همه چیز از دوره ی صفوی | شاهان صفوی

  • شروع کننده موضوع MILAD_A
  • بازدیدها 1,669
  • پاسخ ها 28
  • تاریخ شروع

MILAD_A

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
27,940
امتیاز واکنش
17,247
امتیاز
995
محل سکونت
تجریش
بررسي تاريخ عالم آراي عباسي (1




نويسنده:**شهين فارابي






چکيده:

تاريخ نويسي عصر صفوي، از جمله موضوعاتي است که به دليل نظام متمرکز يافته ي صفويه در ابعاد سياسي، مذهبي، اجتماعي و ديواني به ويژه در عصر شاه عباس اول، دستخوش تحولات مهمي شده است. از آنجا که شرح اين نظام متمرکز، در تاريخ عالم آراي عباسي به خوبي انعکاس يافته است و تاکنون، مورد توجه ويژه ي بسياري از مورخان پس از خود بوده است، در اين مقاله سعي بر اين بوده است که با نقد و بررسي اين تاريخ و نيز سنجش روايات آن با تواريخ قبل و بعد از آن به جايگاه ويژه ي تاريخ عالم آراي عباسي در ميان ديگر تواريخ اين دوره پي ببريم و به تبيين اين مسأله بپردازيم که آيا اسکندر بيک مبدع سبک جديد در تاريخ نگاري بوده يا دنباله رو روش مورخان پيشين بوده است؟
واژه هاي کليدي: عالم آراي عباسي، تاريخ صفويه، اسکندر بيک منشي، تاريخ نگاري.

مقدمه:

اسکندر بيک ترکمان، معروف به منشي (968 ـ 1043 هـ ق) نويسنده ي تاريخ عالم آراي عباسي(1) از مورخان و منشيان شاه عباس اول بود که دوازده سال پاياني عصر شاه را از 1025 تا 1038 هـ ق در خدمت او گذرانده و در ميان مورخان رسمي عصر شاه عباس اول، جايگاه ممتازي دارد. کتاب ارزشمند وي تاريخ عالم آراي عباسي که آغاز نوشتن آن، به سال 1025 هـ ق بوده و بنا به رقابت با تاريخ عالم آراي اميني نوشته شده، بر خلاف آنچه که از عنوان آن مستفاد مي شود، نه تنها به وقايع عصر شاه عباس اول، بلکه به وقايع قبل از او نيز نظر دارد.
وي که شاهد بيشتر حوادث سياسي دوران سلطان محمد خدابنده و شاه عباس اول بوده و برخي از مسائل را نيز از افراد ديگر شنيده، خود مدعي است که سعي کرده حقايق را به رشته ي تحرير درآورد و از سخن پردازي اجتناب نمايد، اما در برخي موارد، روحيات ممدوحانه، منشي گري و نظامي گري او نيز به نوعي در تحليل وقايع تاثيرگذار بوده است. هر چه است، اسکندر بيک مورخي است که هر گاه، مورخان پس از او حتي بسياري از محققان امروزي درباره ي مسائل عصر شاه عباس، سخني گفته اند، به تاريخ عالم آراي او توجه ويژه اي داشته اند.
مسأله ي اساسي اين مقاله، آن است که در واقع سبک تاريخ نويسي اسکندر بيک چگونه بوده است ؟ آيا او ادامه دهنده ي سبک مورخان پيشين است، يا مبدع سبکي جديد؟ اگر وي روش هاي جديدي در تاريخ نگاري خود به کار بـرده تا چه حد مورخان پس از خود را تحت الشعاع قرار داده است؟ پرسش ديگري که مطرح است اين است که چه عاملي بر تاريخ نگاري اسکندر بيک منشي تاثير گذاشت؟
لازمه ي رسيدن به جواب پرسش هاي فوق، اين است که تاريخ عالم آراي عباسي را مستقلاً مورد بررسي دقيق قرار دهيم و ببينيم تا چه حد مي توان به اسکندر بيک به عنوان يک مورخ برجسته اعتماد کرد. پاسخ به اين مسأله مي تواند ما را به ميزان اعتبار آن دسته از منابع تاريخي که پس از تاريخ عالم آرا نوشته شده و به آن توجه ويژه داشته اند رهنمون شود.

1 ـ تاريخ عالم آراي عباسي (نقد دروني)

نقد دروني يک اثر تاريخي، به مفهوم مطالعه و بررسي دقيق ساختار دروني آن از نظر روش هاي تاريخ نويسي و آشکار سازي مسائلي است که نويسنده بر طبق عقايد شخصي، مذهبي، اجتماعي، سياسي و نظامي بدان توجه خاص داشته و بنابراين متن کتاب خويش را به جهاتي خاص از ساير متون قبل و بعد از خود، ممتاز کرده است.

1 ـ 1 ـ روش هاي تاريخ نويسي اسکندر بيک منشي


1ـ 1ـ 1ـ سالنامه نگاري

روشي که به طور چشمگير و منظم در بخش عمده ي کتاب عالم آرا (از سال 996 تا 1038 هـ ق) و همچنين ذيل تاريخ عالم آرا مشاهده مي شود «سالنامه نگاري»است. اين روش، خاص اسکندر بيک و آثار او نيست. بسياري از مورخان ايران دوره ي اسلامي نيز آثار خود را بر اين اساس نوشته اند.
اسکندر بيک، سال هاي ترکي و ايراني را تقريباً نزديک به هم مي داند و بيان مي کند که هر سال که با نوروز شروع مي شود و با نوروز بعد خاتمه مي يابد در بين ترکان و اهل عجم (ايرانيان) تقريبا مشترک است، اما تاريخ اعراب (هجري قمري) موافق اين دو نيست، چرا که ماه محرم «در عرض سال ترکي واقع مي شود»پس وي چون نمي خواهد با مطابقت سال هاي ترکي و هجري اختلاف زماني پيش آيد، ملاک سال ها را (سال ترکي) قرار مي دهد تا فهم آن بر ايرانيان ساده باشد و هم اختلاف زماني به وجود نيايد. (2)
در برخي موارد، از جمله جنگ هايي که خود اسکندر بيک نيز در آن حضور داشته است، علاوه بر سال، تاريخ روزها نيز جزء به جزء ذکر شده است. (3)
هر سال در تاريخ عالم آراء، معمولاً با توصيفات زيبايي ادبي درباره ي جشن و سرور نوروزي مقارن سالروز تاجگذاري شاه عباس آغاز مي شود و با ذکر متوفيات آن سال پايان مي پذيرد.
با وجود اينکه، اسکندر بيک سعي کرده اين روال منطقي و منظم را در سراسر اثر خود، به طور يکسان رعايت کند، ليکن در بخش هاي مختلف، شاهد بي نظمي هايي در سبک سال نگاري او هستيم. به عنوان مثال، فوت خان احمد (والي گيلان) در استانبول (4)، ضرورتاً بايد، ذيل عنوان متوفيات سال 1055 هـ ق عنوان مي شد، يا انتظار مي رفت، شرح واقعه ي مرگ سلطان محمد خدابنده در سال 1004 هـ ق (5) به جاي قرار گرفتن در بخش مربوط به متوفيات اين سال، فصل خاصي را به خود اختصاص مي داد، چرا که اسکندر بيک، معمولاً شرح مرگ شاهان صفوي را از ساير متوفيات ممتاز کرده است. اسکندر بيک، همچنين ناگزير است بنا بر ارتباط سخن، قضاياي سال گذشته و نو را در يکديگر ادغام کند. (6) لذا نبايد انتظار داشت که با پايان يافتن يک سال، شرح ماجراهاي آن سال هم در اين کتاب خاتمه يابد. اين روش، سبب شده است که ادوارد براون سخت بر اسکندر بيک خرده بگيرد. (7)

1ـ 1 ـ 2 ـ طرح يک مقدمه قبل از شرح يک واقعه

از ديگر روش هاي تاريخ نويسي اسکندر بيک در تاريخ عالم آرا که متأثر از مورخان قبل از او مي باشد، طرح مقدمه ي يک واقعه، قبل از شرح تفصيلي آن است. (8) اين مقدمه مي تواند درباره ي يک منطقه ي جغرافيايي، يک حادثه و يا يک شخصيت تاريخي باشد. به نمونه هايي از اين روش درباره ي شخصيت هاي تاريخي اشاره مي کنيم:
«از سوانح عبرت فزا که در اين سال (998 هـ ق) به وقوع پيوست کشته شدن جمشيد خان نواده ي مظفر سلطان والي گيلان بيه پس است که داماد شاه جنت مکان بود به دست ميرزا کامران کوهدمي به عذر واغواي بعضي از ملازمان حرام نمک. مجملي از اين سانحه ي غريبه آنکه... (9)
او در اين مقدمات، گاه عبارت و يا اصطلاحات خاصي مي آورد که خواننده را به وضوح از پايان ماجرا آگاه مي سازد، مثلا قبل از شرح ماجراي پناهندگي سلطان محمد همايون، «پادشاه گورکاني»و سلطان بايزيد (شاهزاده ي عثماني) به خدمت شاه طهماسب اينگونه سخن مي گويد:
«پادشاه مرحوم مزبور «محمد همايون»که عقيده ي درست سخن اخلاص داشت به منتهاي مطلب فايز گرديد و سلطان بايزيد که پاک اعتقاد نبود از اين باب سعادت مآب کامياب نگشته، مآل حالش به وبال نکال کشيد، شرحش آنکه...»(10)
اين سبک اسکندر بيک در تاريخ نويسي باعث به وجود آمدن يک پيش زمينه ي ذهني در خوانندگان مي شود، مثلاً زماني که وي قبل از جنگ حسين خان (از سرداران قاجار) با روميان، درباره ي خودرايي و تکبر او سخن مي گويد (11)، به خواننده اين امکان را مي دهد که تا پايان ماجرا درباره ي اين شخصيت (حسين خان) با همان پيش زمينه ي ذهني اوليه قضاوت کند.
شايان ذکر است، اسکندر بيک علاوه بر طرح اين مقدمه ي اوليه، خلاصه اي کوتاه از ماجرا را نيز در پايان مي آورد که به اين طريق هم سخن خود را تکميل کند و هم احتمالاً خواننده را از خستگي و يکنواختي ناشي از جزئيات داستان رهايي دهد.

1 ـ 1 ـ 3 ـ گريز از گذشته اي دور به زمان معاصر:

اسکندر بيک منشي، گاه در حين گزارش يک خبر که در گذشته اي دور رخ داده، به ناگاه به دوره ي معاصر خود (سال 1025 ه ـ ق که همان سال نوشتن تاريخ عالم آراي عباسي است) گريز مي زند و آن واقعه ي خاص را در زمان خود نيز مورد ارزيابي قرار مي دهد، درست به مانند خاطره نويسي که خود را تنها غرق در افکار و حوادث گذشته نمي کند، بلکه هر از چندگاه زمان حال را نيز مورد توجه قرار مي دهد؛ به عنوان مثال وي پس از شرح احوال رستم ميرزا (حاکم قندهار) در سال 1025 هـ ق چنين مي نويسد:
«اليوم که سنه ي هجري به خمس و عشرين و الف رسيده رستم ميرزا و پسران او و پسران مظفر حسين ميراز با چند نفر از فرزندان ذکور و اناث در ولايت هندند و تحقيق و تفتيش احوال ايشان، بعد از اين مناسب به سياق تاريخ ايران نيست»(12)

1ـ 1 ـ 4 ـ مطابقت يک خبر با اخبار مشابه آن در طول تاريخ

يکي ديگر از روش هاي تاريخ نويسي اسکندر بيک در تاريخ عالم آرا، اين است که وي به منظور ممتاز نمودن يک خبر و يا بالعکس، آن را با نمونه هاي مشابه آن در عصر حکومت هاي پيشين مقايسه مي کند. به عنوان مثال وي به منظور نشان دادن اهميت و عظمت پيروزي صفويان بر عبدالمومن خان ازبک و فتح قلعه ي نيشابور به دست بهادران نامي در سال 1002 هـ ق مي نويسد:
«في الواقع، در ازمنه ي سابقه کمتر وقوع يافته که پادشاهي چهار ماهه در پاي قلعه سعي نموده برجي را خراب کرده مستعد يورش شده باشد و تا سيصد نفر داخل قلعه شده باشند و باز قلعه داران هجوم کرده، رخنه را به دست آورده محافظت نمايند و شهري به آن بزرگي را از شر دشمني چنان نگاه داشته باشند (13)»

1ـ 1 ـ 5 ـ تکرار خبر

اسکندر بيک، در تاريخ عالم آرا، با تکرار بعضي روايات، سعي مي کند بر اهميت آن براي خواننده تاکيد نمايد، هر چند، به نظر مي رسد که او زياد گرايش به تکرار سخن ندارد، ليکن در بعضي موارد به راستي او را گريزي از اين امر نيست «او قبل از هر چيز با قيد مسأله ي تکراري بودن و بيهودگي کلام، خود را از هر گونه اتهام احتمالي مبرا مي کند و سپس به شرح رويداد مي پردازد (14).
تکرار مسائلي از قبيل هدف اصلي او از نوشتن تاريخ عالم آرا (15)، محدود نبودن تاريخ عالم آرا تنها به شرح احوال ايرانيان (16) و... نيز از اين قبيل است.
اردمان، اين تکرار وقايع را باعث ايجاد نوعي خستگي، در خواننده مي داند و او را به مانند تشنه اي در بيابان فرض مي کند که در آرزوي مقصد است اما هرگز آن را نمي يابد. (17) اين نظريه، به طور قطعي پذيرفته شده نيست، چرا که در بسياري از موارد، تکرار يک خبر تاريخي باعث بالا رفتن ميزان اهميت آن نزد خواننده مي گردد.

1ـ 2 ـ شناسايي اعتبار اخبار تاريخي عالم آرا

در بخش هاي اوليه ي تاريخ عالم آرا که مربوط به روزگار قبل از حکومت شاه عباس است، از تواريخ معتبر اين دوره استفاده شده که راه شناسايي صحت و سقم اخبار آن از راه مقايسه ي دقيق تاريخ عالم آرا با آن تواريخ امکان پذير است و در فصل مربوط به نقد بيروني به آن پرداخته خواهد شد. در سال 966 هـ ق که نويسنده معمولاً شاهد عيني وقايع بوده، به نظر نمي رسد که چندان ترديدي در صحت بعضي اخبار باشد، هر چند براي تاييد دقيق اين نکته لازم است به اوضاع سياسي، مذهبي و اجتماعي عصر صفوي و نيز ملاحظات شخصي و موقعيت شغلي اسکندر بيک توجه شود.
به مواردي از جمله شرح اختلاف ايران و هند بر سر موضع قندهار در 1030 هـ ق (18) و همچنين شرح قتل شاهزادگان گورکاني در سال 1036 هـ ق (19) که اسکندر بيک به ترتيب آن را از جمعي دولت خواه هندي و تجار اين ديار شنيده است، چندان نمي توان اعتماد نمود، زيرا شخصي که دولت خواه و حامي منافع ملي دولتي ديگر باشد، مسلماً زياد نمي تواند مظهر صداقت باشد.
شرح اخبار ديگر ملل نيز از جمله شورش رومي ها و کشته شدن سلطان عثمان در سال 1031 هـ ق که بر اساس شنيده هاي اسکندر بيک از ايلچيان رومي مي باشد (20) نيز به همين طريق است.
نکته اي که درباره ي شنيده هاي او مي توان افزود اين است که او بر خلاف ساير مورخان هيچگاه روايات خود را از چند واسطه ي مختلف نقل نمي کند و در هر واقعه سعي مي کند مستقيماً از افراد حاضر در واقعه ي مورد نظر کسب اطلاعات کند. (21) نقل مستقيم روايات در تاريخ عالم آرا، نشانگر اين مطلب است که به هر ميزان تعداد نقالان يک واقعه کمتر باشد، احتمال نادرستي آن خبر نيز کمتر است، هر چند براي تعيين دقيق اين مسأله بايد نخست راوي يک خبر را بشناسيم. (22)
در مجموع مي توان گفت، اسکندر بيک در تاريخ عالم آرا، تلاش زيادي براي کسب اخبار صحيح نموده است. بنا به ادعاي او، وي سعي کرده هر روايت يا خبري را که از آن آگاهي داشته به طور کامل بنويسد. (23) او در هر جا به صحت خبر بيش از معمول اطمينان دارد يادآور مي شود که آن را از «مردمان صحيح القول »، «ثقه» و «راست گفتار»شنيده است. (24)
هر خبري نيز که بر اسکندر بيک مجهول مانده است وي به سخن راويان اعتماد کرده و به شکل ساده، بي پيرايه و آشکار در پايان آن خبر به عدم اطلاع خود، اعتراف مي کند ؛ زماني که درباره ي ماجراي قتل سيد راشد (والي حويزه) سخن مي گويد، اشاره مي کند:
«... معلوم نگشت که مرتکب قتل او جمعي از آل فضيل شدند که رفيق او بودند يا آن جماعت بودند که به بصره رفته بودند...»(25)
کثرت عباراتي از قبيل «العهده علي الراوي»(26) يا «العلم عندالله»(27) در پايان يک خبر در تاريخ عالم آرا نيز گواه بر اين نکته است که اسکندر بيک از صحت خبر اطمينان ندارد و با اين عبارات مي خواهد به نوعي از خود رفع اتهام کند (28) و همچنان اعتبار تاريخ عالم آرا را حفظ کند.

1 ـ 3 ـ تاريخ عالم آرا (منبعي براي شناخت مناصب ديواني عصر صفوي)

از جمله امتيازات تاريخ عالم آرا، بر ديگر تواريخ عصر صفوي، ارائه اطلاعاتي مفيد از طبقه ي شاهزادگان، وزرا، امرا، مستوفيان، دانشمندان، سادات، شعرا و هنرمندان دوره ي حکومت شاه طهماسب (29) و شاه عباس اول (30) است. اسکندر بيک به اين دليل که خود يک منشي است و سهمي در امور ديواني داشته، طبيعتاً اطلاعات ديواني او نيز درباره ي اين طبقات معتبر محسوب مي شود. او در ترتيب طبقات اين دو دوره در کتاب خود از نظام طبقات حاکم در عصر صفوي پيروي مي کند و با رعايت ارزش هاي اخلاقي، علت اين ترتيب را توضيح مي دهد. مثلاً، زماني که تصميم دارد سادات عصر طهماسب را نام بـرده و تذکره ي اين طبقه را بنويسد اشاره مي کند:
«اگر چه، مناسب اين بود که بنا بر اعزاز و احترام اين طبقه ي جليله بعد از اسامي شاهزادگان عاليشأن رقم زده ي کلک بيان گردد اما چون در معظم قضايا اسامي امراء و اربـاب جلادت بيشتر مذکور مي گردد و تعارف بر احوال ايشان بر سياق تاريخ انسب و الزام بود قلم جسارت رقم بر تحرير آن تقديم داد»(31)
اين شرح نويشي که لمبتون از آن، «تراجم احوال نويسي»ياد کرده ناشي از نظام تمرکز يافته ي حکومت در عصر صفوي است به اين معني که شاه در رأس است و وظيفه ي جامعه مدح و دعاي اوست بنابراين در تراجم احوال نويسي تاريخ عالم آرا مأمورين دولتي که در خدمت شاه هستند مورد توجه خاص است نه اقشار ديگر جامعه. (32) اطلاعاتي که اسکندر بيک درباره ي اين مامورين دولتي به ما مي دهد اکثراً در مورد عزل و نصب آنهاست نه ولادت و وفات. (33) بر اين اساس اسکندر بيک را مي توان پيشگام شيوه اي نو در تاريخ نگاري دوران پس از خود دانست چرا که در خلدبرين همين سبک به کار رفته (34) و حتي تذکره الملوک هم که يکي از مراجع عمده براي شناخت مناصب ديواني عصر صفوي است از تاريخ عالم آرا اقتباس شده است.

پي نوشت ها:


1 ـ اسکندر بيک منشي ، علاوه بر تاريخ عالم آراي عباسي، صاحب ذيل تاريخ عالم آرا و مجموعه اي به نام منشآت نيز بوده است .
2 ـ اسکندر بيک منشي ، تاريخ عالم آراي عباسي ، ج 1 ، تصحيح محمد اسماعيل رضواني ، تهران ، انتشارات دنياي کتاب ، 1377 ، صص 590 و 591
3 ـ همان ، ج 2 ، ص 1146.
4 ـ همان ، ج 2 ، ص 843.
5 ـ همان ، ج 2 ،ص 820.
6 ـ همان ، ج 2 ، ص 1212.
7 ـ ابوالفضل خطيبي ، «اسکندر بيک منشي» ، دايره المعارف بزرگ اسلامي ، ج 8 ، تحت نظر کاظم موسوي بجنوردي، تهران، مرکز دائره المعارف اسلامي ، 1377 ، ص 363.
8 ـ علاوه بر تاريخ عالم آرا در ذيل آن نيز اين روش به کار رفته است، به عنوان مثال رجوع شود به ( اسکندر بيک منشي ، ذيل تاريخ عالم آراي عباسي و محمد يوسف مورخ به کوشش احمد سهيلي خوانساري ، تهران ، چاپخانه ي اسلاميه ، 1317 ، صص 25 و 29.
9 ـ اسکندر بيک منشي ، ج 1 ، ص 408.
10 ـ همان ، ج 2 ، ص 158.
11 ـ همان، ج 2 ، ص 1066.
12 ـ همان ، ج 2 ، ص 768.
13 ـ همان ، ج 2 ، صص 729 و 730.
14 ـ همان ، ج 2 ، ص 603.
15 ـ همان ، ج 2 ، ص 737.
16 ـ همان ، ج 2 ، ص 1258.
17 ـ Frnaz Von Erdmann , "Iskender Munschi undsein werk" Zeitschrift der Deutschen morgenlandischen Gesellschaft . Leipzig . (1861 ) . P.497
18 ـ اسکندر بيک منشي ، ج 3 ، ص 1590.
19 ـ همان ، ج 3 ، ص 1782.
20 ـ همان ، ج 3 ، ص 1630.
21 ـ به عنوان نمونه رجوع شود به همان ، ج 3 ، صص 1690 و 1691 و 1751.
22 ـ در برخي موارد نويسنده خود مختصري از احوال راوي خبر را بيان کرده است . معرفي راويان نبرد دين محمد خان و سپاه قزلباش از آن جمله است . ( اسکندر بيک منشي ، ج 2 ، ص 919.
23 ـ همان ، ج 1 ، ص 8.
24 ـ همان ، ج 2 ، ص 1162 و ج 3 ، ص 1625 و ...
25 ـ همان، ج 3 ، ص 1574.
26 ـ همان ، ج 1 ، ص 854 و ج 3 ، ص 1594.
27 ـ همان ، ج 1 ، ص 54 و ج 3 ، صص 1683 و 1684.
28 ـ همان ، ج 2 ، ص 1378.
29 ـ همان ، ج 1 ، صص 228 ـ 295.
30 ـ همان ، ج 3 ، صص 1807 ـ 1820.
31 ـ همان ، ج 2 ، ص 228.
32 ـ اين مطلب ، نشان دهنده ي تفکر ظل اللهي است و شايان ذکر است که اين تفکر در ايران دوره ي اسلامي ، يک مسير تدريجي را پيموده است و در عصر صفوي به طور بارزي نمود يافته است. بر تولد اشپولر و ديگران ، تاريخ نگاري در ايران ، ترجمه ي يعقوب آژند ، تهران ، انتشارات گستره ، 1360 ، صص 108 ـ 109.
33 ـ همان، ج 1 ، صص 108 ـ 109.
34 ـ محمد يوسف قزويني اصفهاني ، ايران در زمان شاه صفي و شاه عباس دوم ( حديقه ي ششم از روضه ي هشتم خلد برين ) به کوشش محمد رضا نصيري ، تهران، انتشارات انجمن آثار و مفاخر فرهنگي ، صص 317 ـ 367.

عضو هيئت علمي دانشگاه بيرجند**
منبع: نشريه پايگاه نور شماره
 
  • پیشنهادات
  • MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [SIZE=-1]
    خاندان صفوی و پدیدۀ قزلباشان


    * نگاهی به*پیدایش تصوف پیرپرست دوران مغول در ایران و اناتولی
    * شیخ صفی الدین اردبیلی و تأسیس سلطنت صوفیانۀ خانقاهی در اردبیل
    * پیدایش مذهب پیرپرست و ولی پرست بکتاشی در میان تاتارها و ترکان اناتولی
    * پیدایش شیخ بدرالدین و تحول در مذهب بکتاشی و بنیانگذاری مذهب قزلباشان
    * رفتن شیخ جنید صفوی به اناتولی و به دست گرفتن رهبری قزلباشان و تغییر دادنِ او زبان و مذهب و قومیتش را
    * پیگیری رخدادهای مربوط به قزلباشان اناتولی تا هفت سالگی اسماعیل (شاه اسماعیل صفوی) در این گفتار
    کلیۀ افراد خاندان شیخ صفی الدین اردبیلی و کلیۀ برادران شاه اسماعیل صفوی از آغاز کال قزلباشان صفوی در تاریخ گم شده اند

    ** چونکه تحول سرنوشت*ساز در عقیدۀ مذهبی شیخ جنید تحت تأثیر عقائد افراطی تاتارهای شیعه*شده و پیرپرست در اناتولی به وقوع پیوست، سپس همین تاتارها بودند که انحصارًا مریدان شیخ جنید و جانشینانش را تشکیل دادند و به درون ایران مهاجرت کرده تشکیلات قزلباش را به وجود آوردند و در صدد قبضه کردن قدرت سیـاس*ـی برآمدند، لازم است که به ماهیت قزلباشان و ریشه*های مذهب و عقیده*شان نظری بیفکنیم؛ زیرا بدون شناخت قزلباشان هرگونه مطالعه*ئی دربارۀ پدیدۀ صفویه ناقص و دُم*بریده خواهد ماند

    ** در هشت سال اقامت در اناتولی دو تغییر عمده در شخصیت شیخ جنید رخ داد: یکی آنکه چون در میان تاتارهای ترک*زبان می*زیست و عموم مریدانش تاتار بودند، به خاطر خوشامد مریدانش زبان آذری که زبان نژادیش بود را رها کرده ترک*زبان شد. دیگر آنکه مذهب شافعی را که مذهب پدر و نیاکانش بود را رها کرده مذهب اهل حق را که به الوهیت امام علی قائل بودند اتخاذ کرد. تغییر مورد اول، او را از نظر ظواهر شخصیتی به یکی از تاتارها تبدیل کرد؛ و تغییر مورد دوم، وی*را رهبری بخشید و تا مقام الوهیت بالا برد؛ و مریدانش عملاً در سلک بندگان او درآمدند که چشم و گوش*بسته در فرمانش بودند. او در پایان این هشت سال مردی بود که از همۀ احکام دینی دست شسته به*طور کامل اباحی*مذهب شده خود و مریدانش را از انجام فرایض دینی معاف داشته و به نسخۀ دوم شیخ بدرالدین تبدیل شده بود. اما مهترین تحولی که در شخصیت شیخ جنید رخ داد آن بود که به*مریدانش گفت سید از نسل امام علی و از نوادگان موسا ابن جعفر است. از این زمان بود که نسبِ سیادتِ شیخ جنید در اناتولی بر سرِ زبان مریدانش افتاد تا آنگاه که نواده*اش شاه اسماعیل صفوی به*طور رسمی ادعای سیادت و حتی عصمت کرد.

    [/SIZE][SIZE=-1]
    تشکیل سلطنت قزلباشان و تسخیر ایران توسط آنها

    یک وقایع*نگار اروپایی در وقایع زمستان ۸۸۰ خبر از ظهور یک پیامبر جدیدی در ایران داده چنین نوشت: «گزارشی به*تاریخ دسامبر ۱۵۰۱ دربارۀ پیغمبر جدید از قول مسافرینی که تازه از ایران برگشته*اند داده شده که دربارۀ صوفی ۱۴ ساله و ادعای پیامبری و خداییِ او و ۴۰ خلیفه*اش که اعمال مذهبی را از طرف او انجام می*دهند بحث می*کند»

    یکی از بزرگان آذربایجان به نزد شاه اسماعیل رفت و به او مشورت داد که اگر بخواهد مردم تبریز را مجبور کند که مذهب خودشان را رها کرده شیعه شوند شورش خواهند کرد. شاه اسماعیل چنین پاسخ داد:
    «مرا به این کار واداشته*اند. خدای عالم و همۀ ائمۀ معصومین همراه من*اند. من از هیچ*کس باک ندارم. به توفیق الله تعالی اگر رعیت حرفی بگویند شمشیر می*کشم و یک*تن را زنده نمی*گذارم»

    یکی از بازرگانان ونیزی دربارۀ چیره*دستی شاه اسماعیل در عمل لواط، دربارۀ به یک مورد که خودش شاهد بوده چنین نوشته است:
    «او دستور داد تا دوازده تن از زیباترین جوانان تبریز را به*کاخ هشت بهشت بردند. او با آنها عمل شنیع لواط انجام داد، سپس آنان را به همین نیت به امرای سپاه خود سپرد»

    شاه اسماعیل در خلال چند هفته بیش از ۲۰ هزار تن از مردان تبریز را به جرم سنی بودن قتل عام کرد و مساجد تبریز را تبدیل به طویلۀ استران و خران کرد و شکم زنان را درید و جنینهایشان را به جرم سنی بودن بیرون کشید. در اردبیل که همه مردمش سنی بودند هر که نمیخواست شیعه شود خانه اش را بر روی زن و فرزندانش به آتش می*کشیدند.


    دربارۀ کشتار همگانی مردم شهر تبس توسط شاه اسماعیل چنین نوشته*اند:
    «غازیان عظام از گرد راه نرسیده در شهر طبس تاختند و هرکس را در آن بلده یافتند از دم تیغ بی*دریغ گذراندند، آنگاه سورتِ غضبِ پادشاه عرب و عجم تسکین یافت.» و «بعد از آن که هفت هشت هزار کس کشته شدند و شهر را غازیانْ غارت نمودند، سَورتِ غضب پادشاه کشورگیر تسکین یافت»

    یک بازرگان ونیزی که همراه کاروان قزلباشان می*رفته دربارۀ آنها چنین نوشته است:
    «نام خدا را مردم [یعنی قزلباشان] در سراسر ایران فراموش کرده و فقط نام اسماعیل را به*خاطر سپرده*اند. اگر کسی هنگام سواری از اسب بر زمین افتد یا از اسپ پیاده شود، خدای دیگری را جز شیخ [یعنی اسماعیل] به یاری نمی*طلبد… مسلمانان می*گویند: لا الٰه إلاّ الله محمد رسول الله؛ اما ایرانیان [یعنی قزلباشان] می*گویند: لا الٰه إلاّ الله، اسماعیل وَلِیّ الله».
    و یکی دیگر از همردیفان این بازرگان می*نویسد که اسماعیل برای قزلباشان، هم خدا است هم پیامبر است و هم ولی امر و شیخ طریقت.

    دربارۀ خوردن گوشت لاشۀ دشمنان شاه اسماعیل توسط قزلباشانش، مؤلف جهانگشای خاقان چنین نوشته است:
    «پادشاه کینه*خواه… به لفظ گهربار ادا فرمودند که هرکه سرِ مرا دوست دارد از گوشت دشمن من طعمه سازد… به مجرد استماعِ این فرمان، کوشش و ازدحام جهت اَکلِ گوشت میتۀ (خوردن گوشت مردارِ) شیبکخان به مرتبه*ئی رسید که صوفیان تیغها کشیده قصد یکدیگر نمودند و آن گوشتِ متعفنِ با خاک و خون آغشته را به*نحوی از یکدیگر ربودند که چرغانِ شکاریْ در حالِ گرسنگیْ آهو را بدان رغبت از یکدیگر بربایند».
    و امیرمحمود خواندمیر می*نویسد:
    «به*نوعی ازدحامِ هجوم شد که چند کس مجروح و زخمی گشتند، و جمعی که دورتر بودند یک لقمه گوشتِ او را از جمعی که نزدیکتر بودند به مبلغ کلی می*خریدند و می*خوردند».

    شاه اسماعیل در هرات دستور داد قبر جامی شاعر نامدار ایران را شکافتند و استخوانهایش را بیرون آوردند و پراکندند. او همۀ فقهای هرات را قتل عام کرد و مولانا تفتازانی که بزرگترین فقیه جهان اسلام بود را قزلباشان به دستور او تکه پاره کردند.

    شاه اسماعیل در بغداد دستور داد ساختمان قبر امام ابوحنیفه را ویران کردند و گور ابوحنیفه را شکافتند و استخوانهایش را بیرون آورده پراکندند و لاشۀ سگی در جای ابوحنیفه در ته گور افکندند و گور را تبدیل به مستراح عمومی کردند و شاه اسماعیل دستور داد که هر که در این گور بریند ۲۵ دینار تبریزی جایزه خواهد گرفت. یک شاعر قمی این بیت را سرود:
    شیعه در گور حنیفه رید و سنی سجده کرد / هست ریدن گاهِ شیعه سجده گاه سنیان

    در کازرون و فیروز آباد که هیچ کس شیعه نبود پس از یک کشتار همگانی که از مردم کردند حتی سگان و گربه ها را به اتهام سنی بودن قتل عام کردند.
    [/SIZE]
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]پیچیدگی اوضاع پس از تشکیل حکومت صفویه[/h]
    [SIZE=-1]یکی از عواملی که موجب پیچیدگی اوضاع پس از تشکیل حکومت صفویه شده بود مواجهه شاه اسماعیل با خصومت متقابل بین عناصر ترک قزلباش و ایرانی و تاجیک .
    مهمترین عوامل این اختلافات عبارت بودند از :
    1 - اگر چه ترکهای قزلباش مسئول عمده به قدرت رساندن صفویان بودند اما بسیاری از آنان از خارج مرزهای ایران آمده بودند .
    1- نیروهای ایرانی جایگاه خود را د ر حکومت و دولت برتر از نیروهای ترک می دانستند .
    2- عناصر ایرانی خود را مردان اهل قلم در جامعه کلاسیک ایران می دانستند .
    3- نیروهای قزلباش خود را عامل عمده تشکیل حکومت صفوی می دانستند .
    4- قزباشها خدمت تحت فرماندهی یک صاحب منصب ایرانی را بی احترامی به خود می دانستند .
    5- نیروهای ایرانی عهده دار شدن قزلباشها را در مقام های سیـاس*ـی و یا بخشهای اداری که ایرانیان محدوده خود می دانستند ، دون شان می شمردند .
    6- ایرانیان از قزلباشها طبع شعر و یا هنرهای ظریفی را نداشتند و عهده داری چنین پیشینه های را حق بزرگان با فرهنگ و متمدن ، یعنی خودشان می دانستند .
    7- اگر چه این گونه تصورها در میان دو عنصر ایرانی و ترک ، تصور قالبی و بیشتر برای حفظ قدرت نفوذ خود بود ، در هر صورت موجب آشفتگی و دشواریهای در امر حکومت می گردید .
    شاه اسماعیل برای حل این مشکل و ترکیب و تعادل آنها اقداماتی انجام داد که موجب تقویت تمرکز قدرت و هماهنگی و تجانس امور حکومت گردید . تشکیل مقامات مناسبی چون وکیل نقس نقیسی همایون ، صدر بیانگر اقدامات شاه اسماعیل برای پرکردن شکاف میان عناصر ترک و تاجیک بود .
    [/SIZE]​
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]شاه اسماعیل اول صفوى[/h]
    شاه اسماعیل اول صفوى
    اسماعیل میرزا، ملقب به ابوالمظفر بهادر خان حسینى، فرزند سلطان حیدر و نواده دخترى اوزون حسن
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    بود.
    اسماعیل در 892 ق / 1487 م در اردبیل دیده به جهان گشود. وى پس از کشته شدن پدرش، سلطان حیدر «893 ق / 1448 م» در جنگ با
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    و متحدش فرخ یسار شروانشاه، به همراه برادرانش در حصار استخر زندانى شد «عالم آراى عباسى، ص 32؛ جهانگشاى خاقان، صص 44 - 46».
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    در 898 ق / 1493 م فرزندان حیدر را از زندان آزاد ساخت «حبیب السیر، ج 4، صص 439 - 440» و آنان را به تبریز فرا خواند. در پى کشته شدن سلطان على، برادر بزرگتر اسماعیل در نبرد با رستم بیگ، یاران و مریدان، اسماعیل میرزا را که در آن هنگام کودکى شش ساله بود، با اجازه مادر از اردبیل به گیلان «لاهیجان» بردند. در گیلان، کارکیا میرزا على، فرمانرواى محلى لاهیجان و دیلمان، که شیعه و سید و دوستدار خاندان صفوى بود در نگه داشت شیخ اغلى خردسال اهتمام کرد.

    اسماعیل پنج سال در آنجا ماند و با مراقبتهاى شمس الدین لاهیجى که از فضلاى آن دیار بود؛ فارسى، عربى، قرآن و مبانى و اصول شیعه امامیه را فرا گرفت «احسن التواریخ، ص 9؛ جهانگشاى خاقان، صص 64 - 67». افزون بر این، در این مدت، زیر نظر هفت تن از اعیان صوفى لاهیجان فنون رزم آموخت «جهانشگاى خاقان، ص 57».

    اسماعیل با آنکه هنوز کودکى خردسال بود از جانب مریدان پدر، صوفى اعظم، مرشد کامل و شیخ و سلطان محسوب مى‏شد و حتى او را به عنوان شاه تلقى مى‏کردند. رستم بیگ چند بار فرستادگانى به طلب دو کودک شیخ حیدر به گیلان فرستاد و هر بار، کارکیا، فرستادگان او را با عذرهاى عاقلانه عودت مى‏داد. رستم گمان مى‏کرد ابراهیم هم در گیلان است و از جستجو کردن او و مادرش در اردبیل غافل ماند. اما اسماعیل که در همین سالهاى خردسالى در دستگاه کارکیا آزموده شده بود، به تدریج از اعتقاد غلات که وى را مظهر الهى تلقى مى‏کردند فاصله گرفت و آن گونه که به بعضى ونیزیهاى مقیم ایران در آن ایام گفته شد، از اینکه یاران وى را به چشم خدایى بنگرند اظهار نفرت مى‏کرد. اینکه شمسه‏اى از این دعوى الوهیت در اشعار ترکى او هست، اگر جعلى و ساختگى نباشد، ممکن است مبنى بر مصلحت وقت و ضرورت تسلیم به اعتقاد مریدان باشد که بدون آن، جانبازى آنها در حق شیخ و مرشد جوان غیر ممکن مى‏شد. این مریدان در گرماگرم هنگامه کارزار، عنایت این شیخ و مرشد را حامى‏و حافظ خود مى‏دانستند و «قربان صدقه» او مى‏رفتند. در واقع شیخ اغلى خردسال که نزد مریدان مظهر الوهیت و صوفى اعظم بود، وقتى به تشویق و الزام مریدان در محرم 905 ق / اوت 1499 م به قصد تسخیر ولایات ایران به حرکت درآمد، هنوز تا حدى آلت دست و اغراض سرکردگان قزلباش بود و سیزده سالى بیش نداشت.


    اسماعیل میرزا و تلاش برای گرفتن انتقام خون پدر


    اختلافات خانگى بازماندگان اوزون حسن که قلمرو او را تجزیه کرده بودند، براى اعلام خروج دین حق از سوى اسماعیل میرزا، فرصت مناسبى قلمداد شد. در اردبیل، شیخ جوان، بقعه و خانقاه صفوى را زیارت کرد و از دیدار مادر و برادر خرسندى یافت. چندى بعد براى مقابله با دشمنان که
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    و فرخ یسار شروانشاه از آن جمله بودند، همراه یاران خویش به نواحى قراباغ و وان عزیمت کرد. در بین راه عده زیادى صوفیان جانسپار دیگر از حوالى سیواس و ارزنجان به وى ملحق شدند. اسماعیل به دنبال مشورت با یاران، حمله به شروان و کشیدن انتقام خون پدر را از فرخ یسار پیر بر هر کار دیگرى مقدم داشت. با هشت هزار تن صوفیان جنگجوى و جان نثار که در موکب خویش داشت عازم شروان شد. در جنگى که نزدیک قلعه گلستان روى داد، فرخ یسار با وجود بیست هزار مرد جنگى که با او همراه بود، مغلوب و کشته شد «906 ق / 1500 م؛ جهانگشاى خاقان، صص 119 و 113». اما قلعه گلستان در مقابل سپاه صوفیان به مقاومت پرداخت و بلافاصله تسلیم نشد. با این حال باکو تسلیم شد و سردار خردسال به جاى آنکه وقت خود را براى محاصره و تسخیر قلعه گلستان ضایع کند، از حوالى شروان عزیمت کرد و راه آذربایجان را پیش گرفت. در حدود نخجوان الوند بیگ آق قویونلو را مغلوب و پراکنده ساخت «907 ق / 1502 م» و خود پیروزمندانه وارد تبریز شد و سلطنت خود را با اعلام و اظهار سلطنت شیعه که به هر حال با آیین اکثریت اهل شهر مغایر بود، اعلام داشت «تاریخ جهان آرا، صص 465 - 226؛ لب التواریخ، صص 394 - 395».



    اسماعیل میرزا و تجدید عهد با عقاید شیعه


    اما اکثریت خاموش نامتحد و نامصمم اهل سنت در مقابل اقلیت فعال و پر شور و مصمم ضد خود چه کارى مى‏توانست کرد? قدرت صوفیان سلح و تهدید تبراییان تبرزین به دوش پادشاه صفوى که او را در آن ایام صوفى اغلى مى‏خواندند، هر گونه مقاومت جدى ضد شیعه را از جانب اهل تبریز غیر ممکن ساخت. در تاریخ ایران اسلامى، این یک نقطه عطف و یک تحول بود و تحقق یا عدم تحقق آن به تصمیم و تهور یکى از دو طرف ماجرا بستگى داشت و این اوصاف در بین مخالفان اسماعیل میرزا وجود نداشت.

    در یک روز جمعه، خطیب شهر به امر فاتح قهار در مسجد تبریز خطبه اثنى عشرى خواند. در هنگام اذان، عبارت اشهد ان علیا" ولى الله، و حى على خیر العمل که شعار شیعه بود و طى قرنها تقریبا" جز در عهد
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    و سربداران در مسجد هیچ شهرى از مأذنه به گوش نخورده بود گفته شد. در تعقیب نماز هم، لعن ابابکر، عمر و عثمان و سایر خلفاى بنى امیه و بنى عباسیه خوانده شد. نمونه ناخرسندى شدید اهل سنت از غلبه تشیع و حکمرانى طایفه قزلباش در ایران در چند بیت خواجه ملاى اصفهانى که خطاب به سلطان سلیم عثمانى سروده، آمده است و او را به عنوان خلیفه خدا و خلیفه رسول به تسخیر ایران و دفع فتنه رافضه دعودت کرده است :
    تویى اکنون ز اوصاف شریفه خدا را و پیمبر را خلیفه
    روا دارى که گبر و ملحد دد دهد دشنام اصحاب محمد
    بیا از قصر دین کسر صنم کن به تخت روم، ملک پارس ضم کن
    به روایتى خطبه را
    مولانا احمد اردبیلى از اکابر علماى شیعه عصر خواند و این محل تردید است. به هر حال چون خطبه، با اظهار تبرى نسبت به صحابه رسول و خلفاى مقبول و محبوب اهل سنت خوانده شد، مجلس به جنب و جوش آمد و عده کثیرى از حاضران آماده اظهار مخالفت شدند. شاه جوان به سرعت و قاطعیت، شمشیر از غلاف بیرون آورد و به صوفیان مجلس و دیگران حکم کرد که بى درنگ تبرا کنند و از مخالفان ترس به خود راه ندهند. در جواب لعن بر صحابه و خلفا، از مردم بانگ بیش باد و کم مباد بلند شد و تبراییان تبرزین به دوش از همانجا در شهر راه افتادند و با لعن و سب خلفا و صحابه رسول اکرم، پیشاپیش موکب شاه خویش به حرکت درآمدند. شهر پر از غوغاى تبراییان شد و اظهار تولاى اهل بیت در شعارها انعکاسى و تکرار یافت. عده‏اى هم براى چشم ترس دیگران یا بدان سبب که از اظهار تبرى خوددارى کردند، کشته شدند. در جواب ناصحان محافظه کار که گفته بودند این اظهار تبرى ممکن است اهل سنت را بر شاه جدید شوراند و به ایجاد اغتشاش وا دارد، صوفى اعظم پاسخ داد؛ اگر در اینجا جمیع خلق هم سر به مخالفت بردارند همه را بى دریغ به دست تیغ خواهم سپرد.


    اسماعیل میرزا نخستین پادشاه صوفی


    به دنبال این راهپیمایى و تظاهرات صوفیان مسلح شاه اسماعیل که با مقاومت عمومى‏هم رو به رو نشد و یا نمى‏توانست بشود، شاه اسماعیل، نخستین پادشاه صوفى، در تبریز، تختگاه آق قویونلو، سلطنت شیعى برقرار و اعلام نمود. شاه جوان حکم کرد که در تمام قلمرو وى در ممالک محرومه، بعد از این به همین دستور عمل کنند و همه جا «در اسواق تبراییان همچنان لعن و طعن ملاعین ثلاثه - ]که نزد شاه عبارت از سه خلیفه نخست بود[ - گشوده و هر کس خلاف کرد او را به قتل رسانند». سکوت و تسلیم نهایى اکثریت خاموش مخالفان در تبریز و در سایر بلاد نشان داد که اعلام و اخطار پادشاه جوان به کلى بى هنگام نبود؛ شاید هم کینه‏اى که در نهانگاه سـ*ـینه ها از سالهاى فتوحات اعراب پر ماجرا باقى مانده بود، این سکوت و قبول را دست کم در نزد برخى از عوام و خواص تاجیک ولایات به صورت نوعى تشفى و تسکین در آورده بود.


    تلاش برای شناساندن عقاید تشیع


    آیین تشیع هم، چنانکه شاه صفوى پیش بینى کرده بود، بعد از چندین نسل دعوت و تبلیغ پنهان و آشکار که از جانب پدران او در جریان بود، اکنون آماده آن بود که گستره پنهان خود را که سالها زیر نقاب تقیه پنهان و ناشناخته گذاشته بود، آشکار کند، و چنین نیز کرد.

    با این حال از تمام اصول و فروع آیین
    تشیع آنچه در مدت دعوت پدران شاه اسماعیل آشکار و پنهان تبلیغ شده بود، ظاهرا" تنها مسئله امامت بود که ولایت و جانشینى على بن ابى طالب «ع» را بعد از وفات رسول اکرم تبلیغ و تعزیر مى‏کرد. این قول هم هر چند همراه با الزام محبت آل رسول از عهد ایلخانان به تدریج در بین بسیارى از مسلمین و صوفیان رایج بود، اما براى آن که تشیع را به عنوان یک مذهب رسمى‏با تمام اصول و فروع بایسته و لازم یک آیین، براى عام مردم قابل تمسک و اعتماد سازد، کافى به نظر نمى‏رسید. از این رو، تعزیر عقاید در باب توحید و نبوت و معاد نیز براى تکمیل آن ضرورت پیدا کرد. به علاوه در مسایل فروع، تعزیر احکام ائمه شیعه و مسأله تقلید و اجتهاد در این گونه مسایل هم براى رسمى‏کردن مذهب تشیع ضرورت داشت و این جمله، با مجرد اظهار تولا و تبرا و یا بر سر گذاشتن کلاه سرخ فام دوازده ترک، قابل قبول نمى‏افتاد.

    طرفه آنکه در این زمینه‏ها نه خاندان صفوى سابقه و ضابطه‏اى استوار و قابل استناد داشت، نه صوفیان ترکمان که از زمان شیخ حیدر، به کلاه سرخ خویش شناخته مى‏شدند. در تمام تبریز هم که دست کم یک سوم اهالى آن خود را شیعه مى‏خواندند، هیچ کتاب مدون و جامعى در باب تمام فروع و اصول
    مذهب اثنى عشرى وجود نداشت. فقط بعد از اعلام رسمیت تشیع، به دنبال جستجوى بسیار، یک بخش از کتاب «قواعد الاسلام» علامه حلى، فقیه شیعى، از کتابخانه شخصى کافى نورالله زیتونى به دست آمد که معدودى علماى شهر آن را مى‏خواندند و هنوز شهرت و قبولى هم نداشت.

    بالاخره معلوم شد بدون جلب علماى شیعه از خارج، تشیع نمى‏تواند در عمل، در تمام ایران مذهب رسمى‏واقع شود؛ سپس شاه جوان لازم دید علماى مذهب را از بحرین و کوفه و حله و جبل عامل، براى نشر معارف شیعه و تعلیم و اجراى احکام آن مذهب به ایران دعوت کند و کرد. از این جمله؛
    شیخ نورالدین کرکس از علماى معروف جبل عام بود، که به دعوت پادشاه از
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    به ایران آمد و عامل عمده‏اى در نشر و تبلیغ مذهب جعفرى در ایران گشت.


    اعلام تشیع ، اعلام جنگ توسط اسماعیل میرزا


    اما اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمى‏دولت در ایران، نوعى اعلام جنگ ایران صفوى به دولتهاى سنى همسایه بود؛ دولت عثمانى که سلطان آن داعیه خلافت یا احیاء آن را داشت، و دولت تازه تأسیس شیبانیان ازبک که سلطان سنى و متعصب آن را چاپلوسان اطرافش، امام الزمان و خلیفة الرحمان مى‏خواندند. به علاوه طوایف ترک و تاجیک اهل سنت هم که در داخل ایران صفوى و یا در حواشى مرزهاى آن وجود داشتند، با اظهار مقاومت علنى یا پنهان، اجراى حکم شاه صوفى را در تحمیل اجبارى مذهب تشیع با دشواریهایى مواجه مى‏ساختند و مقاومت آنها، اسماعیل صفوى را در داخل و خارج به چالش و زور آزمایى مى‏خواند. با وجود علاقه‏اى که برخى ایرانیان اهل سنت در آن ایام نسبت به آل على نشان مى‏دادند و از جمله میر جمال الدین عطاءالله دشتکى، واعظ هرات با نشر کتابى به نام روضة الاحباب، این علاقه را که متضمن غلو وى در محبت و ارادت به آل على بود، در بین عامه رواج داده بود، باز اکثریت اهل سنت از غلبه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ناخرسندى شدید خود را پنهان نمى‏کردند. شدت این ناخرسندى در داخل ایران را در این ایام از شرحهاى جالب و مؤثرى که روزبهان خنجى در مهمان نامه بخارا، و زین الدین واصفى در بدایع الوقایع آورده اند، مى‏توان دریافت. شواهد نشان مى‏دهد که متعصبان اهل سنت در ایران تا به حدى از غلبه «اوباش قزلباش» ناخرسند بودند که تسخیر و تصرف ایران را به دست ترک و ازبک بر استقلالى که قزلباش صفوى براى آنها به ارمغان آورده، و آن را به مرحله نیل به دولت ملى ارتقاء داده بود، ترجیح مى‏دادند.


    تلاش برای تحکیم مبانی انقلاب


    بدین گونه یک انقلاب تمام عیار، با خمیر مایه مذهبى، در ایران آغاز شده بود که رهبرى آن در دست شاه اسماعیل جوان و صوفیان قزلباش او قرار داشت. اما جلوگیرى از خاموش شدن شور و هیجان آن، به نوبه خود، سعى مجدانه و شور بى فتور طلب مى‏کرد؛ لاجرم، تمام مدت سلطنت رهبر این انقلاب صرف مبارزه و تلاش دائم براى تحکیم مبانى انقلاب و تأمین دوام و بقاى آن شد.

    شاه اسماعیل از سال 908 تا 918 ق / 1502 م تا 1512 م، طى جنگهاى متعدد هم قلمرو فتوحات خود را گسترش داد و آن را به اقصا نقاط کشور رساند و هم با دولتهاى همسایه عثمانى و ازبک درگیر شد. وى در اغلب این نبردها پیروزمندانه به پیش رفت، اما در جنگ با
    سلطان عثمانى در چالدران شکست سختى خورد و از آن پس تا پایان عمر دیگر خیال مبارزه با عثمانیها را از سر به در کرد. پادشاه جوان به هنگامى‏که به زحمت سى و شش سال از عمرش مى‏گذشت؛ در پایان یک فرمانروایى بیست و چهار ساله، در نواحى شروان و قراباغ که به شکار و تفریح رفته بود، بیمار شد و در راه بازگشت به تبریز در حوالى سراب در رجب 930 ق / مه 1524 م دیده از جهان فرو بست. جسد او را به اردبیل آوردند و در بقعه جدش شیخ صفى الدین اردبیلى به خاک سپردند.


    سلطان اسماعیل جنگجویی صاحب ذوق


    بنیانگذار دولت صفوى، که به هر حال با سلطنت او، ایران پس از قرنها بعد از هجوم اعراب، توانست بار دیگر به مرحله یک دولت واحد ملى قدم گذارد؛ فرمانروایى جنگجو، متهور و فوق العاده شجاع بود. وى به علم وهنر هم علاقه نشان مى‏داد و به زبان ترکى و حتى فارسى، شعر مى‏سرود. فرزندان اسماعیل هم تقریبا" همه صاحب ذوق شعر و قریحه هنرى بودند.

    بعد از او، به سعى امیران قزلباش، پسرش طهماسب، در تبریز به سلطنت نشست.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]زنان حرمسرا در دوره صفویه[/h]
    زنان حرمسرا در دوره صفویه


    در دوره ی اول حکومت صفویه زنان حرمسراحتی در جنگ ها شرکت می کردند .
    2017251792152061751898251321831841631217.jpg


    آزادانه با امرا و درباریان مراوده داشتند و در جلسات درباری شرکت می کردند وبااجازه ی شاه از حرم خارج شده در شهر تردد می کردند.اما در دوره ی شاه عباس همانند شاهزادگان زنان حرمسرا نیز با محدودیت مواجه شدند.دیگر نمی توانستند در جلسات شرکت کنند و آزادانه در شهر بچرخند و باید در میان خواجه سرایان قرار می گرفتند!تنها زن این دوره که از این جریان استثنا بود زینب بیگم عمه ی شاه عباس بود که نقش فعالی در امور سیـاس*ـی داشت و در جلسات درباری حضور می یافت.
    زینب بیگم نفوذ زیادی در شاه عباس داشت امرای محلی که نافرمانی می کردند برای شفاعت به وی متوسل می شدند.این زن در سیاست خارجی نیز تاثیرگذار بود.
    در شوراهای نظامی هم زینب بیگم مورد مشورت شاه عباس بود.وی مسئول اداره ی حرمسرا نیز بود اما بدلیل برزو اختلاف با برادرزاده اش در 1022 از اصفهان طرد شد و به قزوین فرستاده شد.شاید علت این اختلاف دخالت های بسیار زیاد این زن در امورحکومت بوده اما در1027 وی مجددا مورد لطف شاه قرار گرفت وهمنشین شاه شد.طوریکه در 1029 که شاه عباس در فرح اباد بیمارشد و زمزمه ی نافرمانی قزلباشان به گوش رسید با تدابیر این زن این طغیان فروکش نمود.
    برخلاف زنان ,خواجه سرایان از نفوذ زیادی در این دوره برخوردار بودند .شاه صفی با از بین بردن تعداد زیادی از رجال شایسته زمینه ی نفوذ این افراد را مهیا کرد.در زمان شاه عباس دوم وی شیفته زنان بویژه زنان ارمنی جلفا بود.در بررسی رفتار شاه عباس دوم با زنانش متوجه می شویم وی بیماری سادیسم داشته و از شکنجه و ازار زنان لـ*ـذت می بـرده! نمونه ی این امر را در سوزاندن 4 زن خویش به جرم نخوردن نوشید*نی می توان دید.یا انکه وی رقاصه ها را وادار می کرد بر روی شیشه های خرد شده برقصند!
    شاه عباس دوم نیز فردی بدبین بود و شاهزاده ها را در حرم نگه می داشت .واگذاری مناصب کلیدی به خواجه سرایان در این دوره گسترش یافت.سوءاستفاده ی خواجه سرایان از مقام و موقعیت خود باعث نارضایتی مردم گردید.
    با روی کار امدن صفی میرزا که بنام شاه سلیمان به حکومت رسید که تبعی زنانه داشت و بجز به میگساری و زنبارگی فکر نمی کرد می توان تصور نمود ایران در چه وضعیتی قرار گرفت.
    شاه عباس دوم نیز فردی بدبین بود و شاهزاده ها را در حرم نگه می داشت .واگذاری مناصب کلیدی به خواجه سرایان در این دوره گسترش یافت.سوءاستفاده ی خواجه سرایان از مقام و موقعیت خود باعث نارضایتی مردم گردید


    زنبارگی وی زمینه ی نفوذ زنان را فراهم می اورد و باعث قرق های بسیار می شد که به اقتصاد جامعه لطمه میزد.بعلاوه بر سلامتی شاه تاثیر سوءمی گذارد.بطوریکه خواهــش نـفس رانی شاه باعث زایل شدن نیروی فکری و جسمی وی میشد.
    شاه سلیمان در سالهای آخر حکومتش یکسره به حرم پناه برد عده ای این امر را بدلیل بدبینی وی نسبت به امرا و رجال می دانند.در هر حال علت هرچه بود وی به امورحکومت بی رغبت بود و در انجا
    شورایی متشکل از مادرش خواجه سرایان بزرگ وزنان سوگلی اش تشکیل داد گرچه رسمی نبود اما تصمیمات مهم در این شورا گرفته میشد و اعتبارش از شورای وزیران بیشتر بود.
    در این زمان خواجه سرایان نفوذ زیادی یافتند زیرا تنها راه ارتباطی با درون حرم بودند.مادر شاه مقتدرترین زن این دوره بود.وی در زمان خشکسالی با اقداماتش باعث شد امور مالی تحت کنترل وی در بیاید و جلوی خالی شدن خزانه را گرفت.وی در عزل و نصب ها نیز نقش داشت.حفاظت از مهر سلطنتی نیز بر عهده ی وی بود. رابـ ـطه ی این زن با خواجه سرایان بر مبنای منافع مشترک پایه گذاری شده بود. به علاوه مادر شاه چون واسطه ی ازدواج درباریان با زنان حرم بود با درباریان نیز مرتبط بود.
    8862250576817210255951302412231652233436.jpg


    لباس و زینت آلات زنان حرمسرا
    زنان برای ارایش از حنا و سرمه استفاده می کردندوموهای خود را به شیوه های مختلفی می پیچیدند. برای زینت گردن و دست از جواهر استفاده می کردند.در دوره ی شاه عباس نوعی ساده زیستی در لباس زنان ایجاد می شود.
    زندگانی زنان در خارج از حرمسرا
    در حرم سرا بعضی زنان به خود آرایی و آرایش مشغول می شدند.جمعی مشغول ریسندگی و بافندگی و پرداختن به کارهای هنری نظیر رقـ*ـص و آواز وموسیقی و . . . می شدند.
    شکار:
    یکی از مطلوب ترین تفریحات و سرگرمی های زنان حرمسرا حضور در شکارگاه های قرق شده شاهی بود،در این شکارگاه ها جایگاهی برای زنان میساختند که در آنجا میتوانستند مناظر شکارگاه را ببینند وحتی شکارهایی که نزدیک آنها می آمد،بزنند.
    سفرهای جنگی:
    حضور در اردوهای جنگی نیز یکی از مسافرت هایی بوده که زنان حرم سرا بالاجبار تحمل می شدند،شاه در این سفر تعداد کمی از زنان خود را می برد.خواجه سرایان وظیفه محافظت از زنان را داشتند،آنها موظف بودند تا در صورت پیروزی دشمن تمام زنان را سر بریده تا زنده به دسته دشمن نیفتند.
    سفرهای زیارتی:این سفرها به خصوص در دوره حکومت شاه سلطان حسین افزایش یافت وعلاوه بر مشهد مقدس و قم،مکه،مدینه و عتبات را در بر می گرفت.گاهی زنان حرمسرا بدون حضور شاه،مدت مدیدی را در یکی از شهرهای مذهبی سپری کنند.
    در مجموع هر چه به اواخر دوره صفوی نزدیک می شویم،به موازات افزایش بی کفایتی و بی لیاقتی شاهان صفوی هزینه های حرمسرا نیز افزایش می یابدبه طوری که این هزینه ها در دوره شاه سلطان حسین سه برابر نسبت به شاه سلیمان افزایش داشته است.


    تاثیرات حرمسرا بر اقتصاد کشور
    زنان خاندان سلتنتی از همان بدو تاسیس حکومت صفوی مبدل به زنان ثروت مندی شدند و از همان ابتدا املاک زیادی را به دست آوردند.تبدیل گسترده املاک دولتی به املاک خاصه یا سلطنتی در دوره دوم صفویه،موجبات انتفاع بیشتر اهل حرم را از ثروت ودارایی فراهم آورد و استیلای آنان را بر منابع مالی افزایش داد و این امر موجب متمول شدن بیشتر زنان خاندان سلطنتی و در راس انها ملکه مادر شد. عمده ترین هزینه های حرم سرا مربوط به پرداخت مستمری دایمی زنان و تامین مخارج آنان بود.وقتی یکی از زنان حرم سرا مورد توجه و عنایت خاص شاه واقع می شد مستمری اش نیز افزایش می یافت. همچنین وقتی شاه برخی از زنانش را طلاق می داد و ان را به عقد دیگر درباریانش در می اورد به هنگام خروجشان از حرمسرا جهیزیه کامل برای آنها تدارک می دید.علاوه بر مستمری زنان پرداخت هزینه های آنان نیز بر عهده شاه بود که عمده ترین آنها هزینه خرید لباس زینت آلات و وسایل آرایشی می شد تا بتوانند نظر شاه را به خود جلب کنند.در مجموع هر چه به اواخر دوره صفوی نزدیک می شویم،به موازات افزایش بی کفایتی و بی لیاقتی شاهان صفوی هزینه های حرمسرا نیز افزایش می یابدبه طوری که این هزینه ها در دوره شاه سلطان حسین سه برابر نسبت به شاه سلیمان افزایش داشته است.

    منابع:1-تاریخ و اندیشه / 2- ایران سی تی / 3- مدیر یار

     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    حکومت صفاریان
    سیستان ، مهد ظهور سلسله فرمانروایان صفاری در قرن سوم بود . این دیار از همان نیمه اول قرن اول هجری ، توسط مسلمانان فتح شد و حاکمانی از طرف خلفا و یا حاکمان کوفه بر آن گمارده می شدند . با مهاجرت تعداد زیادی از اعراب به این نقطه ، اسلام در سراسر آن گسترش یافت .
    دو شهر زرنج و بست از مهمترین شهرهای سیستان بودند که طاهریان در دوران حاکمیت خویش ، بر آنها حکمرانی می کردند ، زیرا سیستان آن زمان تابع حکومت خراسان شده بود . دوری سیستان از مرکز خلافت باعث شد خوارجی که از عراق و غرب ایران رانده می شدند ، به این دیار پناهنده شوند و بتدریج قدرت و مکنتی به دست آورند . آغاز ورود آنها از اواخر قرن اول هجری بود و تا زمانی که صفاریان در صحنه سیـاس*ـی این منطقه ظاهر شدند ، مدام شورشهایی به راه می انداختند . برخی از این شورشها آنچنان توسعه یافت که برای مدت چند دهه دوام آورد . از مهمترین شورشهای خوارج ، شورشی بود که حمزه آذرک رهبری آن را به عهده داشت .
    خوارج از سال 180 تا 213 توانستند در قسمت مهمی از سیستان برتری خود را حفظ کنند .
    دسته های خوارج بیشتر در مناطق غیر شهری ساکن بودند و مانند اسلاف خود ، با تهدید و کشتار و نیز اظهار دین داری افراطی ، کسانی را می فریفتند . فشار حاکمان نالایق طاهری نیز راه را برای آنان هموار تر می کرد و در این میان مردم مسلمان دچار زحمت و سختی بسیار می شدند .


    سرانجام مردم که از ناامنی و نابسامانی اوضاع آنان به تنگ آمده بودند و می دیدند که حکام طاهری نیز توانایی مقابله با آنان را ندارند خود دست به تشکیل دسته های مقاومت زدند . این دسته ها که جنگجویان داوطلب معروف به ( مطوعه ) بودند وظیفه خویش را جنگ با خوارج و کافران نقاط دورتر مرزهای شرق عنوان می کردند .
    با کاهش سلطه طاهری ، این دسته ها نفوذ یافتند و بتدریج سازمان اجتماعی جدیدی را تشکیل دادند . در این زمان بود که آنها به نام عیاران خوانده شده و طبقه و فرهنگ جدیدی را به خود اختصاص دادند .
    عیاران رقیب خوارج شده و خود را اهل فتوت و جوانمردی خواندند . آنها جوانمردی را امری جدا از راهزنی ندانسته و خود را آلوده به غارتگری کردند . عیاران بیشتر اموال ثروتمندان را غارت می کردند ، در حالی که می کوشیدند دروغ نگویند ، قانع باشند . اگر نان و نمک کسی را خوردند وی را آزار نرسانند و حق مظلوم را از ظالم بگیرند به همین دلیل بود که زمانی ، عیاری به پیشه راهزنی گفته می شد ، اما راهزنی که اهل انصاف و جوانمردی بود .
    یعقوب عیاری از سیستان
    یعقوب فردی روستایی بود که قریه قرنین متولد شده بود و در ابتدا رویگری می کرد ، به همین دلیل به او صفار گفته می شد . حال و هوای عیاری او را از رویگری جدا کرده و پس از چندی که دار و دسته خود را شکل داد ، به جمعی بزرگتر که رهبری آن را صالح بن نضر بر عهده داشت ، پیوست . صالح با بیرون راندن حاکم طاهری بست در سال 239 ه . امیر سیستان شد . پس از وی درهم بن نضر جای او را گرفت . یعقوب که جایگاه والایی در این دسته یافته بود ، موفق شد به سال 247 ه . در هم را کنار گذاشته و فرمانروای سیستان شود . این ابتدای فرمانروایی صفاریان بود .
    ساده زیستی یعقوب لیث و مدارای او با مردم سیستان باعث شد نیروی نظامی ، سیـاس*ـی قابل ملاحظه ای در پشت سر او جمع شود ، نیرویی که وی با کمک آن توانست برای نیم قرن حکومت صفاری را سرپا نگاه دارد .
    جنگهای یعقوب
    یعقوب لیث از زمانی که امارت سیستان را به زور شمشیر خود و عیاران گرفت تا زمانی که زنده بود ، دایما در جنگ و درگیری بسر می برد . ابتدا با رقبای عیار خود ، بعد با خوارج ، و آنگاه با طاهریان ، و عاقبت نیز با خلیفه بغداد درگیر شد . حل مشکل خوارج ( چه با جنگ و چه با فریفتن آنان ) می توانست هم راه آینده وی را هموار کند و هم مسلمانان و حتی خلیفه را خشنود سازد ، بنابراین وی عمار خارجی ، فرمانده خوارج را به سال 251 ه . در جنگی کشت و بقایای نیروهای وی را به سپاه خویش ملحق ساخت . صالح بن نضر رقیب عیار وی نیز که با شاه بودایی کابل متحد شده بود ، از یعقوب شکست خورد و بدین سان سیستان آرامش یافت .



    آنگاه یعقوب به سوی هرات تاخت و گذشته از جنگی که با خوارج کرد ، به جهاد علیه کافران بت پرست نیز پرداخت و غنایم فراوانی به همراه آورد که تحسین مسلمین را به دنبال داشت . در آن دیار برخی از حکام طاهری را نیز دستگیر کرد ، که خود آغاز تهدیدی بود که یعقوب صفاری برای طاهریان تدارک می دید .
    یعقوب گرچه توانسته بود با دلاوری و تهور خویش ، سیستان را تحت کنترل خود در آورد ، در فکر آن نیز بود که با نشان دادن اطاعت خود نسبت به خلیفه بغداد ، حکومت این دیار را به او واگذار شود ، بنابراین بعد از هر پیروزی هدایای گرانبهایی را راهی بغداد می کرد تا دل خلفای دنیا دوست بغداد را به چنگ آورد . اقدام بعدی یعقوب ، حمله به کرمان بود که به سال 254 ه . صورت گرفت . او کرمان را که آن زمان جزو قلمرو فارس به حساب آمده و شخصی به نام علی بن حسین بر آن حکم می راند از دست او درآورد ، آنگاه به فارس رفته و پس از گرفتن شیراز از غنایمی بسیار به دست آورد و به سیستان مراجعت کرد .
    وی مجداد به افغانستان رفت و با حمله به کابل و مناطق اطراف ، غنایم فراوانی به دست آورد و آنها را روانه بغداد کرد .
    در این زمان محمدبن طاهر آخرین فرمانروای طاهری ، حکومت سیستان را به یعقوب وانهاد بود ، اما یعقوب هوای تسخیر خراسان در سر داشت . او در سال 259 ه . به دلایل واهی ، به نیشاپور یورش برد و بدون درگیری جدی ، بساط طاهریان را برچید و خراسان را تحت کنترل خود در آورد .
    یعقوب در تعقیب جمعی از مخالفان خود که از چنگش گریخته بودند ، به گرگان و طبرستان نیز لشکر کشید و با وجود آن توانست در سال 260 ه . ساری را به تصرف در آورد ، نتوانست در آن دیار بماند ، زیرا آب و هوای طبرستان خسارت زیادی برای سربازان وی در پی داشت . از این رو بدون دستیابی به هدف بازگشت .

    رویکرد یعقوب لیث صفاری به خلافت

    دولت صفاریان که توسط یعقوب لیث پایه گذاری شد و حکومت طاهریان رادر خراسان خاتمه داد توانست به نحو بی سابقه‏ ای، خلیفه را غافلگیر و به شدت نگران کند.
    زیرا صفاریان ،بر خلاف خاندان طاهریان، قدرت فرمانروایی خود را مدیون حکم خلیفه نبودند بلکه آن رامرهون قدرت و سلحشوری خود می‏دانستند.
    یعقوب سیستان و نواحی مجاور را با جنگ وشمشیر به دست آورد و سپس آنها را از قلمروخلافت جدا کرد.
    البته در آنچه کهکرده بود، حکم و دستور خلیفه و یا نایبان او را هرگز نخواسته بود، مضاف بر این کهدر آن چه با شمشیر خود به تصرف در آورده بود، بی آن که از جانب خلیفه دستور یافرمانی داشته باشد، حکام و عمال خلیفه را از آنجا رانده، یا عزل و حبس کرده بود.
    این امر که در بعضی از موارد طی جنگهایی که در انجام می‏داد، گـه گاه نام خلیفه را در خطبه، در بعضی از این شهرها می‏خواند،مبنی بر قبول مشروعیت حق حکومت خلیفه نبود، بلکه بیشتر برای اجتناب از عواقبی بودکه گمان می‏کرد با آوردن نام خلیفه در خطبه ها رفع خواهد شد.

    بدین گونه قدرت خود را مبنی بر غلبه نشان می‏دادو همواره می‏گفت که حکم او همین حکم شمشیر است و اگر خلیفه نیز بر سرزمین‏هایی حکمروایی دارد جز به حکم شمشیر نیست.
    لاجرم قیام او که بعدها سرداران گیل ودیلم همچون اسفار، مرداویج و آل بویه آن رابه شیوه خود دنبال کردند، در حقیقت شیوه سازشکارانه و پیروان این شیوه را نفی می کرد، و می‏کوشید با خلع طاعت خلیفه و خروج ازعهد و بیعت متداول و مقبول عام نسبت به او، در تمام قلمروی که در گذشته به دست اعراب فتح شده بود، حکومت تازه ‏ای را - که البته جنبه اسلامی آن محفوظ بود - برقرارکند


    جنگ با خلیفه
    اقدام یعقوب با ضمیمه ساختن خراسان به قلمرو صفاریان ، با مخالفت خلیفه بغداد روبرو شد که در مقابل ، عکس العمل یعقوب را در پی آورد ، و باعث شد تا او هوای تصرف بغداد و دخالت در امر خلافت را در سر بپروراند .
    یعقوب ابتدا فارس را تصرف کرد و خلیفه که از اقدام او به هراس افتاده بود ، بلافاصله حکومت شرق ایران را به ضمیمه فارس به وی واگذار کرد تا او را از تصرف بغداد باز دارد ، بویژه که در آن زمان شورش دیگری به رهبری صاحب الزنج در بخشی از خوزستان دردسرهای فراوانی برای بغداد بوجود آورده بود و ترس خلیفه آن بود که یعقوب با صلاحب ازنج متحد شود .
    یعقوب اهواز را گرفت و پس از آن ، شهر واسط را تسخیر کرد . موفق برادر خلیفه که در ابتدا به حیله راه دوستی با یعقوب را پیش گرفته بود ، سپاهی گرد آورد و در نزدیکی نهروان با یعقوب روبرو شد ، یعقوب برای اولین بار شکست خورد و غم آن او را دل شکسته کرد . این درگیری در سال 262 ه . رخ داد و یعقوب که تا سال 265 ه زنده بود هیچ گاه نتوانست بار دیگر با سپاه خلیفه بجنگد . وی پس از چند روز بیماری و در حالی که عمری را در جنگ و درگیری سپری کرده بود در جندی شاپور در گذشت و همان جا دفن گردید .
    حکومت عمرولیث
    پس از در گذشت یعقوب ، انتظار آن بود که برادرش علی به جانشینی او برسد ، اما کار برادر دیگر ، عمرو بالا گرفت و مخالفتهای علی با وی ، تاثیری در کامیابی وی نداشت .
    میراثی که برای عمرو باقی مانده بود ، حکومت سیستان ، خراسان و فارس همراه خزاین پر از سیم و زر بود . اما بزودی خراسان گرفتار شورش برخی از یاران دیرین طاهریان شد و شخصی به نام خجستانی نیشاپور را به تصرف خود در آورد ، عمرو نه تنها نتوانست او را از نیشاپور براند ، بلکه خود برای مدتی در زرنج محصور وی بود ، گرچه وی توانست زرنج را تصرف کند و به نیشاپور بازگشت . این واقعه در سال 266 ه . رخ داد .
    در سال 270 ه . که خلیفه خیالش از ناحیه صاحب الزنج آسوده شده بود و خراسان را نیز گرفتار شورش کسانی چون رافع بن هرئمه و برخی دیگر می دید ، تصمیم گرفت عمرولیث را خلع کند ، از این رو برابر حاجیان خراسان ، عمرو را لعنت کرد و عزل او را اعلام داشت . سپس سپاهیانی برای تصرف فارس اعزام کرد ، عمرو بن لیث با شنیدن حمله نیروهای خلیفه به فارس ، بدان سوی شتافت اما شکست خورد و بازگشت . با این حال خلیفه که مجددا با عمرو از در آشتی وارد شد و در سال 275 ه . مجددا حکومت وی را بر شرق ایران و فارس تایید کرد .
    در سال 283 ه . عمرولیث با حمله به خراسان ، رافع بن هرثمه را که حکومت علویان طبرستان را پذیرفته و به نام آنان خطبه می خواند ، سرکوب کرد و خراسان را یکسره به تصرف صفاریان در آورد . خلیفه بغداد وی را به دلیل سرکوبی رافع بسیار ستود ، زیرا خطر علویان ، حکومت بنی عباس را تهدید می کرد .
    اکنون عمرو از بابت قلمرو تحت سلطه خود نگرانی نداشت و همین باعث شد که به فکر تسخیر ماوراءالنهر بیفتد . حکومت ماوراءالنهر از طرف خلیفه به سامانیان واگذار شده بود .
    با اسرار عمرو ، خلیفه بغداد حکومت ماوراءالنهر را به وی بخشید . او به سوی این دیار حرکت کرد و طی درگیریهایی که سرداران وی و نیز خود او با اسماعیل سامانی داشت ، گرفتار شد . او را به بند کشیدند و به بغداد فرستادند . درگیری وی با سامانیان تا سال 287 ه . به طول انجامید ، عمرو دو سال پس از اسارت در بغداد کشته شد .



     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]اهميت صفاريان در تاريخ ايران[/h]
    اهميت صفاريان در تاريخ ايران
    1 ـ تأسيس اولين سلسله حكومت محلي در ايران بدون وابستگي به خلفا
    در تاريخ ايران،يعقوب ليث اولين فردي است كه توانست در اوايل كار بدون وابستگي به خليفه و ديگر قدرتمندان داخلي تنها با كوشش و تلاش پيگير خود و نيز تكيه بر خصوصيات و ويژگيهاي شخصي و تدبير جنگي خود ، اولين سلسله تقريباً مستقل ايراني در ايران بعد از اسلام را پايهريزي كند و تفاوت او با طاهريان كه از جمله وابستگان سياسي و نظامي خلفا بودند كاملاً مشخص است و به عبارتي« اهميت امراي نخستين صفاري تشكيل امپراطوري پهناور اما مستعجل در شرق عالم اسلام بود كه از باميان و كابل درشرق تا اهواز واصفهان درغرب امتداد داشت،صفاريان نخستين شكاف عظيم درتماميت ارضي قلمروعباسيان ايجاد كردند»[12]

    ـ علاقه به زبان و ادبيات فارسي
    پس از غلبه اعراب بر ايرانيان ، زبان و ادبيات فارسي رونق خود را از دست داد و زبان رسمي در دربارها ـ حتي دربار طاهريان ايراني ـ عربي بود و يعقوب اولين حاكم ايراني بود كه پس از استيلاي اعراب به زبان و شعر و ادبيات فارسي اهميت داد و بعدها اين مسأله توسط سامانيان بطور قويتري دنبال شد. به هر حال درباره اهميت دادن يعقوب به زبان و شعر و ادب فارسي ، نقل شده است كه پس از پيروزي يعقوب بر خوارج و نيز سپاه طاهريان « شعرا او را شعر گفتندي به تازي .. چون .. شعر برخواندند او عالم نبود ، درنيافت ... پس يعقوب گفت : چيزي كه من اندر نيابم چرا بايد گفت ؟ محمد وصيف پس شعر فارسي گفتن گرفت...
    اي اميري كه اميران جهان خاصه و عام بنـده و چاكـر و مولاي توانـد و غـلام
    ازلــي خطي ور لوح كه ملكــي بدهيد بي ابي يوسف يعقوب بن الليث همـــام
    بلقام آمــد زنبيــل و لتي خور بفـلك تـيره شد لشكر زنبيل و هبا گشت كنام
    لمن الملك بخواندي تو اميـــرا بيقين بـا قليل الفئه كه زا دوران لشكــر كــام
    عمر عمار تو را خواست و زو گشت بــري تيـغ تو كرد ميانجـي بميـــان دد و دام
    عمر او نزد تو آمد كه تو چون نوح بـــزي در آكار تن او ، سـر او بــاب طعـــام »[13]
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    چرا صفاریان سقوط کردند؟!
    علل سقوط صفاريان
    اگر شكست و اسارت عمرو ليث صفاري در جنگ با امير اسماعيل ساماني را در حقيقت به عنوان سقوط سلسله صفاريان در نظر بگيريم ، لاجرم بايد علل سقوط اين سلسله را در اعمال و سياستهاي يعقوب و بخصوص عمرو بابيم.
    بعضي از محققين علت شكست عمرو از اسماعيل و به تبع آن سقوط سلسله صفاري را ، « خود بزرگ بيني عمرو »[14] و بعضي ديگر « توقعات بيش از اندازه خود او »[15] دانستهاند ، زيرا گفته شده « عمرو از سلطان خواسته بود كه وي را ولايتدار ماوراءالنهر كند ، كه آن ولايت را بدو داد. »[16] البته تقاضاي حكومت ماوراءالنهر توسط عمرو از خليفه از يكسو ميتواند فزونخواهي باشد كه در طبيعت هر انساني كم و بيش هست و يا شايد كينه قبلي عمرو از اسماعيل در رابـ ـطه با همكاري او با رافع بن هرثمه در مخالفت با عمرو باشد ، به هر حال عمرو در پي گرفتن حكم حكومت ماوراءالنهر به آنجا لشكر كشيد و هر چه امير اسماعيل خواست از وقوع جنگ جلوگيري كند ، موفق نشد. از جمله اقدامات امير اسماعيل براي جلوگيري از جنگ نقل شده كه « اسماعيل گروهي از سرهنگان عمرو بگردانيد و ايشان را از خداي تعالي بترسانيد كه ما مردمان غازيايم و مالي نداريم و اين مرد دنيا همي طلب كند و ما آخرت ، از ما چه خواهد؟ »[17] و يا اينكه گفتهاند كه اسماعيل به عمرو پيغام داد كه « تو جهاني پهناور بدست داري ، تنها ماوراءالنهر بدست من است و من در يك مرز هستم ، به آنچه در دست تو هست قانع باش و مرا بگذار در اين مرز مقيم باشم ، اما عمرو نپذيرفت. »[18] و بالاخره در جنگي كه بين اين دو اتفاق افتاد ، عمرو شكست خورده و اسير شد و سرانجام در زندان خليفه درگذشت يا كشته شد و با وفات او در حقيقت دوران حكمراني تقريباً مستقل و درخشان صفاريان نيز به سر آمد.
    شايد دليل ديگر سقوط صفاريان اين نكته باشد كه صفاريان سياست روشني از نظر مذهبي و برخورد با خلافت نداشتند ، زيرا آنها از سوي گاه با خلافت سني عباسي و گاه با حكومت شيعي علويان مبارزه و مخالفت ميكردند و هم چنين اينكه گاهي با خوارج مبارزه و گاهي با آنها همكاري ميكردند و به هر حال قدرت حكومت آنان بيشتر متكي بر نيروي نظامي بود و توجهي به ايجاد مشروعيت مذهبي حكومت خود در نظر مردم نداشتند و به همين دليل است كه آنها نيز مانند بسياري ديگر از حكومتهاي نيمه مستقل ايراني بعد از اسلام به محض اينكه فتوري در قدرت نظاميشان ايجاد شد و قدرت نظامي خود را تا حدي از دست دادند، از حمايت و پشتياني مؤثر مردم نيز محروم شدند و بدين ترتيب از قدرت ساقط شدند.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    شاه عباس بزرگ یا شاه عباس اول نامدارترین شهریار دوران صفوی – و حتی پس از اسلام – فرزند سلطان محمد خدابنده و پنجمین شاه از دودمان صفوی بر ایران به مدت بیش از ۴۲ سال با اقتدار آمیخته با استبداد شهریاری نمود.

    شناسه

    * زاده : ۱ رمضان۹۷۸ هجری قمری؛ برابر با ۱۵۷۱ میلادی
    * زادگاه : هرات
    * تاج گذاری : ۹۸۹ هجری قمری
    * مکان تاج گذاری : شهر هرات در ایالت خراسان (اکنون در افغانستان)
    * درگذشت : ۲۴ جمادیالاول سال ۱۰۳۸ هجری قمری؛ برابر با ۱۶۲۹ میلادی
    * مکان درگذشت : اشرف (بهشهر کنونی در استان مازندران)
    * جانشین : شاه صفی (سام میرزا پسر صفی میرزا)
    کودکی شاه عباس

    در کودکی به عباس میرزا معروف بود و والی هرات بود؛ شاه اسماعیل دوم صفوی که مردی خشن و نا نجیب بود؛ همانند دیگر برادر زادگان و برادران فرمان قتل او و پدرش ( سلطان محمد خدابنده ) را صادر کرده بود ولی این امر وقتی که شاه اسماعیل دوم به قتل رسید کان لم یکن باقی ماند.
    تاجگذاری شاه عباس در ۱۴ سالگی


    سپس وی به یاری علیقلی خان شاملو در خراسان تاج گذاری کرد و حکومت خراسان در زمان شهریاری پدرش در دست وی بود تا آنکه مرشد قلی خان استاجلو با غلبه بر علیقلی و با مساعدت های خویش؛ قزوین را فتح نمود و در آن شهر عباس میرزا در سن ۱۸ سالگی به تخت سلطنت ایران نشست و پدر او را خلع نمودند . شاه عباس همانند بسیاری از شاهان در ابتدای کار ۱۸ نفر از سران قزلباش را به بهانه خونخواهی کشت و پس از آن مرشد فلی خان را نیز به همین سرنوشت دچار ساخت.
    صلح موقت با سلطان عثمانی

    ترکان عثمانی که با استفاده از آشفتگی پس از شاه اسماعیل به خاک ایران دست اندازی نمودند و نواحی ارزروم؛ عراق عرب؛ کردستان؛ ارمنستان؛ گرجستان؛ بخش هایی از آذربایجان و حتی لرستان را تحت سیطره خویش در آوردند؛ به مصلحت شاه عباس در آن هنگام؛ ایران شرایط آنها را پذیرفت. سپس شاه عباس صفوی با استفاده از فرصت پیش آمده اوضاع آشفته ایران را سر و سامان داد.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا