همه چیز از دوره ی قاجار | شاهان قاجاری

  • شروع کننده موضوع MILAD_A
  • بازدیدها 5,155
  • پاسخ ها 84
  • تاریخ شروع

MILAD_A

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
27,940
امتیاز واکنش
17,247
امتیاز
995
محل سکونت
تجریش
[h=2]آخوند مظفرالدین شاه ![/h]
86203.jpg

رنگ از روی شاه پریده بود. باز آسمان صدا کرد این دفعه شاه از روی صندلی برخاست مثل دیوانهها به این سمت و آن سمت چادر نگاه میکرد تا پناهی بجوید. باز نزدیکش رفته و قدری...
استخاره چاره ساز آخوند مقرب مظفرالدین شاه
آخوند مقرب مظفر الدین شاه که بسیار نیز به وی معتقد بوده است. بعضی تاریخ نویسان داستانهای عجیبی را از این روحانی نقل کرده اند که تمییز و تشخیص، درستی از نادرستی این روایات تاریخی مبرهن نیست. ولی یا از روی حسد و کینه نقل شده و یا واقعا این مرد یک روحانی نمای زبردست بوده که توانسته دل از شاه ببرد و از کسوت مقدس روحانیت برای خود دکان درست کرده و ثروتی به هم زند.

1290168629.jpg

داستان نقل شده به شرح زیر است:
«هر وقت هوا بنای رعد و برق را میگذاشت شاه فوراً در قعر اطاق پستوئی که به هیچ جا روزنه نداشت و تاریک بود مخفی شده فورا عقب سید بحرینی و پسرهایش میفرستاد و از ترس زیر عبای سید بحرینی قرار میگرفت و دست به دامان آنها میشد، الله و لبیک میگفت. آنها یاجدا یاجدا میگفتند و شاه مثل همان ابر بهاری گریه میکرد و مشغول نذورات و بخشش میشد».
تاج السلطنه، دختر ناصرالدین شاه در خاطراتش در باره باورهای مظفرالدین شاه و نقش سید حسین بحرینی، روحانی مورد اعتماد شاه قاجار مینویسد: «این برادر عزیز من از رعد و برق٬ خیلی ترسناک و معتقد به جن و پری و موهومات بوده است و این سید [بحرینی] در زمان انقلاب هوا و تیرگی رعد و برق البته باید در حضور باشد و شروع به خواندن اسم اعظم و آیات نماید و به اصطلاح در مقابل طبیعت واقع باشد. مبادا خدای نخواسته صدمه به وجود مبارک اعلیحضرت همایونی وارد شود و به مناسبت همین خدمت بزرگی که نسبت به اعلیحضرت مینمود فوق العاده دارای مرحمت و حقوق گزافی بود».


مظفرالدین شاه و ترس عجیب و غریب
عین السلطنه، ابعاد جالب و کمتر گفته شده ای را از ترس عجیب و غریب مظفرالدین شاه و بهره مندی سید بحرینی از مرحمت شاهانه و مواهب ملوکانه بازگو میکند: «... خودش میگفت [در سفر اروپا] راه آهن هر وقت از تونل میگذشت، من دَمَر زیر نیمکتها میافتادم و جلوی چشم خودم را با دستمال میگرفتم گوش خود را با انگشت میگرفتم تا رد شود و من نصفه عمر میشدم. وقتی که از پل رودخانه عبور میکرد همین کارم بود. امان از وقتی که کشتی خواستم بنشینم و انگلیس بروم تمام تنم میلرزید، هوش نداشتم در یکی از اطاقهای کوچک آنقدر دمَر روی زمین افتادم تا کشتی به ساحل رسید.
یک روز در اسب دوانی طهران میان چادر نشسته بود که نظام دفیله میکرد ابری در آسمان پیدا شد و یک غرشی کرد. هنوز هم این مطلب به مردم درست معلوم نشده بود شاه فی الجمله تکانی خورد. صدای دوم شاه تکان شدیدتری به خود داد جمعی که از واقعه مسبوق بودند فوراً گفتند نقلی نیست میگذرد. رنگ از روی شاه پریده بود. باز آسمان صدا کرد این دفعه شاه از روی صندلی برخاست مثل دیوانهها به این سمت و آن سمت چادر نگاه میکرد تا پناهی بجوید. باز نزدیکش رفته و قدری آرامش کردند. مردم همه به همدیگر نگریسته کم کم مطلب به همه معلوم شد. الحمدلله صدای رعد موقوف شد والا دفیله و سان قشون بالاخره اسب دوانی برهم خورده بود.
هر وقت در طهران رعد و برق میشد یا باد شدید میآمد تمام سکنۀ طهران متذکر شده به هم میگفتند ها بخت رو به سید آورد، چقدر پول بگیرد. دیگری میگفت کاش من یک ساعت جای او بودم. آن یکی میگفت طاقه شال است که حالا میبرد. انگشتر است که حالا میگیرد. برحسب اتفاق یا اقبال سید گفته بود در آن چند سال اول سلطنت شاه بسیار هم در طهران رعد و برق شد بی اندازه هم مهیب و شدید بود».
 
  • پیشنهادات
  • MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    عین السلطنه و سید بحرینی

    خاطرات عین السلطنه، اطلاعات جالب دیگری از سید حسین بحرینی، روحانی کوتاه قد و چاقی که با چشمانی ریز و درخشان و چهرهای سبزه و متمایل به زرد، به سرعت توانست به مدد ترس موهوم و خرافه گرایی مظفرالدین شاه، در دستگاه حکومت او جایی برای خود دست و پا کند، به دست میدهد: «سید اصلا بحرانی است و من وقتی که شیراز رفتم معلوم شد. بحران قریۀ کوچکی است در گرمسیرات فارس. طلبه فقیری بود از گرسنگی طهران آمد و از طهران تبریز رفت. خودش را بحرینی قلمداد و محض آن که غریب بود کسان ولیعهد به او التفاتی کردند و خدمت ولیعهد بردند روضه خوان شد و کم کم ترقی کرد. بعد از سلطنت دیگر برای شاه هم روضه نمیخواند. پسرش میخواند. بسیار هم بدنفس آدمی بود. کسانی که در شیراز و طهران در ایام فقر و فلاکتش از او کمک و یاری کرده بودند وقتی که نزدش میآمدند و اظهار آشنائی میکردند گردن نمیگرفت و امتناع میکرد. این را هم من در شیراز باز شنیدم در طهران هم هرگز نشد عریضه ای از کسی به شاه بدهد، یا انعامی احسانی از شاه برای فقیری، ضعیفی، درمانده ای بگیرد. هر وقت شاه به دیگران نذر میکرد، این آدم زن و دختر خودش را میگفت عـریـ*ـان شوند لباس پاره پاره بپوشند و نذورات را به آنها میداد و صبح برای شاه قسم میخورد فلان پول یا فلان پارچه را به کسی دادم که عـریـ*ـان و عـریـان بود و نان شب نداشت».

    «این سید از دولت سر این رعد و برق صاحب یک اعتبار و احترام و جبروتی بود که بازدید علمای بزرگ بزرگ و شاهزادگان و وزرای محترم [نیز] هرگز نمیرفت. به قدری شال، انگشتر، طلا، نقره، خز، سنجاب، پول شاه به او داده بود که خانۀ او صندوقخانۀ او مخزن جواهرات و اشیاء قدیمیشده بود. قریۀ نهاوند قزوین را به او بخشید که سالی سی هزارتومان منافع میبردند. میرزا ابوالقاسم خان مباشر آنجا [،] حاکم قزوین را نوکر خود حساب نمیکرد. خانه مرحوم حاجی حسین خان را در دروازه دوشان تپه برایش خرید».

    «سید سه پسر داشت دو معمم یکی کلاهی، هر کس روزنامه خاطرات شاه را به اروپ [اروپا] خوانده باشد همه جا دیده که پس از بالها، مهمانیها، «آقا سیدحسین روضۀ خیلی خوبی خوانده» ذکر شده است. سیدحسین با کلاه و فکل و کراوات در میان راه آهن روضهها خوانده شاه و امیر بهادر جنگ و متملقین دیگر در حضور مهماندارها و فرنگیها گریهها، نالهها، ندبهها کرده اند که صدای آنها به قول روضه خوانها به کربلا رسیده. بصیرالسلطنه پسر دیگرش پیشخدمت مخصوص بود. [قریۀ] شادمهان قزوین را به او بخشید. در فوت مظفرالدین شاه علی التحقیق هشتاد هزار تومان پول نقد در بانک داشت سوای جواهرات و اشیاء قیمتی دیگر. سید و پسرانش دارای دو سه کرور ملک و پول و جواهر و سایر چیزها فعلاً هستند».
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    ستخاره چاره ساز سید!
    شاید خواندنیترین بخش از نقش سید بحرینی در دربار مظفرالدین شاه، حکایت استخاره معروف سید در بازگرداندن امین السلطان از تبعید قم و تعیین دوباره او به عنوان صدراعظم است.

    «امینالسلطان پس از برکناری به حالت تبعید و تحتالحفظ رهسپار قم شد. اما شاه یکسال و نیم پس از برکناری امینالسلطان، امینالدوله را بیکفایت و نالایق تشخیص داد و در تعیین صدراعظم جدید مستاصل گردید. او میان حاج محسن خان مشیرالدوله سفیر سابق ایران در عثمانی که مدتی ریاست شورای وزیران را بر عهده داشت، میرزا عبدالوهاب نظام الملک والی فارس و وزیر عدلیه بعدی و همچنین میرزاعلیاصغر خان امینالسلطان صدراعظم برکنار شده و تبعیدی در شک و تردید بود که کدام یک لایقترند.
    در این میان طرفداران امینالسلطان که بسیاری از درباریان نیز از آن جمله بودند به تلاش افتادند تا شاه را به گزینش نامبرده و بازگرداندن وی از قم متقاعد سازند. شاه پذیرفت که میان نظامالملک، مشیرالدوله و امینالسلطان یکی گزینش شوند. او تاکید کرد که طبق رفتارش پدرش (ناصرالدین شاه) باید به استخاره متوسل شود و هیچ کس را برای انجام این مسئولیت دینی لایقتر از «سیدعلی اکبر بحرینی» نمیدانست.

    اطرافیان شاه به سرعت با بحرینی تماس گرفته و موضوع درخواست شاه را به اطلاع وی رساندند. آنان سپس در یک تبانی با بحرینی از یکسو و همچنین با تشریفاتچیهائی که همواره پشت سر شاه میایستادند از جانب دیگر، تلاش کردند تا نقشه خود را در جریان استخاره به پیش ببرند.
    ترتیب استخاره چنین داده شد که «حکیمالملک» پشت صندلی شاه بایستد، تا اسمی را که شاه داخل قرآن میگذارد، ببیند. سیّد بحرینی هم حین انجام تشریفات استخاره، به بالا بنگرد و از اشارة مثبت و یا منفی حکیمالملک تکلیف را بداند.

    روز موعود فرا رسید و مجلس استخاره در نارنجستان بلور که بنایی مستقّل و زیبا و در جنوب غربی دیوانخانه واقع بود، منعقد گردید... شاه بالای صندلی قرار گرفت و گفت تا آقای بحرینی را به حضور بخوانند. او مردی کوتاه قد و سمین (چاق) بود و چشمانی ریز و درخشان و چهرهای سبزه متمایل به زرد داشت. او بسمالله گویان و ذکرکنان با ترتیبی خاصّ به حضور آمد. شاه به او گفت: آقا، بیایید روبروی من بنشینید که امر مهمی در پیش است و از خداوند راه میخواهیم.
    سیّد بحرینی برابر شاه روی قالیچه به زمین نشست. شاه نام یکی از افراد مورد نظر را که بر ورقهای جداگانه نوشته و به پشت روی میز گذاشته شده بود برداشته، میان اوراق قرآن قرار داد و به دست آقا سپرد.
    سیّدبحرینی با آداب تمام قرآن را بوسیده، به خواندن دعای لازم پرداخت و در پایان ذکر، سر را به آسمان بلند کرد، سوی حکیمالملک نگریست و او سر را با علامت منفی بالا برد. آقا قرآن را گشود و پس از مطالعه سربرآورده، عرض کرد: آیه نهی است و راه نمیدهد.
    شاه ورقة دوّم را لای کلامالله نهاد و باز اشاره حکیمالملک کار خود را کرده، آیه نهی آمد. بار سوّم که نام امینالسلطان میان اوراق مقدّس رفت، سر حکیمالملک به علامت اثبات به زیر آمد و سیّدبحرینی گفت: قربان، آیه امر است و بهتر از این نمیشود.
    شاه بدون اینکه سخن گوید اوراق را درهم ریخت و بار دیگر نام امینالسلطان را از میان آنها برداشته، لای قرآن نهاد. این مرتبه نیز اشاره حکیمالملک فهماند که باید آیة امیر بیاید و چنین شد.
    شاه نفسی برآورده خیالش راحت شد و گفت: معلوم میشود که خداوند اینطور خواسته که باز او بیاید. فیالمجلس امر کرد تا صدراعظم معزول را از گوشة عزلت قم بار دیگر به صدارت بخوانند».
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]مه های زنان حرم به ناصرالدین شاه+نقاشی انیس الدوله[/h]
    در حرم هم از قبل، بین امینه اقدس و انیس الدوله، رقابت بود که البته این رقابت را در آخر انیس الدوله برد و شد ملکۀ ایران. باقی زنها ماندند در حرمسرا، دعاگو تا شاه از سفر برگردد. این نامه و تلگرافها شرح فراقِ زنهای حرم و اهل حرم است به شاهِ در سفر.


    IMAGE634321694366052007.jpg


    نقاشی های انیس الدوله در مسکو پیش از بازگشت به تهران

    به گزارش سایت گروه مجلات همشهری، تا قبل از سفر ناصرالدین به فرنگ، سفر شاهانه مختص شکار و جنگ بود اما ناصرالدین تنها چند جنگ مختصر کرد، از شکار خسته شد و این سنت شاهانه را شکست.
    سفر ناصرالدین در دورۀ آداب دیپلماتیک بود. مشکل این نبود که ایران آن روز این آداب را نمیدانست، بالاخره رنگهای پرچم را میشد یک ترتیبی برایش قایل شد و شیر و خورشیدش هم که از قبل بود، به مطربهای همراه هم میشد گفت یک چیزی همین جور دلی بزنند ولی ملکه داشتن دیگر گرفتاری بود. از ابتدای قصدِ سفر، این انتخابِ ملکه، دردِ شاه و اطرافیان بود، در حرم هم از قبل، بین امینه اقدس و انیس الدوله، رقابت بود که البته این رقابت را در آخر انیس الدوله برد و شد ملکۀ ایران. باقی زنها ماندند در حرمسرا، دعاگو تا شاه از سفر برگردد. این نامه و تلگرافها شرح فراقِ زنهای حرم و اهل حرم است به شاهِ در سفر.

    تلگراف مهدعلیا به ناصرالدین شاه
    ۱۲ شهر ربیع الاول
    جواب حسب الامر به حضور مبارک عرضه میدارد
    از سلامتی وجود مبارک در ورود رشت تلگراف شده بود، شکر خدا را بجا آوردیم. احوال من و شاهزادگان و جمیع اهالی حرم الحمدلله خوب است. خبر تازه که قابل عرض باشد نیست. دو روز است به جهت دعاگویی نشستن کشتی به حضرت عبدالعظیم آمدهام، ان شاءالله دعای بی ریای من اجابت خواهد بود. خداوند در همه جا حافظ آن وجود پاک هست، ان شاءالله.
    مهدعلیا

    نامۀ مهدعلیا به ناصرالدین شاه
    هو
    قربانت شوم تصدقت گردم
    انشاءالله امروز صبح چهارشنبه تلگراف سلامتی وجود مبارک رسید، در حقیقت عید مبارک شد، از احوالات بخواهید، امروز عید حرمها را به ناهار در بالاخانۀ شمس الدوله مهمانی کردم، الان از ناهار فارغ شده نشستهایم، بهجز دعای دولت شما کاری نیست، وردِ زبان همه شب و روز همهمان است. احوالِ جمیع حرمها خوب است ولی از دوری حضور مبارک همه کاهیده و افسرده هستند. من هم هر روز میآیم اینها را مثل بچه بازی میدهم ولی تاثیری ندارد، درد خودم از همۀ اینها بالاتر است، شب و روز بجز اشک چشم کار دیگر ندارم، ببینید چه خبر است که هر کاری میکنم شیرازی کوچکه خنده کند، ممکن نمیشود. خداوند عالم انشاءالله وجود مبارک شما را از جمیع بلیات حفظ کند. این روزها دیگر رسیدن انزلی و نشستن دریا نزدیک است، همه را به گرفتن ختم و دعا مشغولم، انشاءالله به شما خوش خواهد گذشت از تماشاها و سیاحتها ولی انشاءالله به فراموشخانه تشریف نخواهید برد، اگر ببرید شیر هشت ماه داده را حلال نخواهم کرد. انشاءالله فراموش نخواهید کرد. قربانت شوم احوال …. خان با بچههایش الحمدالله خوب است. همیشه ماچش میکنم. احوال …. خوب است همان اتاق …… نشسته است درس میخواند گاهی با شاهزادهها بازی میکند. انشاءالله روزی باشد که مژدۀ تشریف آوردن پادشاه را با تلگراف بشنویم، قربانت شوم، دستبند مرا فراموش نفرمایید. خداوند جان مرا به قربان شما بکند. انشاءالله.
    مهدعلیا

    قبل از سفرِ شاه یکی از مقربان ناصرالدین ببریخان بود. گربهای آلاپلنگی که وسیلهای بود برای تقرب به سلطان. در غیاب شاه هم زنهای حرم با تر و خشک کردن ببریخان سعی میکردند خودشان را در دل او جا کنند.

    نامۀ یکی از زنان حرم به ناصرالدین شاه
    تصدق وجود مبارکت شوم
    از احوالات کمینه بخواهید بعد از لطف خداوند و از تصدق فرق همایون الحمدلله سلامت هستم و از گرمای تهران جان در بُردم. قبلۀ عالم مرخص فرموده بروم اقدسیه، بعد فکر کردم مبادا مردم دربارۀ بنده حرف کم زیادی بزنند باعث تلف آبروی من باشد، ترک اقدسیه را کردم، گرما را خوردم، الحمدلله گرما هم تمام شد، حالا شب و روز خودم را نمیدانم، از شوق ذوقی که دارم قبلۀ عالم تشریف فرما میشود. انشاءالله روزی باشد به سلامت موکب همایون تشریف فرما شود، به زیارت خاک پای همایون مشرف شوم. زمین را سجده نمایم. شکرانه خداوند را بجا آورم. عرض دیگر قبله عالم نمیداند کمینه امسال چقدر غصه دربارۀ ببری خوردم، یک روز دستش باد کرد، نشستم گریه کردم، دوا درمان کردم خوب شد. یک دفعه دیگر یک دانه دندانش افتاد باز گریه کردم. آن وقت به خاطر کمینه آمد، بارها قبله عالم میفرمود سر سفره ببری خان ….. من است حالا درستش کردند، شد. دیگر روز که میشد ببری خان بغلم بود، هرگوشه خنک بود او را میبردم، مبادا گرما صدمه بخورد، حالا خوب چاق شده است. انشاءالله مراجعت فرمودید باز هم ببری خان سر شما را گرم میکند هر گاه بخواهید بدانید در چکار هستم، عکس خانه را درست میکنم، ببری خان که ….. دندان افتاده است، پیش من است، انشاءالله از در دولت که وارد شدید ….. دندان افتاده روی شانه من است. خاک پای مبارک را میبوسم. دیگر آرزویی ندارم و یک سرداری پیشکش ارسال خدمت شد. چون عادت موران است ران ملخی نزد سلیمان برند، انشاءالله قبول میفرمایید. فیل غوز را فرستادم قبلۀ عالم احوالپرسی بکند تعریف نماید، قدری خنده بکنید، جواب عریضه را التفات فرمایید. ذوق نمایم. باقی عمرکم طویل عدوکم دلیل.
    غیرت شاهی طاقتِ شاه را طاق کرد. زنِ آفتاب مهتاب ندیدۀ حرم بایستی در مجالس میآمد و با مردانِ نامحرم همراهی میکرد، همین شد که شاه انیسالدوله را برگرداند ایران و باقی سفرش را تنها رفت. انیس الدوله هم شد دست به دعایِ شاه در سفر.

    تلگراف انیس الدوله به ناصرالدین شاه
    بادکوبه
    از نیاوران به حضور مبارک اعلیحضرت قدرقدرت شاهنشاه روحنافداه عرض می شود؛ از مژدۀ سلامتی وجود مبارک تشکر نمودم، خاصه باری ورود به انزلی. به این مژده گر جان فشانم رواست. زبان کمینه عاجز است به شکرانۀ این نعمت. نمیداند چگونه شکرگزاری نماید که سزاوار خداوند یگانه باشد. الحمدلله کمینه هم با همراهان نهایت صحت را داریم، هیچ یکی را تکسری نیست. کمینه هم از دیر آمدن تلگراف مشوش بود، حالا آسوده شدم، خاطرمبارک از هر بابت آسوده باشد.
    انیس الدوله

    تلگراف امین اقدس به ناصرالدین شاه
    از التفات حضرت اقدس شهریاری روحنا فداه الحمدلله احوالم بسیار خوب است، از تشریف آوردن قبله عالم جان رفته دوباره به تن آمد و از این خوشحالی ساعتی هزار مرتبه شکرانه خدا را به جا میآورم. عکس قبله عالم رسید، قسمت شد، عکس علی حده که مرحمت فرموده بودید در روی صندلی در میان حیاط گذاشتم، خانمها عصرها میآیند زیارت میکنند. ببریخان عرض بندگی میرساند. صبح تا شام مشغول درست کردن عکسخانه خانه قبله عالم هستم.
    امین اقدس
    به تاریخ ۲۳ شهر رجبالمرجب سنه ۱۲۹۰

     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]آغامحمدخان چگونه به قدرت رسید؟[/h]
    agha.jpg


    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    تاریخ - آغا محمد خان در ۱۳ صفر سال ۱۱۹۳ هجری قمری (روز درگذشت کریم خان)، هنگامی که در باغهای اطراف شیراز به شکار مشغول بود، همین که عمهاش او را از مرگ شاه زند آگاه ساخت، فرار کرد و به شتاب خود را به تهران رسانید و در ورامین مدعی سلطنت بر ایران گشت.
    آغا محمد خان اندکی بعد به ساری و استرآباد رفت و با کمک سران اشاقهباش، براندازی زندیه و رسیدن به قدرت را طراحی نمود و ولایات گرگان و مازندران و گیلان را تحت حکمرانی خویش قرار داد. وی در این زمان برای مطیع کردن برادران خود به جنگ با آنان پرداخت و حتی یکبار تا پای مرگ رفت ولی سرانجام در بندپی نجات یافت و به ساری آمد و تاج سلطنتی را که توسط زرگران ساری ساخته شد بر سر نهاد و پایتخت خود را ساری نهاد و جشن نوروز را به دستور وی با تشریفات برگزار نمودند.
    پس از تسخیر شمال ایران بر آذربایجان و کرمانشاهان نیز دست یافت. حکومت زندیه در جنگ و ستیز میان شاهزادگان زند قرار گرفت ولی سرانجام لطفعلی خان زند با همیاری حاج ایراهیم خان کلانتر شیرازی بر تخت سلطنت نشست. آغا محمد خان از آن زمان به مدت ۱۵ سال با لطفعلی خان زند - که جوان بود و شجاع - به جنگ و تعقیب و گریز پرداخت. مهمترین این نبردها، جنگ باباخان برادرزاده آغا محمدخان در سمیرم و محاصره شیراز و پس از آن محاصره طولانی کرمان در سال ۱۲۰۸ هجری قمری است .در این جنگها لطفعلی خان مقاومت زیادی از خود نشان داد.

    فاجعه تاریخی کرمان
    در اواخر تابستان همان سال قشون آقا محمد خان به کرمان نزدیک گشت. همه مردم کرمان بر آن عقیده بودند که قشون شاه قاجار در سرمای زمستان کرمان دوام نخواهد آورد و سرانجام مجبور به ترک آن دیار خواهند شد و برای همین هر شب بر بالای ابروج کرمان مردم شعر میخواندند و فحشهای رکیکی نسبت به شاه قجر خطاب میدادند و او را مورد تمسخر قرار میدادند این فحشها خان قاجار را خشمگین تر کرد.
    به دستور خان فاجار شهری در پیرامون شهر کرمان به صورت موقت ساخته شد تادر سرمای زمستان نیز محاصره ادامه یابد.قحطی شهر را فرا گرفت. پس از حمله عمومی و سقوط کرمان سربازان وی تمامی کسانی را که در غیر از«بست» قرار داشتند به قتل رسانده وتمامی اموال وداراییها را ضبط و به نوامیس تعـ*رض کردند این وضع تا زمان فرمان توقف غارت توسط خان قاجار ادامه داشت.پس از آن و پس از انکه خان قاجار متوجه فرار موفق شهریار جوان زند گردید دستور داد که تمامی مردان کرمانی از چشم نابینا گردند و حتی کسانی را که به بست رفته بوند نیز از این دستور مجزا نکرد. بیست هزار جفت چشم بهوسیله سپاه قاجار تقدیم خان شد.(سر پرسی سایکس این تعداد را هفتادهزار جفت میخواند).
    اما لطفعلی خان زند به بم فرار کرد و قصد عزیمت به سیستان و بلوچستان را داشت ولی با خــ ـیانـت حاکم بم دستگیر شد و در راین به فرستادگان آقامحمدخان تحویل داده شد شهریار زیبای زند به دستور آقا محمد خان توسط چهارپاداران مورد تجـ*ـاوز جنـ*ـسی قرار گرفت و چشمهای شهریار زند ار کاسه خارج گردید.
    خان قاجار قصد داشت که به شهریار جوان افسار زده و در مسافرتها به عنوان حیوان در پای رکاپ خود بدواندکه به علت ضعف و زخمهایی که برداشته بود این کار میسر نگردید.در تهران به زندگی لطفعلی خان خاتمه داده شد و سرانجام وی را در امامزاده زید تهران دفن کردند و اینچنین به زندگی شهریار زند دلیر ترین شمشیرزن شرق و زیباترین مردان روزگار پایان داده شد.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]آغا محمد خان قاجار[/h]
    تبار و اطلاعات شخصی آغا محمد خان

    آغامحمد خان فرزند محمد حسن خان قاجار و او نیز فرزند فتحعلی خان فرزند شاهقلی خان فرزند جهانسوزخان بود. مازندران وبارفروش (بابل امروزی) مرکز حکمرانی محمدحسن خان بود و فتحعلی خان حاکم گرگان و در استرآباد حکومت میکرد. اینان شیعه مذهب بودند. ندرقلی خان پس از کشتن فتح علی خان رقیب سرسخت خویش در خواجه ربیع طوس و با سعی و تلاش خویش به مقام شاهنشاهی رسید.

    ریشههای قدرتیابی دودمان قاجار

    نوشتار اصلی: دودمان قاجار
    قدرت یافتن دودمان قاجار به عهد صفوی و شاه عباس کبیر برمیگردد؛ ابتدا در شمال رود ارس ساکن بودند و در آن زمان بدلیل کمکهای بزرگی که به دربار صفوی مینمودند، قدرت بیشتری یافتند و سپس دستهای از آنان در غرب استرآباد و در دشت گرگانسکنی گزیدند. نادر شاه افشار در زمان حکومتش برای جلوگیری از به قدرت رسیدن محمد حسن خان که در هنگام قتل پدر ۱۲ سال بیش نداشت یوخاریباشا که ساکنین بالادست رود گرگان بودند را به حکمرانی منسوب کرد تا بدین ترتیب با ایجاد شکاف و اختلاف میان طوایف قاجار نگران ناآرامیهای داخلی نگردد و اشاقهباشها زیر نظر حکومت ایشان گردند.

    آقامحمد در آغاز نوجوانی

    در همان ۶ سالگی برای اولین بار وارد میدان جنگ گردید؛ آن موقع برابر زمانی بود که نادر و فرزندانش به قتل رسیده بودند و شاهرخ علی رغم میل باطنی اش برای به دست گرفتن قدرت تلاش میکرد. در آن جنگ مقابل قبیله یوخاری باشها بسیار مردانه جنگید و همین باعث گردید تا فرماندهی بخشی از قشون با وی باشد. پس از آن شاهرخ طرح دوستی با محمدحسن خان بست. با همکاری حاکم طبس ابراهیم خان را برکنار شدو شاهرخ به سلطنت رسید هرچند اندکی پس از ان شاهرخ شاه به دست دشمنانش نابینا گشت .آغا محمد خان در سن یازده سالگی بدلیل اینکه چهره جذابی داشت توسط خواجگان حرمسرای عادلشاه حاکم مشهد در حال معـا*شقه با دختر و یکی از همسران وی دیده شد و بدستور عادلشاه که از بستگان نادر شاه بود (بروایتی برادرزاده نادر شاه بود) اخته گردید.

    کریمخان و دودمان قاجار

    چندی بعد محمد حسن خان سپاهی مجهز و بانظم ترتیب داد و به جنگ با کریم خان زند پرداخت. در جنگهای اولیه پیروزی با قجریها گشت. اما در اثر اختلافات داخلی میان آنان محمدحسن خان شکست خورد و در حال عقب نشینی توسط برخی سرداران خود کشته شد. پس از آن خواهرانش را به شیراز فرستادند و یکی از آنان به عقد کریم خان درآمد.

    پسران محمد حسنخان اسیر میشوند

    آقا محمد خان با همیاری حسینقلی خان پس از درگذشت پدرشان دست به جنگهای پارتیزانی زدند ولی اینها برای کریمخان چندان ویژه نبود تا آن که خراج آن سال استرآباد بدستور آقامحمدخان مورد سرقت واقع گشت. همین امر سبب جنگ میان فرستادگان کریمخانزند و او شد که در نهایت دستگیر گشت و به تهران بردند و کریم خان همینکه فهمید او دیگر خواجه است و بر اساس فرهنگ آن زمان هیچ کس برای یک خواجه ارزشی قایل تمی باشد امر کرد تا به تحصیل ذخیره آخرت بپردازد و از جاه طلبی دست بردارد.
    پس از آن به شیراز منتقل شد و در اسارت به سر میبرد. هرچند که به گفته بسیاری از مورخین (از جمله عضدالدوله برادرزاده آقامحمدخان)کریمخان با وی با احترام و محبت رفتار میکرد و او را پیران ویسه خطاب مینمود و در کارها با وی مشورت میکرد.
    در همین زمان برادرآقامحمد خان حسینقلی خان جهانسوز در شمال ایران دست به یاغی گری زد. آقامحمدخان که میدانست از سوی کریمخان مواخذه خواهد شد از بیم جان خویش در حرم حضرت شاهچراغ بست نشست ولی کریم خان بوساطت اطرافیان خود او را مورد عفو قرار داد.

    بنیان نهادن حکومت قاجاریه

    آقا محمد خان در ۱۳ صفر سال ۱۱۹۳ هجری قمری (روز درگذشت کریم خان)، هنگامی که در باغهای اطراف شیراز به شکار مشغول بود، همینکه عمهاش او را از مرگ شاه زند آگاه ساخت، فرار کرد و به شتاب خود را به تهران رسانید و در ورامین مدعی سلطنت بر ایران گشت. سپس به ساری و استرآباد رفت و با کمک سران اشاقهباش، براندازی زندیه و رسیدن به قدرت را طراحی نمود و ولایاتگرگان و مازندران و گیلان را تحت حکمرانی خویش قرار داد. وی در این زمان برای مطیع کردن برادران خود به جنگ با آنان پرداخت و حتی یکبار تا پای مرگ رفت ولی سرانجام در بندپی نجات یافت و به ساری آمد و تاج سلطنتی را که توسط زرگران ساری ساخته گشت را بر سر نهاد و پایتخت خود را ساری نهاد و جشن نوروز را به دستور وی با تشریفات برگذار نمودند. پس از تسخیر شمال ایران بر آذربایجان و کرمانشاهان نیز دست یافت. سپاه قاجار در کرمانشاه از تجـ*ـاوز به ناموس مردم نیز خودداری نکردند. در آذربایجان نیز به قول نویسنده کتاب مآثر سلطانیه (عبدالرزاق دنبلی) شهر سراب را به یک حمله در آتش سوزانید. این در حالی بود که ابوالفتح خان پسر کریم خان مایل به حکومت نبود و سرانجام عمویش بر مدعیان چیره گشت ولی عمر حکمرانی زکی خان زند نیز کوناه بود و حکومت زندیه در جنگ و ستیز مبان شاهزادگان زند قرار گرفت ولی سرانجام لطف علی خان زند با همیاری حاج ایراهیم خان کلانتر شیرازی بر تخت سلطنت نشست. آقا محمد خان که هیچگاه خاطرات تلخی را که از کریم خان بهمراه داشت، از یاد نمیبرد، از آن زمان به مدت ۱۵ سال با لطفعلی خان زند - که جوان بود و شجاع اما بیتجربه - به جنگ و تعقیب و گریز پرداخت. مهمترین این نبردها، جنگ باباخان برادرزاده آقا محمدخان در سمیرم و محاصره شیراز و پس از آن محاصره طولانی کرمان در سال ۱۲۰۸ هجری قمری است در این جنگها لطفعلی خان مقاومت زیادی از خود نشان داد اما وزیر وی حاج ابراهیم خان کلانتر بوی خــ ـیانـت نمود و باعث پیروزی آقامحمدخان شد..

    فاجعه تاریخی کرمان

    در اواخر تابستان همان سال قشون آقا محمد خان به کرمان نزدیک گشت. همه مردم کرمان بر آن عقیده بودند که قشون شاه قاجار در سرمای زمستان کرمان دوام نخواهد آورد و سرانجام مجبور به ترک آن دیار خواهند شد و برای همین هر شب بر بالای ابروج کرمان مردم شعر میخواندند و فحشهای رکیکی نسبت به شاه قجر خطاب میدادند و او را مورد تمسخر قرار میدادند این فحشها خان قاجار را خشمگین تر کرد. وی روزها از ببرون دروازه شهر مردم را تهدید میکرد که در صورتی که به این کار ادامه دهند، حمله سختی به آن شهر خواهد کرد و دیگر مثل بار قبل نخواهد بود. آقا محمد خان چنان به خشم آمد که پس از نفوذ به شهر که بر اثر خــ ـیانـت تعدادی از نگهبانان روی داد، دستور داد که کوهی بلند از چشمان مردم کرمان پیش روی وی بسازند. بدستور وی تمام مردان شهر کور شدند و بیست هزار جفت چشم بوسیله سپاه قاجار تقدیم خان شد.(سر پرسی سایکس این تعداد را هفتادهزار جفت میخواند)همچنین آغامحمدخان سربازان خود را در تجـ*ـاوز به زنان شهر آزاد گذاشت و جنایتی عظیم را رقم زد. اموال مردم به تاراج بـرده شد و حتی کودکان نیز به اسارت گرفته شدند.
    اما لطفعلی خان زند به بم فرار کرد و قصد عزیمت به سیستان و بلوچستان را داشت ولی با خــ ـیانـت حاکم بم دستگیر شد و در راینبه فرستادگان آقامحمدخان تحویل داده شد و شاه قاجار او را به بدترین شکنجهها عذاب داد. تا بدانجا که پاهای لطفعلی خان را به یک سر طناب و سر دیگر را به اسبی بست و تا بخشی از مسیر کرمان به شیراز آن را بروی مسیر بیابانی و ماسههای داغ کشاند و پس از آن در تهران به زندگی لطفعلی خان خاتمه داد و وعده خود به لطفعلی خان را عملی ساخت و سرانجام وی را در امامزاده زید تهران دفن کردند.

    انتقال مرکز حکومت به تهران

    او پس از قتح کامل جنوب ایران در واقع مقر حکم رانی خویش را در تهران نهاد در حالیکه پایتخت وی هنوز ساری بود؛ او برای آبادانی تهران بسیار کوشید و مهاجرین بسیاری را در آن شهر اسکان نهاد و به امر وی کلیمیان مقیم تهران اجازه ساخت کنشه و ارامنه نیز توانستند با آسودگی خاطر نسبت به تجدید بنای کلیساهای خود اقدام نمایند همچنین موبدکده و آتشکده برای زرتشتیان . پایگاه نظامی قوی در سواحل رود کن احداث نمود و دروازههای تهران خصوصا دروازه دولاب را مرمت کرد
    سپس با سپاهی گسترده عازم قفقاز گشت تا حاکمان آنجا را مطیع خویش سازد در آنجا با مقاومت سرسختانه ابراهیم خلیل خان جوانشیر حاکم شوشی مواجه شد و سرانجام دست از محاصره این شهر برداشت و به تفلیس رفت. هراکلیوس حاکم تفلیس شهر را رها کرده و گریخت آغامحمدخان دستور ویران کردن قسمتی از شهر و قتل عام مردم داد و باردیگر سربازان وی در این شهر بدستور او به تجـ*ـاوز به ناموس مردم دست زدند. تمام کلیساهای شهر ویران شد و روحانیون مسیحی دست بسته به رود ارس انداخته شدند. در نهایت آغا محمد خان با پانزده هزار تن از دختران و حتی پسران شهر که آنان را به اسارت گرفته بود به تهران بازگشت. اینان برای سواستفاده جنـ*ـسی و نیز برای بردگی به ثروتمندان فروخته شدند .

    رویکرد به خراسان و ماورای نهر و براندازی افشاریان

    بعد ار آن به خراسان لشکر کشید و شاهرخ ، پسر نادر را که کور و پیر بود به همراه همه درباریانش به قتل رسانید تا انتقام کشتنفتحعلیخان را بگیرد. خان قاجار برای افشای محل جواهراتی که نادر از هند آورده بود شاهرخ را به حدی شکنجه کرد که وی در زیر این شکنجهها جان سپرد. آقامحمدخان پس از کشف محل جواهرات نادر، آنان را روی سفره گسترد و از شدت عشق به طلا و جواهر، بر آنان غلتید. و سپس لشکرکشی به بخارا را قصد نمود که خبردار شد از جانب روسها دیگر خطری نیست. برای همین حاکمان طرفدار روس آن دیار را سرکوب کرد و مرو را آزاد کرد و ازبکان را وادار به عقب نشینی نمود و بخارا را تحت الحمایه دولت ایران قرار داد و چون مردم آن دیار با وی مخالفتی نداشتند به آنان آزاری نرساند و پس از آن به دستور وی گروهی را به منظور تعقیب نادرقلی شاهرخ اقشار به هرات فرستاد و پس از آن تا کابل پیش رفتند ولی نادرقلی در کوههای هیمالیا در افغانستان مکان خود را تغییر میداد سرانجام از تعقیب وی دست برداشتند و بلخ را از حاکم کابل به بهای ۵۰۰ هزار سکه طلا خریداری نمودند؛ این کار آقا محمد خان چندین هدف را دنبال میکرد که مهمترین و دراز مدتترین آنها جلب حمایت حاکم کابل برای حمله به هندوستان بود وافغانستان را نیز تحت حمایت دولت ایران قرار داد و به ساری برگشت و در عمارت زمستانی خود واقع در پشت مسجد شاه غازی(که اکنون اثری از آن باقی نیست)، گنجینههای باقیمانده از دوران افشاریه - که نادر با خود از هند آورده بود و باعث ثروتمندی بسیاری از فرماندهان و نوادگان او شد - را پنهان کرد.

    بازگشت به قراباغ و بدرود زندگی

    در همین زمان قفقاز به اشغال روسیه در آمد. خان قاجار برای سرکوب آنان عازم قفقاز شد اما هنوز به آنجا نرسیده بود که تزار روس کشته شدو جانشین وی به سپاهیان خود دستور مراجعت داد. آقامحمدخان که از این مسئله سخت شادمان گردیده بود تصمیم گرفت که در قفقاز به تصرف شهر شوشی بپردازد که در حمله اول به دست وی نیفتاده بود. شهر شوشی پس از مدتی مقاومت در اثر اختلافات داخلی تسلیم شد ولی در حالی که از فتح بدون خون ریزی شوشی در قراباغ آذربایجان ۳ روز بیشتر نمیگذشت در بامداد ۲۱ ذیالحجه، ۱۲۱۱ هجری قمری بدست صادق نهاوندی و دو تن از همدستانش به قتل رسید و از آنجا که در آن زمان پیکر بزرگان را در عتبات عالیات بخاک میسپردند، وی را نیز به نجف اشرف بردند و در جوار آرامگاه امام اول شیعیان به خاک سپاردند در مورد علت مرگ وی گفته شده که خان قاجار به تعدادی از نوکران خود بدلیل یک نافرمانی جزئی قول داد که فردا اعدامشان خواهد کرد. اما در آن شب آزادشان گذاشت که آنان نیز بر وی حمله کرده و وی را کشتند .

    درباره آقا محمدخان

    مردی میانه اندام در مدت عمر خویش به عرق النساء؛ رماتیس؛ فشار خون مبتلا بود و یک بار در سال ۱۲۰۵ هجری قمری در سرابسکته کرد ولی با تجویز دکترها زنده ماند؛ گویند در جوانی نیز یک مورد وبا خفیف در او ظاهر گشت؛ رسم جنگ آوری را از پدر و رسم اقتصادی را از مادر فرا گرفت و در تمام عمر حتی یک لحظه سر از کتاب بر نداشت به طوری که دشمنان وی پخش کردند که از بس که بیکار بود همیشه در حال مطالعه بود در حالی که این چنین نیست و حتی در ستیزها کتاب خانه خویش را با خود میبرد و در شب آخر نیز تا پاسی از شب مشغول شنیدن مندرجات کتاب از زبان کتاب خوانش بود.
    آغا محمد خان پس از آشنایی با تاریخ ایران چنگیز و تیمور را بسیار پسندید و تصمیم گرفت که راه آنها را ادامه دهد. وی عکس چنگیز خان مغول را در بالای تخت خود و عکس امیر تیمور گورکانی را در مقابل خود نصب کرده بود. او گفته بود که استبداد شومی را پایه ریزی خواهد کرد که نظیر نداشته باشد و هر طغیانی را به شدت سرکوب خواهد کرد و کوچکترین تجـ*ـاوز به مقام سلطنت را بیرحمانه کیفر خواهد داد.
    آقا محمد خان مردی رشید و مقتدر، شجاع و سیاس بود. اما در عین حال بسیار بی رحم و بی انصاف، خونریز و ستمکار بود. در طول عمر خود حرفی نزد که به آن عمل نکند تا کار به تدبیر بر میآمد دست به شمشیر نمیبرد. پشتکار و جدیتی تمام داشت. بسیار خسیس و مال اندوز میبود و در فرمانروایی بیهمتا بود.
    برخی بر این باورند که وی به چند زبان زنده دنیا آشنایی داشت و به ترکیفارسیعربی تسلط کامل داشت و فرانسوی و روسی را توسط بازرگانان فرانسه و روسیه آموخت؛ وی فردی متعصب و خشک مذهب بود و با روحانیون دینی به نیکی رفتار میکرد. شبها علیرغم خستگی و کار زیاد نماز شبش فراموش نمیشد علی رغم اخته بودن در حرمسرای وی زنهایی زیادی بودند و نام برجستهترین آنها مریم خانم و گلبانو خانم بود. همچنین علاقه فراوانی به گنج و ثروت داشت ؛ وی در ۱۷ سالگی پدر خویش را از دست داد و پس از آن در شیراز با محدودیت فراوانی روبرو بود.



    حکایاتی از بیعدالتیهای آقامحمدخان


    عاقبت سرباز وفادار

    زمانی که آقا محمد خان قاجار شهر کرمان را در محاصره داشت سربازی که یکبار جان وی را نجات داده بود به او خیلی نگاه می کرد و گویا با نگاه خود می خواست که آن ماجرا را به یاد خان بیاورد. آقا محمد خان نیز دستور داد تا چشمهای او را در بیاورند.

    کشف یک کودتا

    روزی اندکی بعد از تاجگذاری، آقا محمد خان قاجار آماده میشد که با فتحعلی خان از سربازان مازندرانی سان ببیند... ناگهان یکی از افسران حاضر، در برابر شاه تعظیم بلندی کرد ... و مدتی در گوشی با وی صحبت داشت...
    پس از چند لحظه آقا محمد خان اظهار درد کرد و رنگ پریدگی مرده وار سیمایش مویّد اظهارش بود. یکی از وزیران را به مرخص کردن سربازان برگماشت زیرا که حال سان دیدن نداشت.
    همین که مجلس خالی شد، تغییر حالت داد ولیعهد و نزدیکان حاضر را روانه اتاق های دیگر کرد و فرمانده قره چوخاها را خواست و دو ساعت تمام با وی گفتگو کرد... در آن میان افسرانی را برای بازجویی به درون تالار میآوردند فتحعلی خان در دیوانخانه مجاور منتظر دستورهای عموی خود بود. سرانجام برادر زاده را نزد خود خواند و گفت: افسری که زیر گوشی با من صحبت می کرد یکی از رفیقان خود را متهم میکرد که قصد دارد شاه را بکشد...من هم در این دو ساعت بازجویی دقیق کردم تا معلوم شد که مدعی با افسر متهم دشمنی شخصی داشته و اتهام را سراپا از خود ساخته است... حالا پسر جان تو که روزی به پادشاهی خواهی رسید بگو ببینم به عقیده تو چه باید کرد؟ جوانک با شور ساده لوحانهای گفت: باید مفتری را تنبیه کرد و کسی را که به او بهتان بسته اند، پاداش داد.
    آقامحمدخان گفت: به این ترتیب تو دستوری می دادی که از نظر عدالت انسانی معقول و منطقی بود ولی فرمانی نبود که در شان پادشاه باشد. باز هم برو بیرون و منتظر دستور من باش...

    ساعتی بعد فتحعلی خان را به تالاری که شاه در آنجا بود خواندند. وی چیزی در آنجا دید که از نفرت و وحشت خون در رگهایش بند آمد...نعش چند افسر را در آنجا دید و در آن میان، مفتری، متهم و همه کسانی را که به عنوان گواه بازپرسی شده بودند، بازشناخت. شاه گفت من دچار اشتباه شدم که دو طرف را رویاروی کردم. روی اینگونه چیزها نباید بحث شود، زیرا که شایسته نیست در میان اطرافیان شاه ...کسانی آمد و شد داشته باشند که امکان شاه کشی به گوششان خورده است... من برای جبران اشتباهی که کردم چارهای نداشتم جز آنکه بدهم همه کسانی را که به هر عنوان، پایشان به این قضیه کشانیده شده بود، خفه کنند!!!
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]همه چیز از دوره ی قاجار | شاهان قاجاری[/h]
    این مرد کیست؟
    .250 سال پیش در ایران زندگی میکرد


    · شیعه مذهب بود.
    · خواندن و نوشتن و حفظ کردن قرآن را نزد مادرش آموخت.
    ·شجاع و با اراده بود و از مرگ ترسی نداشت.
    ·میگویند به چند زبان زنده دنیا آشنایی داشت. به ترکی، فارسی، و عربی تسلط کامل داشت و فرانسوی و روسی را توسط بازرگانان فرانسه و روسیه آموخت.
    · از وی به عنوان فردی متعصب و خشک مذهب نام بـرده اند.
    · با روحانیون دینی به نیکی رفتار میکرد. با اهل شریعت با احترام و رافت میزیست.
    ·همیشه نماز میخواند. شبها علی رغم خستگی و کار زیاد، نماز شبش فراموش نمیشد.
    ·پس از مرگش، وی را به نجف اشرف بردند و در جوار آرامگاه امام اول شیعیان به خاک سپرده شد.
    . . . آیا او را شناختید؟
    .
    .
    .
    بله، او محمد
    .
    .
    .
    فرزند محمد حسن خان،
    معروف به "آقا محمد خان"
    یا "آغا محمدخان قاجار" است.
    .
    .
    .
    علاوه بر موارد فوق، تاریخ در باره او چنین مینویسد:
    · پس از حمله عمومی و سقوط کرمان، سربازان وی تمامی کسانی را که در غیر از«بست» قرار داشتند به قتل رسانده وتمامی اموال وداراییها را ضبط و به نوامیس تعـ*رض کردند این وضع تا زمان فرمان توقف غارت توسط خان قاجار ادامه داشت. پس از آن و پس از آنکه خان قاجار متوجه فرار موفق شهریار جوان زند گردید دستور داد که تمامی مردان کرمانی از چشم نابینا گردند و حتی کسانی را که به بست رفته بودند نیز از این دستور مجزا نکرد. بیست هزار جفت چشم به وسیله سپاه قاجار تقدیم خان شد.(سر پرسی سایکس این تعداد را هفتادهزار جفت میخواند).
    · پس از آنکه لطفعلی خان زند به بم فرار کرد و با خــ ـیانـت حاکم بم دستگیر و به فرستادگان آقامحمدخان تحویل داده شد، شهریار زیبای زند به دستور آقا محمد خان توسط چهارپاداران مورد تجـ*ـاوز جنـ*ـسی قرار گرفت و چشمهای شهریار زند از کاسه خارج گردید. خان قاجار قصد داشت که به شهریار جوان افسار زده و در مسافرتها به عنوان حیوان در پای رکاب خود بدواند که به علت ضعف و زخمهایی که برداشته بود این کار میسر نگردید. نهایتا در تهران به زندگی لطفعلی خان خاتمه داده شد.
    · پس از لشکرکشی و تصرف شهر تفلیس، آغامحمدخان دستور ویران کردن قسمتی از شهر و قتل عام مردم را داد و باردیگر سربازان وی در این شهر بدستور او به تجـ*ـاوز به ناموس مردم دست زدند. تمام کلیساهای شهر ویران شد و روحانیون مسیحی دست بسته به رود ارس انداخته شدند. در نهایت آغا محمد خان با پانزده هزار تن از دختران و حتی پسران شهر که آنان را به اسارت گرفته بود به تهران بازگشت. اینان برای سواستفاده جنـ*ـسی و نیز برای بردگی به ثروتمندان فروخته شدند.
    · بعد ار آن به خراسان لشکر کشید و شاهرخ، پسر نادر را که کور و پیر بود به همراه همه درباریانش به قتل رسانید تا انتقام کشتن فتحعلیخان را بگیرد. خان قاجار برای افشای محل جواهراتی که نادر از هند آورده بود شاهرخ را به حدی شکنجه کرد که وی در زیر این شکنجهها جان سپرد. آقامحمدخان پس از کشف محل جواهرات نادر، آنان را روی سفره گسترد و از شدت عشق به طلا و جواهر، بر آنان غلتید.
    · زمانی که آقا محمد خان قاجار شهر کرمان را در محاصره داشت سربازی که یکبار جان وی را نجات داده بود به او خیلی نگاه میکرد و گویا با نگاه خود میخواست که آن ماجرا را به یاد خان بیاورد. آقا محمد خان نیز دستور داد تا چشمهای او را در بیاورند..
    · سر جان ملکم درباره او میگوید: " در مورد بیرحمی و سنگدلی او همین بس که برای جانشین کردن برادر زاده خود باباخان از کشتن برادران و پسرعموهای خود نیز احتراز نکرد یا اینکه پس از دستگیری لطفعلی خان زند تمام مردان کرمان را اعم از پیر و جوان یا کشت یا کور کرد و شهر کرمان را به شهر کوران تبدیل ساخت درحالیکه کرمان را تسخیرکرده بود و از شهرهای خود او بحساب میآمدند و مردم کرمان جزء ملت خود او بودند".
    حالا دوباره برگردين بالا ويژگيهاي شخصيش رو بخونين !
    گشتم امیدوارم تکراری نباشد.​
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]تصفيه حساب درباری[/h]
    دوران مظفري دوران عجيبي است. از يك سو مظفرالدين ميرزا در پيري و بيماري به شاهي رسيد و از سوي ديگر وارث سلطنتي پوسيده و خزانهاي خالي و قروضي پر و پيمان از دورة شاه بابا بود.

    رجال درباري كه فقط به فكر مواجب و اندوخته صندوق خود بودند مگر اندكي، با اضافه شدن نيمچه درباري از تبريز كه اطرافيان وليعهد پير بودند و اكثراً جيبي گشاد داشتند بر عمق فاجعه مي‏افزود.

    جناحهاي درگير دربار نيز با گرفتن ياران جديد از اطرافيان شاه جديد بر اين كوره مي‏دميدند و آهن گداخته مي‏كردند. اين مسئله ريشه در شاه قبلي داشت. ثلث آخر سلطنت ناصرالدين شاه، دربار ايران به ميدان منازعه‏أي بين تعدادي از تحصيل‏كردگان فرنگ كه اكثراً جوان بودند و سياستمداران سنتي و قديمي تبديل شده بود. هر چند كه اين امر حالتي مطلق نداشت و گروههاي مختلفي بين اين دو گروه بودند ولي از شاخصه‏هاي قابل تامل اين دوره سلطنت ناصرالدين شاه همين امر است. هنگامي كه شاه هـ*ـوس قانون به سرش مي‏زد، كه معمولاً پس از هر سفر فرنگ پيش مي‏آمد، عده‏أي از سنتي و مدرن را جمع مي‏كرد و امر به ترتيب امور و تشكيل مجلس قانون مي‏داد و هر وقت خاطر مبارك سفر اروپا را به فراموشي مي‏سپرد بالطبع ياد قانون نيز از سر شاه خالي مي‏شد.

    به هر حال در اين كشاكش مجلس‏داري و قانون‏پروري، افرادي كه نيمچه تحصيلاتي در دنياي فرنگ داشتند به بازيهاي سياسي دربار آن روز وارد شدند، از جمله آنان جواني به نام ابوالقاسم خان مشيرحضور (ناصرالملك) بود كه به يمن قدرت پدربزرگش، محمودخان ناصرالملك در اين بين كرو فري براي خود به هم زده بود.

    وي كه در ايام تحصيل در انگليس از دست‏پروردگان ميرزاملكم خان مشهور شمرده مي‏شد با احاطه‏اي كه بر السنه خارجي و تحصيلات آكادميكي دانشگاه آكسفورد داشت سعي بليغ در ترجمه متون قوانين اروپايي به زبان فارسي داشت. ولي از همه اين زحمات اگر سودي به حال مملكت نرسيد ولي براي ابوالقاسم خان سود فراواني داشت و همين حضورش در كنار شاه، آينده روشني برايش ترسيم مي‏كرد. هر چند كه همين نزديكي و علاقه شاه به وي دشمنان زيادي را نيز برايش ايجاد كرده بود.

    با كشته شدن ناصرالدين شاه و آمدن مظفرالدين شاه، امين‏السلطان كه با سياست زيركانه خود موجب بر تخت نشستن وي شده بود با قبول وزارت، تركتازي خود را آغاز كرد (1314). با روي كار آمدن امين‏الدوله به مقام صدراعظمي، پيشرفت ناصرالملك آغاز مي‏شود. وي به وزارت ماليه (كه حساس‏ترين مقام آن روز ايران محسوب مي‏شد) منصوب شد.

    وي با نظام قديمي و مستوفيگري به مخالفت پرداخت ولي با اين كار با مخالفت اين مستوفيان كه قدرت زيادي در سراسر ايران هم زده بودند روبه‏رو شد و تا حد زيادي در اين امر شكست خورد و نتوانست به سازماندهي اين دستگاه مولد پول مملكت دست پيدا كند. شايد يكي از مهم‏ترين كارهاي وي در اين دوره آوردن مستشاران بلژيكي و در راس آنان نوز به ايران باشد كه مسئول سر و سامان دادن به اوضاع گمركات ايران شدند.

    با عزل امين‏الدوله رقيب وي يعني امين‏السلطان مجدداً در راس قرار گرفت و بالطبع جناح امين‏الدوله مورد بي‏مرحمتي شاه واقع شدند.

    بسياري از افراد به نام ماموريتهاي جديد از دور دربار دور شدند افرادي چون قوام‏السلطنه كه به مشهد رفت، علاءالملك به حكمراني كرمان منصوب شد و خود ناصرالملك بدون آنكه زمينه قبلي داشته باشد به حكومت دور از مركز كردستان منصوب شد كه در حقيقت تبعيد شد (1323-1318ق) در اين بين البته نيروهاي وفادار اينان دست از فعاليت برنمي‏داشتند و با نامه‏هاي دلگرم‏كننده خويش همواره به معاضدت آنان برمي‏خواستند. از جمله اينان سيدعلي خان وقارالملك، منشي خاصه همايوني بود. وي دراين نامه‏أي كه به معرض ديد خوانندگان گرامي گذاشته مي‏شود، شمه‏أي از اوضاع و احوال سياسي آن روز ايران را به زيبايي بازگو مي‏كند كه نشان‏دهنده چگونگي رقابت افراد درباري با يكديگر و عزلت و گوشه‏نشيني عده‏أي و سرفرازي و حكومت عده‏أي ديگر است. با هم اين نامه تاريخي را مي‏خوانيم:


    28 شهر ربيع‏ الاولي 1319
    تصدقت گردم

    اگرچه مرور ايام خيلي مسائل را از خاطر محو و فراموش كرده خاصه دوستان و مخلصان دورافتاده را، بنده يكي از فدويان و مخلصان غايبانه جناب مستطاب عالي هستم در مجالس ديگران گاهي در دربار اعظم دولت عليه ايران شرفياب حضور مبارك شده از وضع روزگار خيلي صحبت‏ها گفته‏ايم و افسوس بي‏جهت خيلي خورده‏ايم شايد به جهت عدم مراوده، فدوي را فراموش فرموده باشيد اينك محض معرفي و شناسايي آن وجود مقدس محترم يك جلد كتاب مسما به جام جم هندوستان كه ازا فكار سياحتنامه خود بنده است به ارمغان خدمت حضرت سخندان نكته‏دان كه ملتفت كل دقايق اين كتاب مستطاب حضرتعالي خواهيد بود! وضع حاليه ايران در اين كتاب به عينه تشريح شده است "خوشتر آن باشد كه سر دلبران گفته آيد در حديث ديگران" قربانت شوم وضع روزگار ايران بس ناپايدارست حضرتعالي را به حكومت كردستان مي‏فرستند علاءالملك را به حكومت كرمان مشيرالملك فرزند ارجمند بيست چهار ساله جناب مشيرالدوله را به سفارت سنت پطرزبورغ به سمت وزيرمختاري كه زبان فارسي را نمي‏داند به جاي ارفع‏الدوله پرنس اشرف سفيركبير اسلامبول وزراي كل امتيازات سلطنتي "ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا" وزير امور خارجه دولت عليه كه به منتهاي آمال آرزوي خود رسيده گويا نذر كرده هر وقت كه به اين مقام عالي رسيد چراغ خاموش شده دلهاي روس را روشن سازد واقعاً خدمت از روي فطرت به درجة كمال رسانيده نمي‏توانم تصديق نمايم كه چرا فلان كس فلان كرد. گويا اين ايام آسمان ايران عمداً آن‏طور مي‏پروراند چرا كه اختصاص ندارد هر كس كمر همت بسته هر قدر پيشرفت در مقاصد دولت دارد بيشتر مشغول تباهي دولت است. از دولت ايران و از سيمرغ در جهان جز نامي باقي نمانده "رفت به باد فنا ملت و ديناي صنم"

    آن تخم مهر محبتي كه صدراعظم هفت ماهه در مزرعه كهريزك پاشيده بود امروز در كمال قشنگي سبز و خرم در عمارت سلطنتي خوشه بسته چهار ماه ديگر به دستياري باغبانهاي بلجيك به ثمر خواهد رسيد مسيو نوز به فتح فيروزي فيروزمند خواهد شد "چه غم ديوار دولت را كه باشد چون تو پشتيبان". عهده تركمانچاي تقويم پارتيه شد عهدنامه جديد دلها را روشن و خاطرها را گلشن كرد حساب بيست و چهار كرور مغروق شد به جهت مصارف دولتي چهار ده كرور ديگر لازم است كه به ضمانت مسيو نوز گرفته شود واقعاً درخت اميد دولت و شجر جواهر ملت جناب مستطاب اجل وزير گمركات مسيو نوز است" أي شب هجران تو پنداري برون از روزگاري".

    في‏الجمله طبعاً اسباب اميدواري از براي خلق حاصل است فقط امنيت مملكت است كه به درجه كمال رسيده "ولوله در شهر نيست جز شكن زلف يار فتنه در آفاق نيست جز خم ابروي دوست".

    پارسال در حكومت آصفي واويلاي گرسنگي نان را داشتم امسال طهران از شدت اعتدال هواي دلپذير رشك خطه عربستان و دشت ماريه شده است موكلان آب قنوات ساعت چهل تومان آب به رعيت مي‏فروشند در تمام خانه‏هاي طهران درخت سبزي و گياهي از براي درمان نمانده كه سوخته و خشك نشده باشد تمام دلها كباب است و روزگارمان تيره و تباه "يار بدخو چرخ دشمن بخت بد ناسازگار است". موكب مقدس شاهانه به جهت شدت گرماي نياوران بيست روزه به سمت ييلاقات اطراف شميران تشريف‏فرما شده‏اند واي به روزگار اهالي طهران "افسانة كه كس نتواند شنيدش يا رب بر اهل بيتت چه آمد ز ديدنش". عجالهً در اين عريضه از هر كجا گوشه و از هر حرفي خوشه نمودم و كتابي به هديه فرستادم اگر بنده حقير را قابل لطف مرحمت خودتان دانستيد به بندگي قبول فرموديد گاهي خاطر مبارك را از تازه‏هاي روزگار مطلع مي‏نمايم حكايات دلكش و خيلي قشنگ دارم و الاّ غايبانه آن وجود مقدس را دعا مي‏گويم كه يك نفر مثل حضرتعالي دولتخواه وطن‏دوست داريم كه ذخيره از براي خودمان نگاه داريم. قربانت شوم "سلام لر بي طمع نيست" اين عريضه از اولاد سيد سجاد است از براي دعاگويي وجود مبارك يك فرد سجادة كردستاني لازم داريم اگر ممكن و مقدور شود مرحمت فرمايد ـ در پست بفرستند كه هر وقت در روي آن سجاده مشغول نماز به درگاه چاره‏ساز باشم آن حضرت را دعا مي‏كنم و الا فلا "بندگي هيچ نكرديم طمع مي‏داريم كه خداوندي از آن سيرت اخلاق آيد" زياده تصدقت شود! اقل السادات ميرزاسيد عليخان وقارالملك منشي خاصه همايوني
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    آن عزیز دردانه ی قاجار...
    آن اصغرالسلاطين و آن اكبرالبواطين، آن عزيز دردانة قاجار، آن يادگار اندروني دربار، احمدميرزا به سال، دوازده بود كه تاج كياني بر سر بنهادندش. از قضا كلاهي بود بس گشاد و بي‏رويه و آستر، آن دم كه در باغ سفارت روس دستش بگرفتند و پا به پا به كاخ سلطنتي بردند در حال كه او را تعظيم نمودند تيله انگشتي طلب كرد. گويند به سيب‏زميني مي‏گفت ديب ‏دميني.


    نقل است آن دم كه وي را به كاخ بردند به ناگاه همسرش، ملكه جهان و ديگر اندرونيان سخت زاري كردند. احمد دامان مادر رها نكرد. رجال كه در سينه‏شان به جاي دل، قلوه‏سنگ بود و خود را تمام به كوچة علي چپ زده بودند، سؤال بكردند: أي بچه سلطان، چه خواهي كه چنين گرياني؟ احمد با چشمي نمناك و آهي سوزناك انگشت اشارت به جانب مادر كرد. مادر كه خود چون ناودان باران اشكش بر سر و روي وي شرّه مي‏كرد بگفت: أي احمد دلتنگ مشو! كه از دلتنگي تو من رنجورم. اكنون كه دولتي چنين به در خانة تو آمده است راه نمي‏دهي؟ برخيز و به كاخ گلستان برو.


    از آن ممدّ قرارداد دارسي و آن مخلّ خط فارسي، آن آلت فعل، آقاسيدحسن تقي‏زاده نقل است كه سلطان احمد در اوان سلطنت به دور از چشم مراقبان بر الاغي نشست تا از طريق زرگنده نزد مادر بگريزد. محافظان وي را يافتند و به قصر درافكندند تا مشغول پادشاهي باشد. سيدحسن گويد ايشان را گفتم: نه ايشون وار. مرا گفتند: تورو سنَ نه.


    احمد گويد: در زرگنده تقي‏زاده بديدم و بشناختم و او را به نام ندا در دادم مرا بگفت: بيست سال است تا كسي مرا به نام نخوانده است تو از كجا نيك دانستي كه من كيم. گفتم چون كت داخل شلوار كرده بودي تو را بشناختم. گفتم چگونه‏أي؟ گفت: نعمت خداي عزّ و جلّ مي‏خورم فرمان انگليس مي‏برم زان پس مرا نصيحتي كرد و بگفت: از انگليس بترسيد چندان كه توانيد، طاعت داريد چنانكه دانيد، و گوش داريد تا روس شما را فريفته نكند. تا چنانكه گذشتگان به بلا مبتلا شدند، شما نشويد.


    سفير روس گويد از احمد شنيدم كه بگفت: به زرگنده فرو شدم با الاغ، تقي‏زاده را ديدم در گوشة سفارت نشسته مناجات كردي كه: هر كه فرنگ را شناخت دل را فارغ گرداند به ذكر او، و مشغول شود به خدمت او. احمد گفت: آتش غيرت در من افتاد؛ آهي كشيدم و در دم از حال رفتم.


    از غيرت احمد همين بس كه هرگز قرارداد وثوق‏الدوله امضا نكرد و رشوه نگرفت او را گفتند چرا صحه نگذاشتي. گفت بيش طلب كردم ندادند كاسه كوزه‏اشان بر هم زدم.


    از احمد پرسيد كه وطن چيست، گفت پستانك.


    آن دم كه احمد به سن هجده برسيد كرور كرور پول گرد بياورد و براي عشق و حال به كازينوهاي “مونت‏كارلو“ و “نيس“ برفت در آن ديار قوت ِ او كنياك‏ِ هنسي بود كه عوام را اعتقاد است مستي‏اش بيفزايد بر “هوش“، لكن احمد دم به دم خنگ‏تر گرديد، گوسفند به گرگ سپرده بود و دنبه به گربه.


    گويند در همه عمر خود شب هيچ نخفتي. شبي گفتند: اگر دمي بياسايي چه باشد؟ گفت: روز خوابم زايل خواهد گشت. آنقدر از اين نمط الواطيها بكرد كه در ميان خلق به “احمد علاف“ و “احمد بقال“ شهره گشت.


    هرگز سلطاني نديدم كه نان رعيت احتكار كرده باشد، كاش در رگهاي او به جاي كنياك هنسي دو نخود غيرت بود.


    يك بار در تهران قحطي درافتاد. بيست هزار خلق بيرون آمدند با بطونِ برآماسيده از فرط جوع. از اربـاب كيخسرو نقل است: برفتم براي خريد گندم، ده تومان تخفيف نداد.


    در “دندان‏گردي“ او گويند در سفر فرنگ چون به ميان دريا شد، مزد كشتي طلب كردند. گفت ندارم. چندانش بزدند كه بيهوش شد. چون به هوش باز آمد، مزد طلبيدند. گفت ندارم. ديگر بارش بزدند. گفتند پاي تو بگيريم در دريا اندازيم. ماهيان دريا درآمدند، هر يك مناتي در دهان، احمد دست فرا كرد مناتها بگرفت و از مرگ برست. گويند در آب فرو مي‏شد از ده انگشت او يك قطره نمي‏چكيد.


    احمد را مدام هواي سفر فرنگ در سر بود. گفته‏اند: هيچ يك نيست كه دو نشود و هيچ دو نباشد كه سه نشود ] تا سه نشه بازي نشه[ آخرالامر سه شد سفر فرنگ؛ احمد برفت خبرش به جاي شخصش بازآمد.


    روزي رضاخان به خواب درآمدش. چندان خوف بر وي غالب بود كه چون نشسته بود، گفتي در پيش جلاد نشسته است و هرگز كس لب او خندان نديد ناگهان رضا جامه چاك كرده خاك ادبار بر سر مي‏ريزد و مي‏گويد: أي احمد! جان بردي از دست من.


    در روز وفاتش پيرزني گفت: فلان كس جان مي‏كند. گفت: چنين مگوي كه او عمري است كه جان مي‏كند.


    گويند از فرط تناول قند دندانهايش تمام تباه گشت و چون سلف خود به مرض قند از دنيا شد، ليك تقصير همه بر گردن عزرائيل افكندند.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]فتحعلی شاه[/h]
    آن خاقان ابن خاقان، آن برادرزادة آغا محمد خان، آن فرزند حسينقلي خان، لقبش بود باباخان. آن زمان كه خربزه‏خواران، آغا محمدخان را كُشاندند، حاكم شيراز بود. في‏الفور به تهران آمد، تاجگذاري فرمود زان پس فتحعلي شاه شد.

    در آغاز سلطنت، چشم برادرِ صُلبي خود، عليقلي خان را كور فرمود تا ديگر ادعاي سلطنت نكند. و كور فرمودن را از عمو محمدخان به ارث بـرده بود.

    "باباخان" از آن سبب مي‏گفتندش كه شوهرِ هزار عروس بود و پدر دو هزار طفل. بسياري از مورخان "قوقول عليشاه"اش لقب داده‏اند، به سبب بسياري زنان كه داشته و افتخار همة خروسان كه بوده.

    نقل است اولين زنِ عقدي را يازده ساله بود كه به نام كرد. و دويم زنِ عقدي (مادر عباس ميرزا) را در دوازده سالگي سَنَد زد. و سالهاي بعد به تصاعد هندسي تجديد فراش كرد.

    از بسياري "هوو" كه بر سر مادر عباس ميرزا آورد، آن ضعيفه، شير اِعراض 1 به طفل داد و عباس ميرزا از آن رو در بوق خشونت مي‏دميد و جنگ مي‏طلبيد. (اين بدان سبب است كه عالمان روح و روان گفتهاند طفل در بطن مادر تربيت يابد).

    بسيار كسان، از كاتبان تواريخ، در باب زنان فتحعلي شاه گزافه گفته‏اند و در زندگي اندروني آن سلطان ساده‏باز و شيرخشتي مزاج تجسس نموده‏اند كه ما را سر آن نيست؛ ليك، اين كاتبانِ خاله شلخته همي گويند: در قُنداق، قَنداق مي‏خورده كه در حال ده زن عقدي داشته. وا اَسَفا از اين اِسناد بستن 2 به طفل قنداقي! و بيچاره را دون ژوانِ قاجار دانستن.

    نقل است از آن رو پُر زِند و زا بود كه نمي‏خواست پس از او كليد در خانه‏اش روي پشت بام افتد. في‏الجمله مهد كودك باز فرموده بود و حرفة اصليش مرغداري بود و جوجه‏كشي.

    آن سلطان نتربوقِ 3 پُزوايي 4، رستم صولت بود و افندي پيزي. باري در رزم بي‏استعداد بود ليك در بزم، معلمش همه شوخي و دلبري آموخته بود.

    "فتحعلي شاه" زان سبب مي‏گفتندش كه هفده شهر ايران را به روش هُلدينگ 5به روس واگذاشت و نقشه ايران كه پيش از آن به هيئت ببر بود به شكل گربه درآمد و اين در خاندان قاجار ادامت يافت چنانكه افتد و داني: به گربه مي‏گفتند "ببري خان".

    طبعي شاعرانه داشته با تخلص "خاقان". نقل است عباس ميرزا از جبهة جنگهاي كَتره‏اي 6 كمك همي خواسته كه: چه نشسته‏ايد كه ايران، ويران شد. جناب خاقان كه قرار دل از كَفَش رها شده بود با آن شهرِ بازي كه داشته و با هَسبَندهايش 7 مشغول قايم باشك بازي بوده، في‏الجمله كوفتة دست به گردن8 را لقمة كله گربه‏اي مي‏زد و ماما جيم جيم شَبچَره 9مي‏كرد و گندم شاهدانة كَفلَمه 10مي‏كرد، و كَلپَتره 11مي‏گفت و يَسر12 مي‏كشيد كه: "ناپلئون را من بركشيده‏ام" و "خاك روس را به توبره مي‏كشم". في الجمله در حال وير13 مي‏كرد و خوراكي مي‏طلبيد بدانسان كه هوتولش14 فراخ گشته بود. از بسياريِ كه خورده بود به هَناسه 15 مي‏افتاد تا آنجا كه هشتر و نشترش16 در حالِ انفجار بود، في البداهه شعري سرود و براي عباس ميرزاي شيرِ اعراض خورده فرستاد:

    مرا در سر هواي دلبرستي
    كجا سوداي تخت و افسرستي
    ندارم غيرِ جانان جان چه خواهم
    دلي دارم كه وقفِ عام كردم

    و چون كار از دست بشد و هفده شهر ايران لوطي‏خورِ روس شد، بر سرِ قوز افتاد 17 كه خود يك تنه روسِ بيچاره را گوسفندانداز 18كند. به دست و پاي مباركش افتادند كه به زن و بچه‏ات رحم كن. باز شعري سرود تا به رسمِ يادگار در كشورِ گل و بلبل بماند و بدانند كه تقصير، همه بر عباس ميرزاي بي‏عرضه بوده كه شَلتاق 19 مي‏كرده نه خسروِ خروس نشان:

    ِشَم شمشير مينايي
    كه شير از بيشه بگريزد
    زنم بر فرقِ پسكويچ 20
    كه دود از پطر 21 برخيزد

    باري مصلحت نبود كشته شدنِ وي و بي سر و همسر شدنِ دو سه هزار انسانِ سُرسُره‏باز؛ اينَت ظلمي عظيم.

    كاتبانِ تاريخ را همه قول بر آن است كه كاش آن قوقول عليشاه يك جو جوانمردي از آغامحمدخان به ارث بـرده بود، كه بر خربزه‏اي جان شيرين را بر باد داد چه رسد به هفده شهرِ شيرين‏تر از جان.

    در آن اوضاع اَلَخ پَلَخي22 كه شهرهاي بسياري به روسيه واگذار شد، شاعرانِ چُچُل پيچُل23 سكه به نام آن آفتابة عالمتاب زدند:

    "سكة فتحعلي شه خسروِ كشورستان"
    قائم‏مقام فراهاني چون آن بوالعجبيها شنيد بيتي سرود:

    سكة صاحبقراني بر شما ميمون نبود
    باز، آن بيهوده سلطان ابنِ سلطانِ شما

    از كرامات فتحعلي شاه يكي آبگوشتِ حاجي ميرزا ابراهيم خان كلانتر بود، كه او را در ديگِ آب جوش انداخت و آبگوشتِ بزباش 24 طبخ فرمود.

    دويم، بناي قصر ييلاقي قاجار بود كه در آغاز پيستِ خرسواري بود و بعدها دوستاق شد و نَسَقچي‏ها، خلايق را اشكلك 25 مي‏دادند.

    القصه در سن 67 سالگي در عمارتِ "هفت دستِ" اصفهان فوت فرمود.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا