جست حضرت وليعهد را جوان ديد از آن زمان تا کنون به همان وضع رفتار ميکرد و ملاحظه شان سلطنتي را به کلي از دست داده بود رفته رفته طبع مبارک از او منضجر گشت مورد عنايت و مرحمتي واقع نميشد و بعضي خيالات فاسد به سر او افتاد که خداي نخواسته آسيبي به وجود مبارک برساند العهده الرّاوي». 7


    در اين ميان مادر مظفرالدينشاه شکوهالسلطنه نيز در تند کردن آتش اختلافات دست داشت او از محمدعلي خان غفاري که حامل مکتوب مظفرالدين ميرزا براي پدر خود به تهران بود خواست تا او را در جريان تصميم وليعهد بعد از دريافت نظر شاه قرار دهد. شکوهالسلطنه به محمدعلي خان غفاري نوشت:


    ... آنچه راي مبارک است سربسته با تلگراف به من خبر بدهيد که بدانم صلح ميشود يا طلاق يا روانه طهران. چون هر سه فقره را شاه دستخط داده بودند از اين سه فقره يکي را قبول بکنند. ... زباني آنچه خيريت وليعهد است از جانب من عرض بکنيد و اين فقره را يک طرفي بکنيد. به خدا قسم من آرام ندارم. از ديوانگيهاي آن زن عاقبت ميترسم خداي نکرده خلافي بکند که همه عاقلها حيران بمانند... شماها خيلي بايد در هر کاري مواظبت بکنيد خاصه در خورد و خوراک وليعهد که آن زن شعور در سر ندارد. .. بهتر است اين کار را تمام بکنيد. اگر محض بچهها باشد، بچهها را به طهران بياورند من نگاه ميدارم والا خدمتکار دارند. 8


    ناصرالدين شاه ميرزا حسينخان سپهسالار را مامور رسيدگي به اين موضوع کرد، سپهسالار اعتقاد داشت که اصلاح بهتر از جدايي است و بايد وليعهد و مادرش را راضي به اصلاح کرد تا تفريق. و خود با شکوهالسلطنه و وليعهد به مذاکره پرداخت. ناصرالدين شاه نيز در تاييد نظر سپهسالار در حاشيه نامه وي نوشت: «البته اگر کار به طلاق نکشد بجاست» 9 شکوهالسلطنه به ظاهر خود را راضي به حکم اصلاح مابين تاجالملوک و مظفرالدين ميرزا نشان ميداد ولي در تلاش بود تا به هر نحو ممکن وليعهد و همسرش را به تهران بياورد و شاه را راضي به اجراي حکم طلاق کند. ديدگاه وي در اين خصوص چنين بود: «ما هم به اين فقره راضي نيستيم. معلوم است با سه شاهزاده خلافست طلاق داده شود. اما صلح و اصلاح اين کار هم خوب نيست. نميتوان تحمل کرد زن هر چه بگويد و هر چه بکند. اقلا يک قدري تنبيه و سياست لازم است. يعني کممحلي که بدتر از هر درديست براي زنها... خواهش دارم نوعي بکنند که امسال نواب والا به تهران بيايند». 10


    تلاشهاي شکوهالسلطنه به نتيجه رسيد، وليعهد و همسرش راهي سفر و در صفر 1293 به تهران رسيدند. اولين اقدام بعد از ورود به تهران، طلاق امخاقان و راهي کردن وي به حرم شاهي بود. 11 حال نوبت عزتالدوله مادر تاجالملوک بود که زبان به شکايت باز کند. او در مکتوبي به ميرزا حسينخان سپهسالار نوشت:
    از قراري که از طهران چه نوشتهاند و چه تلگراف ميکنند نواب ارفع والا وليعهد و سرکار خانم شکوهالسلطنه درجه بيلطفي را نسبت به امخاقان به پايههايي رساندهاند که ميخواهند طلاق بدهند عرض هم کردهاند و قبله عالم هم قبول فرمودند. از هيچ کس شکايت نميکنم، بدبختي خودم را بالاتر از اين ميدانم، اگر قبله عالم مرا کنيز خودشان ميدانستند هيچ کس را جرات اين کارها نبود، ... از شما اگر صلاح بدانيد يک خواهش دارم يک استدعا نماييد و اين عرض مرا به خاکپاي مبارک برسانيد که دختر من کمتر از مريم خانم کنيز مادرم نيست بعد از مهدعليا قبله عالم راضي نشدند که مريم خانم دربدر در خانههاي مردم منزل داشته باشد. اگر طلاق ميدهند بچهها را دستش بدهند در گوشه خانه ديوانی جايش بدهند که بچههايش را بزرگ کند تا بعد راي قبله عالم به هر چه تعلق يافت آن خواهد شد. معلوم ميشود که خواهرزاده شکوهالسلطنه بهتر از خواهرزاده قبله عالم است که بايد رسواي دنيا بشوم ... 12


    تاجالملوک بعد از جدايي دو سال فرزندان خود را سرپرستي کرد و بعد از آن محمدعلي ميرزا تحت نظارت شکوهالسلطنه و يکي از همسران صيغهاي مظفرالدين ميرزا به نام دلپسند باجي معززالسلطنه قرار گرفت 13 و در دربار ناصري بزرگ شد. عزتالسلطنه دختر او با عبدالحسين ميرزا فرمانفرما ازدواج کرد و فرزند ديگرش احمد ميرزا در هشت سالگي فوت کرد. 14


    تاجالملوک بعد از طلاق، با ميرزا ابراهيم خان معتمدالسلطنه مستوفي آذربايجان و پدر ميرزا حسنخان وثوقالدوله بعدي و احمدخان قوامالسلطنه بعدي ازدواج کرد ولي ازدواج او با معمتدالسلطنه نيز چندان طولاني نبود و از وي جدا شد. سومين همسر وي ميرزا علي خان نصيرالسلطنه نام داشت که در 1323 درگذشت. 15


    در هيچ جا نشاني از فرزنداني که از اين ازدواجها حاصل شدهاند نميباشد. با وقوع درگيريهاي بين مشروطهخواهان و مخالفان ناگهان براي بدنام کردن محمدعلي شاه نام مادر وي به ميان آمد. مخالفان تندرو ِ محمدعلي شاه او را با پسر ام خاقان خواندن تحقير ميکردند: «امروز (12جماديالثاني 1325) تهرانيان در دشمني با محمدعلي ميرزا اندازه نشناختند و آنچه ميدانستند و توانستند گفتند امروز نام مادر او امالخاقان را به زبانها انداختند و سخناني را که در سيواند سال پيش درباره آن زن گفته شده بود، سخناني که بنيادي جز پندار و گمان نداشت» 16 اقدام ديگر مخالفان و تندروها عليه محمدعلي شاه تهيه طوماري در تاييد فساد اخلاق تاجالملوک توسط محمدرضا شيرازي مدير روزنامه مساوات بود. او «بدکاريهايي به نام محمدعليميرزا و مادرش امالخاقان بروي چلوار بزرگي نوشته به بازار فرستاد که مردم گواهي خود را در پاي آن بنويسند و مهر کنند.» 17 شبنامههاي اين دوره نيز پر از اهانت به اوست.


    تاجالملوک امخاقان پس از عزل فرزندش از سلطنت در ايران ماند و قصد سفر به کربلا را داشت که در ذيالقعده 1327 در قصر شيرين فوت کرد. 18 قهرمان ميرزا عينالسلطنه در روزنامه خاطرات خود در خصوص وي مينويسد: «حراف و طرار است شيرزني است نمکين و بسيار خوش صحبت ... حکايتها از امالخاقان نقل ميکنند که هر کدام کتابي عليحده لازم دارد... به هر جهت الان تائب شده و مشغول عبادت است ...» 19
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]حُسن جهان خانم[/h]
    در دوره قاجاريه چندان نشاني از زنان حاکم نيست و بر مسند حکومت بيشتر مردان تکيه ميزدند اما در دوره فتحعلي شاه يکي از دختران او به نام حسن جهان خانم ملقب به واليه، حکومت کردستان را چندي با اقتدار بر عهده داشت.

    حسن جهان خانم دختربيست ويکم فتحعلي شاه قاجار، فرزند فاطمه معروف به سنبل باجي خانم از زنان محبوب و محترم دربار خاقان بود. عضدالدوله در تاريخ عضدي در وصف حسن جهان خانم مينويسد: «... در صباحت منظر و لطف خاطر و سماحت بنان و فصاحت بيان نظيرش بسيار کم بود...» 1 او از دختران نزديک به شاه بود و هميشه در مراسم جمعه سلامهاي پدر حضور و اجازه نشستن داشت. 2

    امانالله خان اردلان درسال 1230ه ق پس از سرکوب آشوبهاي داخلي کردستان و تثبيت قدرت در منطقه براي وصلت با خاندان سلطنت با هدايا و تحف بسيار راهي دربار فتحعلي شاه در تهران شد. او حسن جهان خانم را براي خسروخان پسر خود خواستگاري کرد و فتحعلي شاه نيز به تقاضاي امانالله خان پاسخ مثبت داد. 3

    نويسنده تاريخ عضدي به نقل از امانالله خان اردلان دلايل خواستگاري از دختر شاه را چنين ذکرکرده است: « ... ميخواهم به واسطه يک نوع بستگي مخصوص به شاهنشاه ايران دست مجاورين و همسايگان به دامن ملک موروث و موقع فرمانگذاري من دراز نشود.» 4

    دو سال بعد امانالله خان اردلان پس از تدارک جشن عروسي براي بردن عروس خود به همراه بزرگان و بستگان خود راهي تهران شد و پس ازيک ماه جشن و سرور حسن جهان خانم به کردستان رفت. 5

    درباره هزينههاي اين عروسي نيز صحبت بسياراست. در کتاب تاريخ اردلاننويسنده ذکر کرده است: «دراين عروسي مبلغ يکصد هزارتومان صرف اسباب و آلات و مايحتاج امر خير شده، از آن جمله چهل هزارتومان بابت زينت وزيور وجواهر.» 6

    خسروخان اردلان چندان به دختر شاه وفادار نبود بعد از گذشت چهار سال با دختر دايي خود، ماه شرف خانم معروف به مستوره کردستاني، ازدواج کرد. حسن جهان خانم نارضايتي و اندوه خود را از اين اقدام چنين بيان کرد:

    " واليه" يار به اغيار چويار است و نديم
    رو بسوز از غم و با داغ دل خويش بساز

    و باري ديگر سرود :

    وصال توست نصيب رقيب و من ز فراقت
    چرا ز غصه ننالم چرا ز غم نخروشم 7

    با فوت امانالله خان در سال 1240 خسرو خان به حکومت کردستان منصوب شد و ده سال بعد بر اثر بيماري طاعون در سال 1250ه ق فوت کرد. حاصل زندگي مشترک حسن جهان خانم و خسروخان اردلان شش فرزند به نامهاي رضاقلي خان، اردلان خان معروف به غلامشاه خان، خان احمدخان، خانم خانمها، عادله سلطان و آغه خانم بودند. 8

    پس از خسرو خان حکومت کردستان به پسر ارشدش، رضاقلي خان رسيد وچون پسري ده ساله بود مادرش، حسن جهان خانم، تمام امورحکومت را در دست گرفت. ازطرفي نيز با شنيدن خبر فوت خسرو خان، اردشير ميرزا پسرعباس ميرزا قاجار براي استيلا به کردستان از گروس به سنندج لشکرکشي کرد. ولي حسن جهان خانم " که هنوز چهره از گرد ماتم شوهر نشسته بود مردانه سپاه اردلان را فراهم آورده " 9 خود نيزبه ميدان جنگ رفت، اردشير ميرزا که ديد سپاه مقابل را زني فرماندهي ميکند، پيروزي و شکست را بي آبرويي و بدنامي براي خود ميدانست از اين رو با خواستگاري کردن از دختر واليه (خانم خانمها) جنگ را تبديل به جشن کرد. ازطرف ديگر واليه از طوبي خانم خواهر محمد شاه و اردشير ميرزا براي رضاقلي خان خواستگاري کرد. و درسال 1252ه ق عروس را به کردستان آوردند. 10 اينچنين او پيوند خود را با دربار محکمتر کرد.

    واليه حدود ده سال با قدرت حکومت کرد، ولي بعدها بين عروس و مادر شوهر يا عمه و برادرزاده درگيري و اختلاف به وجود آمد که بالاخره منجر به برکناري رضاقلي ميرزا و بر مسند نشستن برادرش امانالله خان ثاني (غلامشاه) شد. تا مدتها اين اختلاف بين برادران ادامه داشت که هر بار يکي از آنان به حکومت ميرسيد و ديگري عزل ميشد و در برخي از اين اختلافات نقش واليه به خوبي ديده ميشود. شرح مفصل اين وقايع در کتاب تاريخ مردوخ و تاريخ اردلان آمده است.

    حسن جهان خانم در اواخر عمر به زيارت خانه خدا مشرف شد11 و سال 1278ق در دوره سلطنت ناصرالدين شاه درگذشت. 12 حسن جهان خانم از شاعران بنام دوره قاجار است او ديوان شعري با حدود ششصد الي هفتصد بيت شعر داشته و مجموعهاي تحت عنوان " بساط نشاط" نيز به او منصوب است. چند شعر از حسن جهان خانم که تخلص به واليه ميکرد نيز در اينجا ذکر ميشود:

    يار ستمکار جفا ميکند عاشق بيچاره وفا ميکند
    شورش سوداي رخت اي صنم در سر شوريده چها ميکند
    زحمت بيهوده مکش اي طبيب درد مرا دوست دوا ميکند
    گردش ايام و جفاي رقيب بي جهتم از تو جدا ميکند
    مستحق ناوک نازت منم بخت بدم بين که خطا ميکند
    از شکن زلف تو هر دم صبا صد دل ديوانه رها ميکند
    ناز تو داني چکند با دلم آنچه به زلف تو صبا ميکند
    "واليه" گر گشت گدايت چه غم عشق، بسي شاه گدا ميکند

    غزل ديگري از واليه :

    دوش به ميخانه داد مژده غيبم سروش منتظر فيض باش غم مخور و مي بنوش
    پر تو حق آشکار از رخ زيباي دوست ديده برآن جلوه دوز چشم زعالم بپوش
    آيه رحمت ببين جلوه يزدان نگر يار درآمد به ناز خيز و برآور خروش
    دوش به دوشم کشند همچو سبو مي کشان بس که کشيدم به دوش کوزه بادهفروش
    از لب دل قصهاي تا شنود گوش جان "واليه" خود بازدار لب ز تکلم خموش

    يک رباعي از واليه:

    به کوي دلبرآسايش نخواهد مردم عاقل
    خطرناک است اين وادي بلاخيز است اين منزل
    هواي وصل و سوداي دو زلفت بر سر جانم
    زهي انديشه باطل زهي سوداي بي حاصل



    W_Zanan19_2.jpg


    عمارت مشهور خسروآباد سنندج در سال 1220 تا 1330 هجري قمري به وسيله امانالله خان اردلان ساخته شده و به نام فرزندش خسروخان ناکام خسروآباد نامگذاري شده


    W_Zanan19_6.jpg


    کاخ خسروآباد، منزل حسن جهان خانم *


    W_Zanan19_5.jpg


    W_Zanan19_3.jpg


    گوشهاي از پرده نقاشي ساختمان باغ نگارستان. صف زير از راست: ابوالفتح خان جوانشير، امانالله خان اردلان، احمد خان بيگلربيگي، محمد خان ايرواني

    W_Zanan19_4.jpg


    امانالله خان اردلان معروف به غلامشاه خان
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا