همه چیز از ادبیات ایران

  • شروع کننده موضوع MILAD_A
  • بازدیدها 20,876
  • پاسخ ها 431
  • تاریخ شروع

MILAD_A

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
27,940
امتیاز واکنش
17,247
امتیاز
995
محل سکونت
تجریش
هنر وازه سازی علمی در زبان فارسی
(دانش اصطلاح شناسی)
۱- فارسی زبانی است هند و اروپایی با ادبیاتی پربار و سابقهای درازآهنگ که کهنترین دیسه (شکل) آن، زبان اوستایی، به ۱۵۰۰ سال پیش از میلاد میرسد. چنین زبان کمهمتایی شایستهی پاس داری و پشتیبانی کوشمندانه است. در این عصر پیشرفتهای شگرف هرچه فزایندهتر دانشی و فناورانه، زبانهایی که از بیان مفهومهای تازه ناتوان باشند محکوم به نابودی اند. از میان رفتن زبانهای تاریخی که سهم مهمی به تمدن و فرهنگ انسانی ادا کردهاند و از این روی به میراث مشترک بشری تعلق دارند، ضایعهی جبرانناپذیری خواهد بود.
وضعیت اصطلاحشناسی در زمینهی اخترشناسی و اخترفیزیک (رشته های تخصصی مولف، آریا ادیب) و به طور کلی فیزیک در زبان فارسی به هیچ روی رضایتبخش نیست. چنین وضعی زبان فارسی و گذشتهی درخشان فرهنگ ایرانی را نمیزیبد. مولف آرزو دارد که در بهبود این وضع سهمی ادا کند و امیدوار است که این اقدام دیگران را فراخواند تا این خویشکاری مهم را به عهده بگیرند، ژرفانه به سببهای کاستیها بیاندیشند و راهحلهایی بیایند تا اصطلاحشناسی فارسی را غنی تر و زبان فارسی را گسترده تر سازند.
زبانها بُردارهای فرهنگی و گونهگونی هستند. گلزار پرشکوهی را به اندیشه آورید که گلهای جورواجور فراوانی دارد هر یک با رنگ و چهره و بوی ویژهی خود. حال آن را بسنجید با گلستان دیگری آکنده از تنها یک گونه گل. بوستان دوم هرچه زیبا باشد باغی است فقیر، زیرا گوناگونی ندارد و از این روی گزینش را ناممکن میکند. مثالی دیگر آسمان شب است که اگر در آن همهی ستارگان با رنگ و تابناکی یکسانی بدرخشند کمتر رؤیاانگیز مینماید. فزون بر این، چنین آسمانی دریافتناپذیرتر هم هست، زیرا دگرسانیهایی که برای پژوهش و شناخت ستارگان لازم اند وجود ندارند.
برای رویارویی با این چالش زبانی، باید نه تنها میراث ادبی نو آن، بلکه همهی توانمندیهای زبان فارسی را به کار بست. فزون بر به کارگیری منبعهای فارسی میانه (یا پهلوی از حدود ۳۰۰ پ.م. تا ۷۰۰ م.)، فارسی باستان (از ۶۰۰ تا ۳۰۰ پ.م) و اوستایی (از ۲۰۰۰ تا ۳۰۰ پ.م)، ابزارهای زبانیک دیگری نیز برای به هدف رسیدن لازم اند. گنجینهی گویشهای گوناگون فارسی کمک بزرگی خواهد بود. این گویشها گاه دیسههای هند و اروپایی بسیار کهنی را حفظ کردهاند که در فارسی ادبی یا رسمی امروزی وجود ندارند. حتا گاه واژههایی در آن ها دیده میشوند که یادآور ریشههای پوروا هند و اروپایی هستند، واژههایی که همتاهای فارسی باستان و اوستایی آن ها به ما نرسیدهاند (نگاه کنید به یادداشتها). گویشهای فارسی کانهایی پرگوهرند که افسوسمندانه تا کنون به اهمیتشان در توانمندسازی زبان فارسی توجه چندانی نشده است. تنها با به کارگیری همگی این ابزارها در طرحی سراسری است که فارسی میتواند زبان دانشی/فنی توانمند و کارایى داشته باشد. چسبیدن تنها به فارسی نو و خودداری از به کارگیری گنجینهی زبانهای مادر فارسی و گویشهایش، آن سان که روش سنتگرایان و محافظهکاران است، سخت نابسنده و ناکارآمد مینماید، و بنابراین بخت کمی برای کام یابی دارد. مدرک آشکار این ادعا نیز وضعیت نامطلوب کنونی اصطلاحشناسی فارسی در رویارویی با شمار روزافزون اصطلاحهای بیگانه و نیز نبود هیچ گونه پروژهی کارایی برای حل این مسالههاست. در واقع، محدود بودن به فارسی ادبی مترادف است با رضایت دادن به مجموعهی به نسبت کمشماری از واژهها و تکرار بیش از حد ترکیبهای میان آن ها. این همچنین به معنای محروم ساختن حود از داشتن راژمان (سیستم) گستردهای از وندهایی ست که زبان پویا و دقیق علمی به آن ها نیاز دارد. این رویکرد سنت گرایان، که بر پایهی محکم زبانیک استوار نیست، بیش تر انگیزهی ایدئولوژیک دارد، و نیز از نشناختن پیشینهی زبان فارسی و ناآگاهی از توانمندیهای چشم ناپوشیدنی زبانهای فارسی میانه، فارسی باستان، و اوستایی برمیخیزد. این رویکرد را میتوان به «شکسته بندزنی» و «خردهکاری» همانند کرد، حال آن که برای پدید آوردن راژمان اصطلاحشناسی توانمند به آفرینش و بازسازی بنیادین نیاز است. همچنین گفتنی است که بنیادیترین پیشرفتها در اصطلاحشناسی علمی زبان فارسی در چند دههی گذشته زاییدهی باز به کارگرفتن یا زنده کردن دیسهها و وندها از زبانهای مادر فارسی کنونی بوده است. روشنتر گفته باشیم، ما بر این باوریم که روش سنتی توانایی لازم را برای برآوردن نیازهای روزافزون اصطلاحشناسی در دانش، فلسفه، و فن ندارد. تنها با یاری گرفتن از زبانهای مادر فارسی و امکانهایی که گویشها فرا مینهند است که میتوان راژمان واژگانی دقیق و پویایی پدید آورد.
از آن جا که فارسی زبانی هند و اروپایی است، این بخت را دارد که از الگوها و تجربههای گذشتهی زبانهای اروپایی استفاده کند، زبانهایی که توانستهاند نیرومندترین راژمان اصطلاحشناسی دانشی را پدید آورند. واژهسازی در زبان فارسی از همان الگوهایی استفاده میکند که در زبانهای اروپایی به کار میروند، و واژههای مشترک میان فارسی و زبانهای اروپایی فراوان اند. همچنین باید دانست که زبان علمی بسیار توانمند اروپایی، که در واقع زبانی است ساختگی، برآیند کار و کوشش دانشوران و زبانشناسان اروپایی است. به ویژه پس از نوزایش (رُنسانس) بود که اندیشهکاران و دانشوران اروپایی به ذخیرههای زبانهای یونانی و لاتین برای پدید آوردن مفهومهای تازه روی آوردند. فارسی نیز میتواند همان راه را، شاید حتا راحتتر، با نیاکانش برود زیرا میتواند از یافتههای اخیر زبانشناختی سود ببرد و نیز از لاتین و یونانی و سانسکریت استفاده کند. به ویژه زبان سانسکریت، که خواهر/برادر زبان اوستایی/فارسی باستان است، میتواند مدل و راهنمای بزرگی باشد.
گزینهی دیگر در برابر این راهحل آن است که یکسره و نسنجیده از واژههای انگلیسی استفاده کنیم. این راهحل شگرف درواقع برنامهریزی برای مرگ تدریجی زبان فارسی نیز هست. شکی نیست که زبانهای خارجی، به ویژه انگلیسی، باید بخش جداییناپذیری از آموزش در میان مردم فارسی زبان باشد و پژوهشگران ایرانی باید بتوانند نتیجهی کارهایشان را به زبان انگلیسی هم منتشر کنند. ولی باید این امکان را هم داشته باشند که اگر خواستند، بتوانند به زبان فارسی هم بنویسند. پراکندن دانش در میان همگان بخش والایی از فعالیتهای پژوهشگر به شمار میرود. از نظر تاریخی، زبان فارسی تجربهی ناگواری را در شرایط مشابهی در گذشته داشته است، زمانی که دانشوران ایرانی به عربی مینوشتند (نگاه کنید به بخش ۲). بنابراین خردمندانه نیست که همان تجربهی غمانگیر را یک بار دیگر با زبان انگلیسی تکرار کنیم. از این ها گذشته، چه کسی میتواند ضمانت کند که انگلیسی برای همیشه زبان اصلی علمی باقی بماند؟ در گذشته چند سدهای لاتین زبان دانش و فلسفه بود. چندی بعد زبان فرانسه موقعیت غالب را داشت. و که میداند شاید در چند دههی دیگر زبان دیگری چیرگی یابد؟ به هر حال، بخردانه آن است که زبان فارسی بتواند روی پای خود بایستد.
در مرحلهی کنونی، مولف فعالیت خود را به ویژه بر جنبههای نظری کار متمرکز کرده است. بدین معنا که میکوشد برابرهایی پیش نهد که تا حد امکان دقیق و توانا باشند در راژمانی همهسونگر و پویا آن سان که بتوان نامش را "اصطلاحشناسی" نهاد. مهم در این مرحله پدید آوردن واژگان مورد نیاز است، زیرا صرف وجود برابرنهادهها این امکان را فراهم میآورد که اگر کسی خواست، بتواند از اصطلاحهای فارسی استفاده کند. تا وقتی که برابرهای فارسی وجود نداشته باشند آزادی گرینش میان فارسی و وامواژهها ممکن نخواهد بود، و بنابراین وامواژهها خود را تحمیل خواهند کرد. به بیان دیگر، مولف میکوشد آن چه را که از دید او برای تقویت و نیرومندسازی اصطلاحشناسی در فارسی به ترین است دقیقانه انجام دهد و برای نمونه خود در نوشتههای فارسیاش به کار ببرد.
۲) تاریخچهی کوتاه زبانشناختی
در سالهای پایانی سدهی ۱۹ میلادی/۱۳ خورشیدی، ایرانیان با جامعههای اروپایی تماس برقرار کردند، جامعههایی که بر اثر نوزایش و انقلاب صنعتی پیشرفتهای علمی و اجتماعی شگرفی کرده بودند. سفر ایرانیان به اروپا برای یادگیری و دعوت از اروپاییان برای آموزش در ایران، ایرانیان را با دانشها و فنهای اروپایی آشنا ساخت. به ویژه پس از انقلاب مشروطه در ایران (۱۹۰۶ تا ۱۹۱۱ م/۱۲۸۵ تا ۱۲۹۰ خ)، که انگیزههای اصلیاش آرمانهای مردمسالاری و نوگرایی بودند، مقالهها و کتابهای فراوانی به فارسی ترجمه شدند و دانشهای نو به دامنهی آموزشی کشور راه یافتند.
اما دانشهای اروپایی پر از مفهومهایی بودند که برابرهای مناسبی در فارسی برایشان وجود نداشتند. بنابراین، ترجمهی آنان سرراست و آسان نبود، به ویژه آن که زبان فارسی در بیان مفهومهای کلاسیک علمی نیز تجربهی اندکی داشت. دلیلهای اصلی دو چیز بودند: نخست این که ایرانیان چندین سده نه از فارسی بلکه از عربی به عنوان زبان دانش و فلسفه استفاده کرده بودند. حتا اگر چهرههای برجستهای چون بیرونی (۹۷۳ تا ۱۰۵۰ م/۳۵۲ تا ۴۲۹ خ)، ابوعلی سینا (۹۸۰ تا ۱۰۳۷ م/۳۵۹ تا ۴۱۶ خ)، و دیگران اثرهایی در اخترشناسی و فلسفه به فارسی نوشتند و کوشیدند برابرهای فارسی بسازند، عمدهی نوشتههایشان به عربی بود. برای نمونه، بیرونی در کتاب «تفهیم» خود بسیاری برابرهای فارسی جالب برای مفهومهای آن زمان اخترشناسی ساخت و کوشید از به کار بردن واژههای عربی خودداری کند. اما در ساختن برابر فارسی برای بسیاری از مفهومهای کلاسیک اخترشناسی (مانند استوا، مقارنه، مقابله، اعتدال، دایره البروج، و دیگرها) ناتوان بود و به ناچار وامواژههای عربی را به کار برد. میتوان گفت که اگر بیرونی ابزارهای دانش زبانشناسی امروز ما را میداشت بیگمان برابرهای مناسبی برای آن مفهومها مییافت. دلیل دوم این بود که فارسی زبان مفهومهای صریح، عبارتهای سرراست، و گزارههای بیابهام نبود. فارسی بیش تر زبان شعر بود که در آن شاعر غزلسرا یا قصیدهگو ترجیح میدهد واژههای دوپهلو به کار برد تا چند حس و تصویر را با هم تداعی کند و بسا که مفهوم دستخوش قافیه است. البته بازی با واژهها برای چکامهسرایی مهم است، اما گریز از مفهومها و جملههای روشن و بیشبهه در دانشهای دقیق نشدنی و طردکردنی است.
کوتاه آن که فارسی در اصل برای سخنوری شاعرانه به کار میرفت، و زبانی بود که در آن شاعران بزرگی چون فردوسی و حافظ شاهکارهای بیهمتایی آفریده بودند. حملهی مغول ضربهی مرگآور دیگری بود بر پیکر فارسی. در این دوره واژههای ناآشنای عربی فراوانی به فارسی درآمدند که منشیان دیوانی و نویسندگان بیمایه به زور وارد نثر میکردند، انگار که مسابقهای میان آنان بود با هدف مغلوب کردن حریف از راه آوردن اصطلاحها و ترکیبهای سنگین عربی. شگفت آن که اینان نه تنها واژههای فارسی را با عربی جایگزین میکردند بلکه حتا واژههای آشنای عربی را نیز با واژههای غریبتر عربی عوض میکردند. به گفتهی شاعر و ادیب برجسته زنده یاد استاد محمدتقی بهار، فارسی نوشتاری زبان غریبی شد که نه عربی بود نه فارسی و نه ترکی. با این همه فارسی اصیل همچنان در میان مردم عادی رایج بود. این را هم باید افزود که در آغاز دوران مغول کوششهایی برای رهایی از عربی در نوشتن دانش به کار رفت. نصیرالدین توسی، ریاضی دان، اخترشناس، و سیاستمرد برجسته، نوشتن اخترشناسی به فارسی را تشویق میکرد، چنان که چند زیج (زیگ) را به فارسی نوشتند. در این میان مثالی چشمگیر زیج اُلُغبیگ است، که دربردارندهی دقیقترین نپاهش (رصد) های احترشناختی تا پیش از نوزایش به شمار میرود. نسخهی اصلی زیج الغبیگ به فارسی نوشته شده است. نصیرالدین توسی با همهی مشغلههای گوناگونش کتاب «صور الکواکب» عبدالرحمان صوفی را به فارسی برگرداند، که میتوان گفت نشان پشتیبانی او از زبان فارسی است. البته میتوان، با کمی اغراق، گفت که زبان این اثرهای علمی از فارسی فقط «کردن» و «بودن» و «شدن» را نشانه داشت. به هر حال در آن زبان هیچ اصطلاح علمی به فارسی ساخته نمیشد و مفهومها عربی بودند.
در چنین اوضاع و احوالی بود که زبان فارسی با دانشهای اروپایی تماس یافت. ورود روزنامهنگاری سبب سادهسازی نثر فارسی شد. در واقع، روزنامهنگاران، سیاستمداران، و اندیشهکاران مجبور بودند از عبارتهای طولانی که اصطلاحهای ناآشنای عربی فراوانی داشت دوری جویند تا بتوانند با مردم عادی ارتباط برقرار کنند. افزون بر این، استفاده از ماشین چاپ باعث شد که حجم مواد نوشتاری افزایش یابد. ادامهی استفاده از عربی در دانش و فن دارای دست کم سه دشواری بنیادی بود: ۱) خود زبان عربی در بیان مفهومهای اروپایی مشکل داشت و حتا معلوم شد که فارسی، از آن جا که زبانی هند و اروپایی است و از همان الگوهای واژهسازی زبانهای اروپایی پیروی میکند، در این زمینه بر عربی برتری دارد و تواناتر است. ۲) بنابراین طبیعی مینمود که به جای به وام گرفتن اصطلاحهای دست چندم عربی سرراستانه از زبانهای اروپایی ترجمه شود. ۳) رویکرد استفاده از عربی با پدافند (دفاع) از زبان فارسی، نماد فرهنگ و ایدانی (هویت) ایرانی، هماهنگ نبود.
در طی دورهی آغازین تماس با اروپا، انبوهی از واژههای فرانسه (زبان اصلی اروپایی در آن دوران) به همراه ترجمههای دست و پاشکستهی عربی وارد فارسی شد. مشکل در وامواژهها نبود، زیرا هیچ زبانی از آنان گریزی ندارد. هیچ یک از زبانهای عمده سره و پاک نیستند و خواستن زبان سره خندهآور نیز هست. برای مثال، زبان انگلیسی سدها واژه از فرانسه و دیگر زبانها به وام گرفته است تا واژگان خود را غنی سازد. نکته این است که در آن جا، همهی این وامواژهها با پیروی از قاعدههای دستور زبان انگلیسی، دیگر انگلیسی شدهاند. تصور کنید که زبان انگلیسی چه اندازه پیچیده و ناکارآمد میشد اگر همهی وامواژههای فرانسه، که فراوان هم هستند، از دستور زبان اصلی خود پیروی میکردند (یعنی فعلها به شیوهی فرانسه صرف میشدند، اسمها جنس مؤنث و مذکر را حفط میکردند، مشتقهای فعلی به دیسهی فرانسه به کار میرفتند، و دیگرها)! بیچاره زبان فارسی با چنین وضعی رو به رو بود! وامواژههای عربی قاعدههای خود را حفظ میکردند و نمیگذاشتند که سازوارههای زبان فارسی چنان که باید کار کنند. در نتیجه، کم کم زبان فارسی فلج شده بود. دقیقتر آن که وامواژههای بیشمار عربی هریک گروهی از مشتقها یا جداشدههای خود را نیز همراه میآوردند. برای مثال، گرچه زبان فارسی واژههای خود را برای «اندیشیدن» داشت واژهی عربی «فکر» با خود واژههای افکار (جمع عربی فکر)، تفکر، افتکار، فکرت، متفکر، مُفکّر، فاکر، فکیر، فکور (که این آخری در عربی نیز وجود ندارد!)، مُفکِر (فکر شده) و دیگرها را با خود آورده بود. این وضع بسیار فلج کننده بود زیرا مانع پویایی فارسی و گسترش سازوکار واژهسازی آن میشد. برای به تر پی بردن به این وضع مثالی دیگر از یک مفهوم فیزیکی نو بیاوریم:
Ionization: در آغاز، هنگامی که این مفهوم وارد زبان فارسی شد، چند جداشده (مشتق) فرانسه نیز با آن آمدند که ما در این جا شکل انگلیسی آن ها را میآوریم: ionizable ، ionized ، ionize، ion و ionizing. زبانی در و پیکردار و آبرومند نمیتواند همهی این جداشدههای گوناگون را - که با راژمان دستور زبانیاش بیگانهاند - بپذیرد بی آن که توانایی زایندگی خود را از دست بدهد و دستخوش مرگ تدریجی شود. راه حلی که گروهی از پژوهشگران و نویسندگان، به رهبری غلامحسین مصاحب (سال ۱۹۵۹ م/۱۳۳۸ خ)، پیش گرفتند آن بود که تنها ریشهی این مفهوم، یعنی ion یونانی، را بپذیرند و سپس از دستور زبان فارسی برای ساخت جداشدهها استفاده کنند: یون، یونیدن (ionize)، یونش (ionization)، یونیده (ionized)، یوناننده یا یونگر (ionizer)، یونیدنی (ionizable) و دیگرها. همچنین، اکسید (oxide) که می توان از آن جداشده ساخت: اکسیدن (oxidize)، اکسیده (oxidized)، اکسایش (oxidation/oxidization)، اکسنده (oxidizer)، اکسا (oxidizable). در واقع، این همان روشی است که زبانهای اروپایی (انگلیسی، فرانسه، آلمانی، اسپانیایی، ایتالیایی، سوئدی، و دیگرها) برای ساختن اصطلاح از ریشههای مشترک یونانی و لاتین به کار میبرند بی آنکه از قاعدههای دستوری خود چشم بپوشند.
کار بسیار مهم برای پیشبرد زبان فارسی برپاسازی فرهنگستان زبان فارسی بود به سال ۱۹۳۵ م/۱۳۱۴ خ، یک سال پس از تأسیس دانشگاه تهران. یکی از هدفهای گوناگون فرهنگستان عبارت بود از: مسئولیت ساخت اصطلاحهای گوناگون برای محدود کردن کاربرد وامواژهها از راه جایگزین کردن آن ها با اصطلاحهای فارسی. عضوهای اصلی فرهنگستان جزو برترین استادان ادبی و دانشمندان ایرانی آن زمان بودند. نتیجههای کوششهای اینان، که به تدریج تا سال ۱۹۴۱ م/۱۳۲۰ منتشر شدند، سدها واژهی نو بودند که به گستردگی در کتابهای درسی، ادارهها، ارتش، و دیگر جاها به کار رفتند و تأثیر مثبت بزرگی بر تقویت زبان فارسی داشتند. اما واژهسازی فرهنگستان بر پایهی رویکرد یکبعدی یا ایستا بود که در آن عمومن جداشدههای صرفی نادیده گرفته میشدند. به هر حال، این انتقاد به هیچ روی انکار اهمیت زیستی فرهنگستان در جان تازه بخشیدن به زبان فارسی نیست.
فرهنگستان به دلیلهای ناآشکار، شاید زیر فشار دشمنانش، در سال ۱۹۴۱ م/۱۳۲۰ خ از فعالیت رسمی بازایستاد. ولی پژوهش برای جایگزینی وامواژهها پس از آن بیش تر به دست کسان و هیئتهای ویراستاری در دانشگاهها و شرکتهای انتشاراتی ادامه یافته است. در واقع هم اکنون کار اصلی را اقدامهای «مردمی» میکنند. شمار کسانی که درگیر چنین فعالیتی هستند، و کسانی که کوششهای سودمندی کردهاند بسیار است و نام بردن از همگی آنان در این جا ممکن نیست. با این حال برشماردن چند نام بایسته مینماید. زنده یاد محمود حسابی، استاد فیزیک دانشگاه تهران، که به ویژه بر کاربرد فارسی سره پافشاری میکرد، بسیاری به واژگان فیزیک افزود. باید از وی برای سهم مهمش قدردانی کرد، هرچند که کار وی چندان بینقص نبود: یکی این که وی برای واژههای پیشنهادی خود توضیح زبانشناختی ارایه نمیکرد، یا هرگز آن ها را در جایی ننوشت. گویی همین که او استاد برجستهی دانشگاه است برای پذیراندن واژههایش بسنده است. دانش جویان فیزیک آن واژهها را طوطیوار یاد میگرفتند تا امتحانها را بگذرانند، اما بیش ترشان پس از فرهیزش دیگر آنها را به کار نمیبردند. در واقع، آنان با این واژهها بیگانه بودند، زیرا کوششی برای توضیح آن ها نشده بود و دانش جویان آن ها را نمیفهمیدند. همچنین باید از گروه مصاحب نام برد که پیش تر بدان اشاره شد. این گروه اصطلاحهای فنی فراوانی ساخت که به گستردگی پذیرفته شدند. نوآوری مهم آنان جرأت در ساختن شماری فعل تازه بود مانند همانها که در بالا گفتیم. دیگران این ابتکار را به فراوانی پی گرفتند. کوشش شایان یادآوری دیگر از آن صادق کیا، استاد زبانشناسی دانشگاه تهران، است برای کوشش او در جلب توجه به اهمیت منبعهای زبانی فارسی میانه/فارسی باستان/اوستایی، و نیز به سبب پژوهشهایش دربارهی گویشهای ایرانی. همچنین باید از میرشمسالدین ادیب سلطانی، زبانشناس، دانندهی چندین زبان، منطقدان ریاضی، و هنرمند نقاش یاد کرد. ایشان نخستین کسی است که پژوهش فراگیری در زمینهی دشواریهای گوناگون اصطلاحشناسی فارسی کرده است و راژمانی از وندها بر پایهی مدل یونانی و لاتین ساخته است. وی همچنین با ترجمهی کتاب Organon «ارغنون» یا «منطق» ارستو از یونانی به فارسی و نیز ترجمهی Kritik der reinen Vernunft «سنجش خرد ناب» نوشتهی ایمانویل کانت از آلمانی به فارسی سهمی به سزا در گشودن راهی تازه در اصطلاحشناسی فلسفی داشته است. پژوهشگر ستودنی دیگر داریوش آشوری است، ویژهکار دانشهای اجتماعی و فلسفه و نیز پدیدآورندهی «فرهنگ علوم اجتماعی» (انگلیسی به فارسی). وی با ترجمههای شیوایش، به ویژهAlso sprach Zarathustra «چنین گفت زرتشت» نیچه، خدمت شایانی به توانمندی زبان فارسی انجام داده است. او همچنین به جنبههای اجتماعی و فرهنگی اصلاح زبان دل بسته و دربارهی آسیبشناسی زبان فارسی نیز مطالعه کرده است. ایشان در اثر تازهای به ضرورت کاربرد زبانهای باستانی ایرانی برای تواناسازی قابلیتهای واژهسازی فارسی اشاره کرده است، هرچند که خود بیش تر از شیوهی فرهنگستان نخست پیروی میکند.
۳) معیارهای واژهسازی
- همخوانی یک به یک: در واژهنامهای تخصصی و علمی برخلاف شعر، هر مفهوم تعریف روشن و بیابهامی دارد. بنابراین از کاربرد یک واژه برای مفهومهای گوناگون خودداری میشود. همچنین دقت میشود که از تداخل با مفهومهای مرتبط پیشگیری شود.
- نیاز به واژههای معنا و اصطلاحهای بنیادین: واژههای انتزاعی یا «معنا»، چنان که در دستور زبان سنتی گفته میشود (مانند «اندیشیدن»، «معنا»، «مفهوم» و دیگرها)، در مقایسه با واژههای «ذات» (مانند در، مداد، درخت، ستاره، و دیگرها) پیوند ژرفتری با اندیشه دارند و بنابراین بنیادیترند. بی آن که بخواهیم به رابطههای باریک میان «ذات» و «معنا» بپردازیم، باید تأکید کرد که واژههای معنا سرچشمهی اصلی جداشدهها هستند، و زبان نیرومند را از تواناییاش در ساختن واژههای انتزاعی میشناسند. بنابراین لازم میدانیم که واژههای انتزاعی فارسی باشند. همچنین، زبان کارآ باید بتواند مفهومهای بنیادین را بر پایهی راژمان خود بیان کند. به همین دلیل است که ما لازم میداریم که مفهومهای کلاسیک مانند استوا، مقارنه، مقابله، اعتدال، دایره البروج، رصد کردن، رصد، و دیگرها برابر فارسی داشته باشند. هم اکنون این مفهومها برابرهای فارسی ندارند و ما برابرهای زیر را پیش نهادهایم، به ترتیب: هموگار (hamugâr)، همایستان (hamistân)، پادایستان (pâdistân)، هموگان (hamugân)، هورپه (hurpeh)، نپاهیدن (nepâhidan)، نپاهش (nepâheš).
- خوشآهنگی و زیبایی:این بسنده نیست که برابری برای اصطلاح خارجی ساخته شود، بلکه لازم است که برابرها خوشنوا باشند و به آسانی بازگویی (تلفظ) شوند. برای مثال، برای واژهی فارسی «کَشه» برای "خط" پیشنهاد شده است (افضلیپور، ۱۹۷۸ م/۱۳۵۷ خ) اما دشواری آن است که «خط کشیدن» میشود «کَشه کشیدن» و «خطی بکشیم» میشود «کَشهای بکشیم» که نه زیباست و نه عملی. از این گذشته، احتمال دارد که خط در اصل واژهای ایرانی باشد.
- درازای واژه: باید کوشید تا از واژههای دراز بسیارهجا دوری کنیم. اصطلاحهای انگلیسی کوتاه اند و اغلب بیش از دو سه هجا ندارند. اگر برابر فارسی دراز باشد به سختی میتواند خود را جایگزین واژهی انگلیسی کند. زیرا به نظر میرسد هنگامی که سخنگویان امکان گزینش داشته باشند، اصطلاحهای کوتاهتر را ترجیح میدهند، شاید به دلیل صرفهجویی در انرژی در فراروند ارتباط. مثالی از زبان فرانسه به روشن شدن این موضوع کمک میکند. اصطلاح انگلیسی redshift (با دو هجا) در فرانسه میشود décalage vers le rouge (با شش هجا). نزدیک به همگی اخترشناسان پیشهکار (حرفه ای) فرانسوی به جای واژهی فرانسه همان redshift را در سخن گفتن به کار میبرند. همچنین است اصطلاح blueshift و برابر فرانسهاش décalage vers le bleu . فرانسویان حتا این اصطلاحهای انگلیسی را به صورت فرانسه صرف میکنند مانند raies redshiftées و flot bleushifté اما از سوی دیگر کسی واژهی انگلیسی. black hole (سیهچال، سیهسوراخ) را به جای trou noir به کار نمیبرد، ظاهرن برای این که هر دو دوهجایی هستند. به فارسی برگردیم. در زبان فارسی نیز اکنون redshift را «جابهجایی به سوی سرخ» میگویند، که هشت هجایی است. به همین سبب به تازگی برابر تازهای پیشنهاده شده است: «سرخگرایی» که آن هم رضایتبخش نیست، زیرا مفهوم «جابهجایی» (shift) را با «گرایش» (inclination) اشتباه میکند. به دلیلهای گفته شده در بالا، ما «سرخکیب» را پیش مینهیم که تشکیل شده است از «سرخ» و «کیب» (kib) از مصدر کیبیدن (kibidan) «جا به جا شدن، به سوی چیزی رفتن».
- فعلهای بسیط: زبان فارسی دچار کمبود فعلهای بسیط یا ساده است. اگرچه فارسی میانه از این نظر بسیار غنی بود، ولی فارسی نو به سبب گسستگی زبانی زاییدهی عربی بسیاری از آن ها را از دست داد. فعلهای سادهی فارسی میانه، جای خود را به فعلهای مرکب و گاه فعلهای عبارتی دادند که خود شامل وامواژهها نیز هستند. نتیجهی آن هم کم توان شدن بسیار واژهسازی در فارسی نو است. برای مثال، «آزمودن» با «امتحان کردن»، «گزیدن» با «انتخاب کردن»، «آرمیدن» با «استراحت کردن» جایگزین شدند. اینها مثالهای ساده هستند زیرا فعلهای عبارتی نیز داریم که تشکیل شدهاند از مخلوطی از واژههای فارسی و وامواژهها: «مورد هجوم قرار دادن»، «به مرحلهی عمل درآوردن»، «به معرض نمایش گذاشتن» و غیره. اگرچه این فعلهای عبارتی طیف معنایی به وجود میآورند، ولی مشکل آن است که نمیتوانند مشتقهای مناسب و فشرده بسازند و بنابراین به درد اصطلاحسازی نمیخورند. مولف در گذشته، در سال ۱۹۷۳ م/۱۳۵۲ خ، دربارهی این موضوع مطالعهای کرد که نتیجهاش در مجلهای فارسی منتشر شد ("گفتاری پیرامون صرف فعل در زبان علمی فارسی" نوشته شده در همین تارنما. آریا ادیب) امروزه بسیاری کسان که به تقویت زبان فارسی علاقه دارند، نسبت به این مساله حساس اند و کوششهای فراوانی برای درمان این مشکل صورت گرفته است. بنابراین، به دلیلهای بالا، برای اصطلاح سازی باید از به کار بردن فعلهای مرکب دوری کرد.
- به کار گیری اصطلاحهای بین المللی: فرهنگ ها باید همهی اصطلاحهای علمی بین المللی رشتههای فیزیک، اخترشناسی، اخترفیزیک، و شیمی را بپذیرند. برای مثال آن ها که به ذرههای بنیادی مربوط میشوند (پروتون، الکترون، نوترون، بوسون، فرمیون، کوآرک و دیگرها) . همین اصل دربارهی نام گذاریهای شیمی نیز برقرار است. در اختر شناسی باید نامگذاری «اتحادیهی جهانی اخترشناسی» برای برآخت (object) های اخترشناختی را نیز به کار برد، مانند نام سیارکها، ماهوارههای سیارهها، اُسترسیارهها، و دیگرها. همین طور، نامهای ستارههایی را که عربی هستند، ولی در همهی زبانهای اروپایی به کار میروند. برعکس در نامهای صورتهای فلکی باید به جای شکل عربی مخدوش شخصیتهای استورهای یونانی از دیسهی اصلی یونانی آن نامها استفاده شود (کفئوس به جای قیفاووس، پرسئوس به جای برساووس، و دیگرها).
- وامواژهها: وام گرفتن واژههای ذاتی که با خود جداشدههایشان را نمیآورند مشکلی نیست و میتوان آنها را پذیرفت وقتی کاربرد گسترده داشته باشند. در این صورت این وامواژهها فارسی به شمار میآیند. بدین معنا که همهی قاعدههای زبان فارسی بر آن ها اعمال میشوند. با این حال، به دلیل وجود حس فارسیگرایی در میان ایرانیان و همچنین نیاز به اصلاح و ارتقای زبان فارسی، این گرایش نیز وجود دارد که این وامواژهها نیز جای خود را به واژههای فارسی بدهند. برای نمونه، وامواژهی «لغت» را در نظر بگیرید که خود عربیدهی logos یونانی است. این واژه غیر از شکل جمع عربیاش، یعنی «لغات»، و صفتاش، یعنی «لُغَوی»، هیچ جداشدهی عربی دیگری در فارسی ندارد. ولی در چند شکل دورگه مانند «لغتنامه» و «لغتساز» و «لغتسازی» نیز در فارسی به کار رفته است. با این حال، چند دههای است که «لغت» کم کم میدان را خالی کرده و جای خود را به «واژه»ی فارسی میدهد (در فارسی میانه vâcak، از اوستایی -vaccah، از ریشهی -vak، بسنجید با سانسکریت -vacas، لاتین vox و vocare، یونانی ops وepos و پوروا هند و- روپایی -wek* «سخن گقتن»). حتا مردم عادی و نویسندگانی که چندان در فارسیگویی پیش تاز نیستند نیز به گستردگی از «واژه» استفاده میکنند. در ترجیح دادن «واژه» بر «لغت» نمیتوان جنبههای زیباشناختی را نایده گرفت.
- روش گروهی: در جست و جو برای برابر مناسب لازم است که مفهوم مورد نظر نه به صورت تنها، بلکه در بافتی کلیتر بررسی شود که میتواند دانشهای دیگر را نیز در بر گیرد. بدین وسیله اهمیت خاص آن اصطلاح در رابـ ـطه با مفهومهای نزدیک دیگرش روشن میشود. برای مثال در ترجمهی analyze لازم است مفهومهای نزدیک به آن نیز در نظر گرفته شوند، مفهومهایی چون solve، resolve، dissolve و نیز مفهوم متضاد آن یعنی synthesize. همچنین باید در بافتی گستردهتر واژههای separate ،divide ،distribute ،diffuse و نیز مشتقهای هر یک از آنها را بررسید و از یکی کردن مفهومها دوری جست. مثالهای دیگر عبارتند از گروه واژههای current ،flow ،flux ،inflow ،outflow ،stream و نیز گروه actionmeter ،bolometer ،photometer ،pyrheliometer ،pyrometer ،radiometer و نیز گروه binary ،double ،dual . گروههای بسیار دیگری نیز وجود دارند و در این فرهنگ دقت شده که برابرهای مناسب برای هر اصطلاح داده شود.
- ریشهشناسی: زبانهای هند و اروپایی در ساختن واژهها از «الگوی فکری» همانندی پیروی میکنند. این واقعیت که آن ها سدها واژهی هم ریشه دارند تأکیدی است بر داشتن ریشه و پایههای واژهسازی مشترک گرچه از نظر نحوی به طور متفاوتی فراگشت یافته باشند. این نکته نشان میدهد که ریشهشناسی میتواند اغلب برای یافتن برابرهای مناسب به کار رود. مثالی چند: فرض کنیم که در زبان فارسی برابری برای واژهی انگلیسی moonlight «مهتاب» وجود نمیداشت و میخواستیم برای آن برابری بسازیم. moonlight تشکیل شده است از دو بخش: moon ( انگلیسی کهن: mona، پوروا- ژرمانیک: -maenon*، هم ریشه با یونانی mene و men و لاتین mensis، سانسکریت más، اوستایی -mâh و فارسی نوین «ماه»، پوروا هند و اروپایی -me(n)ses* ) و light ( انگلیسی کهن: leht، هم ریشه با یونانی leukos، لاتین lux و نیز lumen و luna)، سانسکریت -roka، فارسی باستان -raucah، اوستایی -raocah، فارسی میانه rôc و فارسی نو «روز»؛ پوروا هند و اروپایی -leuk* «تابش، نور»). بنابراین برابری که به دنبالش هستیم عبارت خواهد بود از فارسی moon + فارسی light. برای بخش نخست «ماه» یا «مه» را داریم که در ضمن هم ریشه است با moon در انگلیسی. برای بخش دوم چندین گزینش داریم که یکی از آن ها «تاب» است از فعل «تابیدن». در نتیجه، برابر فارسی moonlight میشود «مهتاب» و این هم دقیقن واژهای است که در فارسی به کار می رود!
مثال دیگر astrology است. نخست به یاد داشته باشیم که در گذشته این واژه با astronomy مترادف بوده و جنبهی منفی امروزی را نداشته است. این واژه تشکیل شده از astron یونانی ( بسنجید با stella در لاتین، -str و -tara در سانسکریت، -star در اوستایی، star و stârag در فارسی میانه، و «ستاره و اختر» در فارسی نو، پوروا هند و اروپایی: -ster*) به علاوهی logy- «گفتار» (یونانی: legein «سخن گفتن»). برابر فارسی این واژه بنا بر ریشهشناسی خواهد بود اختر + گویی یعنی «اخترگویی» که اسم فاعل آن اخترگو (astrologer) در ادبیات فارسی وجود دارد و برای مثال جلالالدین محمد بلخی (رومی) آن را به کار بـرده است. همچنین است «اخترشناس» و «اخترشناسی» که دیسهی نخست در شاهنامهی فردوسی فراوان دیده میشود.
- جمع: زبان فارسی دارای ابزارهای ویژهی خود برای جمع بستن واژههاست. اما در این زمینه نیز از تأثیر عربی در امان نبوده است، آن سان که حتا بسیاری از واژههای فارسی سره نیز با قاعدهی عربی جمع بسته میشوند. باید تنها شکلهای فارسی جمع بستن را به کار برد.
- وندها:پیشاوندها و پساوندها ابزارهای مهمی برای واژهسازی در اصطلاحشناسی زبانهای هند و اروپایی هستند. اگرچه فارسی وندهای پرشماری دارد اما بسیاری از آن ها به طور سنتی کم تر به کار رفتهاند. بر پایهی کارهای پیشین دیگران و پژوهشهای خود نویسنده در این زمینه، این فرهنگ وندها را به گستردگی به کار میگیرد و خود چند وند تازه به راژمان وندهای فارسی میافزاید.
- اصطلاحشناسی در زبانهای دیگر: برای یافتن مناسبترین برابر فارسی، باید کوشید تا آن جا که شدنی است برابرهای مربوط در دیگر زبانهای اروپایی، عمدتن فرانسه، آلمانی و اسپانیایی نیز بررسی شوند.
مثال: نخست واژهی scale به معنای «چیزی درجهبندی شده به ویژه برای اندازهگیری؛ رشتهای از نشانهها یا نقطهها با فاصلههای معین برای اندازهگیری کمیتی (مانند ارتفاع جیوه در دماسنج)؛ مقیاس». این واژهی انگلیسی از scala در لاتین به معنای «نردبان، پلکان» میآید که هم ریشه است با scandere «بالا رفتن». برای یافتن برابر فارسی پیشنهادی، ما از آلمانی استفاده کردهایم. Maßstab در آلمانی تشکیل شده از Mass «اندازه» + Stab «چوب، ترکه، چوبدست». واژهی فارسی پیشنهادی ما «مَرپِل» (marpel) است گرفته شده از «مر» در فارسی میانه و نو به معنای «شمار، اندازه»، از ریشهی اوستایی -mar «شمردن، به یاد آوردن» ( بسنجید با سانسکریت -smr «به یاد آوردن»، smarati «به یاد میآورد»، لاتین memor و memoria، یونانی mermera و martyr «شاهد») + پِل (pel) «چوب، تکه چوب، چوب کوچک». در این واژه میتوان «پل» را کوتاهشدهی «پله» نیز دانست.
مثال دیگر cause است به معنای «علت»، که ریشهی آن شناخته نیست. برابر آلمانی آن Ursache تشکیل شده از -ur «آغارین، نخستین» + Sache «چیز، ماده». از آن جا که این واژه مفهومی بنیادی است باید برابر فارسی داشته باشد بنابراین ما واژه ی «بُنار» (bonâr) را پیش مینهیم، از «بُن» (بنیاد، پایه، ریشه) + «آر» از ریشهی اوستایی -ar «به حرکت آوردن، جنبیدن، رفتن»، در سانسکریت: -ir «به جنبش آوردن، راندن، آشوباندن، رفتن». بسنجید با ar در گویش تبری «جنبش، حرکت»؛ ریشهی پوروا هند و اروپایی: -er* «حرکت کردن، به حرکت انداختن». معنای لفظی بُنار: «حرکت اصلی، انگیزهی آغارین».
- آشنایی: تجربه نشان میدهد که اگر واژههای نو جزءهای معنایی آشنایی داشته باشند مردم آن را آسانتر میپذیرند. میتوان گفت که حتا گونهای گرایش به «نو واژ ترسی» (neologophobia) در میان ایرانیان وجود دارد، از جمله در میان کسانی که با زبانی خارجی نیز آشنا هستند. به نظر میرسد اینان از به کاربردن اصطلاحهای تازه ی فارسی روی گردان هستند حال آن که به آسانی وامواژههای ناآشنا را - که عمدتن از انگلیسی میآیند - میپذیرند. البته باید از ساختن اصطلاحهای نابهنجار تا آن جا که می شود خودداری کرد. اما از سوی دیگر، جنبهی آشنا بودن اصطلاح نباید شرط اصلی گزینش برابر فارسی باشد. اگر به معیارهای دقت و روشنی - که در اصطلاحشناسی علمی ضروری هستند - پایبند باشیم، ساختن اصطلاحهای آشنا برای مفهومهایی که معادل فارسی ندارند ناممکن خواهد بود. هم چنین ضروری دانستن جزءهای آشنا برای این مفهومهای نو به معنای خودداری از افزایش تعداد اصطلاحهای مستقل تازه خواهد بود، حال آن که زبان فارسی سخت بدین اصطلاحها نیاز دارد.
- شخصیت:جدا از کیفیتها و ویژگیهای یادشده در بالا، برابر مناسب باید چندین خصوصیت دیگر نیز داشته باشد که یکی از آن ها به گفتهی م.ش. ادیب سلطانی «شخصیت» است. برداشت ما از این معیار این است که مفهومهای عمدهی علمی یا فلسفی نباید با اصطلاحهای رایج و پیشپاافتادهی فارسی ترجمه شوند. دلیل ساده آن که اگر اصطلاحی شخصیت مجزای خود را نداشته باشد به سادگی در انبوه دیگر مفهومهای عادی گم میشود. اگرچه ردهبندی شخصیت واژهها تا پارهای ذهنی است، به ویژه وقتی اصطلاحهایی با اهمیت کم تر مورد نظر باشند، بیشک رعایت ضابطهی «شخصیت» به نتیجههای معتبرتری منجر میشود. بگذارید مثالی بزنیم. اصطلاح «برافزایش» برابر خوبی برای accretion - که مفهوم مهمی در اخترفیزیک است - به نظر نمیرسد. این اصطلاح، که برخی آن را به کار میبرند، و تشکیل شده است از پیشوند «بر» + «افزایش»، به سادگی به معنای «افزایش یافتن» است. حال آن که «افزایش» عادیترین برابر فارسی برای addition است (چه در ریاضی چه غیر آن). به سخنی دیگر «برافزایش» برابر بسیار پیشپاافتادهای است برای مفهوم مهم accretion، به ویژه آن که «افرایش» کاربردهای بسیار دیگری هم دارد. میبینید که در اینجا مساله بر سر فارسی یا بیگانه بودن نیست. «برافزایش» فارسی است، ولی برابر خوبی نیست. ما برای مفهوم accretion معادل «فربال» را پیشنهاد میکنیم که تشکیل شده از پیشوند «فر» نشانگر فراوانی و افزایش + «بال» از فعل «بالیدن» یعنی «رشد کردن». همچنین فربال و فربالیدن در ساخت مشتقهای مربوط کارآتر هستند.
- غنیسازی واژگان: مولف بر این باور است که باید واژگان علمی در زبان فارسی را با اصطلاحهای تازه افزایش داد. همان گونه که گفته شد، داشتن برابرهای بیابهام برای مفهومهای علمی و فنی ضروری است. بنابراین ما «تنبلی ذهنی» را رد میکنیم و میکوشیم با پیش نهادن اصطلاحهای نو و ناوابسته به هم در توانمد ساختن این واژگان سهمی ادا کنیم.
- احترام به کوششهای دیگران: خردمندانه نیست که برای مفهومهایی که در گذشته به درستی به فارسی ترجمه شدهاند، برابرهای تازه بسازیم. و افسوسانگیز است که برابرهای خوبی را که دیگران ساختهاند نادیده بگیریم. به منظور دست یابی به پیشنهادهای دیگران، باید نخست کتابنگاری مناسبی از کارهای منتشر شده به زبان فارسی فراهم کرد. پذیرفتن آن واژههای مناسب همچنین به معنای ارج گذاری به کوششهای دیگران است. ما بر این باوریم که ما مجاز نیستیم یافتههای پیشین را نادیده بگیریم، اما خود را آزاد احساس می کنیم که پس از تجزیه و تحلیل کافی آن ها، این برابرها را بپذیریم یا رد کنیم. همان گونه که در بالا گفته شد، باید دربارهی اصطلاحهای پیشنهادی دیگران بررسی انتقادی انجام داد و آن هایی را برگزید که با استاندههای ما سازگارند. افزون بر این، به منظور دوری از آشفتگی، باید از دادن تعریف تازه به اصطلاحهایی که پیش تر دیگران به کار بردهاند خودداری نمود.
۴- بهره گیری از گویش ها
آن چه که واژههای رسمی/استانده را از واژههای گویشی متمایز میکند در اساس به کار بردن واژههای گروه نخست توسط شاعران و نویسندگان «کلاسیک» است. اما تاریخ زبان فارسی نو نشان میدهد که بسیاری از واژههای منطقهای و محلی به دست نویسندگان ادبی و گردآورندگان فرهنگهای کلاسیک از بخشهای گوناگون ایران وارد زبان ادبی یا رسمی شدهاند. به سخنی دیگر، همین که شاعر، نویسنده، یا فرهنگنویسی واژهای را به کار برد آن واژه وارد زبان فارسی «رسمی» میشود. از سوی دیگر، شکی نیست که تمام واژگان زبان فارسی را نویسندگان کلاسیک به کار نبردهاند. ما واژههای هند و اروپایی پرشماری را مییابیم که نیاگان فارسی باستان یا اوستایی آن ها به ما نرسیدهاند اما در گویشهای فارسی کنونی وجود دارند. نمونهای چند از این واژههای اصیل اما «نارسمی، ناادبی» هند و اروپایی در گویشهای ایرانی عبارتند از:
۱) حشرهی bee «زنبور عسل» در انگلیسی از beo در انگلیسی کهن میآید و خویشاوند است با بالاژرمنیک کهن bia، ایرلندی کهن bech، لیتوانیایی bitis، اسلاوی کهن bicela، ریشهی پوروا هند و اروپایی -bhei*. برابرهای اوستایی و فارسی باستان این واژه شناخته نیستد. اما واژههای بسیار همانندی را در گویشهای فارسی مییابیم: در لارستانی: biz، قائنی: bouj، تالشی: bezâz رشتی: barzak، تربت حیدریه: bunj و دیگرها. کنایهآمیز آن که در فارسی استانده/رسمی، «زنبور» عربی را به کار میبریم.
۲) نمونهی دیگر papillon «پروانه» در فرانسه و farfalla در ایتالیایی است از ریشهی papilio در لاتین، خویشاوند با fifaltra در بالاژرمنیک کهن، pipila «مورچه» در سانسکریت، همگی از ریشهی -pelpel* در پوروا هند و اروپایی. جالب است که در چند گویش فارسی این واژه دیسهی کهن خود را حفظ کرده است: در لارستانی palpalaku، در تبری: pâppalu، در لری: papi، در کردی: pepûle.
۳) واژهی لاتین caput به معنی «سر» هم ریشه است با kapala در سانسکریت به معنای «کاسه، کله، جمجمه»، در گوتیک: haupti، در آلمانی: Haupt، در انگلیسی: head، که همه از -kaput* در پوروا هند و اروپایی ریشه میگیرند. دیسههای اوستایی و فارسی باستان شناخته نیستند اما همتاهای ایرانی آن در چند گویش باقی ماندهاند: لری kapu «سر» و kapulek «کله و میان سر»، پشتو kaparay «سر».
۴) Berg در انگلیسی به معنای «کوه» است (iceberg «کوه یخ»). از انگلیسی میانه: bergh، انگلیسی کهن: beorg و beorh «تپه»، دانمارکی میانه: bergh «کوه»، بالاژرمنیک کهن: berg «کوه»، پوروا هند و اروپایی: -bhergh* «بالا». در لری berg وجود دارد به معنای «تپه، کوه». این واژه مرتبط است با بُرز در فارسی مانند رشتهکوه البرز و برز به معنای «بلندی، بزرگی». فارسی باستان: -baršan «بلندی». اوستایی: -barzan، سانسکریت: -bherant «بلند». این واژهها همه خویشاوند burg/burh در انگلیسی کهن هستند به معنای «دژ»، از پوروا ژرمنیک: burgs* «دژ» ( نُرس کهن: borg «دیوار، دژ»، آلمانی: Burg «دژ»، گوتیک: baurgs «شهر»، انگلیسی burg و borough، فرانسه: بورژوا bourgeois، bourgeoisie، و faubourg). همه از ریشهی پوروا هند و اروپایی: -bhergh* «بلند».
۵) پستاندار خانگی مشهور در فارسی نو «سگ» گفته میشود. فارسی میانه: sak یا sag، اوستایی: -spâ، بسنجید با -svâ در سانسکریت، یونانی: kuon، لاتین: canis، ارمنی: šun ، انگلیسی کهن: hund، بالاژرمنیک کهن: hunt، ایرلندی کهن: cu، ولزی: ci، روسی: sobaka، پوروا هند و اروپایی: -kwon*. در چند گویش فارسی این واژه دیسهی کهن اوستایی خود را حفظ کرده است. تالشی و تاتی: espa، آشتیانی: esb، کاشانی و سُرخهای: esbâ، لاسگردی: aesbae.
۶) ریشهی -ar در اوستایی «به جنبش انداختن، جنباندن، رفتن» و در سانسکریت: -ir «به جنبش انداختن، پیش راندن، رفتن، آشفتن» از -er* در پوروا هند و اروپایی میآید به معنای «جنباندن، به حرکت انداختن». بسنجید با oriri در لاتین «سربرکردن، پدید آمدن»، در یونانی: horme. در فارسی نو «رسیدن» از فارسی باستان -rasa ( در سانسکریت: rcchati) از همین ریشه میآید. جالب آن که شکل اوستایی را در گویش تبری مییابیم: ar به معنای «جنبش».
۷) در گیلکی fanderesten به معنای «نگاه کردن، دیدن» (مانند «نگرستن/نگریستن» در فارسی) است که به احتمال زیاد از -dares در اوستایی به معنای «نگریستن، دریافتن» میآید. بسنجید با drsti در سانسکریت به معنای «دیدن، نگاه، منظره، خرد، چشم عقل»، در پالی: dassa به معنای «دیدن یا دیده شدن»، در یونانی: derkesthai «به روشنی دیدن، نگاه کردن». ایرلندی کهن: derc «چشم»، انگلیسی کهن: torht «روشن».
۸) home در انگلیسی، در انگلیسی کهن: ham «مسکن، خانه، روستا»، از پوروا ژرمنیک: -khaim* ( بسنجید با نُرس کهن: heima «خانه»، آلمانی: Heim خانه، گوتیک: haims «روستا»). از پایهی پوروا هند و-اروپایی: -kei* «بستر، دراز کشیدن، سکنا گزیدن». دیسهی پوروا هند و اروپایی در گویش اَفتَری دیده میشود: kiye «خانه». دیسهی رسمی «خانه» در فارسی نوین از xânak، xân، و xôn در فارسی میانه میآید. بسنجید با لاتین: cunae «گهواره»، یونانی: kome «روستا» (هم ریشههای دیگر: لاتین: civis «شهری»، فرانسه: cité «شهر»، انگلیسی: city «شهر» و cemetery «گورستان»، سانسکریت: -siva «فرخنده، عزیز»).
۹) واژههای case «مورد»، cascade «آبشار»، decay «پوسیدن»، occasion «موقعیت» و بسی مشتقهای دیگر سر انجام از cadere در لاتین میآیند به معنای «افتادن» (اسپانیایی: caer و caida). اصطلاح لاتین از ستاک پوروا هند و اروپایی -kadi* به معنای «افتادن» سرچشمه میگیرد. جداشدههای فارسی باستان و اوستایی آن ناشناختهاند اما برابرهای فارسی در گویشهای امروزی وجود دارند. برای نمونه، در گیلکی (لنگرود و تالش): katan «افتادن»، bakatam «افتادم»، dakatan «افتادن (در چاله و مرداب)»، vakatan «از خستگی افتادن»، fakatan «از شهرت و اعتبار افتادن». در لکی: katen «افتادن»، kat «افتاد»، beko «بیفت!». در تبری: dakətə «افتاده»، dakətən «فروپاشیدن»، dakət gu «گاو گمشده».
در سالهای اخیر نشانههای مثبتی دیده میشوند از پی بردن به اهمیت گویشهای فارسی ِ درون یا بیرون از ایران کنونی. شمار چشمگیری واژهنامه و پژوهش نیز دربارهی گویشها منتشر شده و شاعران نو پرداز، مانند نیما یوشیج، اخوان ثالث، و دیگران، واژههای گویشی را در شعرهایشان به کار بردهاند. همچنین کارهای نویسندهی برجسته محمود دولتآبادی از اهمیت ویژهای برخوردار است، زیرا رمانهایش مانند «کلیدر» (در ۱۰ جلد) شمار فراوانی واژههای جالب گویشی در خود دارند که واژگان فارسی را غنا میبخشند.
 
  • پیشنهادات
  • MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    فرهنگ نام و لقب در ایران
    در همهی سرزمینها، زبانها و فرهنگها برخی نامها رایجتر از نامهای دیگراند. عجیب است که کم تر کسی به این نکته فکر میکند که منشأ نامش کجاست و چه داستانها و ماجراهایی در پس نام خانوادگی او پنهان است. ما، اغلب به این نکته ها فکر نمیکنیم. زیرا از آغاز زندگی صاحب نامی میشویم. این نام در شناسنامه و گذرنامه و مدارک تحصیلی و دانشگاهی و . . . ثبت میشود. چنین است که نام، ما را قابلشناسایی میکند، ما را از دیگران متمایز میکند و به ما هویت میدهد. افزون بر این با نامگذاری اشخاص، امکان سازمان دهی اجتماعی، اداری، قضایی و اقتصادی در یک جامعه فراهم میآید.
    در ایران لقبهای مردانه دامنه ای گسترده داشته است

    در عهد قاجار، لقب در ایران اهمیت داشت. به کمک لقب بود که فرد میتوانست خود را از تودهی مردم متمایز کند. لقب جای فرد و حد امتیازات و قدرت او در اجتماع را مشخص میکرد. هر چه نام و لقب اشرافزادگان پرطمطراق بود، به همان اندازه نام رعایا ساده و بیاهمیت تلقی میشد. رعیت یک وظیفه داشت که میبایست بدان عمل کند و تنها وجه تمایز او از دیگران زادگاهش بود. در زمان سلطنت قاجاریه، لقبهای مردانه دامنهی وسیع داشت. در این زمان از یک کلمه دهها لقب وضع میکردند. مثلن از کلمهی "امین" میتوانستند لقب هایی مانند امینالدوله، امینالسلطنه، امیندفتر، امین لشکر، امینالواعظین و مانند آن وضع کنند و به اشخاص اهدا کنند یا بفروشند. برخی لقب ها هم از برخی مناسبتها نشان داشت. برای مثال وقتی که وزارت تلگراف در ایران تأسیس شد، تلگرافچیها می کوشیدند تا در لقب آنها کلمهی «مخبر» و «اختیار» و «مبشر» باشد. در این دوران لقب هایی که به کلمه های دوله، سلطنه و مَلک ختم میشدند بیش تر از دیگر لقب ها اهمیت داشتند.
    مردم در آغاز شکلگیری شهرنشینی در ایران، میـ*ـل عجیبی برای گرفتن لقب داشتند و گاهی به یکی از درباریان یا به شاه رشوه رسمی میدادند که لقبی بگیرند. برخی از این لقب ها در تهران و شهرستانها بیش تر از لقب های دیگر رایج بود. این امر مشکلاتی پیش میآورد. گاهی شده است که صاحب لقبی که برای مثال لقبش «امین خلوت» بود پول کس دیگری را که او هم به «امین خلوت» ملفب بود میخورد. پیش میآمد که صاحب لقبی را به جای دیگری که همان لقب را داشت زندانی میکردند و چوب میزدند.
    لقب زنان گستردگی لقب مردان را نداشت
    برخی از مردها به اندازهای متعصب بودند که حتا نام زن و دخترشان را نمیبردند. اگر پسری داشتند مادر را به نام بزرگ ترین پسر و گاهی به نام «مادر بچهها» و «والدهی بچهها» خطاب میکردند. از این رو در خانوادهی ایرانی زنان شوهرداری بودند که جز نزدیکانشان هیچکس اسم آنها را نمیدانست. اما اگر زنی لقب میگرفت، این لقب دیگر محرمانه نبود. لقب زنان وسعت لقبهای مردان را نداشت. لقب رایج زنان به کلمهی «ملوک» ختم میشد مانند امینالملوک. برخی زنان لقبهای مختص به خود داشتند، مثل: امین اقدس، مهد علیا و حضرت علیا.
    نخستین شناسنامه در ایران
    در زمان صدارت سردار سپه قانون ثبت احوال در نشست ۳۰ آذر ۱۲۹۷ هجری شمسی دولت به تصویب رسید و در تاریخ سوم دی ماه همان سال، نخستین شناسنامه برای دختری به نام " فاطمه ایرانی" صادر شد. تا پیش از این تاریخ، در خانوادههای ایرانی هرگاه فرزندی زاده می شد نام و تاریخ تولد او را پشت جلد کتابهای مقدس از جمله قرآن مینوشتند و اگر شخصی درمیگذشت، تاریخ مرگش را بر روی سنگ قبرش می کندند. پس از تصویب قانون ثبت احوال بسیاری از مردم نمیدانستند برای خود چه نامی انتخاب کنند. کارمندان ادارهی ثبت احوال کار و حرفهی مراجعهکننده را شاخص قرار میدادند و اگر پیش از او شخص دیگری نام آن حرفه را برای خود برگزیده بود، نام حرفه و محل تولد را ملاک گزینش نام خانوادگی قرار میدادند. برای مثال اگر کسی نانوا بود و در گیلان به دنیا آمده بود، او را خباز گیلانی مینامیدند. مطابق این قانون هر کس مجاز بود تنها یک نام را به خود و خانوادهاش اختصاص دهد. این دوره را میتوانیم دورهی هویتیابی و سرگشتگی انسان ایرانی در آغاز شکلگیری فرهنگ شهرنشینی و تجدد در ایران بنامیم. بیجهت نیست که رضا شاه پهلوی در این دوره به اقتضای منصبش سه بار نام خود را تغییر داد.
    تا پیش از تازش عرب ها به ایران نامهای ایرانیان نامهای پارسی بود. پس از آن که ایرانیان اسلام آوردند، به دلیل ارادتشان به خاندان نبوت و امامت، نام امامان و نام وابستگان به خاندان نبوت و گاهی نیز نام بزرگان و خلیفه های عرب را برای خود برمیگزیدند. پس از حملهی مغول، نامها و لقب های مغولی رواج یافت و در زمان صفویه که تشیع دین رسمی ایران اعلام شد، نامهای مذهبی از نو رواج یافت. در زمان قاجار نامها و لقب های ترکی باب شد. در زمان سلطنت رضا شاه به ادارات ثبت احوال ابلاغ شده بود که مردم را به گزینش نامهای اصیل ایرانی ترغیب کنند. پس از انقلاب بهمن نیز به اداره های ثبت احوال ابلاغ کردند که از ثبت نامهای نامتعارف خودداری کنند و مردم را به گزینش نامهای مذهبی تشویق نمایند.
    نام، شکل فسیلشدهی زبان است
    شاخهای از زبان شناسی به نام «اونوماستیک» یا "نامشناسی" به نام و پیشینهاش میپردازد. زبان به تدریج تغییر میکند. اما نام کسان در اغلب موارد از نسلی به نسل دیگر ثابت میماند. به این جهت نامشناسان اعتقاد دارند که نام شکل فسیلشدهی زبان است. به تعداد نام کسان داستانهایی وجود دارد. وظیفهی نامشناسان بازیافت اینگونه داستانهاست. در "رستمالتواریخ" نام های پهلوانان، عیاران و شبروان زمان سلطنت شاه سلطان حسین صفوی به دقت آورده شده است. از این سند چنین برمیآید که پهلوانان و عیاران را که از میان مردم برمیخاستند به نام زادگاهشان مینامیدند. در آن زمان چنین نامهایی در میان بزنبهادرها رایج بود: ملاباقر دیوسفید اصفهانی، حاجی عشور لر شیرانی، قادر بیک نجفآبادی عرب، جعفر قلی بیک تبریزی، بهرام بیک اردبیلی، عثمان قلی بیک قندهاری، شیر محمد کابلی و امثال آن. در ادبیات فارسی این سند از اندک اسنادیست که شکل فسیلشدهی زبان را به نمایش میگذارد و میتواند به کار نامشناسان بیاید.
    نام، گاهی معرف یک شخصیت یا یک گروه اجتماعی است
    گاهی ممکن است نام یک شخص با منش و کردار او همسو باشد تا آنجا که به هویت او تبدیل شود. برای مثال اگر زنی "معصومه" نام دارد، ممکن است از او انتظار داشته باشند که معصوم باشد و در همان حال این احتمال وجود دارد که این زن انتظار و توقعات دیگران را تا آن حد درونی کند که معصومیت به یکی از مهمترین ویژگیهای شخصیتی او تبدیل شود. در این صورت نوع نام از نظر روانشناسی فرد نیز اهمیت مییابد. گاهی ممکن است برعکس نام یک شخص با منش و کردار او در تقابل باشد. برای مثال ممکن است نام شخصی نیکوکار یا بخشنده باشد، اما آن شخص در زندگی بدکار یا بخیل باشد.
    در ادبیات داستانی از نام گذاری شخصیتهای یک داستان میتوانیم به ساز و کار شخصیت و به جایگاه اجتماعی و خانوادگی او پیببریم. گاه این امر نشانگر دگرگونی ارزشها در اجتماع است. برای مثال اگر تا دیروز نامهایی مانند «ساسان» یا «کامبیز» نمایانگر یک تیپ اجتماعی مرفه و محتاط و بیشهامت بود، امروز «جواد» نمایانگر یک تیپ اجتماعی و در تقابل با آن دیگری است. او را امل و بیسواد و بیخبر از دستاوردهای تجدد میپندارند. در این گونه موارد نام نشانگر هویت یک فرد نیست، بلکه بر اساس شجرهشناسی یک گروه اجتماعی نماد و نشانهای از آن گروه اجتماعیست.
    آزادی در انتخاب نام از حقوق انسانی است
    از دیرباز شاعران ایرانی «تخلصی» برای خود برمیگزیدند. در میان شاعران معاصر علی اسفندیاری (نیما یوشیج)، احمد شاملو (الف بامداد)، هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه) و مهدی اخوان ثالث (م. امید) از شاعران معروفی هستند که گاهی تخلصشان از نام واقعی آنان مشهورتر است. نویسندگان معاصر ما مانند احمد محمود و م. الف. بهآذین گاهی به نام دیگری جز نام واقعی خود آثارشان را منتشر میکردند. گاهی گزینش نام مستعار یک امر سلیقهای بوده و گاهی به دلیل فعالیتهای حزبی و سیـاس*ـی و نبود آزادی، نویسندگان نام مستعار را به نام واقعی خود ترجیح میدادند. در آغاز انقلاب بهمن بسیاری از وابستگان به حرب های سیـاس*ـی مخالف با چندین نام مستعار فعالیت میکردند. خاطراتی که از زندانیان سیـاس*ـی در خارج از کشور منتشر شده است، از این نظر نیز قابل مطالعه است.
    با شکلگیری فرهنگ وبلاگنویسی نام وبلاگ از نام نویسندهاش مهمتر و مشهورتر است. این امر از این واقعیت نشان دارد که در روزگار ما برخلاف گذشته رسانه از نویسنده مهمتر است. در کشورهای غربی از جمله در آلمان در گذرنامه و شناسنامهی مردم جایی هم برای نام مستعار در نظر گرفته شده است. از این گذشته فرد اگر به هر دلیل از نام خود خشنود نباشد، میتواند نامش را تغییر دهد. در کشورهای دموکراتیک آزادی در برگزیدن نام از آزادیهای فردی و جزو حقوق انسانی به شمار میآید.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    ترجمهناپذیری فرهنگی
    هر چیزی را نمیتوان به هر زبانی ترجمه کرد. به طور کلی، هر اندازه ساختار دو زبان و نوع فرهنگ ها متفاوت و از هم دور باشند، ترجمه مشکل تر میشود. مشکلاتی که سبب میشود نتوان مطلبی را از زبانی به زبان دیگر ترجمه کرد انواع گوناگونی دارد. یکی از این موردها ترجمه جناس و به طور کلی بازی با زبان است. به گفت و گوی زیر توجه کنید:
    - چرا بیقراری؟
    - برای این که قرار دارم.
    چه گونه میتوان این گفت و گو را با این زیبایی به زبانی دیگر ترجمه کرد؟ یا این که، مثلن، برای کلمه ی "کاریکلماتور" چه برابری میتوان در انگلیسی پیدا کرد؟ این نوع ترجمهناپذیری ترجمه ناپذیری زبانی است. نوع دیگر مشکلی است که در ترجمه ی کلمه های فرهنگی، کلماتی تنیده در فرهنگی خاص، مانند شاهد، رند، مطرب و مستحب در شعر کلاسیک ایرانی، پیش میآید. یکی دیگر از مشکلات ترجمه، پیچیدگی زبان است. برخی از نویسندگان نمیتوانند یا نمیخواهند زبان ساده به کار گیرند. نوشتههایی وجود دارد که محصول توهمات هنرمندانه و گاه نزدیک به هذیاناند. ترجمه ی این گونه نوشتهها نیز غالباً راضی کننده نیست.
    اما نوعی از ترجمهناپذیری که در این جا میخواهم نمونهای از آن بیاورم مربوط میشود به نوشتههایی که دارای ارجاعات فرهنگی زیادی هستند. این نوشتهها نه بازی زبانی دارند، نه جناس دارند و نه کلمات ویژه ی فرهنگی بلکه، به اصطلاح، پرتلمیحاند. زبان این نوشتهها به هیچ روی پیچیده نیست. چیزی که ترجمه ی آن ها را دشوار میکند اشارات خاص فرهنگی است. برخی از ترجمهها که سبب نارضایتی خواننده میشود و گاه صدای منتقد را نیز درمیآورد، از همین نوع است و، در واقع، مترجم هیچ کوتاهی نکرده است.
    قطعهای که در زیر می آید، نوشتهای است طنزآمیز، به قلم رویا صدر، که در روزنامه
    شرق (۱٦/۲/۱۳۸۴) چاپ شده است. به نظر من، این نوشته را به راحتی میتوان به زبان های اروپایی ترجمه کرد و به هیچ روی نمیتوان آن را "ترجمهناپذیر" دانست، اما مشکل این جاست که کم تر کسی در اروپا یا امریکا میتواند آن را بفهمد. اما نوشته ی زیر مساله ی دیگری دارد که مانع از ترجمه و در واقع، فهم آن در زبان دیگر میشود. این قظعه را با هم بخوانیم:
    کتابی وایسین بقیه هم سوار شن (رویا صدر)
    شاغلام رسید کنار ایستگاه مخبرالدوله. اتوبوسی داشت میآمد و بوق میزد و از لوله ی اگزوزش مثل موتور جت، دود بیرون میداد. شاغلام دست نگه داشت. اتوبوس ترمز کرد. شاگرد شوفر رو کرد به مسافران که: "کتابی وایسین، ایشون هم سوار شن" و زد رو شانه ی مش حسن که آن جلو میله را چسبیده بود و رضایت نمیداد یک قدم برود آن طرفتر و گفت: "مَشتی برو جلوتر." مشحسن جواب داد: من مش حسن نیستم، من گاو مش حسنم." شازده احتجاب که بغـ*ـل دستش ایستاده بود عصبانی گفت: "گاو هم باشی، باید این قدر شعورت برسد که بری جلوتر مردم سوار شن." و زیر لب ادامه داد: "یک عده زبان نفهم ریختهاند این جا... و خودش همان جلو، میله را گرفت بُغ کرد و ایستاد.
    ملاقربانعلی به گریه افتاد: "خدایا تا کی باید در این زندان بمانیم؟ آخر بکش راحتمان کن!" و فریاد زد: "آقا راه بیفت، زن و بچه مردم پختند... هلاک شدیم از گرما... و شاگر شوفر گفت: "آقایون بروند داخل، در بسته بشه."
    داش آکل هن و هن کنان از عقب اتوبوس، میآمد جلو، نچنچ کرد: "توی عجب دغمسهای افتادیمها... لوطی راه بیفت، درش با من..." صدا از قسمت خواهران بلند شد. زری آمد جلو زنجیر گرداند زیرچشمی نگاه کرد و گفت: "آبجی! شوما برو عقب! خوبیت نداره..." زری اشک به چشمهایش نشست و به عقب اتوبوس پناه برد ... ولی این صحنه ی رومانتیک دراماتیزه شده را داد و فریادی قطع کرد و آن را تا سر حد یک سکانس اکشن از سریالهای تلویزیونی پایین آورد: "آهای آقا... باز کن دوباره ببند... آهای دستم... آهای شستم..." "جعفرخان از فرنگ برگشته"، که روی صندلی نشسته بود، با دیدن این صحنه، سری تکان داد و به "مش قاسم غیاثآبادی"، که در وضعیتی میان خوف و رجا، میان ایستادن و معلق شدن، بالای سرش پیچ و تاب میخورد و گفت: "این مردم آخه معلوم نیست کی سیویلیزه میشند! اصلن دیسکاسیون هیچ رقم باهاشون فایده نداره. نمیدونم اگه اتوریته بالای سرشون نبود..." و تا آمد نفس تازه کند، مش قاسم از فرصت استفاده کرد و گفت: "تا قبر... آ... دروغ چرا؟ ما یه روز به چشم خودمون یه آتوریتهای دیدیم... داشتیم میرفتیم توی راسته غیاثآباد ... از سر پیچ که رد شدیم، یک وقت دیدیم یک آتوریته پرید... ما هم یک بیل برداشتیم که ..." که فریادی حرفهایش را قطع کرد و جماعت دور و بر که تا آن لحظه گوشهایشان را تیز کرده بودند بلکه جریان دعوای مش قاسم با آتوریته را بشنوند، متوجه جلوی اتوبوس شدند. دایی جان ناپلئون یقه استاد ماکان را گرفته بود که: "ماجراجوی بیگانه پرست... آقایون مسئول بینظمی روی رکاب ایشونه..." و با اشاره به قلم مو و بوم نقاشی استاد ماکان میگفت: "اینم ابزار و ادواتش که با این به شکل وقیحانهای میایسته روی رکاب و گرا میده و دلار میگیره..." در این گیر و دار، راننده، سوییچ را چرخاند، ماشین را خاموش کرد. ترمزدستی را کشید و گفت: "حالا که این جوریه، تا توی رکاب خالی نشه، من عمرن اگه ماشینو تکون بدم."... و چپچپ به جوانی نگاه کرد که در ردیف دوم نشسته بود و سرش توی مجله بود و داشت تند و تند جدول حل میکرد... (همانطور که شما خواننده عزیز هم اذعان دارید، برخورد راننده با جوان، کار کاملن بیربطی بوده است.) شاغلام که احساس کرد کار دارد بیخ پیدا میکند به رغم وقوف به این مساله که عبارت "بیخ پیدا کردن کار" مطلقن بار ادبی ندارد، خودش را کج و کوله کرد بلکه در فضای خالی جلوی رکاب، جایش بشود و غائله را ختم به خیر کند. در، با هزار کش و قوس و سر و صدا و فس ... فس کردن، بسته شد و جماعت نفس راحتی کشید. راننده، سوییچ را چرخاند و ترمزدستی را کشید و خواست دنده عوض کند، که صدا از قسمت خواهران بلند شد: "آقا، نگه دار... ایشون پیاده میشن.. اشتباهی سوار شده... قهرمان یکی از پاورقیهای آبگوشتی بود..."
    نوشته ی بالا، از لحاظ ترجمه، مشکل زبانی ندارد. همه ی کلمه ها و جملههای آن را میتوان به هر زبان خارجی ترجمه کرد. اما، همان گونه که دیده میشود، خواننده باید آثار ساعدی، گلشیری، جمال زاده، هدایت، سیمین دانشور، پزشکزاد، و بزرگ علوی را خوانده باشد تا بفهمد ماجرا چیست و اشارات به کجا و چه کسانی است. نوشته ی بالا، البته، نوعی نقیضه ی فکاهی است، اما این مساله، در مقیاسی وسیع تر، در کل ادبیات وجود دارد. در واقع، ترجمه با دو سد بزرگ رو به رو است: سد زبانی و سد فرهنگی.
    برخی معتقدند این گونه متن ها را فقط با دادن توضیحات مبسوط در پانوشت میتوان ترجمه کرد و عملن نیز شماری از مترجمان چنین کردهاند. این یکی از راه های روبروشدن با این مساله است، اما باید دانست که یک جنبه ی منفی در این کار وجود دارد. به طور کلی، متن و به خصوص ادبیات را باید یکسره و بدون قطع ذهنی و چشمی خواند. هر بار که چشم برای دیدن مطلبی به پایین صفحه حرکت میکند، اندکی از لـ*ـذت متن کاسته میشود. متنی که بخشی از اطلاعات آن باید از جایی دیگر و به شیوهای مقطع به آن تزریق شود متن سازواری نیست. به سخن دقیقتر، نظام گفتمانی چنین متنی عیب دارد. چنین متنی شبیه اثری ذهنی است که زنگولههایش از خودش بیش تر است و زنگولهها مانع از آناند که خود اثر دیده شود. متنی که خواننده را هر لحظه به پانوشت ـ به گفتمانی متفاوت ـ میکشاند متنی دوگانه است که با ساختار یگانه و لحظهای ذهن انسان هماهنگی ندارد. شاید این کار با دو رسانه متفاوت عملی باشد. مثلن، احتمال دارد کسانی باشند که پیچیدهترین حسابرسی های بزرگ ترین مؤسسات مالی را در حالی که به یکی از سمفونی های موتزارت گوش میکنند انجام دهند، اما به نظر میآید که گوش دادن هم زمان به دو سمفونی عملی نباشد.
    به هر حال، هستند مترجمانی که تمایل چندانی به این کار ندارند و معتقدند متن هایی را که به اطلاعات پانوشتی زیادی نیاز دارند، به ویژه اگر از نوع ادبی باشند، نمیتوان طوری ترجمه کرد که خواننده بتواند با خواندن آنها به لـ*ـذت ادبی دست یابد. در مقابل، گروهی از مترجمان، و همچنین خوانندگان، هستند که خواندن متن ادبی را همچون چیدن قطعات یک پازل درهم ریخته و دست یافتن به شکل درست و نهایی آن میدانند. شاید این شیوه ی ترجمه برای چنین سلیقههایی نامطلوب نباشد، اما باید دانست که حتا آن دسته از نویسندگان پازلگرا، که داستان خود را همچون معما یا بازی به خواننده عرضه میکنند و از او میخواهند که با تلاشی توانفرسا و سرگیجهآور خود را از آن بیرون بکشند، متن را یکپارچه و در گفتمانی یگانه به او عرضه میکنند نه در دو نظام متنی موازی و البته کاملن متفاوت.
    برخی دیگر از مترجمان برای حل این مشکل راهی دیگر برگزیدهاند. آنان، همان گونه که اشاره شد، معتقدند که ذهن مقطّع نمیتواند به درک و حظ ادبی برسد. این گروه معتقدند که، به جای حواله دادن دایم خواننده به پای نوشته یا پایان کتاب، به تر است با در اختیار گذاشتن متنی مقدماتی، متنی حاوی اطلاعات لازم برای ورود به متن اصلی بعدی، او را به درجهای از اطلاعات رساند که بتواند به درک و لـ*ـذت ادبی دست یابد.
    این روش بسیار طبیعیتر از روش قبلی – یعنی دادن اطلاعات در پانوشت و فرستادن خواننده به پای صفحات و در نتیجه قطع کلام و ذهن – است. در این جا ذهن قطع و وصل نمیشود. خواننده نوشتهای را درباره موضوعی واحد و یکپارچه میخواند و در نتیجه در فضای ماجرا قرار میگیرد. در واقع، میتوان گفت که چنین خوانندهای در موقعیتی نزدیک به خواننده ی متن اصلی قرار دارد. لـ*ـذت خواندن نیز در این روش بیش تر است زیرا خواندن یعنی همین نوع خواندن، نه یک کلمه خواندن و ده کلمه به دنبال معنای آن گشتن. به نظر میرسد اصولن کل حرکت به طرف درک فرهنگ بیگانه باید چنین ماهیتی داشته باشد، نه قطعه قطعه و این موضوع میتواند نگاه ما را به ترجمه تغییر دهد.
    همان گونه که اشاره شد، شماری از مترجمان، چه ادبی و چه غیر ادبی، چه در ایران و چه در کشورهای دیگر، برای حل مشکل ترجمههایی که به اطلاعات جانبی زیادی نیاز دارند، از این راه رفتهاند. نگارنده دو مورد بارز در ایران سراغ دارد که هر دو کاملن موفق بودهاند. نخست، عبدالرحیم احمدی در ترجمه ی نمایش نامه ی گالیله، اثر بر تولد برشت، و دوم، نجف دریابندری در ترجمه ی پیرمرد و دریا، اثر ارنست همینگوی. آنان مقدمههای مفصلی به این دو اثر ادبی نوشتهاند که تقریبن همه ی آن چه را که خواننده – خواننده ی ایرانی – برای خواندن و درک کامل این آثار نیاز دارد، در اختیار او گذاشتهاند و از این طریق خواننده را در طول مطالعة کتاب آزاد گذاشتهاند. به نظر میرسد که این روش برای ترجمه ی برخی آثار تدبیر مناسبی باشد.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    درباره ی فارسی نویسی
    نوشتن خط فارسی مشکل است و مشکل تر خواندن آن است که به علت نداشتن علائم آوایی، نویسه های گوناگون برای آواهای واحد، و الزامی نبودن فاصله گذاری بین واژه ها، برای فارسی آموزان بیگانه و حتا نوآموزان فارسی زبان، بیرون از حوصله ی عادی است، و نبودن رسم الخط و سر هم نویسی های غیر ضرور نیز تا حد زیادی بر مشکلات ساختاری زبان ما افزوده است.
    راه حل نسبی درست نویسی فارسی، باز گرداندناستقلال واژه ها و آزادکردن نوشتن فارسی از بندهایی است که در طی قرون, به طور عمده از سوی کاتبان و نسخه برداران و نیز شاعران بر دست و پای آن گذارده شده است. کاتبان برای سرعت در کار و صرفه جویی در جوهر و کار، کلمات را به یکدیگر لحیم می کردند و کم ترین فاصله ها را بین واژه ها در نظر می گرفتند و شاعران در تنگی تنظیم وزن و قافیه با ترکیب، تصغیر و یا افزودن حروف، به واژه ها دستبرد می زدند.
    هدف از ارائه ی هر شیوه ای در نگارش فارسی باید حتی الامکان ترمیم جراحات یاد شده در بالا و ساده و آسان نمودن نوشتن، خواندن و دریافت وازه ها باشد. شیوه ی نگارش فارسی ، تا رسیدن هنگام تغییر خط آن، باید به واژه های مدفون شده در ترکیب های غیر ضروری حیات دوباره ببخشد و کار با الفبای فارسی را که بدون مشکلات رسم الخطی نیز به قدر کافی سخت است نرم تر کند.
    مشکل ترین بخش نگارش فارسی، تعیین حد واژه ی مستقل و تعیین تکلیف کلمه های مرکب است. هرج و مرج حاکم در نوشتن واژه های مرکب نه از یرخورد لغوی با موضوع، بلکه از برخورد فنی ریشه می گیرد.
    از دانش آموز سال دوم راهنمایی پرسیدم: بی هوده یعنی چه ؟
    پاسخ داد : بی خودی، بی مصرف، بی سود.
    پرسیدم : هوده یعنی چه ؟
    گفت : نمی دانم، نخوانده ایم.
    او با بی هوده به شکل بیهوده آشنا بود و آن را واژه ای مستقل می انگاشت. در هیچ دوره ای به آموزندگان ما توجه به ریشه و بنیاد واژه ها آموخته نمی شود. به عنوان مثال بسیاری از دانش آموزان ما با کلمه ی خورشید ( خور = سوراخ، گودال و شید = نور ) از سال اول دبستان آشنا شده اند. اما در دانشگاه هم نمی توانند اجزای این واژه را معنی کنند. همین طور است کلمه ی زمستان ( زم = سرما و ستان =پسوند مکان و کیفیت ). بسیاری معنی منجلاب را می دانند ولی با واژه ی منجل (= گیاه در هم پیچیده ) آشنایی ندارند و واژه ی بسیار زیباینود ( = آوا، ناله ) که در ترکیباتی مانند خوشنود و بهنود هست گویی به خاک سپرده شده است. واژه ی نازک نه یک واژه ی مستقل، بلکه ترکیبی است از نا ( = حرف نفی ) و زک (= ضخیم و کلفت )، واژه ی ناله ترکیبی است از نا ( = حرف نفی ) و واژه ی گم شده ی له ( =آوایی از سر شادی ) که در واژه ای مانند هلهله پنهان است. واژه ی آلبالو ترکیب بسیار زیبایی است از آل ( = قرمز ) و بالو ( = غده، ورم )،بیابان ترکیبی است از بی (= حرف نفی ) و آب و آن ِ جمع )، آبشار از آب و شار ( = قصر بلند ) به معنی قصر بلندی از آب،گهواره ترکیبی است از گـه (= مخفف گاه به معنی مکان ) و واره ( = پسوند تشبیه ) به معنی مکان گونه و واژه ی بیگانه ترکیبی است از بی ( = حرف نفی ) و گانه ( = پسوند تشبیه ) به معنی کسی که گویی وجود تدارد، کسی که به کسی شباهت ندارد و بسیاری دیگر از این دست.
    از این رو جدا نویسی از نظر دانش اتیمولوژی (Etymology علم اشتقاق و شناسایی کلمه) که زبان فارسی هنوز گام نخست آن را هم نپیموده است، دارای اهمیت است و مساله ی رسم الخط فارسی که اکنون به خطی غیر علمی تبدیل گردیده است، بخش بسیار مهمی از مساله ی نوسازی و بازسازی زبان فارسی است و باید بر حذف استثناهای دست و پا گیر دستوری و نگارشی و پیدا کردن قاعده ای عام برای آن ها اصرار ورزید.
    از جمله باید به علائم و نشانه ها نیز چون واژه ها حیات مستقل بخشید ( نشانه هایی مانند : می ، بی ، ها ، تر ، ترین و . . . . ) و آن ها را به عنوان علائم راهنمای آموزش زبان فارسی به کار بگیریم، نه آن که آن ها را در دل واژه ها پنهان کنیم و رد پای آن ها را با چسباندن شان به واژه پاک کنیم و به تعداد دندانه ها نیز که خود یکی دیگر از مشکلات خط فارسی است، بیافزاییم.
    هر گونه سر هم نویسی بی هوده که شکل شناخته شده ی واژه را در هم ریزد و خواندن و فهم آن را سخت تر کند جز سهل انگاری چیزی نیست.
    کافی است اشاره کنیم که هیچ عربی، علی حده، عن قریب، من جمله، من باب، مع هذا یا ان شاء الله را مانند ایرانیان علیحده، عنقریب، منجمله، منباب، معهذا و انشاالله نمی نویسد.
    ما در بخش نخست به واژه های مرکبی که از دو اسم، اسم و صفت، اسم و فعل و گونه های دیگر ساخته می شود نگاهی می اندازیم و درست نویسی آن ها را باز گو می کنیم و سپس به درست نویسی واژه های مرکبی می پردازیم که به وسیله ی پیشاوند ها و پساوند ها ساخته شده است و سرانجام شیوه ی نگارش درست واژه های مرکبی را بررسی می کنیم که با علائم و ادات استفهام، نفی، جمع و صفات تفضیلی و عالی نوشته می شود.
    در بخش دوم نیز پس از پرداختن به چه گونگی جدا یا سرهم نویسی حرف اصافه ی به ، واژه ی هیچ، ضمایر اشاره ی این وآن و نیز حروف و علائمی مانند چه، که و می،سرانجام با همزه ی عربی که جای ی را در خط فارسی اشغال نموده است تعیین تکلیف می کنیم. دیگر مسایل مربوط به درست نویسی فارسی را نیز به بخش های بعدی این مبحث واگذار کرده و به نوبت مورد بررسی قرار خواهیم داد.
    بخش نخست : واژه های مرکب
    ١ – واژه های مرکب از دو اسم، اسم و صفت، اسم و فعل و گونه های دیگر
    ابتدا باید برای کلمه ی مرکب تعریفی قایل شد :
    کلمه ی مرکب واقعی آن کلمه ای است که از ترکیب دو یا چند واژه ی شناخته شده ی مستقل، مفهوم و منظوری نو بسازد، به طوری که این معنی و منظور نو، در واژه هایی که مصالح ساخت آن ترکیب بوده است، وجود نداشته باشد. این معنی نو را بسیط می نامند.
    در کلمه ی جوانمرد ، هر یک از اجزای کلمه ( یعنی کلمات جوان و مرد ) دارای معنی شناخته شده و مستقلی است که در معنی ترکیب جدید نیست و با آن ارتباطی ندارد. به گفته ی دیگر مفهوم کلمه ی جوانمرد ارتباطی به معنای اجزای خود یعنی به معنای کلمات مرد و جوان ندارد. به پیرزن هم می توان صفت جوانمردی داد که نه مرد است و نه جوان. از این رو کلمه ی جوانمرد یک کلمه ی مرکب واقعی است و به عنوان یک واژه ی مستقل می باید یکپارچه و سرهم نوشته شود.
    از این دسته می توان نمونه های زیر را نام برد :
    پیشخوان، دستپاچه، دستخوش، پیشکار، سرخاب، پایمردی، دلواپس، رختخواب، شبیخون، بازیگوش و . . . . . . . . . .
    لیکن یکپارچه و سر هم نویسی برای آن واژه های مرکبی که چه عینی و چه ذهنی، به معنی اجزای خود مربوط می گردد ضروری نیست. .به عنوان نمونه :
    آب میوه، جهان گرد، دانش آموز، دانش جو، گل برگ، شیمی دان، کوه نورد، باستان شناس، شاه زاده، پی آمد، ماه رو، سنگ دل، روان پزشک ، پیش رفت، صاحب خانه، جمع آوری، دل خواه، خوش حال ، خوش بخت، گم راه، نیم روز، نوش دارو، خوش آیند، دل آرام، گم نام.
    یافتن قانون عام برای نوشتن واژه های ترکیبی، به شرط پرهیز از تعصب و ترک عادت های ناموجه، غیر ممکن نیست، زیرا سرهم نویسی غیر ضروری وازه های مرکب مبنای زبان شناسی یا آوا شناسی ندارد.
    لازم به گفتن است که هرگاه کلمه ی مرکبی به صورت اسم خاص در آمده باشد باید سر هم نوشته شود، مانند: میاندوآب، دلارام( برای نام زن) ، گلندام، گلابدره، آبعلی و غیره.
    ۲ – واژه های مرکبی که به وسیله ی پساوند ها و پیشاوند ها از صورت واژه ی ساده خارج شده است
    پساوند ها
    پساوندی که دارای معنی مستقل نیست و جز در پیوند با واژه ی اصلی موجودیت و کاربرد لغوی ندارد، جزئی از واژه است و سرهم نویسی آن ضروری است. مانند : نمکدان، باغبان، گلزار، کوهستان، بازیچه، دانشور و غیره.
    تنها موارد استثنا برای جدا نویسی این گونه پساوند ها، هنگامی است که :
    واژه ی اصلی به ه غیر ملفوظ پایان می یابد ، مانند : سبزه زار، علاقه مند، کوزهگر، گریه وار،
    و یا حرف پایانی واژه ی اصلی با حرف اول پساوند هم مخرج باشد، مانند : نظام مند
    پساوند گاه به معنای زمانی اغلب به صورت واژه ای مستقل به کار بـرده می شود و حیات مستقل دارد. مانند :
    گاه باشد که کودکی نادان به غلط بر هدف زند تیری.
    گاه گاهی صوتی خوش سر می داد.
    گاهی نگاهی از سر لطف به ما می نمود.
    از این رو لازم است که پساوند گاه ( در معنای زمانی ) نمای مستقل واژگانی خود را حفظ کرده و جدا نوشته شود. مانند : صبح گاه، شام گاه، چاشت گاه و غیره.
    لیکن گاه به معنای مکانی واژه ی مستقل مصطلحی نیست و از این رو مطابق قاعده ی کلی پساوندهایی که دارای معنی مستقل نیستند متصل به واژه ی اصلی نوشته می شود. مانند : خوابگاه، کمینگاه، آرامگاه، خرمنگاه و غیره.
    در این مورد نیز اگر واژه ی اصلی به ه غیر ملفوظ پایان یابد، گاه پسوند مکان، باید جدا از واژه نوشته شود، مانند : تکیه گاه، خیمه گاه، قبلهگاه و غیره.
    پیشاوند ها
    پیشاوند عمومن جدا از واژه ی اصلی نوشته می شود، مانند : هم شکل، بی گدار. مگر آن که کلمه ی مرکب معنایی بسیط داشته باشد، یعنی با معنای اجزای خود یکی نباشد و با آن مفهومی تازه ساخته شده باشد. مانند : همسایه
    پیشوندهم در لغت به معنی نیز هم آمده است، مانند :
    چنان نمانده چنین هم نخواهد ماند
    این هم بگذرد
    این کارها هم عاقبتی نخواهد داشت
    هم در این حالت، یعنی در معنای نیز، واژه ای معنی دار و مستقل است و باید جدا نوشته شود.
    هم در معنی شباهت و یکسانی نیز باید جدا از واژه ی اصلی نوشته شود مانند هم نام( دارای نام یکسان)، هم رنگ (دارای رنگ یکسان)، هم عقیده ( دارای عقیده ی یکسان).
    اما در حالت بسیط ( یعنی هنگامی که معنی کلمه مرکب با معنی اجزای آن یکی نباشد و مفهومی تازه ساخته شده باشد ) سرهم نوشته می شود مانند : همبستر ( کسی که با وی نزدیکی جنـ*ـسی می شود) ، همشیره ( خواهر)، همسایه (کسی که در جوار و یا در نزدیکی زندگی می کند).
    همین قاعده برای عدد یک صادق است، یعنی : هرگاه یک در معنی عددی خود باشد به همین دلیل واژه ای مستقل است و باید جدا نوشته شود مانند : یک کتاب، مرد یک دست، یک دنده ی فولادی، یک سر پر شور، یک دانه ی مروارید
    اما هنگامی که وازه ی یک در پیوند با واژه ی بعد از خود مفهومی تازه ( بسیط ) بسازد، در آن صورت دیگر استقلال ندارد و باید سر هم نوشته شود. مانند:
    او دوست یکدلی است ( به مفهوم صمیمی)
    این اجناس یکدست نیست ( به مفهوم مخلوط )
    پروازه یکسره تا نیویورک ( به مفهوم بدون توقف )
    چه موجود یکدنده ای ! ( به مفهوم لجباز )
    کودک یکی یکدانه ( به مفهوم لوس و ننر )
    ٣ – واژه های مرکبی که با علائم و ادات استفهام، نفی، جمع و صفت های تفضیلی و عالی همراه شده است
    همه ی این گروه را می توان بنا بر قاعده ای مشخص و یکنواخت جدا از واژه ی اصلی نوشت :
    اگر تاکنون درباره ی جدانویسی این گروه از واژه های مرکب، قاعده ی عامی وضع نشده است تنها به دلیل عادت بوده است و مانع های زبان شناسی و فنی وجود نداشته است. هرگز دیده نشده است که بی بنیان، بی برگشت و یا بی بند و بار را به صورت بیبنیان، بیبرگشت و یا بیبند و بار بنویسند و اگر جدا نوشتن حرف نفی بی در کلمه ی بی بنیان هیچ لطمه ای به معنی آن وارد نمی سازد. از این رو نوشتن بی باک، بی جا، بی تاب، بی هوده، بی چاره، بی خود، بی درنگ، بی موقع، بی برگ، بی کار، بی کس و غیره نیز چیزی جز یکدست کردن نوشتن فارسی نیست.
    همین طور است در مورد دیگر علائم زبان فارسی مانند های جمع وتر (علامت صفت تفضیلی ) و ترین ( علامت صفت عالی ). در این مورد نیز اگر از عادت ها صرف نظر شود تنها در جدا نویسی است که رعایت رسم الخط یکدست ممکن می شود و مشکلی علمی نیز از نظر آواشناسی ، زبان شناسی، ریشه شناسی و صرف و نحو پدید نمی آید. بلکه حتا از تعداد دندانه ها که از مشکلات خط فارسی است نیز کاسته می شود.
    بخش دوم
    همان گونه که پیش از این گفته شد، در بخش دوم پس از پرداختن به چه گونگی جدا یا سرهم نویسی ِ :
    حرف اصافه ی به
    واژه ی هیچ،
    ضمایر اشاره ی این وآن
    حروف و علائمی مانند چه، که و می
    سرانجام با همزه ی عربی که جای ی را در خط فارسی اشغال نموده است تعیین تکلیف می کنیم.
    ١ – حرف اضافه ی به
    یکی از مشکلات در نوشتن فارسی تعیین تکلیف با حرف اضافه ی به است که اغلب کلمه ای مستقل است و سمت و سوی حرکت را نشان می دهد. این حرف اضافه تا اندازه ی زیادی به to در زبان انگلیسی شبیه است، مانند :
    من فردا به خانه ی شما می آیم.
    قرار شد مطلب را به دوستان بگوییم.
    برای دریافت مطلب بایدبه کتاب های لازم مراجعه کرد.
    مردم به دشمنان این سرزمین درس لازم را خواهند داد.
    حرف اضافه ی به همچنین دارای نقش معنی ساز و سمت دهنده ی بسیار مهمی است که به هیچ روی حذف شدنی نیست.
    به نمونه های زیر توجه کنید :
    دربه در ( حرکت نا امیدانه از جایی به جای دیگر)
    روبه رو ( حرکت از چهره ای به چهره ی مقابل ، حرکت متقابل از چیزی به چیز دیگر )
    جا به جا ( حرکت از جایی به جای دیگر )
    به درستی ( حرکت صحیح )
    به سامان ( حرکت آراسته، حرکت با مقدمات لازم )
    به تازگی ( حرکت نو )
    به آسانی ( حرکت سهل )
    سربه هوا ( حرکت بدون چشم انداز )
    به احتمال ( حرکت نامطمئن )
    به یقین ( حرکت مطمئن )
    به پیش ( حرکت رو به جلو )
    و غیره.
    هر جزء از نمونه های بالا چنان نقش خدشه ناپذیر خود را در تفهیم مطلب ادا می کند که دستکاری در فیزیک و یکپارچه کردن آن چیزی جز اخلال در آسان نویسی و آسان خوانی خط فارسی نیست. سر هم نویسی این حرف اضافه هیچ دلیل زبان شناسی یا آوا شناسی ندارد و تاکنون چیزی جز ابراز سلیقه نبوده است.
    برای دریافت نقش مستقل، معنی ساز و جهت دهتده ی حرف اضافه یبه به یک مثال پر اهمیت دیگر توجه کنید :
    در بیش تر زبان ها، مردم هنگام جدا شدن از یکدیگر لفظی به کار می برند که گویای امید به دیدار بعدی است. مواردی چون زبان ما کم است که لفظی که هنگام جدایی گفته می شود ( یعنی خدا حافظ ) به گونه ای است که بی امیدی و ناباوری به دیدار مجدد در آن موج می زند و گویا رسیدن گزند بر جان هر کسی چنان محتمل است که مگر خدا باید او را حفظ کند و گرنه امیدی به دیدار بعدی با او نیست.
    در فارسی کهن کلمه ی درود در هنگام دیدار و به عنوان سلام ادا می شده است و به هنگام جدا شدن تنها حرف اضافه یبه را پیش از درود می آورده اند، یعنیبه درود می گفته اند که معنای تا سلامی دیگر یا به امید دیدار را می رسانده است. در اینجا نقش خلاق و معنی ساز و جهت نمای حرف اضافه ی به حذف نشدنی و به خوبی آشکار است.
    حرف اضافه یبه به جز در سه مورد واژه ای مستقل است و باید جدا نوشته شود. این سه مورد استثنا ( یعنی هنگامی که لازم است که حرفبه جزیی از واژه شناخته شده و سر هم نوشته شود ) این است :
    ١- در آن جا که از صورت کهن تر فارسی استفاده می شود مانند : بدان، بدین، بدیشان و غیره
    ۲- در آن جا که تاکید مصدری ( به صورت فارسی کهن ) باشد مانند : بگفتن ( به جای گفتن )، بخفتن ( به جای خفتن )، برفتن ( به جای رفتن ) و مصدر های فراوان دیگر.
    ٣ - در آن جا که ( به نادرستی ) حرف اضافه ی فارسی به با حرف تعریف عربی ال به هم متصل و مصطلح شده است. مانند : بالاخره ( به معنی سرانجام )، بالعکس ( به معنی بر عکس، واژگونه )، بالفطره ( به معنی در اصل ، ماهیتا ) و از این قبیل.
    این گونه واژه های مصطلح من در آوردی و بی هویت است.
    قاعده ی کلی برای همه ی انواع حرف اضافه (بیشینه) این است که آن ها را جدا از واژه ی قبل یا بعد شان باید نوشت. مانند: آن را خریدم، حوصله اش به سر آمد.
    ۲ - ادات نفی هیچ
    در موارد بسیاری، از واژه ی هیچ که می توان آن را از واژه های مبهم نیز دانست معنا و مفهوم مستقلی برداشت می شود. این معنا و مفهوم البته در همه جا آشکار و واحد نیست.
    نخست به جمله های زیر توجه کنید :
    آنان هیچ به عاقبت کار نمی اندیشند.
    از آن همه تلاش هیچ سودی نبرد.
    با کمی دقت معلوم می شود که از هیچ استنباطی متضاد همه چیز می شود. اگر همه را تمام و مجموعه ی کل بدانیم باید هیچ را صفر و نابود بیانگاریم و به محض آن که آن را معنی کردیم، بر موجودیت مستقل واژگانی آن صحه گذاشته ایم.
    مثال های آورده شده در بالا را می توان این گونه فهمید و نوشت :
    آنان ابدن به عاقبت کار نمی اندیشند.
    سودش از آن همه تلاش صفر بود
    یک مثال دیگر :
    قاضی از متهم پرسید : چیز دیگری برای گفتن داری ؟
    متهم پاسخ داد : هیچ !
    یعنی نه، خیر، ابدن.
    بدین ترتیب برداشت واژگانی از کلمه ی هیچ مایه ی لازم را برای حیات مستقل دارد و بی دلیل ( و تنها از روی عادت و یا زیبایی ) به جای نوشتن هیچ وقت، هیچ کس ، هیچ کدام و از این قبیل نباید سر هم نوشت : هیچوقت، هیچکس، هیچکدام و غیره.
    ٣- ضمایر اشاره ی این و آن
    این و آن ضمایر اشاره به نزدیک و دور است و آن ها را باید همیشه جدا از واژه ی دیگر نوشت، به جز در آن جا که با پیشاوندهمهمراه است و یا پس از شکل کهن حرف اضافه ی به ( یعنی بد ) می آید.
    به نمونه های زیر توجه کنید :
    آن چه به خود نمی پسندی بر دیگران مپسند. ( به جای آنچه )
    آن که در خواب غفلت به سر می برد. ( به جای آنکه )
    به آن ها توجه کن ! ( به جای آنها )
    چون آن که پیش از این گفتیم. ( به جای چنان که )
    اینها همه می گذرد. ( به جای اینها )
    چون اینحرفی را تاکنون نشنیده ام. ( به جای چنین )
    یکی از همین روزها انتظار به سر خواهد آمد. ( یعنی هم این )
    دوباره همان مثال ها را زد. ( یعنی هم آن )
    وی همچنین افزود . . . . . ( یعنی همچون این )
    همچنان که گفتم . . . . . ( یعنی همچون آن که )
    بدان سان اجل بر او فرود آمد که فرصت وداع نماند
    روزگار بدین گونه می گذرانیم که می بینید.
    ۴ – درباره یچه، که و می
    چه پیوسته موجودیت مستقل واژگانی، نحوی و یا علامتی خود را دارد و باید جدا نوشته شود . این موارد چون این است :
    چه ممکن است ادات استفهام به معنی چه چیزی باشد :
    چه بر سر خودت آورده ای ؟
    چه شد که نماندی ؟
    چهگاهی حرف ربط است و برای بیان تساوی میان دو چیز به کار می رود :
    چه بخواهند، چه نخواهند
    در برابر مرگ چه سلطان و چه گدا، همه یکسان اند.
    چهممکن است به عنوان مبهمات مخفف واژه ی چیز یا چیزی که باشد :
    هر چه گفت بکن !
    به آن چه پایدار نیست دل مبند !
    چه ممکن است قید مقدار باشد
    هر چه گفتم به خرجش نرفت.
    چه ممکن است قید کثرت و تعجب باشد :
    چه برف سنگینی !
    که نیز مانند چه دارای استقلال معنا است و جدا نوشتن آن ضروری است. موارد استقلال معنایی که چون این است :
    که گاه ادات استفهام و به معنی چه کسی است :
    که گفتت برو دست رستم ببند ؟
    که ممکن است از مبهمات و به معنی کس یا کسی که باشد :
    توانا بود هر که دانا بود
    هرکهآمد عمارتی نو ساخت
    که ممکن است موصول یا حرف ربط باشد :
    جشنی ترتیب داد که یک هفته طول کشید
    از بیم آن که گرفتار دشمن شود، پا به فرار گذاشت.
    می در افعال گذشته و حال و آینده علامت استمرار است و همان گونه که در بحث علائم گفتیم برای سهولت در معرفی فعل ِ همراه و آشنایی دستوری نوآموز با علامت استمرار جدا نوشتن آن ضروری است.
    می بینم، می توان ساعت ها به آن گوش داد. هر روز گل ها را آب می دادم.
    استثنا : در جملاتی که فعل آن ها سالم نیست و صورت شکسته دارد می توان میرا به فعل چسباند، زیرا در غیر این صورت گاهی فعل درست قابل خواندن نیست. مانند :
    باور می کنی که وسط تابستون برف میومد ؟!
    میان زیر ابروشو ور دارن، میزنن چشاشم کور میکنن
    میگن آب که سر بالا میره، قورباغه ابوعطا میخونه
    ۵ – درباره یهمزه عربی و ی فارسی
    هرچندهمزه از حروف الفبای فارسی نیست، اما تعیین تکلیف و اخراج آن از خط فارسی اکنون شدنی نیست. همان گونه که هنوز نمی توان با تنوین یا تشدید در خط فارسی قطع رابـ ـطه کرد.
    اما در مورد همزه امکان به حداقل رساندن کاربرد آن وجود دارد و در هر کجا که با جای گزین کردن همزهعربی با ی فارسی آسیبی به آوای شناخته شده ی واژه وارد نشود، این جای گزینی ضروری و واجب است :
    نقطه ی اوج، تجربه ی زندگی، سابقه ی کار
    لیکن در موارد بسیاری، به ویژه هنگامی که همزه در میان واژه قرار داشته باشد اگر این جای گزینی به آوای شناخته شده ی واژه آسیب وارد سازد، همزه کاربرد خود را همچنان حفظ خواهد کرد. مانند : ارائه، رئوف، علائم، مرئی، خائن. آئورت، برائت، مسئول.
    لیکن نوشتن سایر، دسایس، جایز، غایب، عایق و از این قبیل، با ی فارسی، شدنی و لازم است.
    در مواردی که استفاده از همزه در خط کنونی فارسی همچنان ناگزیر است بر پژوهشگران و ادیبان زبان فارسی است که با حوصله و دقت به تدریج برابرهای لازم را برای این گونه واژه ها بسازند تا اخراج قطعی همزه از خط فارسی ممکن گردد.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    نام زبان فارسی در انگلیسی
    نام زبان ما فارسی است. در انگلیسی به آن پرژن (یا پرشن) (Persian) می گویند. اگر چه این گفته ساده می نماید، ولی در سال های اخیر در زبان انگلیسی به گونه ای روز افزون به جای واژه ی پرژن (Persian)، از واژه ی فارسی (Farsi) استفاده می شود. در این گفتار کوتاه، می خواهم توضیح دهم که چرا چنین جایگزینی صورت می گیرد، چه کسانی آن را انجام می دهند، و سرانجام این که زیان های این جایگزینی کدام است. پیش از این دیگران در این باره نکاتی را مطرح کرده اند و بحث های بسیاری هم انجام گرفته است اما به نظر می رسد که مساله هنوز حل نگردیده و هر روز هم جدی تر می شود.
    سده ها است که در غرب از واژه ی پرژن (Persian) استفاده می کنند که اصل آن به واژه های "پارس" و "پارسی" بر می گردد. هنگامی که هزار سال پیش از میلاد مسیح قوم های آریایی به سرزمین پرسیس مهاجرت کردند پارس و زبان آنها نیز پارسی شناخته شد. این زبان از آن هنگام تا کنون دچار دگرگونی های بسیاری در دوره های گوناگون شده است که نتیجه ی آن پدیداری پارسی کهن (که تا سه سده پیش از میلاد زنده بوده)، پارسی میانه یا پهلوی (که تا سده ی نهم پس از میلاد رایج بوده) و پارسی نو که پس از تسلط عرب ها "فارسی" نامیده شد، چرا که در زبان حاکمان جدید صدای "پ" وجود نداشت. اگر این صدا وجود داشت و یا اگر ایرانیان پشتکار بیش تری در نگهداری نام واقعی آن می کردند، با توجه به تشابه آن با نام آن در زبان های غربی کار امروز ما به یقین ساده تر می بود. ولی ایرانیان از شکل عربی این واژه که همان "فارسی" است برای نامیدن زبان خود استفاده کردند. اما در غرب از همان دوران یونان و رم باستان این زبان پرژن (Persian) - یا با تلفظی شبیه به آن بسته به نوع زبان اروپایی- خوانده شد. فارسی در دوران امپراتوری اسلامی همچنان اهمیت خود را حفظ کرد و در کنار عربی به یک زبان جهانی به ویژه در فلات ایران، در آسیای میانه، و تا همین سده های اخیر به عنوان یک زبان رسمی در هند تبدیل گردید. در این دوران حجم بزرگی از آثار تاریخی، شعری، ادبی، اجتماعی و علمی به فارسی نوشته شد. امروزه نیز فارسی همچنان نه تنها زبان رسمی ایران، بلکه یکی از زبان های رسمی افغانستان و جمهوری تاجیکستان و هنوز هم زبان مردم بسیاری در سایر نقاط آسیای میانه است.
    اما سخن اصلی ما بر سر نام این زبان در زبان انگلیسی است نه تاریخچه ی آن. مساله این است که چرا ناگهان در امریکا و نیز در بسیاری از کشورهای اروپایی به جای نام انگلیسی (Persian) یا فرانسوی (Persane) یا آلمانی Persisch)) آن، واژه ی "فارسی" (Farsi) که در واقع نام بومی زبان ما در ایران یا کشورهای فارسی زبان است، به کار بـرده می شود و چه کسانی به این کار دامن می زنند ؟ و اشکال آن چیست؟
    برای کسانی که به روزنانه ها، کتاب ها، و نشریات انگلیسی یا اروپایی در دوره های پیش از دهه ی هشتاد میلادی (و چاپ خارج از ایران) دسترسی دارند و یا برای کسانی که آن سال ها را به یاد می آورند، روشن است که این زبان در آن روزگار در انگلیسی به طور عمده پرژن (Persian) خوانده می شد و نه فارسی ((Farsi ولی پس از انقلاب ۵٧ بود که به گونه ای گسترده و ناگهانی از این زبان در انگلیسی و سایر زبان های اروپایی به عنوان فارسی (Farsi) نام بـرده شد. پیش از آن به ندرت و در موارد خاصی این واژه به چشم می خورد و قطعن مردم عادی غرب (به جز عده ای جهانگرد یا فرستاده های سیـاس*ـی و آن هم به دلیل بی اطلاعی دوستان بومی اشان) از آن آگاه نبودند. در آن زمان واژه ی فارسی (Farsi) تنها به معنای نام محلی زبان ما در زبان های غربی وجود داشت. انقلاب ایران در بسیاری زمینه ها به ویژه در رابـ ـطه با چه گونگی تولید فرهنگ و گسترش آن، تولید ایدئولوژی و ارتقاء آن، تولید هنر و تبلیغ آن، و نیز در زمینه ی چه گونگی عرضه داشت، هویت ایرانی رابه طور بنیادی در جامعه دگرگون کرد. در سطح عمومی، دیگر این گونه تولیدات در انحصار یک گروه برگزیده ی اجتماعی نبود، بلکه بسیاری از مردم عادی نیز فرصت یافتند به این گونه فعالیت ها بپردازند. از جمله مثال های موفقیت آمیز آن شرکت انبوه بی شماری از زنان ایرانی در فعالیت های ادبی، سینمایی و نقاشی است. هم زمان، انقلاب موجب تبعید، کوچ اجباری، یا کوچ آزادانه بسیاری از ایرانیان با زمینه های اقتصادی و فرهنگی گوناگون به غرب شد. همه ی این دگرگونی ها به نوعی در بازعرضه داشت هویت ایرانی که پیش از این بیش تر در رابـ ـطه با ایران تاریخی بود تاثیر گذاشت. از نتایج این دگرگونی ها یکی هم رواج واژه فارسی (Farsi) به عنوان نمام این زبان در خارج از کشور بود. نخست باید دید که کسانی که (با انگیزه و دلایل گوناگون) به رایج کردن این واژه در زبان های خارجی کمک کردند که بودند و از کدام خواستگاه دست به این کار زدند.
    نخستین گروه، مدیران کشوری پس از انقلاب بودند که در اخبار انگلیسی و دیگر زبان های خارجی، در نشریات انگلیسی، در بروشورهای جهان گردی، و در اعلامیه های انقلابی به زبان های خارجی و در هر کجا که لازم بود از واژه فارسی (Farsi) استفاده کردند. این البته به این معنا نیست که در رژیم پیشین هیچ کس هیچ گاه از نام بومی این زبان در زبان های خارجی استفاده نمی کرد. بودند شماری که این کار را می کردند. ولی با انقلاب بهمن و سپس با رویداد گروگان گیری، ایران نا گهان در مرکز توجه قرار گرفت. اکنون دیگر همه به این توجه داشتند که مسئولان انقلاب ایران چه می گفتند. اینان گاه از سر بی توجهی از واژه ی فارسی (Farsi) در ارتباطات خود استفاده می کردند و گاه نیز انگیزه های ایدئولوژیک آنان را به این کار وا می داشت. البته برخی از مخالفان فرهنگ غربی می دانستند که زبان ما برای مثال در انگلیسی پرژن (Persian) خوانده می شد و نیز می دانستند که عرب ها آن را الفارسی می خوانند و نیز تا حدی به رابـ ـطه ی واژه پرژن (Persian) با تاریخ ایران باستان آگاهی داشتند بنابراین نمی توان گفت که تمام حرکات آنان نا آگاهانه بوده است. رواج واژه ی فارسی (Farsi) برای این گروه نه تنها عملی در مخالفت با غرب بود، بلکه از نظر ایدئولوژی نیز باعث ایجاد فاصله هر چه بیش تر با فرهنگ ایران باستان می گردید، درست بر خلاف کاری که برخی از مسئولین رژیم پیشین در صدد آن بودند، یعنی گزافه گویی پیرامون ایران باستان و اهمیت آن در زندگی روزمره مردم دوران ما. شاید هم اینان صادقانه باور داشتند که باید این نام را تغییر داد که در این صورت درست این بود که دلایل این باور خود رابه بحث عمومی قرار می گذاشتند. برای مثال حتا امروز نیز دریک تارنمای رسمی کشور بخشی وجود دارد به نام "فارسی سرویسس" (Farsi Services). هنگامی که نهادی رسمی زبان خود را در انگلیسی فارسی بخواند، طبعن بسیاری از وابسته های سیـاس*ـی کشور های دیگر که در ایران اقامت دارند نیز آن را به همان نام می خوانند. به ویژه اگر آنان از کشورهایی باشند که در آن جا نیز به زبان ما فارسی می گویند (برای مثال کشورهای عربی، پاکستان، ترکیه و غیره). این افراد نیز به پیروی از مقامات رسمی ما هنگام سخن گفتن به زبان انگلیسی زبان ما راFarsi می نامند.
    گروه دیگری که به رواج استفاده از واژه فارسی (Farsi) در زبان انگلیسی کمک کردند، برخی از خبرنگاران خارجی بودند که برای تهیه ی گزارش به ایران سفر می کردند. با توجه به زمان محدودی که ایشان در آن جا می گذراندند، شگفت آور نبود که تنها کلمه ای را که حتمن یاد می گرفتند همین واژه ی "فارسی" بود به ویژه که از مسئولان هم هنگام انگلیسی صحبت کردنشان به انگلیسی، کلمه ی پرژن را نمی شنیدند. این خبرنگاران پس از بازگشت، از همه معلومات تازه خود را، از جمله نام زبان کشور ایران، در نوشته هایشان استفاده می کردند تا خوانندگان خود را به تر تحت تاثیر قرار دهند. هنوز هم برخی از آنان به این کار ادامه می دهند و از به کار بردن نام درست این زبان در زبان خود خودداری می کنند. روشن است که رفتار مقامات ایرانی با نام بین المللی زبان خود نیز در مورد رفتار خبرنگارا بی تاثیر نبوده است. آنان گزارشگرند و هر چه را بشنوند تکرار می کنند.
    گروه بعدی که از واژه ی فارسی (Farsi) برای نامیدن این زبان در انگلیسی استفاده می کنند برخی از زبان شناسان هستند. این ها معتقدند که برای تشخیص زبان هایی که در ایران، افغانستان، و تاجیکستان رایج است به تراست که زبان ایران را فارسی (Farsi)، زبان افعانستان را دری (Dari) و زبان تاجیکستان را تاجیک (Tajik) بنامند و اطلاق واژه پرژن (Persian) به همه ی آن ها درست نیست. و این اعتقاد بر این پایه استوار است که این ها سه زبان مختلف، یا بر طبق نظرات برخی دیگر از آنان، دست کم سه گویش گوناگون هستند. در این که این ها سه زبان مختلف هستند جای بحث فراوان وجود دارد و ممکن است کسی بگوید که این گونه نام گذاری کار این گروه از پژوهشگران را کمی آسان می کند، ولی این کار باعث ایجاد سردرگمی در میان غیر متخصصان می گردد. از آن گذشته دلایل بسیاری نیز برای رد این نظریه ی زبان شناسانه وجود دارد. برای مثال زبان انگلیسی در انگلستان و انگلیسی در آمریکا با یکدیگر تفاوت هایی دارند (اگر چه به نسبت بسیار کمتری) اما این دو گونه را دو زبان مختلف به نام های انگلیسی و امریکایی نمی خوانند بلکه در صورت لزوم به آن ها انگلیسی (English) و انگلیسی امریکایی (American English) اطلاق می کنند. به همین روال فرانسوی فرانسه و فرانسوی کبک (در کانادا) با یکدیگر تفاوت های فاحشی دارند، اما هر دو فرانسوی هستند: French و Canadian French. . از این ها گذشته اگر قرار باشد این منطق زبان شناسانه را به مقوله ی نام گذاری تعمیم دهیم، باید برای تمام لهجه های فارسی در ایران و افغانستان و تاجیکستان یک نام ویژه پیدا کنیم که در این صورت ما صاحب "زبان هایی" خواهیم شد از قبیل اصفهانی و شیرازی که برای فارسی زبانان بسیار آسانند و به فارسی تهرانی نزدیک و "زبان هایی" همچون سیاه کوهی و اردکانی که فهم آنها برای تهرانی ها کمی مشکل تر است. بنابراین چرا برای مثال از این نام گذاری استفاده نمی کنند: Persian و Dari Persian و Tajik Persian . این گونه نام گذاری به خوبی این سه گونه ی مختلف زبان فارسی از هم جدا می کنند. برای اطمینان خاطر این را هم اضافه کنم که حتا در خود زبان فارسی و در تاجکیستان، ادیبانی مانند محمد جان شکوری از عبارت "فارسی تاجیکی" برای نامیدن این زبان استفاده می کنند.
    واقعیت دیگر هم این است که در سطح ادبی نیز این سه کشور دارای میراث ادبی مشترکی هستند (Persian literature) که به ما اجازه ی نام گذاری های دلبخواهی زبان ها را نمی دهد. چنان چه همه ی ایرانیان و ایران شناسان سه واژه ی Persian و Dari Persian و Tajik Persian را به رسمیت بشناسند، ادارات دولتی و به ویژه ادارات مهاجرت نیز به تدریج آن را پذیرفته و در اسناد خود آن را بازتاب خواهند داد و بدین ترتیب یک امر فرهنگی دراز مدت فدای منافع کوتاه مدت چندین مترجمی که برای این ادارات کار می کنند نخواهد شد. جالب است که یک نویسنده ی افغانی در کتاب تازه ی خود می گوید داشتن دو نام برای یک زبان در دو كشور ایران و افغانستان برای فرهنگ و ادبیات مشترک دو کشور مضر بوده است. وی در پژوهش خود نشان می دهد که هیچ گاه ضرورت تاریخی برای کاربرد واژه های "دری" و "فارسی" وجود نداشته است و از این راه این باور را كه زبان مردم افغانستان دری و زبان مردم ایران فارسی است، مورد تردید قرار می دهد.
    کسان دیگری که از این و اژه برای نامیدن این زبان در زبان های دیگر تا حدی به طور طبیعی استفاده می کنند،عبارتند از آنان که نام این زبان در زبان مادری اشان نیز فارسی است. این ها شامل هندی ها، پاکستانی ها، عرب ها، ترک ها، پنجابی ها، و غیره هستند که در هنگام مکالمه به انگلیسی تمایل دارند که از همان واژه آشناتر در زبان خود استفاده کنند. این عمل نشانه بی احترامی آنان نسبت به این زبان نیست. بلکه در مواردی با این کار انگار که می خواهند احساس نزدیکی خود را به فرهنگ ایرانی نشان دهند. کسانی که در دانشگاه ها به آموزش فارسی مشغولند حتمن به این گونه دانش جویان برخورد کرده اند. اما جالب این است که با یک بار یاد آوری، این دانش جویان از واژه پرژن (Persian) استفاده می کنند.
    گاه سازمان های دولتی و ارتشی در کشورهای غربی و به ویژه در آمریکا نیز برای مشخص کردن نواحی مورد نظرشان از واژه ی فارسی (Farsi) در متن انگلیسی استفاده می کنند. این کاربرد به ویژه پس از رویداد ۱۱ سپتامبر افزایش یافته است. ولی اثر فرهنگی آن هنوز بسیار ناشناخته مانده است. احتمالن با آرام شدن اوضاع سیـاس*ـی در خاورمیانه، دیگر نیازی به این گونه فعالیت های امنیتی دست کم در مورد ایران وجود نداشته باشد. اما جالب است بدانیم که در آگهی های استخدام این سازمان ها، برای گزینش متخصصان مورد نظر خود در افغانستان، کماکان از واژه ی فارسی (Farsi) استفاده می کنند. به گفته ی دیگر، استفاده نکردن از واژه ی پرژن (Persian) لزومن به تفکیک میان فارسی ایران و فارسی افغانستان نمی انجامد.
    گروه بعدی و عامل عمده ی رواج واژه ی "فارسی" در زبان انگلیسی، مهاجران و پناهندگان سیـاس*ـی / اقتصادی پس از انقلاب هستند. این گروه از همه بزرگ تر بوده و دسترسی به آنان برای گفت و گو پیرامون نام زبان فارسی در زبان های خارجی نیز از همه دشوارتر است. بیش تر این افراد به هنگام ورود به غرب به هیچ زبانی به جز فارسی آشنایی نداشته اند و برخی از آنان هنوز هم زبان کشور میزبان را به خوبی فرا نگرفته اند. آنان هنگام پر کردن درخواست نامه های اداره های مهاجرت در امریکا و کانادا و کشورهای اروپایی و در برابر پرسش "زبان مادری شما چیست؟" می نوشتند فارسی (Farsi) و نمی دانستند یا هنوز هم نمی دانند که نام زبان آنان در انگلیسی یا دیگر زبان های اروپایی فارسی (Farsi) نیست. نتیجه این که که در سال های اخیر ما شاهد ظهور این واژه در اسناد و ادبیات اداره های مهاجرت کشورهای غربی بوده ایم. این هم میهنان حتا اگر بر حسب اتفاق با نام زبان خود در انگلیسی آشنا باشند، آن را ممکن است به اشتباه پرشیین یا پرشیان تلفظ کنند و هنگامی که مخاطب آنان از وجود چنین زبانی به دلیل تلفظ نا جور آن اظهار بی اطلاعی می کند، ترجیح می دهند به کاربرد همان واژه فارسی بسنده کنند حتا اگر مخاطب آنان از وجود چنین زبانی هم بی اطلاع باشد.
    اگر چه ممکن است بیش تر کسانی که واژه ی فارسی (Farsi) در زبان های اروپایی به کار می برند، با توضیح کوتاهی به کنه مطلب پی ببرند، ولی برخی از افراد این گروه نسبتن تازه وارد به جهان غرب، در مورد کاربرد واژه ی فارسی متعصب باقی می مانند. آنان بر این باورند که با به کار بردن واژه فارسی (Farsi) هنگام حرف زدن به زبان انگلیسی، کاری میهن پرستانه می کنند. بنابر این انتظار دارند که غربی ها با به کار بردن کلمه ی "فارسی" سعی کنند به تر فرهنگ ایرانی را به رسمیت بشناسند. آنان گاه به تئوری توطئه نیز متوسل می گردند و می گویند که خارجی ها ما را ناگزیر کرده اند که نام زبان خود را عوض کنیم. آنان غافل از این هستند که با این کار خود، مانع بزرگی در راه ارتقاء فرهنگ خود ایجاد می کنند که بدان خواهیم پرداخت. در این جا تنها این را نی افزایم که همان گونه که اشاره شد، خود واژه ی فارسی (Farsi) عربی شده ی واژه پارسی (Parsi) است که این دومی در حقیقت به (Persian) از نظر آوا و شکل به همان اندازه نزدیک است که کلمه اولی. بنابراین این ادعای ناسیونالیستی هم که ما باید نام بومی زبان خود را که همانا فارسی است به این خارجی ها و به جامعه ی بین المللی تحمیل کنیم نیز بر ناآگاهی استوار است. جالب است که این دسته از افراد آگاهی بسیار نا چیزی از فرهنگ ایران، به ویژه فرهنگ باستانی ایران، نکات ضعف آن، و سایر مشکلات سنتی رایج در جامعه دارند و در این رابـ ـطه هم فکر می کنند تمامی عقب ماندگی ایران ناشی از تبانی های غربی هاست.
    گروه بعد و در ادامه گروه قبلی، ایرانیان نسل دوم هستند. اینان از پدر و مادر خود شنیده اند که نام زبان مادری اشان فارسی (Farsi) است و این احتمالن همان چیزی است که در مدارس آخر هفته که برخی از آنان برای فراگیری زبان فارسی در آن شرکت می کنند نیز بدان ها آموزش داده شده است که همه ی این ها البته طبیعی است، چون این روند فراگیری نام زبان تمامن به زبان فارسی صورت گرفته است.ا ولی از آن جایی که بسیاری از جوانان نسل دومی مطالعه ی چندانی در باره ی زبان و فرهنگ خود به زبان انگلیسی ندارند، هیچ گاه این فرصت را نیافته اند که نام زبان خود را در کشور دومشان کشف کنند. اینان هنگامی که وارد دانشگاه می شوند و از روی علاقه، نیاز، یا کنج کاوی به دنبال درس های زبان یا ادبیات فارسی می گردند و آن ها را نمی یابند بسیار نا امید می شوند. غافل از این که این درس ها در دانشگاه های عمده ی امریکا و اروپا به طور مرتب تحت عنوان Persian Language ویا Persian Literature در همه سطح های ابتدایی، متوسط، و پیشرفته ارایه می شود. از این ها گذشته، برخی از نسل دومی ها بنا به عادت، هنگامی که به زبان دیگری سخن می گویند، از واژه های زبان دیگر استفاده می کنند و واژه های فارسی هم از این عادت مصون نیست و رفت و برگشت بر سر آن از یک زبان به زبان دیگر به آسانی صورت می گیرد.
    مجامع علمی، فرهنگی، هنری و دانشگاهی از همان واژه ی پرژن (Persian) در زبان انگلیسی و سایر زبان های اروپایی استفاده می کنند. برای مثال، شما می توانید در دانشگاه ها درس " Persian 101" را بگیرید اما از Farsi 101 خبری نیست. در این میان ایران شناسان غربی که از زمره ی نخستین کسانی هستند که به مطالعه ی علمی و نظام مند فرهنگ ایران باستان و ادبیات فارسی کلاسیک پرداختند، در استفاده از نام درست زبان فارسی در زبان های خارجی نهایت دقت را به خرج داده و به ندرت کسی را می توان یافت که از این قاعده خطور کرده باشد.
    اما اکنون بپردازیم به این که چه اشکالی دارد که ما مثلن در انگلیسی به جای پرژن (Persian) بگوییم یا بنویسیم فارسی (Farsi) . مگر نه این که در ایران و برخی دیگر کشورها این زبان را فارسی می نامند؟ آیا دانشگاهیان و پژوهشگرانی که به لزوم کاربرد پرژن (Persian) پافشاری می کنند و همه ی آنان هم لزومن ایرانی نیستند، در رویای بازگشت به دوران ایران باستان بسر می برند؟ آیا آنان در برابر موج عظیم توده های خارج از کشور که ترجیح می دهند در هنگام انگلیسی حرف زدن از کلمه ی فارسی (Farsi) استفاده کنند بی هوده دست و پا می زنند؟
    پاسخ به این پرسش ها منفی است. آنان نه ناسیونالسیت هستند، نه مبلغ یک جهان بینی خاص، و نه در رویای بازگشت کورش کبیر. مساله ی بنیادی این است که بنا به دلایل زیر در زبان انگلیسی کاربرد پرژن (Persian) از کاربرد فارسی (Farsi) به تر است و منجر به منسوخ شدن کاربرد پرژن (Persian) نخواهد شد، و این استدلال در مورد استفاده از نام درست این زبان در سایر زبان های اروپایی نیز صدق می کند.
    یکم: از نظر تاریخی کار برد واژه ی فارسی (Farsi) در زبان انگلیسی اشتباه است. اشتباه است چون هیچ گاه غربی ها این واژه را به طور روزمره در امور فرهنگی و علمی به کار نبرده اند. تا پیش از انقلاب بهمن، این واژه بیش تر متعلق به دانش نامه ها و فرهنگ واژه ها بود، آن هم برای این که توضیح دهند که نام بومی و محلی این زبان چیست. ولی در سال های اخیر این واژه به آن ها تحمیل شده است و این تحمیل در بازشکل گیری هویت ایرانیان تاثیر خواهد گذاشت. و این هویت یک پدیده ی ایستا نیست، بلکه دایم در حال باز نویسی خودش است. هویت هم زمان با دگرگونی های اجتماعی و به دنبال تاثیر پذیری از سایر فرهنگ ها تکامل می یابد. در این روند و در این بازنویسی می توان نقش داشت و حفظ میراث گذشته و نمادهایی که میراث گذشته را ارتقا می دهند از جمله تدابیری هستند که در این روند تاثیر مثبت می گذارند.
    دوم: کاربرد واژه فارسی هنگام سخن گفتن به زبان انگلیسی نقص هماهنگی با آن زبان و نیز تجاوزی است به صرف و نحو آن زبان. برای یک لحظه تصور کنید که کسی به فارسی به شما بگوید:«من انگلیش، فرنچ و پُولیش حرف می زنم» این جمله هماهنگی نحوی زبان فارسی را به هم می زند چرا که ما خود برای این زبان ها در زبان فارسی نام های دیگری داریم. درست این جمله این است: "من انگلیسی، فرانسوی و لهستانی حرف می زنم." یا این که یک انگلیسی زبان به انگلیسی به شما بگوید: «I went to Paris last year and there I learned Francais ». (سال گذشته به پاریس رفتم و در آن جا فرانسوی یاد گرفتم)
    درست این است که این شخص بگوید French چرا که استفاده از جمله بالا به غیر از اشتباه زبانی آن کمی خود نمایی نیز القا می کند. همه این ها در گوش شنونده ناخوش آیند هستند. به همین ترتیب نام زبان آلمان در خود این زبان دویچ (Deutsch) است ولی در انگلیسی بدان جرمن (German)می گویند. و یا ما در فارسی به زبان یونانی ها "یونانی" می گوییم، در حالی که در خود یونان آن را الینیکا (Elinika) و در انگلیسی گریگ (Greek) می نامند.
    سوم: خود واژه ی Farsi در زبان انگلیسی یک واژه خوش صدا نیست. شنونده را به یاد واژه هایی از قبیل Farce و Farcical به معنای لودگی، نمایش مسخره، و کارهای مضحک می اندازد. در فرانسه کار برد واژه ی Farsi به جای Persan حتا بد آواتر است و شنونده ی فرانسوی را به یاد Farci (stuffed) و Farce (joke) می اندازد.
    چهارم و از همه مهم تر این که در ضمیر آگاه یا نا خود آگاه یک انگلیسی زبان و یا یک غربی به طور کلی، واژه ی پرژن (Persian) مرتبط با و یاد آورنده ی بسیاری از جنبه های مثبت فرهنگی ماست . برای مثال هنگامی که آنان این واژه را می شنوند حتا اگر فورن بدان فکر نکنند جایی در ته ذهنشان ته نشین هایی و جود دارد از قبیل:
    Persian Empire, Persian Mosques, Persian poetry, Persian mysticism, Persian miniature, Persian carpets, Persian cats, Persian pistachio, Persian caviar, Persian food, and Persian Gulf
    شعر، ادبیات، مسجد، غذا، خاویار، گربه، مینیاتور، قالی، پسته و خلیج فارس مفاهیمی هستند که در این کشورها با نام زبان ما به عنوان یک صفت عجین گردیده اند. در ذهن مردم غرب، Persia and Persian به هم نزدیک بوه، یکی نام کشور و ملیت و دیگری نام زبان ماست. از همین روی است که بسیاری بر این باورند که تغییر نام بین المللی کشورمان از Persia به ایران نیز زیان آور بوده است چرا که نام جدید تاریخ کهن سال کشور را تداعی نمی کند. در واقع، خود رضا شاه که این کار را کرده بود، بنا به اسناد تاریخی بعد ها از کار خودش پشیمان گردید اما دیگر جامعه بین المللی به نام جدید (که البته در خود ایران جدید نبود چون کشور همیشه به همین نام خوانده می شد) عادت کرده بود. بنابراین پرژن (Persian) ضمن این که نام زبان ماست، به عنوان صفت، هنوز ملیت ما را نیز در زبان های اروپایی توصیف می کند (مانند واژه ی روسی که نام زبان مردم روسیه است و هم توصیف کننده ملیت آنان). این یک نکته مثبت است که باید آن را غنیمت شمرد، به ویژه آن که همه ی نمونه های بالا همگی خوبند. این تصور وجود دارد که امپراتوری ایران باستان به فرهنگ بشریت کمک کرده و حتا از طریق دین های زردشت و مانی تاثیراتی بر مسحیت نیز بر جای گذاشته است. شعر کلاسیک فارسی را همه دوست دارند. امریکایی های قدیمی تر هنوز هم رباعیات خیام را که توسط فیتز جرالد به انگلیسی ترجمه شد، از حفظ دارند و در سال های اخیر با کمک کلمن بارک، شعرهای مولوی بسیار رایج شده است. نمی گویم که ما باید در گذشته زندانی باشیم و عمر خود را با پز دادن در باره ی اندک میراثی که از گذشته برایمان باقی مانده هدر دهیم. باید بیش تر به آینده نگریست. اما در عین حال هویت ما را همین اندکی که داریم تعیین می کند و ما نباید به از طریق نام گذاری های اشتباه به فراموش شدن آن کمک کنیم، چرا که تمدن بشری مجموعه ای است از تمامی دست آوردهای فرهنگی و تاریخی تمامی قوم های جهان و در این رهگذر، چه بخواهند چه نخواهند، ایران باستان نیز سهمی داشته است.
    این نکته را هم فراموش نکنیم که نمی شود جلو تغییرات زبانی را گرفت. گاهی واژه هایی در یک زبان از میان می رود، واژه هایی دیگر زاده می شود، و گاه نیز واژه هایی نو جایگزین واژه ها کهن می گردد. این روند اغلب مستقل از اراده ی افراد صورت می گیرد. ولی در گفتار ما موضوع بر سر تغییر در خود زبان ما نیست، بلکه از زبان انگلیسی سخن می گوییم که هیچ گونه کنترلی بر آن نداریم. درست است که ما در تحلیل نهایی نمی توانیم تعیین کننده ی سرنوشت نام زبان فارسی در انگلیسی باشیم، اما دست کم می توانیم در دامن زدن به فراموشی واژه ی تاریخی و پر معنای پرژن(Persian) شرکت نداشته باشیم.
    من هیچ گونه توهمی در باره عظمت، شکوه، و بزرگی فرهنگ ایران باستان ندارم و به نظرم در این باره اغراق گویی بسیار شده و می شود. قضیه نام زبان ما در زبان انگلیسی مقوله ای است که بنا به دلایل بالا به زندگی امروز ما ربط دارد. و این را می افزایم که این تنها یکی از مشکلات مربوط به عرضه داشت یا ارایه ی فرهنگی هویت ایرانی در برابر جهانیان است (برای کسانی که در غرب زندگی می کنند مقوله "ارایه" بسیار مهم است). هنوز هم قضیه ی تغییر نام کشور در مجامع جهانی برای برخی هضم نگردیده و هر از چند گاهی توسط افرادی مطرح می گردد. هنوز هم ابتدایی ترین دشواری های مربوط به حروف الفبای فارسی مورد بررسی کامل قرار نگرفته است. در این باره نیز هر چند سالی عده ای دلسوزی می کنند و سپس قضیه به دست فراموشی سپرده می شود. دشواری ها، پیچیدگی ها، و نارسایی های الفبای فارسی هنوز نیاز به بررسی دارد و باید در مورد آن نیز از راه پژوهش های بنیادی و در یک روند دمکراتیک تصمیماتی تاریخی گرفته شود. قضیه الفبا ، تنها یک مساله ی تکنیکی نیست، بلکه آن هم مربوط است به فرهنگ، هویت، آموزش و پرورش، پیشرفت و هماهنگی با پیشرفت های فن آوری مدرن. به ویژه در حوزه ی اطلاع رسانی، و سرانجام به روان شناسی اجتماعی. به عبارت دیگر، به این گونه مسایل باید با رویکردهای چند رشته ای برخورد کرد.
    در رابـ ـطه با این گفتار باید البته مساله ی زیبایی شناسی و شفافیت زبان را نیز در نظر داشت. همان گونه که گفته شد، کاربرد واژه ی فارسی در زبان انگلیسی هرگز به زیبایی و فصاحت در زبان انگلیسی کمک نمی کند. بلکه موجب ایجاد واژه های غریبی می گردد از قبیل Farsi Night ، Farsi Food ، Farsi Easts، Farsi Services ، Farsi Conference، Farsi Library، Farsi Club، Farsi Mother Land، Farsi Cinema و ده ها مثال دیگر که این روزها بر روی صفحات شبکه های جهانی ایرانیان و تارنماهای گوناگون ظاهر می گردند.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    چه گونگی نوشتن همزه در زبان فارسی
    در زبان فارسی «همزه» را می توان به این صورت ها نوشت: اَ (مانند: اَسب)، ـئـ (مانند: هیئت) ، ؤ (مانند: سؤال)، ءِ (مانند: جزء)
    نخست باید به دو نکته ی مهم اشاره کرد:
    ۱- نشانه ی «ء» كه بر روی برخی واژه های فارسی می آید، مانند: خانۀ من و نامۀ تو، با همزه ی عربی ارتباطی ندارد و این نشانه نه همزه، بلکه کسره ی آخر و از لحاظ شكلی، کوتاه شده و نیمی از «ی» است كه دنباله اش نوشته نشده است. از این رو می توان آن را به شکل کامل هم نوشت. یعنی می توان نوشت: خانه ی من و نامه ی تو.
    ۲- فرق همزه و الف آن است که همزه حرکت می پذیرد، مانند: اِسم، اَبر.
    ولی الف همیشه ساکن است. مانند: دار، بازار
    الف هیچگاه در آغاز کلمه نمیآید بنابراین حرف ِ اول اسفندیار همزه است نه الف.
    در فارسی همزه فقط در آغاز کلمه قرار می گیرد. بنابراین کلمه هایی که همزه در میان یا پایان آنهاست عربیاند نه فارسی.
    همزه می تواند در آغاز، میان و پایان کلمه بیاید:
    الف) همزه ممكن است در آغاز كلمه بیاید كه به صورت های «اَ»، «اِ»، «اُ» یا «آ» است، مانند: اَستر، اُشتر، اداره، آسیب.
    و در كلمات فرنگی مانند: اَندكس، اِستادیوم، اُسوالد، آربری.
    ب) همزه ممكن است در میان کلمه بیاید، در این صورت:
    اگر كلمهی فارسی باشد، هرگز در میان كلمه یا پایان كلمه به صورت «همزه» نیست، بنابراین همواره با حرف «ی» نوشته میشود. مانند: آیین نه آئین، پاییز نه پائیز، پایین نه پائین، روییدن نه روئیدن، بوییدن نه بوئیدن، مویین نه موئین، رویین نه روئین،
    و اگر كلمه ی عربی باشد که به زبان فارسی آمده است:
    - پس از حرف صدادار كوتاه ـَ «A» به صورت «أ» نوشته می شود. مانند: تألیف، تأثیر، تأدیب، مأوا، رأس، مستأجر و از این دست.
    - پس از حرف صدادار كوتاه ( ـَ =A) و پیش از حرف صدادار بلند ( آ=Â ) به شكل «آ» نوشته می شود. مانند: منشآت، مآخذ، مآثر، مآل، لآلی (جمع لؤلؤ).
    سعدی گوید: بر رخ گل از نم اوفتاده لآلی همچو عرق بر عذار شاهد غضبان
    - پس از حرف بی صدای ساكن و پیش از حرف صدادار بلندِ «آ= » مانند مورد پیش به صورت «آ» نوشته می شود، مانند: قرآن، مرآت.
    - پس از حرف صدادار (اُ=O) به شكل «و» كه روی آن نشانه ی همزه قرار می گیرد نوشته می شود، مانند:
    مؤتمن، مؤتلف، مؤسس، مؤثر، مؤدب، سؤال، مؤنث. که امروزه فارسی زبانان از گذاشتن این همزه بر روی «و» چشم پوشی می کنند.
    جز موارد چهارگانهی بالا در دیگر موارد، همزهی میان كلمه های عربی یا فرنگی به صورت دندانهای كه روی آن نشانه ی همزه قرار میگیرد، نوشته می شود. یعنی به صورت « ـئـ » مانند: ائتلاف، تخطئه، تئاتر، سئانس، رئالیست، توطئه، هیئت، قرائت، دنائت، ژوئن، پنگوئن، مسائل، مصائب، رسائل، علائم، ملائك، نوئل، سوئد.
    توجه: فارسی زبانان اغلب پیش از حرف صدادار كوتاه مكسور « ـِ = E » را با «ی» می نویسند، مانند:
    مصایب، رسایل، غایب، ملایك، جایز، عواید، فواید، شمایل، سایر، نایل، نایب، قبایل.
    واژه های لاتینی مانند نوئل، سوئد، رئالیسم و مانند آن ها را كه تلفظ آن ها با «ی» از نظر فونتیک در زبان اصلی تغییر می كند، نیاید با «ی» نوشت.
    - پیش از حرق صدادار بلند «او = U» به صورت دندانهای كه روی آن نشانه ی همزه قرار میگیرد، نوشته می شود. یعنی به صورت « ـئـ » مانند:
    شئون، رئوف، مسئول، مرئوس، زئوس، كاكائو، شائول نوشت.
    - پیش از حرف صدادار كوتاه «ـُ = O» ( كه بیش تر مربوط به واژه هایی است كه از زبان های اروپایی به فارسی آمده است) با « ـئـ » (دندانه + نشانه ی همزه) باید نوشت:
    لائوس، لئون، ناپلئون، نئون، كلئوپاترا، لئوپلد، ژئوفیزیك، تئودور.
    پ) همزه ممكن است در پایان كلمه بیاید (در واژه های فارسی همزهی پایانی نداریم و این همزه ویژه ی واژه های های عربی است که به فارسی آمده است).
    - پس از حرف صدادار كوتاهِ ( ـَ = A) به صورت « أ » یا « ـأ » می آید، مانند:
    مبدأ منشأ، ملجأ، خلأ، ملأ (ملأ عام). که فارسی زبانان در اغلب موارد برای آن از «ا» استفاده می کنند. یعنی می نویسند: ملا عام، مبدا یا منشا.
    همزه ی این گونه واژه ها به هنگام چسبیدن به «یا» ی وحدت، نكره و نسبت، به صورت « ـئـ » در می آید. مانند:
    مبدئی، منشئی، ملجئی، خلئی، ملئی.
    - پس از حرف صدادار كوتاهِ « ـُ = O » به صورت « واو » كه بالای آن نشانه ی همزه است «ؤ»، نوشته می شود، مانند: تلؤلؤ، لؤلؤ.
    به جز دو مورد بالا همه جا به صورت خود نشانه ی همزه «ء» نوشته می شود، مانند: سوء، شیء، جزء،
    همزه ی این دسته از واژه ها هنگام چسبیدن به « یا » ی وحدت، نكره و نسبت به صورت « ـئـ » نوشته می شود، مانند: جزئی، سوئی، شیئی.
    همزه ی پایانی پس از حرف صدادار بلند « آ = Â » حذف می شود، مانند: ابتدا، انتها، املا، انشا، اجرا، وزرا، اطبا، انبیا، اولیا، امضا، ابتلا، صفرا، سودا و مانند آن ها.
    در حالت نسبت و همراهی با « یا » ی وحدت و نكره و نیز در اضافه، به جای همزه، « ی » قرار می گیرد، مانند: ابتدای، انتهای، املای، انشای، اجرای، وزرای، اطبای، انبیای، اولیای، امضای، ابتلای.
    همزه از آغاز ضمیرها و صفت های اشاره حذف نمی شود، مانند: بنابراین، از این، در این، از او، در او، جز او. از این رو نوشتن آن ها به صورت « بنابرین » و ... نادرست است.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]
    icon1.png
    [/h]
    "سرنام" در زبان فارسی
    یکی از ویژگیهای زبان فنی و علمی امروزی توانایی ساخت سرنام (acronym) است. سرنام همان گونه که از نامش برمیآید نام یا واژهای است که از سرهم گذاشتن حرفهای واژههای گوناگون ساخته میشود. از سرنامهای معروف «اوپک» (OPEC) است به معنی "سازمان کشورهای صادرکنندهی نفت" (Organization of Petroleum Exporting Countries) و یا «ناتو» به معنی «سازمان پیمان [اقیانوس] اطلس شمالی» (NATO North Atlantic Treaty Organization= ).
    این توانایی در زبان انگلیسی به ویژه از میانهی سدهی بیستم (از جنگ جهانی دوم) به بعد گسترش فراوانی یافت و در پی آن در دیگر زبانها نیز رایج شد. البته نمونههایی از زمان رومیان نیز برجا مانده است مانند اصطلاح معروف اس.پی.کیو.آر (SPQR = Senatus Populusque Romanus) به معنی مجلس مهستان (سنای) مردم روم. یا آی.ان.ار.آی. (INRI) که بر چلیپا (صلیب) عیسا نوشته شده به معنی «عیسای ناصری، پادشاه یهود». در زبان فارسی نیز نمونههایی قدیمی از چنین توانایی دیده میشود مانند نام حکیمی افسانهای که پایهگذاری علمهای «کیمیا و لیمیا و سیمیا و ریمیا» را به او نسبت دادهاند «کلسر» گفته شده که در واقع از کنار هم نهادن حرفهای نخست این چهار واژه به دست میآید.
    اما در عصر کنونی در زمان سلطنت پهلوی به ویژه در ارتش، این توانایی در زبان فارسی نیز بسیار گسترش یافت و هنوز نیز همچنان در ارتش کاربرد دارد. برای نمونه، در آن زمان "آرتش شاهنشاهی ایران" را «آشا» و "نیروی زمینی ارتش شاهنشاهی ایران" را «نزاشا» میگفتند و به همین گونه دیگر نیروها که «نهاشا» و «نداشا» بودند. امروزه این سرنامها به ترتیب به شکل «آجا» یا «آجاا» - سرنام «آرتش جمهوری اسلامی» یا آرتش جمهوری اسلامی ایران-، «نزاجا»، «نهاجا» و «نداجا» درآمدهاند. جمهوری اسلامی ایران را نیز «ج.ا.ا» میگویند.
    دیگر بخشها و ادارههای ارتش نیز از این شیوه پیروی میکنند. برای نمونه پس از انقلاب، سازمانی در ارتش به وجود آمد به نام «سازمان عقیدتی-سیـاس*ـی» که کارش گسترش مسایل عقیدتی (برگزاری مراسم مذهبی و ...) و بررسی و گزینش و تعیین شایستگی ارتشیان برای دریافت درجه است. به پیروی از سرنامسازی ارتشی، نام آن «ساعس» خوانده میشود. سپاه پاسداران نیز از این ابتکار و فن زبانی ارتش سود میبرد. اکنون سپاه نیز شاخههای خود را چنین مینامد: نِزَِسا / نِهَسا / نِدَسا (نیروی زمینی / هوایی / دریایی سپاه انقلاب). معروفترین (و بدنامترین) این گونه سرنامها «ساواک» شاهنشاهی بود که به معنی «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» است.
    همان گونه که از نمونههای بالا دیده میشود، یکی از سودمندیهای سرنام، صرفهجویی انرژی در سخن گفتن و کوتاه شدن سخن و خودداری از تکرار عبارتهای دراز است. دیگر سود آن صرفهجویی در جوهر و کاغذ برای چاپ و صرفهجویی فضای نوشته در اینترنت است. برای نمونه در ارتش شاید چنین جملهای را ببینید: «بازدید ت.ف. از ق. ل.۲۱. ز» یعنی «بازدید تیمسار فرماندهی از قرارگاه لشکر ۲۱ زرهی.»
    زبان فارسی اگر بخواهد در زمینههای علمی و فنی (و سیـاس*ـی و ..) کاربرد داشته باشد فارسیزبانان باید به این مفهوم عادت کنند و آن را بپذیرند. متاسفانه در این زمینه نیز میبینیم که برخی ها واکنش منفی نشان میدهند اما در کاربرد سرنامهای انگلیسی و فرانسه هیچ تردیدی نمیکنند. امروزه در نوشتههای فارسی سه گونه با سرنامهای انگلیسی رفتار میشود:
    ۱) نوشتن سرنام انگلیسی با خط لاتین: شکلگیری NGO، دستگاههای I/O (در رایانگر)
    ۲) نوشتن سرنام انگلیسی با خط فارسی: شکلگیری ان.جی.او، دستگاههای آی/او
    ۳) نوشتن ترجمهی عبارت اصلی: شکلگیری سازمان غیردولتی، دستگاههای درونداد/برونداد (ورودی/خروجی)
    روش نخست باعث درهم آمیختن دوخط میشود و چشم باید در دو جهت حرکت کند یک بار از راست به چپ برای خواندن بخش فارسی و چپ به راست برای خواندن انگلیسی. هم چنین گاه سبب آشفتگی حروفچینی در صفحههای اینترنت و چاپ میشود.
    روش دوم مشکل بالا را حل میکند اما درک آن را در زبان فارسی سخت میکند. خوانندهی فارسی زبان باید همواره ترجمه کند.
    روش سوم نیز هدف سرنام (کوتاهنویسی و صرفهجویی فضا و زمان) را نادیده میگیرد.
    به نظر من فارسینویسان باید جسارت ساخت و کاربرد چنین واژههایی را در خود نیرو دهند. برای نمونه میتوان برای «ان.جی.او» (NGO = Non-Governmental Organization) که این روزها به فراوانی در رسانههای فارسی دیده میشود سرنام «ساغـِد» را پیش نهاد که «سازمان غیردولتی» است یا «سانح» یعنی سازمان ناحکومتی (همان گونه که در ارتش ساصَد داریم به معنای سازمان صنایع دفاع). این کار برای نیرومندسازی و روزآمدسازی زبان فارسی لازم است. حتا میتوان سازمان ملل متحد را نیز «سامـِم» خواند، اوپک را «ساکصان» و ناتو را «ساپاش» گفت. البته این نمونهها که گفتم تنها مثال سردستی است نه اندیشیده. (ملل متحد چندان فارسی و مناسب نیست. بدتر از آن ملل متحده است! یا ایالات متحده!) باید برای ساخت سرنام فارسی از واژههای فارسی استفاده کرد. فرانسویان نیز از همین شیوه پیروی میکنند یعنی ONU (سرنام Nations unies Organisation des) به جای UNO (سرنام United Nations Organization). نمونهی دیگر در زبان فرانسه سرنام سیدا (SIDA = syndrome de l'immunodéficience acquise) به جای ایدز (AIDS = Acquired Immune Deficiency Syndrome) است و نیز OTAN به جای ناتو.
    جالب آن که ایرانیانی هم که این نیاز را درمییابند، نه تنها از ساخت سرنام فارسی برای عبارتهای انگلیسی خودداری میکنند بلکه حتا برای سازمانها یا اصطلاحهای ایرانی نیز از سرنام انگلیسی معادل آن استفاده میکنند! مانند سرنام «خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران» که شده است "ایرنا" (IRNA = Islamic Republic News Agency) یا «سازمان خبرگزاری دانش جویان ایران» که شده است "ایسنا" (ISNA = Iranian Student News Agency). به دنبال اینان شاهد ایلنا (خبرگزاری کار)، ایقنا (خبرگزاری قرآنی) و غیره نیز شدیم.
    مهفوم مرتبط دیگری با سرنام، کوتهنوشت (abbreviation) است و آن نامی است که از بخشهای گوناگون عبارت گرفته میشود. مانند اصطلاح abend در رایانگر (کامپیوتر) به معنی پایان نابهنجار (abnormal end). این قابلیت نیز در فارسی سابقه دارد. مانند غذای «سکبا» که در اصل «سرکه با» به معنی آش سرکه است. یا «سکنجبین» که در اصل «سرکه انگبین» (سرکه + عسل) بوده است:
    از قضا سرکنگبین صفرا فزود / روغن بادام خشکی مینمود (مولوی)
    یا «خاگینه» که در اصل «خایه گینه» بوده است. نمونهی امروزی و ارتشی آن «هوانیروز» است به معنی بخش «هوایی نیروی زمینی» است.

    یادآوری:
    دکتر میرشمسالدین ادیب سلطانی به جای «سرنام»، اصطلاح «اغرینام» را پیشنهاد کرده که «اغری» شکل فارسی باستان پیشوند یونانی -acro است و در نام «اغریرث» در شاهنامه نیز دیده میشود.
    از: شهربراز
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]
    icon1.png
    [/h]
    هنر وازه سازی علمی در زبان فارسی
    (دانش اصطلاح شناسی)
    ۱- فارسی زبانی است هند و اروپایی با ادبیاتی پربار و سابقهای درازآهنگ که کهنترین دیسه (شکل) آن، زبان اوستایی، به ۱۵۰۰ سال پیش از میلاد میرسد. چنین زبان کمهمتایی شایستهی پاس داری و پشتیبانی کوشمندانه است. در این عصر پیشرفتهای شگرف هرچه فزایندهتر دانشی و فناورانه، زبانهایی که از بیان مفهومهای تازه ناتوان باشند محکوم به نابودی اند. از میان رفتن زبانهای تاریخی که سهم مهمی به تمدن و فرهنگ انسانی ادا کردهاند و از این روی به میراث مشترک بشری تعلق دارند، ضایعهی جبرانناپذیری خواهد بود.
    وضعیت اصطلاحشناسی در زمینهی اخترشناسی و اخترفیزیک (رشته های تخصصی مولف، آریا ادیب) و به طور کلی فیزیک در زبان فارسی به هیچ روی رضایتبخش نیست. چنین وضعی زبان فارسی و گذشتهی درخشان فرهنگ ایرانی را نمیزیبد. مولف آرزو دارد که در بهبود این وضع سهمی ادا کند و امیدوار است که این اقدام دیگران را فراخواند تا این خویشکاری مهم را به عهده بگیرند، ژرفانه به سببهای کاستیها بیاندیشند و راهحلهایی بیایند تا اصطلاحشناسی فارسی را غنی تر و زبان فارسی را گسترده تر سازند.
    زبانها بُردارهای فرهنگی و گونهگونی هستند. گلزار پرشکوهی را به اندیشه آورید که گلهای جورواجور فراوانی دارد هر یک با رنگ و چهره و بوی ویژهی خود. حال آن را بسنجید با گلستان دیگری آکنده از تنها یک گونه گل. بوستان دوم هرچه زیبا باشد باغی است فقیر، زیرا گوناگونی ندارد و از این روی گزینش را ناممکن میکند. مثالی دیگر آسمان شب است که اگر در آن همهی ستارگان با رنگ و تابناکی یکسانی بدرخشند کمتر رؤیاانگیز مینماید. فزون بر این، چنین آسمانی دریافتناپذیرتر هم هست، زیرا دگرسانیهایی که برای پژوهش و شناخت ستارگان لازم اند وجود ندارند.
    برای رویارویی با این چالش زبانی، باید نه تنها میراث ادبی نو آن، بلکه همهی توانمندیهای زبان فارسی را به کار بست. فزون بر به کارگیری منبعهای فارسی میانه (یا پهلوی از حدود ۳۰۰ پ.م. تا ۷۰۰ م.)، فارسی باستان (از ۶۰۰ تا ۳۰۰ پ.م) و اوستایی (از ۲۰۰۰ تا ۳۰۰ پ.م)، ابزارهای زبانیک دیگری نیز برای به هدف رسیدن لازم اند. گنجینهی گویشهای گوناگون فارسی کمک بزرگی خواهد بود. این گویشها گاه دیسههای هند و اروپایی بسیار کهنی را حفظ کردهاند که در فارسی ادبی یا رسمی امروزی وجود ندارند. حتا گاه واژههایی در آن ها دیده میشوند که یادآور ریشههای پوروا هند و اروپایی هستند، واژههایی که همتاهای فارسی باستان و اوستایی آن ها به ما نرسیدهاند (نگاه کنید به یادداشتها). گویشهای فارسی کانهایی پرگوهرند که افسوسمندانه تا کنون به اهمیتشان در توانمندسازی زبان فارسی توجه چندانی نشده است. تنها با به کارگیری همگی این ابزارها در طرحی سراسری است که فارسی میتواند زبان دانشی/فنی توانمند و کارایى داشته باشد. چسبیدن تنها به فارسی نو و خودداری از به کارگیری گنجینهی زبانهای مادر فارسی و گویشهایش، آن سان که روش سنتگرایان و محافظهکاران است، سخت نابسنده و ناکارآمد مینماید، و بنابراین بخت کمی برای کام یابی دارد. مدرک آشکار این ادعا نیز وضعیت نامطلوب کنونی اصطلاحشناسی فارسی در رویارویی با شمار روزافزون اصطلاحهای بیگانه و نیز نبود هیچ گونه پروژهی کارایی برای حل این مسالههاست. در واقع، محدود بودن به فارسی ادبی مترادف است با رضایت دادن به مجموعهی به نسبت کمشماری از واژهها و تکرار بیش از حد ترکیبهای میان آن ها. این همچنین به معنای محروم ساختن حود از داشتن راژمان (سیستم) گستردهای از وندهایی ست که زبان پویا و دقیق علمی به آن ها نیاز دارد. این رویکرد سنت گرایان، که بر پایهی محکم زبانیک استوار نیست، بیش تر انگیزهی ایدئولوژیک دارد، و نیز از نشناختن پیشینهی زبان فارسی و ناآگاهی از توانمندیهای چشم ناپوشیدنی زبانهای فارسی میانه، فارسی باستان، و اوستایی برمیخیزد. این رویکرد را میتوان به «شکسته بندزنی» و «خردهکاری» همانند کرد، حال آن که برای پدید آوردن راژمان اصطلاحشناسی توانمند به آفرینش و بازسازی بنیادین نیاز است. همچنین گفتنی است که بنیادیترین پیشرفتها در اصطلاحشناسی علمی زبان فارسی در چند دههی گذشته زاییدهی باز به کارگرفتن یا زنده کردن دیسهها و وندها از زبانهای مادر فارسی کنونی بوده است. روشنتر گفته باشیم، ما بر این باوریم که روش سنتی توانایی لازم را برای برآوردن نیازهای روزافزون اصطلاحشناسی در دانش، فلسفه، و فن ندارد. تنها با یاری گرفتن از زبانهای مادر فارسی و امکانهایی که گویشها فرا مینهند است که میتوان راژمان واژگانی دقیق و پویایی پدید آورد.
    از آن جا که فارسی زبانی هند و اروپایی است، این بخت را دارد که از الگوها و تجربههای گذشتهی زبانهای اروپایی استفاده کند، زبانهایی که توانستهاند نیرومندترین راژمان اصطلاحشناسی دانشی را پدید آورند. واژهسازی در زبان فارسی از همان الگوهایی استفاده میکند که در زبانهای اروپایی به کار میروند، و واژههای مشترک میان فارسی و زبانهای اروپایی فراوان اند. همچنین باید دانست که زبان علمی بسیار توانمند اروپایی، که در واقع زبانی است ساختگی، برآیند کار و کوشش دانشوران و زبانشناسان اروپایی است. به ویژه پس از نوزایش (رُنسانس) بود که اندیشهکاران و دانشوران اروپایی به ذخیرههای زبانهای یونانی و لاتین برای پدید آوردن مفهومهای تازه روی آوردند. فارسی نیز میتواند همان راه را، شاید حتا راحتتر، با نیاکانش برود زیرا میتواند از یافتههای اخیر زبانشناختی سود ببرد و نیز از لاتین و یونانی و سانسکریت استفاده کند. به ویژه زبان سانسکریت، که خواهر/برادر زبان اوستایی/فارسی باستان است، میتواند مدل و راهنمای بزرگی باشد.
    گزینهی دیگر در برابر این راهحل آن است که یکسره و نسنجیده از واژههای انگلیسی استفاده کنیم. این راهحل شگرف درواقع برنامهریزی برای مرگ تدریجی زبان فارسی نیز هست. شکی نیست که زبانهای خارجی، به ویژه انگلیسی، باید بخش جداییناپذیری از آموزش در میان مردم فارسی زبان باشد و پژوهشگران ایرانی باید بتوانند نتیجهی کارهایشان را به زبان انگلیسی هم منتشر کنند. ولی باید این امکان را هم داشته باشند که اگر خواستند، بتوانند به زبان فارسی هم بنویسند. پراکندن دانش در میان همگان بخش والایی از فعالیتهای پژوهشگر به شمار میرود. از نظر تاریخی، زبان فارسی تجربهی ناگواری را در شرایط مشابهی در گذشته داشته است، زمانی که دانشوران ایرانی به عربی مینوشتند (نگاه کنید به بخش ۲). بنابراین خردمندانه نیست که همان تجربهی غمانگیر را یک بار دیگر با زبان انگلیسی تکرار کنیم. از این ها گذشته، چه کسی میتواند ضمانت کند که انگلیسی برای همیشه زبان اصلی علمی باقی بماند؟ در گذشته چند سدهای لاتین زبان دانش و فلسفه بود. چندی بعد زبان فرانسه موقعیت غالب را داشت. و که میداند شاید در چند دههی دیگر زبان دیگری چیرگی یابد؟ به هر حال، بخردانه آن است که زبان فارسی بتواند روی پای خود بایستد.
    در مرحلهی کنونی، مولف فعالیت خود را به ویژه بر جنبههای نظری کار متمرکز کرده است. بدین معنا که میکوشد برابرهایی پیش نهد که تا حد امکان دقیق و توانا باشند در راژمانی همهسونگر و پویا آن سان که بتوان نامش را "اصطلاحشناسی" نهاد. مهم در این مرحله پدید آوردن واژگان مورد نیاز است، زیرا صرف وجود برابرنهادهها این امکان را فراهم میآورد که اگر کسی خواست، بتواند از اصطلاحهای فارسی استفاده کند. تا وقتی که برابرهای فارسی وجود نداشته باشند آزادی گرینش میان فارسی و وامواژهها ممکن نخواهد بود، و بنابراین وامواژهها خود را تحمیل خواهند کرد. به بیان دیگر، مولف میکوشد آن چه را که از دید او برای تقویت و نیرومندسازی اصطلاحشناسی در فارسی به ترین است دقیقانه انجام دهد و برای نمونه خود در نوشتههای فارسیاش به کار ببرد.
    ۲) تاریخچهی کوتاه زبانشناختی
    در سالهای پایانی سدهی ۱۹ میلادی/۱۳ خورشیدی، ایرانیان با جامعههای اروپایی تماس برقرار کردند، جامعههایی که بر اثر نوزایش و انقلاب صنعتی پیشرفتهای علمی و اجتماعی شگرفی کرده بودند. سفر ایرانیان به اروپا برای یادگیری و دعوت از اروپاییان برای آموزش در ایران، ایرانیان را با دانشها و فنهای اروپایی آشنا ساخت. به ویژه پس از انقلاب مشروطه در ایران (۱۹۰۶ تا ۱۹۱۱ م/۱۲۸۵ تا ۱۲۹۰ خ)، که انگیزههای اصلیاش آرمانهای مردمسالاری و نوگرایی بودند، مقالهها و کتابهای فراوانی به فارسی ترجمه شدند و دانشهای نو به دامنهی آموزشی کشور راه یافتند.
    اما دانشهای اروپایی پر از مفهومهایی بودند که برابرهای مناسبی در فارسی برایشان وجود نداشتند. بنابراین، ترجمهی آنان سرراست و آسان نبود، به ویژه آن که زبان فارسی در بیان مفهومهای کلاسیک علمی نیز تجربهی اندکی داشت. دلیلهای اصلی دو چیز بودند: نخست این که ایرانیان چندین سده نه از فارسی بلکه از عربی به عنوان زبان دانش و فلسفه استفاده کرده بودند. حتا اگر چهرههای برجستهای چون بیرونی (۹۷۳ تا ۱۰۵۰ م/۳۵۲ تا ۴۲۹ خ)، ابوعلی سینا (۹۸۰ تا ۱۰۳۷ م/۳۵۹ تا ۴۱۶ خ)، و دیگران اثرهایی در اخترشناسی و فلسفه به فارسی نوشتند و کوشیدند برابرهای فارسی بسازند، عمدهی نوشتههایشان به عربی بود. برای نمونه، بیرونی در کتاب «تفهیم» خود بسیاری برابرهای فارسی جالب برای مفهومهای آن زمان اخترشناسی ساخت و کوشید از به کار بردن واژههای عربی خودداری کند. اما در ساختن برابر فارسی برای بسیاری از مفهومهای کلاسیک اخترشناسی (مانند استوا، مقارنه، مقابله، اعتدال، دایره البروج، و دیگرها) ناتوان بود و به ناچار وامواژههای عربی را به کار برد. میتوان گفت که اگر بیرونی ابزارهای دانش زبانشناسی امروز ما را میداشت بیگمان برابرهای مناسبی برای آن مفهومها مییافت. دلیل دوم این بود که فارسی زبان مفهومهای صریح، عبارتهای سرراست، و گزارههای بیابهام نبود. فارسی بیش تر زبان شعر بود که در آن شاعر غزلسرا یا قصیدهگو ترجیح میدهد واژههای دوپهلو به کار برد تا چند حس و تصویر را با هم تداعی کند و بسا که مفهوم دستخوش قافیه است. البته بازی با واژهها برای چکامهسرایی مهم است، اما گریز از مفهومها و جملههای روشن و بیشبهه در دانشهای دقیق نشدنی و طردکردنی است.
    کوتاه آن که فارسی در اصل برای سخنوری شاعرانه به کار میرفت، و زبانی بود که در آن شاعران بزرگی چون فردوسی و حافظ شاهکارهای بیهمتایی آفریده بودند. حملهی مغول ضربهی مرگآور دیگری بود بر پیکر فارسی. در این دوره واژههای ناآشنای عربی فراوانی به فارسی درآمدند که منشیان دیوانی و نویسندگان بیمایه به زور وارد نثر میکردند، انگار که مسابقهای میان آنان بود با هدف مغلوب کردن حریف از راه آوردن اصطلاحها و ترکیبهای سنگین عربی. شگفت آن که اینان نه تنها واژههای فارسی را با عربی جایگزین میکردند بلکه حتا واژههای آشنای عربی را نیز با واژههای غریبتر عربی عوض میکردند. به گفتهی شاعر و ادیب برجسته زنده یاد استاد محمدتقی بهار، فارسی نوشتاری زبان غریبی شد که نه عربی بود نه فارسی و نه ترکی. با این همه فارسی اصیل همچنان در میان مردم عادی رایج بود. این را هم باید افزود که در آغاز دوران مغول کوششهایی برای رهایی از عربی در نوشتن دانش به کار رفت. نصیرالدین توسی، ریاضی دان، اخترشناس، و سیاستمرد برجسته، نوشتن اخترشناسی به فارسی را تشویق میکرد، چنان که چند زیج (زیگ) را به فارسی نوشتند. در این میان مثالی چشمگیر زیج اُلُغبیگ است، که دربردارندهی دقیقترین نپاهش (رصد) های احترشناختی تا پیش از نوزایش به شمار میرود. نسخهی اصلی زیج الغبیگ به فارسی نوشته شده است. نصیرالدین توسی با همهی مشغلههای گوناگونش کتاب «صور الکواکب» عبدالرحمان صوفی را به فارسی برگرداند، که میتوان گفت نشان پشتیبانی او از زبان فارسی است. البته میتوان، با کمی اغراق، گفت که زبان این اثرهای علمی از فارسی فقط «کردن» و «بودن» و «شدن» را نشانه داشت. به هر حال در آن زبان هیچ اصطلاح علمی به فارسی ساخته نمیشد و مفهومها عربی بودند.
    در چنین اوضاع و احوالی بود که زبان فارسی با دانشهای اروپایی تماس یافت. ورود روزنامهنگاری سبب سادهسازی نثر فارسی شد. در واقع، روزنامهنگاران، سیاستمداران، و اندیشهکاران مجبور بودند از عبارتهای طولانی که اصطلاحهای ناآشنای عربی فراوانی داشت دوری جویند تا بتوانند با مردم عادی ارتباط برقرار کنند. افزون بر این، استفاده از ماشین چاپ باعث شد که حجم مواد نوشتاری افزایش یابد. ادامهی استفاده از عربی در دانش و فن دارای دست کم سه دشواری بنیادی بود: ۱) خود زبان عربی در بیان مفهومهای اروپایی مشکل داشت و حتا معلوم شد که فارسی، از آن جا که زبانی هند و اروپایی است و از همان الگوهای واژهسازی زبانهای اروپایی پیروی میکند، در این زمینه بر عربی برتری دارد و تواناتر است. ۲) بنابراین طبیعی مینمود که به جای به وام گرفتن اصطلاحهای دست چندم عربی سرراستانه از زبانهای اروپایی ترجمه شود. ۳) رویکرد استفاده از عربی با پدافند (دفاع) از زبان فارسی، نماد فرهنگ و ایدانی (هویت) ایرانی، هماهنگ نبود.
    در طی دورهی آغازین تماس با اروپا، انبوهی از واژههای فرانسه (زبان اصلی اروپایی در آن دوران) به همراه ترجمههای دست و پاشکستهی عربی وارد فارسی شد. مشکل در وامواژهها نبود، زیرا هیچ زبانی از آنان گریزی ندارد. هیچ یک از زبانهای عمده سره و پاک نیستند و خواستن زبان سره خندهآور نیز هست. برای مثال، زبان انگلیسی سدها واژه از فرانسه و دیگر زبانها به وام گرفته است تا واژگان خود را غنی سازد. نکته این است که در آن جا، همهی این وامواژهها با پیروی از قاعدههای دستور زبان انگلیسی، دیگر انگلیسی شدهاند. تصور کنید که زبان انگلیسی چه اندازه پیچیده و ناکارآمد میشد اگر همهی وامواژههای فرانسه، که فراوان هم هستند، از دستور زبان اصلی خود پیروی میکردند (یعنی فعلها به شیوهی فرانسه صرف میشدند، اسمها جنس مؤنث و مذکر را حفط میکردند، مشتقهای فعلی به دیسهی فرانسه به کار میرفتند، و دیگرها)! بیچاره زبان فارسی با چنین وضعی رو به رو بود! وامواژههای عربی قاعدههای خود را حفظ میکردند و نمیگذاشتند که سازوارههای زبان فارسی چنان که باید کار کنند. در نتیجه، کم کم زبان فارسی فلج شده بود. دقیقتر آن که وامواژههای بیشمار عربی هریک گروهی از مشتقها یا جداشدههای خود را نیز همراه میآوردند. برای مثال، گرچه زبان فارسی واژههای خود را برای «اندیشیدن» داشت واژهی عربی «فکر» با خود واژههای افکار (جمع عربی فکر)، تفکر، افتکار، فکرت، متفکر، مُفکّر، فاکر، فکیر، فکور (که این آخری در عربی نیز وجود ندارد!)، مُفکِر (فکر شده) و دیگرها را با خود آورده بود. این وضع بسیار فلج کننده بود زیرا مانع پویایی فارسی و گسترش سازوکار واژهسازی آن میشد. برای به تر پی بردن به این وضع مثالی دیگر از یک مفهوم فیزیکی نو بیاوریم:
    Ionization: در آغاز، هنگامی که این مفهوم وارد زبان فارسی شد، چند جداشده (مشتق) فرانسه نیز با آن آمدند که ما در این جا شکل انگلیسی آن ها را میآوریم: ionizable ، ionized ، ionize، ion و ionizing. زبانی در و پیکردار و آبرومند نمیتواند همهی این جداشدههای گوناگون را - که با راژمان دستور زبانیاش بیگانهاند - بپذیرد بی آن که توانایی زایندگی خود را از دست بدهد و دستخوش مرگ تدریجی شود. راه حلی که گروهی از پژوهشگران و نویسندگان، به رهبری غلامحسین مصاحب (سال ۱۹۵۹ م/۱۳۳۸ خ)، پیش گرفتند آن بود که تنها ریشهی این مفهوم، یعنی ion یونانی، را بپذیرند و سپس از دستور زبان فارسی برای ساخت جداشدهها استفاده کنند: یون، یونیدن (ionize)، یونش (ionization)، یونیده (ionized)، یوناننده یا یونگر (ionizer)، یونیدنی (ionizable) و دیگرها. همچنین، اکسید (oxide) که می توان از آن جداشده ساخت: اکسیدن (oxidize)، اکسیده (oxidized)، اکسایش (oxidation/oxidization)، اکسنده (oxidizer)، اکسا (oxidizable). در واقع، این همان روشی است که زبانهای اروپایی (انگلیسی، فرانسه، آلمانی، اسپانیایی، ایتالیایی، سوئدی، و دیگرها) برای ساختن اصطلاح از ریشههای مشترک یونانی و لاتین به کار میبرند بی آنکه از قاعدههای دستوری خود چشم بپوشند.
    کار بسیار مهم برای پیشبرد زبان فارسی برپاسازی فرهنگستان زبان فارسی بود به سال ۱۹۳۵ م/۱۳۱۴ خ، یک سال پس از تأسیس دانشگاه تهران. یکی از هدفهای گوناگون فرهنگستان عبارت بود از: مسئولیت ساخت اصطلاحهای گوناگون برای محدود کردن کاربرد وامواژهها از راه جایگزین کردن آن ها با اصطلاحهای فارسی. عضوهای اصلی فرهنگستان جزو برترین استادان ادبی و دانشمندان ایرانی آن زمان بودند. نتیجههای کوششهای اینان، که به تدریج تا سال ۱۹۴۱ م/۱۳۲۰ منتشر شدند، سدها واژهی نو بودند که به گستردگی در کتابهای درسی، ادارهها، ارتش، و دیگر جاها به کار رفتند و تأثیر مثبت بزرگی بر تقویت زبان فارسی داشتند. اما واژهسازی فرهنگستان بر پایهی رویکرد یکبعدی یا ایستا بود که در آن عمومن جداشدههای صرفی نادیده گرفته میشدند. به هر حال، این انتقاد به هیچ روی انکار اهمیت زیستی فرهنگستان در جان تازه بخشیدن به زبان فارسی نیست.
    فرهنگستان به دلیلهای ناآشکار، شاید زیر فشار دشمنانش، در سال ۱۹۴۱ م/۱۳۲۰ خ از فعالیت رسمی بازایستاد. ولی پژوهش برای جایگزینی وامواژهها پس از آن بیش تر به دست کسان و هیئتهای ویراستاری در دانشگاهها و شرکتهای انتشاراتی ادامه یافته است. در واقع هم اکنون کار اصلی را اقدامهای «مردمی» میکنند. شمار کسانی که درگیر چنین فعالیتی هستند، و کسانی که کوششهای سودمندی کردهاند بسیار است و نام بردن از همگی آنان در این جا ممکن نیست. با این حال برشماردن چند نام بایسته مینماید. زنده یاد محمود حسابی، استاد فیزیک دانشگاه تهران، که به ویژه بر کاربرد فارسی سره پافشاری میکرد، بسیاری به واژگان فیزیک افزود. باید از وی برای سهم مهمش قدردانی کرد، هرچند که کار وی چندان بینقص نبود: یکی این که وی برای واژههای پیشنهادی خود توضیح زبانشناختی ارایه نمیکرد، یا هرگز آن ها را در جایی ننوشت. گویی همین که او استاد برجستهی دانشگاه است برای پذیراندن واژههایش بسنده است. دانش جویان فیزیک آن واژهها را طوطیوار یاد میگرفتند تا امتحانها را بگذرانند، اما بیش ترشان پس از فرهیزش دیگر آنها را به کار نمیبردند. در واقع، آنان با این واژهها بیگانه بودند، زیرا کوششی برای توضیح آن ها نشده بود و دانش جویان آن ها را نمیفهمیدند. همچنین باید از گروه مصاحب نام برد که پیش تر بدان اشاره شد. این گروه اصطلاحهای فنی فراوانی ساخت که به گستردگی پذیرفته شدند. نوآوری مهم آنان جرأت در ساختن شماری فعل تازه بود مانند همانها که در بالا گفتیم. دیگران این ابتکار را به فراوانی پی گرفتند. کوشش شایان یادآوری دیگر از آن صادق کیا، استاد زبانشناسی دانشگاه تهران، است برای کوشش او در جلب توجه به اهمیت منبعهای زبانی فارسی میانه/فارسی باستان/اوستایی، و نیز به سبب پژوهشهایش دربارهی گویشهای ایرانی. همچنین باید از میرشمسالدین ادیب سلطانی، زبانشناس، دانندهی چندین زبان، منطقدان ریاضی، و هنرمند نقاش یاد کرد. ایشان نخستین کسی است که پژوهش فراگیری در زمینهی دشواریهای گوناگون اصطلاحشناسی فارسی کرده است و راژمانی از وندها بر پایهی مدل یونانی و لاتین ساخته است. وی همچنین با ترجمهی کتاب Organon «ارغنون» یا «منطق» ارستو از یونانی به فارسی و نیز ترجمهی Kritik der reinen Vernunft «سنجش خرد ناب» نوشتهی ایمانویل کانت از آلمانی به فارسی سهمی به سزا در گشودن راهی تازه در اصطلاحشناسی فلسفی داشته است. پژوهشگر ستودنی دیگر داریوش آشوری است، ویژهکار دانشهای اجتماعی و فلسفه و نیز پدیدآورندهی «فرهنگ علوم اجتماعی» (انگلیسی به فارسی). وی با ترجمههای شیوایش، به ویژهAlso sprach Zarathustra «چنین گفت زرتشت» نیچه، خدمت شایانی به توانمندی زبان فارسی انجام داده است. او همچنین به جنبههای اجتماعی و فرهنگی اصلاح زبان دل بسته و دربارهی آسیبشناسی زبان فارسی نیز مطالعه کرده است. ایشان در اثر تازهای به ضرورت کاربرد زبانهای باستانی ایرانی برای تواناسازی قابلیتهای واژهسازی فارسی اشاره کرده است، هرچند که خود بیش تر از شیوهی فرهنگستان نخست پیروی میکند.
    ۳) معیارهای واژهسازی
    - همخوانی یک به یک: در واژهنامهای تخصصی و علمی برخلاف شعر، هر مفهوم تعریف روشن و بیابهامی دارد. بنابراین از کاربرد یک واژه برای مفهومهای گوناگون خودداری میشود. همچنین دقت میشود که از تداخل با مفهومهای مرتبط پیشگیری شود.
    - نیاز به واژههای معنا و اصطلاحهای بنیادین: واژههای انتزاعی یا «معنا»، چنان که در دستور زبان سنتی گفته میشود (مانند «اندیشیدن»، «معنا»، «مفهوم» و دیگرها)، در مقایسه با واژههای «ذات» (مانند در، مداد، درخت، ستاره، و دیگرها) پیوند ژرفتری با اندیشه دارند و بنابراین بنیادیترند. بی آن که بخواهیم به رابطههای باریک میان «ذات» و «معنا» بپردازیم، باید تأکید کرد که واژههای معنا سرچشمهی اصلی جداشدهها هستند، و زبان نیرومند را از تواناییاش در ساختن واژههای انتزاعی میشناسند. بنابراین لازم میدانیم که واژههای انتزاعی فارسی باشند. همچنین، زبان کارآ باید بتواند مفهومهای بنیادین را بر پایهی راژمان خود بیان کند. به همین دلیل است که ما لازم میداریم که مفهومهای کلاسیک مانند استوا، مقارنه، مقابله، اعتدال، دایره البروج، رصد کردن، رصد، و دیگرها برابر فارسی داشته باشند. هم اکنون این مفهومها برابرهای فارسی ندارند و ما برابرهای زیر را پیش نهادهایم، به ترتیب: هموگار (hamugâr)، همایستان (hamistân)، پادایستان (pâdistân)، هموگان (hamugân)، هورپه (hurpeh)، نپاهیدن (nepâhidan)، نپاهش (nepâheš).
    - خوشآهنگی و زیبایی:این بسنده نیست که برابری برای اصطلاح خارجی ساخته شود، بلکه لازم است که برابرها خوشنوا باشند و به آسانی بازگویی (تلفظ) شوند. برای مثال، برای واژهی فارسی «کَشه» برای "خط" پیشنهاد شده است (افضلیپور، ۱۹۷۸ م/۱۳۵۷ خ) اما دشواری آن است که «خط کشیدن» میشود «کَشه کشیدن» و «خطی بکشیم» میشود «کَشهای بکشیم» که نه زیباست و نه عملی. از این گذشته، احتمال دارد که خط در اصل واژهای ایرانی باشد.
    - درازای واژه: باید کوشید تا از واژههای دراز بسیارهجا دوری کنیم. اصطلاحهای انگلیسی کوتاه اند و اغلب بیش از دو سه هجا ندارند. اگر برابر فارسی دراز باشد به سختی میتواند خود را جایگزین واژهی انگلیسی کند. زیرا به نظر میرسد هنگامی که سخنگویان امکان گزینش داشته باشند، اصطلاحهای کوتاهتر را ترجیح میدهند، شاید به دلیل صرفهجویی در انرژی در فراروند ارتباط. مثالی از زبان فرانسه به روشن شدن این موضوع کمک میکند. اصطلاح انگلیسی redshift (با دو هجا) در فرانسه میشود décalage vers le rouge (با شش هجا). نزدیک به همگی اخترشناسان پیشهکار (حرفه ای) فرانسوی به جای واژهی فرانسه همان redshift را در سخن گفتن به کار میبرند. همچنین است اصطلاح blueshift و برابر فرانسهاش décalage vers le bleu . فرانسویان حتا این اصطلاحهای انگلیسی را به صورت فرانسه صرف میکنند مانند raies redshiftées و flot bleushifté اما از سوی دیگر کسی واژهی انگلیسی. black hole (سیهچال، سیهسوراخ) را به جای trou noir به کار نمیبرد، ظاهرن برای این که هر دو دوهجایی هستند. به فارسی برگردیم. در زبان فارسی نیز اکنون redshift را «جابهجایی به سوی سرخ» میگویند، که هشت هجایی است. به همین سبب به تازگی برابر تازهای پیشنهاده شده است: «سرخگرایی» که آن هم رضایتبخش نیست، زیرا مفهوم «جابهجایی» (shift) را با «گرایش» (inclination) اشتباه میکند. به دلیلهای گفته شده در بالا، ما «سرخکیب» را پیش مینهیم که تشکیل شده است از «سرخ» و «کیب» (kib) از مصدر کیبیدن (kibidan) «جا به جا شدن، به سوی چیزی رفتن».
    - فعلهای بسیط: زبان فارسی دچار کمبود فعلهای بسیط یا ساده است. اگرچه فارسی میانه از این نظر بسیار غنی بود، ولی فارسی نو به سبب گسستگی زبانی زاییدهی عربی بسیاری از آن ها را از دست داد. فعلهای سادهی فارسی میانه، جای خود را به فعلهای مرکب و گاه فعلهای عبارتی دادند که خود شامل وامواژهها نیز هستند. نتیجهی آن هم کم توان شدن بسیار واژهسازی در فارسی نو است. برای مثال، «آزمودن» با «امتحان کردن»، «گزیدن» با «انتخاب کردن»، «آرمیدن» با «استراحت کردن» جایگزین شدند. اینها مثالهای ساده هستند زیرا فعلهای عبارتی نیز داریم که تشکیل شدهاند از مخلوطی از واژههای فارسی و وامواژهها: «مورد هجوم قرار دادن»، «به مرحلهی عمل درآوردن»، «به معرض نمایش گذاشتن» و غیره. اگرچه این فعلهای عبارتی طیف معنایی به وجود میآورند، ولی مشکل آن است که نمیتوانند مشتقهای مناسب و فشرده بسازند و بنابراین به درد اصطلاحسازی نمیخورند. مولف در گذشته، در سال ۱۹۷۳ م/۱۳۵۲ خ، دربارهی این موضوع مطالعهای کرد که نتیجهاش در مجلهای فارسی منتشر شد ("گفتاری پیرامون صرف فعل در زبان علمی فارسی" نوشته شده در همین تارنما. آریا ادیب) امروزه بسیاری کسان که به تقویت زبان فارسی علاقه دارند، نسبت به این مساله حساس اند و کوششهای فراوانی برای درمان این مشکل صورت گرفته است. بنابراین، به دلیلهای بالا، برای اصطلاح سازی باید از به کار بردن فعلهای مرکب دوری کرد.
    - به کار گیری اصطلاحهای بین المللی: فرهنگ ها باید همهی اصطلاحهای علمی بین المللی رشتههای فیزیک، اخترشناسی، اخترفیزیک، و شیمی را بپذیرند. برای مثال آن ها که به ذرههای بنیادی مربوط میشوند (پروتون، الکترون، نوترون، بوسون، فرمیون، کوآرک و دیگرها) . همین اصل دربارهی نام گذاریهای شیمی نیز برقرار است. در اختر شناسی باید نامگذاری «اتحادیهی جهانی اخترشناسی» برای برآخت (object) های اخترشناختی را نیز به کار برد، مانند نام سیارکها، ماهوارههای سیارهها، اُسترسیارهها، و دیگرها. همین طور، نامهای ستارههایی را که عربی هستند، ولی در همهی زبانهای اروپایی به کار میروند. برعکس در نامهای صورتهای فلکی باید به جای شکل عربی مخدوش شخصیتهای استورهای یونانی از دیسهی اصلی یونانی آن نامها استفاده شود (کفئوس به جای قیفاووس، پرسئوس به جای برساووس، و دیگرها).
    - وامواژهها: وام گرفتن واژههای ذاتی که با خود جداشدههایشان را نمیآورند مشکلی نیست و میتوان آنها را پذیرفت وقتی کاربرد گسترده داشته باشند. در این صورت این وامواژهها فارسی به شمار میآیند. بدین معنا که همهی قاعدههای زبان فارسی بر آن ها اعمال میشوند. با این حال، به دلیل وجود حس فارسیگرایی در میان ایرانیان و همچنین نیاز به اصلاح و ارتقای زبان فارسی، این گرایش نیز وجود دارد که این وامواژهها نیز جای خود را به واژههای فارسی بدهند. برای نمونه، وامواژهی «لغت» را در نظر بگیرید که خود عربیدهی logos یونانی است. این واژه غیر از شکل جمع عربیاش، یعنی «لغات»، و صفتاش، یعنی «لُغَوی»، هیچ جداشدهی عربی دیگری در فارسی ندارد. ولی در چند شکل دورگه مانند «لغتنامه» و «لغتساز» و «لغتسازی» نیز در فارسی به کار رفته است. با این حال، چند دههای است که «لغت» کم کم میدان را خالی کرده و جای خود را به «واژه»ی فارسی میدهد (در فارسی میانه vâcak، از اوستایی -vaccah، از ریشهی -vak، بسنجید با سانسکریت -vacas، لاتین vox و vocare، یونانی ops وepos و پوروا هند و- روپایی -wek* «سخن گقتن»). حتا مردم عادی و نویسندگانی که چندان در فارسیگویی پیش تاز نیستند نیز به گستردگی از «واژه» استفاده میکنند. در ترجیح دادن «واژه» بر «لغت» نمیتوان جنبههای زیباشناختی را نایده گرفت.
    - روش گروهی: در جست و جو برای برابر مناسب لازم است که مفهوم مورد نظر نه به صورت تنها، بلکه در بافتی کلیتر بررسی شود که میتواند دانشهای دیگر را نیز در بر گیرد. بدین وسیله اهمیت خاص آن اصطلاح در رابـ ـطه با مفهومهای نزدیک دیگرش روشن میشود. برای مثال در ترجمهی analyze لازم است مفهومهای نزدیک به آن نیز در نظر گرفته شوند، مفهومهایی چون solve، resolve، dissolve و نیز مفهوم متضاد آن یعنی synthesize. همچنین باید در بافتی گستردهتر واژههای separate ،divide ،distribute ،diffuse و نیز مشتقهای هر یک از آنها را بررسید و از یکی کردن مفهومها دوری جست. مثالهای دیگر عبارتند از گروه واژههای current ،flow ،flux ،inflow ،outflow ،stream و نیز گروه actionmeter ،bolometer ،photometer ،pyrheliometer ،pyrometer ،radiometer و نیز گروه binary ،double ،dual . گروههای بسیار دیگری نیز وجود دارند و در این فرهنگ دقت شده که برابرهای مناسب برای هر اصطلاح داده شود.
    - ریشهشناسی: زبانهای هند و اروپایی در ساختن واژهها از «الگوی فکری» همانندی پیروی میکنند. این واقعیت که آن ها سدها واژهی هم ریشه دارند تأکیدی است بر داشتن ریشه و پایههای واژهسازی مشترک گرچه از نظر نحوی به طور متفاوتی فراگشت یافته باشند. این نکته نشان میدهد که ریشهشناسی میتواند اغلب برای یافتن برابرهای مناسب به کار رود. مثالی چند: فرض کنیم که در زبان فارسی برابری برای واژهی انگلیسی moonlight «مهتاب» وجود نمیداشت و میخواستیم برای آن برابری بسازیم. moonlight تشکیل شده است از دو بخش: moon ( انگلیسی کهن: mona، پوروا- ژرمانیک: -maenon*، هم ریشه با یونانی mene و men و لاتین mensis، سانسکریت más، اوستایی -mâh و فارسی نوین «ماه»، پوروا هند و اروپایی -me(n)ses* ) و light ( انگلیسی کهن: leht، هم ریشه با یونانی leukos، لاتین lux و نیز lumen و luna)، سانسکریت -roka، فارسی باستان -raucah، اوستایی -raocah، فارسی میانه rôc و فارسی نو «روز»؛ پوروا هند و اروپایی -leuk* «تابش، نور»). بنابراین برابری که به دنبالش هستیم عبارت خواهد بود از فارسی moon + فارسی light. برای بخش نخست «ماه» یا «مه» را داریم که در ضمن هم ریشه است با moon در انگلیسی. برای بخش دوم چندین گزینش داریم که یکی از آن ها «تاب» است از فعل «تابیدن». در نتیجه، برابر فارسی moonlight میشود «مهتاب» و این هم دقیقن واژهای است که در فارسی به کار می رود!
    مثال دیگر astrology است. نخست به یاد داشته باشیم که در گذشته این واژه با astronomy مترادف بوده و جنبهی منفی امروزی را نداشته است. این واژه تشکیل شده از astron یونانی ( بسنجید با stella در لاتین، -str و -tara در سانسکریت، -star در اوستایی، star و stârag در فارسی میانه، و «ستاره و اختر» در فارسی نو، پوروا هند و اروپایی: -ster*) به علاوهی logy- «گفتار» (یونانی: legein «سخن گفتن»). برابر فارسی این واژه بنا بر ریشهشناسی خواهد بود اختر + گویی یعنی «اخترگویی» که اسم فاعل آن اخترگو (astrologer) در ادبیات فارسی وجود دارد و برای مثال جلالالدین محمد بلخی (رومی) آن را به کار بـرده است. همچنین است «اخترشناس» و «اخترشناسی» که دیسهی نخست در شاهنامهی فردوسی فراوان دیده میشود.
    - جمع: زبان فارسی دارای ابزارهای ویژهی خود برای جمع بستن واژههاست. اما در این زمینه نیز از تأثیر عربی در امان نبوده است، آن سان که حتا بسیاری از واژههای فارسی سره نیز با قاعدهی عربی جمع بسته میشوند. باید تنها شکلهای فارسی جمع بستن را به کار برد.
    - وندها:پیشاوندها و پساوندها ابزارهای مهمی برای واژهسازی در اصطلاحشناسی زبانهای هند و اروپایی هستند. اگرچه فارسی وندهای پرشماری دارد اما بسیاری از آن ها به طور سنتی کم تر به کار رفتهاند. بر پایهی کارهای پیشین دیگران و پژوهشهای خود نویسنده در این زمینه، این فرهنگ وندها را به گستردگی به کار میگیرد و خود چند وند تازه به راژمان وندهای فارسی میافزاید.
    - اصطلاحشناسی در زبانهای دیگر: برای یافتن مناسبترین برابر فارسی، باید کوشید تا آن جا که شدنی است برابرهای مربوط در دیگر زبانهای اروپایی، عمدتن فرانسه، آلمانی و اسپانیایی نیز بررسی شوند.
    مثال: نخست واژهی scale به معنای «چیزی درجهبندی شده به ویژه برای اندازهگیری؛ رشتهای از نشانهها یا نقطهها با فاصلههای معین برای اندازهگیری کمیتی (مانند ارتفاع جیوه در دماسنج)؛ مقیاس». این واژهی انگلیسی از scala در لاتین به معنای «نردبان، پلکان» میآید که هم ریشه است با scandere «بالا رفتن». برای یافتن برابر فارسی پیشنهادی، ما از آلمانی استفاده کردهایم. Maßstab در آلمانی تشکیل شده از Mass «اندازه» + Stab «چوب، ترکه، چوبدست». واژهی فارسی پیشنهادی ما «مَرپِل» (marpel) است گرفته شده از «مر» در فارسی میانه و نو به معنای «شمار، اندازه»، از ریشهی اوستایی -mar «شمردن، به یاد آوردن» ( بسنجید با سانسکریت -smr «به یاد آوردن»، smarati «به یاد میآورد»، لاتین memor و memoria، یونانی mermera و martyr «شاهد») + پِل (pel) «چوب، تکه چوب، چوب کوچک». در این واژه میتوان «پل» را کوتاهشدهی «پله» نیز دانست.
    مثال دیگر cause است به معنای «علت»، که ریشهی آن شناخته نیست. برابر آلمانی آن Ursache تشکیل شده از -ur «آغارین، نخستین» + Sache «چیز، ماده». از آن جا که این واژه مفهومی بنیادی است باید برابر فارسی داشته باشد بنابراین ما واژه ی «بُنار» (bonâr) را پیش مینهیم، از «بُن» (بنیاد، پایه، ریشه) + «آر» از ریشهی اوستایی -ar «به حرکت آوردن، جنبیدن، رفتن»، در سانسکریت: -ir «به جنبش آوردن، راندن، آشوباندن، رفتن». بسنجید با ar در گویش تبری «جنبش، حرکت»؛ ریشهی پوروا هند و اروپایی: -er* «حرکت کردن، به حرکت انداختن». معنای لفظی بُنار: «حرکت اصلی، انگیزهی آغارین».
    - آشنایی: تجربه نشان میدهد که اگر واژههای نو جزءهای معنایی آشنایی داشته باشند مردم آن را آسانتر میپذیرند. میتوان گفت که حتا گونهای گرایش به «نو واژ ترسی» (neologophobia) در میان ایرانیان وجود دارد، از جمله در میان کسانی که با زبانی خارجی نیز آشنا هستند. به نظر میرسد اینان از به کاربردن اصطلاحهای تازه ی فارسی روی گردان هستند حال آن که به آسانی وامواژههای ناآشنا را - که عمدتن از انگلیسی میآیند - میپذیرند. البته باید از ساختن اصطلاحهای نابهنجار تا آن جا که می شود خودداری کرد. اما از سوی دیگر، جنبهی آشنا بودن اصطلاح نباید شرط اصلی گزینش برابر فارسی باشد. اگر به معیارهای دقت و روشنی - که در اصطلاحشناسی علمی ضروری هستند - پایبند باشیم، ساختن اصطلاحهای آشنا برای مفهومهایی که معادل فارسی ندارند ناممکن خواهد بود. هم چنین ضروری دانستن جزءهای آشنا برای این مفهومهای نو به معنای خودداری از افزایش تعداد اصطلاحهای مستقل تازه خواهد بود، حال آن که زبان فارسی سخت بدین اصطلاحها نیاز دارد.
    - شخصیت:جدا از کیفیتها و ویژگیهای یادشده در بالا، برابر مناسب باید چندین خصوصیت دیگر نیز داشته باشد که یکی از آن ها به گفتهی م.ش. ادیب سلطانی «شخصیت» است. برداشت ما از این معیار این است که مفهومهای عمدهی علمی یا فلسفی نباید با اصطلاحهای رایج و پیشپاافتادهی فارسی ترجمه شوند. دلیل ساده آن که اگر اصطلاحی شخصیت مجزای خود را نداشته باشد به سادگی در انبوه دیگر مفهومهای عادی گم میشود. اگرچه ردهبندی شخصیت واژهها تا پارهای ذهنی است، به ویژه وقتی اصطلاحهایی با اهمیت کم تر مورد نظر باشند، بیشک رعایت ضابطهی «شخصیت» به نتیجههای معتبرتری منجر میشود. بگذارید مثالی بزنیم. اصطلاح «برافزایش» برابر خوبی برای accretion - که مفهوم مهمی در اخترفیزیک است - به نظر نمیرسد. این اصطلاح، که برخی آن را به کار میبرند، و تشکیل شده است از پیشوند «بر» + «افزایش»، به سادگی به معنای «افزایش یافتن» است. حال آن که «افزایش» عادیترین برابر فارسی برای addition است (چه در ریاضی چه غیر آن). به سخنی دیگر «برافزایش» برابر بسیار پیشپاافتادهای است برای مفهوم مهم accretion، به ویژه آن که «افرایش» کاربردهای بسیار دیگری هم دارد. میبینید که در اینجا مساله بر سر فارسی یا بیگانه بودن نیست. «برافزایش» فارسی است، ولی برابر خوبی نیست. ما برای مفهوم accretion معادل «فربال» را پیشنهاد میکنیم که تشکیل شده از پیشوند «فر» نشانگر فراوانی و افزایش + «بال» از فعل «بالیدن» یعنی «رشد کردن». همچنین فربال و فربالیدن در ساخت مشتقهای مربوط کارآتر هستند.
    - غنیسازی واژگان: مولف بر این باور است که باید واژگان علمی در زبان فارسی را با اصطلاحهای تازه افزایش داد. همان گونه که گفته شد، داشتن برابرهای بیابهام برای مفهومهای علمی و فنی ضروری است. بنابراین ما «تنبلی ذهنی» را رد میکنیم و میکوشیم با پیش نهادن اصطلاحهای نو و ناوابسته به هم در توانمد ساختن این واژگان سهمی ادا کنیم.
    - احترام به کوششهای دیگران: خردمندانه نیست که برای مفهومهایی که در گذشته به درستی به فارسی ترجمه شدهاند، برابرهای تازه بسازیم. و افسوسانگیز است که برابرهای خوبی را که دیگران ساختهاند نادیده بگیریم. به منظور دست یابی به پیشنهادهای دیگران، باید نخست کتابنگاری مناسبی از کارهای منتشر شده به زبان فارسی فراهم کرد. پذیرفتن آن واژههای مناسب همچنین به معنای ارج گذاری به کوششهای دیگران است. ما بر این باوریم که ما مجاز نیستیم یافتههای پیشین را نادیده بگیریم، اما خود را آزاد احساس می کنیم که پس از تجزیه و تحلیل کافی آن ها، این برابرها را بپذیریم یا رد کنیم. همان گونه که در بالا گفته شد، باید دربارهی اصطلاحهای پیشنهادی دیگران بررسی انتقادی انجام داد و آن هایی را برگزید که با استاندههای ما سازگارند. افزون بر این، به منظور دوری از آشفتگی، باید از دادن تعریف تازه به اصطلاحهایی که پیش تر دیگران به کار بردهاند خودداری نمود.
    ۴- بهره گیری از گویش ها
    آن چه که واژههای رسمی/استانده را از واژههای گویشی متمایز میکند در اساس به کار بردن واژههای گروه نخست توسط شاعران و نویسندگان «کلاسیک» است. اما تاریخ زبان فارسی نو نشان میدهد که بسیاری از واژههای منطقهای و محلی به دست نویسندگان ادبی و گردآورندگان فرهنگهای کلاسیک از بخشهای گوناگون ایران وارد زبان ادبی یا رسمی شدهاند. به سخنی دیگر، همین که شاعر، نویسنده، یا فرهنگنویسی واژهای را به کار برد آن واژه وارد زبان فارسی «رسمی» میشود. از سوی دیگر، شکی نیست که تمام واژگان زبان فارسی را نویسندگان کلاسیک به کار نبردهاند. ما واژههای هند و اروپایی پرشماری را مییابیم که نیاگان فارسی باستان یا اوستایی آن ها به ما نرسیدهاند اما در گویشهای فارسی کنونی وجود دارند. نمونهای چند از این واژههای اصیل اما «نارسمی، ناادبی» هند و اروپایی در گویشهای ایرانی عبارتند از:
    ۱) حشرهی bee «زنبور عسل» در انگلیسی از beo در انگلیسی کهن میآید و خویشاوند است با بالاژرمنیک کهن bia، ایرلندی کهن bech، لیتوانیایی bitis، اسلاوی کهن bicela، ریشهی پوروا هند و اروپایی -bhei*. برابرهای اوستایی و فارسی باستان این واژه شناخته نیستد. اما واژههای بسیار همانندی را در گویشهای فارسی مییابیم: در لارستانی: biz، قائنی: bouj، تالشی: bezâz رشتی: barzak، تربت حیدریه: bunj و دیگرها. کنایهآمیز آن که در فارسی استانده/رسمی، «زنبور» عربی را به کار میبریم.
    ۲) نمونهی دیگر papillon «پروانه» در فرانسه و farfalla در ایتالیایی است از ریشهی papilio در لاتین، خویشاوند با fifaltra در بالاژرمنیک کهن، pipila «مورچه» در سانسکریت، همگی از ریشهی -pelpel* در پوروا هند و اروپایی. جالب است که در چند گویش فارسی این واژه دیسهی کهن خود را حفظ کرده است: در لارستانی palpalaku، در تبری: pâppalu، در لری: papi، در کردی: pepûle.
    ۳) واژهی لاتین caput به معنی «سر» هم ریشه است با kapala در سانسکریت به معنای «کاسه، کله، جمجمه»، در گوتیک: haupti، در آلمانی: Haupt، در انگلیسی: head، که همه از -kaput* در پوروا هند و اروپایی ریشه میگیرند. دیسههای اوستایی و فارسی باستان شناخته نیستند اما همتاهای ایرانی آن در چند گویش باقی ماندهاند: لری kapu «سر» و kapulek «کله و میان سر»، پشتو kaparay «سر».
    ۴) Berg در انگلیسی به معنای «کوه» است (iceberg «کوه یخ»). از انگلیسی میانه: bergh، انگلیسی کهن: beorg و beorh «تپه»، دانمارکی میانه: bergh «کوه»، بالاژرمنیک کهن: berg «کوه»، پوروا هند و اروپایی: -bhergh* «بالا». در لری berg وجود دارد به معنای «تپه، کوه». این واژه مرتبط است با بُرز در فارسی مانند رشتهکوه البرز و برز به معنای «بلندی، بزرگی». فارسی باستان: -baršan «بلندی». اوستایی: -barzan، سانسکریت: -bherant «بلند». این واژهها همه خویشاوند burg/burh در انگلیسی کهن هستند به معنای «دژ»، از پوروا ژرمنیک: burgs* «دژ» ( نُرس کهن: borg «دیوار، دژ»، آلمانی: Burg «دژ»، گوتیک: baurgs «شهر»، انگلیسی burg و borough، فرانسه: بورژوا bourgeois، bourgeoisie، و faubourg). همه از ریشهی پوروا هند و اروپایی: -bhergh* «بلند».
    ۵) پستاندار خانگی مشهور در فارسی نو «سگ» گفته میشود. فارسی میانه: sak یا sag، اوستایی: -spâ، بسنجید با -svâ در سانسکریت، یونانی: kuon، لاتین: canis، ارمنی: šun ، انگلیسی کهن: hund، بالاژرمنیک کهن: hunt، ایرلندی کهن: cu، ولزی: ci، روسی: sobaka، پوروا هند و اروپایی: -kwon*. در چند گویش فارسی این واژه دیسهی کهن اوستایی خود را حفظ کرده است. تالشی و تاتی: espa، آشتیانی: esb، کاشانی و سُرخهای: esbâ، لاسگردی: aesbae.
    ۶) ریشهی -ar در اوستایی «به جنبش انداختن، جنباندن، رفتن» و در سانسکریت: -ir «به جنبش انداختن، پیش راندن، رفتن، آشفتن» از -er* در پوروا هند و اروپایی میآید به معنای «جنباندن، به حرکت انداختن». بسنجید با oriri در لاتین «سربرکردن، پدید آمدن»، در یونانی: horme. در فارسی نو «رسیدن» از فارسی باستان -rasa ( در سانسکریت: rcchati) از همین ریشه میآید. جالب آن که شکل اوستایی را در گویش تبری مییابیم: ar به معنای «جنبش».
    ۷) در گیلکی fanderesten به معنای «نگاه کردن، دیدن» (مانند «نگرستن/نگریستن» در فارسی) است که به احتمال زیاد از -dares در اوستایی به معنای «نگریستن، دریافتن» میآید. بسنجید با drsti در سانسکریت به معنای «دیدن، نگاه، منظره، خرد، چشم عقل»، در پالی: dassa به معنای «دیدن یا دیده شدن»، در یونانی: derkesthai «به روشنی دیدن، نگاه کردن». ایرلندی کهن: derc «چشم»، انگلیسی کهن: torht «روشن».
    ۸) home در انگلیسی، در انگلیسی کهن: ham «مسکن، خانه، روستا»، از پوروا ژرمنیک: -khaim* ( بسنجید با نُرس کهن: heima «خانه»، آلمانی: Heim خانه، گوتیک: haims «روستا»). از پایهی پوروا هند و-اروپایی: -kei* «بستر، دراز کشیدن، سکنا گزیدن». دیسهی پوروا هند و اروپایی در گویش اَفتَری دیده میشود: kiye «خانه». دیسهی رسمی «خانه» در فارسی نوین از xânak، xân، و xôn در فارسی میانه میآید. بسنجید با لاتین: cunae «گهواره»، یونانی: kome «روستا» (هم ریشههای دیگر: لاتین: civis «شهری»، فرانسه: cité «شهر»، انگلیسی: city «شهر» و cemetery «گورستان»، سانسکریت: -siva «فرخنده، عزیز»).
    ۹) واژههای case «مورد»، cascade «آبشار»، decay «پوسیدن»، occasion «موقعیت» و بسی مشتقهای دیگر سر انجام از cadere در لاتین میآیند به معنای «افتادن» (اسپانیایی: caer و caida). اصطلاح لاتین از ستاک پوروا هند و اروپایی -kadi* به معنای «افتادن» سرچشمه میگیرد. جداشدههای فارسی باستان و اوستایی آن ناشناختهاند اما برابرهای فارسی در گویشهای امروزی وجود دارند. برای نمونه، در گیلکی (لنگرود و تالش): katan «افتادن»، bakatam «افتادم»، dakatan «افتادن (در چاله و مرداب)»، vakatan «از خستگی افتادن»، fakatan «از شهرت و اعتبار افتادن». در لکی: katen «افتادن»، kat «افتاد»، beko «بیفت!». در تبری: dakətə «افتاده»، dakətən «فروپاشیدن»، dakət gu «گاو گمشده».
    در سالهای اخیر نشانههای مثبتی دیده میشوند از پی بردن به اهمیت گویشهای فارسی ِ درون یا بیرون از ایران کنونی. شمار چشمگیری واژهنامه و پژوهش نیز دربارهی گویشها منتشر شده و شاعران نو پرداز، مانند نیما یوشیج، اخوان ثالث، و دیگران، واژههای گویشی را در شعرهایشان به کار بردهاند. همچنین کارهای نویسندهی برجسته محمود دولتآبادی از اهمیت ویژهای برخوردار است، زیرا رمانهایش مانند «کلیدر» (در ۱۰ جلد) شمار فراوانی واژههای جالب گویشی در خود دارند که واژگان فارسی را غنا میبخشند.
    - - -​
    از پیش گفتار کتاب " فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی"
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    ترجمهناپذیری فرهنگی
    هر چیزی را نمیتوان به هر زبانی ترجمه کرد. به طور کلی، هر اندازه ساختار دو زبان و نوع فرهنگ ها متفاوت و از هم دور باشند، ترجمه مشکل تر میشود. مشکلاتی که سبب میشود نتوان مطلبی را از زبانی به زبان دیگر ترجمه کرد انواع گوناگونی دارد. یکی از این موردها ترجمه جناس و به طور کلی بازی با زبان است. به گفت و گوی زیر توجه کنید:
    - چرا بیقراری؟
    - برای این که قرار دارم.
    چه گونه میتوان این گفت و گو را با این زیبایی به زبانی دیگر ترجمه کرد؟ یا این که، مثلن، برای کلمه ی "کاریکلماتور" چه برابری میتوان در انگلیسی پیدا کرد؟ این نوع ترجمهناپذیری ترجمه ناپذیری زبانی است. نوع دیگر مشکلی است که در ترجمه ی کلمه های فرهنگی، کلماتی تنیده در فرهنگی خاص، مانند شاهد، رند، مطرب و مستحب در شعر کلاسیک ایرانی، پیش میآید. یکی دیگر از مشکلات ترجمه، پیچیدگی زبان است. برخی از نویسندگان نمیتوانند یا نمیخواهند زبان ساده به کار گیرند. نوشتههایی وجود دارد که محصول توهمات هنرمندانه و گاه نزدیک به هذیاناند. ترجمه ی این گونه نوشتهها نیز غالباً راضی کننده نیست.
    اما نوعی از ترجمهناپذیری که در این جا میخواهم نمونهای از آن بیاورم مربوط میشود به نوشتههایی که دارای ارجاعات فرهنگی زیادی هستند. این نوشتهها نه بازی زبانی دارند، نه جناس دارند و نه کلمات ویژه ی فرهنگی بلکه، به اصطلاح، پرتلمیحاند. زبان این نوشتهها به هیچ روی پیچیده نیست. چیزی که ترجمه ی آن ها را دشوار میکند اشارات خاص فرهنگی است. برخی از ترجمهها که سبب نارضایتی خواننده میشود و گاه صدای منتقد را نیز درمیآورد، از همین نوع است و، در واقع، مترجم هیچ کوتاهی نکرده است.
    قطعهای که در زیر می آید، نوشتهای است طنزآمیز، به قلم رویا صدر، که در روزنامه
    شرق (۱٦/۲/۱۳۸۴) چاپ شده است. به نظر من، این نوشته را به راحتی میتوان به زبان های اروپایی ترجمه کرد و به هیچ روی نمیتوان آن را "ترجمهناپذیر" دانست، اما مشکل این جاست که کم تر کسی در اروپا یا امریکا میتواند آن را بفهمد. اما نوشته ی زیر مساله ی دیگری دارد که مانع از ترجمه و در واقع، فهم آن در زبان دیگر میشود. این قظعه را با هم بخوانیم:
    کتابی وایسین بقیه هم سوار شن (رویا صدر)
    شاغلام رسید کنار ایستگاه مخبرالدوله. اتوبوسی داشت میآمد و بوق میزد و از لوله ی اگزوزش مثل موتور جت، دود بیرون میداد. شاغلام دست نگه داشت. اتوبوس ترمز کرد. شاگرد شوفر رو کرد به مسافران که: "کتابی وایسین، ایشون هم سوار شن" و زد رو شانه ی مش حسن که آن جلو میله را چسبیده بود و رضایت نمیداد یک قدم برود آن طرفتر و گفت: "مَشتی برو جلوتر." مشحسن جواب داد: من مش حسن نیستم، من گاو مش حسنم." شازده احتجاب که بغـ*ـل دستش ایستاده بود عصبانی گفت: "گاو هم باشی، باید این قدر شعورت برسد که بری جلوتر مردم سوار شن." و زیر لب ادامه داد: "یک عده زبان نفهم ریختهاند این جا... و خودش همان جلو، میله را گرفت بُغ کرد و ایستاد.
    ملاقربانعلی به گریه افتاد: "خدایا تا کی باید در این زندان بمانیم؟ آخر بکش راحتمان کن!" و فریاد زد: "آقا راه بیفت، زن و بچه مردم پختند... هلاک شدیم از گرما... و شاگر شوفر گفت: "آقایون بروند داخل، در بسته بشه."
    داش آکل هن و هن کنان از عقب اتوبوس، میآمد جلو، نچنچ کرد: "توی عجب دغمسهای افتادیمها... لوطی راه بیفت، درش با من..." صدا از قسمت خواهران بلند شد. زری آمد جلو زنجیر گرداند زیرچشمی نگاه کرد و گفت: "آبجی! شوما برو عقب! خوبیت نداره..." زری اشک به چشمهایش نشست و به عقب اتوبوس پناه برد ... ولی این صحنه ی رومانتیک دراماتیزه شده را داد و فریادی قطع کرد و آن را تا سر حد یک سکانس اکشن از سریالهای تلویزیونی پایین آورد: "آهای آقا... باز کن دوباره ببند... آهای دستم... آهای شستم..." "جعفرخان از فرنگ برگشته"، که روی صندلی نشسته بود، با دیدن این صحنه، سری تکان داد و به "مش قاسم غیاثآبادی"، که در وضعیتی میان خوف و رجا، میان ایستادن و معلق شدن، بالای سرش پیچ و تاب میخورد و گفت: "این مردم آخه معلوم نیست کی سیویلیزه میشند! اصلن دیسکاسیون هیچ رقم باهاشون فایده نداره. نمیدونم اگه اتوریته بالای سرشون نبود..." و تا آمد نفس تازه کند، مش قاسم از فرصت استفاده کرد و گفت: "تا قبر... آ... دروغ چرا؟ ما یه روز به چشم خودمون یه آتوریتهای دیدیم... داشتیم میرفتیم توی راسته غیاثآباد ... از سر پیچ که رد شدیم، یک وقت دیدیم یک آتوریته پرید... ما هم یک بیل برداشتیم که ..." که فریادی حرفهایش را قطع کرد و جماعت دور و بر که تا آن لحظه گوشهایشان را تیز کرده بودند بلکه جریان دعوای مش قاسم با آتوریته را بشنوند، متوجه جلوی اتوبوس شدند. دایی جان ناپلئون یقه استاد ماکان را گرفته بود که: "ماجراجوی بیگانه پرست... آقایون مسئول بینظمی روی رکاب ایشونه..." و با اشاره به قلم مو و بوم نقاشی استاد ماکان میگفت: "اینم ابزار و ادواتش که با این به شکل وقیحانهای میایسته روی رکاب و گرا میده و دلار میگیره..." در این گیر و دار، راننده، سوییچ را چرخاند، ماشین را خاموش کرد. ترمزدستی را کشید و گفت: "حالا که این جوریه، تا توی رکاب خالی نشه، من عمرن اگه ماشینو تکون بدم."... و چپچپ به جوانی نگاه کرد که در ردیف دوم نشسته بود و سرش توی مجله بود و داشت تند و تند جدول حل میکرد... (همانطور که شما خواننده عزیز هم اذعان دارید، برخورد راننده با جوان، کار کاملن بیربطی بوده است.) شاغلام که احساس کرد کار دارد بیخ پیدا میکند به رغم وقوف به این مساله که عبارت "بیخ پیدا کردن کار" مطلقن بار ادبی ندارد، خودش را کج و کوله کرد بلکه در فضای خالی جلوی رکاب، جایش بشود و غائله را ختم به خیر کند. در، با هزار کش و قوس و سر و صدا و فس ... فس کردن، بسته شد و جماعت نفس راحتی کشید. راننده، سوییچ را چرخاند و ترمزدستی را کشید و خواست دنده عوض کند، که صدا از قسمت خواهران بلند شد: "آقا، نگه دار... ایشون پیاده میشن.. اشتباهی سوار شده... قهرمان یکی از پاورقیهای آبگوشتی بود..."
    نوشته ی بالا، از لحاظ ترجمه، مشکل زبانی ندارد. همه ی کلمه ها و جملههای آن را میتوان به هر زبان خارجی ترجمه کرد. اما، همان گونه که دیده میشود، خواننده باید آثار ساعدی، گلشیری، جمال زاده، هدایت، سیمین دانشور، پزشکزاد، و بزرگ علوی را خوانده باشد تا بفهمد ماجرا چیست و اشارات به کجا و چه کسانی است. نوشته ی بالا، البته، نوعی نقیضه ی فکاهی است، اما این مساله، در مقیاسی وسیع تر، در کل ادبیات وجود دارد. در واقع، ترجمه با دو سد بزرگ رو به رو است: سد زبانی و سد فرهنگی.
    برخی معتقدند این گونه متن ها را فقط با دادن توضیحات مبسوط در پانوشت میتوان ترجمه کرد و عملن نیز شماری از مترجمان چنین کردهاند. این یکی از راه های روبروشدن با این مساله است، اما باید دانست که یک جنبه ی منفی در این کار وجود دارد. به طور کلی، متن و به خصوص ادبیات را باید یکسره و بدون قطع ذهنی و چشمی خواند. هر بار که چشم برای دیدن مطلبی به پایین صفحه حرکت میکند، اندکی از لـ*ـذت متن کاسته میشود. متنی که بخشی از اطلاعات آن باید از جایی دیگر و به شیوهای مقطع به آن تزریق شود متن سازواری نیست. به سخن دقیقتر، نظام گفتمانی چنین متنی عیب دارد. چنین متنی شبیه اثری ذهنی است که زنگولههایش از خودش بیش تر است و زنگولهها مانع از آناند که خود اثر دیده شود. متنی که خواننده را هر لحظه به پانوشت ـ به گفتمانی متفاوت ـ میکشاند متنی دوگانه است که با ساختار یگانه و لحظهای ذهن انسان هماهنگی ندارد. شاید این کار با دو رسانه متفاوت عملی باشد. مثلن، احتمال دارد کسانی باشند که پیچیدهترین حسابرسی های بزرگ ترین مؤسسات مالی را در حالی که به یکی از سمفونی های موتزارت گوش میکنند انجام دهند، اما به نظر میآید که گوش دادن هم زمان به دو سمفونی عملی نباشد.
    به هر حال، هستند مترجمانی که تمایل چندانی به این کار ندارند و معتقدند متن هایی را که به اطلاعات پانوشتی زیادی نیاز دارند، به ویژه اگر از نوع ادبی باشند، نمیتوان طوری ترجمه کرد که خواننده بتواند با خواندن آنها به لـ*ـذت ادبی دست یابد. در مقابل، گروهی از مترجمان، و همچنین خوانندگان، هستند که خواندن متن ادبی را همچون چیدن قطعات یک پازل درهم ریخته و دست یافتن به شکل درست و نهایی آن میدانند. شاید این شیوه ی ترجمه برای چنین سلیقههایی نامطلوب نباشد، اما باید دانست که حتا آن دسته از نویسندگان پازلگرا، که داستان خود را همچون معما یا بازی به خواننده عرضه میکنند و از او میخواهند که با تلاشی توانفرسا و سرگیجهآور خود را از آن بیرون بکشند، متن را یکپارچه و در گفتمانی یگانه به او عرضه میکنند نه در دو نظام متنی موازی و البته کاملن متفاوت.
    برخی دیگر از مترجمان برای حل این مشکل راهی دیگر برگزیدهاند. آنان، همان گونه که اشاره شد، معتقدند که ذهن مقطّع نمیتواند به درک و حظ ادبی برسد. این گروه معتقدند که، به جای حواله دادن دایم خواننده به پای نوشته یا پایان کتاب، به تر است با در اختیار گذاشتن متنی مقدماتی، متنی حاوی اطلاعات لازم برای ورود به متن اصلی بعدی، او را به درجهای از اطلاعات رساند که بتواند به درک و لـ*ـذت ادبی دست یابد.
    این روش بسیار طبیعیتر از روش قبلی – یعنی دادن اطلاعات در پانوشت و فرستادن خواننده به پای صفحات و در نتیجه قطع کلام و ذهن – است. در این جا ذهن قطع و وصل نمیشود. خواننده نوشتهای را درباره موضوعی واحد و یکپارچه میخواند و در نتیجه در فضای ماجرا قرار میگیرد. در واقع، میتوان گفت که چنین خوانندهای در موقعیتی نزدیک به خواننده ی متن اصلی قرار دارد. لـ*ـذت خواندن نیز در این روش بیش تر است زیرا خواندن یعنی همین نوع خواندن، نه یک کلمه خواندن و ده کلمه به دنبال معنای آن گشتن. به نظر میرسد اصولن کل حرکت به طرف درک فرهنگ بیگانه باید چنین ماهیتی داشته باشد، نه قطعه قطعه و این موضوع میتواند نگاه ما را به ترجمه تغییر دهد.
    همان گونه که اشاره شد، شماری از مترجمان، چه ادبی و چه غیر ادبی، چه در ایران و چه در کشورهای دیگر، برای حل مشکل ترجمههایی که به اطلاعات جانبی زیادی نیاز دارند، از این راه رفتهاند. نگارنده دو مورد بارز در ایران سراغ دارد که هر دو کاملن موفق بودهاند. نخست، عبدالرحیم احمدی در ترجمه ی نمایش نامه ی گالیله، اثر بر تولد برشت، و دوم، نجف دریابندری در ترجمه ی پیرمرد و دریا، اثر ارنست همینگوی. آنان مقدمههای مفصلی به این دو اثر ادبی نوشتهاند که تقریبن همه ی آن چه را که خواننده – خواننده ی ایرانی – برای خواندن و درک کامل این آثار نیاز دارد، در اختیار او گذاشتهاند و از این طریق خواننده را در طول مطالعة کتاب آزاد گذاشتهاند. به نظر میرسد که این روش برای ترجمه ی برخی آثار تدبیر مناسبی باشد.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    آوای همسایگان
    (ترانه های عامیانه در کشورهای هم زبان با ایران)
    آثار فولكوریك سه كشور ایران، افغانستان و تاجیكستان، سرشار از عناصر مشترك و همانند است (۱). این خویشاوندی در همه ی اندام‎های فرهنگ‎های پویای این ملت‎ها به گونه ی آشکاری به چشم می‎خورد و طبیعی است كه سده‎ها غربت و جدایی سیـاس*ـی و مرزكشی‏های حقوقی، نتوانسته‎است رشته‎های خویشاوندی فرهنگی میان ساكنان این سرزمین‎ها را بگسلد.
    هم از این روست كه عناصر مشترك و نشانه‎های آشنایی و یگانگی در پیكره‎های گوناگون و رنگارنگ فولكلور این ملت‏ها و در ضمیر و خاطره ی فرهنگی آنها، حضور فعال خود را همچنان حفظ كرده‎است.
    ایرانی فارسی زبان كه مجموعه‎های فراهم آمده از فرهنگ عامه‎ی این ملت‎ها را، پیش روی خویش می‎گشاید و ترانه‎ها، افسانه‎ها، متل‎ها، سرود‎ها و چیستان‎های آنان را می‎خواند، خود را در فضا و حال و هوایی چنان خودمانی و آشنا و خانگی می یابد كه اندیشه‎ی جدایی مرزها و قلمرو‎های سیـاس*ـی را در آغاز به ذهن خود راه نمی دهد. این دو بیتی معروف كه با اندك تفاوتی در تقریبن همه ی روستا‎ها و شهر‎های ایران خوانده می‎شود، به همین صورت كه در زیر می‎خوانید، در مجموعه‎ی رباعی‎های خلقی تاجیكی نیز آمده است:
    دو سه روز است كه بوی گل نیامد / صدای خواندن بلبل نیامد
    روید از باغبان گل بپرسید / چرا بلبل به سیر گل نیامد
    این وضعیت در بخش بزرگی از رباعی‎ها و دوبیتی‎های افغانی و تاجیكی نیز وجود دارد و تفاوت‎ها به اندازه ای اندكند كه چندان اعتنا پذیر نیستند. دو بیتی معروف دیگری كه ما آن را به صورت زیر می‎خوانیم:
    سرم درد می‎كنه، صندل بیارید / طبیت از ملك اسكندر بیارید
    طبیت از ملك اسكندر نباشه / عرق از سـ*ـینه‎ی دلبر بیارید
    نزد تاجیك‎ها، با تغییرات بسیار اندکی به این شكل درآمده است:
    سرم درد می‎كنه، سرور بیارید / طبیت از ملك اسكندر بیارید
    طبیب از ملك اسكندر نباشه / روید از خانه‎ی دلبر بیارید
    نویسنده‎ی پیش‎گفتار «فولكلور مردم بخارا» ، در اشاره به شباهت‎ها و یگانگی‎های ترانه‎های این ملت‎ها می‎نویسد:
    «آثار پسندیده‎ی مردم، خود بال و پر پیدا می‎كنند و از هر گونه مرز رسمی سیـاس*ـی و فرهنگی بیرون می‎روند و در مغز و قلب مردم هر مرز و بوم آشیان می‎گذارند. برخی از ترانه‎های طوی (جشن) عروسی و رباعی هایی‎ كه با عنوان «موریگی = طرز آواز‎خوانی مروی» در این خطه‎ی باستانی معروف و مشهورند، چنین است:
    - بالا بلند است / ابرو كمند است
    در بین ابرو / خال‎ها كه كنده است
    - از در درآیی، من نگاه تو كنم / اندیشه به چشمان سیاه تو كنم
    من مال ندارم كه فدای تو كنم / این جان عزیز دارم، قربان تو كنم

    همین دو نمونه ی فولكلوریك مردم بخارا را همه ی ساکنان‎ آسیای میانه، افغانستان و ایران می‎دانند و با شکل های گوناگونش می‎ خوانند و همه آن را از آن منطقه‎ی خود می‎دانند. سروده‎های «اشتربچه ماند در بلندی» ، «شاه‎ دختر، شكر دختر» و سلسله‎ای از رباعی ها نیز از آثار برجسته‎ی مشترك خلق‎های ماست. «شاه دختر» كه در خراسان به «دختر شیرازی» معروف است، خود گواه این مطلب است.» (۲)
    فرصت و امكان مقایسه‎ی نمونه‎های همانند از ترانه‎های عامیانه‎ی ملت‎های ایران، افغانستان و تاجیكستان، در كتاب های آورده شده در پایان این نوشته برای علاقه‎مندان وجود دارد. از این رو ما در پایین پس از اشاره های کوتاه به پاره‎‏ای از ویژگی‎های ترانه‎های افغانی و تاجیكی، نمونه‎‎هایی را نیز كه گلچین كرده‎ایم به نظر خوانندگان می‎رسانیم.

    ۱ـ ترانههای عامیانهی تاجیكی

    قالب‎های شعری مشخص در ترانه‎های مردم تاجیك، دوبیتی و به ویژه رباعی است. این قالب شعری، از دیر باز در قلمرو‎های نفوذ شعر فارسی جایگاه اجتماعی ویژه ای داشته است. چنین كیفیتی در ادبیات تاجیك نیز وجود دارد. «رجب امان اوف» یكی از ترتیب دهندگان مجموعه‎ی رباعی‎های خلقی تاجیكی می‎نویسد:
    «ادبیات كتبی خلق تاجیك كه خود تاریخی بیش تر از هزار سال دارد، در آغاز پیدایش خود، رباعی را به گونه ای گسترده مورد استفاده قرار داد ... بدین ترتیب، رباعی، هم در نظم شفاهی خلق تاجیك و هم نظم كتابی آن، جایگاه بسیار مهمی را اشغال نمود.» (۳)
    افزون بر قالب رباعی و دوبیتی، نمونه‎های اندکی از دیگر قالب‎های شعری، در منابعی كه به دست ما رسیده است، وجود دارند. (۴) بافت مضمون در شعر عامیانه‎ی تاجیك‎ها، اعم از دو بیتی، رباعی، تصنیف و دیگر فرآیند‎های ملی، همان مقوله های مشخص و معمول در آثار فولكلوریك است كه مسایلی همچون نفسانیات، معیشت، محدودیت‎ها و فشار‎های اجتماعی ناشی از فقر، نا به سامانی‎ها، مهاجرت و خانه به دوشی، تفاوت‎ها و فاصله‎های اجتماعی و غیره را در بر می‎گیرد و در كنار آنها، شادی‎های اندك از كام یابی‎های معمول هم وجود دارد.
    محور‎های شاخص از نظر مضمون در رباعی‎ها و دو بیتی‎های تاجیكی، نخست عشق و آرزوی وصال و در مرحله های بعدی، فقر، اعم از فقر مادی و فرهنگی و آثار بر جای مانده از آنها‎ست.
    نكته‎ی جالب و بسیار مهم در ترانه‎های فولكلوریك تاجیك‎ها، وجود شعرهایی است كه ساخت مضمونی آنها نشان از تعلق آنها به زنان دارد. سهم زنان را در تمامی نمونه‎های نظمی از آفرینش‎های فولكلوریك، در اجتماعیات، در عاشقانه‎ها، در ترانه‎های كار، در غریبی‎ها، در ترانه‎های سرور و سوگ و ... می‎توان دید. ترانه‎های زنان، در طیف مضمونی رنگا‎رنگ خود، بیش‏تر به بیان رنج‎ها و دل‎زدگی‎های ناشی از زندگی خانوادگی اختصاص دارد، و یكی از مقوله های مهم آن، ازدواج ناهمگون است كه نزد فولكلور شناسان عنوان « نكاح مجبوری» دارد.

    « غریبی‎» ها
    در اجتماعیات از شعر فولكلور تاجیك، زمینه‎ی قابل تاكید دیگری هست كه از میان آنها مضمون ویژه ای به نام «غریبی» شهرت یافته است. « غریبی‎» ‎ها، مصیبت‎ها، غم‎ها و رنج‏های مردمی را كه در اثر اوضاع ویژه ی اجتماعی ناگزیر از ترك یار و دیار می‎شوند، بازگو می‎كنند. نارمت اوف در باره ی خاستگاه « غریبی» ها می‎نویسد:
    «مردم تاجیك، در نتیجه‎ی وضعیت دشوار زندگی ناشی از جنگ و جدال خانمان‎سور میان مدعیان قدرت، حمله‎های دایم غارت‎گران بیگانه، ترك میهن كرده‎، در كشور‎ها و دیار بیگانه، عذاب غریبی را سپری کرده اند. این همه باعث به وجود آمدن یك نوع عمده ی سروده‎های خلقی شده ‎اند. رباعی‎هایی كه در این موضوع گفته شده‎اند، « غریبی‎» نام دارند. رباعی های غریبی بنا بر مضمون‎ به دو گروه بخش می‎شوند : گروه نخست به تصویر حسب حال خود مسافران ـ غریبان اختصاص داده شده‎اند. گروه دیگر، شامل تصویر حال و احوال خویش و تبار و آشنایان این غریبان است.» (۵)
    اجتماعیات، مضمون‎های متنوعی همچون مسایل خانوادگی، نا كامی‎ها و نامرادی‎های شخصی، ضعف‎ها و كاستی‎ها، ارزش‎های ناشی از تغییرات سیـاس*ـی و اجتماعی، پدیده‎های تكنیكی و فنی، مظاهر استبداد و تجـ*ـاوز‎های درون و برون اجتماع، آثار مثبت و منفی ناشی از گذر از شیوه‎های حكومتی و غیره را شامل می‎شوند.

    تاثیر از شعر رسمی
    نكته‎ی قابل اشاره‎ی دیگر در ترانه‎های تاجیكی، رد پای شعر رسمی در آن ها است. برخی از این ترانه‎ها ساختاری منطبق با شعر رسمی دارند. احتمالن گردآورندگان، یاد‎مانده‎ها و محفوظاتی را كه راویان ترانه‎های فولكلوریك از شعرهای شاعران داشته‎اند، جزو اشعار عامیانه به شمار آورده‎اند. افزون بر ترانه‎های باباطاهر، رباعیات مولانا، خیام و دیگر شاعران نیز در منقولات راویان آمده است. طبیعی است كه در نقل و بازتاب این دسته از شعرها، تحریف و جا به جایی هم صورت گرفته است. این پدیده را باید نشانه‎ای مثبت از علاقه و تمایل مردم عوام به مفاخر ادبی و آثار آنان دانست. در این جا برای نمونه به ذكر یك رباعی از رباعیات مولانا و یك دو بیتی از سروده‎های بابا‎طاهر كه به صورت دست‎كاری شده در كتاب رباعی های خلقی تاجیكی آمده، بسنده می‎شود:
    ای دلبر من، در دل تو چیست بگو / جز من دگری، عاشق تو كیست بگو
    گر هست بگو، نیست بگو، راست بگو / من را غم تو، ترا غم كیست، بگو (مولانا)
    دلی دارم كه بهبودی نداره / نصیحت می‎كنم، سودی نداره
    به بادش می‎دهم، كی می‎بره باد / به آتش می‎زنم، دودی نداره (باباطاهر)

    هنوز هیچ پژوهشگر فولكلور به طور مدلل نتوانسته ‎است اصل خاستگاه این یا آن اثر شفاهی مردم بخارا را روشن سازد و اصولن آثار شفاهی مردم تاجیك دارای حدود معینی نبوده است. گرد‎آورندگان این آثار آن ها را از محله های گوناگون تاجیك‎نشین آسیای میانه، مانند «حصار»، «بدخشان»، «كولاب»، «بالا آب رودخانه‎ی زرافشان»، «راتیگن»، «وخیا» ، «درواز»، سمرقند و بخارا و فرغانه، گرد آورده‎اند و تنوع لهجه‎ها خود حكایت از همین تنوع جغرافیایی دارد.

    ترانه‎های بخارا
    در مجموعه‎ی ادبیات عامه‎ی مردم تاجیكستان، ترانه‎های بخارا، از نظر تنوع مضمون‎ها و قالب‎ها، جالب توجه‏‏اند. این ترانه‎ها، ترانه‎های عروسی، لالایی‎ها، ترانه‎های نوازش كودك، دوبیتی‎ها، رباعی‎های فولكلوریك، ترانه‎های بازی، چیستان‎ها، ضرب‎المثل‎های آهنگین و كوچه باغی‎ها را، شامل می‎شوند.
    از نظر جغرافیایی این ترانه‎ها، متعلق به شهر و نواحی گوناگون بخارا هستند. محور‎های مشترك با ترانه‎های ملی ایران، در ترانه‎های بخارا، با صراحت بیش تری رخ می‎نمایند. این همانندی، هم در مضمون و هم در شكل، جالب توجه است. از گونه‎های مشخص در این همانندی‏ها می‎توان به ترانه‎ی نوازش دختر، لالایی‎ها، برخی بازی‎ها و چیستان‎ها اشاره کرد.

    ۲ - ترانه های عامیانه ی افغانستان
    هنگامی كه از مجموعه‏ی‎ آفرینش‏های عامه‎ی افغانستان سخن به میان می‎آوریم، ناگزیریم فولكلور تاجیكان افغان را نیز مد نظر قرار دهیم كه بخشی از این مجموعه به شمار می‎رود و دارای افسانه‎ها، قصه‎ها، چیستان‎ها، روایت ها، سرودها، ضرب‎المثل‎ها و فكاهی ها است. سرودها (تصنیف‎ها) و ترانه‎های نشاط‎انگیز و بازی در این مجموعه، سهم برجسته‎ای دارند. داداجان عابداوف در پیش‎گفتار كتاب "نمونه‎هایی از فولكلور تاجیكان افغانستان‎" به این ویژگی اشاره كرده و می‎گوید: «در بین مردم افغانستان هیچ بزمی، هیچ جشنی و هیچ میله‎ای، بدون رقـ*ـص، سرود و افسانه‎خوانی و فكاهی گویی برگزار نمی‎شود. فولكلور در نمایش نامه‎ها و كنسرت‎های رادیو و تلویزیون و پروگرام‎های تاتر‎های ملی نیز زیاد مورد استفاده قرار می‎گیرد.» (٦)
    وی پس از تاكید بر این نكته كه فولكلور افغانستان نیز بیانگر امید‎ها و آرمان‎ها، خواسته‎ها، اندیشه‎ها و بازتاب‎ تلاش‎ها، كار و پیكار، تجربه های حیاتی و رسوم نسل‎های گذشته‎ی این كشور است، یاد‎آور می‎شود كه: «در فولكلور مردم افغانستان، مانند حماسه‎های كوراوغلی،آثاری نیز موجودند كه از لحاظ ارزش، كیفیت و اهمیت خود می‎توانند در ردیف مهم‎ترین آثار شفاهی جهان قرار گیرند.» (٧)
    ترانه‎های افغانی، همان ویژگی‎های فنی و مضمونی ترانه‎های ایرانی را دارند و در دسته‎بندی موضوعی، می‎توان آن‎ها را زیر برخی از همان عنوان‎هایی كه نام بردیم قرار داد. عشق و مقوله های آن و سپس موضوع‏های اجتماعی ـ سیـاس*ـی، كار و معیشت، غم و شادی زندگی و نمود‎های آن، مضمون های اصلی این ترانه‎ها هستند، ترانه‎های شادی آو، ویژه ی جشن و سرور و عروسی‎ها، گاه به صورت مناظره و پرسش و پاسخ است (مانند ترانه‎ی «من نمی‎شكنم» كه یاد‎آور ترانه‎ی معروف «بشكن بشكنه»ی در ایران است) و گاه به صورت خطاب، بدون پاسخ دهنده، مانند ترانه‎ی افغانی «الا بوته فروش»
    قالب‎ها و شکل های این ترانه‎ها بر پایه ی اسنادی كه ما در اختیار داریم، دوبیتی، رباعی،‎ میده دوبیتی‏ها و تصنیف‎ها هستند.
    مردم افغانستان برای دوبیتی و رباعی اصطلاحات زیر را به كار می‎برند: «چاربیتی»، «بیت»، «كوچه باغی»، «سنگ گردی»، «بیت سیغانی»، «فلكی»، «شمالی»، «بیت گردی» و غیره. بیش تر این اصطلاحات با مناطق گوناگون افغانستان ارتباط دارد. مثلن كوچه‎باغی مربوط به هرات، سنگ‎گردی مربوط به پنجشیر، بیت سیغانی مربوط به سیغان، فلكی مربوط به چاه آب و شمالی، مربوط به پروان است. (۸)
    میده دوبیتی‎ها، سرودهایی هستند كه هنگام خرمن‎كوبی اجرا می‎شوند. (۹) میده‎ها ترانه‎هایی با وزن‎های كوتاه و به طور عمده، موزون و شادند. میده‎های افغانستان و تاجیكستان، چهار مصراع یا چهار واحد دارند. پاره‎ای از آنها وزنشان در هر چهار جزء یكسان است و در برخی متفاوت. نمونه‎هایی از میده دوبیتی‎ها از لحاظ وزن و موضوع، در ایران نیز وجود دارد. تفاوت ترانه‎های ایرانی با میده‎ دوبیتی‎های افغانی در این است كه ترانه‎های ایرانی، هم از لحاظ وزن و هم از نظر كمیت مصراع‎ها، در تركیب عمودی یك ترانه، متنوع‎ترند.

    پی‎نوشت‎ها:
    ۱ـ فولكلور خلق‎های افغانستان، به الفبای تاجیكی، ن. معصومی و م. خال اوف، دوشنبه ۱۹٦۵
    ۲ـ ژانر‎های خرد فولكلور تاجیك، م. و. اسراری، دوشنبه ۱۹۸۳
    ۳ـ ادب عامیانه‎ی دره‎ی تخار، عبدالقیوم قویم، مجله‎ی ادب، شماره‎ی سوم، ۱۳۵۲
    ۴ـادب عامیانه‎ی هزارگی دری، شاه‏علی‎اكبر شهرستانی، مجله‎ی ادب، شماره‎ی سوم ۱۳۵۲.
    ۵ـ فولكلور دری زبانان افغانستان، نارمت اوف، نشرات دانش، دوشنبه ۱۹٧۴
    ٦ـ رباعی‎های خلقی تاجیكی، رجب امان اوف، نشرات عرفان، دوشنبه ۱۹۷٦
    ٧ـ فولكلور بخارا، د. عابداوف، ج. ربیع‎اف، ب. شیر محمداف، نشرات عرفان، دوشنبه ۱۹۸٦
    ۸ـ نمونه‎ها از فولكلور تاجیكان افغان، داداجان عابداف، نشرات عرفان، دوشنبه ۱۹۸۸
    ۹ـ نمونه‎های فولكلور دری، روشن رحمن، جلد ۲، دوبیتی‎ها و رباعیات، شورای فرهنگی پوهانتون افغانستان، كابل ۱۳٦۲
    از: فر ایران
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا