از میان همه شاعران زبان فارسی بی گمان هیچ کس توفیق آن را نداشته است که به اندازه حافظ ، مطلوب نظر خاص و عام قرار گیرد و فضای ادب و فرهنگ فارسی را به خود اختصاص دهد . تاکنون کسی نتوانسته است راز محبوبیت خواجه شیراز را بگشاید . هر چه هست باید این را در دنیای شعر او جست ، زیرا آنچه از حافظ شیراز به دست ما رسیده چندان زیاد و گوناگون نیست که بتواند همه پسندها و سلیقه ها را خشنود سازد .
خواجه شمس الدین شیرازی که ما او را به نام حافظ و لقب لسان الغیب می شناسیم در حدود 726 ه . در شیراز زاده شد . نیاکانش از کوهپایه اصفهان بودند و پدرش گویا بهر شیراز رخت اقامت کشیده بود . شمس الدین محمد نوجوان ، دوران دانش اندوزی را در شیراز گذرانید .
چنان که بقیه عمر شصت و چند ساله خویش هم ، بر خلاف شاعر بلند آوازه و همشهری خود سعدی شیراز ، علاقه چندانی به سفر نشان نداد و جز یک سفر کوتاه به یزد و سفری بی سرانجام تا جزیره هرمز ، باقی زندگی خویش را در زادگاهش به سر اورد تا این که در سال 792 ه . رخت به سرای باقی کشید .
او از همه علوم قرانی ، از قرائت و تفسیر گرفته تا کلام و فلسفه و عرفان بهره داشت . حتی شاگرد شاعری و سبک ویژه بیان خود را از قرآن کریم آموخته بود و در آگاهی از زیر و بم الفاظ و معانی و مفاهیم از آن الهام می گرفت .
پس اینک اگر در خانه هر ایرانی مسلمان در کنار قرآن دیوان حافظی هست و اگر همچنان که با قرآن استخاره می کنند به دیوان حافظ هم فال می زنند ، نباید چندان هم شگفتی باشد . پس به عنوان خصوصیتی مهم در دنیای اندیشه حافظ از موقعیت قرآن و اگاهی ژرف او معارف آن روزگار اعم از ایرانی و اسلامی در ذهن و زبان او باید یاد کرد .
جوان شیرازی وقتی به علم و ادب روی آورد هرگز دانش خود را دستمایه ارتزاق قرار نداد . حتی پس از آن که در پرتو موقعیت خود مورد توجه حاکمان و فرمانروایان فارس شد و به دربار ابواسحاق اینجوشاه شجاع مظفر راه یافت و از عنایت ویژه حاجی قوام الدین ، کلانتر شیراز برخوردار شد ، باز ناداری و نیازمندی از سر او دست بر نداشت .
درد فقدان فرزند برای حافظ هم مثل فردوسی و خاقانی دلشکن بود و در ژرفای ضمیر او جراحتی سنگین بر جای گذاشت و غزلهای نغز و پر مغزی پدید آورد .
از میان پادشاهان معاصر حافظ ، شاه شیخ ابواسحاق با او به حرمت رفتار می کرد و دوران خوش سلطنت وی روزگار جوانی حافظ را از رویاهای شیرین سرشار می کرد ، اما دوران حکومت سختگیرانه امیر مبارزالدین محمد ، که با تعصب و خشونت همراه بود ، کام زندگی او را تلخ می ساخت . شاعر آزرده حال بیشترین غزلهای آبدار خود را ، در مبارزه با ریاکاری و عوامفریبی ، با لحنی نیشدار و گزنده ، تلویحا خطاب به همین امیر ریاکار مظفری سروده و با کنایه و تمسخر او را محتسب خوانده است .
دنیای شعر و اندیشه حافظ
از حافظ اکنون جز یک دیوان شامل کمتر از پانصد غزل ، چند قصیده و مقداری مثنوی و رباعی در دست نیست . خواجه اساسا غزل سراست و به همین دلیل قصاید و مثنویهای او غالبا نادیده انگاشته می شود .
حافظ حتی در غزل هم طرزی نو ابداع نکرده است و سرمشق غزل سرایی بیشتر سعدی شیرازی ، کمال اصفهانی ، سلمان ساوجی ، خواجوی کرمانی و شاعری شیعه مذهب و نزدیک به زمان او به نام نزاری قهستانی است و اغلب غزلهای او ظاهرا بر همان وزن و قافیه و مضمونی سروده شده که استادان پیشین طبع آزمایی کرده بودند .
اما این شباهت ظاهری هرگز به آن معنی نیست که شاعر فرزانه شیراز به مانند مقلدان بی ابتکار در دایره تکرار و دنباله روی از دیگران اسیر مانده است . حافظ غزل فارسی را به آن درجه از کمال رسانیده که پس از او همه قریحه آزمایان در برابر والایی و کمال هنری سخنش اظهار درماندگی کرده اند . شاید به همین اعتبار است که برخی او را خاتم شعرای ایران می دانند و بر آنند که پس او سخن پارسی رو به انحطاط و زوال رفته است .
لحن حافظ گزنده و تلخ با نیشخند و کنایه آمیز است و هم در آن مایه ای از خیر خواهی و اصلاح طلبی دیده می شود . گویی پس از سیف فرغانی و عبید و ابن یمین ، با رندی و هوشیاری و فرزانگی خویش شیوه مبارزه تازه ای با نابسامانیها و بد اخلاقیهای جامعه برگزیده است که به مانند سبک شاعری او ، تازگی دارد .
پیشینیان وقتی غزل می گفتند یا عاشقانه می گفتند یا عارفانه ، راهی که حافظ از این میانه برگزید تلفیق ترکیب عشق و عرفان و دست یافتن بر شیوه ای است که تا عصر او اگر سابقه هم داشته ، هرگز به این زیبایی و کمال و نفاست نبوده است .
در غزل اجتماعی حافظ ، فرهنگ گذشته ایران با همه کمال ایرانی اسلامی خود رخ نموده است گویی حافظ در تلفیق دو فرهنگ ایران و اسلام به مانند استاد و حکیم فرزانه توس ابواقاسم فردوسی به توفیق بیشتری دست یافته است .
حافظ هم بی شک مانند فردوسی در عرصه سخن و فرهنگ ایران پهلوانی بی همتاست که وقتی قرار بوده است بسراید مضمونی بهتر و لازم تر از حماسه انسان عصر خود نیافته و همان را با صداقتی بی مانند در عرصه شعر خویش ، به نمایش گذاشته است .
خواجه شمس الدین شیرازی که ما او را به نام حافظ و لقب لسان الغیب می شناسیم در حدود 726 ه . در شیراز زاده شد . نیاکانش از کوهپایه اصفهان بودند و پدرش گویا بهر شیراز رخت اقامت کشیده بود . شمس الدین محمد نوجوان ، دوران دانش اندوزی را در شیراز گذرانید .
چنان که بقیه عمر شصت و چند ساله خویش هم ، بر خلاف شاعر بلند آوازه و همشهری خود سعدی شیراز ، علاقه چندانی به سفر نشان نداد و جز یک سفر کوتاه به یزد و سفری بی سرانجام تا جزیره هرمز ، باقی زندگی خویش را در زادگاهش به سر اورد تا این که در سال 792 ه . رخت به سرای باقی کشید .
او از همه علوم قرانی ، از قرائت و تفسیر گرفته تا کلام و فلسفه و عرفان بهره داشت . حتی شاگرد شاعری و سبک ویژه بیان خود را از قرآن کریم آموخته بود و در آگاهی از زیر و بم الفاظ و معانی و مفاهیم از آن الهام می گرفت .
پس اینک اگر در خانه هر ایرانی مسلمان در کنار قرآن دیوان حافظی هست و اگر همچنان که با قرآن استخاره می کنند به دیوان حافظ هم فال می زنند ، نباید چندان هم شگفتی باشد . پس به عنوان خصوصیتی مهم در دنیای اندیشه حافظ از موقعیت قرآن و اگاهی ژرف او معارف آن روزگار اعم از ایرانی و اسلامی در ذهن و زبان او باید یاد کرد .
جوان شیرازی وقتی به علم و ادب روی آورد هرگز دانش خود را دستمایه ارتزاق قرار نداد . حتی پس از آن که در پرتو موقعیت خود مورد توجه حاکمان و فرمانروایان فارس شد و به دربار ابواسحاق اینجوشاه شجاع مظفر راه یافت و از عنایت ویژه حاجی قوام الدین ، کلانتر شیراز برخوردار شد ، باز ناداری و نیازمندی از سر او دست بر نداشت .
درد فقدان فرزند برای حافظ هم مثل فردوسی و خاقانی دلشکن بود و در ژرفای ضمیر او جراحتی سنگین بر جای گذاشت و غزلهای نغز و پر مغزی پدید آورد .
از میان پادشاهان معاصر حافظ ، شاه شیخ ابواسحاق با او به حرمت رفتار می کرد و دوران خوش سلطنت وی روزگار جوانی حافظ را از رویاهای شیرین سرشار می کرد ، اما دوران حکومت سختگیرانه امیر مبارزالدین محمد ، که با تعصب و خشونت همراه بود ، کام زندگی او را تلخ می ساخت . شاعر آزرده حال بیشترین غزلهای آبدار خود را ، در مبارزه با ریاکاری و عوامفریبی ، با لحنی نیشدار و گزنده ، تلویحا خطاب به همین امیر ریاکار مظفری سروده و با کنایه و تمسخر او را محتسب خوانده است .
دنیای شعر و اندیشه حافظ
از حافظ اکنون جز یک دیوان شامل کمتر از پانصد غزل ، چند قصیده و مقداری مثنوی و رباعی در دست نیست . خواجه اساسا غزل سراست و به همین دلیل قصاید و مثنویهای او غالبا نادیده انگاشته می شود .
حافظ حتی در غزل هم طرزی نو ابداع نکرده است و سرمشق غزل سرایی بیشتر سعدی شیرازی ، کمال اصفهانی ، سلمان ساوجی ، خواجوی کرمانی و شاعری شیعه مذهب و نزدیک به زمان او به نام نزاری قهستانی است و اغلب غزلهای او ظاهرا بر همان وزن و قافیه و مضمونی سروده شده که استادان پیشین طبع آزمایی کرده بودند .
اما این شباهت ظاهری هرگز به آن معنی نیست که شاعر فرزانه شیراز به مانند مقلدان بی ابتکار در دایره تکرار و دنباله روی از دیگران اسیر مانده است . حافظ غزل فارسی را به آن درجه از کمال رسانیده که پس از او همه قریحه آزمایان در برابر والایی و کمال هنری سخنش اظهار درماندگی کرده اند . شاید به همین اعتبار است که برخی او را خاتم شعرای ایران می دانند و بر آنند که پس او سخن پارسی رو به انحطاط و زوال رفته است .
لحن حافظ گزنده و تلخ با نیشخند و کنایه آمیز است و هم در آن مایه ای از خیر خواهی و اصلاح طلبی دیده می شود . گویی پس از سیف فرغانی و عبید و ابن یمین ، با رندی و هوشیاری و فرزانگی خویش شیوه مبارزه تازه ای با نابسامانیها و بد اخلاقیهای جامعه برگزیده است که به مانند سبک شاعری او ، تازگی دارد .
پیشینیان وقتی غزل می گفتند یا عاشقانه می گفتند یا عارفانه ، راهی که حافظ از این میانه برگزید تلفیق ترکیب عشق و عرفان و دست یافتن بر شیوه ای است که تا عصر او اگر سابقه هم داشته ، هرگز به این زیبایی و کمال و نفاست نبوده است .
در غزل اجتماعی حافظ ، فرهنگ گذشته ایران با همه کمال ایرانی اسلامی خود رخ نموده است گویی حافظ در تلفیق دو فرهنگ ایران و اسلام به مانند استاد و حکیم فرزانه توس ابواقاسم فردوسی به توفیق بیشتری دست یافته است .
حافظ هم بی شک مانند فردوسی در عرصه سخن و فرهنگ ایران پهلوانی بی همتاست که وقتی قرار بوده است بسراید مضمونی بهتر و لازم تر از حماسه انسان عصر خود نیافته و همان را با صداقتی بی مانند در عرصه شعر خویش ، به نمایش گذاشته است .