همه چیز از دوره ی پهلوی | دیکتاتوری یا دموکراسی

  • شروع کننده موضوع MILAD_A
  • بازدیدها 2,808
  • پاسخ ها 64
  • تاریخ شروع

MILAD_A

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
27,940
امتیاز واکنش
17,247
امتیاز
995
محل سکونت
تجریش
تحميل وزراء توسط دربار به نخست وزيران
يکي ديگر از اقدامات در قبال دولت ها تحميل وزراء وابسته به دربار به نخست وزيران بود که معمولاً نخست وزيران مجبور بودند که با وزراي تحميلي موجود در کابينه کار کنند که طبيعتاً در چنين شرايطي همکاري و تفاهم براي پيشبرد مسايل اصلي کشور و اداره امور جاري آن با مانع جدي روبه رو مي شد .
لوروژتل در نامه اي باروز در 24دسامبر 1947مي نويسد که : (در جريان انتخاب حکيمي به نسخت وزيري در آذرماه 1326 طرفداران شاه با اين شرط حکيمي رأي دادند که وي هژير را به عضويت کابينه در آورد و در نهايت در اسفند ماه 1326 هژير به عنوان وزير شاه به دولت پيوست . )
آبراهاميان (1) در خصوص دخالت هاي شاه و تحميل وزرا به نسخت وزير مي نويسد : (شاه که تا سال 1326 خود را پادشاه مشروطه نشان مي داد که سلطنت مي کند نه حکومت ، هر چند در پشت صحنه ارتش را اداره مي کند و اغلب در تضعيف با تقويت وزراء دخالت داشت . اما در سال 1327، آشکارا در سياست مداخله مي کرد و به عزل و نصب نه تنها وزرا بلکه نخست وزيران نيز مي پرداخت .(آبراهاميان ، 1377، ص303)
حمايت از احزاب سياسي خود ساخته جهت تضعيف دولتها و نخست وزيران
در ماه هاي نخست فروپاشي ديکتاتوري رضا شاه ده ها حزب ، گروه ، انجمن و کلوپ سياسي در سراسر کشور تشکيل شدند که در يک سوي اين طيف وابسته به دربار بودند . محمد رضا شاه به منظور مقابله با خطرات متعددي که از همه سو قدرت وي را تهديد مي کرد ، به وسايل و اقدامات گوناگون تمسک مي جست . يکي از اين اقدامات تأسيس و حمايت از جمعيت ها و احزاب متنوع در اين دوران بود .
حسين فردوست در خصوص اقدامات محمد رضا شاه براي تمرکز قدرت و تحکيم موقعيت خود مي نويسد :
«يکي ديگر از اقداماتي که محمد رضا براي تحکيم موقعيت خود و تمرکز قدرت انجام داد تشکيل احزاب و دستجات شبه نظامي بود که در جامعه و ارتش ريشه دوانيده و عناصر آن بعدها اصلي ترين اجزاء رژيم او شدند . يکي از اين احزاب که محمد رضا هزينه آن را تأمين مي کرد حزب سومکا بود که توسط داود منشي زاده راه انداخته شد و در آن افرادي مثل داريوش همايون شرکت داشتند . اعضاي اين حزب با مخالفين محمد رضا مبارزه مي کردند ... به هزينه محمد رضا آنها خانه اي اجازه کرده بودند وسايل خانه هم توسط دربار تأمين مي شد . در اين خانه آنها جلسات سخنراني منظم داشتند و حملات خياباني را طراحي مي کردند آنها خود را به شدت شاه پرست مي خواندند .(فردوست ، 1371، ص141)
از جمله احزاب ديگري که شاه و دربار در آنها نفوذ داشتند مي توان به احزاب آريا ، انتقام و ذوالفقار اشاره کرد . حزب انتقام از جمله احزابي بود که در برپايي تظاهرات وميتينگ هايي که به منظور برکناري در مخالفت با احمد قوام صورت مي گرفت فعاليت شديد داشت . همچنين حزب کوچک و وابسته به دربار آريا که از کمک مالي دربار برخوردار بود در جريان حوادث 9 اسفند 1331 تظاهر کنندگان را رهبري مي کرد که شامل گروههاي اراذل و اوباش حرفه اي اجير شده بودند . (عظيمي ، 1377، ص431) همين طور در جريان نخست وزير احمد قوام در سالهاي 26-1324و حتي پس از سقوط قوام حزب آريا از جمله احزابي بود که به شدت بر ضد قوام فعاليت مي کرد . براي نمونه ، عده اي از افراد حزب آريا در اداره روزنامه قلندر اجتماع و در حدود 2 ساعت به وسيله بلندگو در خصوص عمليات قوام تنقيدات شديدي کرده و مجازات او را از دولت و مجلس خواستار بودند . اين تظاهرات شعارهاي زنده باد شاه ايران و مرده باد قوام را حدود ساعت 11/5 خاتمه يافت .(طيراني ، 1376، ص4)
رابـ ـطه دربار و شاه با ارتش
از کودتاي سوم اسفند 1299 که رضا خان به عنوان فرمانده ديويزيون قزاق وارد تهران شده بود ، تا شهريور 1320که از قدرت ساقط شده ارتش مطلقاً تحت امر او بود . او چه در عنوان و چه در عمل فرمانده کل قوا بود اما در عصر بعد از رضا شاه وضعيت تغيير کرد . اگر چه پادشاه در آن زمان رسماً فرمانده کل قوا بود اما قوه مجريه به نحو روز افزوني تلاش مي کرد تا از نفوذ شاه و دربار بر ارتش کاسته و در مقابل قواي مسلحه را تحت امر قوه مجريه يعني هيأت دولت و نسخت وزير در آورد . رقابت بر سر کنترل قواي مسلحه ميان شاه و نظاميان وابسته به دربار از يک سو و قوه مجريه از سويي ديگر از مهمترين جنبه هاي کشمکش هاي سياسي ايران عصر بعد از رضا شاه را تشکيل مي دهد . اين رقابت و رويارويي بالاخص در مقاطعي که شخصيت هاي مستقل تر و غيره وابسته تر به دربار همچون دکتر مصدق يا حمد قوام در رأس قوه مجريه بودند ، به مراتب جدي تر مي شد . محمد رضا شاه به منظور تحکيم قدرت خود از شهريور 1322 دستورهاي خود را مستقيماً به ستاد ارتش ابلاغ مي کرد و با اين کار اختيارات قانوني وزير جنگ را زير پا نهاد هر چند به موجب قانون اساسي وزير جنگ تحت نظارت نخست وزير قرار داشت . او اين غصب اختيارات قوه مجريه را با ادعاي اين که هنوز حکومت مشروطه براي ايران زود است ، توجيه مي کرد . در آذر ماه 1323 شاه به آورل هريمن که به ديدارش رفته بود اظهار داشت :
« تا زمانيکه مردم آموزش کافي براي درک اصول حکومت دموکراتيک نيافته و قادر به تفکر انفرادي و هوشيارانه نيستند ، کشور نمي تواند چنان که مطلوب اوست ،... دموکراتيک شود » (گزارش 6 دسامبر 1944 ليلانو موريس به وزارت خارجه )(2)
محمد رضا شاه با توجه به عدم پايگاه مردمي اش سعي کرد ارتش را در دست خود نگه داشته و براي حفظ وفاداري افسران ارتش امتيازاتي به آنان بدهد . شاه از محاکمه عمده فرماندها ارشدي که در شهريور 1320 محل مأموريت خود را ترک کرده بودند ، جلوگيري کرد ، با تسريع در ترفيع درجه افسران ، شمار سرهنگها و فرماندهان عالي رتبه را در عرض بيست ماه برابر تعدادي کرد که پدرش در عرض بيست سال بدان ميزان رسانده بود . همچنين در حفظ بودجه نظامي ، افزايش حقوق افسران و ... اقداماتي را انجام داد .(آبراهيان ، 1377، ص218)
سريدر بولارد (3)، سفير انگليس ، در گزارش خود مي نويسد شاه که « در علاقه مردم به سلطنتش ترديد دارد به افسران وابسته است ، ارتش را کاملاً اداره مي کند و بنابراين « عنوان و قدرت واقعي بزرگ ارتشتاران را به دست آورده است ». او مي افزايد که شاه مي خواهد ارتشي نيم ميليوني به وجود آورد . (آبراهيان ، 1377، ص219)
ارتش که وظيفه آن حفظ نظم و قانون بود به عنوان ابزاري استراتژيک در دست سلطنت و دربار به شمار مي رفت که در امر رويارويي با حريفان و شکست و تنبيه دشمنان ، از ارزش زيادي برخوردار بود . شورشها و طغيانها طبق خواست دربار يا به سرعت سرکوب مي شد يا ادامه مي يافت ، به عنوان نمونه مي توان به نقش دربار و ارتش در ناآرامي هاي 1321 در تهران و شورش عشاير جنوب در اواخر تابستان 1325 اشاره نمود که هدف متزلزل کردن موقعيت قوام بوده است . يا دخالت هاي ارتش در هنگام انتخابات به نفع کانديداهاي طرفدار دربار و شاه از آن استفاده مي شده است و اينها دلايلي بوده است براي اين که شاه دلبستگي هاي سياسي خود را به ارتش افزايش دهد . (عظيمي ، 1374، ص33)
از ديگر کشمکش ها و رقابت بر سر ارتش ، به دوران نخست وزيري احمد قوام بر مي گردد که در پي اقدامات قوام مبتني بر اين که به نمايندگان اعلام کرد که در آينده فرمانده کل ارتش تابع وزارت جنگ خواهد بود و اداره ارتش را غير نظاميان مي خواستند به دست گيرند . قوام سلطنت طلبان را از وزارت جنگ بيرون ريخت و به اعضا ء کابينه دستور داد که فقط از طريق دفتر نخست وزير با شاه تماس بگيرند که سرانجام کشمکش ميان قوام و شاه به خيابان هاي تهران کشيده شد . (آبراهاميان ، 1377، ص225)
برخي دخالت ها و اقدامات شاه و دربار در جهت تضعيف و بي ثباتي دولت ها و نخست وزيران سال هاي 1332-1320
نخست وزير محمد علي فروغي (شهريور 1320تا اسفند 1320)
شاه در تلاش هايي براي تقويت موقعيت خويش با مخالفت فروغي روبرو نشد ولي تا آن زمان او هنوز به يک بازيگر مهم در صحنه سياسي تبديل نشده بود . وي در روزهاي نخستين سلطنتش ، از فروغي به بولارد (سفير انگليس در ايران ) شکايت کرده بود که او را در بي خبري نگاه مي دارد . (عظيمي 1374، ص70)
نخست وزيري علي سهيلي (اسفند 1320تا مرداد 1321)
انتصاب سهيلي به نخست وزيري مديون اعتماد و پشتيباني دربار و آمادگي شخص وي در به کاربردن کليه شگردهاي ممکن براي جلب نمايندگان بود . او يک سلطنت طلب وفادار به شمار مي رفت که با کمال ميل آماده بود تا هر چه شاه مي خواست انجام دهد . وي در طول بحران کناره گيري رضا شاه علاقمندي شديد خويش را به تداوم سلسله پهلوي نشان داده هيچ اشتياقي به زير سئوال بردن اختيارات شاه ابراز نکرده ، پيوندهاي خود را با شاه جوان تقويت کرده بود . عظيمي در خصوص نخست وزير سهيلي مي نويسد :
« نخست وزيري سهيلي ، تجلي روشني از قصد دربار به ايفاي مجدد يکي نقش مؤثر سياسي و به کوتاه سخن نشانه اي از احياي استحکام ساختاري بود . (عظيمي ، 1374، ص73-72)
نخست وزيري قوام (مرداد 1321 تا بهمن 1321)
از آنجايي که نخست وزيري قوام مورد نظر شاه نبود و دربار با آن مخالف بود ، زمامداري وي به دلايل مختلف از جمله صلاحيت بيشتر وي در اداره کشور و همينطور رضايت شوروي ها صورت گرفت . قوام براي رفع شک و شبهه شاه از وفاداري وي به حکومت ، اعضاي کابينه اي را مکلف نمود که سوگند وفاداري به شاه و دولت ادا کنند .
رويدادهاي 17و 18 آذر که براي اعتراض به کمبود نان جلوي مجلس انجام شده بود ، هر چند اکثر ناظران دربار را در ناآرامي درگير مي دانستند ، عوامل دربار (به سرکردگي برادران مسعودي و به ويژه عباس مسعودي مدير روزنامه اطلاعات که مظنون يا متهم به دريافت پول از دربار جهت برپايي تظارهات بود ) تمهيداتي را آغاز کردند تا مسئوليت وقايع فقط به شخص قوام نسبت داده شود .
در اولين روز شورش شاه در شرفيابي چند تن از نمايندگان مجلس تأکيد کرده بود که دولتي بايد بر سرکار آيد که اصول قانون اساسي را محترم شمارد . موضوع اصلي ، عزم راسخ شاه براي رويارويي با نخست وزير بود ، نخست وزيري که قدرت سنتي دربار و اختيارت مقام سلطنت را به مبارزه طلبيده بود (عظيمي ، 1374، ص100)
در آذر ماه 1321اندکي بيش از يک سال از جلوس محمد رضا بر تخت سلطنت مي گذشت . او که در آن هنگام 23 ساله بود به قوام نخست وزير اصرار ورزيد استعفا کند و حکومت را در اختيار نظاميان که شاه تا حدودي رويشان نفوذ داشت قرار دهد . ليکن قوام ، با پشتيباني بولارد ، وزير مختار انگليس تلاش شاه را براي تسلط بر دولت از طريق حاميان مورد اعتمادش که به عنوان وزير خدمت مي کردند دفع کرد . ( لاجوردي ، 1376، ص73)
در گزارش بولارد به وزارت خارجه انگليس موضوع مخالفت شاه با قوام چنين عنوان مي شود که :
« دشمني سرسختانه شاه با قوام عليرغم توصيه نمايندگان انگليس و شوروي و آمريکا ، و اين واقعيت که تظاهرات تصنعاً و طبق برنامه قبلي به راه انداخته شد و عمداً به چنان ابعادي کشانده شد ، از وجوه ناراحت کننده اوضاع بودند .(بولارد به وزارت خارجه بريتانيا ، 9 دسامبر 1942)
پی نوشت ها :
*عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد آشتيان.
1-Ervand . Abrahamian
2-حبيب اله لاجوري ، سرآغاز پشتيباني آمريکا از حکومت فردي در ايران » ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهادي ماهنامه اطلاعات سياسي - اقتصادي ، شماره 118-117 سال يازدهم ، ص72.
3-Sir Reader william Bullard
منبع:
فصلنامه علمي-پژوهشي ( ويژه نامه علوم سياسي )
 
  • پیشنهادات
  • MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    نخست وزيري علي سهيلي از (بهمن 1321تا اسفند 1322)
    پس از استعفاي قوام ،نمايندگان مجلس علي سهيلي را به عنوان نامزد نخست وزيري به شاه پيشنهاد کردند ،ولي شاه محمد ساعد را ترجيح مي داد زيرا بيش از علي سهيلي گوش به فرمان بود .فشار شاه بر کابينه سهيلي به منظور عضويت دست کم چهار تن از نامزدهاي دربار که دو نفر آنان از نزديکان شاه به شمار مي رفتند ،منجر به وزارت رسيدن آنها شد.طبق گزارشات سفارش انگليس در اين زمينه :
    «به طور کلي چنين تصور مي شد که اين اولين قدم شاه در تمرين حکومت بر کشور از طريق يک کابينه فرمانبردار باشد همان روشي که پدرش بکار بـرده بود ..شاه مصمم است همانگونه که اسماً فرمانده کل قوا است ،در عمل نيز اين مقام را دردست گيرد .»(بولارد به ايدن ،6آوريل 1944)
    نخست وزيري ساعد (اسفند 1322تا آبان 1323)
    در اعتراض به کابينه دولت ساعد در مجلس چهاردهم ،شمار زيادي از نمايندگان معتقد بودند که اعضاي کابينه وي کلاً از وزيران پيشين تشکيل شد ،و اعتقاد داشتند که اعضاي کابينه هاي پيشين را دربار تحميل کرده است و آنان نبايد در کابينه جديد گنجانده شوند.(رعد امروز ،1332)
    در 25مهر ماه 1323دکتر مصدق در هنگام بررسي لايحه اعطاي اعتبار به ارتش ،شاه را به دليل دخالت در امور دولت و ارتش مورد انتقاد قرار داد و نگراني خود را از نفوذ فاسد کننده اطرافيان چاپلوس شاه اعلام داشت.(نطق مصدق در مجلس ،مذاکرات مجلس 25 مهرماه 1323)
    در نهايت به دليل از دست دادن پشتيباني دربار و مخالفت هاي روسها که عليه او شدت يافته بود ،تنها راه باقي مانده يعني استعفا را برگزيد.
    نخست وزيري محسن صدر (خرداد 1324تا مهر ماه 1324)
    محسن صدر در خاطرات خود در مورد عدم تمايل شاه نسبت به نخست وزيري اش مي نويسد که :
    «محمد رضا شاه از آغاز سلطنت هيچ دوستي واقعي نسبت به من نداشت ،در دوران نخست وزيري نيز ،من نه تنها حمايتي از جانب او تجربه نکردم ،بلکه وي حتي براي متزلزل کردن موقعيت من اقدام مي نمود .دليل اين رفتار اين بود که هرگاه مصالح کشور يا منافع حقيقي شاه ايجاب نمي کرد من از اطاعت يا اجراي اميال شاه خودداري مي کردم.» ( خاطرات محسن صدر،ص 517 )
    نخست وزيري قوام( بهمن1324تا آذر 1325)
    در تير ماه 1325احمد علي سپهر (مورخ الدوله )وزير پيشه و هنر به واسطه همدستي با دربار در دسيسه گري عليه نخست وزير به کاشان تبعيد شد و خود وي اقرار کرد که زد و بندهايش با دربار به تبعيد وي انجاميد .(عظيمي ،1374 ،ص195)برکناري قوام يک تعويض کابينه عادي نبود روشن بود که شاه پس از کسب موافقت و دعاي خير سفراي آمريکا و انگليس دست به چنين اقدامي زده است .تلگرامهاي سفارت انگليس به وزارت خارجه آن کشور حاکي است که سفير لوروژن ،سفير انگليس در 21آبان 1326ضمن ملاقات با شاه موضوع برکناري قوام را مورد بحث قرار داده است .(اوضاع سياسي ايران ،گزارش سفارت انگليس ،13نوامبر 1947)لحن اين بخش از گزارش سفير آمريکا نيز نظر موافق او را با برکناري قوام نشان مي دهد:
    «شاه به دليل قوام را درمسند قدرت نگاه داشت ،که مسئوليت رد امتياز نفت به شوروي را به گردن او بيندازد ،چون شاه مايل نبود هيچ گاه قوام بتواند با پشتيباني شوروي به قدرت باز گردد سرانجام هنگامي که قوام منظور شاه را تأمين کرد ،شاه با سرش اشاره اي کرد ومجلس او را بيرون انداخت.»(نامه جورج آلن به جان جرنيگان ،31ژانويه 19478)
    نخست وزيري ابراهيم حکيمي از (آذر 1326تا خرداد 1327)
    در اين زمان نامزد دلخواه دربار ،عبدالحسين هژير بود .تصميم گرفنه شد شروع کار را با يک کابينه موقت خردمندانه تر خواهد بود . نيک پي ،لوروژتل سفير انگليس را آگاه ساخت که طرفدار شاه با اين شرط به حکيمي رأي دادند که وي هژير را به عضويت کابينه درآورد (لوروژتل ،24دسامبر 1947)وي نخست از اين اقدام سرباز زد ولي به هر حال کابينه اش تعدادي کافي از عناصر هواخواه دربار از جمله دو امير ارتش را دربرمي گرفت يکي از آن دو سپهبد مرتضي يزدان پناه آجودان شاه از سال 1323بود که دوست نزديک رضاه شاه بود ،حضور يزدان در کابينه در مقام وزير جنگ ،موجب افزايش کنترل دربار بر دولت مي گرديد و در اسفند 1326هژير نيز به عنوان وزير مشاوره به دولت پيوست.
    در نهايت عليرغم تلاش گسترده اي که وي براي کسب حمايت دربار و نمايندگان هوادار آن در مجلس بکار برد ،به موقعيت چنداني دست نيافت شاه به سختي سرگرم تدارک ديدن زمينه نخست وزيري هژير و مهم تر از آن ،ترميم قانون اساسي بود(عظيمي ،1374 ،ص145).
    نخست وزيري عبدالحسين هژير از (خرداد تا آبان 1327)
    کابينه هژير همچنانکه انتظار آن از مدتها قبل مي رفت تشکيل گرديد .وي در واقع مزد دربار براي پست نخست ويزري بود که دربار توانسته بود وي را بر سرکار بياورد .قاسم غني در خاطرات خود عنوان مي کند که اشراف پهلوي و عواملش تلاش و فعاليت گسترده اي را براي زمامداري او بعمل آوردند(قاسم غني ،خاطرات دکتر قاسم غني ،تهران ،1361 ،ص248)
    فخرالدين عظيمي در بحران دموکراسي در خصوص وابستگي هژير به دربار و ناکامي دولت وي مي نويسد:
    «اساساً ناکامي هژير در ايجاد تصوير و چهره اي معتبر از خود ،از اين واقعيت سرچشمه مي گرفت که وي سر سپرده دربار و دوست دار وفادار دانسته مي شد.»(عظيمي ،1374 ،ص265)
    در نهايت با توجه به وضعيت پيش آمده در 15آبان 1327هژير استعفا داد.
    نخست وزير محمد ساعد از (آبان 1327تا اسفند 1328)
    پس از استعفاي هژير ،بر خلاف روش معمول و متعارف براي انتخاب نخست وزير ،اين بار بدون رأي تمايل رسمي مجلس ساعد از طرف شاه مأمور تشکيل کابينه شد.در گزارش شپرد(وزير مختار انگليس )در 11دسامبر 1950عنوان شده بود که سيد ضياء ادعا کرد که تمام اعضاي کابينه ساعد از جانب شاه برگزيده شده بودند و بدين ترتيب از آغاز کار کابينه مزبور تضعيف شده بود.
    نخست وزيري علي منصور از (فروردين 1329تا تير ماه 1329)
    بعد از سقوط ساعد ،شاه به گلشائيان داشت و در آخرين روز سال 1328او را احضار نمود و به وي دستور داد ظرف يک هفته افرادي را تعيين و براي تصدي وزارت خانه معرفي کند.گلشائيان در موعد مقرر صورت وزيران انتخابي خود را حضور شاه برد.شاه به او گفت ميل ما انتخاب شما بود ،ولي بعضي از همسايگان به زمامداري علي منصور هستند و ما چاره اي جز قبول نداريم و در آينده نزديک از وجود شما استفاده خواهد شد(عاقلي ،1374ص678).از مجلس هيچ دعوتي به عمل نيامد که قبل از انتصاب منصور ،طبق سنت هاي پارلماني به او رأي تمايل بدهد و اين امر موجب انتقادات شديد نمايندگان مجلس و سناتورها گرديد و همان گونه که انتظارمي رفت منصور کابينه خود را از سلطنت طلبان وفادار پر کرد . براي نخستين بار پس از سال 1320دربار توانسته بود ،نمايندگان همه گروههاي ديگر را از کابينه بيرون کند .(آبراهيان ،1377 ،ص322)
    در روز 5تير ماه 1329به کاخ احضار و به وي تکليف کناره گيري شد و وي پس از کناره گيري به سفارت ايتاليا منصوب شد.
    نخست وزيري رزم آرا (تير ماه 1329تا اسفند 1329)
    پس از توافق انگليس و آمريکا بر سر نخست وزيري رزم آرا ،شاه بدون اتلاف وقت در 5تير ماه منصور را وادار به استعفاء کرد و بلافاصله به دنبال اين کار رزم آرا را بدون اخذ رأي تمايل مجلسين به نخست وزيري منصوب کرد و در واقع با اين اقدام تصميم داشت که اقتدار خودش را نشان دهد و اقتدار پادشاهي خود را عيان نمايد.
    با اين که در آغاز کار ، کليه قراين دلالت بر اين داشت که شاه از رزم آرا پشتيباني مي کند ،اما اين فکر به مرور که رزم آرا دست به اقداماتي مي زد منجر به سلب اعتماد شاه از وي مي شد و همينطور به دنبال آن مشاجره بين دولت و پارلمان شدت مي گرفت .رزم آرا قبل از زمامداري به پايمن شکايت کرده بود که «شاه با انواع و اقسام مردم ملاقات مي کند.»که هر يک براي منافع شخصي خود وي را تشويق مي کنند که در امور سياسي دخالت کند و خاطر نشان کرد که به عنوان رئيس ستاد ارتش از شاه خواسته بود که فقط با او طرف باشد و افسران را به طور فردي به حضور نپذيرد .بدون شک رزم آرا کوشيده بود شاه را از دخالت بي جا در امور دولت باز دارد ولي اين کار با خلق و خو و سبک کار شاه مغايرت داشت و به آساني به آن تن در نمي داد.(عظيمي ،1374 ،ص325)
    رزم آرا اندکي پس از آنکه به نخست وزيري رسيد ،از اينکه شاه در مسائل مختلف دخالت مي کند ابراز نگراني کرده بود ،در گزارش پايمن در 5اوت 1950عنوان شده بود که «شاه مکرراً با مخالفان رزم آرا ملاقات مي کند »و رزم آرا شکايت کرده بود که «او يک کارمند جزء يکي از سازمان هاي دولتي را احضار مي کند و به او دستور مي دهد چنين و چنان بکنند .»(گزارش پايمن ،17اوت 1950)
    نخست وزيري حسين اعلاء(اسفند 1329تا ارديبهشت 1330)
    شاه که مصمم بود نظر مجلسين را در انتخاب نخست وزير ناديده بگيرد از علاء خواست که کابينه را تشکيل بدهد ،شاه هيچگونه رأي تمايلي از مجلس نخواست و بدين جهت نمايندگان جبهه ملي از دادن رأي اعتماد به او خودداري ورزيدند. از جمله محمود نريمان عضو جبهه ملي ايران طي نطقي اعلام نمود که نخست وزيري حسين علاء برخلاف رويه معمول در کشور بوده است و شاه ،درباره ي انتصاب او به نخست وزيري از مجلس رأي تمايل نخواسته است .بنابرين او نخست وزير منبعث از طرف مردم نبوده و نمي تواند در مقام رياست دولت باقي بماند.(عاقلي ،1374 ،ص704)
    نخست وزيري محمد مصدق از (ارديبهشت 1330تا 28مرداد 1332)
    در شب استعفاء علاء ،يقين به نظر مي رسيد که فعاليت هاي پشت پرده نخست وزيري سيد ضياء را تضمين کرده است در واقع سيد ضياء مشغول مذاکره در اين خصوص با شاه و در انتظار تصويب مجلس و صدور فرماني همايوني براي انتصابش بود که به پيشنهاد جمال امامي ،مصدق با قبول زمامداري همه را دچار حيرت ساخت.
    روز 25 تير ماه 1331دکتر مصدق در دربار حضور يافت و با شاه ملاقات کرد و صورت وزيران کابينه را به اطلاع شده رسانيد و از برنامه دولت و اختيارات سخن گفت . مصدق مي خواست مسئوليت وزارت جنگ خود را خود بر عهده بگيرد .شاه به عنوان فرمانده کل قوا با واگذاري اين شغل به دکتر مصدق به علت فقدان اطلاعات نظامي موافقت نکرد .مصدق پس از ترک دربار با عده اي از وکلاي مجلس مشورت کرد و سپس عصر همان روز استعفاي خود را به شاه اعلام داشت.مصدق هميشه از دسيسه گري هاي دربار خشمگين بوده ،دربار به تدريج به عنوان منشأ عمده الهام و پشتيباني از مخالفان دولت مجدداً سر بلند مي کرد و از مدتها پيش مورد سوءظن بود که به گروههاي مخالف دولت کمک مالي مي کند. او همچنين از اين نا خشنود بود که چرا دولت هيچ گونه نظارتي بر چند و چون مصرف يا هزينه و درآمدهاي هنگفت دربار ندارد. اکنون مصدق احساس مي کرد که ديگر تاب شکيبايي ندارد و تهديد کرد که اگر شاه دست از دسيسه ها و اعمال نادرستش برندارد استعفاء خواهد کرد .دلايلي آن را به اطلاع عامه مردم خواهند رساند شاه علاء را نزد مصدق فرستاد و مصدق فهرست طولاني شکايت خود را به تسليم کرد.
    مصدق تقاضا داشت شاه از ملاقات با مخالفان دولت دست بردارد و از نظارت بر توليت آستان قدس رضوي و حق تسليم عايدات و املاک سلطنتي صرف نظر کند .(گزارش سفارت آمريکا 124آوريل 1953)(عظيمي ،1374 ،ص429)
    نتيجه گيري
    واقعيت اين است که با توجه به آنچه بيان شد ما در طول سالهاي 1332-1320شاهد يک واقعيت و مبارزه بين مراکز قدرت هستيم که در يک سوي آن شاه و دربار قراردارد که مي کوشيد ديگر مراکز قدرت را از صحنه خارج کند .
    در اين رقابت دربار به انحاء گوناگون سعي در تضعيف و کارشکني و نهايتاً سقوط دولت هايي که تلاش مي کردند در برابر شاه و دربار اظهار وجود کنند مي کرد.
    طرد منظم نخست وزيران قوي و مستقل از دربار ،همچوم قوام و مصدق که مي خواستند مقابل دربار بايستند توسط دربار و شاه صورت مي گرفت و در مقابل نيز حمايت از نخست وزيران ضعيف را که مرعوب و مطيع شاه بودند در سرلوحه برنامه هاي خود قرار داده و همچنين تحميل وزيران به دولت و تلاشهاي پيگير شاه در محدود کردن اختيارات کابينه ها نهايتاً منجر به ناکار آمدي کابينه و در نتيجه بي ثباتي آن و سقوط نخست وزيران مي گرديد.
    در اين مدت نوزده نخست وزير به نخست وزيري رسيدند که ميانگين عمر هر کابينه بدون در نظر گرفتن ترميم ها هشت ماه و با در نظر گرفتن ترميم ها سه ماه و نيم بود که اين مدت خود شاخص عمده اي براي بي ثباتي دولتها محسوب مي گردد.
    واقع امر اين است که بخش عمده اي از مشکلاتي که اگر گريبانگير کابينه ها و نخست وزيران بود در حقيقت از دربار و عملکرد دربار و شخص شاه نشأت مي گرفت و دولتها که طبق قانون اساسي مسئوليت امر حکومت را بر عهده داشتند از قدرت لازم و کافي براي انجام اقدامات مؤثر محروم بودند و تغيير نخست وزيران و ترميم کابينه ها به نحو چشمگيري کارآيي دولت ها را کاهش داده بود.
    به هر حال تلاش هاي شاه براي دستيابي به مقام بلامنازع در طول سال هاي 1332-1320 ادامه داشت و بالاخره پس از فراز و فرود بسيار در 28مرداد 1332اين فرصت براي وي به کمک انگليس و آمريکا فراهم شد تا بتواند مراکز ديگر قدرت را از صحنه خارج کند و خود در داخل کشور تصميم گيرنده نهائي باشد.
    پی نوشت ها :
    *عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد آشتيان.
    منابع و مآخذ
    1-آبراهاميان ،برواند ، ايران بين دو انقلاب ،ترجمه احمد گل محمدي و محمد ابراهيم فتاحي ،تهران ،نشر ني ،1377 .
    2-آوري ،پيتر ،تاريخ معاصر ايران (جلد 2) ،ترجمه محمد رفيعي مهر آبادي ،تهران ،عطائي ،1368.
    3-ازغندي ،عليرضا ،تاريخ تحولات سياسي و اجتماعي ايران (جلد 2) ،تهران ،انتشارات سمت ،1379 .
    4-جعفري ندوشن ،علي اکبر ،تجديد نظره هاي چند گانه در قانون اساسي مشروطه ،تهران ،انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامي .1382
    5-فردوست ،حسين ،ظهور و سقوط سلطنت پهلوي (جلد1) ،تهران ،موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي اطلاعات ،1371 .
    6-طيراني ،بهروز ،اسناد احزاب سياسي ايران (جلد1) ،تهران ،انتشارات اسناد ملي ايران ، 1367 .
    7-عاقلي ،باقر ،نخست وزيران ايران ،تهران ،انتشارات جاويدان ،1374 .
    8-عظيمي ،فخرالدين ،بحران دموکراسي در ايران 1332-1330 ،ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي ،تهران ،نشر البرز ،1374 .
    9-لاجوردي ،حبيب اله «سرآغاز پشتيباني آمريکا از حکومت فردي در ايران »ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي ،ماهنامه اطلاعات سياسي -اقتصادي ، شماره 118-117 ،سال يازدهم ،1376 .
    10-مقصودي ،مجتبي و ديگران ،تحولات سياسي اجتماعي ايران 1357-1320 ،تهران ،انتشارات روزنه ،1380 .
    11- مرواريد ،يونس ،ادوار مجالس قانونگذاري در دوران مشروطيت ،تهران ،نشر اوحدي ،1377.
    فصلنامه علمي-پژوهشي ( ويژه نامه علوم سياسي )
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]نقش قشقايي ها در نهضت ملي شدن نفت و کودتاي 28مرداد[/h]
    نويسنده : منصور نصيري طيّبي





    برادران قشقايي (محمد ناصر، ملک منصور، محمد حسين و خسرو) که در رأس هرم سياسي ايل قشقايي قرار داشتند، پس از شهريور1320و با گذراندن يک دوره ي تبعيد و سرکوب در دوره رضا شاه، با استفاده از شرايط سياسي پيش آمده در کشور و نارضايي گسترده ي توده ي عشاير فارس از دوران گذشته، دست به تحرکات گسترده اي زدند که سرانجام به رويارويي آنان با نيروهاي دولتي منجر گرديد. اين اقدامات سبب گرديد آنان به يک قدرت برتر در فارس تبديل گردند. و در صحنه ي سياسي کشور حضور فعال داشته باشند.
    با آغاز جنبش ملي شدن صنعت نفت، برادران قشقايي به اين حرکت پيوستندو از دکتر مصدق حمايت گسترده اي کردند، امّا وقوع کودتاي 28مرداد و اعلام مخالفت قشقايي ها با دولت کودتا و کوشش آمريکايي ها و دولت زاهدي براي آرام نمودن تحرک آنان، منجر به فروپاشي اتحاديه ي سياسي ايل قشقايي و تضعيف موقعيت سران قشقايي گرديد. در اين نوشته کوشش شده است عملکرد قشقايي ها در دوران مزبور با توجه به اسناد و منابع موجود مورد بررسي قرار گيرد.
    دکتر مصدق و قشقايي ها

    در سال 1339ق. که دکتر مصدق از اروپا به ايران باز مي گشت، از راه بوشهر وارد شيراز شد. اهالي فارس به وي اصرار کردند والي گري فارس را بپذيرد و با ارسال تلگرافي به نخست وزير وقت، خواستار انتصاب مصدق به اين سمت شدند. بدين ترتيب وي به والي گري فارس منصوب شد. (1)
    در زمان والي سابق فارس - عبدالحسين ميرزا فرمانفرما- «صولت الدوله »به دليل جنگ با انگليسي ها از ايلخاني گري قشقايي عزل شده بود . دکتر مصدق با آگاهي از قدرت صولت الدوله در برقراري امنيت در فارس، وي را به رياست ايل قشقايي منصوب کرد . (2) همچنين «پليس جنوب»را که در گذشته روابط خصمانه اي با صولت الدوله داشت، به رسمتي نشناخت .(3)بدين ترتيب روابط بسيار نزديک و دوستانه ي صولت الدوله با مصدق تا پايان والي گري وي ادامه يافت.(4) و سپس در زمان تبعيد ايلخاني قشقايي به تهران و حضور وي به عنوان نماينده ي مجلس در تهران در کنار دکتر مصدق که خود نماينده ي مجلس بود، گسترده شد .(5)پس از مرگ صولت الدوله در زندان رضا شاه، مصدق همچنان با خانواده ي قشقايي ارتباط داشت.
    قشقايي ها و ملي شدن صنعت نفت

    هنگامي که در مجلس شوراي ملي زمزمه ي ملي شدن صنعت نفت شروع شد، برادران قشقايي در مجلس شوراي ملي و سنا حضور داشتند. محمد حسين و خسرو قشقايي به ترتيب نماينده ي شهرستان آباده و فيروز آباد بودند و محمد ناصر قشقايي سناتور استان فارس بود.(6) قشقايي ها به دو دليل به عضويت جبهه ملي درآمده و وارد مبارزات ملي شدن نفت شدند:1.همکاري ديرينه آنان با مليون ايران به ويژه دکتر مصدق 2.مبارزه ي هميشگي آنان با خاندان پهلوي که از دوره ي حکومت رضا شاه و مرگ صولت الدوله در زندان وي شروع شده بود.
    بدين ترتيب قشقايي ها با قدرت تمام به حمايت از دکتر مصدق پرداختند .در دوره ي نخست وزيري رزم آرا، زماني که کميسيون مخصوص نفت در مجلس براي بررسي قرار داد الحاقي «گس - گلشائيان» به رياست دکتر مصدق تشکيل شد، خسرو قشقايي به عنوان منشي اين کميسيون انتخاب گرديد. اين کميسيون پس از يک سلسله مذاکرات مفصل، قرارداد مزبور را رد کرد.(7)
    پس از آنکه خسرو قشقايي به عضويت کميسيون نفت براي بررسي طرح ملي شدن صنعت نفت در آمد ، در کنار دکتر مصدق کوشش زيادي براي تصويب اين طرح به عمل آورد.(8) تا اينکه کميسيون نفت طرح فوق را تصويب کرد. سپس مصوبه ي کميسيون در مجلس شوراي ملي و مجلس سنا در 29اسفند 1329به تصويب رسيد.(9) بدين ترتيب صنعت نفت ملي اعلام گرديد.
    قشقايي ها در دوران نخست وزيري مصدق

    زماني که مجلس به دکتر مصدق پيشنهاد نخست وزيري داد و او در پذيرش اين سمت ترديد داشت، خسرو قشقايي وي را از قصد دربار مبني بر تشکيل کابينه توسط «سيد ضياء الدين طباطبايي »آگاه ساخت ، از اين رو مصدق روز بعد يعني پنجم ارديبهشت 1330طرح نه ماده اي خلع يد شرکت نفت ايران و انگليس را به تصويب مجلس شوراي ملي رساند(10) و سمت نخست وزيري را پذيرفت.
    با آغاز دوران نخست وزيري دکتر مصدق، برادران قشقايي با تحرک بيشتري وارد جريانات سياسي شدند. آنان با حمايت سرسختانه و همه جانبه از مصدق موجب جلب توجه محافل سياسي داخلي و خارجي به سوي خود شدند. همچنين نقش مشاور و نماينده ي سياسي دولت را عهده دار شدند، به طوري که هر از گاهي مأموريت هاي سياسي به آنان واگذار مي گرديد.
    در سال 1330ش. خسرو و ناصر قشقايي به آمريکا مسافرت کردند. خسرو قشقايي در آمريکا کوشش زيادي کرد تا حقانيت ملت ايران و اقدامات دکتر مصدق را به وسيله ي روزنامه ها و محافل سياسي آمريکا به گوش جهانيان برساند.وي در نيويورک با شرکت درجلسه ي«انجمن آسيايي»،در مورد نهضت ملي ايران وستم هاي يکصد ساله انگليسي ها در ايران توضيحاتي دادواظهار داشت که ايلات ايران به ويژه ايل قشقايي حاضر به هر گونه فداکاري در اين مبارزه هستند.(11) همچنين هنگامي که «هريمن» فرستاده ي آمريکا براي حل اختلاف نفت بين ايران و انگليس ،قصد داشت به ايران مسافرت کند، خسرو قشقايي در تلگرافي به دکتر مصدق اظهار داشت که مسافرت وي نزد محافل آمريکايي از اهميت زيادي برخوردار است و يادآوري کرد او را از اوضاع ايران، احساسات مردم و رفتار انگليسي ها در ايران آگاه سازند. (12)
    در دي ماه همان سال ناصر قشقايي نيز به علت بيماري فرزندش - عبدالله - که در آمريکا تحصيل مي کرد، عازم اين کشور شد . دکتر مصدق از وي خواست تا در آمريکا اقداماتي براي بازاريابي نفت ايران انجام دهد. (13) ناصر قشقايي در آمريکا با کمپاني ها و دست اندرکاران بازار نفت مذاکراتي انجام داد، در نتيجه پس از مذاکره با فردي به نام «اسميت»، پيشنهادات وي را مبني بر خريد بنزين از ايران براي دکتر مصدق ارسال کرد. (14)دکتر مصدق در پاسخ اظهار داشت که نماينده ي خريدار بايد به تهران آمده پيشنهادات خود را به هيأت فروش ارائه دهد.(15)وي همچنين با اشخاص ديگري از جمله سناتور«واتسن » که دست اندر کار بازار نفت بود، ديدار کرد اما بيشتر آنان اظهار مي کردند براي خريد نفت ايران بايد از دولت آمريکا توصيه نامه داشته باشند و وزارت دفاع آمريکا نيز به خاطر نارضايتي انگليسي ها، حاضر نبود اين توصيه نامه ها را صادر کند. از اين رو ناصر قشقايي با مقامات وزارت دفاع آمريکا مذاکراتي انجام داد که به نتيجه اي نرسيد.(16)
    وي در اين سفر مصاحبه هايي با مطبوعات و ساير رسانه هاي گروهي آمريکا انجام داد و در اين مصاحبه ها با حمله به وزير امور خارجه ي آمريکا، او را متهم کرد که از سياست انگلستان در برابر ايران حمايت مي کند. همچنين اظهار داشت در صورت حمله ي هر قدرت خارجي به ايران، ايل قشقايي به جنگ آنان خواهد رفت. اين مصاحبه بازتاب وسيعي در رسانه هاي آمريکا يافت و در نتيجه خشم وزير امور خارجه آمريکا را برانگيخت .(17)
    اقدامات قشقايي ها سبب گرديد که انگليسي ها و دربار شاه، دست به تحريکاتي در برابر آنان بزنند، پس به فرماندهان ارتش در فارس دستور داده شد از راه هاي مختلف به ايل قشقايي و موقعيت برادران قشقايي فشار وارد سازند. بدين ترتيب اختلافاتي بين قشقايي ها و مقامات ارتش به وجود آمد.(18) اين اختلافات موجب گرديد شايع شود قشقايي ها قصد شورش در برابر دولت را دارند. اين شايعات در مطبوعات خارجي نيز انعکاس يافت. ناصر قشقايي براي پايان دادن به اين شايعات که عمدتاً از دربار نشأت مي گرفت، در نطقي در مجلس سنا، حمايت همه جانبه ي خود را از دکتر مصدق اعلام داشت. همچنين در نامه اي به دکتر مصدق اظهار داشت: حاضر است يک سوم زمين هاي کشاورزي خود را در منطقه ي ييلاقي ايل قشقايي در اختيار دولت وي بگذارد تا براي هزينه هاي جاري دولت استفاده شود. انتشار نامه ي فوق بازتاب زيادي نزد هيأت دولت و طرفداران مصدق داشت و در جلسه هيأت دولت از ناصر قشقايي قدرداني شد.(19)
    برادران قشقايي در حوادث 30تير1331نيز فعالانه وارد عمل شدند. محمد حسين و خسرو قشقايي که در دوره ي هفدهم نيز به مجلس راه يافته بودند، در کنار ساير نمايندگان وابسته به جبهه ي ملي به طور همه جانبه از دکتر مصدق حمايت کردند. آنان همچنين از مردم خواستند به طرفداري از دکتر مصدق قيام کنند.(20)در فارس نيز دست به اقداماتي زدند؛(21) از جمله تهديد کردند که براي حمايت از دکتر مصدق به پادگان شيراز حمله خواهند کرد . (22)پس از استعفاي احمد قوام و انتصاب مجدد دکتر مصدق به نخست وزيري، خسرو قشقايي به همراه آيت الله کاشاني و عده اي از نمايندگان طرفدار مصدق، از طريق راديو به ايراد سخنراني پرداخت و مردم را به حفظ امنيت شهر و آرامش دعوت نمود. (23) وي در دوم مرداد 1331در مجلس، در نطقي آمريکايي ها را مورد حمله قرار داد و چنين اظهار داشت :«آمريکايي ها تانک هاي سنگين را به دولت ايران مي دهند، براي کشتن مردم نه براي جنگ». سپس مبلغي براي ساختن مجسمه ي زني که در روز 30تير به هواداري از مصدق خود را جلو تانک انداخته بود، کمک کرد. (24)
    در دوره ي دوم نخست وزيري دکتر مصدق، تحريکات و فشار ارتش در فارس در برابر قشقايي ها افزايش يافت و هر بار به بهانه هاي مختلف نيرو به مناطق قشقايي ها گسيل مي شد . ناصر قشقايي در اعتراض به اين اقدام، ارتش را متهم کرد که براي ايجاد اغتشاش در فارس و تأمين منافع انگليسي ها، دست به اين اقدام زده است، اما با پيگيري هاي دکتر مصدق و مذاکرات ناصر خان اين تنش ها تا حدودي کمتر شد. (25)
    در زمستان سال 31حوادثي که در مرکز به وقوع پيوست، يک بار ديگر قشقايي ها را به واکنش برانگيخت . اين حوادث که از اختلافات بين نمايندگان جبهه ي ملي ناشي مي شد، سرانجام باعث جدايي اشخاصي چون مکي، بقايي و حائري زاده از دکتر مصدق گرديد. در اين اوضاع ناصر خان به طور مرتب با ارسال تلگراف هايي به نمايندگان جبهه ي ملي، آنان را به سازش دعوت نمود، و پيشنهاد کرد براي رفع اختلافات بين آنان، چه در فارس و چه در تهران، حاضر به هر گونه اقدام مي باشد.(26)
    هم زمان با کوشش هاي ناصر قشقايي، برادران وي در مجلس حمايت خود را از دکتر مصدق ادامه دادند . خسرو قشقايي در يک سخنراني در مجلس، پشتيباني مردم شهرهاي مختلف فارس را از دکتر مصدق اعلام داشت. (27) با افزايش تنش هايي سياسي در تهران، فرماندهان نظامي در مناطق قشقايي اقدامات تحريک آميز جديدي را شروع کردند و به بهانه ي اينکه سران طوايف به حضورشان نرسيده اند، آنان را مورد تهديد قرار دادند. در نتيجه احتمال وقوع درگيري پيش بيني مي شد. ناصرخان براي جلوگيري از وقوع بحران جديد، کوشش زيادي کرد و با اقدامات برادران قشقايي در تهران و مذاکره با دکتر مصدق و سران نظامي کشور، اين تنش نيز فروکش کرد.(28)
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    انگلستان، رضاخان و تسليم خزعل
    نويسنده:سيد مصطفي تقوي
    منبع:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شيخ خزعل از قبيله بني کعب يکي از رجال انگلوفيل ايران بود که از دوره مشروطه به بعد در تحولات سياسي ايران در استان خوزستان نقش مهمي داشته است. او از انقلاب مشروطيت هواداري کرد و در دوران جنگ جهاني اول نيز کمکهاي شاياني به دولت انگلستان کرد. بدين ترتيب، او توانست اطمينان کامل انگلستان را به خود جلب کرده و با پشتيباني آن دولت به حاکم قدرتمند و بيرقيب خوزستان تبديل گردد. با توجه به موقعيت و اهميت منطقه نفتخيز و استراتژيک خوزستان، وجود شيخ خزعل براي بريتانيا از اهميت بسيار بالايي برخوردار بود. اما سرانجام در سال 1303 شمسي به وسيله رضاخان از صحنه سياست ايران و خوزستان حذف گرديد. هنگامي که رضاخان دست به کار حذف خزعل شد، تحريکات کميته قيام سعادت را نشانه آن دانست که خزعل در پي جدا ساختن خوزستان از خاک ايران است و دولت انگليس نيز او را در اين نيت سو، حمايت ميکند. بدين گونه چنين وانمود ساخت که حذف خزعل، اقدامي براي جلوگيري از تجزيه ايران و مبارزه با مهمترين عامل انگليس و منافع آن دولت است. کتاب سفرنامه خوزستان تنها براي توجيه و القاي همين ديدگاه است. به پيروي از رضاخان، ديگر پهلويستاييان و پهلوينگاران هم در شرح اين مدعا به قلمفرسايي پرداخته و انبوهي از متون تاريخنگاري پهلوي را به اين مقوله اختصاص دادند، به گونهاي که بسياري از کساني که آگاهي تاريخيشان محدود به تاريخنگاري يادشده است، از فيلم زندگي سياسي شيخ خزعل تنها تصوير آگرانديسمان شده و تحريف شده سال 1303 را به ياد ميآورند و ميبينند.
    اما ديدگاه مستقل از تاريخنگاري رايج پهلويستي، روايت ديگري از حذف خزعل دارد. مفروضات مهم ديدگاه يادشده اين است که دولت بريتانيا با انجام کودتاي 1299 و روي کار آوردن مهرهاي مطمئنتر که افزون بر خوزستان، در سراسر ايران براي آنها کارآمدي داشته باشد، ديگر از دستپروردگان جزئي محلي بينياز شده و آنان را به عنوان ابزارهاي زائدي که دوران مصرفشان به پايان آمده بود، مينگريست. به همين دليل حذف آنان را در دستور کار خود قرار داد و به همان ميزان که از تثبيت و استقرار دولت کودتا مطمئن ميشد، دست از حمايت اين دستپروردگان محلي برداشته و دولت کودتا را در حذف آنان ياري ميداد. در اين فرايند تدريجي و پر احتياط، خزعل مهمترين و آخرين آنان بود. در اين ديدگاه، حذف خزعل نه تنها اقدامي ضدانگليسي نبوده، بلکه به درست، خواسته آن دولت و در راستاي برنامهها و منافع آن نيز بوده است.
    به نظر ميرسد افزون بر استدلالهاي فراوان در تأييد اين ديدگاه، دست کم اسناد منتشرشده وزارت خارجه بريتانيا هم ديدگاه حاکم بر تاريخنگاري پهلويستي را بياعتبار ساخته و ديدگاه مستقل را تأييد ميکنند. با اشاراتي کوتاه به گزيدهاي از اين اسناد، داوري را به خوانندگان ميسپاريم.
    لورين در گزارش مورخ 7 فوريه 1924/ 17بهمن 1302 يعني يک سال پيش از حذف خزعل مطرح ميکند که شيخ اينک به چيز ناهنجاري مبدل شده است که سرنوشتش بايد فرع بر ملاحظه اصلي باشد و ملاحظه اصلي اکنون ايراني ثابت و يکپارچه، ديواري محافظ در برابر تهديد شوروي به خليج فارس و هند است.
    او در گزارش ديگري در 20 فوريه 1922/ 1 اسفند 1300 مينويسد: رضاخان همان کاري را که انگليسيها ميخواستند به دست انگليسيها انجام دهند، به دست ايرانيها خواهد کرد.
    در 12 شهريور 1301 ايشان در گزارشي براي کرزن مينويسد: بايد پيوسته به خاطر سپرد که ملاک نهايي مناسبات ما با ايران، تهران است و اينکه يکپارچگي تمامي امپراطوري ايران به طور کلي و در درازمدت براي مصالح بريتانيا مهمتر است تا تفوق محلي هر يک از دستپروردگان ويژه ما.
    در گزارش ديگري در 10 ژانويه 1923/ 19 دي 1301 پس از اطمينان از برخي پيشرفتهاي رضاخان مينويسد: اينک هنگام آن رسيده است که پيوندهايمان را با دستپروردگان محلي شل کنيم و پشتيباني از وزير جنگ (رضاخان) قطعاً به معني سلب دوستيهاي محلي ما است که دشوارترين و مهمترين آنها البته شيخ محمره (خزعل) است.
    در گزارش ديگري آورده است، رضاخان ميتواند موهبتي براي ما باشد و اظهار نگراني ميکند که اگر رضاخان در کارهايش موفق نشود، دشمنان او در تهران فرصت مييابند تا از کار برکنارش سازند.
    در گزارشهاي ديگري آمده است که رضاخان پس از آمادگي، مقامات انگليسي را مطمئن ميسازد که آماده عمليات موفقيتآميز جنوب است. حيثيت او در خطر است و بايد به جنوب برود.
    دولت انگليس هم پس از اين اطمينان و با توجه به ضرورت مسئله براي حفظ و تحکيم رضاخان، نه تنها به تدريج و به طور نامحسوس دست از حمايت خزعل برميدارد بلکه از پشتيباني عشاير ديگر از او جلوگيري به عمل آورد و سرانجام هم به او دستور داد که تسليم رضاخان گردد.
    اينها همه در گزارشهاي وزارت خارجه بريتانيا آمده است. براي نمونه، پس از آنکه زمينه حذف خزعل کاملاً فراهم شد، آنان که سالها او را در رويارويي با دولتهاي مرکزي و نپرداختن ماليات ياري ميدادند، سرانجام در نامهاي به طور رسمي به او نوشتند که ايشان به دليل سرکشي عليه حکومت مرکزي و نپرداختن ماليات، حق استناد به تعهدهاي بريتانيا را که از خودمختاري او پاس دارد، از دست داده است چون اين تعهدات مشروط به وفاداري به حکومت مرکزي بود!
    سرانجام لورين به کنسول انگليس در اهواز دستور ميدهد که شيخ را مجبور کند تا تسليم شده و به پيشباز رضاخان برود.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    نقش قشقايي ها در نهضت ملي شدن نفت و کودتاي 28مرداد (2)


    نويسنده:منصورنصيري طيّبي





    حمله به اداره ي اصل چهار آمريکا در شيراز و واکنش قشقايي ها

    سازمان «اصل چهار» در ايران، شعبه اي نيز در شيراز داير کرده و به خدماتي از قبيل کمک هاي کشاورزي، بهداشتي و فرهنگي و فرستادن مأموران بهداشتي و معلم به ميان عشاير پرداخت. (29) چون آمريکايي ها پيشينه ي استعماري نداشتند و اقدامات نوع دوستانه آنان در آن سال ها نزد مردم ايران محبوبيتي ايجاد کرده بود، قشقايي ها نيز از اقدامات عمراني و فرهنگي سازمان اصل چهار استقبال کردند. اما گسترش نفوذ آمريکا در ايران باعث نگراني قدرت هاي استعماري يعني شوروي و انگلستان مي گشت. پس آنان به ويژه روسها، به وسيله ي عوامل داخلي خود کوشش کردند کارشکني هايي در برنامه هاي آمريکا از جمله سازمان اصل چهار انجام دهند.(30)يکي از اين اقدامات حمله به دفتر اين سازمان در شيراز بود.
    حادثه ي حمله به اداره ي اصل چهار در شيراز بدين ترتيب آغاز گرديد:در روز پنج شنبه 27فروردين 1332يکي از هواداران دکتر مصدق به نام «کريم پورشيرازي»، ميتينگي در حمايت از اقدامات مصدق تشکيل داده بود. وي در حين سخنراني از طرف عده اي از اعضاي حزب برادران ( که مخالف دکتر مصدق بودند) مورد حمله قرار گرفت.(31)در مرحله اول، حمله کنندگان توسط هواداران جبهه ي ملي عقب رانده شدند، اما بار ديگر با همکاري تعدادي پليس در لباس شخصي، به مردم حاضر در محل حمله کردند.سپس پليس رسماً به هواداران مصدق حمله کرد و آنان را مورد ضرب و شتم قرار داد.(32) در اين بين عده اي از آشوبگران که بيشتر از اوباش شهر بودند، به دفتر سازمان اصل چهار حمله کردند و پس از تخريب، آتش زدن و غارت اموال سازمان نامبرده، کارمندان آمريکايي را مورد ضرب و شتم قرار دادند. (33) گويا اعضاي حزب توده که در اين زمان در شيراز فعاليت هاي خود را افزايش داده بودند، در اين حمله شرکت داشته اند .(34)
    پس از اين حادثه، کارمندان اصل چهار با راهنمايي «محمد بهمن بيگي»- يکي از قشقايي ها که از کارکنان آن سازمان بود - به باغ اِرَم - مرکز اصلي قشقايي ها در شيراز- منتقل شدند و مورد حمايت قشقايي هاي حاضر در باغ ارم قرار گرفتند.(35) در اين زمان ناصرخان قشقايي در فيروز آباد بود و شب همان روز از واقعه مطلع شد. پس عده اي از تفنگ چيان خود را براي حفاظت از آمريکايي ها به شيراز فرستاد. روز بعد نيز شخص وي به طرف شيراز حرکت کرد و نيروهاي قشقايي را به «آق چشمه » در جنوب شيراز فراخواند. در مدت کوتاهي تا عصر آن روز عده ي زيادي از قشقايي ها به وسيله کاميون وارد شيراز شدند. با حضور قشقايي ها در شيراز، اوضاع شهرتقريباً نا آرام شد و مخالفان دولت نيز عقب نشيني کردند.(36)
    از سوي ديگر «برينت»(Bryant)رئيس اداره اصل چهار شيراز ، با ارسال تلگرافي به «وارن»(W.E. Warne) رئيس سازمان اصل چهار در تهران، وي را از واقعه آگاه ساخت . پس وارن و «هندرسن»(Henderson)سفير آمريکا در ايران، به دولت به شدت اعتراض کردند. دکتر مصدق در برابر اعتراض آنان گفت که در شيراز حکومت نظامي اعلام شده و تصميم دارد استاندار و فرماندار نظامي فارس را تعويض کند. او همچنين کوشش کرد تا از مسافرت آنان به جنوب جلوگيري کند، ولي زماني که با پافشاري وارن روبرو شد،«مهندس ابوالقاسم راجي» را براي بررس و گزارش اين واقعه به همراه آنان به شيراز فرستاد.(37)
    در روز 28فروردين 1332 وارن به همراه دو تن از اعضاي سفارت آمريکا و مهندس راجي وارد شيراز شد. آنان مستقيماً از فرودگاه به باغ ارم رفتند. وارن در حضور کارمندان آمريکايي در باغ ارم در يک سخنراني از قشقايي ها تشکر کرد و گفت:«زندگي اين عده را فقط مديون قشقايي ها هستيم. باغ ارم واقعاً براي ما باغ ارم يعني باغ بهشت بود و اين عده - افرادي که مجهز به چوب و چماق هستند و اغلب لباسهاي مندرس پوشيده اند - براي ما فرشتگان و ملائک بهشت بودند. ما - افراد آمريکايي اصل چهار شيراز - دسته جمعي تصميم گرفته ايم که هر سال در اين روز يعني روز نجات ما که 16آوريل است، کلاه قشقايي بر سر گذاشته به کليسا برويم و براي ايل قشقايي دعا کنيم». اين نطق وارن، دبيران سفارت آمريکا را تحت تأثير قرار داد، به طوري که گفتند ما اين وضع را به وزارت خارجه اطلاع خواهيم داد تا رسماً از قشقايي ها تشکر شود.(38)
    روز بعد قشقايي ها عده اي را به شيراز فرستادند . ناصر خان اعلام کرد در شيراز عده ي زيادي از افراد پياده و سوار قشقايي در خيابان هاي شيراز در حمايت از دولت دکتر مصدق، راه پيمايي خواهند کرد. انتشار اين خبر موجب هراس مقامات سياسي و نظامي فارس گرديد ، پس «سرتيپ عزيزي»، فرمانده ي لشکر، «سرتيپ ميرفندرسکي »رئيس ژاندارمري فارس و «معيني » معاون استاندار، به ملاقات ناصر خان رفته درخواست کردند که به علت اعلام حکومت نظامي از تظاهرات قشقايي ها در شيراز جلوگيري کند، اما وي آنان را مورد نکوهش قرار داد و گفت :«ديروز به مخالفان دولت کمک مي کردند و امروز مانع تظاهر مليون مي باشند».(39)
    در همين بين از تهران خبر رسيد که تغييراتي در مقامات لشکري وکشوري فارس انجام شده است؛ بدين ترتيب که «سرتيپ ميرجهانگيري» به سمت فرماندهي لشکر ،سرهنگ فاضلي» به رياست ستاد،«سرهنگ مجللي» به رياست شهرباني و «ضياء» (مدير کل وزارت کشور) براي سرپرستي فرمانداري و معاونت استانداري فارس تعيين شده اند. (40)
    با اين حال ناصر خان همچنان مصمم بود راه پيمايي قشقايي ها را در شيراز برگزار کند، پس سرتيپ ميرجهانگيري به ديدار وي رفت و اظهار داشت که دکتر مصدق به شما پيام داده که به خاطر اوضاع خاص کشور، از برگزاري راه پيمايي خودداري کنيد. بدين ترتيب ناصر خان به اردوي خود دستور داد اطراف شيراز را ترک کرده به مناطق خود باز گردند.(41)
    تحريک ايلات عليه مصدق و عکس العمل قشقايي ها

    انگليسي ها پس از قطع اميد از حل مسالمت آميز مسأله نفت ايران، کوشش کردند با همکاري دربار و مهره هاي خود در ايران ، براي براندازي دولت مصدق دست به اقداماتي بزنند. يکي از طرح هاي آنان تحريک ايلات و ايجاد شورش در برابر دولت وي بود. يکي از اين شورش ها، شورش «ابوالقاسم خان بختياري »بود.
    با ازدواج شاه با «ثريا» دختر جليل خان اسفندياري - يکي از سران بختياري - يک پيوند سياسي بين بختياري ها و دربار بوجود آمد. پس از ملي شدن صنعت نفت و قدرت گيري مصدق و مبارزات وي براي کم شدن نفوذ شاه ، برخي از سران بختياري با توجه به خويشاوندي با شاه و دوستي ديرينه با انگليسي ها ، به سوي مخالفان مصدق گرايش پيدا کردند، گر چه قدرت يابي بيش از حد قشقايي ها با توجه به حمايت آنان از مصدق، براي بختياري ها که سال ها با آنان در رقابت بودند، در اين گرايش بي تأثير نمي توانست باشد.
    «سرلشکر زاهدي» که خود در آغاز از اعضاء کابينه ي دکتر مصدق بود، پس از روي گرداندن از وي با اعضاي جدا شده ي جبهه ي ملي (مکي، بقايي و حائري زاده ) ارتباط برقرار کرد و با هم در برابر مصدق دست به اقدامات تحريک آميز زدند؛ زاهدي از طرفي با ابوالقاسم خان بختياري که با انگليسي ها ارتباط داشت، تماس گرفت و وي را به شورش تحريک کرد . از سوي ديگر مقامات سفارت انگليس نيز پس از ملاقات با زاهدي و مشورت با لندن، پذيرفتند که اسلحه و پول در اختيار ابوالقاسم خان بگذارند .(42) همچنين زاهدي و عده داد يک «جنوب آزاد» که در آن به بختياري ها به رهبري ابوالقاسم خان، خود مختاري داده مي شود، تشکيل خواهد شد و براي جلب نظر ساير خان هاي بختياري نيز اقداماتي انجام داد.(43)
    در بهمن 1331عده اي از بختياري ها به رياست ابوالقاسم خان با همکاري اعضاي کانون افسران باز نشسته که از سوي دربار حمايت مي شد، در خوزستان به نيروهاي دولتي حمله کردند و تلفاتي به نيروهاي دولتي وارد ساختند.(44) دليل شورش بختياري ها چنين عنوان شد:«چون مصدق، کشور را به سوي خرابي سوق داده، در نظر دارند استقلال خود و نيز کشور را در صورت کودتا حفظ کنند».(45) اين درگيري ها براي چند هفته ادامه پيدا کرد. سرانجام با اعزام نيروهاي تقويتي به منطقه ، بختياري ها شکست خوردند، و ابوالقاسم خان به سوي منطقه ي بختياري متواري گشت.(46)
    با انتشار خبر شورش ابوالقاسم خان، قشقايي ها براي سرکوبي بختياري ها اعلام آمادگي کردند. اين امر موجب نگراني ديگر سران بختياري شد؛ چون احتمال مي دادند مورد حمله ي قشقايي ها واقع شوند. پس «امير حسين خان»، «جهان شاه خان» و «بهمن خان بختياري »براي جلوگيري از اين اقدام با ناصر خان قشقايي ديدار و از اعمال ابوالقاسم خان اعلام بي زاري کردند.(47) سرانجام با بازداشت ابوالقاسم خان ، خطر رويارويي دو قبيله از بين رفت.
    علاوه بر بختياري ها، ارتش و هواداران دربار نيز در ميان ايلات بويراحمد و ممسني که همسايگان ايل قشقايي بودند، زمينه ي نفوذ خود را با زيرکي ايجاد نمودند . آنان زمينه ي اتحاد «حسينقلي خان رستم» از ايل ممسني را که روابط ديرينه اي با دربار و انگليسي ها داشت، با ناصر خان و «محمد حسين خان طاهري» و «ملک منصور باشتي» به وجود آوردند. (48) آنان در برابر ساير سران بوير احمد از جمله «عبدالله خان» و «خسرو خان ضرغاپور» و کدخدايان طوايف«آقايي » و «کي گيوي»(49) که از جمله هواداران مصدق محسوب مي شدند و روابط نزديکي با قشقايي ها داشتند، صف آرايي کردند که اين رويارويي در حال تبديل شدن به نبرد خونيني بود . ناصر خان قشقايي که در فارس حضور داشت، براي آرام ساختن اوضاع، دست به کار شد و با فرستادن شخصي به نام «فريدون خان کشکولي» نزد برخي از سران بويراحمد، آنان را به مصالحه دعوت نمود و از سوي ديگر با مذاکراتي که با مقامات لشکر فارس انجام داد، زمينه ي برقراري دوباره ي آرامش در بوير احمد را به وجود آورد. (50)
    منبع:پايگاه نور 33
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]زمین خواران در عصر پهلوی[/h]
    رضاخان پس از كنار زدن سلسله قاجار ادارة امور ايران را به دست گرفت. او كه در طول بيش از شانزده سال زمامداري خود، علاقه بسياري به زمين و املاك داشت با توسل به شيوههايي چون مصادره اموال و املاك افراد مغضوب، ضبط اموال مجهولالمالك، خريد املاك از مالكان عمده با قيمتهاي بسيار نازل، قبول هدايا، خريد مستغلات و اراضي مزروعي به مبلغ پايينتر از قيمت بازار از مالكان مرعوب، و يا از طريق تحت فشار گذاشتن مالكان به شيوههاي گوناگون مثل قطع آب تا قبول قيمت نازل، و يا به زور شلاق و شكنجه و... به بزرگترين فئودال و زميندار ايران تبديل شد. رابرت گراهام راههاي كسب املاك را در چند عبارت خلاصه ميكند:
    «رشوهگيري، غصب و توقيف.»
    او از تمام امكاناتش براي افزودن بر وسعت زمينهايش استفاده كرد و شمار روستاهايي كه در مدت سلطنت خويش تصاحب كرد، بالغ بر 2167 پارچه به شرح ذيل بود:
    « فارس: 19 پارچه با 200 خانوار، تهران : 191 پارچه با 4250 خانوار، آذربايجان غربي: 115 پارچه با 6365 خانوار، تهران: 428 پارچه با 4424 خانوار، گيلان و مازندران: 1241 پارچه با 32878 خانوار و … جمع كل روستاها : 2167 پارچه، جمع كل خانوار، 49116 به اين ترتيب، مجموع زمينهايي كه به رضاخان تعلق يافت و براي آنها سند مالكيت رسمي صادر شد، بالغ بر 44000 سند مالكيت بود .»
    اطرافيان نيز به روحيه رضاخان در علاقه به زمين آگاه بودند و از اين حربه براي رسيدن به اهدافشان بهرهميبردند. حسين فردوست در اينباره ميگويد:
    «اگر ميخواستيد رضاخان خوشحال شود، درجه بدهد، مقام بدهد يا پيشنهادي را تصويب كند، بهتر بود قبل از شروع، نام چند ملك را با مشخصات و قيمت آن مطرح ميكرديد و مطمئن بوديد كه كارتان انجام ميشود. رضاخان در طول راه به هنگام رفتن به تبعيد در شيراز ـ در حضور قوامالملك املاك فوق را به وليعهد (محمدرضا) منتقل كرد.
    فرزندان رضاخان، نيز مانند پدر در تصرف زمينهاي مردم و دولت يد طولايي داشتند و در اين خصوص از هيچ درازدستي و ظلم و جوري فروگذار نميكردند. سرآمد همه آنها محمدرضا بود كه براي ثروتاندوزي بيشتر به زمينخواري روي آورد و طبق فرماني سرلشكر منصور مزين را بهعنوان رئيس املاك بنياد پهلوي در گرگان منصوب نمود. مزين طبق دستور محمدرضا به فروش اين املاك و تبديل آن به پول نقد پرداخت. او در سال مبلغي به محمدرضا ميداد و مبالغ هنگفتي ميدزديد. در نتيجه، همه مقامات لشكري و كشوري متنفذ، تجار و كليه افرادي كه پول اضافي داشتند به گرگان روي آوردند. مزين به تدريج در گرگان سازمان مفصلي تشكيل داد و هر چه زمين مرغوب، اعم از زمينهاي شهري، زراعي، درّه و كوه و جنگل را كه داراي مالك و يا بلاصاحب بودند، همه را به نام املاك شاه تصرف مي كرد و ميفروخت صاحباني كه سندي و مدركي داشتند و متنفذ بودند، به مركز شكايت ميكردند و سرانجام با دادن «حق و حساب» به مزين املاكشان را پس ميگرفتند. ولي آنهايي كه وضع مطلوبي و يا مدرك محكمي نداشتند و به هر دليل نميتوانستند املاكشان را باز پس بگيرند، اراضيشان به نفعرضاخان فروخته ميشد. »

    «در دفتر ويژه اطلاعات و بازرسي صدها شكايت به دست من ميرسيد كه اهالي از مزين به شدت شاكي بودند و شايد دهها بار از طرف دفتر ويژه بازرسي افسراني را به گرگان فرستادم و گزارش آنها را به محمدرضا ارائه دادم. محمدرضا هر بار دستور ميداد: «بدهيد به مزين!» (يعني همان كسي ك از او شكايت شده بود!) …مزين به مدت 10 سال به اين كار ادامه داد و تمام زمينهاي گرگان سپس گنبد و در آخر بجنورد را فروخت كه انقلاب شد »
    ساير برادران و نزديكان شاه نيز در اين كار از پدر و برادر پيروي نمودند و شمس پهلوي در مهردشت كه بعد از فروش آن زمينها مهرشهر نام گرفت هزار هكتار زمين داشت كه تنها فروش يك پارتي آن در سال 1351 حدود 800 ميليون تومان شده است. اسناد ساواک نيز به زمينخواري درباريان و نزديكان شاهپور غلامرضا اشاره دارد.
    خانم بهشتي كامراني اهل و ساكن محمدآباد كرج سرزمين نگهباني هشتگرد در محل خود را دخترخاله شاهپور غلامرضا معرفي و از آن طريق به مردم زورگويي و مبادرت به تصاحب زمين هاي مردم نموده و مقدار زيادي از زمينهاي مردم را فروخته و اكنون در حال ساختن يك دستگاه ساختمان بزرگ مرغداري در محمدآباد ميباشد كه آجر اين ساختمان غيرمجاز را از كورهدارهاي محل (محمدآباد) مجاني به عنوان اينكه با شاهپور شريك است ميگيرد منجمله غير ارتشي نبياله كورهدار محمدآباد تاكنون به زن مذكور دو ماشين آجر داده است و آجرها به طور رايگان بوده ضمناً طايفه حقيقي نيز در محل با زن مذكور همكاري لازم دارند.
    در آبگرم سرعين اردبيل از طرف سازمان جلب سياحان مقدار زميني از اهالي را جهت احداث هتل براي جلب توريست گرفته بودند و مبلغ بسيار ناچيزي براي هر متر به صاحبان آنها پرداخت گرديده و بعضي از آنها از دريافت آن خودداري نمودهاند صاحبان زمين به تمام مسافرين كه براي استفاده آبگرم به آنجا آمدند بازگو ميكردند زمينها را مفت شاهپور غلامرضا جهت هتل جلب سياحان از مردم به زور گرفته است اين موضوع اثر تبليغاتي سوئي براي خاندان سلطنت بوجود آورده.

    در مورد ازدواج رضاخان نظرات مختلفی وجود دارد.
    اولین ازدواج وی با دختردایی خود مریم (صفیه، تاجماه) بود که رضاخان ۹ سال با این زن زندگی کرد تا اینکه مریم هنگام نخستین زایمان خود درگذشت و از او دختری به نام همدم (فاطمه) که بعد به همدمالسلطنه ملقب گردید، باقی ماند.
    تاجالملوک پهلوی (دومین همسر رضاخان) در مورد اولین ازدواج همسرش (رضاخان) در کتاب خاطرات ملکه مادر میگوید: «البته این موضوع را سالها نمیدانستم، تا بعد از شاه شدن رضا. او آن را از من پنهان کرده بود. حالا تاریخش را به خاطر ندارم. ولی یادم هست که یک روز دختری را همراه خودش به کاخ شهر آورد و گفت: ”این دخترم است. بعد برایم مشروحاً تعریف کرد که موقع خدمت در آتریاد همدان با یک زن همدانی به نام صفیه ازدواج موقت کرده و این دختر حاصل آن ازدواج است. من این زن (صفیه) را هرگز ندیدم.“ بعدها همدمالسلطنه تنها فرزند اولین همسر رضاخان به ازدواج هادی (حدیکجان) آتابای (فرزند پدرخوانده رضاخان) درآمد و این وصلت عاملی برای حضور مداوم خانواده آتابای در دربار پهلوی شد.»
    همسر دوم رضاخان تاجالملوک فرزند ”میرپنج تیمورخان آیرملو“ افسر مهاجر قفقاز بود. رضاخان هنگام ازدواج با تاجالملوک در سال ۱۲۹۴ شمسی درجه یاوری (سرگردی) داشت و از او دارای چهار فرزند به نامهای شمس (۱۲۹۶ش)، محمدرضا و اشرف (۱۲۹۸ش) و علیرضا (۱۳۰۱ش) شد. تاجالملوک پس از فوت رضاشاه با غلامحسین صاحب دیوانی ازدواج کرد.
    صاحب دیوانی در واقع هم سن و سال پسر تاجالملوک بود و عضو یکی از شاخههای خانواده متنفذ قوامالملک شیرازی در استان فارس به شمار میآمد. غلامحسین خان صاحب دیوانی پس از این وصلت مدارج ترقی را طی نمود و خیلی زود به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب گردید.
    تاجالملوک پس از وقایع شهریور سال ۱۳۲۰ به منظور کسب قدرت بیشتر گاه و بیگاه در سیاست دخالت میکرد و از هیچ نقشی برای مطرح کردن علیرضا کوچکترین فرزند خود در برابر محمدرضا پهلوی فروگذار نمیکرد. ” ارنست آر. اونی“ عضو مؤثر سازمان سیا که در سال ۱۹۷۶ میلادی گزارشی پیرامون ” نخبگان و توزیع قدرت در ایران“ تهیه کرده است، مینویسد: «تاجالملوک زمانی درصدد اجرای توطئهای علیه محمدرضا بوده تا فرزند دیگرش علیرضا را به جای وی بر تخت سلطنت بنشاند.» (علیرضا پهلوی تنها برادر تنی محمدرضا شاه بود که در سال ۱۳۳۳ شمسی در یک سانحه مشکوک هوایی کشته شد).
    در سال ۱۳۰۰ شمسی رضاخان تصمیم به ازدواج مجدد میگیرد. این بار همسر سوم وی ملکه توران (قمرالملوک) دختر عیسی خان مجدالسلطنه امیرسلیمانی و نوه مهدیقلی خان مجدالدوله از رجال دربار قاجار بود. رضاخان در این سال که مسئولیت وزارت جنگ را به عهده داشت با این ازدواج با خانواده قاجار پیوند خورد. رضاخان برای اینکه همسرانش از هم دور باشند و حسادتهای زنانه باعث بروز مشکلات ویژهای برایش نشود، خانهای جدید در حوالی چهارراه پهلوی برای ملکه توران احداث نمود.
    تاجالملوک همسر دوم رضاخان و مادر محمدرضا در کتاب خاطرات ملکه مادر در مورد ملکه توران میگوید: «هیچ زنی چشم دیدن هوو را ندارد. بنابر این بنده را متهم به حسادت و این جور حرفها نکنید. من هم مثل همه زنها از هوو خوشم نمیآید. اما راه دیگری نداشتم و ناگزیر بودم به خاطر رضایت شوهرم کوتاه بیایم و شرایط را تحمل کنم. این دختر (توران) دماغی بسیار پرنخوت و سر پر بادی داشت. با آنکه در کمال خوشحالی و رضایت تن به ازدواج داده بود، پس از ازدواج و تولد غلامرضا (۱۳۰۲ش) بنای ناسازگاری را گذاشت و هنرش این بود که رضا را تحت تسلط خود درآورده و او را وادار کند تا مرا از قصر بیرون بیندازد و خودش ملکه ایران شود. رضا نتوانست این زن خودپسند را تحمل کند و پس از تولد غلامرضا او را طلاق داد و فرستاد دنبال کارش.»
    توران پس از طلاق از رضاخان در سال ۱۳۰۲ شمسی، تا سال ۱۳۲۲ ازدواج نکرد. سپس با بازرگان ثروتمندی به نام ذبیحالله ملکپور وصلت نمود و تا هنگام مرگ رضاشاه به همراه تنها فرزندش غلامرضا پهلوی در یکی از عمارتهای دربار زندگی میکرد. وی پس از انقلاب اسلامی مدتی در آلمان به سر برد و در سال ۱۳۷۳ شمسی در پاریس در خانه سالمندان فوت کرد.
    رضاخان درصدد بود تا پس از توران امیرسلیمانی همسر چهارمی برگزیند. برای این منظور از طریق امیرلشکر خدایارخان خدایاری با عصمتالملوک دولتشاهی دختر غلامعلی میرزا مجللالدوله دولتشاهی که بعدها از سوی رضاخان به سمت ریاست تشریفات داخلی دربار پهلوی منصوب شد، آشنا گردید و پس از چندی وی را به عقد خود درآورد.
    عصمتالملوک از سال ۱۳۰۲ که وارد دربار شد تا تاجگذاری رضاخان در سال ۱۳۰۵، سه فرزند به نامهای عبدالرضا (۱۳۰۳ش)، احمدرضا (۱۳۰۴ش) و محمودرضا (۱۳۰۵ش) و سالهای بعد دو فرزند دیگر با نامهای فاطمه (۱۳۰۷ش) و حمیدرضا (۱۳۱۴ش) به دنیا آورد.
    عصمتالملوک دولتشاهی به هنگام تبعید رضاشاه، همراه وی به جزیره موریس رفت و پس از چند ماه به تهران بازگشت. وی از ابتدا وارد سیاست نشد. اما از نفوذ خود در به کار گماردن اقوام خویش در پستهای پر درآمد استفاده شایانی کرد. پس از مرگ رضاخان در ویلای شخصی خود در شمیران اقامت کرد. پس از انقلاب اسلامی در تهران ماند و در سال ۱۳۷۴ شمسی در سن ۹۰ سالگی درگذشت.

    186.jpg

    تاجالملوک پهلوی دومین همسر رضاشاه.
    262.jpg

    فاطمه پهلوی (همدمالسلطنه) فرزند اولین همسر رضاشاه و دو تن از فرزندان همسران بعدی وی. از چپ: غلامرضا پهلوی (تنها فرزند توران امیرسلیمانی)، همدمالسلطنه (تنها فرزند صفیه) و محمودرضا پهلوی (فرزند عصمتالملوک دولتشاهی.
    353.jpg

    توران امیرسلیمانی همسر سوم رضاشاه.
    442.jpg

    عصمتالملوک دولتشاهی همسر چهارم رضاشاه، در دوران اقامت در جزیره موریس در افریقای جنوبی.
    532.jpg

    تاجالملوک پهلوی در کنار فرزندان خود در سویس (۱۳۱۴ش) از چپ: شمس پهلوی، محمدرضا پهلوی، تاجالملوک پهلوی، علیرضا پهلوی و اشرف پهلوی.
    624.jpg

    توران امیرسلیمانی و همسر دومش ذبیحالله ملکپور.
    718.jpg

    محمدرضا پهلوی و مادرش تاجالملوک پهلوی.
    816.jpg

    تاجالملوک پهلوی در اواخر سلطنت پسرش محمدرضا پهلوی.​



     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    قش قشقايي ها در نهضت ملي شدن نفت و کودتاي 28مرداد(3)





    طرح کودتا عليه مصدق

    انگليسي ها به اين نتيجه رسيدند که براي سرنگوني دولت مصدق بايد به کودتا متوسل شوند، پس طرح خود را با سازمان C.I.Aآمريکا در ميان گذاشتند. پس از تشکيل نشستي بين چند تن از مقامات بلند پايه انگليسي و آمريکايي و بررسي اوضاع ايران، تصميم گرفته شد براي براندازي مصدق طرحي تهيه و به اجرا در آيد.(51) آنان سرلشکر زاهدي را فرد جايگزين مصدق تعيين نمودند. رهبري اين عمليات که نام رمز آن «آجاکس» بود، به «کرميت روزولت» محول شد . روزولت براي اجراي کودتا از راه مرز عراق به صورت ناشناس وارد ايران شد.(52)
    قشقايي ها که از ابتداي جنبش ملي شدن صنعت نفت با دکتر مصدق همراهي کرده بودند، در جرياناتي که پس از قيام 30تير به وجود آمد، همچنان سرسختانه از وي حمايت کردند. پس از بروز اختلاف بين برخي از سران جبهه ي ملي و آيت الله کاشاني با دکتر مصدق، ناصرخان کوشش زيادي کرد تا بتواند اختلافات آنان را از بين بـرده صفوف سران نهضت ملي را يکپارچه سازد، اما با وجود مذاکرات زيادي که بين طرفين ترتيب داد، نتوانست به موفقيتي دست يابد.(53)
    در تير 1332که به علت تحريک و توطئه نمايندگان اقليت مجلس در برابر دولت، مصدق تصميم گرفت براي تعيين تکليف مجلس به آراء عمومي مراجعه کند، خسرو قشقايي به اتفاق بيست و هفت تن از نمايندگان فراکسيون ملي، براي از اکثريت انداختن مجلس، استعفا کردند.(54) ناصرخان نيز که در اين زمان در فارس به سر مي برد، در تلگرافي به دکتر مصدق با اظهار حمايت از وي، اعلام کرد:پانصد هزار نفر جمعيت ايل قشقايي از وي حمايت مي کنند. ناصرخان درخواست کرد که «هر چه زودتر مجلس هفدهم که مورد تنفر و انزجار قاطبه ملت است» منحل و دستور انتخابات جديد صادر گردد.(55)
    از سوي ديگر آمريکايي ها در راه اجراي طرح سرنگوني دولت مصدق، کوشش کردند نظر قشقايي ها را به سوي خود جلب کنند،(56) زيرا از قدرت و نفوذ آنان هراس داشتند. بدين سان هنگامي که کرميت روزولت در نظر داشت با قشقايي ها تماس بگيرد با مخالفت «جورج کوديه » مأمور ارشد سيا در ايران، مواجه شد . وي به روزولت چنين گفت:« کيم، خوب به حرف هاي من توجه کن! اين چهار برادر يعني خان هاي حاکم، سراپا وحشت هستند... اکنون احساس مي کنند که روزشان فرا رسيده و مشکل بتوانند خود را کنترل کنند و اگر به شاه نزديک شدي ديگر نزد آنها نرو، خود را آفتابي نکن که جِرَت خواهند داد».(57)
    روزولت در مدت اقامت خود در تهران توصيه ي کوديه را جدي گرفت و کوشش کرد خود را از ديد عموم مخفي کند. تنها به سه نفر ايراني يعني شاه، سرلشکر زاهدي و «مصطفي ويسي» (نام مستعار اردشير زاهدي) ارتباط برقرار ساخت.(58) اين اشخاص نيز مواظب بودند وي شناخته نشود، اما با وجود اين تدابير، قشقايي ها از حضور روزولت در ايران آگاه شدند و به طور غير مستقيم پيام هايي عليه شاه براي او فرستادند، ولي روزولت توانست خود را از ديد آنان پنهان سازد.(59)
    از سوي ديگر وقتي شاه در جريان عمليات کودتا قرار گرفت، از سرنوشت خود نگران شد و براي دفع خطرات احتمالي، تصميم گرفت محل امني براي خود در مدت اجراي طرح کودتا بيابد، از اين رو به روزولت گفت :«....بايد در طرح خود امکان وجود خطرا را پيش بيني کنيم ...من بايد به شيراز بروم. آنجا به اندازه ي کافي از تهران دور است، ولي در عين حال قابل دسترسي هم مي باشد و در ضمن براي من حالت يک مانور هم دارد. شما چه عقيده داريد»؟(60) اما روزولت با اين پيشنهاد شاه مخالفت کرده به وي چنين گفت :«تنها نگراني ما ايل قشقايي است، شيراز ستاد مرکزي آنهاست . فکر نمي کنم يک ذره هم بشود به آنها اعتماد کرد . رفتن به آنجا ممکن است شما را کاملاً در چنگال آنها بيندازد و کسي چه مي داند آنها چه خواهند کرد»؟همچنين وي قشقايي ها را «بدترين دشمنان تاج و تخت شاه » مي دانست، حتي از رفتن شاه به اصفهان نيز به دليل نزديکي به قشقايي ها، جلوگيري کرد و به شاه توصيه نمود به سواحل درياي خزر رفته منتظر نتيجه ي کودتا بماند.(61)
    قشقايي ها پس از اينکه از توطئه کودتا در روز 25مرداد آگاه شدند، به شدت واکنش نشان دادند؛ ناصر خان در تلگرافي که از فارس به مصدق مخابره کرد، اذعان نمود که افراد ايل قشقايي براي حفظ مقدسات ملي و حمايت از وي«بي صبرانه خواستار حرکت به سوي تهران هستند» همچنين درخواست کرد مخالفان ملت و اخلالگران ضد ملي هر چه سريع تر محاکمه و مجازا ت شوند.(62)
    در فاصله ي روزهاي 25تا28مرداد 1332، طراحان کودتا که در حال اجراي مرحله ي دوم طرح خود بودند، يک بار ديگر براي جلب حمايت قشقايي ها کوشش کردند. پس «جوگودوين»- يکي از مأموران سيا در تهران - در روز 27مرداد با محمد حسين و خسرو قشقايي ملاقات کرد. گودوين به قشقايي ها پيشنهاد کرد که چون سرلشکر زاهدي تحت تعقيب دولت است، در برابر دريافت پنج ميليون دلار، سرلشکر زاهدي را در منطقه ي قشقايي پناه دهند، و پس از صادر شدن فرمان نخست وزيري زاهدي، با وي به سوي تهران حرکت کنند.(63) وي وعده داد در صورت همکاري، با تضمين دولت آمريکا، دو مقام وزارت و يک منصب سفارت در دولت کودتا براي برادران قشقايي در نظر گرفته خواهد شد . همچنين همه ي اختيارات فارس و جنوب به آنان داده شده، ماهي پنج ميليون دلار نيز به آنان پرداخت خواهد شد؛ اما قشقايي ها با صراحت اين پيشنهادات را رد کرده اظهار داشتند که به هيچ عنوان حاضر نيستند از حمايت دکتر مصدق دست بردارند.(64)

    کودتاي 28مرداد و قشقايي ها

    برادران قشقايي کوشش کردند با گوشزد کردن مسأله کودتا مصدق را به جلوگيري از وقوع آن وادارند ، اما زماني که جريان امور در روز 28مرداد از دست دولت خارج گرديد، خسرو قشقايي به مصدق پيشنهاد کرد با وي به سوي جنوب حرکت کند تا قشقايي ها دفاع از وي را بر عهده گيرند،(65) اما مصدق اين پيشنهاد را نپذيرفت و روز بعد خود را تسليم دولت کودتا کرد. از اين رو خسرو و محمد حسين قشقايي به سرعت از تهران خارج شد، راه جنوب را در پيش گرفتند و در اطراف سميرم به ناصر خان پيوستند.(66)
    ناصر خان نيز به محض دريافت خبر کودتا، به افراد ايل قشقايي آماده باش کامل داده دستور خلع سلاح برخي پاسگاه هاي محلي را صادر نمود. همچنين در روز 29مرداد با ارسال تلگرافي به سرلشکر زاهدي وي را مورد نکوهش قرار داد و به وي توصيه کرد به ملت پيوسته از شاه و انگليسي ها دوري گزيند.(67)
    در روز 30مرداد ناصر خان در اعلاميه ي شديد اللحني کودتاي 28مرداد را محکوم نمود و به نمايندگي از ايلات و بلوکات قشقايي، از ملت ايران درخواست کرد براي مبارزه در راه استقلال مملکت به آنها بپيوندند تا با هواداران شرکت غاصب انگليسي و دشمنان ايران تا پاي جان مبارزه کنند و هشدار داد:«هموطنان! در اثر کوچک ترين غفلت، ملک و ملت ايران براي هميشه در زير استعمار جابر انگلستان باقي خواهد ماند و تا ابد اجنبي پرستان، جابرانه به ملت رنجيده ي ايران آقايي خواهند کرد. بکوشيم تا لکه ي اين بدنامي را با خون خود و فرزندان و برادران خود از دامان مليت و سربلندي خود پاک کنيم...».(68)
    مخالفت قشقايي ها با دولت کودتا، مايه ي بيم و هراس کودتاچيان و اميدواري فعالان انقلابي شد. «سرتيپ دولو» کفيل استانداري و فرمانده ي لشکر اصفهان، با صدور اعلاميه اي که در منطقه ي قشقايي ها با هواپيما پخش گرديد، به ايل قشقايي و سران آن هشدار داد که «انتشار مطالبي با امضاي ناصرخان باعث تحريک اهالي ايلات عليه ميهن و شاهنشاه گشته است »پس اخطار کرد «ايشان [ناصرخان] و آقايان محمد حسين و خسرو بدون فوت وقت با اعتراف به گـ ـناه خود و تقاضاي بخشش به اصفهان بيايند....[ در غير اين صورت ] بدون هيچ گونه رحم با سرعت و شدت از هوا و زمين سرکوب [مي شوند] ...و پس از دستگيري آنها را معدوم [مي کنيم] تا نتيجه ي مخالفت و خيانت با ملت را بدانند». ناصرخان در واکنش به اعلاميه ي دولو در تلگراف شديد الحني وي را فردي غير مسؤول خواند و متهم کرد که قدرتش را «فقط بر عليه ملت و برادر کشي و براي جمع آوري و ازدياد ثروت و رسيدن به مقام و نفع اجنبي به کار بـرده »(69) است.
    اين امکان وجود داشت که قشقايي ها طرفداران مصدق را به فارس فراخوانند.(70) در صورتي که شورش قشقايي ها در فارس با موفقيت روبرو مي شد، اين امر مي توانست به شورش هاي ديگر در تهران و ساير نقاط دامن بزند. به همين دليل دولت ايران و آمريکايي ها براي بازداشتن قشقايي ها از اين اقدام، مستقيماً دست به کار شدند تا آنان را از شورش منصرف سازند .(71) ابتدا سرلشکر زاهدي که خود پيشينه ي دوستي با خاندان قشقايي داشت، با ارسال تلگرافي به آنان اطمينان داد که در حکومت وي در آسايش کامل خواهند بود. همچنين دست به دامن افرادي شد که با قشقايي ها روابط دوستي داشتند تا آنان را براي مذاکره نزد قشقايي ها بفرستد. وي ابتدا از حسين مکي درخواست نمود که اين مأموريت را انجام دهد، اما وي با رد آن، پيشنهاد کرد که «ميرزا علي هيأت» رئيس ديوان عالي کشور که مورد اعتماد قشقايي ها بود، براي اين منظور به فارس فرستاده شود.(72)
    بدين ترتيب علي هيأت به مقام استانداري فارس برگزيده شد و به شيراز رفت. وي بي درنگ پيامي به ناصرخان فرستاد و از وي درخواست ملاقات کرد . پس در هشتم شهريور 1332علي هيأت و «سرتيپ ميرجهانگيري » فرمانده ي لشکر فارس، در منطقه اي به نام «خنجشت» با ناصر خان ديدار کردند. ابتدا علي هيأت از ناصر خان گلايه کرد که چرا براي نخست وزيري زاهدي و استانداري وي تلگراف تبريک نفرستاده است. همچنين پيشنهاد نمود که ناصر خان بي درنگ براي انجام مذاکره عازم تهران شده با شاه و زاهدي ملاقات کند، اما ناصرخان در پاسخ به وي اظهار داشت :«من هواخواه مصدق بوده و هستم و ايشان را يگانه نخست وزير ملي مي دانم و آقاي سرلشکر زاهدي را به رسميت نمي شناسم...نخست وزيري که از سفارت آمريکا بيرون بيايد، من به رسميت نمي شناسم». ناصرخان در برابر اصرار هيأت گفت تنها به شرط آزادي دکتر مصدق از زندان ، حاضر مي شود با دولت زاهدي مذاکره نمايد.(73)بدين سان علي هيأت بدون دستيابي به نتيجه ي مهمي، براي تبادل نظر با مقامات بالا، عازم تهران گرديد .(74)
    منبع:پايگاه نور 33
    /
    ن
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    نقش قشقايي ها در نهضت ملي شدن نفت و کودتاي 28مرداد(4)




    نويسنده:منصورنصيري طيِّبي






    روابط حزب توده و قشقايي ها پس از کودتا

    قشقايي ها در گذشته با حزب توده روابط خوبي نداشتند چون اعضاي حزب توده، سران قشقايي را وابسته به طبقه ي فئودال مي دانستند و در فارس اقداماتي در برابر آنان انجام مي دادند که منجر به برخي رويارويي ها نيز گرديد. به ويژه در جريان بحران آذربايجان در سال 1325قشقايي ها با اتحاد با ساير ايلات جنوب، جنبشي به نام «نهضت جنوب» به راه انداختند که از جمله اهداف اين جنبش، اخراج اعضاي حزب توده از فارس و مقامات حکومتي بود، اما پس از وقوع کودتاي 28مرداد و اعلام حمايت ناصر خان از مصدق و کوشش براي مبارزه با دولت کودتا، نظر توده اي ها متوجه قشقايي ها گشت.
    هيأت اجرايي حزب توده به علت نشان ندادن واکنش مناسب در جريان کودتا، به منظور جبران کوتاهي ها و پيگيري فعاليت هاي حزب در شرايط بحراني پس از کودتا، ستادي به نام «ستاد مقابله با کودتا» به وجود آورد.(75) يکي از برنامه هاي ستاد مقابله با کودتا، کوشش براي ايجاد زمينه ي مبارزه ي مسلحانه براي براندازي دولت کودتا بود. بدين ترتيب ستاد مزبور حساب جداگانه اي را براي قشقايي ها باز کرد. پس «علي متقي» و «سرهنگ دوم علي چليپا» را براي مذاکره و هماهنگي با ناصرخان به فارس فرستاد. هدف آنان از مذاکره با ناصرخان اين بود که همزمان با عمليات چريکي توده اي ها در شمال کشور، ايل قشقايي نيز در جنوب به عمليا ت مسلحانه پرداخته، دولت کودتا را از دو کانون شمال و جنوب زير فشار قرار دهند تا سرانجام با خيزش مردم ساير نقاط کشور، شرايط سرنگوني رژيم شاه فراهم شود.(76)
    بدين ترتيب در 16شهريور 1332نمايندگان حزب توده با ناصر خان ملاقات کردند و اظهار داشتند: از آنجايي که دو طرف با شاه مخالفت مي کنند، پس مي توانند با يکديگر همکاري کنند و افزودند: در صورت حمله ي قشقايي ها به شيراز، حزب توده به وسيله ي افراد خود در دستگاه هاي موتوري ارتش خرابکاري خواهند کرد و پيشنهاد کردند که تعدادي افسر براي آموزش جنگي نيروهاي قشقايي بفرستند.(77)
    ناصرخان که تصور مي کرد توده اي ها توانايي زيادي از نظر تسليحات دارند، در خواست کرد حدود صد تا دويست هزارفشنگ و چند دستگاه بي سيم به قشقايي ها بدهند.(78) اين درخواست بيش از توانايي حزب توده بود. آنان دوباره هيأت سه نفره اي را نزد ناصرخان فرستادند و اظهار داشتند که اگر قشقايي ها بخواهند به شيراز حمله کنند، توده اي ها قادرهستند تانک هاي ارتش را منهدم کرده راننده هاي آنها را از پا در آورند تا قشقايي ها بتوانند پادگان« باغ تخت» و فرودگاه شيراز را تصرف کنند.(79) همچنين براي مسلح کردن قشقايي ها پيشنهاد کردند که «سرگرد خطيبي» از اعضاي سازمان حزب توده، تسهيلاتي فراهم سازد تا قشقايي ها به انبار مهمات لشکر فارس دستبرد بزنند.(80)
    در اين ميان سخنگوي ايل قشقايي -«حبيب الله رضازاده »-به خبرنگاري «يونايتدپرس» گفت :«قشقايي ها خواستار آزادي دکتر مصدق و شروع انتخابات پارلماني هستند». وي افزود:« اگر دولت تقاضاي آنان را قبول نکند، قشقايي ها با هفتاد هزار نفر شيراز را تهديد خواهند کرد».
    در واکنش به اين مصاحبه، رئيس ستاد هشدار داد که «در برابر قشقايي ها با تانک و هواپيما مقاومت خواهند کرد».(81)
    موضع سرسختانه ي قشقايي ها و اعلام آمادگي آنان براي رويارويي با دولت کودتا و از همه مهم تر، روند اتحاد آنان با حزب توده، دولت کودتا و آمريکايي ها را به هراس انداخت؛ چه بسا در صورت بروز جنگ و حمايت آمريکا از دولت ايران، شوروي نيز دخالت کرده زمينه ي يک بحران بين المللي در منطقه ايجاد شود. از اين رو به فکر چاره افتادند.
    ابتدا سرلشکر زاهدي براي تطميع قشقايي ها به ناصرخان پيام فرستاد که حاضر است وي را به استانداري فارس منصوب سازد و در موقع انتخابات همه ي اختيارات به قشقايي ها سپرده شود. محمد حسين خان و خسروخان هم نماينده ي مجلس شود. در مورد مصدق نيز وعده داد که وي و همراهانش تا يک ماه ديگر آزاد خواهند شد.(82)
    آمريکايي ها نيز براي بازداشتن قشقايي ها از شورش مستقيماً وارد عمل شدند؛ در روزهاي پاياني شهريور1332، گودوين از تهران به فارس رفت تا با قشقايي ها ديدار کند. وي در ملاقات با ناصرخان و سران طوايف قشقايي، پيشنهاد کرد قشقايي ها با شاه و زاهدي در برابر کمونيست ها متحد شوند و سپس وزارت عشاير تشکيل شده ، رياست آن به ناصرخان و يا شخص ديگري( بنا به پيشنهاد وي) سپرده شود. ناصرخان در برابر پيشنهاد گودوين چنين گفت : «غير از مصدق ما چيزي نمي خواهيم و در مقابل - همان قسم که گفتم- همه نوع قول مساعد مي دهم ». گودوين قول داد که نظرات قشقايي ها را به مقامات ايران منتقل کرده و نتيجه ي آن را به اطلاع ناصرخان برساند.(83) اما «گاز بوروسکي» در ارتباط با اين ديدار مي نويسد:« سرپرست شعبه ي سيا در تهران [گودوين ] از سران قشقايي ديدار و تهديد کرد اگر به فعاليت هاي خود ادامه دهند، آنها را خرد خواهند کرد».(84) از طرف ديگر«سرلشکر باتمانقليچ» در اعلاميه اي که در منطقه قشقايي ها پخش شد، از کلانتران و کدخدايان قشقايي درخواست کرد با برادران قشقايي همراهي نکنند که در غير اين صورت با سخت ترين و بدترين وضع سرکوب خواهند شد.(85)
    در اين زمان علي هيأت که مجدداً به شيراز باز گشته بود، با ارسال پيامي به قشقايي ها اظهار داشت: در صورت ادامه مخالفت با دولت ، با حمله نيروهاي آمريکايي مواجه خواهند شد. اما درست همين زمان، سخنگوي دولت که از طريق راديو تهران سخن مي گفت ، شايعه ي هر گونه حمله ي احتمالي قشقايي ها به شيراز را تکذيب کرد .(86) همچنين روزنامه ي «پارس شيراز» از قول علي هيأت نوشت : شايعات ايجاد شده عليه قشقايي ها کذب و «ساخته و پرداخته ي گروه هاي زيرزميني» است .(87)
    دراين ميان عده اي از افسران مخالف در ارتش، به قشقايي ها اطلاع دادند که قادر هستند نيروي موتوريزه، تانک ها و توپخانه ي لشکر فارس را از بين ببرند و هنگ ها را نيز تصرف کرده به قشقايي ها تحويل دهند. طبق اين طرح پس از تصرف هنگ ها و پادگان باغ تخت شيراز، حمله ي نيروهاي قشقايي به شيراز شروع مي شد و پس از تصرف شيراز به جهرم، کازرون و سپس به اصفهان حمله شده و پس از آن در ديگر نقاط کشور نيز چنين شورش هايي به وجود مي آمد.(88)
    در همين زمان ، علي هيأت با دعوت ناصرخان به مذاکره، اظهار داشت که دولت حاضر است به محمد حسين خان و برادر ديگرشان ملک منصور خان، سمت دولتي بدهد و ناصرخان هم سناتور شود، ولي خسروخان بايد براي مدتي از ايران خارج شود.(89)
    پس از دريافت اين پيام، قشقايي ها که از درخواست تبعيد خسروخان خشمگين بودند، تصميم گرفتند نيروهاي خود را به اطراف شيراز گسيل دارند تا در صورت تکرار چنين درخواست هايي از سوي دولت، به شيراز حمله کنند. بدين ترتيب بخشي از نيروهاي قشقايي در «آق چشمه» در جنوب شيراز و بخش ديگر به رياست محمد حسين خان در غرب شيراز مستقر شدند. (90) از سوي ديگر عده اي از هم پيمانان قشقايي در نيروي هوايي شيراز، بيشتر هواپيماهايي را که مناطق قشقايي ها را شناسايي مي کردند، از کار انداختند .(91) برخي اين اقدام را به افسران هوادار مصدق نسبت دادند؛(92) در حالي که ديگران مسؤوليت اين عمليات را به افسران توده اي منتسب کردند .(93)
    قشقايي ها در پشت دروازه ي شيراز در حال ترديد و دو دلي بودند، زيرا از يک سو با توجه به حمايت آمريکايي ها از زاهدي، خطر قابل ملاحظه اي براي آنان ايجاد مي شد، از سوي ديگر صلح با دولت زاهدي را ضربه به حيثيت خود مي دانستند. درست در همين زمان مسأله اي سبب گرديد که به اتحاديه ي قشقايي ضربه ي جبران ناپذيري وارد شود. اين مسأله جدايي برخي از سران طوايف( کلانتران) از سايرين و به رسميت شناخته شدن دولت کودتا توسط آنان بود.(94)
    پس از اين مسأله ، اختلاف در بين سران قشقايي به وجود آمد، به طوري که برخي موافق جنگ و برخي مخالف آن و خواستار مصالحه بودند. از اين رو به دستور ناصرخان در روز 19مهر 1332در منطقه اي به نام «پيربناب» شورايي با حضور همه ي سران قشقايي تشکيل شد . در اين جلسه تصميم گرفته شد بدون حمله به شيراز به «جنگ منفي» پرداخته شود و نيروهاي قشقايي ازاطراف شيراز متفرق شده به مناطق خود بروند و تنها در صورت حمله ي نيروهاي نظامي به مقابله بپردازند .(95) يکي از دلايل ديگر اين تصميم گيري ، توصيه ي اکيد سران جبهه ي ملي بود، زيرا آنان نگران بودند که رويارويي قشقايي ها با دولت کودتا، به سود حزب توده تمام شود؛ پس به وسيله ي «رضازاده» به قشقايي ها پيام دادند که از حمله به شيراز خودداري نمايند.(96)
    پس از متفرق شدن نيروهاي قشقايي، ناصرخان به فيروز آباد- مرکز زمستاني قشقايي ها - رفت. وي در مدت اقامت خود در اين منطقه، به طور مرتب مسائل جاري کشور را دنبال مي نمود.(97) همچنين سعي مي کرد با سران جبهه ي ملي در تهران ارتباط برقرار سازد.
    در اين ميان آمريکايي ها و مأموران دولتي دست به اقدامات گسترده اي براي جلب نظر برخي از سران ايل قشقايي زدند و توانستند عده اي از سران طوايف (کلانتران) را متقاعد سازند که از برادران قشقايي جدا شده به تهران بروند و مراتب فرمانبرداري خود را از شاه و زاهدي اعلام نمايند .*(98) جدايي اين عده از اتحاديه ي قشقايي، ضربه ي جبران ناپذيري به قدرت و روحيه ي قشقايي ها وارد ساخت و منجر به پراکنده شدن نيروهاي آنان گرديد. از اين رو ناصرخان که ديگر مقاومت و حضور خود در منطقه را بي فايده مي ديد، راهي تهران گرديد.

    تبعيد سران قشقايي به خارج از کشور

    شاه برادران قشقايي را خيانتکار مي دانست، چون آنان از دشمن بزرگ وي يعني دکتر مصدق حمايت کرده بودند ، پس در نظر داشت خاندان حاکم قشقايي را از صحنه ي سياسي کشور حذف کند. از اين رو اعلام کرد «آنها [برادران قشقايي ] نمي توانند در مملکت بمانند . آنها بايد تبعيد شوند».(99) بدين ترتيب ناصر خان به همراه خانواده اش ايران را به قصد سويس ترک کرد و سپس در کاليفرنياي آمريکا اقامت گزيد،(100) اما با وجود خروج ناصر خان از فارس، خسروخان همچنان مقاومت مي کرد. شاه در بين برادران قشقايي کينه ي خاصي نسبت به وي داشت، زيرا وي در گذشته ارتباط گسترده اي با دکتر مصدق داشت و در مجلس خواستار محدود شدن قدرت و اختيارات شاه شده بود.(101) از اين رو براي زير فشار قرار دادن خسرو خان، به دستور شاه «سرلشکر سيف الله همت»- يکي از مخالفان ديرينه ي قشقايي ها - به استانداري فارس منصوب شد. سرلشکر همت پس از ورود به شيراز اعلام کرد اگر خسرو قشقايي ايران را ترک نکند دولت دست به اقدام خواهد زد. وي همچنين خسروخان را فردي «ماجراجو، دسيسه گر و مخالف شاه» معرفي کرد و اضافه کرد که يک گردان سرباز براي دستگيري او کافي است .(102) سپس لشکر فارس را با نيروهاي چهار استان ديگر تقويت نمود.(103)
    خسروخان ابتدا اولتيماتوم شاه را جدي نگرفت و با عده ي معدودي از قشقايي ها به طرف فيروز آباد رفته در منطقه ي «تنگ خرقه» واقع در غرب فيروز آباد مستقر گرديد . در اين راه افراد طايفه ي «کوهکي » و «نجيم گورکاني» او را همراهي مي کردند،(104) اما پس از چندي وي که دريافته بود با وجود حمايت همه جانبه ي آمريکايي ها از ارتش و احتمال اعزام نيروي فراوان به فارس، مقاومت بي فايده است، تصميم گرفت درخواست دولت مبني بر خروج از کشور را بپذيرد. پس به طرف تهران حرکت کرد و پس از يک شب اقامت در باشگاه افسران، به وسيله ي اسکورت محافظ تا فرودگاه مهر آباد بدرقه گرديد(105) و از آنجا راهي کشور ايتاليا شد؛ سپس در شهر مونيخ آلمان ساکن شد.

    نتيجه

    قشقايي ها که براي از ميان برداشتن شاه کوشش مي کردند، با آغاز جنبش ملي شدن صنعت نفت، به طور همه جانبه به دکتر مصدق - رهبر اين جنبش - پيوستند و کوشش زيادي در به ثمر رسيدن آن نمودند . همچنين در دوره ي زمامداري دکتر مصدق پيوسته از دولت وي حمايت کردند و از جمله نزديک ترين افراد به وي بودند. اين جهت گيري باعث زياد شدن قدرت قشقايي ها در کشور، به ويژه در فارس گرديد . اما با وقوع کودتاي 28مرداد 1332، با وجود اينکه طراحان کودتا و سپس دولت سرلشکر زاهدي کوشش نمودند که آنان را به سوي خود جلب نمايند، اما قشقايي ها به دکتر مصدق وفادار ماندند و به واکنش در برابر دولت جديد پرداختند که اين امر ضربه ي جبران ناپذيري به ايل قشقايي، به ويژه موقعيت سياسي برادران قشقايي وارد ساخت، به طوري که با خروج آنان از فارس و تبعيدشان به خارج از کشور، تقريباً براي هميشه از صحنه ي سياسي کشور کنار رفتند.
    *بنا به گزارش سفارت آمريکا در تهران:«محمدبهمن بيگي»-کارمند سازمان اصل چهار در شيراز-به دنبال اختلاف با خسرو قشقايي،نقش مؤثري در اين ماجرا داشت.نک:دانشجويان مسلمان پيرو خط امام،اسناد لانه ي جاسوسي،شماره ي 56،ص93.

    پي نوشت:


    1-محمد مصدق ، خاطرات و تألمات دکتر محمد مصدق، به کوشش ايرج افشار ، تهران : علمي ، 1365، ص21.
    2-پيشين، ص123.
    3-محمد مصدق، تقريرات مصدق در زندان، تهران: فرهنگ ايران زمين، 1359،ص156.
    4-نامه ي مصدق به خسرو قشقايي ، مرداد 1341، ماهنامه ي نور ، شماره ي 5و4، آبان 1358، ص2-171.
    5-مصاحبه ي شفاهي با ملک منصور قشقايي، خرداد 1378.
    6-نامه مصدق به خسرو قشقايي، مرداد 1331، ماهنامه ي نامه ي نور، پيشين، ص161.
    7-حسين مکي، کتاب سياه، تهران : انتشارات نو، 1356،ص8-47.
    8-نامه ي مصدق به خسرو قشقايي، مرداد 1331،ماهنامه ي نامه ي نور، پيشين.
    9-غلامرضا نجاتي، جنبش ملي شدن صنعت نفت ايران و کودتاي 28مرداد 1332، تهران: شرکت سهامي انتشار،1366،ج3،ص344.
    10-ماهنامه ي نامه ي نور، پيشين
    11-تلگراف خسرو قشقايي از نيويورک به دکتر مصدق، 12جولاي 1951،مرکز اسناد رياست جمهوري ، ش بازيابي سند، 101090.
    12-تلگراف خسرو قشقايي از نيويورک به دکتر مصدق، 19جولاي 1951، پيشين
    13-محمد ناصر صولت قشقايي، خاطرات روزانه محمد ناصر قشقايي( سال هاي بحران)، تصحيح نصر الله حدادي، تهران: رسا ،1366،ج2،ص235.
    14-تلگراف ناصر قشقايي از سانتاباربارا( آمريکا ) به دکتر مصدق، فوريه 1952،آرشيو مرکز اسناد رياست جمهوري، ش بازيابي سند8016.
    15-تلگراف دکتر مصدق به ناصر قشقايي، 1330/12/3، پيشين.
    16-محمد ناصر صولت قشقايي، پيشين، ص80-268.
    17-پيشين ، ص94-285.
    18-پيشين ، ص159.
    19-پيشين، ص437.
    20-حسين مکي، سال هاي نهضت ملي ، تهران: علمي ،1370، ص246؛ حسين مکي، وقايع سي ام تير، تهران:1366،ص117.
    21-محمد ترکمان، قيام ملي سي ام تير، به روايت اسناد و تصاوير ، تهران: دهخدا،1361،ص296.
    22-محمد ناصر صولت قشقايي، پيشين، ص301.
    23-حسين مکي، پيشين، ص297.
    24-محمد ناصر صولت قشقايي، پيشين، ص2-300.
    25-پيشين، ص20-316.
    26-پيشين، ص8-327.
    27-مذاکرات مجلس شوراي ملي، دوره ي 17، جلسه 58،ص3.
    28-محمد ناصر صولت قشقايي ، پيشين، ص329.
    29-علي سهرابي، آموزش و پرورش در عشاير ايران، شيراز : دانشگاه شيراز، 1373،ص84-65.
    30-مظفر قهرماني، تاريخ و وقايع عشايري فارس، تهران: علمي ، 1373،ص418.
    31-محمد ناصر صولت قشقايي، پيشين، ص340.
    32-پيشين، ص368.
    33- .William.E.Warne, Mission for Peace, Point 4 in Iran, the Bobbs-Merrill Company, Ince Indiana Polis, New York, Amirica 1956,pp.127-8
    34-مصاحبه ي شفاهي با منوچهر بهادري قشقايي، بهمن 1379.
    35-ماري ترز، شهسواران کوهسار، سفرنامه ي نواحي جنوبي ايران و ايل قشقايي، ترجمه ي محمد شهبا، تهران: پيراسته،1376،ص96.
    36-محمد ناصر صولت قشقايي ، پيشين،ص368.
    37- .Ibid,p.127.
    38-پيشين.
    39-پيشين.
    40-پيشين، ص370.
    41-پيشين.
    42-ج. مارک گازيوروسکي، سياست خارجي آمريکا و شاه ، ترجمه ي فريدون فاطمي، تهران: نشر مرکز،1371،ص20.
    43-ج. مارک گازيوروسکي، کودتاي 28مرداد 1332، ترجمه ي غلامرضا نجاتي، تهران: انتشار، چاپ دوم، 1368، ص30.
    44-ج.مارک گازيوروسکي، سياست خارجي آمريکا و شاه ، ص131.
    45- .Iran Political Diaries 1881-1965, Editor: Robert Jarman, School of London Stadies, University of London, 1997,V.14,p.99.
    46- .Ibid
    47-محمد ناصر صولت قشقايي، پيشين، ص347.
    48-سيد مصطفي تقوي مقدم، تاريخ سياسي کهگيلويه ، تهران: مؤسسه تاريخ معاصر ايران، 1370،ص456؛ سيد ساعد حسيني، گوشه هايي ناگفته از تاريخ معاصر ايران و وقايع سال هاي 32-1331و 42-1341در کهگيولويه و بويراحمد ، شيراز:نويد،1373،ص23.
    49-تقوي مقدم، پيشين، ص456؛ ساعد حسيني،پيشين،ص 6-24.
    50-محمد ناصر صولت قشقايي، پيشين، ص368.
    51-ج.مارک گازيوروسکي، کودتاي 28مرداد 1332،ص29.
    52-محمود تفضلي، مصدق ، نفت، کودتا، تهران: اميرکبير ، 1358،ص78.
    53-محمد ناصر صولت قشقايي، پيشين،ص353.
    54-غلامرضا نجاتي، پيشين، ص68.
    55-محمد ناصر صولت قشقايي، پيشين، ص353.
    56-کرميت روزولت، کودتا در کودتا، ترجمه ي علي اسلامي، تهران : چاپخش،1359،ص3-120.
    57-غلامرضا نجاتي، پيشين،ص459.
    58-کرميت روزولت ، پيشين، ص172.
    59-پيشين.
    60-پيشين، ص173.
    61-محمد ناصر صولت قشقايي، پيشين، ص399.
    62-پيشين، ص407.
    63-پيشين.
    64-ماهنامه ي نامه ي نور، پيشين، ص1-170.
    65-محمد ناصر صولت قشقايي، پيشين، ص407.
    66-پيشين،ص402.
    67-پيشين، ص4-403.
    68-پيشين،ص5-404.
    69-.Iran, Political Diaries,V.14,p.195
    70-همايون کاتوزيان، مصدق و نبرد قدرت، ترجمه ي احمد تدين، تهران : رسا، 1371،ص381.
    71-حسين مکي، خطرات سياسي حسين مکي، تهران : علمي ،1368،ص2-551.
    72-محمد ناصر صولت قشقايي، پيشين، ص11-410.
    73-مظفر قهرماني ،پيشين، ص418.
    74-محمد حسين خسروپناه، سازمان افسران حزب توده 1333-1323، تهران : شيرازه ، 1377،ص178.
    75-مصاحبه ي شفاهي با منوچهر بهادري قشقايي، بهمن ماه 1379.
    76-روزنامه ي پارس شيراز، 32/7/16، سال 12، ش475،ص1و4.
    77-محمد ناصر صولت قشقايي، پيشين، ص412.
    78-پيشين، ص427.
    79-علي زيبايي، کمونيزم در ايران، تهران : بي نا، 1343،ص603.
    80-پيشين، ص612.
    81-محمد ناصر صولت قشقايي ، پيشين، ص415.
    82-پيشين، ص414.
    83-پيشين، ص7-416.
    84-ج.مارک گازيوروسکي، سياسي خارجي آمريکا و شاه ، ص153.
    85-محمد ناصر صولت قشقايي، پيشين، ص419.
    86-پيشين، ص420.
    87-روزنامه ي پارس شيراز، 32/7/9سال 12،ش1471،ص4.
    89- .Lois Beek, The Qashqai of Iran , Yal University Press, London,1986,p.154
    90-محمد ناصر صولت قشقايي، پيشين، ص3-422.
    91- .Pierre Oberling, The Qashqai Nomad of fars, Mouton, the Hague-Paris,1974,p.195
    92- .Lois Beek, Ibid
    93-ج.مارک گازيوروسکي، پيشين، ص155.
    94-محمد ناصر صولت قشقايي ، پيشين، ص424.
    95-پيشين، ص427.
    96-ج.مارک گازيوروسکي، پيشين، ص153.
    97-محمد ناصر صولت قشقايي، پيشين، ص431.
    98-پيشين، ص454.
    99-کرميت روزولت ، پيشين، ص214.
    100- .Pierre Oberling, Ibid,p.198
    101- Ibid
    102- .Lois Beek, Ibid,p.155
    103- .Pierre Oberling, Ibid,p.199
    104-مظفر قهرماني، پيشين، ص419.
    105-پيشين.

    منبع:پايگاه نور 33
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    روابط ايران و اسرائيل در دوره دولت دکتر مصدق (1)




    نويسنده : مسعود کوهستاني نژاد






    زمينه ي روابط 29-1327

    براي آشنايي مختصر پيرامون وضعيت روابط ايران با اسرائيل در آغاز سال 1330،بايد کمي به عقب بازگشت . پس از اعلام استقلال اسرائيل و شروع جنگ در فلسطين، حرکت مهاجرين يهودي از کشورهاي منطقه به سوي اسرائيل آغاز شد. در اين ميان، ايران به عنوان کشوري که داراي سياست مدارا و تسامح( در مقايسه با ديگر کشورهاي منطقه) بود، هدف اوليه ي مهاجريني قرار گرفت که از کشور خود به اسرائيل نمي توانستند به طور مستقيم سفر نمايند، ولي براي رفع اين معضل، نخست به ايران آمده و از راه اين کشور، عازم مقصد مي شدند . در اواخر سال 1327استفاده ي مکرر يهوديان از مسير فوق و نيز احتمالاً اعتراض برخي کشورهاي منطقه، وزارت امور خارجه ايران را بر آن داشت تا در دوم بهمن در بخشنامه اي به همه ي نمايندگي هاي ايران در خارج از کشور، دستور داد از صدور ويزاي ورود به ايران براي يهوديان کشورهاي ديگر و به ويژه خاورميانه يعني يهودي هاي ترکيه، هندوستان، پاکستان، افغانستان، کشورهاي جزء اتحاد جماهير شوروي، عراق، سوريه، لبنان، عربستان سعودي، مصر، فلسطين، شرق اردن، لهستان، چک-اسلواکي و بالکان خود داري نمايند .(1)
    در پنجم اسفند 1327«محمد ساعد» نخست وزير وقت، در حاشيه ي نامه ي وزارت خارجه پيرامون«تهيه ي صورت کليه ي يهوديان اتباع عراق، مصر و فلسطين که به تهران وارد شده اند و درخواست تشکيل کميسيون براي رسيدگي به وضع آنان» نوشت:«به يهودياني که از عراق، مصر و فلسطين از راه هاي مجاز و غير مجاز آمده اند، پروانه خروج بدهند که هر چند زودتر ايران را ترک نمايند».(2)
    بدون شک مقصد افراد ياد شده جايي جز اسرائيل نبود و بدين ترتيب مانعي در سفر مهاجرين يهودي از ايران به اسرائيل به وجود نيامده و آنان مي توانستند به مقصد رهسپار شوند.
    حتي وقايعي چون رأي مخالف ايران به ورود اسرائيل به سازمان ملل متحد به منظور «حفظ مناسبات دوستانه با کشورهاي عرب»(3)، خللي در روند فوق به وجود نياورد؛ به نحوي که در «کميسيوني که در ششم بهمن 1328با حضور «علي اکبر سياسي »وزير خارجه،«دکتر اردلان» معاون وزير خارجه، «سرلشکر زاهدي» رئيس کل شهرباني، «ضياءالدين قريب» رئيس اداره ي پنجم سياسي و با «باقرفهيمي» رئيس اداره ي گذرنامه، تابعيت و رواديد وزارت خارجه، در مورد وضعيت يهوديان [مهاجر] عراقي به ايران تشکيل شد، تصميم گرفته شد:يهودياني که بدون گذرنامه و رواديد به طور قاچاق وارد کشور ايران شده يا شوند، بايد با اولين وسيله خاک ايران را ترک و به هر کشوري که مايلند، بروند».(4)
    از سوي ديگر وضعيت اتباع ايراني در فلسطين نيز در اين دوره مي بايد مورد توجه قرار گيرد. «فضل الله نورالدين کيا» در خاطرات خدمت خود در فلسطين(25-1320)اشاره ي مختصري به اتباع ايراني مقيم فلسطين مي کند.(5)سخنگوي دولت ايران در دفاع از شناسايي دفاکتو(Defactu)اسرائيل، به وجود بيست هزار نفر از اتباع دولت ايران در فلسطين اشاره مي کند.(6)همچنين کفيل وزارت امور خارجه هم در نطق خود در اواخر فروردين 1329هنگام پاسخ به سؤال سناتور تدين پيرامون علت شناسايي اسرائيل از «صدهزار اتباع ايران در فلسطين» ياد مي کند.(7) در اين ميان مي توان از کلني ايراني ها ي مقيم غزه ( همان گونه که از اسناد ارائه شده در صفحات بعد مشخص است ) و سرنوشت آنان در حين جنگ هاي فلسطين، ياد کرد. همچنين منافع تجار و بازرگاناني که به مبادله ي کالا در دو منطقه ي ايران و فلسطين مشغول بودند، نيز مدنظر و حايز اهميت است.
    با توجه به مجموع عوامل ياد شده ، هيأت دولت ايران در جلسه ي شب 14اسفند 1328/پنجم مارس 1950، موضوع شناسايي دفاکتو اسرائيل را به اتفاق آراء مورد تصويب قرار داد. (8)در اعلاميه ي دولت که در اين مورد و تنها پس از گذشت ده روز انتشار يافت ، آمده است :«پس از استقلال دولت اسرائيل و به رسميت شناختن آن از طرف سازمان ملل متحد، دولت ايران براي حفظ اتباع ايران در فلسطين که در نتيجه ي جنگ خسارات زيادي متحمل شده بودند، آقاي «صيقل» را به عنوان نماينده به فلسطين اعزام داشت. پس از مذاکرات مفصلي که از طرف سازمان ملل و دولت آمريکا با ايران به عمل آمد، براي اينکه دولت ايران بيشتر بتواند منافع اتباع خود را حفظ کند و اشکالاتي که در کار چند هزار ايراني مقيم فلسطين پيدا شده، مرتفع شود، سه ماه قبل آقاي «رضاصفي نيا» را با سمت مأمور مخصوص به فلسطين اعزام داشت و با اين عمل، دولت ايران دولت اسرائيل را بالفعل به رسميت شناخت ، ولي براي اينکه اين شناسايي به صورت رسمي در آيد، براساس تصميم هيأت دولت ، آقاي «انتظام» نماينده ي دايمي دولت شاهنشاهي در سازمان ملل متحد، به اطلاع نماينده ي دولت اسرائيل رسانيد که از اين پس دولت ايران، دولت اسرائيل را به طور دفاکتو به رسميت شناخته است ».(9)
    البته ادعا شده است شناسايي دفاکتو اسرائيل توسط ايران، براساس پرداخت رشوه به محمد ساعد امکان پذير شد . براساس سند موجود در آرشيو اسرائيل(10)، رشوه توسط يک عامل آمريکايي و به واسطه ي يک تاجر ايراني پرداخت شده است. بعدها در اوايل تير 1330، و در اوج فشار سازمان ها و دولت هاي عربي - اسلامي به ايران براي قطع رابـ ـطه با اسرائيل، حسين مکي در نطق خود در مجلس شوراي ملي، موضوع رشوه را مطرح کرده و آن را دليل لزوم قطع رابـ ـطه ذکر نمود.*در اوسط اسفند 1331خبري در مورد محاکمه ي احتمالي محمد ساعد و چند نفر ديگر از دست اندر کاراني که سبب شناسايي اسرائيل توسط ايران شدند، منتشر شد. در اين ميان انگشت اتهام واسطه گري به سوي يکي از وکلاي قبلي مجلس، نشانه رفت؛(11) اما گزارشي از انجام اين محاکمه در دست نيست.
    محمد ساعد که چند روز پس از اعلام شناسايي اسرائيل، از نخست وزيري استعفا داده و بي درنگ به عنوان سناتور انتصابي به عضويت مجلس سنا در آمد، در نطقي که در اوايل خرداد 1329در مجلس سنا کرد، اقدام دولت خود را چنين توجيه نمود:«حفظ منافع ايرانيان مقيم فلسطين و لزوم مطالعه از نزديک امور خارجه دولت جديد التأسيس اسرائيل، ايجاب مي کرد که دولت، مأموري در اين نقطه ي مهم و حساس خاورميانه داشته باشد. به اين جهت مأموري در آنجا تعيين شد، ولي انجام وظايف محوله براي مأمور ايراني بدون هيچ نوع رسميت، مصادف با مشکلاتي شده بود و لازم مي آمد وضعيت مأمور اعزامي روشن شود. موضوع در هيأت دولت مطرح و به اتفاق آراء تصميم اتخاذ گرديد که به «انتظام» نماينده ي دولت در سازمان ملل ، دستور صادر شود: شناسايي بالفعل (دفاکتو) دولت اسرائيل را اعلام نمايند که وضعيت اتباع ايران در فلسطين و تکليف مأمور اعزامي در آن کشور معين و روشن شود».(12)
    موضوع شناسايي، مورد اعتراضات مختلفي قرار گرفت،(13) ولي با وجود اين اعتراضات، در اوسط فروردين 1329راديو اسرائيل اعلام کرد:«دولت ايران نخستين سفارش بازرگاني را که شامل وسايل طبي و جراحي بوده، به آن کشور داده است».(14)در اواسط ارديبهشت نيزهيأت وزيران مقرر داشت:« در مود مسافرت يهوديان ايراني به فلسطين، از مسافرت انفرادي نمي توان جلوگيري کرد، ولي به طور دسته جمعي مورد ندارد و انتقال سرمايه به خارج از کشور به هيچ وجه مجاز نخواهد بود ».(15)
    در ششم مهر 1329کفيل وزير خارجه وقت(محسن رئيس) در گزارشي به سپهبد «رزم آراء»نخست وزير، نوشت:«روزنامه ي النصر چاپ دمشق به نقل از روزنامه ي الزمان چاپ بغداد، خبري منتشر ساخت مبني بر اينکه دولت شاهنشاهي با دولت اسرائيل مذاکراتي داشته و قرار است حکومت اسرائيل سه ميليون دينار به ايران قرض دهد؛ در مقابل دولت شاهنشاهي دولت اسرائيل را به رسميت بشناسد. در نتيجه ممکن است قرارداد تجارتي بين دو کشور منعقد شود و نفت ايران با کالاهاي صهيوني مبادله گردد. ضمناً جرايد اظهار عقيده کرده اند که در اثر اين وضعيت، کشورهاي عربي کنفرانس اقتصادي اسلامي را که در تهران منعقد خواهد شد، ممکن است ملغي سازند. در ملاقات وزير مختار ايران در دمشق با مدير کل وزارت خارجه ي سوريه، وزير مختار ايران مندرجات جرايد را قوياً تکذيب و تذکر داده است که دولت شاهنشاهي دولت اسرائيل را دفاکتو شناخته، در اين صورت، چگونه ممکن است قرار داد بازرگاني با کشور اسرائيل منعقد گردد»؟(16)
    در همين رابـ ـطه در گزارش سي ام دي 1331وزير مختار ايران در کابل(صمصامي)درباره ي رويه ي سياسي ايران در قبال منازعات اعراب و اسرائيل اشاراتي به روابط ايران با اسرائيل و کشورهاي عربي تا قبل تعطيلي کنسولگري ايران در بيت المقدس شده است.*در اين رابـ ـطه مي خوانيم:« پس از شناسايي دفاکتوي اسرائيل از طرف ايران در سال 1329، مقامات و زعماي کشورهاي عربي از اين امر اظهار رنجش فوق العاده نمودند و به همين مناسبت دولت مصر و ساير کشورهاي عربي ابتدا از اعزام نمايندگان در کنفرانس اقتصادي اسلامي تهران که متعاقب شناسايي دفاکتو اسرائيل در سال 1329تشکيل مي شد، استنکاف داشتند و با اقدامات و مساعي خاصي که در آن موقع با صوابديد مرکز به عمل آمد، بالاخره حاضر به اعزام نمايندگاني به کنفرانس مذکور شدند، زيرا بدواً کليه ي دلايل که در آن موقع داير بر عدم مباينت اين شناسايي با حفظ دوستي با دول عربي به آنها ابراز مي شد، آنها را قانع نمي نمود. اظهارات اينکه شناسايي مذکور دفاکتو(Defacto)و فقط براي حفظ منافع اتباع ايران در خاک اسرائيل به عمل آمده و اينکه قرار داد متارکه اي که خود دولت هاي عربي با حکومت اسرائيل منعقد نموده اند، مستلزم يک نوع شناسايي موجوديت حکومت اسرائيل است، براي آنان عذر موجهي به جهت شناسايي مذکور از طرف ايران محسوب نمي گرديد، تا آن که دولت شاهنشاهي نمايندگي خود را در نزد حکومت اسرائيل منحل نموده و فراخواندند.
    از طرف ديگر حکومت اسرائيل با وجود جريان هاي مذکور نسبت به اتباع ايران و حفظ و استرداد آنها در زمان جنگ اسرائيل با اعراب و بعد از آن هم، محبت و ارفاق زياد نموده و زودتر از نمايندگان ساير کشورها، نمايندگان ايران را (حتي قبل از شناسايي دفاکتو مذکور)در خاک اسرائيل به نحو غير رسمي براي رسيدگي به وضع اموال و امور اتباع ايران و معاودت اين اتباع را به آنجا پذيرفت و موازي اين عمل کيفيات ذيل مساعد و مفيد واقع شده بود:
    1.اينکه دولت ايران با وجود حفظ وداد نسبت به دولت هاي عربي در جنگ آنها با حکومت اسرائيل، رسماً از وضع بي طرفي خارج نشده بود.
    2.يادآوري موضوع فوق و اينکه در ايران کليه ي اقليت هاي مذهبي از جمله يهود از زمان هاي قديم از حقوق شخصي و عمومي بهره مند بوده اند و از حيث احوال شخصيه در داخله هيأت خود نيز در اجراي سنن و آداب و مذهب خود در ايران آزاد بوده و مي باشند و اين رويه ي ديرين ايرانيان نسبت به همه اربـاب مذاهب بوده، يعني قبل از اينکه در جامعه ملل قديم هم براي اولين بار اين گونه نواها در صحنه ي بين المللي برخيزد و فرمول هاي جديد براي حفظ حقوق بشر در دنيا به دست آيد، عمل مذکور در ايران رويه ي طبيعي و قهري و ذوقي فرمانروايان و سلاطين و مورد تشويق فلاسفه و ادبا بوده است. چنانکه مؤسس سلسله هخامنشي ، کورش کبير، يهود را پس از اينکه در نتيجه ي فتح شدن فلسطين توسط «نوبکد» از آنجا اخراج شده و زجر و صدمات ديده بودند، مجدداً بعد از فتح فلسطين به وسيله ي ارتش ايران آنان را به اوطان خود در آنجا رجعت داد و با آنها از روي مردمي و مروت و انصاف رفتار کرد. اين قضيه، موضوع سپاس انبياء بني اسرائيل از پادشاه ايران در کتاب آسماني تورات واقع شده است ».(17)

    تعطيلي کنسولگري ايران در بيت المقدس

    تا اينکه سال 1330فرا رسيد . در 25فروردين«نمايندگي ايران در اسرائيل به گزارش داد سفارت آمريکا در روز قبل از آن به دولت اسرائيل اطلاع داده که هواپيماهايي که اسرائيل براي دفع ملخ به ايران پيشنهاد کرده است، ديگر مورد لزوم نمي باشند، چون هواپيماهاي بزرگ تر مورد نياز است ».(18)
    دوره ي نخست وزيري دکتر مصدق در هشتم ارديبهشت 1330آغاز گرديد . در 24ارديبهشت گزارشي از فعاليت علماي «الازهر» در خصوص الغاء شناسايي اسرائيل توسط ايران در روزنامه ي «المصري» قاهره چاپ شد. بر اين اساس:« علماي الازهر بيانيه ي مفصلي براي ارسال به آيت الله کاشاني آماده کرده اند که در آن از اقدامات آيت الله کاشاني، رئيس روحي جمعيت فدائيان اسلام، در راه اسلام و مسلمين و در راه خدمت به ميهن خود تمجيد و قدرداني نموده اند و گفته اند که خدمات درخشان ايشان به اسلام و عربيت و نبردشان با استعمار و موقعيت ممتازي که در بين هم ميهنان خود دارند و ميل و رغبت کابينه هاي مختلف ايران در انجام تقاضاهاي ايشان،[علماي] الازهر را بر اين واداشت که از او بخواهند و تقاضا نمايند اقدامات صادقانه نمايد که دولت ايران شناسايي اسرائيل که در تمام کشورهاي عربي، مخصوصاً مصر تأثير بسيار بدي داشته است را ملغي نمايد . علماي الازهر با خواهش انجام اين تقاضا، معتقدند که اين عمل در راه تحکيم روابط دوستانه بين ايران و دول اسلامي و عربي که به وحدت کلمه و اتحاد ملل عربي و اسلامي علاقمندند ، قدم مؤثري خواهد بود. علماي الازهر تصميم دارند امروز اين بيانيه را براي آقاي آيت الله کاشاني ارسال دارند. همچنين از دانشجويان هيأت اعزامي اسلامي در الازهر هم بيانيه اي به همين مضمون به روزنامه ي المصري رسيده که آن را براي آيت الله کاشاني فرستاده اند».(19) همان روز (24ارديبهشت) ارسال نامه از سوي علماي الازهر، «جماعت کبار العلماء» و رجال رسمي مصر به کاشاني، از سوي کاردار سفارت ايران در قاهره تکذيب شد.(20) چند روز بعد در 29ارديبهشت در مقاله اي با نام «دولت هاي شرقي و اسلامي اعراب را ناديده گرفته اند و اسرائيل را شناخته اند» که در شماره ي مورخ 19مه 1951روزنامه ي «النذير» حلب (سوريه) چاپ شد، سؤال شده :«آيا مي توانيم از پيشواي ايران که تخت انگلستان را لرزانيده، اميدوار باشيم که کاري کند تا ايران شناسايي خود را نسبت به دولت اسرائيل پس بگيرد؟»(21)
    تا اينکه در اوايل خرداد، حسين مکي، در نطقي در مجلس شوراي ملي موضوع شناسايي اسرائيل در زمان محمد ساعد را به شدت مورد حمله قرار داد و انجام اين عمل را تنها پس از دريافت رشوه توسط نخست وزير وقت(ساعد) امکان پذير دانست. او در ضمن سخنان بسيار کوتاه خود گفت:«جبهه ي ملي از اول موافق نبوده و نيست [ با شناسايي دولت اسرائيل]».(22)سخنان مکي در مطبوعات سوريه انعکاس يافت. در مقاله ي «شناسايي دولت ايران از کشور اسرائيل» که در روزنامه ي «الفيحا» دمشق( مورخ 27مه 1951)چاپ شد، آمده است:«هنگامي که در سال 1949دولت ايران اسرائيل را شناخت، ما هيچ شک نداشتيم که دست هاي بيگانه در کار است؛ زيرا روابط مشترک تاريخي و وحدت دين و علوم و ادبيات، مانع از آن بود که برادران ايراني ما خود به خود به اعراب شمشير بکشند و با چنين کاري گذشته اي را که آن همه دانشمندان وفقهاي ايران نقش عظيم در آن داشته و در ساختن کاخ تمدن عظيم اسلامي بارگراني به دوش کشيده اند، فراموش کنند.
    ما از اينکه ترک ها دولت اسرائيل را شناختند، هيچ تعجب نکرديم، زيرا هميشه چنين کارهايي را مي کردند و آخرين آنها برگرداندن نهر«جعجع» [در مرز شمالي سوريه با ترکيه ] بود ولي چون ايرانيان با عمل خود روابط کهن را ناديده گرفتند و آن کار را کردند، به عرب صدمه زيادي زدند.
    به اين جهت است که از شنيدن [سخنان] آقاي مکي که در پارلمان ايران گفت: شناسايي دولت اسرائيل از طرف ايران با رشوه صورت پذيرفته، هيچ دچار شگفتي نشديم و نيک مي دانيم که در آن موقع هم، جبهه ي ملي که در رأس آنها دکتر مصدق بود، با اين شناسايي مخالفت کرد ».(23)
    روز بعد (هفتم خرداد) روزنامه ي «الحوادث» بغداد به نقل از تهران گزارش داد:« حسين مکي که به منزله ي دست راست دکتر مصدق مي باشد، در مجلس شوراي ملي اظهار داشته که شناسايي دولت اسرائيل از طرف ايران در سال 1949به وسيله ي دادن رشوه انجام گرديده و جبهه ي ملي در موقع خود با اين شناسايي مخالفت کرده و هنوز هم نسبت به آن مخالف است ».(24) چند روز بعد روزنامه ي «اليقظه» بغداد در شماره ي مورخ 13خرداد خود از روحانيون عراقي خواست که آنها هم به پيروي از علماء مصر، سوريه و لبنان به آيت الله کاشاني نامه اي در باب قطع روابط بين ايران و اسرائيل بنويسند ».**
    ____________
    *صمصامي خود مي گويد که به دليل حضورش در فاصله سال هاي 26-1323در سازمان ملل و نيز در سوريه، مصر و لبنان به عنوان کاردار از اوايل سال1327،آشنايي زيادي با روابط ايران با کشورهاي عربي و اسرائيل دارد. نک: گزارش فوق ، در پرونده ي شماره ي 78-9-1332ش. اسناد وزارت امور خارجه ي ايران.
    **بر اساس گزارش هاي ارسالي از نمايندگي ايران در بيت المقدس (خرداد 1330) روزنامه هاي اسرائيل عراق را سرسخت ترين دشمن اسرائيل تلقي مي کردند. نک : اسناد وزارت امور خارجه ي ايران، اسناد قديمه، پرونده ي شماره ي 1-9-1330ش.
    منبع:پايگاه نور
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    روابط ايران و اسرائيل در دوره دولت دکتر مصدق (2)




    نويسنده:مسعود کوهستاني نژاد





    در 25خرداد، نوبت «جوانان مجاهد» بغداد بود که نامه اي به آيت الله کاشاني بنويسند:« عموم ملت عراق با اختلاف طبقات، مندرجات عرايضي را که از کشورهاي عربي و اسلامي داير به قطع روابط بين دولت مسلمان ايران و دولت موهوم اسرائيل تقديم حضور مبارک گرديده، تأييد مي نمايند. امروزه ايران مرکز خطرناکي براي جاسوسي عليه دولت هاي عربي شده است و حال آن که دولت هاي مزبور اسرائيل را محاصره اقتصادي نموده تا بدين وسيله آن را فقير و بالاخره از پاي در آوردند. شناسايي دولت دستجات يهود از طرف دولت مسلمان ايران (صرف نظر از علل اين شناسايي) ضربه ي مهلکي برپيکر دولت اسلامي و عربي مي باشد، زيرا يهود از دير زمان دشمنان حقيقي ما هستند و امروزه مي خواهند «حجرالاسود» را به دريا افکنند و مرقد جدتان، پيغمبر (ص) را ويران سازند. بدين وسيله استدعا داريم نفوذ مذهبي و سياسي خود را در نزد ميهن پرستِ غيرتمند، دکتر مصدق، به کار ببنديد تا هر گونه ارتباطي را بين ملت مسلمان ايران و بين يهود قطع نمايند. ملت عراق با کمال بي صبري در انتظار اعمال درخشان شما مي باشد، اقدام فرمايند و خودداري نکنيد. خداوند شما را در جهاد مقدس آزادي ايران مسلمان و رفاه آن موفق فرمايند».(25)
    چند روز بعد کاردار سفارت ايران در برن( ميکده) در سي ام خرداد 1330در گزارشي به وزارت خارجه از اعتراضش به سفارت مصر در برن در مورد چاپ مطالب موهن نسبت به ايران در پولتن آن سفارت، گزارش داد:«چون در شماره ي چهار مورخ 1951/6/10(20خرداد 1330) نشريه ي رسمي سفارت مصر در برن به نام اخبار مصر ، تحت عنوان «آيا ايران شناسايي خود را نسبت به اسرائيل پس خواهد گرفت؟» مطالب زننده اي نسبت به حکومت ايران درج شده و اعلام داشته اند که اعضاء حکومت ايران براي شناسايي دولت اسرائيل رشوه گرفته اند.
    در برابر اين عبارت موهن بلافاصله يادداشتي رسماً به سفارت مصر در برن نوشته و اعتراض به عمل آوردم و تقاضا کردم که وسايل جبران چنين عمل خلاف حقيقت و دوستي را فراهم آورند. وزير مختار مصر شفاهاً از اين پيشامد نامطلوب عذر خواست و وابسته مطبوعاتي او نيز رسماً طلب اعتذار کرد و گفت: مطلقا سوء نيتي در بين نبوده و اين خبر در جرايد مصر منتشر شده بود و آنها نيز به اتکاء به اظهار يکي از نمايندگان مجلس شوراي ملي نموده اند. به ايشان گفتم: مقامات غير مسؤول و جرايد اگر چيزي مي نويسند مربوط به نشريه ي رسمي سفارت دولتي دوست نيست و بايد اين مطلب تکذيب شود».(26)
    در همان زمان در شماره ي 1710روزنامه ي «الشرق» بيروت مورخ 1951/6/24(سوم تير 1330) گزارشي از فعاليت سياسي ايران در بين ملل عرب براي يافتن همکاري در مبارزه با انگليس چاپ شد. براساس اين گزارش«دولت ايران يادداشتي به دبيرخانه ي «ليک عرب»[جامعه عرب] و نيز به حکومت هاي جامعه ي عرب جداگانه ارسال نموده است و راجع به موقعيت خودشان در حال وخيم شدن وضعيت بين ايران و انگلستان سؤال نموده اند که آيا اين دول به دولت انگليس اجازه خواهند داد که اراضي و موقعيت هاي سوق الجيشي خود را در حال قيام دولت انگليس به عمليات نظامي بر ضد ايران، بعد از اينکه مؤسسات نفتي شرکت انگليسي در آبادان ضبط گرديده است . دولت ايران اعتقاد دارد که از واجبات دولت شرقي است که همديگر را براي تأمين مصالح، پشتيباني و کمک نمايند و از دست زورگويان و مستعمرين نجات گيرند.
    دواير صلاحيت دار عرب با جديت و اهتمام زياد مشغول مطالعه ي يادداشت ايران هستند. اخبار وارده از مصر،عراق و اردن هاشمي حاکي است که قواي نظامي انگليس در ممالک نامبرده دو برابر شده و در صورتي که مطابق پيمان هاي معقوده فيما بين، حق ندارند بيش از مقدار معين قشون علاوه نمايند. نيز دواير مطلعه ي عرب مخفي نمي نمايد پريشاني خود را از اينکه هدف انگليسي ها براي دو منظور است :1.ايستادگي در مقابل آزادي ملي در کشورهاي عرب2.تقويت قشون خود براي فشار به ايران.
    انچه تا به حال مفهوم شده از پاسخ آقاي «نوري سعيد» به اين يادداشت، اظهارات علني نخست وزير عراق است که کليه ي فرودگاه هاي عراق را تحت تصرف انگليس گذاشته است و وعده نموده اند کليه ي مساعدت ها و تسهيلات لازمه را در موقع ضرورت براي آنها به عمل آورند.
    در همين اثناء هم تماس هاي زيادي بين تجار بيروت و ايران براي داشتن وضع حقيقي در اين ممالک شرقي به عمل آمده است. يکي از لبناني ها نامه اي ازآيت الله کاشاني داشته که در آن به او نوشته است :« ملت ايران متحد هستند و راه خود را عليه دزدان براي ملي نمودن نفت علي رغم کليه ي مساعي که انگليس و آمريکا به خرج مي دهند، خواهند پيمود. در همين نامه آيت الله اشاره نموده است به اينکه به مريدان خود در عراق پيامي فرستاده و اشاره نموده است که مساعدت به ايران در حال حاضر يکي از ضروريات مي باشد. مطلعين مي گويند که آيت الله هواخواهان زيادي در عراق دارند و محافل ملي عراق از واجبات خود مي دانند که با ايران همواره متحد و متفق باشند».(27)
    چندي بعد در روزنامه ي «الهدي» سوريه مورخ 51/7/16نيز گزارشي از ارسال نامه از سوي آيت الله کاشاني به افرادي در سوريه، چاپ شد. در ابتداي اين گزارش از اقدام ايران در قطع رابـ ـطه با اسرائيل سپاسگزاري شده و سپس در مورد نامه کاشاني آمده است :«به عون الله موفق شده و چاه هاي نفت را تصرف کرده ايم. وقتي روح ملتي چنين وضعي را پيدا کند، ديگر پس نمي نشيند و شايسته است که ما از چنين روحيه اي پيروي کنيم و دست هايي را که گلوي ما را مي فشارند، دور سازيم و شرائين حياتي خود را در اختيار بگيريم».آقاي کاشاني در پايان نامه از مردم سوريه تشکر کرده اند . بايد بگوئيم که اي آقاي کاشاني! زياد حسن ظن نداشته باشيد و از کساني که شايسته سپاسگزاري نيستند، تشکر نکن، زيرا ما هنوز در زير چنگال استعمار ناله مي کنيم و اگر شما لکه هاي ننگ و بدبختي و مذلت را زدوده ايد ما هنوز به اينها آلوده ايم و آن روز شايسته ي تشکر شما هستيم که دول عربي نيز صداي خود را در مقابل کساني که حق او را بـرده اند و اسرائيل را آفريده اند ، قيام کنند و چنانکه پيداست چنين، روزي بسيار دور است ».(28)
    دو روز پس از انتشار مقاله ي فوق،«محمد امين الحسيني » مفتي فلسطين ، در نامه اي به دکتر مصدق ضمن اعلام تهنيت به مناسبت پيروزي عظيمي که به دست دکتر مصدق به انجام رسيده است نوشت:«هيأت هاي اسلامي به پا خواسته ي «رجال الازهر شريف»،«شبان المسلمين»،«اخوان المسلمين»،«هدايت اسلاميه»،«جماعت شباب محمد» و «اتحاد گروه هاي اسلامي»، شما را در مبارزه نيکوي خود، تأئيد مي کنند». و مصدق نيز پاسخ داد:«ملت ايران در اين قدم خطيري که برداشته است، خيلي احتياج به ادعيه ي عموم مسلمانان و مخصوصاً به دعاي آن جناب دارد».(29)
    حدود يک هفته بعد در شماره ي مورخ سوم ژوئيه 1951(12تير)روزنامه ي عراقي «النصر» خبري با اين عنوان چاپ شد:«آيا ايران نماينده ي خود را از تل آويو خواهد خواست؟» و در ادامه ي آن نوشته شده بود:«از منبع موثقي خبر يافته ايم که دولت ايران در نظر دارد آقاي صفي نيا، نماينده ي سياسي خود در تل آويو را که پس از شناسايي اسرائيل به آنجا فرستاده بود ، فراخواند تا روابط ميان ايران و دولت هاي اسلامي و عرب محکمتر شود و در موقعي که دولت ايران ناچار از مراجعه به شوراي امنيت[درباره ي اختلاف با دولت انگليس به خاطر ملي شدن نفت] باشد، موافقين بيشتري به دست آورد. از قرار معلوم دولت ايران در نظر دارد از دولت عراق[نيز]به شوراي امنيت شکايت کند، به اين عنوان که دولت عراق در بحران نفت، اراضي خود را در اختيار نيروهاي انگليسي گذاشته است . همين منبع مي گويد که دولت دکتر مصدق از ابتداي زمامداري خود براي اجراي برنامه ي جبهه ي ملي، سعي داشته است روابط دوستي ميان ايران و ممالک اسلامي را تقويت کند».(30) در همان روز خبرنگار مخصوص «رويتر» و «الاهرام» از تهران گزارش داد:« به قراري که از محافل سياسي اينجا آگاهي يافته ايم انتظار مي رود ايران شناسايي خود را نسبت به اسرائيل ملغي نمايد تا چنانچه دولت ايران بخواهد در باب[نفت]به شوراي امنيت مراجعه نمايد، از تأييد دول عربي اطمينان داشته باشد. در محافل نامبرده اظهار مي شود که انتظار مي رود آقاي «کاظمي»وزير امور خارجه، لايحه قانوني راجع به الغاي شناسايي اسرائيل را تقديم مجلس شوراي ملي نمايد.
    اخيراً اخباري انتشار يافته بود داير به اينکه عده اي از دول اسلامي به ايران اشعار داشته بودند که در صورت الغاي شناسايي اسرائيل، نظر ايران را در سازمان ملل متحد تأييد خواهند کرد. يکي از منابع مطلع ايران اظهار نموده است که دولت ايران قريباً آقاي رضا صفي نيا، نماينده خود در اسرائيل را احضار خواهد کرد و اين نخستين قدمي است که دولت ايران در راه الغاي شناسايي اسرائيل خواهد برداشت و بدين وسيله احساسات نيکوي خود را نسبت به دول عربي ثابت خواهد کرد.
    به قرار معلوم دولت ايران پس از احضار نماينده ي سياسي خود در اسرائيل، وزير مختار خود در اردن را مأمور حفظ حقوق اتباع ايران در اسرائيل خواهد نمود که عده ي آنها اکنون بيش از 300نفر نيست».(31)
    در سيزدهم تير، کاشاني در پاسخ به پرسش تلگرافي خبرنگار روزنامه ي المصري قاهره گفت:«پس گرفتن شناسايي اسرائيل از طرف ايران که رسميت قانوني کافي هم نداشت، قطعي است». کاشاني در تلگراف خود از دعاوي استقلال طلبانه ي ملت مصر نيز پشتيباني نموده و بر وحدت مصر و سودان تأکيد ورزيد.(32)
    تا اينکه سرانجام در صبح روز شانزدهم تير در جلسه ي مجلس شوراي ملي،«باقر کاظمي» وزير امور خارجه، اعلام کرد:«عرض کنم به جهت اينکه دولت ايران ديروز تصميم خودش را اجرا کرد و ژنرال کنسولگري که دربيت المقدس بود را منحل کرده و رسيدگي به کار آنها را به سفارت [ايران در امان] محول کرد، از اين طرف هم دولت مصمم نيست راجع به شناسايي رسمي دولت اسرائيل اقدام ديگري بکند و نماينده اي هم از اسرائيل در ايران قبول نکرده و نخواهد کرد».(33) اما براساس اعلاميه ي رسمي دولت ايران، تصميم به انحلال کنسولگري ايران در بيت المقدس، به دليل مشکلات مالي اتخاذ شده بود ، زيرا وزارت امور خارجه به دليل کاهش منابع اساسي عايدات ايران همچون نفت و به منظور صرفه جويي ارزي و اقتصادي، به انحلال پاره اي از سفارتخانه ها و نمايندگي هاي سياسي ايران در خارج مبادرت ورزيد.(34) گزارش همان روز رويتر(شانزدهم تير) نيز حاکي است :«دولت ايران خبر لغو شناسايي اسرائيل را رسماً تکذيب کرده و اعلام داشته است که اين موضوع مطلقاً در هيأت وزيران مطرح نشده و نماينده ي دولت ايران در اسرائيل به علل خاصي احضار شده است ».(35)
    در ساعت چهار بعداز ظهر همان روز، دستور تلگرافي انحلال کنسولگري، به بيت المقدس ارسال شد و کارمند کنسولگري به سرعت سرکنسولي را تعطيل و روز بعد هم به مراجعان و خبرنگاران جرايد و نماينده ي وزارت خارجه ي اسرائيل موضوع گفته شد.(36) در روز هفدهم تير، رويتر از تهران گزارش داد:«سخنگوي وزارت امور خارجه ي ايران امروز اعلام داشته که به کنسول ايران در اسرائيل دستور داده شده است کنسولگري ايران در آنجا را منحل نمايد . ناظرين سياسي معتقدند که اين اقدام، قدم اولي است که دولت ايران در راه الغاي شناسايي دفاکتو اسرائيل برداشته و بعد از آن در نظر دارد راجع به اختلاف مربوط به نفت به سازمان ملل شکايت نمايد . ناظرين در تهران معتقدند که الغاي شناسايي اسرائيل براي جلب تأييد دول عربي بوده است ».(37)
    در همان زمان «محسن المومن» خبرنگار روزنامه ي المصري، مصاحبه ي مفصلي با آيت الله کاشاني نمود. در بخشي از اين مصاحبه، کاشاني در پاسخ به سؤالي راجع به خطرناک بودن وجود اسرائيل براي ايران و عالم اسلام، گفت:« به نظر من خطر سياسي و جنگي براي ايران ندارد ولي نسبت به کشورهاي اسلامي - عربي خطر زيادي دارد و وجود اين دولت پوشالي به منزله ي زخم هايي است که روي دول اسلامي را زشت کرده و جز با عمل جراحي نمي توان آثار اين زخم ها را از بين برد».(38)
    خبر تعطيل شدن سرکنسولگري ايران در بيت المقدس، بازتاب زيادي در جهان عرب داشت؛ از جمله در سوريه که اين خبر مورد استقبال مقامات سياسي و مطبوعات آن کشور قرار گرفت.
    منبع:پايگاه نور
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا