همه چیز از دوره ی پهلوی | دیکتاتوری یا دموکراسی

  • شروع کننده موضوع MILAD_A
  • بازدیدها 2,808
  • پاسخ ها 64
  • تاریخ شروع

MILAD_A

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
27,940
امتیاز واکنش
17,247
امتیاز
995
محل سکونت
تجریش
[h=2]گفت و گو با فرح پهلوی در باره شاپور بختیار و آخرین ماه های نظام پادشاهی[/h]
110808164841_farah_diba_jamshid_barzegar_512x288_bbc_nocredit.jpg


گفت و گو با فرح پهلوی، شهبانوی سابق ایران و همسر محمد رضا شاه پهلوی، در باره شاپور بختیار، چگونگی و چرایی به نخست وزیری رسیدن او و فرجامش، در روز جمعه ۱۴ مرداد ماه در پاریس، یک روز پیش از بیستمین سالگرد ترور شاپور بختیار و همزمان با یکصد و پنجمین سالروز صدور فرمان مشروطیت انجام گرفت.
این امر، به ویژه به دلیل تاکید و اصرار شاپور بختیار بر ضرورت اجرای تمام و کمال قانون اساسی مشروطیت و مباحث فراوانی که در باره پایبندی و یا نادیده گرفتن آن در فرآیند تحولات منتهی به سقوط نظام پادشاهی وجود داشت، موجب شد که این گفت و گو را با اشاره ای به همین مبحث آغاز کنم:
امروز درست مصادف است با یکصد و پنجمین سالگرد صدور فرمان مشروطیت. موضوعی که به هر حال در جریان انقلاب سال ۱۳۵۷ نیز بسیار به آن ارجاع داده می شد و بحث های زیادی در این باره وجود داشت. از جمله کسانی که در آن زمان از شاه انتقاد می کردند، کسانی بودند که بیشتر در جبهه ملی متشکل شده بودند و طرفدار قانون اساسی مشروطیت بودند و برای سرنگونی سلطنت فعالیت نمی کردند، اما در عین حال، معتقد بودند که شاه باید سلطنت کند و حکومت را به دولت وابگذارد. با وجود این، در تمام آن سال ها و به ویژه پس از ۲۸ مرداد، آنها برای فعالیت سیـاس*ـی با موانع و مشکلاتی مواجه بودند و این امر، تا ماه های آخر سلطنت شاه ادامه داشت. به نظر شما، آیا اساسا این انتقاد وارد است که شاه در آن زمان قانون اساسی را نقض می کرد، به قانون مشروطیت و دستاوردهای مشروطیت توجهی نمی کرد و به نوعی، به گفته منتقدان، حکومتی خودکامه را شکل داده بود؟
فرح پهلوی: اول از همه، خوشحالم امروز که با من صحبت می شود، سالروز مشروطیت است که خیلی جالب است و در تاریخ ما مهم است. آن مطالبی که شما در باره جبهه ملی گفتید، فکر نمی کنم که من امروز در موقعیتی باشم که بخواهم برگردم به پنجاه سال پیش و در این مورد بحث و گفت و گو کنیم؛ برای اینکه آن اتفاقاتی که در سال ۵۷ افتاد، خیلی مسایل مختلفی بود که به آنجا رسید.
به طور خلاصه بگویم که پادشاه تا پیش از ۲۸ مرداد، واقعا طبق قانون اساسی و مشروطه سلطنتی، سلطنت و پادشاهی می کرد، ولی به دلیل اتفاقاتی که افتاد شاید قدرت را بیشتر در دست خودشان گرفتند و شاید مملکت در شرایطی بود که بعضی وقت ها مجبور می شدند که این کار را بکنند. گفتم که الان نمی خواهم وارد این موضوع بشوم، چون بحثی طولانی است.
110808163138_farah_diba_224x280_bbc_nocredit.jpg


برگردیم به سال های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷. آدم باید خودش را در آن موقعیت بگذارد که بداند وضع ایران چگونه بود، مردم چه می خواستند و چه می گفتند، فشارهای خارجی چه بود.
مسایل مختلفی وجود داشت. من نمی گویم که گرفتاری نبود. مشکلاتی بود، ولی من معتقد بودم که با تغییراتی که ایجاد شده، پایه و اساس درستی برای اجتماع و مملکت درست شده بود و این تغییرات احتیاجی به چنین انقلابی نداشت؛ اگر که همه حس می کردند که کجا می روند.
ولی متاسفانه گروه های سیـاس*ـی مختلفی بودند با ایدئولوژی های مختلف که بعضی از آنها هم مخالف سلطنت بودند. شعار آنها دموکراسی بود، اما در آن ایدئولوژی ها دموکراسی وجود ندارد. من به تمام ممالکی که این ایدئولوژی را داشتند رفته بودم. یک عده هم البته واقعا می خواستند که فضا از لحاظ سیـاس*ـی بازتر شود.
بعد با تمام تبلیغاتی که از جاهای مختلف و گروه های مختلف و از سوی مذهبیون و روحانیون می شد با وجود آنکه خیلی از روحانیون مهم ابران با آن چیزی که داشت اتفاق می افتاد، مخالف بودند؛ و مطمئنا فشارهای خارجی هم بود. آن موقع، در آمریکا و اروپا، انگلیس و فرانسه، از سوی روزنامه ها و رسانه ها حملات زیادی به ایران می شد. من همیشه می گویم چرا پس از اینکه ما از ایران آمدیم، دیگر تا چند سال کسی از حقوق بشر صحبت نکرد؟
همان طور که گفتم، وارد آن مسایل قبل نمی شوم، اما آن موقعی که آقایان بختیار، سنجابی و فروهر آن نامه سرگشاده را نوشتند، من از آن خبر داشتم، ولی باید واقعا بگویم که آن قدر وارد مسایل نبودم که ببینم چطور شد آن موقع صحبت نشد یا گزارش هایی در باره این آقایان به اعلیحضرت دادند. واقعا نمی توانم قضاوت کنم.
اسم تمام کسانی را که طرفدار بودند یا در دولت کار کرده بودند، خراب کرده بودند و بلد بودند. یک سیستم شست و شوی مغزی عجیب و غریبی بود که اثر می گذاشت.
چه کسانی این چهره ها را خراب می کردند؟
فرح پهلوی: تمام کسانی که مخالف بودند. این گروه های مخالف خیلی خوب کارشان را بلد بودند. می دانستند که چطوری خراب کنند، چطوری دروغ بگویند. ما تا می آمدیم ثابت کنیم که اینها دروغ است، دیگر آن تاثیر منفی گذاشته شده بود. مثل برایتان بزنم، موقعی که صدای اعلیحضرت را ضبط کرده بودند و پخش کردند، یک مقداری صدای اعلیحضرت بود و بقیه اش تقلید صدای ایشان بود. من آن کاست را گوش کردم و خیلی افسوس می خورم که با خودم نیاوردمش. معلوم بود که یک نفر دیگر دارد به جای ایشان حرف می زند و صدای ایشان را تقلید می کند و دستورهای عجیب و غریب می دهد. تا ما این کاست را بفرستیم آمریکا که بروند ببینند نه، درست نیست و از نظر علمی بگویند که این صدا، آن صدا نیست دیگر خرابی شده بود، مردم آن را باور کرده بودند. یا مثلا داستان سینما رکس، که خیلی ها باور کردند که خود دستگاه کرده است. می دانید، آن گروه هایی که مخالف بودند، خیلی ماهرانه این کارها را می کردند.
"داستان آقای بختیار به این شکل شد که موقعی که تیمسار ازهاری نخست وزیر بودند و گرفتاری قلبی داشتند و کناره گیری کردند، تیمسار مقدم و تیمسار اویسی پیش من آمدند و گفتند که آقای صدیقی ۱۵ روز خواسته ولی اگر تا سه چهار روز دیگر، اعلیحضرت نخست وزیری را انتخاب نکنند، ممکن است که این کسانی که در شهر شلوغ می کنند و تظاهرات می کنند، اصلا بیایند و به کاخ حمله کنند. چرا ایشان فکر آقای بختیار را نمی کنند؟ ایشان جوان تر هستند و ممکن است قبول کند. من می دانستم و بعدها هم بیشتر دانستم که آقای بختیار به هر صورت به طور غیر مستقیم توسط افراد مختلف تماس هایی با اعلیحضرت داشت."



ولی در همان زمان، جدا از مخالفانی که به آنها اشاره می کنید، کسانی هم بودند که با اصل سلطنت خاندان پهلوی مشکلی نداشتند و می خواستند که در چارچوب قانون اساسی فعالیت بکنند، اما آنها هم منتقد وضعیت بودند و از شرایط به دلایل مختلف انتقاد می کردند؛ از نبود آزادی های سیـاس*ـی تا رواج فساد صحبت و انتقاد می کردند. آیا آنها هم اشتباه می کردند؟ آیا در مورد آنها هم موضوعی مثل همان تقلید صدا بود؟
فرح پهلوی: نه. آنها نه. همان طور که گفتم، برخی از کسانی که شعارشان آزادی و دموکراسی بود، مخالف پادشاهی و سلطنت بودند، ولی یک عده زیادی واقعا می خواستند که آزادی بیشتری باشد، آزادی سیـاس*ـی بیشتری باشد و به مشروطه سلطنتی اعتقاد داشتند.
مثلا در آن ماه های آخر، هم من و هم اعلیحضرت افراد مختلفی را می دیدیم، از وزیر سابق و سفیر سابق تا استانداران و وکلای مجلس. همه می آمدند و نظر می دادند. در آن موقع نظر دادند که خوب است با داریوش فروهر تماس بگیریم. من الان یادم نیست از طریق چه کسی، ولی تماس گرفتیم و مطالبی برای من فرستادند که درخواست های مختلف بود و یادم هست که یکی از مطالب، این بود که اعلیحضرت با احترام از سلطنت کناره گیری کنند و ولیعهد بیایند. آقای فروهر اعتقاد داشتند که سلطنت مشروطه برای ایران در سیستم ژئوپلیتیکی که ایران در آن هست، خوب است. ولی بعد آنجا یادداشتی گذاشته بودند که اگر بتوان رضایتنامه آیت الله را به دست آورد و تنها در این مورد، احتمالش هست و بس.
این، چه زمانی بود؟
فرح پهلوی: الان به طور دقیق نمی توانم بگویم کی. شاید کمی پیش از زمان آقای بختیار بود. ما در کاخ نیاوران بودیم، لابد همان چند ماه آخر بود. البته الان که این را گفتم، خیلی باعث تاسف است که ایشان و خانمشان را با آن وضع فجیع به قتل رساندند و روانشان شاد باشد.
موقعی که آقای بختیار قبول کردند که با اعلیحضرت ملاقات کنند، گفتند که یکی از شرایط من این است که آقای سنجابی را از زندان آزاد کنند، که من به اعلیحضرت گفتم و این کار شد. منتهی آقای سنجابی آمدند و نطقی در مدح آیت الله خمینی کردند و بعد هم بعد از چند روز به نوفل لوشاتو رفتند.
باز هم می گویم، من نمی گویم که عیب و ایراد نبود. در تمام این سال ها هم نشسته ایم و گفته ایم که اگر این، اگر آن. هم اگرها از طرف سیستم و هم اگرها از طرف مردم. برای اینکه همه مخالف سلطنت نبودند، و یک عده ای که این کارها را می کردند، فکر می کردند که با شعار مذهبی خیلی راحت تر است که شاه از مملکت برود تا شعار دیگری و فکر می کردند که اگر شاه برود، آنها قدرت را به دست می گیرند که تشکیلات خمینی از آنها استفاده کرد و دیدیم که چطوری خیلی هایشان را از بین برد.
110808163524_farah_diba_304x171_bbc_nocredit.jpg


سوالم را یک بار دیگر و به شکلی دیگر از شما می پرسم. شما هم اشاره کردید. به عنوان مثال، حتی زمانی که شاه کسی مثل شاپور بختیار را برای سمت نخست وزیری مورد توجه قرار داده بود و یا حتی قبلش با دکتر غلامحسین صدیقی صحبت کرده بود، حتی در آن زمان، کسی مثل دکتر کریم سنجابی در زندان به سر می برد. شما اشاره کردید که شاه موافق سلطنت مشروطه بود، اما شرایط را به دلایل مختلف مناسب نمی دید تا سال ۵۷ که به سراغ کسانی رفت که بر اجرای قانون اساسی مشروطیت اصرار داشتند. آیا باید حتما بحرانی شکل می گرفت که خواسته های چنین افرادی مورد توجه قرار می گرفت؟
فرح پهلوی: فقط آن افراد نبودند.
منظورم قانون اساسی بود.
فرح پهلوی: بله، طبیعتا. الان بعد از اینکه آدم می بیند که چه اتفاقی برای مملکت افتاد و اگر این اتفاق نیفتاده بود ایران و ایرانی کجا بودند. فکر می کنیم ای کاش قبلا فقط تقاضاها این بود و یا فقط از سوی یک عده ای تقاضا این بود و از سوی دولت و وزیران و سازمان ها برنامه هایی بود که به اینجا نمی رسیدیم.
شاپور بختیار نوشته است که وقتی در مصر با شما ملاقات کرد، شما به او گفته اید که:" اگر شما سه ماه زودتر نخست وزیر شده بودید، الان همه ما در تهران بودیم." سوال این است که اگر واقعا امکان تغییر مسیر وجود داشت، چرا شاه پیش از این به چنین تصمیمی نرسیده بود؟ آیا می شود این را به معنای آن گرفت که پیشنهاد نخست وزیری به منتقدان، آخرین چاره و تدبیر برای شاه بود و ایشان در شرایط معمولی حاضر نبود چنین رویکردی داشته باشد؟
فرح پهلوی: من واقعا نمی توانم به جای ایشان صحبت کنم. ببینید اینها همه یک سری اگرها هستند. اگرهایی است از طرف تشکیلات و سلطنت که یک اگرهایی را هم برای مردم دیگری که کارهای دیگری کردند، مطرح می کند.
100731144454_shah_farah_226x283_nocredit.jpg


داستان آقای بختیار به این شکل شد که موقعی که تیمسار ازهاری نخست وزیر بودند و گرفتاری قلبی داشتند و کناره گیری کردند، در آن موقع تماس گرفته بودند با آقای صدیقی که می گفتند خیلی خوشنام بودند و میان مردم خیلی احترام داشتند. ایشان ۱۵ روز خواسته بودند تا اینکه دولت را تشکیل بدهند و فکر می کنم قبول کرده بودند.
تیمسار مقدم و تیمسار اویسی پیش من آمدند و گفتند که آقای صدیقی ۱۵ روز خواسته ولی اگر تا سه چهار روز دیگر، اعلیحضرت نخست وزیری را انتخاب نکنند، ممکن است که این کسانی که در شهر شلوغ می کنند و تظاهرات می کنند، اصلا بیایند و به کاخ حمله کنند. چرا ایشان فکر آقای بختیار را نمی کنند که جوان تر هستند و ممکن است قبول کنند؟
من می دانستم و بعدها هم بیشتر فهمیدم که آقای بختیار به هر صورت به طور غیر مستقیم توسط افراد مختلف تماس هایی با اعلیحضرت داشت.
یعنی قبل از اینکه شما با ایشان دیدار کنید؟
فرح پهلوی: یک چنین چیزی. این طوری شد که من با آقای بختیار ملاقات کردم.
شما اولین بار چه زمانی آقای بختیار را دیدید؟
فرح پهلوی: همان موقع. درست چند روز بعد از اینکه تیمسار ازهاری دیگر نمی توانست نخست وزیر باشد.
یعنی تنها چند هفته قبل از اینکه دکتر بختیار به عنوان نخست وزیر معرفی شود؟
فرح پهلوی: بله. ممکن است حتی چند روز.
دکتر هوشنگ نهاوندی، رئیس دفتر پیشین شما، در خاطراتی که منتشر کرده، صحبت از آن کرده که شما از چند ماه قبل با شاپور بختیار ملاقات می کردید و ایشان احتمال داده که چه بسا شاه هم از این دیدارها خبر نداشته است. او از جمله به دیداری در ویلایی در شمال کشور، متعلق به محمد علی قطبی، اشاره می کند.
فرح پهلوی: ببیینید افراد خیلی چیزها می نویسند و واقعا باعث تاسف است که کسانی که بخصوص نزدیک آدم بوده اند، نزدیک من بوده اند و اخلاق مرا می شناسند، به دلایل مختلف روزگار مطالبی را می نویسند که درست نیست.
بد به حال افرادی که کتاب می نویسند و دروغ می نویسند. اگر کسی باشد که مخالف سیـاس*ـی آدم باشد و از اول بوده، خب آدم می فهمد بد می گوید، شعار می دهد. اما کسانی که نزدیک بوده اند و بعد چنین نسبت های دروغی می دهند، واقعا بد به حالشان.
دلیلی ندارد که من بخواهم انکار بکنم. این حقیقتی است که پیش آمده است. من اصلا آقای بختیار را نمی شناختم، آقای صدیقی را نمی شناختم، آقای سنجابی را نمی شناختم. من توی کارهای خودم بودم، فرهنگی و اجتماعی و غیره.
"قبل از نخست وزیری دکتر بختیار، ایشان را تنها یک بار در منزل خانم قطبی، زن دایی ام، دیدم و دفعه بعدی که ایشان را دیدم، در فرودگاه مهرآباد و در روزی بود که داشتیم می رفتیم"



ماجرا درست همین چیزی است که به شما گفتم. لازم نیست داستان تعریف کنم. تیمسار اویسی و مقدم آمدند. من آن موقع رفتم این را به اعلیحضرت گفتم. بعد آنها گفتند که آقای بختیار نمی خواهد بیاید کاخ ملاقات کند. به اعلیحضرت گفتم اگر می خواهید من بروم و با ایشان صحبت کنم. که گفتند برو. چون ایشان نمی خواست به کاخ بیاید، من گفتم بروم خانه کسی. خانه مادرم در کاخ سعدآباد بود که نمی شد. گفتم می روم خانه خانم قطبی که زن دایی من است، خودش هم از خانواده بختیاری است، شاید که ایشان به آنجا بیاید. البته می توانستم به خانه کس دیگری هم بروم.
بعد ایشان آمدند و مطالبشان را گفتند و حرف ها را زدند. بعد گفتند که من قبول می کنم به شرط اینکه آقای سنجابی از زندان آزاد شود.
من آن موقع آقای بختیار را دیدم و یک دفعه دیگر که با ایشان صحبت کردم، دو تا از وزیران به من تلفن کردند چون پاسپورت می خواستند که بیرون بروند و از من خواستند که به آقای بختیار تلفن کنم که به آنها پاسپورت بدهند.
که این البته در دوره نخست وزیری آقای بختیار است.
فرح پهلوی: بله
ولی تا قبل از نخست وزیری و قبل از آنکه آقای بختیار با شاه ملاقات کند، چند بار ایشان را دیدید؟
فرح پهلوی: همان یک بار. همان یک بار در خانه خانم قطبی.بعد گفتم، دفعه بعدی که با ایشان صحبت کردم پای تلفن، در مورد تقاضای دو تا از وزرایمان بود برای پاسپورت. نمی خواستم اسم ببرم، ولی چون اسم بردید، یکی آقای نهاوندی بود، یکی وزیر دیگری که پاسپورت بگیرند، بروند بیرون.
برای من خیلی مشکل بود که اولین چیزی که پای تلفن به آقای نخست وزیر جدید، که نه من او را می شناختم نه او مرا، بگویم، یک تقاضای خصوصی باشد. ولی با وجود این، تلفن کردم و ایشان گفتند که اگر همه طرفداران بروند، دیگر کسی نمی ماند.
110808163350_farah_diba_224x280_bbc_nocredit.jpg


بعد، دفعه بعدی که من آقای بختیار را دیدم، در فرودگاه مهرآباد بود در روزی که ما داشتیم می رفتیم که ایشان آمدند و حتی یادم است که اشک در چشمانشان بود و بعد، پس از جریاناتی که پیش آمد و ایشان مجبور شد بیاید بیرون، ما در مکزیک بودیم که ایشان تلفن کردند و من با ایشان صحبت کردم و گفتند که احترامشان را به اعلیحضرت برسانم و گفتند که مبارزه ادامه دارد و من مبارزه می کنم و اعلیحضرت هم ایشان را تشویق کردند.
ببخشید، شما در خاطرات خود در مورد این مکالمه تلفنی نوشته اید که وقتی دکتر بختیار تلفن کردند، شما سر میز ناهار بودید و شاه با آقای بختیار صحبت نکرد و شما از شاه پرسیدید که آیا می خواهد که شما با دکتر بختیار حرف بزنید و شاه هم گفت اگر مایلید. و بعد هم این جمله را نقل کردید که آقای بختیار گفتند که مبارزه با جمهوری اسلامی را شروع کرده اند و مراتب احترام خود به شاه را هم اعلام کرد. چرا شاه مایل نبود با دکتر بختیار صحبت کند؟ آیا شما هیچ وقت پرسیدید؟
فرح پهلوی: نه نپرسیدم و نمی دانم. من نمی توانم به جای ایشان جواب بدهم.
بعد از این تلفن چه؟ آیا در تماس بودید؟
فرح پهلوی: آن موقع، خیلی تماس نبود. با آن وضعی که ما داشتیم و بیماری اعلیحضرت از این ور دنیا به اون ور دنیا. ولی خب یک خبرهایی داشتیم. بعد که ما به قاهره رفتیم، بعد از فوت اعلیحضرت، که آقای بختیار به قاهره آمد که من دیدمش و راجع به مسایل مختلف صحبت کردیم و ایشان هم ملاقات های دیگری هم داشت. ولی در آن مدتی که ما قاهره بودیم و ایشان در پاریس، نه به طور مستقیم، ولی توسط افرادی که می آمدند و پیغام می بردند و می آوردند، تماس داشتیم.
شاه هرگز صحبتی یا ارزیابی از دوران نخست وزیری دکتر بختیار داشت؟
فرح پهلوی: من یادم نمی آید که در آن موقع چیزی گفته باشند. ولی می دانید، باید بگویم که دکتر بختیار در آن موقع با شجاعت چنین موقعیتی را قبول کردند. در آن شرایط مملکت خیلی شلوغ بود و همه منتظر بودند که آیت الله خمینی بیاید و درهای بهشت را برایشان باز کند و افرادی که برای آیت الله خمینی کار می کردند از فرانسه و آمریکا که ایشان آزادی می خواهد و آزادی زنان می خواهد و هر چه مردم بخواهند می دهد و ارتش هم به هر صورت ضعیف شده بود و فکر می کنم که دیگر اصلا نمی توانست کنترل کند. با اعتصاباتی که شده بود در شرکت نفت، اصلا بنزین به نفربرها و تانک ها نمی رسید. خیلی مشکل بود، من البته آنجا نبودم که ببینم و شرایط خاصی هم داشتیم. نمی گویم که خبر نداشتیم، داشتیم. و بعد که ارتش بی طرفی خودش را اعلام کرد، دیگر دکتر بختیار تنها ماند.
"اعلیحضرت فکر می کردند که با این حالتی که در مردم هست، شاید اگر ایشان به خارج بروند، مردم کمی آرام بشوند و شاید اوضاع تغییر کند که متاسفانه این طور نشد"



حالا اینکه چرا ارتش این کار را کرد، بحث دیگری است. اینکه آیا کسانی در داخل بودند یا به قول معروف آقای هویزر ارتش را مجبور به این کار کرد. به هر حال، دکتر بختیار دیگر نمی توانست دوام بیاورد و مجبور شد که بیاید بیرون.
به بحث قبلی برگردیم. شما گفتید تیمسار ناصر مقدم، رئیس وقت ساواک به همراه تیمسار اویسی، دکتر بختیار را به شاه معرفی کردند و بعد به علت خودداری او از آمدن به کاخ، شما در منزل خانم قطبی با او ملاقات کردید. در شرایطی که دکتر بختیار تا آن زمان جزو منتقدان بود و بارها بازجویی و بازداشت شده بود و از جمله به دلیل همان نامه سرگشاده به شاه در سال ۱۳۵۶، فکر
می کنید ساواک چگونه به چنین جمع بندی رسیده بود که کسی مثل آقای بختیار را پیشنهاد کند؟
فرح پهلوی: نمی دانم. افراد مدام می آمدند و افراد را معرفی می کردند که این را ببینید، آن را ببینید. اثر دارند در جامعه، احترام دارند. چون لابد اعلیحضرت دیگر کسی را در نظر نداشتند یا کسی به فکرشان نمی رسید. چند نخست وزیر آمدند و نتوانستند اوضاع را آرام کنند. حالا چرا اینها دکتر بختیار را معرفی کردند، من نمی دانم. ولی وقتی دکتر بختیار آمد، واقعا هم می خواست مملکت را نگه دارد.
یکی از سوال هایی که در این زمینه وجود داشته، این است که پیش از آن، کسی مثل غلامحسین صدیقی پذیرفته بود که نخست وزیر شود، اما شرطش این بود که شاه در ایران بماند، در صورتی که شرط دکتر بختیار خروج شاه از کشور بود یا به هر حال با مساله خروج شاه که ظاهرا تمایل خود شاه هم بوده است، موافقت داشت. گفته می شود و بحث هایی هست که شاه از چند ماه قبل اندک اندک و همزمان با بالا گرفتن ناآرامی ها در کشور به این فکر افتاده بود که ایران را ترک کند. آیا این امر صحت دارد؟ اصولا از چه زمانی شخص شاه و خود شما به این فکر افتادید که کشور را
ترک کنید؟
فرح پهلوی: چند ماه فکر نمی کنم. کمتر از یک ماه قبل از بیرون آمدن و یا حتی کمتر. اعلیحضرت فکر می کردند که با این حالتی که در مردم هست، شاید اگر ایشان به خارج بروند، مردم کمی آرام بشوند و شاید اوضاع تغییر کند که متاسفانه این طور نشد. همان طور که گفتید، دکتر بختیار موافق بود که شاه بیرون برود، ولی دکتر صدیقی نه.
110802155409_shah_bakhtiar_farah_304x171_bbc_nocredit.jpg
روز ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷، شاپور بختیار، محمد رضا شاه و فرح پهلوی را بدرقه می کند


دکتر صدیقی از جمله استدلال می کرد که باقی ماندن شاه در کشور باعث می شود که ارتش به دلیل ارتباط مستقیمی که با شخص شاه داشت، از هم نپاشد. فکر می کنید که چرا شاه به علت اصرار بر سر این مساله نتوانست با دکتر صدیقی به توافق برسد؟ علت اصرار شاه برای خروج از ایران و نپذیرفتن شرط دکتر صدیقی را چه می دانید و پیامدهایش را الان چگونه می بینید؟
فرح پهلوی: واقعا باز هم می گویم که من نمی توانم از طرف ایشان اظهار نظر کنم. با من هم در این مورد صحبتی نکردند ولی فکر می کردند که در آن موقع، رفتن بهتر است. ولی وقتی که می رفتند به ارتش دستور دادند که به هر صورت نخست وزیر جدید است و شما باید با نخست وزیر همکاری کنید.
دیگر همه چیز به هم خورده بود. ببینید هم توی دستگاه، هم توی ارتش و هم توی مردم. به یاد بیاوریم که مردم توی خیابان چه کار می کردند. حتی آقایان خیلی فهمیده و تحصیلکرده، عکس آیت الله خمینی را در ماه دیده بودند، ریش ایشان را در قرآن دیده بودند، فکر می کردند که ایشان می آید همه چیز را درست می کند.
می گویم، بعضی تحریکات دولت های خارجی هم بود که اصلا کاسه از آش داغ تر برای این انقلاب بودند.
خود روزنامه نویس ها به من می گفتند که در یکی از این رستوران های پاریس، روزنامه نگارهای فرانسوی با مخالفین می نشستند آن چنان بحث می کردند که انگار انقلاب اینها بود، بعد هم که متاسفانه نتیجه اش را دیدند.
درست است که همه می خواهند بدانند چه گذشت، چه نگذشت و هر کسی هم مطالبی می نویسد و شما هم برنامه تان همین است، ولی بهتر است این روزها آدم فکر کند که امروز چی کار کنیم که دیگر اشتباهات گذشته نشود. امروز باز روی مسایل پنجاه سال پیش، شصت سال پیش نمانیم که برای جوان ۱۷ و ۲۰ ساله و ۳۰ ساله ایران اصلا دیگر مطرح نیست. این جوانان می خواهند بهتر زندگی کنند.
به هر صورت تاریخ نوشته می شود و تاریخ هم دارد نوشته می شود. هر کسی هم که کتاب می نویسد طبیعتا می خواهد خودش را خوب نشان بدهد و نمی گوید که اشتباه کرده ام، ولی از میان همه اینها حقیقت درمی آید. آن چیزی که امروز برای من مهم است این است که با تمام این دشمنی ها و دروغ ها، خیلی می شنوم که مردم در ایران وقتی از شاه صحبت می کنند، می گویند خدا بیامرزدش، نور به قبرش ببارد. خب، این برای من خیلی مهم است.
به مسایل امروز اشاره کردید. وقتی که دکتر بختیار به خارج از کشور آمد، فعالیت خودش را شروع کرد. در همان سال های اول، تلاش شد که او را ترور کنند، اما این تلاش ناموفق بود و بعد دوباره ۱۳ سال پس از سقوط دولتش، در حومه پاریس ترور شد. این پرونده فراز و فرودهای مختلفی داشت. از جمله اینکه یکی از محکومان قتل او، سال گذشته از زندان فرانسه آزاد شد و به ایران بازگشت. ارزیابی شما از این پرونده چیست؟ شما در بحث های خود در باره انقلاب چند بار به نقش کشورهای غربی از جمله فرانسه، بریتانیا و آمریکا اشاره کردید. شاه هم بعد از انقلاب این کشورها را مورد انتقاد قرار داده است و همواره این فضاوت را داشت که این کشورها نقشی منفی علیه سلطنت وی بازی کرده اند. آیا فکر می کنید در جریان پرونده دکتر بختیار هم انتقاداتی به دولت فرانسه مطرح است؟
فرح پهلوی: پیش از اینکه به این سوال جواب بدهم، می خواستم این را بگویم که آقای بختیار آن موقعی که فعالیت می کردند با شاهزاده رضا پهلوی تماس داشتند. موقعی که ایشان به فرانسه می آمدند. خیلی نسبت به هم احترام متقابل و حسن نیت به هم داشتند و شاهزاده رضا خیلی با ایشان با احترام رفتار می کرد و بالعکس.
110808164629_farah_diba_jamshid_barzegar_304x171_bbc_nocredit.jpg


طرزی که ایشان به قتل رسید، واقعا طرزی فجیع و وحشتناک در مملکتی مثل فرانسه بود. و از آن بدتر، بعدش بود. من آن موقع یک مقدار دنبال کردم بدون اینکه وارد تمام جزییات بشوم که چطوری آنهایی که باعث قتل ایشان بودند، به ایران برگشتند یا چند سال بعد آزاد شدند. خیلی باعث تاسف است.
ممالک به دنبال منافع سیـاس*ـی و اقتصادی خود هستند، دلشان نه برای آقای بختیار سوخته، نه برای آن خانمی که در ایران سنگسار می شود و یا آن جوانی که شکنجه می شود یا به او تجـ*ـاوز می شود. اینها به دنبال منافع خودشان هستند. طبیعتا در این جریان، خیلی چیزها پیش آمد که آن طوری که باید، کسانی که قاتلین دکتر بختیار بودند، تنبیه نشدند. چندین نفر را در همین فرانسه به قتل رساندند: تیمسار اویسی اول از همه شهریار شفیق و بعد عبدالرحمان برومند، بعد کسان دیگر.
من موقعی که مقایسه می کنم، می بینم که در آن موقع ایراد می گرفتند که یک نفر ساواکی در سفارتخانه ها هست. در صورتی که تمام سفارتخانه ها در تمام جهان ماموران مخصوصشان را دارند. بعد حالا ببینید که در فرانسه چه اتفاق افتاد و چه اتفاقاتی در ایران افتاد که اینها سکوت کردند، حالا خوشبختانه در این اواخر کمی صحبت می کنند. طبیعتا منافعی بوده که قضاوت فرانسه درست عمل نکرده است.
به هر صورت، خاطره تمام این افرادی که مبارزه کردند و متاسفانه به دست جمهوری اسلامی کشته شدند، همیشه در تاریخ ایران خواهد ماند و چیزی که مهم است این است که این مبارزه همچنان ادامه دارد، بخصوص از طرف جوانان و زنان شجاع ایران و تمام کسانی که در ایران با تمام این فشارها برای بهبود زندگیشان مبارزه می کنند و خیلی از افرادی که در خارج از ایران هستند و مبارزه می کنند و این مهم است.
من همیشه می گویم و امید دارم و می خواهم اعتقاد داشته باشم که نور بر تاریکی پیروز خواهد شد و ایران هم سمندروار از خاکستر خودش برخواهد خاست.
می خواستم اضافه کنم که غکر می کنم امروز مصادف است با سالروز کشته شدن فریدون فرخزاد. می خواستم بگویم که روانش شاد و واقعا هنرمند با استعداد و شجاعی بود که او هم به وضع فجیعی به دست جمهوری اسلامی کشته شد.
در تاریخ انسان ها در یک ترازو قضاوت می شوند که چقدر خدمت کردند و چقدر اشتباه. و مهم است که ایرانیان بدانند که هر کدام از ایرانی ها چه خدمت هایی به مملکت کردند و چه اشتباهاتی داشتند.
 
  • پیشنهادات
  • MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]قهر جناب سناتور؛ خانهنشيني تقيزاده[/h]
    سيد حسن تقيزاده يکي از شخصيتهاي پر نفوذ و مهم عصر مشروطه که اواخر عمر خود به رياست مجلس سنا رسيده بود با هوشتر از آن بود که تغيير سياست رژيم ديکتاتوري را نفهمد و به قول عوام بو نکشد. او که ساليان سال (پس از روي کار آمدن سلسله پهلوي) به کارهاي دولتي، وزارتي و سفارتي دست زده بود و در اواخر عمر بر مسند رياست سنا نشسته بود برحسب حادثهاي به تغيير سياست ديکتاتوري پهلوي پي برد و خود از صحنه سياست کنار کشيد تا جا براي مهرههاي تازه نفس و مورد اطمينان بعدي باز شود. حادثه از اين قرار بود:

    ... در ايام عيد نوروز سال 1336 سناتور تقيزاده تصميم ميگيرد که به اتفاق حکيمالملک و ظهيرالاسلام از طريق خرمشهر مسافرت چند روزهاي به کويت بنمايد و هنگام عبور از مرز مامورين گمرگ از خروج ظهيرالاسلام جلوگيري ميکنند و ميگويند طبق دستور ايشان حق خروج از کشور را ندارند.

    سناتور تقيزاده ميگويد: من رئيس مجلس سنا هستم و در اينجا تعهد ميسپارم که ايشان را مجدداً به ايران باز گردانم ولي مامورين گمرک اين حرف را قبول نکرده و همچنان مانع مسافرت ظهيرالاسلام ميشوند و حتي از مرکز کسب تکليف مينمايند و پس از آنکه مرکز موکداًَ ميگويد از خروج ظهيرالاسلام جلوگيري شود، سناتور تقيزاده سخت عصباني و آشفته گشته ميگويد: وقتي تعهد و قول رئيس مجلس سنا براي يکي از دستگاههاي مملکت ارزش نداشته باشد، من آن رياست را قبول ندارم و از همان ساعت تصميم ميگيرد که براي هميشه کرسي رياست سنا را بوسيده و کنار بگذارد. کما اينکه اين عمل را کرد و صدرالاشراف بر جاي او تکيه زد.​
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]مطلقه شدن ثریا[/h]
    مطلقه شدن ثریا و انقاد غرب
    sorayyapahlavi.jpg
    ثريا


    در پي جلسه مشورتي 27 بهمن ماه 1336 و جلسات 10 ، 17 و 19 اسفند اين سال مركب از شاه و تني چند از رجال وقت و يك بزرگ از ايل بختياري تصميم به طلاق ثريا اسفندياري بختياري دومين زن شاه گرفته شد و اعلاميه مربوط صادر گرديد كه در آن دليل طلاق، فرزنددار نشدن ثريا و نياز به وليعهد براي شاه ذكر شده بود. ثريا از مدتها پيش از آن نزد مادر آلماني خود در این کشور بسر مي برد. طلاق در تهران انجام گرفت و اسناد مربوط در نيمه فروردين 1337 در آلمان به ثريا ابلاغ شد و وي 42 سال بقيه عمر خود را بدون شوهر زندگي كرد تا اینکه در پاريس درگذشت. پس از انجام طلاق طولی نکشید که شاه با فرح دیبا که قبلا یک دانشجوی ایرانی مدارس عالی فرانسه بود ازدواج کرد. شاه پیش از ازدواج با ثریا، بانوی قبلی خود، فوزيه، شاهزاده خانم مصري و مادر دختر بزرگش شهناز را طلاق گفته بود. فوزيه نيز به همان صورت از تهران به قاهره بازگشته بود و در آنجا ماندگار شده بود . علت طلاق او «ناسازگاري هواي تهران!» بيان شده بود.
    مطبوعات اروپا در مارس 1958 درباره طلاق غیابی ثریا و اینکه قبلا رضایت وی به طلاق جلب نشده بود مطالب متعدد انتشار داده و نسبت به وجود تبعیض میان زن و شوهر در کشورهای اسلامی و ازجمله ایران و اختیارات شوهر انتقاد کرده بودند که یک مقام ایرانی وقت در پاسخ، آنهارا بی اطلاع از قوانین ملی و مذهبی کشورها خوانده و گفته بود که یک زن با اطلاع از قوانین و رسوم و فرهنگ کشور خود قرارداد نکاح را امضا می کند و اجبار ندارد. در مذهب کاتولیک هم طلاق عملی ممنوعه است و در یک کشور پیرو این ضوابط مذهبی، زن و مرد پس از ازدواج که کشیش مربوط در برابر جمع آنان را برای همه عمر زن و شوهر اعلام می دارد بعدا منطقا نباید بگویند که زندانی مادام العمر یکدیگر شده اند. به علاوه، در ایران همانند کشورهای اسلامی دیگر برای بانوان «مهر» قرارداده شده و واجب النفقه هستند و تاکنون مشاهده نشده است که یک مرد گفته باشد پرداخت مهر (مالی از آن خود به زن که قابل تبدیل به پول باشد و «زن» قبلا مبلغ آن را تعیین و پیشنهاد می کند تا به زوجیت آن مرد درآید) و نیز نفقه کامل (که این دو به آن صورت در کشورهای مسیحی و ... وجود ندارد) تبعیضی نسبت به هر شوهر است و استدلال کند که انسان ـ صرف نظر از جنسبت ـ متساوی الحقوق هستند. زن و مرد در هرکشور، عالما و عامدا قرارداد نکاح را با حضور عاقد و شهود امضا می کنند و در نتیجه اجباری در کار نیست و اگر شرایط و مقررات حاکم بر قرارداد نکاح را قبول نداشته باشد می تواند آن قرارداد را امضاء نکند و .... نفقه کامل (طبق قانون ایران) این است که مرد طبق شئونات خانوادگی زن و حتی اگر در آن فامیل گسترده داشتن کلفت و نوکر و شوفور مرسوم باشد باید آنها را تامین کند و عجز و خودداری از تامین آن به صدور حکم طلاق و نیز مجازات حبس برای مرد منجر می شود و اینها امتیاز زن در ایران و جهان اسلام است.​
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    از زمان شروع سلطنت محمدرضا پهلوی تا ترور وی در سال ۱۳۲۷، ایران یکی از آزادترین دوران پادشاهی خود را تجربه نمود. طی این دوران، شاه از محبوبیت بیشتری (نسبت به سالهای بعدی سلطنتش) نزد مردم برخوردار بود و در مجامع عمومی و بین مردم با کمترین محافظ تردد مینمود. اما در همين ايام اتفاقي افتاد كه مقدمهاي باري تغيير تحولات سياسي داخلي ايران گرديد. در 15 بهمن 1314ش، رضاشاه رسما دانشگاه تهران را تأسیس کرد و از آن تاریخ، همه ساله، این روز را جشن میگرفتند و گزارشهای فعالیتها و کارهای سال گذشته به استحضار شاه میرسید. به همين مناسبت در ساعت 3 بعد از ظهر 15 بهمن 1327ش، اتومبیل محمدرضا شاه وارد دانشگاه شد و مقابل در دانشکدهی حقوق توقف کرد. بعد از اینکه شاه از اتومبیل پیاده شد، هنوز به جلوی اتومبیل نرسیده بود که پنج گلوله توسط "ناصر فخرآرایی"، وابسته به اتحادیهی روزنامهنگاران، به سوی او شلیک شد. علیرغم تسلیم شدن ضارب، تیرهایی به سوی او شلیک شد اما هرگز معلوم نشد که اولین گلوله از سوی چه کسی و یا به دستور چه کسی شلیک شد. برخی معتقدند [با توجه به تعداد گلولههای شلیکشده (پنج گلوله) و ناموفق بودن آن و همچنین گلوله باران شدن ضارب، توسط محافظین شاه]، این ترور توسط خود شاه تدارک دیده شده است. شاه در این حادثه آسیب جدی ندید و به بیمارستان شمارهی دو ارتش برای پانسمان انتقال یافت. محمدرضا پس از پانسمان به کاخ اختصاصی رفته و اعلامیهای از طرف پزشکان معالج مبنی بر سلامتی شاه انتشار یافت. بلافاصله در همان روز جلسهی هیأت وزیران در کاخ وزارت امورخارجه تشکیل گردید و تصمیماتی به شرح زیر اتخاذ شد :"به موجب تصمیم هیأت دولت، در شهر تهران، حکومت نظامی برقرار گردید و به پیشنهاد "سپهبد رزمآرا" رییس ستاد ارتش، یکی از معاونین او به نام "سرلشکر احمد خسروانی" به فرمانداری نظامی منصوب گردیده و دولت، حزب توده ایران را غیر قانونی اعلام نمود و دستور داده شد در تهران و سایر شهرها، کلوپها ومراکز آنها تصرف گردد و سران و افراد حزب در تمام ایران بازداشت شوند

    pc4caebd99b3ef02fdf841555c10f3eb45_25822_427.jpg


    محمدرضا پهلوی بعد ازسوء قصد 15 بهمن 1327 توسط عوامل حزب توده، مدتی برای پوشاندن زخم گلوله، سیبیل گذاشته بود
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]من را فروختند و مرخص شدند[/h]
    سید جعفر جواد زاده، معروف به پیشه وری، از اولین کمونیست های ایرانی و مؤسس فرقه دموکرات آذربایجان بود. وی پس از خاتمه نهضت جنگل در روزنامه حقیقت، ارگان اتحادیه عمومی کارگران ایران مشغول به کار شد.
    1472593142191478415023747445122384221.jpg

    پس از توقیف این روزنامه، پیشه وری به باکو رفت. در دوران سلطنت رضا خان و با تشکیل دومین کنگره حزب کمونیست ایران در شوروی، وی به "دبیری کمیته مرکزی و مسئول تشکیلات حزب در تهران" انتخاب شد و به کشور بازگشت. در اواخر سال 1308 در مدرسه ایران – شوروی استخدام شد. پیشه وری در پی شناسایی شبکه های کمونیستی در ایران دستگیر و بازجویی و پس از هشت سال بلاتکلیفی، به اتهام قبول عضویت فرقه اشتراکی و تبلیغ مرام آن به ده سال حبس مجرد و سه سال حبس تآدیبی محکوم شد، این بخش از خاطرات او، مربوط به دوره زندانش است.
    پس از خاتمه بازپرسی که چند ماه طول کشید، مرا به اتاق هشت که نسبتاً تمیز تر بود، انتقال داده و در اتاق را هم باز گذاشتند.قدغن کردند بازندانیان دیگر ارتباط داشته باشم. این تهدید ظاهری بود و خودشان هم می دانستند که از ارتباط با دیگران نمی شود جلوگیری نمود. جاسوسان هر روز مرتبا گزارش های خودشان را می دادند؛ با این اوصاف یک نفر از پلیس های مخفی خودشان را زندانی نموده، دستور داده بودند تا از من غفلت ننماید.
    این مرد عجیبی بود قامت بلند، اندام لاغر، زرد چهره، دندان های کرم خورده و صورتی زننده است. روزه می گرفت، نماز می خواند من روز اول او را شناخته بودم. رفتارش طوری بود که نمی توانست طینت شوم خود را پوشیده بدارد سخت موی دماغم شده بود. ناچار خواستم به او حالی کنم که "عمو، من تو را دیگر شناخته ام، بیخود آزار و اذیتم نده" و می دانستم اگر اداره سیـاس*ـی بفهمد، پلیس خود را نتوانسته مخفی بدارد، حتما عوضش می کند. از این جهت، رودربایستی را کنار گذاشته، با صدای بلند گفتم: هر چه زودتر از جلو رویم رد شو! اگر اداره سیـاس*ـی رسانده بود. لذا همان روز عصر، آقا را که اسم فامیلش طهماسبی بود، از زندان بیرون بردند. می گفتند گروه آقای موسوی – یکی از سران حزب در آذربایجان که وی سال 1351 در تهران در گذشت – را سال 1304 همین مرد عجیب گیر انداخته، کم مانده بود به اعدام بکشد.
    ماه فروردین و اردیبهشت در انتظار سپری شد. از یک طرف با سرنوشت خود انس گرفته، مانند سایر زندانیان خود را با حوادث کوچک و محدود محیط خود سرگرم می کردم. از طرف دیگر، هر ساعت انتظار داشتم مرخص بشوم، حتی خود فروزش گفته بود از دربار نوشته اند "اگر خودمان مخالفتی نداشته باشیم، شما را مرخص بکنیم. ما هم نقداً مخالفتی نداریم. فقط منتظریم رئیس شهربانی از دشت گرگان برگردد" این دروغ نبود، همان شخص که در قسمت دیگر این یادداشت ها از نیکو کاری او یاد کرده ام، برایم پیغام داده بود که وسایل و مقدمات خلاصی تان فراهم شده، با ورود آیرم مرخص خواهید شد. حتی یک روز نصرالله اسفندیاری – بازپرس اداره سیـاس*ـی – حکم را به من نشان داده و گفت: کار دیگر تمام شده ولی باید التزام بدهی دیگر به هیچ امور سیـاس*ـی مداخله نکنی. با وجود همه این هاف خود من در شک بودم قلبم حاضر نبود مرخصی به این سهولت را باور بکند. مراجعت آیرم تا روز عید قربان طول کشید.
    در دوران سلطنت رضا خان و با تشکیل دومین کنگره حزب کمونیست ایران در شوروی، وی به "دبیری کمیته مرکزی و مسئول تشکیلات حزب در تهران" انتخاب شد و به کشور بازگشت


    همان روز عید، بنابه عادت روزانه، صبح بسیار زود از اتاق بیرون آمده، می خواستم در حیاط، کنار حوض ورزش بکنم. پورآفر هنوز خواب بود. دبیر وضو می گرفت. سرهنگ گیگو چرغ پریموس روشن نموده، می خواست ناشتایی و چای درست کند. ظاهرا زندگی زندانیان به طور عادی سیر می نموده هوای بهار، سبک و خوب و روح نواز بود. آدم میل داشت زندان و محدودیت آن را فراموش کند. اشعه خورشید برخلاف زمستان بالای دیوار حیاط گود زندان می رقصید. قلب فرسوده انسان را به وجود آورده به زندگی امیدوار می نمود. از کجا معلوم این برای من یک ساعت سختی نبوده است. به هر حال، هنوز از دست و روی شستن برنخاسته بودم که "د" با دست پاچگی نزد من آمد. آن روزها با هم حرف نمی زدیم، ولی این قبیل قهر و آشتی ها در مواقع کارهای جدی نمی توانست دخالت داشته باشد. گفت می دانی؟ چه خبر داری؟ لحن "د" بسیار متوحش بود. گفتم چه خبر است؟ چه شده؟ گفت: تقریباً ساعت یک بعد از نصف شب بود که چند نفر زندانی تازه آوردند. می گویند اتهامشان سیـاس*ـی است. گفتم چه بدی دارد؟ مملکت بدون مجرمین سیـاس*ـی به چه درد می خورد؟ وجود مجرم و متهم سیـاس*ـی دلیل بر رشد سیـاس*ـی ملت است. می دانم که کارهای مملکت در جریان عادی نیست. ناخشنودی زیاد و روز افزون است. اگر عکس این بود، می بایست تعجب داشته باشیم.
    246119831612161559211030175100641038312464.jpg

    گفت ممکن است در مرخصی تو و من دخالت داشته باشد. من گفتم تا چه کسانی و به چه اتهامی گرفتار شده باشند. هنوز گفت و گوی ما تمام نشده بود که زنگ در صدا کرده. سرهنگ پاشاخان برخلاف انتظار ما و عادت همیشگی خود وارد شد. بدون توجه به اتاق های دیگر، مستقیما در اتاق تازه واردان را باز کردند. طولی نکشید دستور داد مقداری سیگار و کبریت برایشان آوردند. ما طبق رسم و عادت همیشگی، هر کسی به اتاق خود رفته، درها را به روی خودمان بسته و منتظر بودیم که مانند همیشه، یکی یکی اتاق ها را بازدید کرده، پی کار خود برود. ولی این یک انتظار غلط بود. توقف آقای سرهنگ یک ساعت طول کشید، حتی کاغذ و مداد خواسته بود. ما حدس های خودمان را زده بودیم. با خارج شدن سرهنگ در اثر کنجکاوی خود را زیر دالان در اتاق زندانی تازه رساندم.خود آقای تاج بخش بود! همدیگر را شناختیم. پاشاخان در همین اتاق معطل شده بود گفتم: "تاج بخش چه خبر است؟ پاشاخان از تو چه می خواست؟ چرا توقیف کردند؟ چه اتفاق افتاده؟" خود، خواهر، دختر و خواهر زاده اش، را در مهمانی توقیف کرده با میزبان و سایر دوستان او به زندان کشیده بودند. سخت دلواپس و بیمناک به نظر می رسید، یا این طور وانمود می کرد. من سؤال خود را در خصوص پاشاخان تکرار کردم. نمی خواست جواب بدهد، گفتم: "تاج بخش، پاشاخان خیلی معطل شد. او از این کارها نمی کند. در تمام زندان بیشتر از پنج دقیقه، معطل نمی شود. راستش را بگو، چه اتفاقی افتاده، مبادا بی جهت برای مردم اسباب زحمت درست کرده باشی".
    گفت: "نخیر، مگر بچه هستی؟ چطور ممکن است من برای مردم پاپوش درست کنم؟ پاشاخان یه ما آشنایی فامیلی دارد. فقط احوالپرسی می کرد. موسی مثل این که بعضی حرف ها می زد. شاید شعبان هم چیزی گفته باشد". گفتم: "تاج بخش، من تکلیفم در عالم آشنایی این بود که عمل کردم. البته هر کس کار خود را بهتر می داند." گفت: "نخیر، برای چه من باید مردم آزاری کرده باشم؟ فقط از ملوک و خانم باجی و دخترم نگرانی دارم." گفتم: "راجع به آنها دلواپس نباش. آنها را ممکن است تا حالا مرخص کرده باشند، تو فقط کاری نکن که مردم را بیخود و بی جهت گرفتار کنی". با قسم و سوگند "تو بمیری، من بمیرم"، به من قول داد که حرف های بی ربط و بی معنا درباره اشخاص برزبان نیاورد.
    من برگشتم، در صورتی که یقین حاصل کرده بودم دروغ می گوید و قدم اول را برداشته است.
    فقط کاری نکن که مردم را بیخود و بی جهت گرفتار کنی". با قسم و سوگند "تو بمیری، من بمیرم"، به من قول داد که حرف های بی ربط و بی معنا درباره اشخاص برزبان نیاورد


    من تاج بخش را ده سال بود که می شناختم. از او بدجنسی و پست فطرتی ندیده و نشنیده بودم، ولی می دانستم آدم سست عنصر و منفعت جوی بی حالی است. همیشه لباس و سرو وضعش خراب و جیبش بی پول بود، در صورتی که همیشه حقوق های خوب می گرفت و گوش این و آن بلکه افراد خانواده و دوستان نزدیک خود را هم می برید. هیچ کس نمی دانست این پول ها را چه می کند. همشیره و اقوامش همیشه از بی قیدی او شکایت می کردند.
    از آنجا به اتاق آمدم او در کلانتری علیه این و آن ، حرف های زیادی زده بود. موسی نیز همچنین. ولی کاوه را طوری که نوشتم با آزار و شکنجه به دروغ گویی وا داشته بودند.
    "د" مقدمه استخلاصش فراهم شده و همان روز مرخص شد پورآفر هم پول خرج کرد و رفت. مرا بالاخره با زور و فشار به این وعده جدید چسبانده، درباره حکم مرخص شدنم دبه در آورده، گفتند با حقایق را نگویی، مرخص نخواهی شد. بعد هم شعبان کاوه را با شکنجه و عذاب واداشتند با وجود عدم آشنایی، در مواجهه، مرا شریک جرم خود معرفی کند.
    بدین منوال، آقایان تازه وارد بعد از فروختن ما، مرخص شده، ما را در حال بلاتکلیفی ابدی باقی گذاشتند و رفتند.

     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]روایت ستاره فرمانفرماییان از روزهای پس از رضاخان[/h]
    فرزند میرزا عبدالحسین فرمانفرما سال ها در دوره پهلوی رئیس سازمان مددکاری اجتماعی ایران بود. بسیاری از اساتید رشته مددکاری، ستاره فرمانفرماییان را ما در علم و رشته مددکاری در ایران می دانند
    21434245746910419229512511791401011024932.jpg

    او برعکس خواهرش، مریم فیروز که از رهبران حزب توده پیش و پس از انقلاب بود. به سیاست و مناسبات حاکم آن رغبتی نداشت اما در بدو پیروزی انقلاب اسلامی باز داشت و به اتهام اختلاس، وابستگی به دربار، همکاری با اسرائیل و... در آستانه اعدام قرار گرفت. وساطت پدر مهربان انقلاب مرحوم طالقانی موجبات آزادی وی را فراهم آورد. در بیست و پنجم شهریور، رضا شاه که دوران خود را پایان یافته می دید، برای بقای سلطنت در خاندان خویش به نفع فرزندش از سلطنت استعفا داد و در نطقی رادیویی از مردم خواست که از فرزند او پشتیبانی کنند و سرانجام اعلام شد که رضا شاه از کشور خارج شده است. در کمتر از بیست و چهار ساعت، محمدرضا شاه در مجلس سوگند یاد کرد. همزمان با همین ایام نیروی متفقین در شمال تهران در پادگانهایی مستقر شدند که تا همین یکی دو روز پیش متعلق به ارتش رضا شاه بود شوخی گزنده ای بود که آزادی به مردم ایران به وسیله بدترین دشمنان آزادی آن ها، یعنی روس و انگلیس اهدا می شد.
    کسی به سرنوشت رضا شاه هم نمی اندیشید کمی بعد روشن شد که به جزیره موریس در اقیانوس هند تبعید شده است و سال بعد که سلامت اش دچار مخاطره شد


    گویی سد بزرگی شکسته شد، سیل خروشان مردم در همه جهت روان بود ناگهان آشکار شد که پلیس رضا شاهی نابود شده و مردم در اظهار نظر آزادند. آنگاه آواری از بی حرمتی، دشنام و انتقام خشمگینانه بر رضا شاه فرود آمد. گویی مردم آنچه را که در دوران خفقان، ناگزیر در سـ*ـینه پنهان نگه داشته بودند، به یک باره بیرون می ریختند. مجلس و برگزیدگان سیـاس*ـی و دیوانی رضاشاه، که سالیان دراز به تملق گویی و اجرای فرمان های غیرمعقول وی، مشغول بودند و در برابر کوچک ترین ناخشنودی وی چون بید می لرزیدند، حالا به محکوم کردن وی می پرداختند و از وسعت ظلم و جور او سخن می راندند. زن ها دوباره به چادر روی آورده، برای مزمزه احساس آزادی تازه در خیابان ها پرسه می زدند. خانواده هایی که اعضایی از آن به دست رضاشاه نابود شده بود، به دادگستری اعلام جرم می کردند. ملایان ؟؟؟ را به جایگاه لعنت بر ضا شاه تبدیل کرده بودند، روزنامه ها و تریبون های روشنفکری، از هر گروه که بودند، بر سر به ناسزا بستن رضا شاه، حتی با الفاظی بسیار رکیک با یکدیگر مسابقه می دادند و مال باختگان در تکاپو بودند تا از راهی، اموال از دست رفته را باز گردانند.
    80767023019071977522462362081191039536.jpg

    هر چند ما نیز چون همه مردم به مکتوم نگه داشتن تمایلات قلبی در خانواده، موجب شده بود که این امر را کاملاً آشکار نکنیم و تظاهرات آن را در دایره خصوصی نشست های فامیلی نگه داریم. محمدرضا شاه می کوشید تا از خود تصویر تازه ای در اذهان بسازد و اول از همه می خواست تا متفقین با تمایلات او آشنا شوند. او قدرت را به مجلس باز گرداند .
    وابستگان به قاجار نیز از تبعید مخفی گاه و سوراخ های شان بیرون می خزیدند و مورد مهروزی قرار می گرفتند، یکی از دو پسر ارشد شازده که هنوز زنده بود پست مهم و استراتژیک وزارت راه را به دست آورد. دکتر مصدق، خواهر زاده پدرم، که تقریباً همه 20 سال گذشته را به خاطر مخالفت با رضاشاه، در تبعید و یا تحت نظر بود، اما در برابر دیکتاتوری تسلیم نشد، اینک به چهره سیـاس*ـی محبوب لیبرال ها و ملی گرایان بدل می شد، اما هیچ چیز برای خانواده ما، دلپذیرتر از این نبود که می دانستیم دیگر نباید از دستگیری برادرم و یا گروگان رفتن عضوی دیگر از خانواده به وسیله رضا شاه در هراس باشیم.
    مظفر، فرزند نخست و حاصل ازدواج نصرت الدوله با خواهرزاده پدرم، اقدامات قانونی علیه قاتلان پدر را آغاز کرد صدها خانواده اعلام نتیجه محاکمه طولانی افسران پلیس و دیگر مقامات دولتی را انتظار می کشیدند که مهره های اصلی اجرای دیکتاتوری رضا شاه شناخته شده بودند. قاضی، مقصر واقعی قتل نصرت الدوله را رضا شاه شناخت و مختاری و دکتر احمدی، مجری این دستور قتل را مقصر دانست مختاری را به حبسی طولانی و دکتر احمدی را به اعدام محکوم کرد، هر چند این آراء نمی توانست نصرت الدوله را به خانواده ما باز گرداند، ولی از بار سنگین قلب های ما اندکی کاست.
    شگفت این که از وضع جدید راضی نبودم سرخوردگی من از دیدن سربازان بدون اسلحه در حال فرار بسیار عمیق بود من البته می دانستم که مقاومت در برابر متفقین بیهوده بوده است، ولی نظامیان، سربازان و افسران و فرماندهان، لااقل باید پس از یک نبرد دلیرانه تسلیم می شدند، نه به محض اعلام جنگ از ترس جان گریخته، وظیفه خود را نادیده بگیرند.
    همین مطلب نشان می داد که دیکتاتوری و حکومت فردی و گروهی نه تنها موجب قدرت کسی نیست، بلکه موضع اجتماعی و تاریخی وی را ضعیف تر می کند


    در زمان رضاشاه دست کم نظم بر جامعه حکم فرما بود، ولی اینک عدم توافق، پراکندگی عمومی و انبوهی از نظریه های اجتماعی گوناگون، جامعه را دچار سردرگمی و پریشانی می کرد. کسی مایل نبود به راه حل ملی بیندیشد. هم چنین سیاست جدی و واحدی درباره نفت و اصلاحات اجتماعی به چشم نمیخورد گروه های مختلف پیوسته بر سر یکدیگر می کوفتند و آن آرزویی که پس از تحمل رنج های بسیار به دست آمده بود، یا در طرد و رد طرف مقابل و یا در لکه دار و بدنام کردن رضاشاه که دیگر در کشور نبود، به کار می رفت.
    در این زمان، احساس من نسبت به رضا شاه، چیزی شبیه دلسوزی و ترحم بود. این حقیقت داشت که او ملت اش را غارت کرده بود، به دموکراسی اعتقاد و اعتنایی نداشت، صدای آزادی خواهان را بریده و عملاً آن ها را خفه کرده بود و در نظر او، دموکراسی واژه ای بی معنی می نمود، ولی حق این است که او به پیشرفت اجتماعی نیز یاری رسانده بود. جاده و مدرسه ساخت در کشور امنیت بر قرار کرد پایه های تولید صنعتی را ریخت و حتی کوشید تا سهم منصفانه تری از نفت به دست آورد. حالا کودکان ایرانی مدرسه داشتند و پزشک در دسترس بود، اما کسی این ها را نمی دید، فقط به او بد می گفتند و حتی در این نکته تأمل نمی کردند که سقوط رضاشاه، نه حاصل یک اقدام ملی، بلکه به علت دخالت متفقین و برای تضمین تأمین منافع آن ها رخ داده بود.
    172721429491612403014120420010711014670243.jpg

    همین مطلب نشان می داد که دیکتاتوری و حکومت فردی و گروهی نه تنها موجب قدرت کسی نیست، بلکه موضع اجتماعی و تاریخی وی را ضعیف تر می کند. با این همه، مشاهده بسیاری از کسانی که از موهبت های دوران رضاشاه بهره بـرده بودند و حالا فرصت طلبانه به صف مخالفان و متنقدین رضاشاه خریده بودند، خوشایندم نبود. مسلما من نیز از سقوط رضاشاه به طور کلی شادمان بودم، اما دیدن این دو رنگی های بوقلمون صفتانه و این تغییر موضع شتاب زده در جهت منافع فردی در من احساس ناخوشایندی به وجود می آورد.
    رفته رفته می دیدم که اصطلاح طرفداران ایرانیان از«حزب باد»، کم و بیش یک حقیقت است و مردم ما در تغییر شتابان موضع خود استادند. حالا کسی به سرنوشت رضا شاه هم نمی اندیشید کمی بعد روشن شد که به جزیره موریس در اقیانوس هند تبعید شده است و سال بعد که سلامت اش دچار مخاطره شد، به ژوهانسبورک در آفریقای جنوبی فرستاده شد و بالاخره در سال 1323 در همان جا مُرد . مردم می گفتند که او از فراوانی تألمات و وارونگی چرخ کبود، دق کرد. به نظر من، دیدن مسابقه ای که ؟؟؟ گویان پیشین او بر سر توهین و تخفیف وی با یکدیگر گذارده بودند، حقیقتا هم می توانست موجب دق مرگی هر کس دیگری که به جای وی بود، شود.

     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]شورش آقاخان محلاتی[/h]
    نیمه اول قرن نوزدهم برای تاریخ ایران دوران محنتزا و پر تجربهای است. دورهای كه طی آن كشور علاوه بر چند جنگ خارجی سخت و سنگین، شاهد شورشهای داخلی متعددی هم بود كه پشت همه این شورشها به نوعی استعمار انگلیس قرار داشت.
    123236432401182261001372422082441542410785120.jpg
    انگلیسیها تا زمان جنگ دوم هرات در سال 1856 كه منجر به شكست ارتش ایران از ارتش انگلیس شد و پس از امضای معاهده 1857 پاریس كه پیامد آن جدایی قسمتهایی از خراسان بزرگ، سیستان و بلوچستان از ایران بود، از همه شورشهای داخلی حمایت میكردند.
    عمدهترین دلیل حمایت انگلیسیها از این شورشها را میتوان در تضعیف نظام داخلی ایران دانست تا برای امپراتوری انگلیس كه شبه قاره و خلیج فارس را در اختیار داشت؛ خطری وجود نداشته باشد. این شورشها كه از دوره فتحعلیشاه قاجار شروع شده بود به صورتهای گوناگون ادامه یافت كه بزرگترین و خطرناكترین آن شورش بابیه بود كه نیمی از مملكت را در خود فرو برد. انگلیسیها برای دست زدن به این شورشها كه بدون شك در منابع خود آنها به عنوان قیام!! (یعنی درخواستی حقطلبانه) یاد میشود؛ انواع و اقسام حمایتهای سیـاس*ـی و نظامی را به عمل میآوردند. یكی از شورشها كه ریشه در اختلافات داخلی داشت و از زمان تاسیس سلسله قاجار به وجود آمده بود، شورش اسماعیلیه یا همان آقاخان محلاتی بود.
    در مورد بنیادهای این شورش خونین كه قسمتهای شرقی و مركزی كشور را در خود فرو برد؛ دلایل متعددی بر شمردهاند كه به جز تحریك خارجی به نظر میرسد بقیه آنها بهانهای بیش نباشد. حضور اسماعیلیه در بخشهای مركزی كشور بعد از سركوبی شدید آنها در دوره مغول و سپس تقیه آنها در دوره صفویه كه با گرویدن وسیع مردم ایران به مذهب اثنی عشری همراه بود؛ اولین جرقههای جنگ مذهبی را میان این دو گروه كه هر دو شیعه هم بودند؛ زد. تغییر دین بسیاری از اسماعیلیان به دوازده امامی و مهمتر از همه قدرتمندتر شدن آنها، بر رهبران اسماعیلیه بسیار گران آمده و همواره درگیریهای دینی میان آنها رواج داشت.
    ویژگی مهم اسماعیلیان مانند بسیاری دیگر از گروههای قومی و مذهبی در كشور، ارتباطات گسترده آنها و در نتیجه هماهنگ بودن آنها بود كه این مساله بخصوص در هنگامه حمله آقامحمدخان قاجار به كرمان و نبرد وی با لطفعلی خان زند، خود را نشان داد. در پی حمایت رئیس اسماعیلیه از شاه زندیه؛ روابط میان وی و دربار قاجار برای مدتها تیره بود تا اینكه در زمان فتحعلیشاه روابط سلطان و امام از سرگرفته شد. شاه قاجار بعد از مرگ ابوالحسن جانشین و فرزند او خلیلالله را گرامی داشت، تا از محبت و پشتیبانی روحانیت، اعم از شیعه و سنی برخوردار باشد. بهرغم پشتیبانیهای فتحعلیشاه، خلیلالله در درگیری با پیروان فرقه اثنی عشری شهر كشته شد.1 آقاخان عنوانی است كه فتحعلیشاه به حسنعلیشاه چهل و ششمین امام اسماعیلی ایران داد و پس از آن نیز این عنوان در این مذهب تاكنون مانده است.
    متاسفانه در بسیاری از منابع مكتوب، عنوان حركت مسلحانه آقاخان همانگونه كه در پیشتر هم آمد، «قیام» عنوان میكنند در حالی كه یك قیام دارای ساختارها، عوامل و پیامدهای مختلفی است كه در هیچ یك از چند شورش آقاخان نمیتوان آن را یافت


    فتحعلیشاه برای جبران این واقعه، فرزند خلیلالله، حسنعلیشاه محلاتی كه بعدها عنوان «آقاخان» را یافت مورد پشتیبانی و حمایت قرار داد و یكی از دختران خود را به او به زنی داد و 23 هزار تومان برای هزینه عروسی آنان پرداخت و حكومت ایالت «قم و محلات» را كه زمانی از آن اجدادش بود به او واگذاركرد. امام اسماعیلی زندگی را با آسودگی در محلات آغاز میكرد و پیروان خود را مسلح و آماده نگه میداشت. 2
    مرگ فتحعلیشاه كه با حفظ روابط مختلف موفق شده بود قدرت دولت مركزی را تا اندازه بسیاری ـ بهرغم 2 جنگ خانمانسوز با روسها ـ حفظ كند و روابط خود را با كانونهای محلی قدرت نیز ادامه دهد، موجب بروز تحولاتی چند در عرصه داخلی و سیـاس*ـی كشور شد كه شاید مهمترین آن، خارج شدن دستهای توانا و كهنهكار سیـاس*ـی مانند خانواده قائم مقام فراهانی باشد كه آخرین وزیر با تدبیر آنها نیز به دستور محمدشاه جانشین فتحعلیشاه كشته شد. روند سیـاس*ـی جدید در كشور با حمله ارتش ایران جهت اعاده حاكمیت خود بر شهر هرات، موجبات دخالت انگلیسیها را فراهم آورد و نخستین جنگ ایران و انگلیس در همین زمان روی داد. عقبنشینی ارتش ایران از هرات همزمان شد با شورشهای متعدد در دوره 14 ساله سلطنت محمدشاه قاجار كه برای سركوب آن ایران دچار هزینه مالی و معنوی بسیاری شد و كشور را در یك ركود كامل فرو برد.
    دلایل شورش آقاخان

    مورخان بر آن هستند تا اختلافات داخلی را دلیل اصلی شورش آقاخان برشمرده و از اینرو همواره بر نوع رفتار نامناسب حاجی میرزا آقاسی وزیر محمدشاه تاكید میكنند. در مورد دلایل این شورش میتوان دلایل عمده دیگری هم برشمرد كه به سادگی نمیتوان از آن گذشت. اعتقاد و باور به این موضوع كه اختلافات میان میرزا آقاسی و آقاخان عامل شورش وی بوده و تحریكات وزیر بانفوذ شاه عامل این وقایع میباشد، نظریه تسلط همه جانبه آقاسی بر محمدشاه را كه برخی از مورخان بر آن صحه گذاشتهاند، زیر سوال میبرد. چگونه ممكن است حاكم یك منطقه انتخاب شود ولی وزیری چون حاجی میرزا آقاسی در آن حضور و نفوذ نداشته باشد!
    127167157102137416658824636361503571180.jpg

    آقاخان، از همان ابتدای رسیدن به حكومت محلات و قم از فرصت پیش آمده استفاده كرد و با تدارك گسترده، كانونهای همراه خود را به خصوص در كرمان گسترش داد. این كانونهای قدرت كه عبارت بود از همكیشان اسماعیلی وی، با وجود آنكه در اقلیت بودند دست به شورش زدند كه بسادگی هم شكست خوردند و این خود میرساند كه آنها در عِدّه بسیار اندك بودهاند اما در ساز و برگ و تجهیزات از جای دیگری تامین میشدهاند.
    حس انتقامجویی كه در آقاخان جوان وجود داشت به همراه انگیزههای ناشی از قدرت ـ چنانكه بعد از خروج از ایران موفق شد این قدرت را با حمایتهای همه جانبه انگلیسیها گسترش داده و لقب سر را هم از آن خود كند ـ در وهله نخست مهمترین عامل این شورش به شمار میرود. اصرار بر شورش و اقدام مسلحانه علیه دولت مركزی كه خود به دلیل ازدواج با خانواده حاكم؛ دخیل در قدرت بود، نیز عامل مهمی در غیرموجه بودن تحریك دولتیها به شمار میرود كما اینكه پس از شورش اول، محمدشاه او را بخشید و به حكومت محلات فرستاد، اما انگیزه شورش علیه دولت آن اندازه قوی بود كه او را در چندین نوبت وارد اقدام مسلحانه كرد.
    دلیل دیگر این شورش را كه نمیتوان چشم از آن برگرفت، باید در تحریكات مقامات انگلیسی جستجو كرد. اینكه آقاخان در هنگام محاصره هرات توسط ارتش ایران، شورش خود را در كرمان شروع كرد، دلیلی بر این مهم است. كما اینكه میتوان بر این دلیل عوامل دیگری را هم مترتب دانست و آن نیز حمایتهای همه جانبه انگلیسیها از آقاخان پس از خروج وی از ایران است، كه بر هیچكس پوشیده نیست. 3 خدمات بیشائبه آقاخان به انگلیسیها را میتوان در كتاب معروف وی «عبرتافزا» به خوبی ملاحظه كرد كه چگونه از خدمت كردن به انگلیسیها ابراز خوشنودی میكند.
    شورشهای چند گانه

    متاسفانه در بسیاری از منابع مكتوب، عنوان حركت مسلحانه آقاخان همانگونه كه در پیشتر هم آمد، «قیام» عنوان میكنند در حالی كه یك قیام دارای ساختارها، عوامل و پیامدهای مختلفی است كه در هیچ یك از چند شورش آقاخان نمیتوان آن را یافت. معمولاً قیام را تودههای مردم شروع میكنند و رهبری آن را فردی خارج از قدرت بر عهده دارد، در حالی كه در این واقعه، شورش را یكی از افراد حكومتی به قصد انتقام و قدرت شروع كرده و مردم را برای حمایت از خود تحریك میكند.
    آقاخان در مجموع 2بار سر به شورش برداشت و در هر دوبار هم شكست خورد و پس از شكست آخر، وقتی دید شورش راه به جایی نخواهد برد، ناچار به ترك ایران شد. حامد الگار در مورد شورش اول وی مینویسد: در زمان صدارت قائم مقام در زمان محمدشاه، حكومت كرمان و بلوچستان نیز به او اعطا میشود. دو سال در این سمت بود تا اینكه حاج میرزا آقاسی كه از تمایل شدید آقاخان برای صدارت عظمی اطلاع داشت و به او به چشم رقیب مینگریست، به نحوی زشت و توهینآمیز او را از كار بركنار میكند و به تهران احضار میكند. آقاخان كه از حكومت كرمان معزول شده بود نخست در بم متحصن شد، ولی بعد به شفاعت فریدون میرزا(حاكم فارس) بخشیده شد، به شرط آنكه به محلات برود و عزلت گزیند؛ به این نحو اولین شورش آقاخان پایان یافت.4
    الگار هم در مورد قدرتطلبی آقاخان نظر تایید دارد و نمیتواند این ویژگی وی را رد كند. بویژه كه وی با خاندان حاكم قاجاری نسبت فامیلی داشت و خود را در مورد صدراعظمی محقتر میدانست. انگیزههای شورش آن اندازه در وی قوی بود كه بخشش شاه و قول قرارهایی را كه با وی گذاشته بود هم فراموش كرد، ابتدا زن و فرزند خود را به بهانه حج از ایران خارج كرد و به عتبات فرستاد و پس از آن مهیای موج دوم شورش شد.
    متاسفانه در بسیاری از منابع مكتوب، عنوان حركت مسلحانه آقاخان همانگونه كه در پیشتر هم آمد، «قیام» عنوان میكنند در حالی كه یك قیام دارای ساختارها، عوامل و پیامدهای مختلفی است كه در هیچ یك از چند شورش آقاخان نمیتوان آن را یافت


    او ظاهرا مشغول تهیه اسباب سفر حج شد ولی در خفا وسایل و تجهیزات فراوان برای مقابله با دولت و اعلام استقلال را تهیه میكرد؛ از جمله 500 راس اسب عربی از گوشه و كنار ایران خرید و با ملازمان و برادران در رجب 1255هجری قمری به طرف كرمان به راه افتاد و برای تسهیل كار خود، نامهای جعل كرد از قول شاه كه «ما آقاخان را به حكومت كرمان و بلوچستان تعیین كردهایم و لازم است كه مردم از او فرمان برند اما روز دیگر اخبار صحیح شیوع یافت و كارگزاران دولت به فكر اخذ و قید آقاخان افتادند.»5 اینكه آقاخان پس از شورش اول این همه امكانات مالی را از كجا آورده كه دست به تجهیز نیروها و تهیه تداركات شورش شود، سوالی است كه باید پاسخ آن را در اسناد انگلیسی جستجو كرد.
    دربار قاجار به سرعت دستوری به فضلعلیخان قرهباغی (حاكم كرمان)، در جلوگیری از آقاخان صادر كرد. آقاخان 14 ماه با قوای دولتی جنگید و به جنگ با فضلعلیخان، حاكم كرمان و برادرش اسفندیار پرداخت و آنها را شكست داد و خود بسوی «بردسیر» پیش رفت. اسفندیارخان در این جنگ كشته شد. فضلعلیخان كه از كشته شدن برادر خود خشمگین بود، حمله سهمناكی به بردسیر كرد. آقاخان و پیروانش گریختند وعده زیادی نیز دستگیر شدند. 6
    تقدیر چنین خواسته بود كه او دیگر نتواند در سرزمین اجدادی خود بماند حتی تجهیزات فراوان و قورخانه زیادی كه انگلیسیها در بندرعباس جهت وی فراهم آورده بودند كاری از پیش نبرد و حسنعلی شاه برای بار آخر در حدود نرماشیر كرمان از قوای دولتی شكست خورد. به این ترتیب دومین شورش كرمان كه 14 ماه توجه حكومت محمدشاه را به خود جلب كرده بود، خاموش شد. آقاخان بعد از آن از راه كویر لوت به قندهار و بلوچستان رفت و به سپاهیان انگلیسی پیوست و به همراهی آنان با بلوچها كه تسلط انگلیسیها را برنمیتافتند به جنگ پرداخت.7 شورش آقاخان به این ترتیب تمام شد، اما این شورش مناطق مركزی ایران بخصوص كرمان را كه وضعیت مناسبی نداشت، حداقل از نظر اقتصادی بیثباتتر كرد. رها شدن دربار قاجار از این شورش سهمگین و فرار آقاخان از ایران باعث شد تا اسماعیلیان نزاری برای دههها در آرامش به سر ببرند.
    پی نوشتها :
    1 - هدایت، رضاقلیخان؛ روضه الصفا، تهران، مرکزی 1339، ج 10، ص 552.
    2- سپهر، لسان الملک؛ ناسخ التواریخ، تهران، اسلامیه، 62، ص 158.
    3- الگار، حامد؛ آقاخان محلاتی، مترجم ابوالقاسم سری، تهران، توس،1370، چ اول، ص 27 ـ 22.
    4- الگار، حامد؛ همان، ص 20.
    5- اعتماد السلطنه، منتظم ناصری، تهران، دنیای کتاب، 1364، ج 3، ص 105.
    6- وزیری، احمدعلیخان؛ تاریخ کرمان، تهران، علمی، 1364، ج 2، ص 771.
    7- نوایی، عبدالحسین؛ ایران و جهان در عصر قاجار، تهران، هما، 1346، ص 372.
    بخش تاریخ ایران و جهان تبیان


    محمود شروین ، متولد 1289 و فارغ التحصیل 1317 رشته پزشکی، از نزدیکان آیت الله کاشانی بود. وی پس از پایان دوره رضا شاه به فعالیت های سیـاس*ـی روی آورد اما در 1322 به اتهام آلمان دوستی، توسط متفقین دستگیر و زندانی شد.
    25515516420248121150851291534318796102209100.jpg

    آیت الله کاشانی هم در میان بازداشت شدگان بود و به این ترتیب باب آشنایی شروین با یکی از رهبران نهضت ملی شدن نفت باز شد. شروین در سال 1325 انتشار روزنامه مهر میهن، ارگان جمعیت مجاهدین مسلمان، را آغاز کرد. وی از فعالان ملی شدن نفت بود و در کابینه دکتر مصدق، رئیس اداره اوقاف شد. پس از کودتا، ارتباط شروین با آیت الله کاشانی ادامه داشت اما پس از در گذشت ایشان، وی از تمام فعالیت های سیـاس*ـی کناره گرفت و به طبابت مشغول شد. خاطره او مربوط به روزهای پس از کودتاست. در ملاقاتی که با سپهبد زاهدی دست داد، گفت به حضرت آیت الله از قول من بگویید که وضع تغییر یافته و انتخابات نمی تواند کلا در اختیار جبهه ملی قرار گیرد، ولی می توانم مانند دوره 16، اقلیتی را در انتخابات همراهی و پشتیبانی کنم که حضرت آیت الله مشخص فرماید. من پیام زاهدی را رساندم و آقای دکتر بقایی در مشورتی که آیت الله کاشانی با او داشتند، مخالفت نموده و مرا متهم به سازش نمود و به همین جهت تا مدتی این نظر، ذهن او را نسبت به من مشوب ساخته بود و حال آن که در تمام مدت، من با هیچ کس و هیچ مقامی جز در جهت انجام نیات آیت الله کاشانی ملاقات نداشته ام.
    اما حقیقت امر این است که من سخن و پیشنهاد زاهدی را هم صادقانه و هم مشفقانه تشخیص داده بودم، چه آن که اگر اقلیتی (مانند همان هایی که در دوره شانزدهم) به مجلس راه یافته بودند، توفیق پیروزی حاصل می کردند، قطعاً تعدیلی در سیاست دولت حاصل می گردید و تجدید حیات "جبهه ملی" محتمل می بود.
    صبح 27/10/1334 زنگ تلفن به صدا در آمد، گفتند هر چه زودتر به خانه آقا خود را برسانم. پس از رسیدن مشاهده شد که اطراف خانه در محاصره سربازان مسلح و بالای بام نیز عده ای خانه واطراف را زیر نظر گرفته بودند


    با این ترتیب و به تدریج، یک دندگی و ثبات عقیده دکتر بقایی که قطعا در کاشانی بی تاثیر می نمود، رفتار مسالمت آمیز زاهدی را به سوی دیگر کشید و با وجود این که دیگر احساسات طرفداران نهضت رو به سستی می گذاشت و با اختناقی که دولت به وجود آورده بود، معهذا آیت الله کاشانی بی محابا اهداف خود را دنبال می کرد و علاوه برتحریم تجدید رابـ ـطه با انگلیس، در تلاش بود و یک تنه به مبارزات ادامه می داد و باید گفت که دکتر بقایی و حائری زاده از جمله افراد محدودی بودند که صادقانه رابـ ـطه خود را با آیت الله کاشانی پایدار می دانستند، اما روز به روز مزدوران اجانب به تضعیف اینان می پرداختند و در کابینه زاهدی، سرتیپ فرزانگان که یکی از عوامل سرسپرده آمریکا بود، بیشتر در این راه می کوشید تا آنجا که در یک سخنرانی رادیویی در کمال وقاحت نسبت به آیت الله کاشانی جسارت نمود و با اشاره به آیت الله کاشانی گفت شخصی به نام سید کاشانی، سوء نیت و اطاعت و انقیاد خود را نسبت به اربابان خود، علنی و آشکار ساخت.
    193126125282453319010619718198159186246819.jpg


    دستگیری آیت الله کاشانی
    صبح 27/10/1334 زنگ تلفن به صدا در آمد، گفتند هر چه زودتر به خانه آقا خود را برسانم. پس از رسیدن مشاهده شد که اطراف خانه در محاصره سربازان مسلح و بالای بام نیز عده ای خانه واطراف را زیر نظر گرفته بودند. وارد اتاق شدم. آیت الله کاشانی در حال نماز و یک سرهنگ در انتظار پایان نماز ایستاده بود، ولی آیت الله کاشانی هنوز سلام آخر نماز را نداده، قیام نمود و نماز دیگری را دنبال می نمود و این کار تکرار می شد و به نظر می رسید که مقصود، دفع الوقت باشد تا کسبه واهالی محل و دوستان و آشنایان به آنجا برسند.
    سرهنگی که مامور دستگیری ایشان بود، مستأصل گردید ونمی دانست چه کند واز اعمال خشونت و عتاب احتراز داشت. ولی در عین حال، نگران که در اثر این دفع الوقت چه پیشامدی خواهد کرد. او مرا به خوبی می شناخت، با لحن ملتمسانه ای گفت: "آقای دکتر کاری بکنید که مشکلی به وجود نیاید.
    زیرا من باید مأموریت خود را انجام دهم و می ترسم که با تجمع افراد، حادثه ناگواری روی دهد که موجب اهانت به آیت الله کاشانی شود." من این حرف او را منطقی یافتم، بنابراین در سلام آخرین نماز پیش از آن که آقا قیام نماید، بازوی ایشان را گرفتم و مطلب را تذکر دادم. ایشان خود را تسلیم و به اتفاق از خانه بیرون آمده ودیدم که عده ای از کسبه و اهل محل که پیوسته از وجودش استفاده کرده بودند، فقط در حال بهت به تماشا قناعت کردند.... آیت الله کاشانی را سوار اتومبیل کرده و در کنار ایشان سرهنگ نشسته و قصد حرکت نمود. من به اتفاق "عباس ناجی" دامادشان، خود را برای همراهی آماده کردیم که سرهنگ اظهار داشت که آمدن شما ممکن است موجب مزاحمت گردد و شما را هم بازداشت کنند. گفتم تا آن جا و بالاتر هم حاضریم، دستور حرکت داده شد واز پامنار به سوی فرمانداری نظامی رفتیم و در فرمانداری سرتیپ "تیمور بختیار" فرماندار نظامی با احترام از آیت الله استقبال نمود، به دستور او چای آوردند، گفت با معذرت باید بگویم که دستگیری آیت الله بنا به تقاضای سرلشگر "آزموده" دادستان ارتش است، سپس ما را از آنجا به اداره دادرسی ارتش (در خیابان قوام السلطنه) بردند.
    سرهنگی که مامور دستگیری ایشان بود، مستأصل گردید ونمی دانست چه کند واز اعمال خشونت و عتاب احتراز داشت. ولی در عین حال، نگران که در اثر این دفع الوقت چه پیشامدی خواهد کرد. او مرا به خوبی می شناخت، با لحن ملتمسانه ای گفت: "آقای دکتر کاری بکنید که مشکلی به وجود نیاید


    در این ساختمان دو طبقه وجود داشت، در طبقه دوم، اطاق دادستانی بود و در آستانه آن یک نیمکت چوبی بود که آیت الله کاشانی به انتظار احضار نشستند، لحظاتی چند گذشت که "آزموده" از دستشویی بیرون آمد و شاید هم این مدت انتظار برای تحقیر آیت الله بوده است. او که سابقاً مانند یک افسر جزء در برابر او می ایستاد و احترام می گذاشت. در آن وقت بانهایت بی اعتنایی از کنار ایشان گذشت و وارد اطاق شد، سپس آیت الله را به اطاق خواند و در بسته شد، من و ناجی پشت در معطل تا ببینیم چه خواهد گذشت که ناگهان در باز شد و "آزموده" با خشونت خطاب کرد چرا ایستاده اید؟ گویی که اصلا مرا نمی شناسد!! گفتم در انتظار "آقا" هستیم، با تغیر گفت بروید، معطل نشوید، ولی دل ما آرام نداشت و از جای حرکت نکردیم، چند لحظه ای نگذشته بود که مجدداً از اطاق بیرون آمد و فریاد کشید چرا ایستاده اید. اگر نروید شما را توقیف خواهم کرد! به "ناجی" گفتم ماندن در اینجا که فایده ای ندارد، بلکه اگر ما را هم توقیف کنند خانواده "آقا" از جریان بی اطلاع خواهند ماند بنابراین، برگشته و ماوقع را به اهل خانه خبر دادیم.
    25325113160223114242791531691021248623128226.jpg

    در رابـ ـطه با دستگیری آیت الله کاشانی روزنامه کیهان مورخ 17/10/1334 چنین نوشت: "آیت الله بهبهانی طی عریضه ای به حضور ملوکانه در مورد احضار آیت الله کاشانی به دادرسی ارتش وساطت کرده اند که امر فرمایند از احضار آیت الله کاشانی به دادرسی ارتش صرفنظر گردد که وقعی گذارده نشد، اما ایشان پس از دستگیری در روز چهارشنبه 10دی 1334 جهت ادای توضیحات درباره قبل رزم آرا به دادرسی ارتش، احضار و پس از اولین بازجویی که در ساعت 7:30 دقیقه با حضور سرلشگر آزموده و سرتیپ کیهان خدیو و سروان شاداب شروع شد و ذیل حکم بازداشت خود را که به امضای سه نفر مذکور بود با نوشتن "رؤیت شد" امضا و به نوشته روزنامه کیهان، در اطاق مجاور زندان دکتر مصدق در لشگر زرهی زندانی شد."
    در تاریخ 28/10/1334 آیت الله کاشانی به سرلشگر آزموده چنین نوشت: "تیمسار آزموده، پس از سلام، روز گذشته چون سؤالات و جواب های اینجانب، نقطه ضعفی نداشته و این که جنابعالی و آقای تیمسار کیهان خدیو، قرار بازداشت را مرقوم داشتند و اینجانب اعتراضی ننمودم فعلاً زحمت می دهم قرار بازداشت هیچ گونه موجبی ندارد و معترض هستم."
    هیأت دادرسان دادگاه عادی شماره 2 دادرسی ارتش در تاریخ شنبه 30/10/1334 خارج از نوبت جلسه ای تشکلیل داده و اعتراض آیت الله کاشانی را وارد ندانستند.

     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    رضا شاه:" از زن چادری بدم می آید"!
    رضا شاه:" از زن چادری بدم می آید"!




    سفر رضا شاه به ترکیه تحولاتی را در او به وجود آورد که از جمله این تحولات که شکل غیر دینی دارد اصرار به کشف حجاب بود. سفر رضا شاه به ترکیه و اثرات آن را در اینجا مرور می کنیم


    در خرداد ماه 1313، رضاشاه تنها مسافرت خارجی خود را با حركت به سمت تركیه آغاز كرد. او در رأس یك هیأت 17 نفره كه اكثرشان نظامی بودند، به این سفر مبادرت كرد.




    در میان رهبران كشورهای جهان رضاشاه نخستین كسی بود كه به محض اعلام جمهوریت در تركیه، تغییر حكومت را به آتاترك تبریك گفت. سردار سپه كه در آن زمان به تازگی به نخستوزیری منصوب شده بود، در آبان 1302 یك جلد كلامالله مجید و یك قبضه شمشیر مرصع به عنوان هدیه برای آتاترك فرستاد و به او تبریك گفت. این امر مقدمهای برای ایجاد روابط دوستانه میان دو كشور گردید.
    در اول اردیبهشت 1305 عهدنامة ودادیه و تأمینیه بین دو كشور منعقد گردید و قرار شد مذاكرات مربوط به انعقاد موافقتنامههای گمركی و سرحدی و مبادلات پستی و غیره نیز بلافاصله آغاز شود. اما حوادث مرزی و اقداماتی كه تركها در سركوبی عشایر كرد مرزنشین به عمل آوردند باعث وقفة این مذاكرات شد. در مهر 1306 تركها به گمان اینكه یك ستون از ارتش آنان كه به دست كردها اسیر شده بود به ایران آورده شده و تحت اختیار مقامات ایرانی میباشد، سفیر خود را از تهران احضار كردند و روابط بین دو كشور تیره شد. اما پس از توضیحاتی كه دولت ایران داد، بحران برطرف و مذاكرات از سر گرفته شد و منجر به امضای موافقتنامة گمركی در خرداد 1309 و موافقتنامة تعیین خط سرحدی در دی 1310 گردید. به موجب موافقتنامه اخیر بخشی از اراضی مجاور كوه آرارات به تركها واگذار شد و در عوض قطعه زمین وسیعی در كردستان به ایران تعلق گرفت1. در 14 آبان 1311 نیز دو عهدنامة مودت و امنیت و رفع اختلاف مرزی در آنكارا بین دو كشور به امضا رسید.
    مسافرت رضاشاه به تركیه در 1313 فصل جدیدی در روابط دو كشور گشود.
    شبی پس از پایان ضیافت رسمی باشكوه وقتی رضاشاه به عمارت حزب خلق كه محل اقامت او در آنكارا بود مراجعت كرد تا پاسی از شب نخوابید و در تالار بزرگ خانة ملت قدم میزد و فكر میكرد و گاه گاه بلند میگفت: عجب!عجب! وقتی چشمان شاه متوجه من شد كه در گوشه ی تالار ایستاده بودم فرمود: «صادق من تصور نمیكردم تركها تا این اندازه ترقی كرده و در اخذ تمدن اروپا جلو رفته باشند. حالا میبینیم كه ما خیلی عقب هستیم مخصوصاً در قسمت تربیت دختران و بانوان




    باقر كاظمی وزیر امور خارجه، حسین سمیعی رئیس تشریفات داخلی، حسین شكوه رئیس دفتر مخصوص، قرهگوزلو رئیس تشریفات، امیر لشكر امان الله جهانبانی، سرتیپ عبدالرضا افخمی، سرتیپ صادق كوپال، سرهنگ حسن ارفع، سروان محمود خسروانی، سروان حسینقلی اسفندیاری، سروان عبدالله ظلی، سروان علیاصغر مزینی، ستوان یكم محسن قدیمی، عباس فروهر معاون تشریفات وزارت خارجه، حسین قدسی منشی وزیر خارجه، یوسف شكرانی عضو دربار و اسدالله ارفع رئیس بخش رمز ستاد ارتش، اعضای هیأت همراه رضاشاه را در سفر به تركیه تشكیل میدادند.
    علت آنكه رضاشاه، بیشتر افراد هیأت خود را از میان نظامیان برگزید، گزارشهائی بود كه طی آن آتاترك رئیس جمهور تركیه قصد داشت در جریان سفر شاه به تركیه، قدرت نظامی كشورش را به رخ وی بكشد.2 به همین دلیل بازدید از مكانهای نظامی، تأسیسات ارتش و رژه یگانهای زمینی، هوائی و دریائی تركیه در برنامه سفر شاه ایران از تركیه گنجانده شده بود.
    رضاشاه و هیأت همراه از طریق تبریز، خوی و ماكو وارد خاك تركیه شد و پس از عبور از مسیرهای قارص، ارزروم، طرابوزان وسامسون وارد آنكارا پایتخت این كشور شد. او روز 21 خرداد وارد تركیه و روز 26 خرداد وارد آنكارا شد، 38 روز در آن كشور ماند و روز 20 تیر به تهران بازگشت، مقر حزب خلق، ساختمان ریاست جمهوری و وزارت خارجه و مجلس ملی تركیه، سربازخانهها، رژههای هوائی، دریائی و زمینی،استحكامات تنگههای داردانل و بسفر، قصرهای سلاطین عثمانی، میدان اسبدوانی، مدرسه پیشاهنگی دختران و پسران و چند مجلس موسیقی و رقـ*ـص و آواز، از مهمترین مراكزی بود كه شاه ایران و همراهانش طی اقامت خود در تركیه مورد بازدید قرار دادند.




    سفر به تركیه تأثیر عمیقی بر روحیات رضاشاه گذاشت.او به ویژه در بخش بیحجابی زنان بیش از سایر مشاهدات خود تحت تأثیر قرار گرفته بود.
    «مستشارالدوله» سفر كبیر ایران در تركیه میگوید اولین اظهارات رضاشاه كه حاكی از تأثیرپذیری وی در زمینه مشاهداتش از زنان تركیه بود، جملهای بود كه شاه در عمارت حزب خلق تركیه خطاب به وی بر زبان آورد. مستشارالدوله خاطره خود را در این زمینه برای سناتور صدیق اعلم چنین نقل كرده است:
    شبی پس از پایان ضیافت رسمی باشكوه وقتی رضاشاه به عمارت حزب خلق كه محل اقامت او در آنكارا بود مراجعت كرد تا پاسی از شب نخوابید و در تالار بزرگ خانة ملت قدم میزد و فكر میكرد و گاه گاه بلند میگفت: عجب!عجب! وقتی چشمان شاه متوجه من شد كه در گوشة تالار ایستاده بودم فرمود: «صادق من تصور نمیكردم تركها تا این اندازه ترقی كرده و در اخذ تمدن اروپا جلو رفته باشند. حالا میبینیم كه ما خیلی عقب هستیم مخصوصاً در قسمت تربیت دختران و بانوان».
    من در جواب رضا شاه عرض كردم: «قربان در سایه اعلیحضرت همایونی ترقیات عظیم نصیب ملت ایران شده است» رضاشاه جواب داد: «معذلك هنوز عقب هستیم و فوراً باید با تمام قوا به پیشرفت سریع مردم مخصوصاً زنان اقدام كنیم.3
    نزدیك دو سال است كه این موضوع ـ كشف حجاب ـ سخت فكر مرا به خود مشغول داشته است،خصوصاً از وقتی كه به تركیه رفتم و زنهای آنها را دیدم كه «پیچه» و «حجاب» را دور انداخته و دوش بدوش مردهایشان در كارهای مملكت به آنها كمك میكنند، دیگر از هر چه زن چادری است بدم آمده است. اصلاً چادر و چاقچور دشمن ترقی و پیشرفت مردم است




    رضا شاه 2 سال پس از پایان سفر خود به تركیه در آذر 1314 به محمود جم رئیسالوزرا چنین گفت:
    نزدیك دو سال است كه این موضوع ـ كشف حجاب ـ سخت فكر مرا به خود مشغول داشته است،خصوصاً از وقتی كه به تركیه رفتم و زنهای آنها را دیدم كه «پیچه» و «حجاب» را دور انداخته و دوش بدوش مردهایشان در كارهای مملكت به آنها كمك میكنند، دیگر از هر چه زن چادری است بدم آمده است. اصلاً چادر و چاقچور دشمن ترقی و پیشرفت مردم است.4
    از دیگر پیامدهای سفر رضاشاه به تركیه انعقاد پیمان «سعدآباد» در تهران ـ تیر 1316 ـ میان وزیران چهار كشور منطقه بود. به موجب این پیمان چهار دولت پادشاهی افغانستان، ایران، تركیه و عراق در زمینه یكسان سازی سیاستهای منطقهای و حمایت از یكدیگر در صورت بروز خطر، متعهد شدند. گفته میشود انعقاد پیمان سعدآباد پیشنهاد دولتمردان انگلستان بود. زیرا آن كشور در سالهای دهه 1930 / 1310 تا 1320 ش با اوجگیری خطر كمونیسم استالینی همواره در تلاش بود تا برای حفظ منافع خود در آسیا دولتهای این قاره را به صورت یك دیوار دفاعی به یكدیگر متصل و متعهد سازد. 5
    پینوشتها:
    1. سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، نشر البرز، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ص 42.
    2. تاریخ بیست ساله ایران، حسین مكی، جلد ششم، ص 146.
    3. تاریخ بیست ساله ایران، همان، ص 157.
    4. كشف حجاب، زمینهها،پیامدها و واكنشها، مهدی صلاح، مۆسسه مطالعات و پژوهشهای سیـاس*ـی، ص 118.
    5. برای آشنایی با پیمان سعدآباد به مقالهای با همین عنوان در سایت مۆسسه مطالعات و پژوهشهای سیـاس*ـی مراجعه شود..


    منبع:موسسه مطالعات و پژوهش های سیـاس*ـی
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]ملكه تنهاي دربار رضاشاه[/h]
    قمرالملوک اميرسليماني (توران) فرزند عيسي مجدالسلطنه اميرسليماني پسر مجدالدوله از رجال معروف عصر قاجار است که در روز 15 بهمن 1283 در تهران ديده به جهان گشود. مادرش شمس‏الملوک منزه‏الدوله از خاندانهاي معروف عصر در تربيت بسيار کوشا بود به طوري که توران از پنج سالگي تحت تعليم معلمين خانگي قرار گرفت و اين کار تا ده سالگي ادامه يافت تا اينکه پدر و مادرش او را براي تحصيل به دبيرستان ناموس فرستادند و توران تا سال چهارم متوسطه در اين دبيرستان به تحصيل اشتغال داشت. در اين هنگام رضاخان که تازه به مقام وزارت جنگ رسيده بود و درصدد به دست آوردن قدرت مطلقه در کشور بود جهت کسب وجهه اجتماعي درصدد وصلت با خاندان قاجار افتاد و تصميم به ازدواج با يکي از دختران رجال قجري گرفت. جهت اين امر صورتي شامل 180 نفر از دختران معاريف و مشاهير کشور تهيه شد. در اين ليست به طور ويژه نوشته شده بود که مجدالدوله يکي از رجال طراز اول دربار احمدشاه نوه زيبايي دارد که تحصيلکرده بوده و شايستگي همسري وزير جنگ را دارد. پس رضاخان که مترصد فرصت مناسب بود در روز عيد قربان هنگامي که کليه وزرا و رجال و معاريف مملکت جهت سلام به پيشگاه احمدشاه رفته بودند مجدالدوله را به کناري کشاند و به حالت شوخي گفت :

    ــ آقاي مجدالدوله، عيدي ما را در عيد قربان نمي‏دهيد؟

    مجدالدوله گفت :
    ــ اگر چيزي است که شايستگي حضرت اشرف را داشته باشد سراغ داريد بفرماييد تا با کمال ميل تقديم کنم.

    وزير جنگ لبخندزنان گفت :
    ــ به من خبر داده‏اند که شما نوه بسيار زيبايي داريد و من خواستم موافقت کنيد که او را به همسري خود انتخاب کنم.

    مجدالدوله با اين پيشنهاد موافقت کرد و روز بعد خواهر و زن برادر وزير جنگ به خانه مجدالدوله رفتند و رسماً ملکه توران را براي سردار سپه خواستگاري نمودند. خانواده عروس پيشنهاد را پذيرفتند و در نتيجه روز عيد غدير مراسم عقدکنان در حالي که ملکه توران هفده سال و وزير جنگ چهل و هفت سال داشت صورت گرفت. به گواهي برخي از کساني که به وي و دربار پهلوي نزديک بودند ملکه توران زني زيبا و در روزگار خود در زمره زنان تحصيلکرده و تربيت يافته بود. ثمره اين ازدواج بسيار کوتاه و بدشگون براي رضاشاه پنجمين فرزندش غلامرضا بود که در سال 1302هـ . ش متولد شد. از همان ابتداي ازدواج، ملکه تاج‏الملوک که با اين وصلت مخالف بود به مبارزه با توران پرداخت و توران که ياراي مقاومت در مقابل چنين زن حيله‏گر و سياستمداري را نداشت به تدريج کناره‏گيري نمود به طوري که به دليل اختلافات خانوادگي اين ازدواج پس از يک سال به طلاق انجاميد. اين زن پس از طلاق مدت 21 سال تا هنگام مرگ رضاخان در ژوهانسبورگ (خرداد ماه 1323هـ . ش) در ميان ديوارهاي قصر سلطنتي و در مجاورت خانواده پهلوي زيست و به تربيت تنها فرزندش همت گمارد. پس از مرگ رضاخان او براي بدرقه پسرش که عازم آمريکا بود به مصر مسافرت نمود و پس از مراجعت به ايران در ملک موروثي خود علي‏آباد مشغول فلاحت و امور خيريه گشت. او اندکي بعد با بازرگان ثروتمندي به نام ذبيح‎الله ملکپور (1352-1281هـ .ش) ازدواج کرد.

    پس از ازدواج زندگي او دچار دگرگوني گشت. او در محافل اجتماعي شرکت نمود و صاحب ثروت کلاني شد و حتي در کنار فعاليتهاي اقتصادي خانواده پهلوي و ساخته شدن مهرشهر توسط شمس پهلوي به فکر ساختن تورانشهر افتاد (1356ش) که اجراي طرح آن با همکاري آلمانيها پيش‏بيني شده بود، اما انقلاب اسلامي راه زيادهطلبي اين خاندان را بست و او را به پاريس فراري داد.​
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]فرح ديبا همسر سوم محمدرضا شاه پهلوي در 22 مهرماه 1317ش در بيمارستان آمريكاييان تهران ديده به جهان گش[/h]
    فرح ديبا همسر سوم محمدرضا شاه پهلوي در 22 مهرماه 1317ش در بيمارستان آمريكاييان تهران ديده به جهان گشود. پدرش سهراب ديبا از خانواده هاي بزرگ آذربايجان و مادرش فريده قطبي از خاندان هاي قديمي گيلان بود. جد پدري فرح، ميرزا محمود علاء الملك طباطبايي ديبا (شعاعالدوله) از رجال متنفذ عصر قاجار بود كه ساليان سال در وزارت امور خارجه خدمت مي نمود. او از بركشيدگان ميرزا سعيد خان موتمنالملك وزير امور خارجه ناصرالدين شاه بود كه پس از ورود به وزارت امور خارجه مدارج ترقي را طي نموده سال ها در كنسولگري و سفارتخانه هاي ايران خدمت كرده بود. علاء الملك در سال 1287ق براي بعضي مذاكرات سرحدي ايران و افغانستان ماموريت لندن يافت و با مساعي حاجي محسن خان وزير مقيم لندن با وزارت خارجه انگليس تبادل افكار يافت و قرار قطعي تعيين حدود ايران و افغانستان را داد. سپس به كارپردازي حاجي طرخان رسيد و پس از چند سال به قنسولي تفليس و سپس شارژ دافري پطرزبورغ نائل آمد. در سال 1303ق به وزير مختاري روسيه منصوب شد و عامل موثري در مناسبات ميان ايران و روس گشت. در دوران صدارت امينالسلطان به تهران احضار و مامور سفارت عثماني گرديد. امينالسلطان دستور دستگيري سه تن از آزاديخواهان بزرگ عصر مشروطه كه به دولت عثماني پناهنده شده بودند بدو داد. مساعي او در دستگيري اين سه تن به نتيجه رسيد اما در مورد دستگيري سيد جمالالدين اسدآبادي كاري از پيش نبرد و به دربار تهران احضار شد. در سال 1325ق به وزارت علوم و 1327ق به وزارت عدليه و بعد به سفارت كبري رسيد بعدها براي اعلان تاجگذاري محمدعلي شاه به دربار اطريش و ايتاليا و اسپانيا ماموريت يافت. پرنس ارفعالدوله، اسحاق خان مفخمالدوله، اسمعيل خان ممتازالدوله، محمود خان مفخمالسلطان، صفاء الممالك و ساعد مراغهاي از تربيت شدگان او بودند.

    ميرزا محمودخان پسرش سهراب را به مدرسه نظام سن پطرزبورگ گذارد تا به كسب آموزشهاي جديد نظامي بپردازد. سهراب پس از اتمام تحصيلات نظامي به فرانسه رفت و در رشته حقوق به تحصيل پرداخت، او پس از كسب مدرك ليسانس دانشكده حقوق به دانشكده افسري سن سير فرانسه داخل گشت و پس از فارغ التحصيلي به ايران مراجعت كرد و در قسمت دادستاني لشكر تهران به خدمت پرداخت. اما بخت با او يار نبود و در جواني هنگامي كه دخترش تازه 9 سال داشت بيمار شد و به مرض سرطان درگذشت.

    پس از مرگ سهراب ديبا، فريده قطبي و فرح به خانه محمدعلي قطبي منتقل شدند. فرح تحصيلات خود را در مدرسه ايتاليايي ها و سپس مدرسه ژاندارك ادامه داد. او تا سن 16 سالگي در مدرسه ژاندارك به تحصيل پرداخت و پس از اخذ مدرك ديپلم متوسطه به دنبال پسردايي خود رضا قطبي به فرانسه رفت تا در رشته معماري مشغول تحصيل گردد.

    فرح ديبا زبان فرانسه را به خوبي حرف مي زد و پاريس ميهن دومش محسوب ميشد. او بعدها پس از آشنايي با محمدرضا پهلوي و ازدواج با او همچنان اين شيفتگي را حفظ كرد و در طول مدت تحصيل با گروه خاص دوستان ايراني مقيم فرانسه مراوده داشت. اين گروه پس از ازدواج او به ايران آمدند و مصدر مقام هاي مهمي گشتند​
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا