همه چیز در دوره ی هخامنشی | تمدن باشکوه ایران

  • شروع کننده موضوع MILAD_A
  • بازدیدها 1,511
  • پاسخ ها 38
  • تاریخ شروع

MILAD_A

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
27,940
امتیاز واکنش
17,247
امتیاز
995
محل سکونت
تجریش
[h=2]رد احتمال یکسان بودن گئومات مغ و بردیا[/h]
نویسنده: یزدان صفایی

پاتیزیتس مغ که از سوی کمبوجیه به عنوان سرپرست و جانشین تخت شاهی تعیین شده بود، به سود برادر خود اسمردیس عمل میکند و او را بر تخت شاهی مینشاند.[1]پومپی تروگ نیز همچون هرودوت، از روایت دو برادر مغ سخن گفته است.[2]
اما داریوش اول، تنها یک مغ به نام گئوماته میشناسد.[3] کتسیاس نیز تنها یک نفر را در این نقش میشناسد و نه دو نفر.[4]
گئوماته گاهی اسمردیس یا ماردوس، گاهی اسفنددات یا اوروپاست، گاهی نیز گومت یا پاتیزیتس (پاتیدیزت) نامیده شده است.[5] احتمالاً داستان «دو مغ» از نامهای متفاوت غاصب ناشی شده است و سندیت تاریخی ندارد.
نمیتوانیم روایت هرودوت[6] را مبنی بر این که بردیا [=پسر کورش] در زمان حضور کمبوجیه در مصر کشته شده است، بپذیریم. چرا که روایت داریوش [7] را در دست داریم که میگوید بردیا پیش از لشکرکشی کمبوجیه به کورش کشته شده بود. از آنجا که راوی نخست این داستان داریوش است و نسبت به نویسندهی یونانی، به زمان رویداد، نزدیک تر است و مهم تر از آن در بطن ماجرا جای دارد، روایت او را دربارهی زمان قتل بردیا میپذیریم.
با توجه به روایت گزنفون[8] و دیگر تواریخ و مهمتر از همه، متن کتیبهی بیستون [9]، بردیا به دست کمبوجیه کشته شد. گویا کمبوجیه او را به عنوان رقیب ناخواستهی خود از میان برداشت.[10]
با این وجود در باب احتمال همدستی گئومات با کمبوجیه در قتل بردیا، روایت کتسیاس [11] جالب توجه است که اشاره میکند، گئومات به سبب جرمی که مرتکب شده بود، از سوی بردیا مجازات شده و از این رو، کینهی او را به دل گرفته آنگاه کمبوجیه را برای قتل او، تشویق و ترغیب کرده است. آنچه روایت کتسیاس را قوت میبخشد، روایت هرودوت [12] از جرم گئومات و بریده شدن گوشهایش است. گئومات که با کمبوجیه همدست شده بود، در نقش بردیا به مدت 5 سال، ایفای نقش کرد.[13] اما پس از مطمئن شدن از دوریِ کمبوجیه و محکم شدنِ جای پایش در دربار، فرصت را غنیمت شمرد و خود را صاحب تاج و تخت دانست و با بخشش مالیاتها و برداشتن ارتش و خدمت سربازی برای خود در نزد تودهی مردم، محبوبیتی به دست آورد. هر چند این اقدامات او در نهایت به زیان امپراتوری بود اما به گئومات در به دست آوردن مشروعیت، کمک شایانی کرد. اما به هر روی، داریوش یکم توانست راز او را آشکار کرده و پس از کشتن او، خود بر اورنگ شاهی بنشیند.[14]
آنچه گفته شد روایت کلاسیک و سنتی از فردی تاریخی، مشهور به «گئومات مغ» بود اما آنچه انگیزهی نگارنده برای نگارش این مقاله بوده است، شکِ برخی پژوهشگران بر اصل روایات سنتی در سالهای اخیر و ادعای ایشان بر این که کل ماجرای گئومات، ساخته و پرداختهی داریوش، بوده است. ایشان میگویند داربوش بر روی قتل بردیای راستین که همان پسر کورش باشد، سرپوش گذاشته تا بتواند مشروعیتی برای حکومت غصبی خود، دست و پا کرده و بدین روش، آن را در خاندان خود دوام بخشد.
از جملهی منتقدان روایت سنتی، پ.روست و ه.وینکلر هستند که با نقد دقیق نبشتهی بیستون به این نتیجه رسیدند که اطلاعات آن دربارهی شجرهنامهی داریوش اول و بردیای دروغین جعلی بوده و برای بر حق نشان دادن سلطنت داریوش اول نوشته شده است.[15]
در جایگاهِ نقدِ این دیدگاه، به ناچار دو احتمال روبه¬روی ماست: یکم آنکه دیدگاهِ ایشان را بپذیریم، در این صورت باز هم این دلیل قانع کنندهای برای پذیرش قتل بردیا به دست داریوش نیست، چراکه طبیعی است که شاهی تازه بر تخت نشسته چون داریوش که با شورشهای دیگران [16] روبه¬رو گشته، نیاز به مشروعیت داشته باشد. از این روی، پذیرش احتمالِ جعلِ تبارنامه از سوی داریوش، نمیتواند «قطعاً» او را کشندهی بردیا بنمایاند. احتمال دوم این است که اساساً این دیدگاه منتقدین را نپذیریم و تبارنامهی نقل شده از سوی داریوش را بپذیریم. این احتمال را نگارنده بسیار قویتر و منطقیتر میداند چرا که اصولاً ریسک گفتن چنین دروغ بزرگی بسیار بالا بوده و برای کسی که خود را در آغاز فرمانروایی بر یک کشور بسیار پهناور میبیند، بسیار غیر منطقی است که بخواهد این خطر را بپذیرد. به هر حال مردم زمان داریوش را نمیتوان تا این اندازه ناآگاه از تبار پادشاهان حاکم بر خود دانست. حتی اگر آنها را این اندازه ناآگاه فرض کنیم معاصران درباری داریوش را نمیتوانیم ناآگاه از تبار او بدانیم. داریوش برای ادامهی حکومت خویش به پشتیبانی هر دو طبقهی درباریان و تودهی مردم نیاز داشته است. بیشک، نمیتوانسته پشتیبانی ایشان را با گفتن دروغی به این بزرگی به آنها از دست بدهد. از طرفی نویسندگان باستانی همعصر داریوش نیز نمیتوانستهاند از این دروغگویی داریوش بیخبر بوده باشند چنان¬چه داریوش در مورد تبار خود دست به جعل زده بود، اینان آگاه میشدند و در کتابهای خود آن را بازتاب میدادند به ویژه که یونانیان با توجه به سبک تاریخنگاری خود، نشان دادهاند که از آب و تاب دادن به چنین داستانهای جالب توجهی به هیچ عنوان فروگذار نمیکردهاند. بدین ترتیب اساساً نمیتوان تبارنامهی داریوش را جعلی و دروغین پنداشت و احتمال نخست، رد میگردد.
از دیگر ادعاهای منتقدان، یکسان بودنِ گئومات و بردیا است.ایشان به قطعهای از «پارسیان» آشیل، استناد میکنند که میگوید: «مارد پنج حکومت می کرد، این ننگی برای وطن، برای سلطنت کهن آن بود اما آرتافرن دلاور، او و همدستانش را در آرامش به نیرنگ کشت، و این ضروری بود.»[17] چنانچه پیشتر گفتیم، مارد، یکی از نامهایی است که گئومات مغ بدان خوانده شده است. همچنین در روایت آشیل، حکومت مارد، ننگی برای وطن و سلطنت کهن شمرده شده است. احتمالاً دلیل آن، بیگانه بودن گئومات با دودمان پادشاهی بوده است و با توجه به اهمیتی که داریوش با توجه به کتیبهی بیستون برای دودمان پادشاهی قائل بوده است بدیهی است که چنین سخنانی دربارهی ننگ حکومت یک بیگانه از زبان او نقل شود. حال آنکه چنانچه نام «مارد» به بردیا اشاره داشت این ننگی که داریوش از آن میگوید، دیگر موضوعیت نداشت.
برای رد ادعای یکسان بودنِ گئومات و بردیا، آنچه که پیشتر برای اثبات راستین بودن تبارنامه¬ی داریوش آوردیم در اینجا نیز مصداق دارد. افزون بر این، میدانیم که گئومات در روایت داریوش[18] و هرودوت[19] و کتسیاس[20]، مغ خوانده شده است. حال، مغ را چه به معنی «پیشوای دینی» و چه به معنی «فردی از قوم مغان» در نظر بگیریم[21] در هر صورت با مشخصاتی که از بردیا می دانیم در تضاد خواهد بود. احتمال مادی بودن گئومات با توجه به محل شکست خوردن او از داریوش که دژی در سرزمین ماد بوده است، قوت میگیرد.[22]
ممکن است پنداشته شود که اگر گئومات، به راستی یک مادی بوده است، نمیتوانسته خود را به جای یک فرد پارسی، بشناساند. این پنداشت، مردود است چرا که با توجه به متن اکدی کتیبهی بیستون، از سال نخست پادشاهی داریوش، نمونههایی در دست است که در آن فردی از یک قوم، خود را بازماندهی شاهان پیشینِ «دیگر اقوام» شناسانده است:
1-فردی پارسی به نام «مرتیا» خود را «شاه عیلام» میشناساند.[23]
2-یک اورارتویی به نام «ارهو» پسر «هلدیته» بابلیان را شوراند و ادعا کرد که «نبوکدرچر، پسر نبونید» است![24]
نکتهی مهم و واپسین، اینکه جز گئومات مغ، فرد دیگری به نام «اومیزداتو» که این بار پارسی است در شهر «تارمه» خود را «بردیا پسر کورش» میخواند.[25] گویا «جعلِ کیستی» چهرههای خوشنام در آن روزگار، شیوهای رایج برای به دست آوردن مشروعیت بوده است که جویندگان قدرت به آن دست مییازیدهاند.
با توجه به آنچه گذشت، متوجه خواهیم شد که گئومات مغ و بردیا ، دو فرد جداگانه بودهاند. بردیا پیش از رفتن کمبوجیه به مصر کشته شده است. داریوش، گئومات غاصب را کشته است. تبارنامهی داریوش جعلی و ساختگی نیست و او با شکست گئومات، پادشاهی را به خاندان هخامنشی بازگردانده است.


پانویس
1.هرودوت، جلد سوم، بند 61 به بعد.
2.پادشاهی ماد، اقرار علی اف، رویه 425.
3.کتیبه ی بیستون، ستون 1، بند 11-رونوشت پارسی، رلف نارمن شارپ.
4.کتسیاس، قطعه 10.
5.پادشاهی ماد، اقرار علی اف، رویه 426.
6.هرودوت، جلد سوم، بند 30.
7.کتیبه ی بیستون، ستون1،بند 10. رونوشت پارسی، رلف نارمن شارپ.
8. گزنفون، کتاب هشتم.
9. کتیبه ی بیستون، ستون 1، بند 11. رونوشت پارسی، رلف نارمن شارپ.
10. پادشاهی ماد، اقرار علی اف، رویه 426.
11.کتسیاس، پرسیکا، بند 29.
12. هرودوت، جلد سوم، بند 69.
13. کتسیاس، پرسیکا،بند 29.
14.کتیبه ی بیستون، ستون 1، بند 13. رونوشت پارسی، رلف نارمن شارپ.
15. پادشاهی ماد، اقرار علی اف، رویه 427.
16.این شورش ها نیز از سوی سپاهیان، و برای تصاحب قدرت صورت می گرفته است.
17. به نقل از پادشاهی ماد، اقرار علی اف، رویه 429.
18.کتیبه ی بیستون، ستون 1 ، بندهای 11-12-13-14-16. رونوشت پارسی، رلف نارمن شارپ.
19.هرودوت، جلد سوم، بند 61 به بعد.
20. کتسیاس، قطعه 10.
21.دانشمندان دربارهی معنی مغ، میان این دو، اختلاف نظر دارند.
22.کتیبه ی بیستون، ستون 1، بند 13. رونوشت پارسی، رلف نارمن شارپ.
23.کتیبهی بیستون، بند 21. رونوشت اکدی، فلورانس ملبرن لابا.
24. کتیبهی بیستون، بند 39. رونوشت اکدی، فلورانس ملبرن لابا.
25. کتیبهی بیستون، بند 33. رونوشت اکدی، فلورانس ملبرن لابا.
 
  • پیشنهادات
  • MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]رودیگر اشمیت، کتیبههای فارسی باستان هخامنشی[/h]
    دکتر بدرالزمان قریب

    از سال 1990 به این سو، توجه ویژهای به انتشار کامل کتیبههای هخامنشی، از جمله روایت فارسی باستان آن، با حرفنویسی و آوانویسی و ترجمه شدهاست. این توجه، پس از ترجمهٔ روایتهای عیلامی و بابِلی و پژوهش در آنها و کشفیات جدیدتر باستانشناسی و کشف چند کتیبهٔ تازه، ضروری به نظر میرسید.
    رودیگر اشمیت، که از سال 1970 پژوهشهای بسیاری در زبان فارسی باستان کردهبود، در سال 1991 کتیبهٔ داریوش بیستون را، با حرفنویسی و آوانویسی و ترجمهٔ انگلیسی همراه با یادداشتها و تصاویر، در مجموعهٔ پیکرهٔ کتیبههای ایرانی در لندن منتشر کرد.
    در سال 2000 میلادی، اشمیت کتیبههای نقش رستم و تختجمشید را در همان مجموعه (CII) و تقریباً با همان شیوه به چاپ رساند. در این دو اثر (1991 و 2000) اشمیت شیوهٔ مرسوم بررسی انطباق سطرهای کتیبهها را با اصل، بهویژه در حرفنویسی، رعایت کردهبود. انتظار میرفت که کتیبههای پازارگاد، شوش، الوند، همدان، سوئز (در مصر) و وان (در ترکیه) و دیگر نوشتههای فارسی باستان بر ظروف و مهرها و وزنهها نیز به همین شیوه در همان مجموعه منتشر شود و در بررسی، کتیبهها ـ لااقل در سطح حرفنویسی ـ بازتاب سطربهسطر اصل کتیبه باشد.

    کتاب جدید رودیگر اشمیت، کتیبههای فارسی باستان هخامنشی (2009)، برخلاف دو اثر نامبردهٔ او، به آلمانی است. این کتاب بررسی تمام کتیبههای فارسی باستان (جز نوشتههای ظروف، مهرها و وزنهها) را دربرمیگیرد و دارای دو کتابنامهٔ مهم و روزآمد است: یکی، در آغاز کتاب، با ذکر مآخذ برای یکیک کتیبهها در 23 صفحه؛ دیگری، در پایان کتاب، شامل ذکر بیشتر آثاری که در قرن بیستم و اوایل قرن بیستویکم دربارهٔ کتیبههای هخامنشی و فارسی باستان نوشتهشده است در هفت صفحه. یکی از کمبودهای کتاب نداشتن واژهنامه است که شیوهٔ جدید مؤلف را در بررسی کتیبهها نشان دهد.
    در این کتاب، شیوهٔ بررسی و معرفی کتیبهها با شیوهٔ مرسوم (حتی با شیوهٔ خود استاد در دو اثر پیشین) تفاوت دارد. اشمیت در این اثر متن کتیبهها را ازنظر معنایی به چند بند و بندها را به جملههای کوتاه (گاه عبارت) تقطیع کردهاست، سپس به هرکدام از این پارهها، نشانهٔ الفبایی A، B، C، ... داده و در برابر هر پاره، حرفنویسی و آوانویسی و ترجمهٔ آن را، با همان ترتیب الفبایی، آوردهاست.
    مثلاً بند 16 ستون یک بیستون، که از وسط سطر 71 کتیبه آغاز میشود و در وسط سطر 81 پایان مییابد، با نشانههای الفبایی از حرف A تا R بخشبندی شدهاست، اما جز شمارهٔ بند در ابتدای حرفنویسی، هیچ نشانهٔ دیگری که آن را به کتیبهٔ بیستون، ستون یک، سطرهای 71ـ81 ارتباط دهد وجود ندارد. بنابراین، ارجاع یک واژه در این شیوه باید به شمارهٔ رقمی بند و الفبایی جمله باشد. شیوهٔ مرسوم بیشتر دانشمندان در ارجاع واژهٔ مورد نظر به شمارهٔ سطر کتیبه است؛ بدینصورت که شمارهٔ سطر کتیبه بعد از ذکر نام شاه و محل کشف و چنانکه کتیبه چند ستوننوشته داشتهباشد، به شمارهٔ ستون و چنانکه در محل کشف، چند کتیبه از یک نفر باشد، شمارهٔ کتیبه با حرف کوچک لاتینی میآید. مثلاً واژهٔ bāgayadiš «ماه هفتم/ مهرماه»، به DB1.55 یعنی داریوش، بیستون، ستون یک، سطر 55، یا واژهٔ karmāna «کرمان»، به DSf.35 یعنی داریوش، شوش، کتیبهٔ f، سطر 35 ارجاع میشود. همینطور واژهٔ daiva «دیو»، به XPh.36 یعنی خشیارشا، پرسپولیس، کتیبهٔ h، سطر 36 ارجاع میشود.
    در شیوهٔ جدید اشمیت، اگر یک بند سه جمله داشتهباشد، با سه نشانهٔ الفبایی، اگر دَه جمله داشتهباشد، با دَه نشانه، و اگر مانند بند 13 ستون یک بیستون، 26 جمله داشتهباشد، تمام حروف الفبایی از A تا Z برای بررسی آن به کار میرود. نکتهٔ جالب توجه اینکه، در بند 52 ستون چهارم، شمارهٔ جملهها از حروف الفبایی به دو نشانه کشیده شدهاست (این بند 51 جمله دارد که 25 جملهٔ آن با دو نشانهٔ الفبایی معرفی شدهاند). نتیجه اینکه، در شیوهٔ اشمیت، ارجاع واژهٔ bāgayadiš «ماه هفتم» باید به DB13Q یعنی بند 13 کتیبهٔ بیستون جملهٔ Q داده شود و اگر کسی بخواهد این واژه را در کتاب پیدا کند، باید 12 بند از کتیبهٔ بیستون را بخواند تا در بند 13، جملهٔ Q را بیابد. همینطور برای واژهٔ «کرمان»، که با این شیوه به DSf§9B ارجاع شده، باید کتیبهٔ داریوش شوش f تا بند 9 را بخواند و واژهٔ کرمان را در نشانهٔ الفباییِ B بیابد. خوانندهٔ کتیبهٔ خشیارشای h نیز باید با ارجاع Xph§5B روبهرو شود، و واژهٔ daiva را در بند 5 با نشانهٔ الفباییِ B پیدا کند.
    بنا بر این شیوه، تقسیم کتیبه به بند و هر بند به جمله و معرفی هر جمله با یک نشانهٔ الفبایی، نه خواننده و پژوهنده را به اصل کتیبه راهنمایی میکند و نه راهنمای او به مراجعی میشود که دربارهٔ خوانشهای گوناگون، مقایسه با روایات دیگر، و ویژگیهای دستوری و تاریخی آن واژه یا جمله طیّ بیش از یک قرن نوشته شدهاست.
    پیروی از این روش، بهویژه برای بررسی کتیبههای بلند مانند کتیبهٔ بیستون که پنج ستوننوشته (چهار ستون، هریک بیش از 90 سطر و یک ستون 36سطری) دارد، دشواریهای بیشتری ایجاد میکند. بررسی کتیبهٔ بیستون، 76 بند در 55 صفحه از کتاب اشمیت را اشغال کرده و در این 55 صفحه، مؤلف نه به آغاز یا پایان هر ستون اشاره کردهاست و نه به سطرهای آن. فقدان واژهنامهای نیز که در آن، بعد از شرح معنایی و دستوری واژه، تطابق شیوهٔ نو با شیوهٔ مرسوم (مثلاً DB1.35=DB§13Q) آمدهباشد، مشکل پژوهنده را افزون میکند. بعضی صفحات یادداشتهایی دارند که مؤلف دربارهٔ واژهٔ مشکوک به مأخذی ارجاع میدهد. ارجاع با نشانهٔ الفباییِ جمله یا واژه در کنار شمارهٔ سطر کتیبهٔ اصلی است. در کتیبهٔ بیستون، شمارهٔ ستون و سطر کنار هم میآیند، مثل 487 برای ستون 4، سطرِ 87، یا 163 برای ستون یک، سطر 63 (بدون نشانهٔ جداکنندهٔ شمارهٔ ستون از شمارهٔ سطر).
    نتیجهگیری میشود که برای واژهیابی و واژهنامهنویسی، روش ارجاع به سطر کتیبهٔ اصلی با رقم، از روش ارجاع به بند و اجزای آن با نشانهٔ الفبایی بهتر است. شک نیست که حرفنویسی کتیبه باید با متن اصلی و درواقع، تصویر نوشتاری آن کتیبه به خطّ دیگر مطابقت داشتهباشد؛ یعنی، در فارسی باستان، هر حرف میخی به یک حرف لاتینی مرسوم بینالمللی در زبانشناسی تاریخی برگردانده شود و نارساییها و فرسودگیهای خط هم با نشانهٔ مخصوص علامتگذاری شود؛ شیوهای که اشمیت در دو اثر پیشین خود با استادی به کار بردهاست.
    اما این ناهنجاریهای ظاهری از کیفیت پژوهش رودیگر اشمیت نمیکاهد. بدون شک او آخرین دیدگاه خود را دربارهٔ کتیبهها و ترجمهٔ جملهبهجملهٔ آنها میآورد. در بعضی از یادداشتها، دربارهٔ هر نکتهٔ مشکوک و ناروشن، چه در همان جا و چه با ارجاع به دو اثر قبلی یا مقالهٔ دیگر خود و دیگر محققان، نظر خود را اظهار میکند. هرچند شیوهٔ بررسی اشمیت (2009) ذهن پژوهشگر را از اصل کتیبه و مراجع آن دور میسازد، چهبسا تقطیع بند به جملههای کوتاه معنادار برای درک پژوهشگران نوپا (بهویژه در رشتههای دیگر) روشی سادهتر باشد.
    پیش از اشمیت، دانشمندان دیگر، از جمله کنت و وایسباخ، در سطح معنا و ترجمه، تقطیع کتیبهها را به بند به کار بردهبودند، اما اشمیت این تقطیع را نخست به آوانویسی (در دو اثر پیشین 1991 و 2000) سپس به حرفنویسی در کتاب مورد نظر (2009) گسترش دادهاست.
    در یکی دو مورد، نوآوری اشمیت در برهم زدن شیوهٔ مرسوم تقطیع بندها، به درک معنای بند کمک میکند. این نوآوری در دو کتیبهٔ DNb (آرامگاه داریوش) و XPL (لوحهٔ مکشوف 1345 خشیارشا) مشهود است. وی، در کتیبهٔ DNb، جملهٔنخست بند هفت (سطرهای 27ـ32) را به آخر بند شش (سطرهای 24ـ27) منتقل ساخته که معنای کل بند را روشنتر ساختهاست. با این جابهجایی، بند شش (سطرهای 24ـ28) چنین ترجمه میشود: «مردی که میکند یا میآورد طبق تواناییاش، از آن خشنود میشوم و برایم بس کام است و خرسندم و بسیار میدهم به مردان وفادار. چنین است هوش و فرمان من» (ص 107ـ108). ترجمهٔ رساتر آن احتمالاً: «مردی که کاری انجام میدهد و یا (هدیه یا خبر خوبی) میآورد، از آن خشنود میشوم و باعث خرسندی بسیار من است و بسیار میدهم مردان وفادار را، "چنین است هوش و فرمانم"». (احتمالاً: من آنچه با هوش خود درک میکنم به اجرای آن فرمان میدهم). جملهٔ میان " " از بند هفت به بند شش افزوده شدهاست و معنای بند هفت تغییری نکردهاست. بند هفت چنین ترجمه میشود: «آنگاه که تو عملکرد مرا ببینی یا بشنوی، چه در دربار و چه در کارزار؛ این است مهارت من افزون بر اندیشه و هوشم».
    به همین شیوه، در لوحهٔ XPL خشیارشا، که ازنظر متن همانند کتیبهٔ نامبردهٔ داریوش است، سطر 32 به بند شش اضافه شدهاست (Schmitt 2009, pp. 173-174).
    در کتیبهٔ داریوش شوش DSe، که بسیار آسیب دیده و ترجمهٔ آن بر مبنای بازسازی چند لوحه و پارهلوحهٔ فارسی باستان و عیلامی و اکّدی است، ترجمهٔ اشمیت (Ibid, pp. 126-127, §6, F-G) با ترجمهٔ کنت (kent 1953, pp. 143-144) در بندهای پایانی اختلاف دارد، اما با بررسی انتقادی و ترجمهٔ شوایگر (Schweiger 1998, vol.2, pp. 329-337) و بررسی و ترجمهٔ استو (Steve 1975, p. 25) نزدیک است. درواقع، بازسازی استو (سطرهای 45ـ49) مبنای ترجمهٔ هر دو دانشمند است.
    ترجمهٔ DSe، از اشمیت بر اساس نظر استو، سطرهای 45ـ49
    در شوش حصاری (دیوار/ دژ) دیدم ویران شدهبود (بد ساخته) از (دوران) پیش ساخته شدهبود (از زمان پیش درست بود)، از آن زمان تا بعد (ویران ماندهبود) دیوار دیگری ساختم.
    برداشت احتمالی استو از این کتیبه این است که حصار شهر شوش، که در زمان عیلامیان پایتخت بود، براثر حملهٔ آشوریان، ویران شدهبود و داریوش برای شوش حصای دیگری ساخت.
    ترجمهٔ کنت از این کتیبه چنین بودهاست:
    شهری به نام... با گذاشتن زمان ویران شدهبود و تا آن زمان تعمیر نشده، من دیوار دیگری ساختم از کنون تا آینده (که برپا باشد). (Kent 1953, pp. 142-143)
    اگر نظر اشمیت پذیرفته شود، سه واژهٔ فارسی باستان حذف میشود:

    1. hanatā «کهنسالی، گذشت زمان» که کنت آن را از اوستایی hana-، سنسکریت sanā «پیرمرد» در صرف بائی hanatāyā میگیرد (Ibid, p. 213a)؛
    2. avagmatā «بهزیرافتاده، فروافتاده» از پیشوند ava- و ریشهٔ gam-. صفت مفعولی؛ حالت فاعلی مفرد مؤنث؛
    3. akarta «ساختهنشده»، پیشوند نفی a- و صفت مفعولی karta «کرده، ساخته»، در حالت فاعلی مؤنث.
    این سه واژه، که در هیچ متن دیگر فارسی باستان نیامده و هر سه بازسازیاند، بهتر است با احتیاط در واژهنامهها بیاید و یا حذف شود.


    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    برداشتها:
    Brandenstein, W. & M. Mayrhofer (1964), Handbuch des Altpersischen, Wiesbaden
    Hinz, W. (1973), Neue Wege im Altpersischen, Wiesbaden
    Kent, R.G. (1953), Old Persian, New Haven
    Schmitt, R. (1991), The Bisitun Inscriptions of Darius the Great, Old Persian Text, CII, Part I (text I), London
    Schmitt, R. (2000), The Old Persian Inscriptions of Naqsh-I Rustam and Persepolis, CII, Part I (text II), London
    Schweiger, G. (1998), Kritische Neuedition der Achaemenidischen Keilinschriften (in zwei bänden), Taimering
    Stève, M.J. (1975), "Inscriptions des Achéménides à Susa", St. Ir. 4, 7-26
    Weissbach, F. H. (1911), Die Keilschriften der Achämeniden, Leipzieg

    Reviews
    R. Schmitt, Die altpersischen Inschriften der Achaimeniden (old Persian Inscriptions of Achaemenids), 2009

    In this book, R. Schmitt changes the method of presenting, the transliteration and transcription of the inscriptions by dividing them in paragraphes, each paragraph in clauses and giving each clause an alphabetic symbol A, B, C
    The formal and tradition presentation, up to now, was the transliteration of an inscription line by line in accordance with the original text. In this way, the researcher could find very easily the word he was looking, with the knowledge of the name of the inscription and the number of the line in any source. The name of the inscription is presented by abbreviated form of the name of the king and the place it is found
    In the new method of prof. Schmitt, the researcher has to find, the same word, under the number of paragraph and the alphabetic symbol of the clause. This difficult task becomes more conspicuous with a long inscription, such as the inscription of Darius in Bistun, with 5 columns (some of them more than 90 lines), where the writer has not even mentioned the beginning of each column. The absence of a glossary or a concordance makes the task of research even harder
    Forgetting these anomalies, this book presents many new informations, especially for the view of the writer about inscriptions which were not studied by him in his two earlier books. With the hope that this book will be followed by a glossary and a concordance giving for each word its identity in the old and new method
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]رفاه و تامین اجتماعی در عصر هخامنشیان[/h]
    درباره توسعه و گسترش آموزش و پرورش که از عوامل اصلی و اساسی رفاه و تامین اجتماعی است هخامنشیان کوشش بسیار زیادی به عمل آوردند و برخلاف تصور چنانکه منابع تاریخی نشان می دهدعموم مردم از آموزش و تحصیلات برخوردار بودند و مانعی برای تحصیل کسی وجود نداشت .
    البته فرزندان طبقه اشراف و بالای جامعه از آموزشهای متفاوتی برخوردار بودند که عملا توسط قشر پایین جامعه دسترسی به آن امکان پذیر نبود . همانطوری که امروز هم وجود دارد . وظیفه تعلیم و تربیبت در اوایل حکومت هخامنشیان برعهده موبد موبدان و روحانیون مذهبی بود و پس از آن به تدریج اقشار دیگر جامعه از جمله دانشمندان به این حوزه وارد شدند.
    تربیت کودکان و نوجوانان در این دوره بیشتر با این هدف صورت میگرفت که آنان را دلیر و فداکار و خردمند و مفید به حال کشور پرورش دهند .
    در نظام آموزشی عصر هخامنشی فرد ایرانی میبایست چنان پرورش مییافت که برای جامعه عضو مفید و سودمند باشد و منظور از تربیت آن بود که جوانان را دلیر و فداکار، خردمند و آراسته به زیور اخلاق و بالاخره مفید به حال کشور و جامعه بار آیند.
    در پندنامه "آذرباد ما را اسپندان " آمده است :
    اگر تو را فرزند خردسال باشد او را به دبستان بفرست زیرا افروغ دانش چون دیده روشن و بیناست .
    آوزگاران را "ایثیراپائیتی " (Aethrapaiti) یا هیربد دانشمند می خواندند و هر یک پنجاه تن شاگرد بین هفت تا پانزده سالگی سپردند و آنان می بایستی روزی هشت ساعت به فرا گرفتن درس بپردازند.
    معلم کسی بود که از دانش و آگاهی لازم برخوردار باشد و همواره به مطالعه بپردازد .
    ای زرتشت مقد کسی را معلم بخوان که تمام شب مطالعه کند او از خردمندان درس بیاموزد تا ازتشویق خاطر فارغ گردد و در سر پل صراط با قوت قلب باشد و به عالم مقدس روحانی یعنی بهشت نائل گرد.
    معلمان نیز به چند رشته و مرتبه تقسیم میشدند:
    معلمین دینی، سوادآموزی، تربیت بدنی و معلمان علوم دیگر مانند معلمین ساب علمالاشیاء، کشاورزی و...
    معلمان دینی را مغان و هیربدان یا "آثراوان" یا دو "فرهنگ خوانان"و اندرزپتان و همچنین معلمان در باری و معلمان عمومی که آنان نیز بر حسب سن و خصوصیات دانش آموزان تعیین میشدند .
    برای تربیت و آموزش اطفال از میان پیران و اشخاصی را انتخاب می کردند که بتواند اخلاق آنان را نیز پرورش دهد و برای نوجوانان از میان مردان و برای مردان اشخاصی را که بتوانند آنان را برای شناسایی و رعایت احکام و دستورات حکومت آماده تر کند و برای پسران نیز از میان خودشان اشخاصی را برای سرپرستی انتخاب می نمودند.
    اولین مراکز آموزشی در ایران باستان دوران هخامنشی، آتشکدهها بود و چنانچه نظامی میگوید :
    چنین بود رسم اندر آن روزگار که باشد در آتشگه آموزگار که از حدود یکصد و چند آتشکده به این امر مهم اختصاص داشته است.
    از جمله مدارس دیگر که در دوره هخامنشی وجود داشته و بعدها در زمان ساسانیان شاهد آن هستیم ، مدراس "رها" و دیگری "نصین" است ۴۰.
    از تعداد شاگردان این مدارس که در حدود هشتصد نفر ذکر شده میتون به تشکیلات منظم و سازمان مجهز آنها پی برد . علاوه براین مدراس دیگری با تنوع و گوناگونی بیشتر چون مداس، فنی و حرفهای و همچنین حوزههای فلسفی، مانوی،مزدکی، زرتشتی، یهودی و مدارس علمی و ادبی چون پزشکی، ریاضی، نجوم و ... وجود داشته که زمینه را برای پیدایش این دانشگاه جندیشاپور را بعدها فراهم کرده است .
    دانش آموزان و شاگردان در ایران باستان از چند نظر به چند رشته تقسیم نمودهاند:
    ۱) دانشآموزان خاص که شامل: شاهزادگان و بزرگزادگان(اشراف) و درباریان، ساتراپ شهربانان، دبیران، افسران ارشد، بود که علوم جنگی و سیـاس*ـی و کشور داری را میآموختند.
    ۲) دانشآموزان حرفهای که شامل فرزندان مغان، هیربدان و موبدان بودند علوم دینی را فرا میگرفتند و فرزندان پیشهوران و اصناف و صنعتگران و کشاورزان و غیره که هریک فنون وصنایع پدری را میآموختند.
    ۳) دانشآموزان عمومی که شامل فرزندان آموزگاران، کارمندان، بازرگانان که آموزش فرهنگی، اداری و اقتصادی کشور را میآموختند.
    از چگونگی کامل دانشگاهها و مراکز آوزش عالی در دوران هخامنشی به علت از بین رفتن مدارک اطلاع کاخی در دست نیست ولی شواهد باقی مانده وجود آموزش عالی را در این زمان همانطور که گفته شد تایید میکند .
    زیرا در اوایل عهد هخامنشی مکتبهای سده در اکباتان و دیگر درسارد و سمرقند تأسیس شده که گفته میشود در آنها پزشک، دبیر، کاهن پرورش مییافتند و احتمال دارد که غیر از اینها مدراس دیگری وجود داشته که جز آنها به زمان کنونی نرسیده است .
    گفتهاند که یکی از قدیمیترین مدارس، ایرانین باستان، مکتب اکباتان است این مدرسه یکصدسال پس از زرتشت توسط یکی از شاگردان او تأسیس گردید و با یکصد شاگرد به درمان کردن مردم میپرداختند.
    فلوطرحس نوشته است که در مکتب سده و اکباتان که شخصا به آن راه یافته بود حکمت، نجوم، طب، جغرافیا تعلیم داده میشد و یکصد شاگرد در آن به تحصیل مشغول بودند ۴۳.
    در دروه هخامنشی علاوه بر دانشکدهای برای تحصیل طب در سائیس مصر چند مدرسه عالی مهم نیز در شهرهای بورسیبا ، میلت و از ارخویی تأسیس گردید به علاوه در آذربایگان، ری و بلخ نیز محققاتی وجود داشته است .
    تحصیل در مدرسه معمولا از سن هفت سالگی تا چهارده، پانزده سالگی ادامه مییافت و کودکان و نوجوانان خواندن و نوشتن و علوم مقدماتی و اولیه را در محیط آموزشگاه فرا میگرفتند. مدرس عمومی در نقاط مسکونی و در نزدیکی محل کسب بازار و محل زندگی اکثریت ساخته میشد تا کلیه مردم و فرزندانشان به راحتی بتوانند از آن برخوردار شوند .
    در کتاب یونان و بربرها در مورد محمل مردسههای ایرانیان باستان چنین نوشته شده که ایرانیان برای مدرسه جایگاه مخصوص دارند که جایگاه آزادی نامیده میشود .
    درباره چگونگی گذران اوقات فراغت که یکی از عوامل مهم در بهبود و توسعه رفاه و تامین اجتماعی و از دغدغه مهم کنونی کشورهای توسعه یافته است هخانشیان در دوران باستان اقدامات بسیار مهمی انجام داده و کوشیدهاند تا هر چه بیشتر و بهتر زندگی مردم به شادی و رفاه بگذرد به همین لحاظ علاوه بر جشنهای سالانه در هر ماه حداقل یک روز را به جشن و پایکوبی و شادی و تفریح میپرداختند. ایرانیان باستان روزهای بسیاری از سال را شادمانه جشن میگرفتند و در این روزها با مراسمی دلانگیز و شادیآفرین فرشتگان نیکی را تقدیس و اهورامزا را ستایش میکردند. به همین جهت است که در اکثر کتیبههای ایران باستان با چنین مضامینی روبرو میشویم اهوارامزدا مردم را آفرید .
    و از خدای بزرگ و یکتا که به شهر شادی ارزانی فرمود، سپاسگزاری شده است .
    تعداد جشنها درایران باستان زیاد و رسم برا ین بود که کلیه جشن را با پرستش اهوارامزدا آغاز مینمودند. بدین معنی که پیش از شروع برنامههای اصلی جشن دعایی از اوستا خوانده و سپس برنامه اصلی جشن آغاز میگردید.
    از بسیاری جشنها در ایران باستان چنین پیداست که ایرانیان برای شادیهای زندگی ارزش فراوان قائل بودند و طبع انسانی و روح دادگری و بیزاری از خونریزی و گرایش به راستی و درستی کرداری و مهربانی خود دلیل بارزی بر طبع لطیف و شادی آفرین نیاکان ما میباشد.
    همانطور که گفته شد، جشنهای ایران باستان از دو دسته بزرگ، سالانه و ماهیانه تشکیل میشد که جشنهای سالانه به ترتیب درجه اهمیت و بزرگداشت عبارتند از:
    ۱) جشن نوروز یا جشن بهاران
    ۲) جشن مهرگان که از اول مهر تا ۳۰ روز تمام جشن برپا میکردند این عید به مناسبت پیروزی فریدون بر ضحاک ماردوش است .
    ۳) جشن سده یا سدک که به مناسبت سپری شدن صد روز از زمستان برپا میشد و به نام جشن پیدایش آتش معروف است .
    ۴) جشن زایش آشوزرتشت که در روز ششم از ماه فروردین برپا میشد و روز خانوارده بود زیرا در این روز مشیه و مشیاد مرد و زنی که در آیین مزدیستی مانند آدم و حوا میباشند به دنیا آمدهاند .
    ۵) جشنهای گامان بار، که در شش نوبت و هر نوبت به مدت پنج روز یعنی روی هم یک ماه در هر سال برگزار میشده است .
    ۶) جشن سیرسور که در روز چهاردهم دی ماه به منظور دفع آفات شیطانی و امراض گوناگون برگزار میشد و آن را سیر سور میگفتند .
    ۷) جشن پنجه یا پنجه دردیده که در اواخر ماه دوازدهم برگزار میگردید و برای شادی روان گذشتگان و دستگیری از مستمندان پرداخته میشد و با خواندن سرودهایی از اوستا، آمرزش و رستگاری نیاکان خود را از اورمزد توانا می خواستند.
    اما جشنهای ماهیانه بدین ترتیب بود که چون نام هر یک از روزها با نام همان ماه همزمان و مطابق میشد، آن روز را جشن میگرفتند پس در هر ماه یک روز مخصوص جشن ماهیانه بود به جز ماه دی که سه جشن داشتند.
    بنابراین با توجه به صورت اسامی روزهای جشنهای ماهیانه از این قرار بوده است:
    ۱) نوزدهمین روز در فروردین ماه جشن فروردینگان
    ۲) سومین روز در اردیبهشت جشن اردیبهشتگان
    ۳) ششمین روز خورداد ماه جشن خوردادگان
    ۴) سیزدهمین روز در تیرماه جشن تیرگان
    ۵) هفدهمین روز در امردادماه جشن امردادگان
    ۶) چهارمین روز در شهریورماه جشن شهریورگان
    ۷) شانزدهمین روز در مهر ماه جشن مهرگان
    ۸) دهمین روز در آبان ماه جشن آبانگان
    ۹) نهمین روز در آذرماه جشن آذرگان
    ۱۰) هشتمین روز در دیماه جشن دیگان
    ۱۱) پانزدهمین روز در دیماه جشن دیگان
    ۱۲) بیست و سومین روز در دیماه جشن دیگان
    ۱۳) دومین روز در بهمنماه جشن بهنمگان
    ۱۴) پنجمین روز در اسفندماه جشن اسفندگان
    خلاصه آن که ایرانیان باستان در عصر هخامنشی با فرهنگ و تمدن درخشان خود که گنجینه عظیمی از هنر، اندیشه، اخلاق، فرزانگی، آداب و رسوم و سنن است همواره با اقدامات موثر و گوناگونی که در جهت رفاه و تامین اجتماعی مردم این سرزمین به عمل آورند، کوشیدند تا این مهم و حیاتی را در میان مردم به بهترین نحو به اجرا درآورند زیرا دریافته بودند که به- زیستن سر بقا و توسعه جامعه و کور به سوی تعالی است و تا این مهم حاصل نیاید جامعه توسعه نمییابد و حکومت دوام نمیآورد .
    بدین منظورآنان با استفاده از تمام عوامل ممکن که شرح آنها گذشت تلاش کردند تا حداکثر رفاه و بهزیستی و امنیت اجتماعی، اقتصادی، سیـاس*ـی و فرهنگی و... را در جامعه به وجود آورند .
    علاوه بر آن کوشیدند تا فرد ایرانی را چنان پرورش دهند که برای جامعه عضو مفید و سودمندی باشد و وظایف خود را در قبال میهن به انجام برساند و با عادت دادن کودکان و جوانان به کارهای دسته جمعی حس همکاری و جوانمردی را در ایشان ایجاد نموده و در انجام وظایف اجتماعی و حفظ حقوق خود و دیگران کوشا باشند، از قوانین جمعی پیروز نماید آن را محترم دارد و گذشته از آن از اندیشه و کردار نکوهیده در امان باشند. زیرا می دانستند که "دل تهی بدی جوید و دت تهی به گـ ـناه گراید"
    از این رو برماست که میراث فرهنگی و بزرگان گذشته را مقدس و محترم شماریم بدینوسیله از خودبیگانگی و فرار مغزها در جامعه جلوگیری نماییم .
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]اسناد هخامنشیان[/h]
    حدود 70 سال پیش، در سال 1312/1933م، در جریان كاوشهای موسسه شرقشناسی دانشگاه شیكاگو به سرپرستی «ارنست هرتسفلد» ایرانشناس، مجموعهای از گل نوشتهها در باروی شمال شرقی تخت جمشید به دست آمد. این مجموعه كه مشتمل بر حدود 30هزار لوح بود، متعلق به سالهای 509 تا 494 ق.م است و به خط میخی ایلامی نوشته شده است. چهار سال بعد، این مجموعه برای مطالعه به طور امانی به دانشگاه شیكاگو سپرده شد.از آن زمان تاكنون، بخشی از نتایج مطالعات محققان این دانشگاه منتشر شده است.


    در بهار 1383، دكتر «گیل استاین»، مدیر موسسه شرقشناسی دانشگاه شیكاگو، 300 گل نوشته از متنهای ترجمه شده باروی تخت جمشید را از سوی دانشگاه شیكاگو در جعبههای ضد اسید و ضد رطوبت به ایران بازگرداند.این اسناد كه دارای ارزش فرهنگی بسیاری است و بخشی از پیشینه فرهنگی ایرانیان را بازگو میكند، تاكنون در انبار موزه ملی نگهداری میشد. اما پس از دستهبندی و تهیه شناسنامه انگلیسی و فارسی، برای نخستین بار نمایشگاهی از این الواح در موزه ملی تا پایان خرداد ماه برپا شده است. نمایش این تعداد الواح كه از نظر موضوعی نیز دستهبندی شدهاند، تاكنون در جهان بیسابقه بوده است. اما از این الواح چه اطلاعاتی به دست میآید؟
    «شاهرخ رزمجو»، سرپرست مركز مطالعات هخامنشی موزه ملی، توضیح میدهد: «بیش از 30 ملت در قلمرو ایران هخامنشی جای داشتند. مرزهای ایران از یك سو، از هند تا یوگسلاوی و بلغارستان در اروپا و از سوی دیگر، از مصر و اتیوپی و لیبی در آفریقا تا مرزهای چین و دشتهای سیبری گسترده بود. اداره چنین قلمرو بزرگی در 2500 سال پیش نیاز به نظم و انضباط و سازماندهی اداری بسیار دقیقی داشت و هخامنشیان توانستند به كمك سازماندهی بینظیر خود، نزدیك به دو قرن این امپراتوری را به خوبی اداره كنند.اسناد اداری هخامنشیان بیشتر به خط و زبان ایلامی روی گل نوشته میشد. در كنار آن، از خط و زبانهای دیگری مانند آرامی هم استفاده میشد كه بیشتر با جوهر روی پوست و چرم و لوح نوشته میشد. الواح ایلامی به نمایش درآمده نمونهای است از اسناد اداری هخامنشی كه شامل پرداخت مواد خوراكی برای موارد گوناگون از طرف دولت است.


    «تعدادی هم رسیدهایی است كه در ازای دریافت كالا یا مواد غذایی داده میشد. چون هنوز پول و سكه به طور گسترده استفاده نمیشد. در آن زمان، تازه داریوش سیستم پولی را به وجود آورده بود و هنوز سیستم تبادلی بیشتر از طریق مواد غذایی انجام میشد.تعدادی از متنها محتوی پرداختهای دینی است. این گونه متنها نشان میدهند كه روحانیان ایرانی و ایلامی برای نذر به خدایان یا مراسم مذهبی خود مواجبی از دولت دریافت میكردند و جالب این كه هر كدام از ایرانیان یا ایلامیان میتوانستند مواجب خدایان را دریافت كنند و برای خدای دیگری به مصرف برسانند. یعنی همكاری بسیار نزدیكی میان دینها بود. در بعضی متنها آمده كه كالایی كه برای یك خدا داده میشد، بعد از اجرای مراسم به كارگران تحویل داده میشد تا آن را مصرف كنند. همین متنهای پرداختهای دینی میتواند اطلاعاتی از قبیل خدایان مورد پرستش یا مراسم مذهبی مردمان آن روز به ما بدهد. مثلا از متنها در مییابیم كه مراسمی به نام «لن» وجود داشته است. چگونگی این مراسم مذهبی را دقیقا نمیدانیم اما ظاهرا مشابه مراسم مسح مسیحیان بوده است. نام خدایانی چون اهورامزدا، میترا، نریوسنگ و سپندارمد هم در این الواح به چشم میخورد و قدمت پرستش این خدایان را نشان می دهد.
    نكته جالب دیگر این كه از ایزدبانو آناهیتا با همه قدمت و جایگاهی كه در افكار ایرانیان داشته نامی بـرده نشده اما پرداختهایی برای آب، رود و كوه مقدس وجود دارد كه شاید با این ایزد بانو بیارتباط نباشد.بنابر توضیحات شاهرخ رزمجو، آن چه در این نمایشگاه بسیار مهم است، اثر مهری است روی یكی از این گل نوشتهها كه كهنترین اثر مهر هخامنشی در جهان محسوب میشود. این اثر مهر متعلق به سال 500 ق.م یا سال بیست و دوم داریوش است و خود مهر متعلق به كورش اول، پدربزرگ كورش بزرگ، یعنی مربوط به سده هفتم پیش از میلاد است.این مهر نقش سواری است نیزه به دست و پیادهای كه نیزهای از میان بدنش رد شده و كمان شكستهای در دست دارد. كورش اول در این مهر خود را چنین معرفی میكند: «كورش، پسر چیش پش، پادشاه شهر انشان». یعنی در زمان داریوش هنوز از مهرهای خیلی قدیمی، مربوط به پادشاه چند نسل قبل استفاده میشده است.این مهر از نوع استامپی، مشابه مهرهای امروزی است. علاوه بر مهرهای استامپی، در این نمایشگاه گونه دیگر مهر نیز به نمایش درآمده به نام مهرهای سیلندری. این مهرها با غلتاندن آنها بر روی گل میتوانسته بینهایت شكل ایجاد كند.كاربرد مهرها همانند امروز برای رسمیت بخشیدن به اسناد بوده است.


    در این نمایشگاه، یك نمونه قلم نگارش خط میخی نیز به نمایش درآمده است. این قلم به تازگی از حفاریهای دكتر اسماعیل یغمایی در «تل بندو» در فارس پیدا شده و ظاهرا برای نوشتن خط پروتو ایلامی (= ایلامی متقدم) بوده است نه خط میخی فارسی باستان. اما به هر حال، بهترین نمونهای است كه از یك قلم كتابت قدیمی در دست است.رزمجو در مورد الواح گروههای دیگر میگوید: «سایر گروههای به نمایش درآمده، شامل مواجب مادران، مواجب سفر، مواجب حیوانات، مواجب كارگران و متنهای محاسبات است.»سپس در مورد هر گروه توضیحاتی بدین شرح ارایه میدهد: «مادرانی كه ظاهرا كارمند دولت بودند و در شهرهای فارس، یعنی پارس قدیم، كار میكردند (چون این متنها همگی مربوط به ناحیه مذكور است)، از طرف دولت حق اولاد یا مواجب ویژهای دریافت میكردند.بررسی حقوق و دستمزدها نشان میدهد كه در بعضی موارد، حتی با شغل برابر، زنان سه برابر مردان حقوق میگرفتند.مواجب سفر بخشی به مسافرانی كه از شهرهای مختلفی چون قندهار، هند، سارد، مصر، شوش، كرمان و... آمده بودند، داده میشد و بخشی به پیكهای پیشتاز تعلق میگرفت.به عبارتی، قدیمیترین پرداخت سیستم پست جهان در این الواح ثبت شده است. پیكهای پیشتاز كه در ایلامی «پیَّردَزیش» خوانده شدهاند، پیامها را به سرعت در طول جادههای امپراتوری حمل میكردند و این قدیمیترین و سریعترین سیستم پستی جهان بوده كه داریوش آن را بنیان نهاده بود.


    برخی لوحها جنبه برچسب كالا داشته كه با خود كالا فرستاده میشده است. بعضی از متنها هم به متنهای محاسبات معروفاند. این متنها سالانهاند و گزارش پرداختها، برداشتها و ذخیره سال آینده را در بردارند. این متنها درست مانند متنهای حسابرسی امروزی جدولبندی شدهاند و خطوط جدولها روی الواح نمایان است.متنهای محاسباتی از ریاضیات بسیار پیشرفتهای برخوردارند و برای مطالعه آنها باید علاوه بر ایلامی، بر ریاضی نیز مسلط بود.روی بیشتر الواح به خصوص الواح محاسباتی، نوشتهها یا علایمی به چشم میخورد به خط آرامی كه با مركب نوشته شده و نشان میدهد از روی این متنها، آرشیو دیگری تهیه میشد كه روی پوست یا چرم به زبان و خط آرامی نوشته میشد و جای دیگری نگهداری میشد. روی بعضی الواح فقط علامتی مبنی بر نسخهبرداری به چشم میخورد و روی برخی دیگر، كاملا به آرامی نوشته شده «نسخ»، یعنی «نسخه برداری شد.»آرشیوها به این دلیل بوده كه اگر مدارك اصلی از بین رفت، نسخهای از آن موجود باشد. تعدادی از منابع اصلی این كار نیز شامل پژوهشهایی كه دانشگاه شیكاگو روی این الواح انجام داده، به خصوص كتابهایی كه در مورد نقش مهرها تهیه كرده، به نمایش درآمده است.


    مركز مطالعات هخامنشی موزه ملی جدولی نیز از همه هجاهایی كه در كتیبههای باروی دوره هخامنشی به كار رفته تهیه كرده است. اما به درستی نمیتوان تعداد هجاهای خط ایلامی را مشخص كرد. چون ممكن است برای یك شكل چند صورت مختلف وجود داشته باشد. همچنین در دورههای متفاوت ایلامی، شكل هجاها فرق میكند.اما این جدول و گلها و قلم مخصوص نوشتن خط میخی با نام گوه كه از چوب تراشیده شده، به بازدید كنندگان امكان میدهد گل را در دست بگیرند و باگوه و به كمك جدول، هجاهای میخی را به نگارش درآورند و عملا شیوه نگارش دوره باستان را تجربه كنند.همه الواح ایلامی آن چنان كه در این نمایشگاه میبینیم، پاك و سالم و خوانا نیستند. بسیاری از الواح خرد شده بودند. الواح خرد شده را كه تعدادشان هم بیشتر شده و به 35 هزار لوح رسیده، مركز مطالعات هخامنشی موزه ملی در یك پروژه بلند مدت طبقهبندی كرده و به گروههایی چون نقش مهرهای فرعی (متن و لبه)، متن و نقش، نقش مهر، متن، لبه، مغزی، برچسب و... تقسیم كرده است. نمونهای از این قطعات نیز به نمایش درآمده است. این قطعات غالبا ناخوانا هستند و مثل پازل بزرگی میمانند كه برای مطالعه باید قطعات مربوطه را پیدا كرد و به هم چسباند. همچنین قطعاتی سفالی در این مجموعه پیدا شده است كه نشان میدهد این الواح در كوزههای سفالی نگهداری میشدهاند.در این نمایشگاه، ریسمانهای سوخته، یك نمونه گره و یك تارموی انسان هم به چشم میخورد كه از داخل الواح به دست آمدهاند. ریسمانها و گره به دلیل آتشسوزی تخت جمشید به دست اسكندر سوختهاند و تارموی به دست آمده به رنگ سفید است.
    مو به مرور زمان سفید و سفت میشود و بعد از صد سال هم نمیتوان مو را با رنگ اصلی آن پیدا كرد، مگر اینکه در شرایط خاصی قرار گرفته باشد.


    از این رو، بر اساس رنگ مو نمیتوان سن تقریبی صاحب آن را تشخیص داد.دو طرف همه این الواح سوراخ است. چون از داخل همگی این الواح ریسمانهایی عبور میكرده و از دو طرف لوح دو سر ریسمان بیرون میآمده و به صورت قلابی شكل پیدا میكرده است.به این ترتیب، میتوانستند الواح را در جایی برای آرشیو آویزان كنند. معمولا سمت چپ الواح سطح صافی بوده كه جای انگشت شست دست چپ است. چون به هنگام نگارش لوح را معمولا در دست چپ نگه میداشتند و از چپ به راست هم مینوشتند. در همین قسمت، لوح مهر میشده و در واقع رسمیت پیدا میكرده است.اگر نوشته ادامه پیدا میكرد، لوح را دور میگرداندند و در پشت لوح نوشته را ادامه میدادند. اگر نوشته پشت لوح را پر میكرد، به همان صورت رها میشد و سطح صاف سمت چپ آن مهر میشد تا به آن رسمیت بدهد. اما اگر فضایی خالی پشت كتیبه باقی ماند، آن فضا را مهر میكردند تا كس دیگری نتواند چیزی آن جا اضافه كند. (درست مانند امروز كه انتهای نامههای اداری یا چك را میبندند.)«شاهرخ رزمجو» توضیح میدهد كه تمامی این الواح مشابه فاكتورهای امروزی است و هیچ گاه مستقیما به ما اطلاعاتی نمیدهند. اطلاعات را باید از داخل آنها كشید. مثلا واحدهای وزنی آن دوره كه برای پرداخت كالاها به كار رفته، از این الواح شناخته میشود: «بر» واحد وزنی جامدات و «مَّریش» واحد وزنی مایعات است.


    در بعضی متنها، اسم منشی یا كاتب یا دبیری كه متن را نوشته، پایین متن اضافه میشود. ظاهرا آنها كه اسم دارند، شخص معروفی بودند كه جایگاه خاص اداری داشتند و وقتی نام خود را پایین متن میگذاشتند، میخواستند همه بدانند او چه كسی است. اما آن سازمان عریض و طویل اداری و اقتصادی چگونه اداره میشد؟رزمجو میگوید: «این سازمان پرداختهای مواد غذایی به عنوان پول برای مصارف مختلف، زیر نظر شخصی اداره میشد به نام «پَرنَكَه» كه عموی داریوش بود. او معاونهایی داشت و این معاونها خود زیردستانی داشتند كه مقدار مواجب و مواجب مناطق مختلف را تعیین میكردند. مناطق مختلف مسئولان متفاوتی داشتند. افرادی هم بودند كه كالاها را حمل میكردند و به مناطق تحویل میدادند و كسانی هم بودند كه كالاها را تحویل میگرفتند. تمام اینها عضو یك سازمان بسیار منظم و دقیق و برنامهریزی شده پرداختهای حقوقی به آدمهای مختلف بودند.آیا از این الواح میتوان پی برد كه زندانیان یا بردگانی هم در این نظام به كار گماشته میشدند؟رزمجو در پاسخ به این سئوال میگوید: «در كتیبهها، از آدمها به عنوان آدمهای آزاد اسم بـرده شده كه كار میكنند و حقوق میگیرند. كاملا هم زیر نظر هستند، نه از نظر امنیتی و حفاظتی، از این نظر كه بدانند هر كس چقدر كار كرده و چقدر باید حقوق بگیرد تا مبادا حقوقش كم شود یا به تعویق بیفتد. وضعیت حقوقها هم نشان میدهد دستمزد در بعضی موارد خیلی بالا بوده است. اما از اسیر یا بـرده یا زندانی برای كارها استفاده نمیكردند.


    ممكن است زندانیانی داشتهاند اما از آنها برای كارهای ساختمانی بهرهكشی نمیكردند. هنرمندان را به این منظور دعوت میكردند و هنرمندان طبق قراردادهایی كار میكردند. مدارك مختلفی هم در این مورد وجود دارد. مانند دعوتنامهای كه ساتراپ مصر برای هنرمندان مصری نوشته بود. در متنهای خزانه هم نام هنرمندان، ملیت آنان، كار و میزان دستمزدشان ثبت است.»
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]۳۶۰ همبستر شاهان بزرگ هخامنشی[/h]
    [SIZE=-1]مشکل واقعى از تفسیرى که باید از بعضى متون کلاسیک و یونانى مآب درباره شمار همبستران شاه به دست داد، ناشى مى شود. پلوتارک (اردشیر، کتاب ۲۷، بند ا )، دیودوروس ( کتاب ۱۷، فصل ۷۷، بند ۵ ) ، کوئینتوس کورسیوس روفوس ( کتاب ۳، فصل ۳، بند۲۴ ؛ کتاب ۶، فصل۶ ، بند ۸ ) و دیکئارخوس ( athenee XIII,557b ) به وجود ۳۶۰ همبستر اردشیر دوم وداریوش سوم اشاره کرده اند.
    اما در شرح هرودوت درباره خراجهاى پرداختى ملل تابع عدد ۳۶۰ به کرات مشاهدهمى شود: نومه هاى ایالت سوم و دوازدهم ۳۶۰ تالان نقره ( کتاب ۳، بند ۹۰، ۹۲ ) ؛ و نومه بیستم ( هند ) سالیانه ۳۶۰ تالان خاک طلا ( کتاب سوم، بند ۹۴ ) مى پردازند: همین رقم در مورد نومه کیلیکیا حتى دوبار تکرار مى شود: از ۵۵۰ تالان نقره تعیین شده، ۱۴۰ تالان صرف نگهدارى سوار نظام مستقر در آن سرزمین مى شود، ۳۶۰ تالار دیگر را باید به دربار شاه بفرستند ؛ علاوه بر آن این سرزمین بایست هر ساله ۳۶۰ اسب سفید تدارک بیند. هرودوت تصریح کرده است: « براى هر روز یکى ». این عبارت را در متن دیودوروس سسیلى در مورد همبستران شاه باز مى یابیم. مقایسه متون هر نوع تردیدى را درباره وجود مدل از میان مى برد، ولى این مدل یونانى است یا پارسى؟ دقیقتر بگوییم آیا در محیط هخامنشى، عنایت خاصى به رقم ۳۶۰ وجود دارد، وگرنه نه فقط شمار همبستران شاه، بلکه ارقامى را که هرودوت درباره خراج ارائه داده است باید به فراموشى سپرد و در عین حال، داستان هرودوت را درباره کیفرى که کوروش براى رود گوندس تعیین کرد، نپذیرفت. در این داستان اسب سفیدى که نذر خورشید شده بود در آب غرق مى شود. کوروش دستور مى دهد رودخانه را به ۳۶۰ شاخه تقسیم کنند و از آن به سهولت رد مى شود ( کتاب ا، بند ۱۸۹ – ۱۹۰ ) . افزون بر آن، حضور ۳۶۵ پسر جوان « به شمار روزهاى سال » ( کوئینتوس کورسیوس روفوس، کتاب ۳، فصل ۳، بند ا ) درکوکبه داریوش سوم نیز باید مورد تردید قرارگیرد، یا حتى انواع مصارفى( ۳۶۰ ) که پارسیان براى نخل در نظر مى گیرند ( استرابون، کتاب ۱۶، فصل ا، بند ۱۳).
    به یقین۳۶۰ رقم نمادینى است که در سنت یونانى نیز یافت مى شود. اما پیداست که درسنن پارسى، این رقم به وجود تقویم شمسى ۳۶۰ روزه به علاوه خمسه منضمه برمى گردد. این تقویم معمولاً در جنب تقویم اداری رسمى که از نوع تقویم قمرى بابلى بود، مورد استفاده قرار مى گرفت. آن متونى که عدد۳۶۰ (یا ۳۶۵) در آنها آمده است به طور مستقیم یا غیر مستقیم در چارچوب آیین پرستش خورشید جاى مى گیرند، به ویژه اسبان مقدسى که هر ساله هنگام میثرکانه قربانى مى شوند. پس باید پذیرفت که عدد ۳۶۰ همبستر شاه بزرگ به اطلاعاتى مربوط مى شود که مستقیماً از دربار هخامنشى آمده است ( ر.ک.nomos persikos در دیودوروس سیسیلى ). با دست چین کردن ۳۶۰ همبستر بار دیگر از شاه بزرگ تصویر مردى برتر ارائه مى شد، زیرا بین این رقم و زمان آیینى تناسب کاملى وجود داشت. بنابراین ۳۶۰ در درجه اول رقمى است که به خصلت مقدس پادشاهى هخامنشى مربوط مى شود.
    مقام و موقعیت ممتاز این ۳۶۰ زن را نویسندگان باستان کاملاً روشن کرده اند. دیودوروس سیسیلى مى گوید: رسم حکم مى کرد که هنگام جا به جاییهای دربار، زنان خانه شاه، همچنین زنان نزدیکان و دوستان در معیت شاه باشند ( کتاب ۱۲، فصل ۳۵ بند ۵ )؛ کوئینتوس کورسیوس روفوس درکوکبه شاه نه تنها مادر و زن شاه که انبوهى از زنان سوار بر اسب راکه در معیت آنان اند، قید کرده است و حتى نوشته است که در پى آنان فرزندان شاه و دایگانشان و همچنین خیل خواجگان مى آمدند: در پس آنان ۳۶۰ همبستر شاه حرکت مى کردند که جامه و آرایششان به شهبانوان مانند بود ( کتاب ۳، کتاب ۴، بند ۲۴ ) . از طریق هراکلیدس مى دانیم که این همبستران در شکار نیز در معیت شاه بزرگ بودند ( athenee XIII,514c ) . کوئینتوس کورسیوس روفوس ( کتاب ۸، فصل ا، بند ۲۸) وجود این رسم را در دربار شاه ماوریا نیز تأیید کرده است ( استرابون نیز گفته است که آنان در شکار نیز شرکت مى جویند: کتاب ۱۵، فصل ا، بند۵۵ ) . در مرتبه اى پایین تر از شهبانوان واقعى، ۳۶۰ همبستر شاه جزو جدایى ناپذیرکوکبه ملوکانه به شمار مى آمدند. پس شک نیست که در میان تمام کسانى که نویسندگان باستان آنان را همبستر مى نامند، ۳۶۰ همبستر شاه، گروهى را تشکیل مى دادند که مقام و موقعیتشان آنان را به وضوح از خیل عظیم کنیزان درباری جدا مى کرد. بى آنکه دلیل قاطعى در دست داشته باشیم مى توانیم فرض کنیم که پس از مرگ شاه ۳۶۰ نفر دیگر از سراسر امپراتورى برگزیده مى شدند. اما چه بر سر ۳۶۰ همبستر شاه پیشین مى آمد؟ مى دانیم که اردشیر دوم براى تحقیر پسر خود، داریوش، آسپاسیا را « کاهنه آرتمیس اکباتان که پارسیان آن را آنائیتیس مى نامند »، کرد « تا زندگى را در پرهیزگارى بگذراند» ( پلوتارک،اردشیر، کتاب ۲۷، بند ۳ ) . اما مشکل بتوان این واقعه را نمونه خاصى از یک راه و رسم عام تلقى کرد.
    ما نمى دانیم که معیارهاى انتخاب این ۳۶۰ همبستر چه بوده است. آنان را همیشه داراى زیبایى فوق العاده اى وصف کرده اند. این را نگارنده کتاب استر، که مى افزاید که استر باکـ ـره بود، قید کرده است. دیودوروس سیسیلى نیز صراحتاً چنین مى گوید: « البته زیبایى آنان چشمگیر بود، زیرا از میان تمام زنان آسیا انتخاب مى شدند » ( کتاب ۷، فصل۷۷، بند۶). پلوتارک نیز شرح داده است که زیبا یى آنان خارق العاده بود اردشیر، کتاب ۲۷، بند ۲) . اما این ویژگى چندان خاص به شمار نمى آید: تیموسا یا آسپاسیا یا حتى آموتیس، خواهر خشیارشا و همسر بغه بوخشه را نیز با همین عبارات وصف کرده اند: « او دلفریب ترین زن آسیا بود» ( athenee XIII,609b ). نظر ستایشگر اسکندر درباره زنان ایرانى چنین است: « آنان مایه آزار دیدگان اند » ( پلوتارک، اسکندر، کتاب ۲۱، بند ۱۰) !
    [/SIZE][SIZE=-1]پاسخ به این پرسش از آنجا دشوارتر مى شود که معمولاً از آنان دسته جمعى نام مى برند. ما فقط نام سه تن از همبستران اردشیر اول را مى شناسیم. که براى او فرزندانى آوردند. کتسیاس این زنان را مانند یکى از همبستران بردیا، بابلى مى خواند ، اما یکى از آنان نام ایرانى دلپذیرى به نام آلوگونه « سرخگون » دارد. اگر آنان در زمره۳۶۰ همبستر شاه باشند ( که معلوم نیست) باید فرض کنیم که، همان طور که دیودوروس سیسیلى و نگارنده کتاب استر مى گویند، از میان اقوام و شهریاریهاى تابع شاهنشاهى برگزیده شده اند. اگر بر مبنای واکنش اسپیتریداتس که روابطش را با فرناباذ از آن روى قطع کرد که شخص اخیر « مى خواست دخترش را بدون ازدواج بگیرد » اظهار نظرکنیم باید بگوییم که احتمال آنکه بعضى از آنان از خاندانهاى اشراف بزرگ پارسى باشند ، ضعیف است ( گزنوفون، آگسیلائوس، کتاب ۳، بند ۱۳ ) .[/SIZE]

     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]هر قسمت از نگاره ی فروهر چه معنایی می دهد؟[/h]
    [SIZE=-1]نگاره ی فروهر اولین بار در کجا آمده؟
    در زمان هخامنشیان، برای درفش ملی ایران، نشانی با الهام از شاهین در حال پرواز و شاید با بهره گیری از نمادی مصری یا آشوری، ساختند که بسیاری ازمفاهیم بنیادی آیین زرتشت را در خود داشت. ایرانیان باور داشتند که پیروی از مفاهیم این نشان باعث پایداری و استواری درفش کاویان و چاودانی ایران زمین، آزادگی وسرفرازی ایرانیان و پیشرفت سرزمین های زیر پرچم ایران خواهد بود. بر همین باور، نام آن را "فروهر" نهادند.

    معنی لغوی فروهر چیست؟
    فروهر از دو واژه فر به معنی "فرا" و "پیش" و وهر به معنی "برنده" و "کشنده" تشکیل شده است. معنی ترکیبی آن می شود" پیش بر و فرا برنده."

    فروهر چیست؟
    نیاکان ما از چند هزار سال پیش دریافته بودند که هر انسان زنده از پنج گوهر به هم پیوسته تن، جان، روان، وجدان و فروهر (Fravahr) سرشته شده که پویندگی و بالندگی انسان از کوشش و جوشش آنهاست. فروهر برترین و عالی ترین گوهر وجود انسان است. همان پرتوی از فروغ بیکران اهورامزداست که در وجود همه ی آفریده ها به ودیعه نهاده شده است. فروهر ( فره پیش برنده) به روان انسان نیروی خارق العاده، شناخت قوانین اشا و ابداع و اختراع و یاری رسانیدن به اهورامزدا در دگرگونی و تکامل بخشیدن به به جهان را می بخشد.

    مفهوم سیمای سالخورده با قامتی راست و برافراشته در نگاره فروهر چیست؟
    یادآور آن است که برای پرواز به سوی رسایی و جاودانگی، بهره گیری از راهنمایی استادان پارسا و سالخورده گان خردمند لازم است.

    مفهوم دست فرد سالخورده که به جلو و بالا کشیده شد چیست؟
    او با سری پوشیده، رو به سوی شرق با دست راست خود در حال نیایش اهورامزداست. در فرهنگ زرتشتی نور نماد اشه (راستی و پاکی) و طلوع نماد امید و شادی است. همچنین نشان از آن دارد که آرمان و هدف انسان باید حرکت و پیشرفت رو به بالا باشد.

    مفهوم حلقه ای در دست چپ او قرار دارد چیست؟
    نشانه ی پیمانی است که انسان در بدو تولد با اهورامزدا بسته و آن جنگ پیگیر با ناراستی ، برای نیرو بخشیدن به فروزه ی راستی در جهان است. حلقه ی مهر در آیین مهرپرستی که پیش از اشو زرتشت رواج داشت ...


    مفهوم حلقه ی دور کمر او (چنبر میان) چیست؟
    نشان دهنده این جهان خاکی است که هیچکس را چاره ای جز عبور از آن نیست (ایرانیان باستان به گرد بودن کره زمین پی بـرده بودند) که شایسته است انسان با تواناییهای فردی و اجتماعی بهترین جهان مینوی یا "وهیشتم مینیو" را بسازد و با انسانی ترین روش ممکن زندگی کرده از این حلقه فانی بگذرد.

    مفهوم دو رشته آویخته به چنبر میانی بدنش چیست؟
    نمادی از سپنته مینو (منش نیک) و انگره مینو (منش بد) است که در نهاد همه ابناء بشر نهاده شده است. زندگی انسان در این جهان آوردگاه رویارویی دو مینوی متضاد (نیکی و بدی) است و انسان در زندگی ناگزیر به انتخاب است.

    مفهوم اندام زیرین نگاره فروهر چیست؟
    شامل سه بخش است ( اندیشه و گفتار و کردار بد) یعنی انسان آرمانی زرتشتی باید بدی ها را به زیر انداخته تا زمینه رشد و بالندگی نیکی ها در اندیشه او فراهم گردد.

    کمی بیشتر در مورد حلقه مهر:
    حلقه ی مهر در آیین مهرپرستی که پیش از اشو زرتشت رواج داشت، حلقه ی مهر نمادی از گردی خورشید و نماد عهد و پیمان بود، که توسط زرتشتیان نیز پذیرفته شد و در کتبه های باستانی ایران دو نفر را در حال بستن پیمان هستند و حلقه مهر در دستان چپ خود دارند می بینید و بعدها این حلقه توسط همه مردم جهان با همان مفهوم بکار گرفته شد و کوچک گردید و ویژه پیمان ازداج گردید که در مراسم عروسی، هر زوج به انگشت دست چپ همسر خود می نماید.
    [/SIZE]​
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]مذهب هخامنشیان[/h]
    دولت هخامنشیان وارث تمدن های قدیم آسیا بود. در واقع مرکز این حکومت در بین النهرین و عیلام و سوریه قرار داشت و همین موضوع از بسیاری جهات کیفیت فرهنگ و تمدن هخامنشیان را معلوم می دارد.
    دین در دولت هخامنشیان مانند کلیه دولتهای باستانی شرقی، نقش مهمی را ایفا میکرد. ضمن آنکه دولت هخامنشیان که ملت های مختلفی با آداب و سنن و عادات گوناگون جزو آن در آمده بودند، از لحاظ فرهنگی و اقتصادی پایه چندان محکمی نداشت و بنابراین امکان وجود یک سیستم مذهبی روشن در چنین شرایطی دشوار بود. در ایالتهای مختلف عقاید مذهبی بطور متعدد جلوه گر میشد که با آداب و عقاید موروثی هر کشوری ارتباط داشت
    دولت هخامنشیان وارث تمدن های قدیم آسیا بود. در واقع مرکز این حکومت در بین النهرین و عیلام و سوریه قرار داشت و همین موضوع از بسیاری جهات کیفیت فرهنگ و تمدن هخامنشیان را معلوم می دارد.

    دین در دولت هخامنشیان مانند کلیه دولتهای باستانی شرقی، نقش مهمی را ایفا میکرد. ضمن آنکه دولت هخامنشیان که ملت های مختلفی با آداب و سنن و عادات گوناگون جزو آن در آمده بودند، از لحاظ فرهنگی و اقتصادی پایه چندان محکمی نداشت و بنابراین امکان وجود یک سیستم مذهبی روشن در چنین شرایطی دشوار بود. در ایالتهای مختلف عقاید مذهبی بطور متعدد جلوه گر میشد که با آداب و عقاید موروثی هر کشوری ارتباط داشت.

    وضع دشوار سیـاس*ـی دولت و قبایل مختلفی که تحت تسلط وی بودند و هم چنین وسعت اراضی کشور و اختلاف شرایط محلی، در انتخاب روش سیاست مذهبی هخامنشیان تاثیر فراوان داشت. پیروان مذهب قدیم ایران، یعنی مذهب اهورمزردا همان هخامنشیان اولیه، در بابل و فلسطین و مصر و آسیای صغیر، سنن و مذاهب محلی را پذیرفته و از آن پشتیبانی می کردند. فعالیت های کورش، کمبوجیه (پیش از بروز شورش در مصر) و همچنین داریوش اول شاهد صادق این مطالب است.

    … خشایارشای اول از ترس بروز تجزیه کشورهای تحت استیلای خود در تضعیف مذاهب محلی اقدام و مذهب اهورمزدا آرتا را جانشین مذاهب مذکور ساخت. در این مذهب پاکی و بی گناهی اهمیت فوق العاده ای داشت. البته این موضوع به تاسیس عقیده یکتا پرستی که هنوز در آن مرحله از پیشرفت جامعه امکان پذیر نبود دلالت نداشت و هم چنین بر امحای کامل سایر خدایان معابد ایران نیز حکایت نمی کرد.

    در این رابـ ـطه داریوش اول که پیوسته به اهورمزدا متوسل می شد و او را به اسم می نامید و دروغ را مخالف و مباین عقیده حقیقی خود به اهورمزدا می دانست، با همه این اوصاف از خدایان دیگر نیز یاد می کرد. اردشیر دوم در تمام ****و سلطنت خود موازی مذهب اهورمزدا، مذهب خدایان آناهیتا و میترا را نیز بوجود آورد. بطوری که از آناهیتا و میترا در کتیبه اردشیر سوم هم نام بـرده شده است.(البته نشانه های است که بیان می کند که داریوش به اسم های میترا و اناهیتا یا اناهیت اعتقاد داشته است).

    مذاهب محلی و قدیم نیز به همان وضع وجود داشتند و به کار خود ادامه می دادند. به این ترتیب در دوره هخامنشیان با وجود یک مذهب رسمی و یک – وگاهی چند – خدای اصلی، که به وسیله روحانیون مغ ها حمایت می شد و بر اساس عقاید باستانی ایران پایه گذاری گردیده بود، عقاید مختلف دیگری هم وجود داشت.

    اما پس از گذشت زمان(در زمان ساسانیان) مذهب رسمی بطور قطع به شکل یک دین در آمد که در تاریخ به نام “آیین زردشت” معروف است
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]جنگ سارد نبرد کوروش کبیر با کرزوس[/h]
    کوروش که در سال 546 ق . م تنها لقب پادشاه پارس را بر خود داشت ، در سال 549 ق . م با نام شاه انشان در الواح ظاهر شد و پس از پيروزي بر ماد در سال 550 ق . م لقب شاه پارس را برگزيد . لقب جديد کوروش ، در آغاز کارش ، براي او از جانب نبونيد پادشاه بابل تهديدي ايجاد نمي کرد ولي کرزوس ، پادشاه ليدي که پس از آليات به قدرت رسيده بود ، به سرعت بر فتوحاتش در شرق مي افزود و صلحي را که در زمان آليات ميان ليديه و ماد منعقد شده بود ، زير پا گذاشته بود . سقوط ماد به عنوان متحد پيشين ليدي ، بهانه ي خوبي براي حمله ي کرزوس به ايران بود . اما گسترش قدرت و نفوذ پارسيان ، بيش از هر چيز ليديه را براي دفع خطر احتمالي ايران ، به جنگ با کوروش برمي انگيخت . به اين ترتيب کرزوس مشغول گردآوري سپاه براي حمله به کوروش شد . وي کارگزاري را با مبالغ هنگفتي روانه ي آسياي صغير کرد تا سربازان يوناني آن مناطق را به خدمت بگيرد ، اما او نزد کوروش گريخت و وي را از خطري که تهديدش مي کرد آگاه ساخت . به اين ترتيب کوروش از يکسو و کرزوس از سوي ديگر با سپاهيان خود براي جنگ آماده شدند .

    يونانيان قصه پرداز ، درباره ي اين جنگ افسانه هاي زيادي خلق کرده اند . مطابق گزارش مورخان يوناني ، کرزوس پيش از جنگ با کوروش از پيشگوي معبد دِلفي در يونان ، راهنمايي خواست * ـ * ـ بر پايه ي همين داستانها او نمايندگان خود را نزد يکصد کاهن در معابد مختلف فرستاد تا آنها را بيازمايد و سپس پيشگوي معبد دلفي را که در آزمون شاه موفق شده بود ، برگزيد ـ * ـ . پيشگو در پاسخ به فرستاده ي کرزوس گفت که اگر پادشاه وارد جنگ شود ، سرزميني را نابود خواهد کرد . کرزوس اين گفته را به فال نيک گرفت و به معناي غلبه بر سرزمين پارس پنداشت . وي بار ديگر از پيشگوي معبد دلفي استخاره خواست و او گفت که هر گاه قاطري بر مادها حاکم شود ، روزگار سختي بر اهالي ليديه پيش خواهد آمد . اين بار هم کرزوس پيشگويي کاهن معبد دلفي را به نفع خود تفسير کرد و با خود تصور کرد که هرگز قاطري نمي تواند بر مردم ماد غلبه کند ، در نتيجه ، حاصل نبرد با کوروش را به فال نيک گرفت .

    کوروش با گذشتن از دجله ، سپاه خود را به سوي شمال بين النهرين پيش برد . براي فاتح جوان ، جنگ در چنين ميدان بزرگي آن هم با ملتي نوپا ، کار دشواري بود . پيش از آنکه برخوردي بين دو سپاه رخ دهد کوروش به پادشاه ليديه پيشنهاد صلح داد و قول داد اگر کرزوس از وي اطاعت کند ، او هم پادشاهي وي را بر ليديه تأييد کند . کرزوس اين پيشنهاد را رد کرد و در نخستين جنگ بر سپاه کوروش پيروز شد . پس از اين پيروزي بين دو طرف پيمان ترک مخاصمه به مدت سه ماه بسته شد . نبرد ديگري در پِتريه ، ميان دو پادشاه رخ داد که بدون حاصل بود و در پي آن ، کرزوس به سرعت به سمت سارد عقب نشيني کرد و بيشتر سپاهش را هم مرخص کرد ، به اين اميد که با فرا رسيدن فصل سرما و زمستان ، کوروش از ادامه ي نبرد منصرف شود و به ايران بازگردد . بر خلاف پيش بيني کرزوس ، کوروش به سرعت بسوي سارد حرکت کرد . کرزوس هم با عجله سپاهي فراهم کرد و به مقابله با کوروش پرداخت ، اما اسبان ساردي از بوي شتران پارسي رَم کردند و سواران خود را سرنگون نمودند ، زيرا آنهان براي نخستين بار با سواره نظامي از شتران روبرو مي شدند . به اين ترتيت کرزوس در اين نبرد شکست خورد و به داخل شهر عقب نشيني کرد . کوروش هم خود را به سارد رساند و پشت حصارهاي بلند و محکم شهر ، مستقر شد . اهالي سارد با اطمينان به استحکام موانع شهر و نيز با توجه به آذوقه ي موجود در انبارها ، به انتظار آمدن زمستان و بازگشت پارسيان نشسته بودند .

    فتح سارد از زبان مورخان يوناني ، با داستان سرايي همراه است ؛ از آنجايي که ديوارهاي شهر سارد بلند و دست نيافتني بود ، کوروش براي نخستين کسي که بتواند به داخل شهر راه يابد جايزه تعيين کرد . محاصره طولاني شد و کسي نتوانست از ديوارها عبور کند ، در حالي که لشکريان پارسي پس از 14 روز محاصره ي بي نتيجه ، خسته و نااميد شده بودند ، اتفاق ساده اي همه چيز را دگرگون کرد . روزي کلاه يکي از نگهبانان قلعه از سرش به بيرون قلعه افتاد . سرباز براي برداشتن کلاه خود ، از مسيري که سربازان پارسي آن را نديده بودند و تقريباً مخفي بود ، پايين آمد و کلاهش را برداشت و به سادگي به بالاي ديوار بازگشت . چند سرباز پارسي که پنهاني شاهد اين قضايا بودند از همان راه وارد قلعه شدند و دروازه ها را به روي سپاه کوروش باز کردند . به اين ترتيب پارسيان وارد سارد شدند و به راحتي بر کرزوس غلبه کردند . نمي توان با قطعيت اين داستان را تأييد يا رد کرد ، ولي در اينکه شهر سارد توسط کوروش و سپاهش فتح شد ، ترديدي نيست . درباره ي سرنوشت کرزوس هم داستانهايي نقل شده که اغلب افسانه است . طبق گزارش يونانيان ، پس از فتح سارد ، فاتح پارسي ، کرزوس را به همراه 14 نفر از درباريان بر انبوهي از هيزم قرار داد تا در آتش بسوزاند . در اين هنگام ، کرزوس فرياد زد و نام سولون ! را به زبان آورد . کوروش کنجکاو شد و از مترجمان خواست که سخنان کرزوس را برايش بازگو کنند . کرزوس شرح ديدار خود با سولون ، حکيم يوناني را نقل کرد . او در ديدار با اين حکيم ، پس از نشان دادن قدرت و شوکت خود به او ، از وي درباره ي خوشبخت ترين انساني که تا کنون ديده بود سؤال کرد و او هم ابتدا از چند يوناني گمنام که زندگي معمولي و مرگ راحتي داشتند نام برد و سپس خوشبختي انسانها را در چگونه زيستن و چگونه مردن آنها دانست * ـ * ـ داستان ديدار کرزوس با سولون ، بدون شک بي اساس است . زيرا کرزوس در سال 560 ق . م بر تخت نشست حال آنکه سفر سولون به ليديه مربوط به سالهاي 593 تا 583 ق . م است ـ * ـ . در اين هنگام شعله هاي آتش زبانه کشيده بود و با اينکه کوروش فرمان داد آتش را خاموش کنند ، ديگر دير شده بود . در اين هنگام ناگهان باران سيل آسايي از آسمان باريدن گرفت و شعله هاي آتش را خاموش کرد . به اعتقاد يونانيان ، کرزوس از آپولون ، خداي باران ، ياري خواست و هدايايي را که در گذشته به پيشگاه او فرستاده بود ياد آور شد ، او هم باراني شديد فرو فرستاد تا کرزوس را نجات دهد . پس از آن هم ، کوروش زندگي شاهانه اي براي کرزوس فراهم کرد و او را در زمره ي مشاوران خود پذيرفت . بخش آخر اين گزارش که گواهي بر برخورد نيکوي کوروش با کرزوس است ، تنها بخشي است که همه ي راويان و الواح تاريخي يکسان نقل کرده اند . قسمت نخست گزارش که شرح آتش زدن کرزوس را نقل ميکند ، بدون شک بي اساس است زيرا کوروش به گواهي منابع تاريخي ، با همه ي دشمنان و مغلوبان به نيکي رفتار مي کرده است . همچنين آتش نزد ايرانيان بسيار مقدس بوده و هرگز زنده يا مرده ي هيچ انساني را در آن نمي افکندند . اما ممکن است اين گزارش ناشي از رفتار کرزوس باشد ؛ همانگونه که پادشاه آشور پس از شکست ماد و بابل خود را در آتش سوزاند تا اسير دشمن نشود ، ممکن است کرزوس هم به تصميم خود در آتش رفته باشد تا بميرد و اسير نشود ، ولي کوروش به موقع رسيد و مطابق رفتار هميشگي اش او را از کام مرگ نجات داد .

    با شکست کرزوس و فتح ليديه ، براي نخستين بار در تاريخ ، ايرانيان و يونانيان با يکديگر همسايه شدند . اين اتفاق ، سرآغاز حوادث و جنگهاي بسياري شد که تا قرنها ادامه يافت .

    اقوام يوناني و ديگر مردمان جزاير آسياي صغير که تا پيش از اين خراجگزار يا متحد ليديه بودند ، پس از شکست کرزوس ، به کوروش پيشنهاد صلح دادند ، کوروش که پيش از جنگ با ليديه اين پيشنهاد را داده بود و با پاسخ منفي آنها مواجه شده بود ، اينبار پيشنهاد آنها را رد کرد . به روايت هرودوت ، در پاسخ به فرستاده آنها داستان زير را نقل کرد :

    « ني زني به دريا نزديک شد و ديد که ماهيهاي زيبا در آب

    شنا مي کنند ، پيش خود گفت اگر من ني بزنم اين ماهيها به

    خشکي خواهند آمد . بعد نشست و هر چه ني زد ، ماهيها به

    ساحل نيامدند . پس توري برداشت و به دريا افکند و ماهيان

    بسياري به دام افتادند . هنگامي که ماهيها در تور بالا و پائين

    مي پريدند ، ني زن به آنها گفت : حالا بيهوده مي رقصيد ،

    بايد آنوقت که من ني ميزدم مي رقصيديد » .

    مردمان اين مناطق ، پس از نااميدي از کوروش ، به سراغ اسپارتيان رفتند و از آنان در مقابل کوروش ياري خواستند . اسپارت هم نماينده اي به سارد فرستاد و براي کوروش پيغام گذاشت که اگر مستعمران يوناني را بيازارد ، اسپارت تحمل نخواهد کرد . کوروش پاسخ قاطعي براي آنها فرستاد و آنها را از دخالت در امور جزاير اين منطقه بر حذر داشت .

    تلاشهاي کوروش در مرزهاي غربي ايران ، و نبردهايي که به فرماندهي هارپاگ در آسياي صغير رخ داد ، سبب شد که تا سال 545 ق . م تقريباً تمام اين مناطق مطيع کوروش شد .
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    تقلید اسکندر از کوروش
    پس از اینكه جهان گشایی های اسكندر به پایان رسید و بر تخت فرمانروایی تكیه زد، تازه فهمید بین رؤیای ایجاد یك امپراتوری جهانی با توفیق اداره آن تفاوت بسیار است و بی شك همین نكته بود كه او را به شیوه حكومت كوروشی كه كه وی در او به چشم یك سرمشق یا یك رقیب می نگریست، علاقه مند كرد.طرح اختلاط نژادها و ایجاد برادری جهانی بی شك الگوبرداری از شیوه های فرمانروایی كوروش بود كه وی در اجرای آن ناكام ماند. وی هرچند به عنوان یك سردار و یك فاتح به طور بی مانندی موفق بود، به عنوان یك سیاستمدار و یك فرمانروا به هیچ وجه نتوانست لیاقت از خود نشان دهد.
    وقتی پس از ناكام ماندن در جلب قلوب ملت ها و در اوج خوشـی‌ و عشرت و مردم كشی در سی و سه سالگی درگذشت ، دنیایی كه در این فتوحات خونین به دست آورده بود به قول اچ.جی.ولز نویسنده انگلیسی، مثل گلدان گرانبهایی كه از دست های ناشی و لرزان یك كودك بیفتد چنان بر زمین خورد كه یكباره قطعه قطعه گشت. تا حدود هشتاد سال بعد از او نیز ایران همچنان قسمتی از این اجزای گلدان شكسته بود. روح یونانی كه اسكندر برای نشر و توسعه آن تجهیز شده بود، نتوانست بر حیات ایران غلبه كند و نفوذ آن از حد سطح و ظاهر، آن هم برای مدتی محدود فراتر نرفت.
    چنین است كه بین مورخان در سطح جهان، در مورد اسكندر بسیار اختلاف نظر هست و بسیاری از نوشته ها از بدبینی و بدگمانی نسبت به او حكایت می كند. در حالیكه در مورد كوروش چنین نیست و دوست و دشمن یكصدا او را می ستایند و بزرگ می دارند.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    ایراني از هخامنشيان چه ميداني ؟



    قلمرو هخامنشیان در دوران اوج خود



    هخامنشیان (۳۳۰-۵۵۰ قبل از میلاد) نام دودمانی پادشاهی در ایران پیش از اسلام است. پادشاهان این دودمان از پارسیان بودند و تبار خود را به «هخامنش» میرساندند که سرکردهٔ طایفه پاسارگاد از طایفههای پارسیان بودهاست.هخامنشیان نخست پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ بر ایشتوویگو واپسین پادشاه ماد وارد ساخت و سپس فتح لیدیه و بابل پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد. از این رو کوروش بزرگ را بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی میدانند.


    به قدرت رسیدن پارسیها و سلسله هخامنشی یکی از وقایع مهم تاریخ قدیم است. اینان دولتی تأسیس کردند که دنیای قدیم را به استثنای دو سوم یونان تحت تسلط خود در آوردند. شاهنشاهی هخامنشی را نخستین امپراتوری تاریخ جهان میدانند.



    کشور و سرزمین
    پارسها مردمانی ازنژاد آریایی بودند که مشخص نیست از چه زمانی به فلات ایران آمده بودند. آنان از قوم آریایی پارس یا پارسواش بودند که درکتیبههای آشوری از سده نهم پیش از میلاد مسیح نام آنان آمدهاست. پارسها همزمان با مادها به نواحی غربی ایران سرازیر شدند و پیرامون دریاچه ارومیه و کرمانشاهان ساکن گردیدند. با ضعف دولت ایلام، نفوذ قوم پارس به خوزستان و نواحی مرکزی فلات ایران گسترش یافت.


    برای نخستین بار درسالنامههای آشوری سلمانسر سوم در سال ۸۳۴ ق. م، نام کشور «پارسوآ» در جنوب و جنوب غربی دریاچه ارومیه بـرده شدهاست. بعضی از محققین مانند راولین سن عقیده دارند که مردم پارسواش همان پارسیها بودهاند. تصور میشود اقوام پارسی پیش از این که از میان دورههای جبال زاگرس به طرف جنوب و جنوب شرقی ایران بروند، در این ناحیه توقف کوتاهی نمودند و در حدود ۷۰۰ سال پیش از میلاد در ناحیه پارسوماش، روی دامنههای کوههای بختیاری در جنوب شرقی شوش در ناحیهای که جزو کشور ایلام بود، مستقر گردیدند. از کتیبههای آشوری چنین استنباط میشود که در زمان شلم نصر (۷۱۳-۷۲۱ ق. م) تا زمان سلطنت آسارهادون (۶۶۳ ق. م)، پادشاهان یا امراء پارسوا، تابع آشور بودهاند. پس از آن درزمان فرورتیش (۶۳۲-۶۵۵ ق. م) پادشاه ماد به پارس استیلا یافت و این دولت را تابع دولت ماد نمود.


    مردم و طوایف
    هرودوت میگوید: پارسیها به شش طایفه شهری و ده نشین و چهار طایفه چادرنشین تقسیم شدهاند. شش طایفه اول عبارتاند از: پاسارگادیان، رفیان، ماسپیان، پانتالیان، دژوسیان و گرمانیان. چهار طایفه دومی عبارتاند از: داییها، مردها، دروپیکها و ساگارتی ها. از طوایف مذکور سه طایفه اول بر طوایف دیگر، برتری داشتهاند و دیگران تابع آنها بودهاند.


    پارسها همزمان با مادها به نواحی غربی ایران سرازیر شدند و پیرامون دریاچه ارومیه و کرمانشاهان ساکن گردیدند. برای نخستین بار درسالنامههای آشوری سلمانسر سوم در سال ۸۳۴ ق. م، نام کشور (پارسوآ) در جنوب و جنوب غربی دریاچه ارومیه بـرده شدهاست. بعضی از محققین مانند راولین سن عقیده دارند که مردم پارسوا همان پارسیها بودهاند.


    طوایف پارسی پیش از این که از میان دورههای جبال زاگرس به طرف جنوب و جنوب شرقی ایران بروند، در ناحیه پارسوآ توقف نمودند و در حدود سال ۷۰۰ پیش از میلاد در ناحیه پارسوماش، روی دامنههای کوههای بختیاری در جنوب شرقی شوش در ناحیهای که جزو کشور ایلام بود، مستقر گردیدند. بعدها با ضعف دولت ایلام، نفوذ طوایف پارس به خوزستان و نواحی مرکزی فلات ایران گسترش یافت و رو به جنوب رفتهاند.


    مطابق منابع یونانی در سرزمین کمنداندازان ساگارتی (زاکروتی، ساگرتی) (همان استان کرمانشاهان کنونی) مادیهای ساگارتی می زیستهاند که شکل بابلی - یونانی شدهً نام خود یعنی زاگروس (زاکروتی، ساگرتی) را به کوهستان غرب فلات ایران دادهاند. نام همین طوایف است که در اتحاد طوایف پارس نیز موجود است و خط پیوند خونی طوایف ماد و پارس از منشا همین طایفه ساگارتیها (زاکروتی، ساگرتی) است، طوایف پارس قبل از حرکت به سوی جنوب دورانی طولانی را در مناطق ماد می زیستند و بعدها با ضعف دولت ایلام، نفوذ طوایف پارس به خوزستان و نواحی مرکزی فلات ایران گسترش یافت و رو به جنوب رفتهاند.


    طبق نوشتههای هرودوت، هخامنشیان از طایفه پاسارگادیان بودهاند که در پارس اقامت داشتهاند و سر سلسله آنها هخامنش بودهاست. پس از انقراض دولت ایلامیان به دست آشور بنی پال، چون مملکت ایلام ناتوان شده بود پارسیها از اختلافات آشوریها و مادیها استفاده کرده و انزان یا انشان را تصرف کردند.


    این واقعه تاریخی در زمان چیش پش دوم روی دادهاست. با توجه به بیانیههای کوروش بزرگ در بابل، میبینیم او نسب خود را به چیش پش دوم، میرساند و او را شاه انزان میخواند.


    پس از مرگ چیش پش، کشورش میان دو پسرش «آریارومنه» پادشاه کشور پارس و کوروش که بعداً عنوان پادشاه پارسوماش، به او داده شد، تقسیم گردید. چون در آن زمان کشور ماد در اوج ترقی بود و هووخشتره در آن حکومت میکرد، دو کشور کوچک جدید، ناچار زیر اطاعت فاتح نینوا بودند. کمبوجیه فرزند کوروش اول، دو کشور نامبرده را تحت حکومت واحدی در آورد و پایتخت خود را از انزان به پاسارگاد منتقل کرد.


    شاهنشاهان هخامنشی
    مهمترین سنگنوشته هخامنشی از نظر تاریخی و نیز بلندترین آنها، سنگنبشته بیستون بر دیواره کوه بیستون است. سنگنوشته بیستون بسیاری از رویدادها و کارهای داریوش اول را در نخستین سالهای حکمرانی اش که مشکلترین سالها حکومت وی نیز بود،به طور دقیق روایت میکند. این سنگنوشته عناصر تاریخی کافی برای بازسازی تاریخ هخامنشیان را داراست.


    به واقع با وجود فراوانی منابع میانرودانی، مصری، یونانی و لاتین نمیتوان با تکیه بر آنها نسبشناسی کاملی از خاندان هخامنشی از هخامنش تا داریوش را به دست آورد. برای این منظور متن سنگنوشته بیستون فرصت مناسبی را در اختیار مورخ قرار میدهد که در آن شاه شاهان نوشته بلند خود را با تایید مجدد رابـ ـطه اش با خاندان شاهنشاهی پارسیان آغاز میکند و به تدریج اخلاف خود را نام میبرد: ویشتاسپ، آرشام، آریارمنه، چیش پش و هخامنش. این تبارشناسی به دلایل مختلف مدتهای طولانی مورد ایراد قرار گرفته بود. زیرا در این فهرست نام دو نفر از شاهان هخامنشی که پیش از داریوش حکومت میکردند یعنی کوروش کبیر و کمبوجیه اول به چشم نمیخورد.


    همین مسأله موجب شدهاست که مفسران سنگنوشته نسبت به محتوای سنگنوشته داریوش با شک و تردید نگاه کنند و او را غاصب پادشاهی هخامنشیان بدانند که با نوشتن این سنگنوشته سعی داشتهاست برای مشروعیت بخشیدن به حکومت خود از نگاه آیندگان، شجرنامه خود را دست کاری کند.


    موافق نوشتههای هرودوت، لوحه نبونید پادشاه بابل، بیانیه کوروش بزرگ (استوانه کوروش)، کتیبه بیستون داریوش اول، و کتیبههای اردشیر دوم و اردشیر سوم هخامنشی، ترتیب شاهان این سلسله تا داریوش اول چنین بودهاست: (لازم به ذکر است درستی این جدول از هخامنش تا کوروش بزرگ مورد تردید است).


    * هخامنش
    * ۱ چیش پش اول
    * ۲ کمبوجیه اول
    * ۳ کوروش اول
    * ۴ چیش پش دوم

    * شاخه اصلی:
    * ۵کوروش بزرگ(دوم)
    * ۶ کمبوجیه دوم (فاتح مصر)
    * ۷ کوروش سوم
    * ۸ کمبوجیه سوم

    شاخه فرعی
    * آریا رومنه
    * ارشام
    * ویشتاسب
    * ۹ داریوش بزرگ(اول)



    با تحلیل کلی تمامی منابع میتوان به این شکل نتیجه گرفت. در ربع نخست سده ششم ق.م چیش پش پسر هخامنش حکمرانی پارس را به پسر بزرگترش آریارامنه اعطا کرد، در حالی که پسر کوچکترش، کوروش اول به حکمرانی انشان منصوب شد. پس از مرگ آریارامنه، پسر وی آرشام جایگزین وی شد ولی پس از کوروش اول پسرش کمبوجیه اول و پس از او نیز پسر وی کوروش دوم جانشین او شد. این رویدادها در اواسط سده ششم پیش از میلاد به وقوع پیوست.


    در این دوران، کوروش بزرگ توانست مادها را به تبیعت خود در آورد و به افتخار و ثروت دست یابد. مدتی بعد کوروش بزرگ بخشهای بزرگی از مناطق خاورمیانه را به تصرف خود در آورد. بعد از او نیز کمبوجیه راه فتوحات پدرش را ادامه داد و بر گستره شاهنشاهی هخامنشی افزود.


    کمبوجیه در بازگشت از مصر فوت کرد. برخی دلیل مرگ وی را بیماری و برخی دیگر توطئه اطرافیان میدانند. اما مسلم است که وی در مسیر بازگشت از مصر مردهاست، ولی دلیل آن تا کنون مکتوم باقی ماندهاست.


    پس از مرگ کمبوجیه تاج سلطنتی به داریوش از شاخه فرعی هخامنشی میرسد. آنچه به نظر واقعی میرسد، این است که داریوش در زمان حیات پدر و پدر بزرگش (آرشام پدر بزرگش یا پسرش ویشتاسب پدر داریوش)، و با موافقت آنها، حکومت را به دست گرفت. چرا که در زمان ساخت کاخ داریوش در شوش در اوایل حکمرانی وی، بر اساس اطلاعات الواح مکشوفه از پی بناها، این دو زنده بودند.


    * کوروش بزرگ
    * کمبوجیه
    بردیای دروغین (گوماته مغ)
    * داریوش بزرگ
    * خشایارشا (خشیارشا)
    * اردشیر یکم (اردشیر دراز دست)
    خشایارشای دوم
    سغدیانوس
    * داریوش دوم
    * اردشیر دوم
    * اردشیر سوم
    * داریوش سوم
    اردشیر چهارم(ارسس)




    پادشاهی کوروش بزرگ

    هرودوت و کتزیاس، افسانههای عجیبی درباره تولد و تربیت کوروش بزرگ (۵۳۹-۵۹۹ ق. م) روایت کردهاند. اما آنچه از لحاظ تاریخی قابل قبول است این است که کوروش پسر حکمران انشان، کمبوجیه دوم و مادر او ماندانا دختر ایشتوویگو پادشاه ماد میباشد.


    در سال ۵۵۳ ق.م. کوروش بزرگ، همه پارسها را بر علیه ماد برانگیخت. در جنگ بین لشکریان کوروش و ماد، عدهای از سپاهیان ماد به کوروش پیوستند و در نتیجه سپاه ماد شکست خورد. پس از شکست مادها، کوروش در پاسارگاد شاهنشاهی پارس را پایه گذاری کرد، سلطنت او از ۵۳۹-۵۵۹ ق.م. است.


    کوروش بزرگ که سلطنت ماد را به دست آورد و بعضی از ایالات را به وسیله نیروی نظامی مطیع خود ساخت، همان سیاست کشورگشایی را که هووخشتره آغاز نموده بود ادامه داد.


    کوروش بزرگ دارای دو هدف مهم بود: در غرب تصرف آسیای صغیر و ساحل بحر الروم که همهٔ جادههای بزرگی که از ایران میگذشت به بنادر آن منتهی میشد و از سوی شرق، تأمین امنیت.


    در سال ۵۳۸ پ.م. کوروش بزرگ پادشاه ایران، بابل را شکست داد و آن سرزمین را تصرف کرد و برای نخستین بار در تاریخ جهان فرمان داد که هرکس در باورهای دینی خود و اجرای مراسم مذهبی خویش آزاد است، و بدین سان کورش بزرگ اصل سازگاری بین ادیان و باورها را پایه گذاری کرد و منشور حقوق بشر را بنیان نهاد. کورش به یهودیان اسیر در بابل، امکان داد به سرزمین یهودیه باز گردند که شماری از آنان به سرزمین ایران کوچ کردند.


    گسترش کشور و سرزمین
    در جنگی که بین کوروش کبیر و کرزوس (همان قارون معروف که دایی مادر کوروش یعنی ماندانا هم بود) پادشاه لیدیه درگرفت، کوروش در «کاپادوکیه» به کرزوس پیشنهاد کرد که مطیع پارس شود، کرزوس این پیشنهاد را قبول نکرد و جنگ بین طرفین آغاز گردید. در اولین برخورد، فتح با کرزوس بود، بالاخره در جنگ شدیدی که در محل «پتریوم» پایتخت هیتها اتفاق افتاد، کرزوس به سمت سارد فرار کرد و در آنجا متحصن شد، کوروش شهر را محاصره کرد و کرزوس را دستگیر کرد، لیدیه تسخیر شد و به عنوان یکی از ایالات ایران به شمار آمد، کروزوس از این پس مشاور ارشد هخامنشیان شد ، پس از تسخیر لیدی کوروش متوجه شهرهای یونانی شد و از آنها نیز، تسلیم به قید و شرط خواست که یونیان رد کردند.در نتیجه شهرهای یونانی یکی پس از دیگری تسخیر شدند ، رفتار کوروش با شکست خوردگان در مردم آسیای صغیر اثر گذاشت .



    کوروش فتح آسیای صغیر را به پایان رساند و سپس متوجه سرحدات شرقی شد، زرنگ و رخج مرو و بلخ یکی پس از دیگری در زمره ایالات جدید درآمدند. کوروش از جیحون عبور کرد و به سیحون که سرحد شمال شرقی کشور تشکیل میداد، رسید و در آنجا شهرهایی مستحکم، به منظور دفاع از حملات قبایل آسیای مرکزی بنا کرد. کوروش در بازگشت از سرحدات شرقی، عملیاتی در طول سرحدهای غربی انجام داد. ضعف بابل، به واسطه بی کفایتی نبونید، سلطان بابل و فشارهای مالیاتی، کوروش را متوجه بابل کرد، بابل بدون دفاع سقوط کرد و پادشاه آن دستگیر شد. کوروش در همان نخستین سال سلطنت خود در بابل، فرمانی مبنی بر آزادی یهودیان از اسارت و بازگشت به وطن و تجدید بنای معبد خود در بیت المقدس انتشار داد ، او سایر بردگان را هم آزاد کرد ، و به نوعی بـرده داری را از میان برداشت.


    نام سرزمینهای تابع ، در کتیبه أی متعلق به مقبره داریوش که در نقش رستم میباشد ، به تفصیل این گونه آمدهاست : ماد ، خووج (خوزستان) ، پرثوه (پارت) ، هریوا (هرات) ، باختر ، سغد ، خوارزم ، زرنگ ، آراخوزیا (رخج ، افغانستان جنوبی تا قندهار) ، ثتهگوش (پنجاب) ، گنداره (گندهارا) (کابل ، پیشاور) ، هندوش (سند) ، سکاهوم ورکه (سکاهای ماورای جیحون) ، سگاتیگره خود (سکاهای تیز خود ، ماورای سیحون) ، بابل، آشور ، عربستان ، مودرایه (مصر) ، ارمینه (ارمن) ، کتهپهتوک (کاپادوکیه ، بخش شرقی آسیای صغیر) ، سپرد (سارد ، لیدیه در مغرب آسیای صغیر) ، یئونه (ایونیا ، یونانیان آسیای صغیر)، سکایه تردریا (سکاهای آن سوی دریا : کریمه ، دانوب) ، سکودر (مقدونیه) ، یئونهتکبرا (یونانیان سپردار: تراکیه ، تراس) ، پوتیه (سومالی) ، کوشیا (کوش ، حبشه) ، مکیه (طرابلس غرب ، برقه) ، کرخا (کارتاژ ، قرطاجنه یا کاریه در آسیای صغیر).



    مرگ کوروش بزرگ

    در اثر شورش ماساژتها که یک قوم ایرانیتبار و نیمهصحراگرد و تیرهای از سکاهای آن سوی رودخانه سیردریا بودند، مرزهای شمال شرقی شاهنشاهی ایران مورد تهدید قرار گرفت.


    کوروش بزرگ، کمبوجیه را به عنوان شاه بابل انتخاب کرد و به جنگ رفت و در آغاز موفقیتهایی بدست آورد. "تاریخنویسان" یونانی در داستانهای خود مدعی شدهاند که ملکه ایرانیتبار ماساژتها، تهمرییش او را به داخل سرزمین خود کشاند و کوروش در نبرد سختی، شکست خورد و زخم برداشت و بعد از سه روز درگذشت و اینکه پیکر وی را به پاسارگاد آوردند و به خاک سپردند. پس از مرگ کوروش بزرگ، فرزند ارشد او کمبوجیه به شاهنشاهی رسید.




    پادشاهی کمبوجیه
    کمبوجیه، هنگامی که قصد لشگرکشی به سوی مصر را داشت، از ترس توطئه دستور قتل برادرش بردیا را صادر کرد. در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان دربار به نام گئومات مغ، که شباهت به بردیا داشت، خود را به جای بردیا قرار داده و پادشاه خواند.

    کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام بازگشت، یک شب و به هنگام باده نوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر اثر همین زخم نیز درگذشت (۵۲۱ پ. م.). کمبوجیه در بازگشت از مصر فوت کرد. ولی برخی دلیل مرگ وی را بیماری و برخی دیگر توطئه اطرافیان میدانند اما مسلم است که وی در مسیر بازگشت از مصر مردهاست ولی دلیل آن تا کنون مکتوم باقی ماندهاست. پس از مرگ کمبوجیه کسی وارث پادشاهی هخامنشیان نبود.



    کوروش بزرگ، در بستر مرگ، بردیا را به فرماندهی استانهای شرقی شاهنشاهی ایران گماشت. کمبوجیه دوم، پیش از رفتن به مصر، از آنجا که از احتمال شورش برادرش میترسید دستور کشتن بردیا را داد. مردم از کشته شدن او خبر نداشتند و در سال ۵۲۲ پ. م. شخصی به نام گوماته مغ خود را به دروغ بردیا نامید و اعلام شاه بودن کرد. چون مردم بردیا دوست داشتند و به سلطنت او راضی بودند و از طرفی هیچ کس از راز قتل بردیا مطلع نبود، دل از سلطنت کمبوجیه برداشتند و سلطنت بردیا(گئوماتا) را با جان و دل پذیره شدند و این همان اخباری بود که در سوریه به گوش کمبوجیه رسید و سبب خود کشی او شد.



    در متون تاریخی از وی به عنوان بردیای دروغین یاد شدهاست. در کتیبه بیستون نزدیک کرمانشاه گوماته مغ زیر پای داریوش بزرگ نشان داده شدهاست . داریوش شاه که از سوی کوروش بزرگ به فرمانداری مصر برگزیده شده بود پس از دریافتن ماجرا به ایران میآید و بردیای دروغین را از پای درآورده به تخت مینشیند.



    کارهای گوماته مغ سبب سوء ظن درباریان هخامنشی شد که در رأس آنان داریوش پسر ویشتاسب هخامنشی بود. هفت تن از بزرگان ایران که داریوش بزرگ نیز در شمار آنان بود توسط یکی از زنان حرمسرای گئوماتا که دختر یکی از هفت سردار بزرگ ایران بود و موفق به دیدن گوشهای بریده او شده بود پرده از کارش برکشیدند و روزی به قصر شاهی رفتند و نقاب از چهره اش برگرفتند و با این خــ ـیانـت بزرگ او و برادرش و محارم او که به دربار راه یافته بودند نابود کردند و هم در آنروز عده زیادی از مغان را به قتل رساندند وبه سلطنت هفت ماهه او خاتمه بخشید.



    پادشاهی داریوش بزرگ
    داریوش کبیر (داریوش اول، داریوش بزرگ) (۵۴۹-۴۸۶ ق. م.) سومین پادشاه هخامنشی (سلطنت از ۵۲۱ تا ۴۸۶ ق. م.). فرزند ویشتاسپ (گشتاسپ)بود. ویشتاسپ فرزند ارشام و ارشام پسر آریارمنا بود.



    ویشتاسپ پدر او در زمان کورش ساتراپ (والی) پارس بود. داریوش در آغاز پادشاهی با مشکلات بسیاری روبرو شد. غیبت کمبوجیه از ایران چهار سال طول کشیده بود. گئومات مغ هفت ماه خود را به عنوان بردیا برادر کمبوجیه بر تخت مستقر ساخته و بینظمی و هرج و مرج را در کشور توسعه داده بود. در نقاط دیگر کشور هم کسان دیگر بدعوی اینکه از دودمان شاهان پیشین هستند لوای استقلال برافراشته بودند. شرحی که از زبان داریوش در کتیبه بیستون از این وقایع آمده جالب است و سرانجام همه بکام او پایان یافت. داریوش این پیروزیها را در همه جا نتیجهٔ لطف اهورامزدا میداند، میگوید:

    «هرچه کردم بهرگونه، به اراده اهورامزدا بود. از زمانیکه شاه شدم، نوزده جنگ کردم. به اراده اهورامزدا لشکرشان را درهم شکستم و ۹ شاه را گرفتم... ممالکی که شوریدند دروغ آنها را شوراند. زیرا به مردم دروغ گفتند. پس از آن اهورامزدا این کسان را بدست من داد و با آنها چنانکه میخواستم رفتار کردم. ای آنکه پس از این شاه خواهی بود با تمام قوا از دروغ بپرهیز. اگر فکر کنی: چه کنم تا مملکت من سالم بماند، دروغگو را نابود کن...».



    طبیبی بنام دموک دس که در دستگاه اریتس بود و به اسارت بزندان داریوش افتاده بود، هنگامی که زخم پستان آتوسا دختر کورش و زن داریوش را درمان میکرد او را واداشت که داریوش را به لشکرکشی بسرزمین یونان ترغیب کند. باید خاطرنشان ساخت که این پزشک، یونانی بود و داریوش او را از بازگشت بوطن محروم کرده بود. دموک دس بملکه گفته بود که خود او را بهعنوان راهنمای فتح یونان به داریوش معرفی کند و بگوید که شاه با داشتن چنین راهنمایی بخوبی میتواند بر یونان چیره شود. این طبیب یونانی خود را بهمراه هیأتی از پارسیان به روم و یونان رساند و در آنجا بخلاف میل داریوش، در شهر کرتن که میهن اصلی او بود ماند و دیگر به ایران نیامد و هیأت پارسی که برای آشنا شدن بوضع یونان و فراهم کردن زمینهٔ تسخیر آن دیار رفته بود بینتیجه بمیهن بازگشت.



    داریوش پس از فرونشاندن شورشهای داخلی و سرکوبی یاغیان، تشکیلات کشوری و اداری منظمی بوجود آورد که براساس آن تمام کشورها و ایالات تابع شاهنشاهی او بتوانند با یکدیگر و با مرکز شاهنشاهی مربوط و از نظر سازمان اداری هماهنگ باشند.



    لشکرکشی داریوش به اروپا: در ازمنهٔ مختلف تاریخی قبایل آریایی سکاها در نقاط مختلف سرزمین وسیعی که از ترکستان روس تا کنارهٔ دانوب، در مرکز اروپا امتداد داشت مسکن داشتند. بطور کلی از نظر تمدن در مرحلهٔ پاینی بودهاند.



    هرودت در شرح حمله داریوش به سکائیه نوشتهاست که سکاها از جنگ با او احتراز کردند و بداخل سرزمین خود عقب نشستند و چون بیابان وسیع در پیش پای آنها بود، آنقدر داریوش را بدنبال خود کشیدند که او از ترس قحطی آذوقه تصمیم گرفت به ایران برگردد. اما با اینکه در این حمله پیروزی شاهانهای بدست نیاورد سکاها را برای همیشه از حمله به ایران و ایجاد زحمت برای مردم شمال این آب و خاک منصرف ساخت.



    تسخیر هند: داریوش متوجه پنجاب و سند شد. در سال ۵۱۲ ق. م. ایرانیان از رود سند گذشتند و قسمتی از سرزمین هند را گرفتند داریوش فرمان داد تا کشتیهایی بسازند و از طریق دریای عمان به پنجاب و سند بروند. این دو نقطهٔ زرخیز و پرثروت برای ایران آنروز بسیار مهم بود. این چیرگی پارسیان در تاریخ هند مبدأ دوران تازهای گردید و سرنوشت هند را دگرگون ساخت.



    داریوش ولیعهد خود را برگزید و هنگامی که آخرین تدارکات خود را برای جنگ مصر و یونان میدید پس از ۳۶ سال پادشاهی درگذشت. این واقعه در سال ۴۸۶ ق. م. بودهاست. آرامگاه داریوش اول در فاصله چهارهزار و پانصد متری تخت جمشید، در نقش رستم است.



    در زمان او حدود متصرفات شاهنشاهی ایران از یک سو به چین و از سوی دیگر به قلب اروپا و افریقا میرسید.



    وضع اجتماعی و اقتصادی در دوره هخامنشی
    کورش در دوران زمامداری خود،از سیاست اقتصادی و اجتماعی عاقلانهای که کمابیش مبتنی برمصالح ملل تابعه بود، پیروی میکرد. از این جملة او که میگوید: «رفتار پادشاه با رفتار شبان تفاوت ندارد، چنانکه شبان نمیتواند از گله اش بیش از آنچه به آنها خدمت میکند، بردارد. همچنان پادشاه از شهرها و مردم همانقدر میتواند استفاده کند که آنها را خوشبخت میدارد.» و نیز از رفتار و سیاست عمومی او، بخوبی پیداست که وی تحکیم و تثبیت قدرت خود را در تأمین سعادت مردم میدانست و کمتر در مقام زراندوزی و تحمیل مالیات برملل تابع خود بود. او در دوران کشورگشایی نه تنها از قتل و کشتارهای فجیع خودداری کرد بلکه به معتقدات مردم احترام گذاشت و آنچه را که از ملل مغلوب ربوده بودند، پس داد «موافق تورات، پنجهزار و چهار صد ظرف طلا و نقره را به بنی اسرائیل رد میکند، معابد ملل مغلوبه را میسازد و میآراید.» و به قول گزنفون، رفتار او طوری بوده که «همه میخواستند جز ارادة او چیزی بر آنها حکومت نکند.» کمبوجیه با آنکه از کیاست کورش نصیبی نداشت و از سیاست آزاده نشانة وی پیروی نمیکرد، در دوران قدرت خود به اخذ مالیات از ملل مغلوب مبادرت نکرد بلکه مانند کورش کبیر به اخذ هدایایی چند قانع بود، ولی این سیاست از آغاز حکومت داریوش تغییر کلی یافت و پس از سپری شدن دوران حیات داریوش، روزبروز، بر سنگینی مالیات افزوده شد و این روش دور از حزم و خرد تا پایان حکومت هخامنشی ادامه یافت.



    ریچارد ن. فرای ضمن بحث در پیرامون اوضاع اقتصادی دوران هخامنشی مینویسد: «باجها و مالیاتهای حکومت هخامنشی بسیار فراوان بود. چنین مینماید که حقوق بندر و باج بازار و عوارض دروازه و راه و مرز به گونههای متعدد، و باج چهارپایان و جانوران خانگی که گویا ده درصد بود، و همچنین باجهای دیگری، برقرار بود. شاه در نوروز، پیشکش میگرفت و هرگاه سفری میکرد رنجی بیشتر بر مردم محل تحمیل میشد.



    بیشتر این پیشکشها و باجهای گوناگون به صورت پول و یا جنس پرداخته میشد. بیگاری برای ساختن و ترمیم راهها و ساختمانهای مورد استفاده عموم مردم، و مانند آنها به دست شهربانان و شاه بر مردم بفراوانی تحمیل میشد. پس چنین مینماید که زندگی برای مردم عادی بسیار دشوار بود. هزینههای عمومی محلی را، با باجهای مخصوص آن محل انجام میدادند، زر و سیم چون سیلی گران به صندوقهای شاه میریخت. هنوز سخنی از املاک و معدنها و تأسیسات آبیاری شاه نگفتهایم که درآمدهای کلان داشت. بیشتر طلاهای گرد آمده به هنگام جنگ و یا همچون پیشکشی به مصرف میرسند.»



    برافتادن شاهنشاهی هخامنشی
    شناخت تمدن ایران دوران هخامنشیان که تاًثیری بنیادین بر دورانهای بعد گذاردهاست، برای شناخت جامع فرهنگ ایران گریزناپذیر میباشد. از نظر نام و عنوان، این درست است که شاهنشاهی بزرگ ماد دورانی طولانی پایید و سپس جای خود را به شاهنشاهی هخامنشی سپرده، ولی نکته بسیار مهم آنکه شاهنشاهی هخامنشی چیزی جزه تداوم دولت و تمدن ماد نبود. همان اقوام و همان مردم، روندی راکه برگزیده بودند با پویایی و رشد بیشتر تداوم بخشیدند و در پهنه أی بسیار وسیع، آن را تا پایه بزرگترین شاهنشاهی شناخته شده جهان، اعتبار بخشیدند.



    مدت دوام شاهنشاهی هخامنشی ، ۲۲۰ سال بود. فرمانروایی آنان در قلمرو شاهنشاهی – به خصوص در اوایل عهد – موجب توسعه فلاحت ، تامین تجارت و حتی تشویق تحقیقات علمی و جغرافیایی نیز بودهاست . مبانی اخلاقی این شاهنشاهی نیز به خصوص در عهد کسانی مانند کوروش و داریوش بزرگ متضمن احترام به عقاید اقوام تابع و حمایت از ضعفا در مقابل اقویا بودهاست ، از لحاظ تاریخی جالب توجهاست . بیانیه معروف کوروش در هنگام فتح بابل را ، محققان یک نمونه ازمبانی حقوق بشر در عهد باستان تلقی کردهاند.



    هخامنشیان ۲۲۰ سال (از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۳۳۰ پیش از میلاد) بر بخش بزرگی از جهان شناخته شده آن روز از رود سند تا دانوب در اروپا و از آسیای میانه تا شمال شرقی افریقا فرمان راندند. شاهنشاهی هخامنشی به دست اسکندر مقدونی برافتاد.''''

    منبع : ارور تي ام
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا