همه چیز از ادبیات ایران

  • شروع کننده موضوع MILAD_A
  • بازدیدها 20,985
  • پاسخ ها 431
  • تاریخ شروع

MILAD_A

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
27,940
امتیاز واکنش
17,247
امتیاز
995
محل سکونت
تجریش
دهخدا شعر مشروطه _ بازگشت ادبی

علی اکبرخان صابر ــ به موازات و در ارتباط با دهخدا ـ که با میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل نشریهء "صور اسرافیل را منتشر می کردــ اشعار خود را در نشریهء انتقادی و طنز آمیزی به نام "ملا نصرالدین " به چاپ می رسانید که جلیل محمد قلی زاده مدیر آن بود و به زبان ترکی آذری در قفقاز منتشر می شد.

شعرهای صابر سرشار از انتقادهای تند اجتماعی و سیـاس*ـی و فرهنگی است و لبهء تیز حملهء او متوجه تحجّر و قشریت مذهبی و سلطهء مخرب و ویران ساز سنت های اسارتگر دینی و زعامت جهالت پرور ملاهاست.
البته استبداد سیاه خاندان های حکومتگر و فساد و زورگویی ایادی دربار سلطنت مطلقهء قرون وسطایی و ستمگران نظام اربـاب و رعیتی هم از نیشتر طعن و وملامت او بی نصیب نمی مانند.

اشعار صابر به زبانی ساده و قابل درک و دریافت برای عامهء مردم سروده شده و بنیاد مهم ترین مضامین شعر او مبتنی بر رئالیسم اجتماعی است.

از نظر فرم ، شعر میرزا علی اکبرخان صابر به ترجیع بند هاو مستزاد ها و ترکیب بندهای شعر کلاسیک فارسی شبیه است در بسیاری موارد یادآور شعرهای هجایی و متل های عامیانه و شعر های فولکلوریک فارسی ست.
علی اکبر دهخدا و شعر دوران مشروطیت :
علی اکبر دهخدا در شعر هایی که به اوزان هجایی سروده و نیز در ترکیب بندهایی که در کنار مقالاتِ طنز آمیز خود در نشریهء "صور اسرافیل" منتشر کرده ، نظری به این شعرهای "هُپ هُپ" دارد و متقابلاً میرزا علی اکبر صابر [ترکی نویس قفقاز] ، خود از علی اکبر دهخدا [فارسی نویس ] متأثر است. به خصوص به لحاظ فکری ، دهخدا تأثیر فراوانی بر هم روزگاران خود و از آن جمله میرزا علی اکبر صابر گذاشته است.)
بد نیست چند بیتی از یک شعر دهخدا به نام« رؤسا و ملت» هم بخوانیم:

خاک به سرم بچه به هوش آمده
بخواب ننه یک سر و دو گوش آمده

گریه نکن لُولُو می آد می خوره
گُرگه می آد بزبزی رُ می بره

اِه اِه ننه ، آخر چته؟ گشنمه !
بترکی ، این همه خوردی کمه؟

از گشنگی ننه دارم جون می دم
گریه نکن فردا بهت نون می دم
.....
خ ِ خ ِ ، خ ِ خ ِ ، ـ جونم چت شد؟ هاق هاق...
وای خاله چشماش چرا افتاد به طاق
....
وای بچه َم رفت زکف ، رود ! رود!
ماند به من آه و اَسف ، رود! رود! (1)

در کنار این کوشش های نوجویانه ، دهخدا در شعرهای دیگر خود برخوردار از زبان کلاسیک بسیار فصیح و متکی بر سبک خراسانی ست. به خصوص در مثنوی های خود به سنایی غزنوی و مثنوی های وی در «حدیقة الحقیقه» و «کارنامهء بلخ » نظر دارد و زبان شعری او با زبان مثنوی های سنایی پهلو می زند.

بارها گفته ام به شیخ ، ابو
یک کـَرَت کج نشین و راست بگو

کانچه را نام کرده ای وجدان
چیست جز باد ِ کرده در انبان؟

چون کشی ریش ِ احمق است دراز
ور رها شد درازی اش به دو قاز (2)

و نیز در مثنوی بلند به نام « انشالله گربه است!»
...
توضیح :


1 _ این شعر که «رؤسا و ملت» نام دارد برای نخستین بار در شمارهء 24 روزنامه سور اسرافیل در محرم 1326 قمری انتشار یافته است. رک: دیوان دهخدا ، به کوشش دبیرسیاقی ، انتشارات تیراژه ، تهران 1361. ص.4. 2 _ دیوان دهخدا ، به کوشش دبیرسیاقی ، انتشارات تیراژه ، تهران 1361. ص.30

در آثار دهخدا یک استثناء بسیار مهم هست که زنگ و رنگ شعر سبک خراسانی وزبانی بسیار فصیح و محکم دارد و در عین حال از مضمون و نگاهی نو برخوردار است . این شعر بسیار مهم که با نام « یادآر زشمع مرده یادآر»انتشار یافت ، نزد بسیاری از اهل ادب ، طلیعهء شعر جدید پیش از نیما شمرده شده واززمینه سازان شعر سیـاس*ـی و اجتماعی فارسی در محسوب است و از این جهت ، به سهم خود در هموار کردن راه شعر فارسی جدید و فراهم ساختن زمینهء مساعد درجهت بیان مضامین اجتماعی و سیـاس*ـی نو نقش بسیار مؤثری داشته است.بسیاری از شاعران آن دوران ، این شعر دهخدا را سرمشق قرار دادند، از آن اقتباس کردند و به اقتفا ی آن شعر سرودند.

تصنیف ِ جاودانهء مرغ سحر ، اثر بهار بی شک از این شعر متأثر است.

گوشه هایی از «یاد آر ز شمع مرده یاد آر! » را بخوانیم :


ای مرغ سحر، چو این شب تار،****بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز تحفه روح بخــــــــش اسحار****رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گـــــــــــره ز زلف زر تار ****محبوبه نیلگــــــون عماری
یزدان به کمــــــــال شد پدیدار****واهریمن زشتخو حصـــاری

یاد آر ز شمع مرده، یاد آر

ای مونس یوســف اندر این بند****تعبیر عیان چو شد تو را خواب
دل پر ز شعف، لب از شکر خند****محسود عدو به کام اصــحاب
رفتی بر یار خویش و پیـــــــوند****آزاد تر از نســـــــیـم و مهتاب
زان کو همه شام با تو یک چند****در آرزوی وصــــــــــــال احباب

اختر به سحر شمرده یاد آر

چون باغ شود دوباره خـــــــــرم****ای بلبل مستمند مسکین
وز سنبل و ســــوری و سپرغم****آفاق نگارخانه ی چیــــــن
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم****تو داده ز کف قرار و تمکین
زان نوگل پیش رس که در غـــم****ناداده به نار شوق تسکین

از سردی دی، فسرده یاد آر

ای همره تیه پور عمــــــران****بگذشت چو این سنین معدود
وان شاهد نغـــتز بزم عرفان****بنمود چو وعد خویش مشهود
وز مذبح زر چو شد به کیوان****هر صبح شميـم عنبــر و عود
زان كو به گنـــــاه قوم نادان**** در حســرت روي ارض موعود

برباديه جان سپرده ،يادآر

چون گشـــــت زنو زمانه آباد ****ای کودك دوره طلايـــــي
وز طاعت بندگان خود شـــاد****بگرفت ز سر خدا ،خدايي
نه رسم ارم ،نه اسم شداد **** گل بســت زبان ژاژخايي
زان كس كه ز نوك تيــغ جلاد****ماخوذ بجرم حق ستايي

تسنيم وصال خورده ،يادآر
علی اکبر دهخدا و شعر دوران مشروطیت
همانطور که در توضیح سبک هندی ناگزیر به معرفی و پرداختن به شعر صائب بودیم برای تکمیل شدن مبحث سبک بازگشت هم مجبوریم حتما در مورد دهخدا و تاثیرات فراوان او بر شعر شاعران معاصر هم مفصل گفتگو کنیم. اما بیشتر آثار دهخدا رنگ و بوی سیـاس*ـی دارد و صراحت کلام و سبک نوشتار او طوری هست که حتی بعد از گذشت این همه سال از وفاتش من جرات بیان خیلی از آنها را ندارم!
sadsmiley.gif
حتی یکی از شعرهای پست قبل را هم حذف کردم! تاثیر اندیشه و کلام دهخدا را در آثار همه شاعران بعد از او می توان یافت.پیشا پیش از ناقص بودن مطالب مربوط به این بخش عذر خواهی می کنم...
علی اکبر دهخدا در سال 1297 هجری قمری در تهران به دنیا آمد. پدر دهخدا، خانباباخان اهل قزوین بود و پیش از تولد وی به تهران آمده و در این شهر ساکن شده بود.
علی اکبر ده ساله بود که پدرش وفات کرد و دهخدا با سرپرستی مادر به تحصیل خود ادامه داد.
یکی از فضلای آن عصر به نام شیخ غلامحسین بروجردی تعلیم دهخدا را عهده دار بود.
دهخدا غالباً می گفته که هر چه دارد، بر اثر تعلیم آن بزرگ مرد است.
بعدها که مدرسه سیـاس*ـی در تهران افتتاح شد، دهخدا در آنجا به تحصیل پرداخت. به علت همسایگی با مرحوم حاج شیخ هادی نجم آبادی، دهخدا با وجود کمی سن از محضر آن مرد استفاده می کرد و در همان زمان به فرا گرفتن زبان فرانسوی پرداخت و سپس به اروپا رفت و در آنجا زبان فرانسه و معلومات جدید را تکمیل کرد.
بازگشت دهخدا به ایران همزمان با آغاز مشروطیت بود و در آن هنگام وی در انتشار روزنامه صوراسرافیل که از جراید معروف مشروطیت بود با میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل و میرزا قاسم تبریزی به همکاری پرداخت.
پس از تعطیل مجلس در دوره محمدعلی شاه، دهخدا با جمعی از آزادی خواهان به اروپا رفت.
در سویس سه شماره از روزنامه صوراسرافیل را منتشر کرد و سپس به استانبول رفت و در آنجا نیز در انتشار روزنامه "سروش" با آزادی خواهان همکاری کرد.
پس از خلع محمدعلی شاه، دهخدا از طرف مردم تهران و کرمان به نمایندگی مجلس برگزیده شد و به درخواست آزادی خواهان به مجلس رفت.
در دوران جنگ جهانی اول دهخدا در یکی از روستاهای چهارمحال بختیاری منزوی بود و پس از جنگ به تهران آمد و از کارهای سیـاس*ـی کناره گرفت و به خدمات علمی و فرهنگی مشغول شد و سرانجام در هفتم اسفند ماه 1334 هجری شمسی در تهران وفات کرد و در قبرستان ابن بابویه به خاک سپرده شد.
این منظومه های معدود دهخدا را دکتر محمد معین در کتابی گردآوری کرده دكتر محمد معين اشعار دهخدا را به سه دسته تقسيم مي كند كه عبارت است از :نخست اشعاري كه به سبك متقدمان سروده است و بعضی از اين نوع دارای جزالت و استحكامی است كه تشخيص آنها از گفته هاي شعراي قديم دشوار مي نمايد. دوم :اشعاری است كه در آنها تجدد ادبی بكار رفته است .بسياري از اديبان معاصر مسمط “يادآر ز شمع مرده ياد آر” دهخدا را نخستين نمونه شعرنو بشمار مي آورند.سوم اشعار فکاهی او که به زبان عامیانه سروده شده است.

لغت نامه که مفصل ترین کتاب لغت در زبان فارسی است و علاوه بر آن اعلام نیز با شرح و تفصیل در این کتاب آمده است. دهخدا برای تالیف این کتاب نزدیک چهل سال وقت صرف کرده و نزدیک صد نفر با وی همکاری داشته اند.

خود درباره این کتاب نوشته است:

"مرا هیچ چیز از نام و نان به تحمل این تعب طویل جز مظلومیت مشرق در مقابل ظالمین ستمکار مغربی وا نداشت. چه برای نان همه طرق به روی من باز بود، و با ابدیت زمان نام را نیز چون جاودانی نمی دیدم پای بند آن نبودم و می دیدم که مشرق باید به هر نحو شده است با اسلحه تمدن جدید مسلح گردد، نه اینکه این تمدن را خوب می شمردم، چه تمدنی که دنیا را هزاران سال اداره کرد، مادی نبود".

دهخدا در ادبیات عهد انقلاب مشروطه مقامی ارجمند دارد، او باهوشترین و دقیق ترین طنزنویس این عهد است.
او با نثر ویژه ای که در نوشتن مقالات انتقادی صوراسرافیل به کار برد نمونه ای از نثر طنز و انتقادی فارسی را ابداع کرد. دهخدا هر حادثه ای را دستاویز قرار می داد تا به استبداد بتازد.

نکته مهم در طنزهای دهخدا عشق و علاقه و دلسوزی به حال مردم خرده پا است. دهخدا با نمایاندن جهات تاریک زندگانی، جهت روشن و امیدبخش آن را هرگز فراموش نمی کرد. او به بطالت و تنبلی و بی شعوری می تاخت. مقالات طنزآمیز او با امضای "دخو" انتشار یافت.
یکی از ویژگیهای شعر دهخدا طنز تلخ و گزنده اوست که با تحلیل قوی و سرشارش همراه می شود.
 
  • لایک
واکنش ها: Diba
  • پیشنهادات
  • MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    سبک های ادبی و تاثیرات اجتماعی

    سبک های ادبی و تاثیرات اجتماعی

    تاثیر شرایط اجتماعی _ فکری مردم و سبک های شعر بر هم :
    وقتی که قصد داریم در مورد شعر معاصر و اندیشه های نو سخن بگوییم باید به بر رسی افکار و آثار دهخدا بپردازیم اما حق مطلب در مورد ایشان ادا نشد و مطالب را نیمه کاره رها کردم ...
    ابتدا باید ببینیم تغییر شرایط فکری و اجتماعی مردم چه قدر در به وجود آمدن سبکها نقش دارند. شاید به دلیل گذشت طولانی زمان ( چندین قرن ) نتوانیم آن شرایط را آن گونه که بودند درک کنیم اما در مورد سبک بازگشت ادبی و دوران معاصر _ به خصوص مشروطیت_ فکر می کنم درک و لمس کردن یا تصور آن شرایط تا حدود زیادی آسان تر باشد. متاسفانه تاریخ کشور ما عمدتا سر شار از تکرار وقایع است! و مردم جامعه عموما حافظه تاریخی ضعیفی دارند و با توجه به شدیدا احساسی بودن افکار عامه مردم ( ونه منطقی بودن) و از طرف دیگر جدا بودن و شکاف عمیق بین روشنفکران جامعه با سایر طبقات هیچ گاه از هیچ حادثه ای درس نمی گیریم...

    ما رند و خراباتی و دیوانه و مستیم ....... پوشیده چه گوییم همینیم که هستیم !

    گفتیم تغییر شرایط اجتماعی و فکر مردم بر شعرها و سبکها تاثیر داشته اما در دوران مشروطیت بیشتر عکس این مطلب صادق بوده ! یعنی از شعر به عنوان وسیله ای برای تغییر افکار مردم و حتی مبارزه استفاده می کردند. در پست قبل گفتیم که " ... و پس از جنگ( جهانی اول ) به تهران آمد و از کارهای سیـاس*ـی کناره گرفت و به خدمات علمی و فرهنگی مشغول شد ... " این مطلبی است که بیشتر مردم می گویند چون از آن پس دهخدا کمتر در ملاء عام و رسانه ها ( روزنامه ) حضور یافت.. اما آیا این به معنی کناره گیری دهخدا از سیاست بود؟ پس چرا بعد از کودتای 28 مرداد عوامل پهلوی در جستجو ی طرفداران مصدق به خانه این مرد منزوی ریختند و پیر مرد هفتاد و هفت ساله را پس از شکنجه های سخت در خیابانی رها کردند؟ ....

    در مورد آزادی خواهی و تعهد شاعران دوران مشروطه گفتیم. در مورد توضیح بیشتر فقط به شرحی کوتاه از آثار و زندگی " میر زاده عشقی " می پردازم :

    کوشش دیگری که در راه تحول در فرم انجام می گرفت ، از سوی شاعر آرمان خواه و ایران پرست پر شور و صمیمی این دوران میرزاده عشقی کردستانی بود.

    عشقی هم به فرم عامیانه توجه داشت و هم فرم های کلاسیک و زبان فصیح و رسای سبک خراسانی را مورد توجه قرار می داد.

    از نمونه های اشعار وی در فرم عامیانه که به نظر من قطعاً از «مکتب صابر» متأثر بوده ، شعر معروف « کلا نمدی ها» و نیز سرود « مظهر جمهور» است که به خصوص این آخری همراه با سرود دیگری به نام «نوحه ی جمهوری » موجبات کینه ء جمهوری خواهی رضاخانی و در نتیجه مرگ شاعر را فراهم کرد.
    به گوشه هایی از آن نظر کنیم و ببینیم که چگونه با اتکا به تمثیل و از زبان سگ و گربه و خر و موش کوشندگان پروژهء جمهوری خواهی را که رضا خان سردار سپه قهرمان آن بود ، می کوبد و به نیشخند و تمسخر می گیرد. و در پایان کار از زبان قرن بیستم که نام روزنامهء خود عشقی ست حرف آخر را می زند:
    مظهر جمهوری فرماید :

    من مظهر جمهورم ـ اُلدُرّم و بولدّرم

    از صدق و صفا دورم ـ الدرّم و بولدرّم

    من قُلدُر پرزورم ـ الدرّم و بولدّرم

    مأمورم و معذورم ـ الدّرم و بلدرّم

    من قائد جمهورم ، الدرّم و بلدرّم

    افعی گوید :

    من افعی بیجانم ، آمنّا ـ صدّقـنا

    زهر است به دندانم ـ آمنّا ـ صدّقنا

    من دشمن ایرانم ـ آمنّا ـ صدّقنا

    من فاقد ایمانم ـ آمنّا ـ صدّقنا

    من بوجار لنجانم ـ آمنّا ـ صدّقنا
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    نثر کهن فارسی



    نثر
    نثرنویسی، بخش دیگری از ادبیات فارسی است که همواره تحت الشعاع شعر فارسی قرار گرفته است. پیش از آغاز بحث باید گفت که تمام متن های منثور فارسی را نمی توان در حوزه ادبیات بررسی کرد؛ زیرا برخی از آنها جنبه هنری و خیال انگیزی ندارند و فاقد بار عاطفی هستند و در آنها بیشتر به جنبه ابزاری زبان توجه شده است. پیشینه نثر فارسی هم مانند شعر، به دوره پیش از اسلام برمی گردد.
    بیشتر متن های منثور به زبان فارسی میانه که باقی مانده اند، به ویژه سرگذشت نامه ها و پندنامه های دوره ساسانی، جنبه ادبی دارند. پس از اسلام نثر رسمی فارسی، در پی وقفه ای، از شکل ابتدایی خود بیرون آمد و در دوره سامانی به شکل فارسی دری جلوه گر شد.
    نخستین متن منثور بر جای مانده، برگ هایی از مقدمه شاهنامه ابومنصوری است که گروهی از دانشوران خراسان و ماوراءالنهر به فرمان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق، در سال 346 هـ .ق، در موضوع تاریخ و تاریخ داستانی ایران پیش از اسلام نگاشته اند.
    این کتاب سرآغاز نثرهای تاریخی به زبان فارسی است که در همان دوره سامانی با تاریخ بلعمی و کمی بعدتر با مجمل التواریخ و القصص که مۆلف آن ناشناخته است، ادامه یافت.
    بعد از تاریخ بلعمی، فن تاریخ نویسی غیرداستانی مبتنی بر واقعیت های موجود، در زبان فارسی مطرح شد. اندکی بعد در دوره غزنوی، یکی از مهم ترین کتاب های تاریخی فارسی با جنبه ادبی بسیار قوی، به قلم ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، در مدتی نزدیک به نیم قرن گردآوری و در سی جلد تنظیم شد که بخش اعظم آن با گذشت زمان نابود شد. بخش موجود کتاب که به تاریخ بیهقی موسوم است، کمتر از یک ششم کل کتاب و دربرگیرنده تاریخ عصر مسعود غزنوی است و به همین دلیل، تاریخ مسعودی هم نامیده شده است.
    از همین دوره غزنویان، تاریخ دیگری به نام زین الاخبار به قلم ابوسعید عبدالحی بن ضحاک گردیزی نیز باقی مانده است که از نظر ادبی ارزش چندانی ندارد.
    فن تاریخ نویسی در دوره های بعد هم اهمیت و اعتبار داشته است و کتاب هایی همچون راحةالصدور اثر محمد بن علی بن سلیمان راوندی در تاریخ سلجوقیان، تاریخ جهانگشا اثر عطاملک جوینی، جامع التواریخ به قلم رشیدالدین فضل الله همدانی، تاریخ گزیده از حمدالله مستوفی قزوینی، ظفرنامه اثر شرف الدین علی یزدی، مطلع سعدین نوشته کمال الدین عبدالرزاق سمرقندی، روضة الصفا به قلم میرخواند، حبیب السّیر به قلم خواندمیر، عالم آرای عباسی اثر اسکندربیگ منشی و درّهُ نادری و جهانگشای نادری اثر میرزا مهدی خان استرآبادی، عرصه تاریخ نویسی را پربار و پهنه ادب فارسی را رنگارنگ کرده است.
    شاخه ای از تاریخ نویسی فارسی، به تاریخ های محلی اختصاص یافته است که در این زمینه، از گذشته های دور کتاب هایی مانند تاریخ سیستان از نویسنده ای ناشناخته، تاریخ بخارا به قلم نرشخی و ترجمه قبادی و تلخیص محمد بن زُفَرِ بن عُمَر، و تاریخ بیهق اثر ابن فندق باقی مانده است.
    فن تاریخ نویسی در دوره های بعد هم اهمیت و اعتبار داشته است و کتاب هایی همچون راحةالصدور اثر محمد بن علی بن سلیمان راوندی در تاریخ سلجوقیان، تاریخ جهانگشا اثر عطاملک جوینی، جامع التواریخ به قلم رشیدالدین فضل الله همدانی، تاریخ گزیده از حمدالله مستوفی قزوینی، ظفرنامه اثر شرف الدین علی یزدی، مطلع سعدین نوشته کمال الدین عبدالرزاق سمرقندی، روضة الصفا به قلم میرخواند، حبیب السّیر به قلم خواندمیر، عالم آرای عباسی اثر اسکندربیگ منشی و درّهُ نادری و جهانگشای نادری اثر میرزا مهدی خان استرآبادی، عرصه تاریخ نویسی را پربار و پهنه ادب فارسی را رنگارنگ کرده است.​


    تاریخ نویسی، از قرن های هشتم و نهم به بعد، در شبه قاره هند هم رونق داشته که از میان کتاب های تاریخی این دوره، تاریخ فرشته و تاریخ الفی معروف تر است. دومین کتاب نثر فارسی که خوشبختانه متن کامل آن از دوره سامانی بر جای مانده است، ترجمه تفسیر طبری است. این کتاب که در سال 351 هـ .ق گروهی از دانشمندان ماوراءالنهر آن را به فرمان سامانیان تنظیم و ترجمه کردند، سرمشق و سرآغاز ترجمه ها و تفسیرهای فارسی قرآن و کتاب های دینی به شمار می آید و در واقع ترجمه و تلخیص هایی کاملاً آزاد از تفسیر سی جلدی محمد بن جریر طبری است که در اوایل قرن چهارم به زبان عربی تألیف شده است. بعد از ترجمه تفسیر طبری، هم تفسیر و ترجمه قرآن به پارسی ادامه یافت و هم چند کتاب دینی و کلامی در حوزه معارف اسلامی به زبان فارسی نوشته شد که ادبیات دینی ایران را پربارتر ساخت.
    از تفسیرهای معروف دوره های بعد، می توان از تفسیر سورآبادی، تفسیر تاج التراجم از شهفور اسفراینی، روض الجنان و روح الجنان از ابوالفتوح رازی و کشف الاسرار از میبدی نام برد.
    در کنار کتاب های تاریخی محض، از تذکره ها که کتاب های تاریخ ادبیات دوران گذشته به شمار می آمدند نیز باید یاد کرد. تذکره نویسی با محمد عوفی و تألیف کتاب لباب الالباب آغاز شد. بعدها دولتشاه سمرقندی با تألیف تذکرة الشعراء کار او را دنبال کرد. در دوره صفوی هم در ایران تذکره های متعدد و مشهوری چون تحفة سامی، هفت اقلیم، عرفات العاشقین و تذکره نصرآبادی تدوین شده است. این کار تا دوره قاجار و در واقع تا پیش از تألیف تاریخ ادبیات به شیوه جدید ادامه یافت. از میان واپسین تذکره های مهم فارسی که سنت تذکره نویسی فارسی را تا نزدیک دوران معاصر تداوم بخشید، از مجمع الفصحاء اثر رضاقلی خان هدایت می توان نام برد.
    در سنت نثرنویسی فارسی، غیر از کتاب های رسمی، منشآت و آثار دیوانی مانند عَتَبةُ الکَتَبَه اثر منتجب الدین بدیع، التوسل الی الترسّل اثر بهاء الدین محمد بن مۆید بغدادی و در دوره های اخیر منشآت قائم مقام فراهانی و سفرنامه ناصرخسرو، شهرت و اعتبار ادبی یافته است. سفرنامه ناصرخسرو که نخستین کتاب در نوع خود به زبان فارسی است، سیمای شهرها و مردمان آن و وضع زندگی و اجتماع آن روزگاران را برای خواننده امروز به تصویر می کشد و با کشش داستانی خود، وی را در غم و شادی و مسائل مردمان آن روز شریک می سازد.
    دسته ای دیگر از کتاب های منثور فارسی که بیشتر برای شاهان و شاهزادگان و به منظور آموزش شیوه های حکومت و مملکت داری به آنها، تدوین شده، به «آینه میران» یا «نصیحه الملوک» شهرت یافته است و در زبان فارسی اهمیتی ویژه دارد. از میان این نوع آثار می توان قابوس نامه به قلم امیر عنصرالمعالی، سیاست نامه اثر خواجه نظام الملک و نصیحه الملوک اثر محمد غزالی را یاد کرد.
    قابوس نامه دربرگیرنده حکایت های دل پذیر و هدف دار، با نثر نیکو و استادانه فارسی است. این کتاب بازگوکننده روش خردمندانه زندگی ایرانیان پیش از دوره مغول است.
    در ترتیب اهمیت آثار، اندرزنامه ها و کتاب هایی با درون مایه حکمت عملی قرار می گیرند که از آن میان می توان به کتاب هایی چون بحرالفوائد از نویسنده ای ناشناخته، کیمیای سعادت اثر غزالی، اخلاق ناصری اثر خواجه نصیرالدین طوسی، اخلاق محسنی اثر کاشفی سبزواری و اخلاق جلالی اثر جلال الدین دوانی اشاره کرد.


     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    پیدایش ادب فارسی دوره اسلامی


    ادبیات فارسی در دوره اسلامی پس از وقفه ای کوتاه، از نخستین سده های ظهور اسلام با الفبای عربی پدید آمد که در واقع ادامه ادبیات پیش از اسلام بود.
    بنابراین، می توان گفت فارسی دری، با تشکیل حکومت های مستقل و نیمه مستقل طاهریان، صفاریان و سامانیان در بخش های شرقی و شمال شرقی ایران پا گرفت و در دوره های بعد، در داخل فلات ایران گسترش یافت. در فاصله پایان حکومت ساسانی و آغاز کار حکومت های مستقل و نیمه مستقل ایرانی، افزون بر نگارش آثار ادبی و دینی به خط و زبان پهلوی میانه، بسیاری از ادیبان و دانشمندان ایرانی که بیشترشان مسلمان هم شده بودند، آثار ادبی خود را به زبان عربی می نگاشتند که زبان رسمی تمام قلمرو حکومت اسلامی و از جمله سرزمین های ایرانی بود، چنان که ابن مقفّع و ده ها نویسنده ایرانی دیگر و بیشتر شاعران ایرانی این دوره از جمله ابونواس اهوازی و بشار بن بُرد اشعار خود را به این زبان می نوشتند.
    ادبیات فارسی دری بیشتر در مناطق شرقی و شمال شرقی؛ یعنی در سیستان و خراسان و و رارود (ماوراءالنهر) پا گرفت و در دوره سامانی، در قلمرو شعر و نثر استقرار و گسترش یافت. در قلمرو شعر و شاعری، شاعران بزرگی چون رودکی (م 329 هـ .ق)، شهید بلخی (م 325 هـ .ق)، ابوشکور بلخی (م نیمه دوم قرن چهارم) و اندکی بعد فردوسی (م 416 هـ .ق) و در نثر نیز نویسندگانی چیره دست و دانشمندانی چون ابوعلی بلعمی (م 363 هـ .ق) و پدیدآورندگان شاهنامه ابومنصوری (تألیف: 346 هـ .ق) و مترجمان تفسیر طبری (تألیف: 351 هـ .ق) و جز آنان نقش آفرینی کردند.[1]
    در ادامه این مقاله، ادبیات کهن فارسی در دو بخش شعر و نثر بررسی و پس از آن انواع ادبی، از جمله ادب حماسی، ادب غنایی و ادبیات تعلیمی معرفی خواهد شد.
    شعر

    شعر دَری (منسوب به دربار) ابتدا در خراسان و وَرارود، با حمایت امیران ایرانی دوست سامانی نفوذ و گسترش یافت و آثار و منظومه هایی به این زبان پدید آمد که متأسفانه جز شاهنامه فردوسی، همه آنها از میان رفته و تنها ابیات و قطعات پراکنده ای از آنها در کتاب های تاریخ و تذکره و لغت نامه های فارسی باقی مانده است. شاهنامه، با آنکه مربوط به اواخر دوره سامانی است، سرودن آن، پس از سی سال، در دوره غزنوی به پایان رسید.
    غزنویان که در اصل قومی بیگانه و در خدمت سامانیان بودند، مانند خداوندگاران خود، برای گسترش شعر فارسی می کوشیدند. به دلیل علاقه ویژه آنان به شعر ستایشی و قالب قصیده، قصیده سرایی و مدیحه خوانی در دربار غزنه، با حضور شاعران نام آوری چون عنصری (م 341 هـ .ق) فرخی سیستانی (م 429 هـ .ق) و منوچهری (م 432 هـ .ق) رونق یافت. در شعر دوره سامانی، عناصر فرهنگ ایرانی بیشتر بود، تا آنجا که شعر این دوره را باید ادامه ادب و فرهنگ پیش از اسلام و فرزند راستین آن دانست.
    با گسترش قلمرو غزنویان، دامنه شعر فارسی نیز از خراسان به ری و طبرستان کشیده شد. چند دهه بعد، با ورود سلجوقیان به فلات ایران، شعر فارسی در اصفهان و همدان و جبال و آذربایجان استقرار یافت و اندکی بعد، اوج و اعتبار و گونه گونی ویژه ای پیدا کرد.
    در عصر سلجوقیان، اصفهان از نیمه دوم قرن پنجم هجری قمری، به پایتختی برگزیده شد و شاعران و قصیده سرایان از خراسان و جاهای دیگر به این شهر آمدند. امیرمعزّی نیشابوری، امیرالشعرای دربار سلجوقی بود و شاعران بنام دیگری همچون ازرقی هروی (م 465 هـ .ق) و لامعی (م 465 هـ .ق) شاهان و شاهزادگان این دودمان را مدح می گفتند. در قرن ششم، اصفهان با حضور انبوهی از شاعران به رهبری جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی (م 588 هـ . ق)، به صورت کانون گرم شعر و ادب فارسی درآمده بود و رونق و شکوه بخارای عصر سامانی را به یاد می آورد. مدیحه سرایی در خراسان نیز با وجود شاعرانی مانند عبدالواسع جبلی (م 555 هـ . ق)، رشید وطواط (م 573 هـ .ق) و انوری (م 585 هـ .ق) همچنان ادامه داشت.​


    در عصر سلجوقیان، اصفهان از نیمه دوم قرن پنجم هجری قمری، به پایتختی برگزیده شد و شاعران و قصیده سرایان از خراسان و جاهای دیگر به این شهر آمدند. امیرمعزّی نیشابوری، امیرالشعرای دربار سلجوقی بود و شاعران بنام دیگری همچون ازرقی هروی (م 465 هـ .ق) و لامعی (م 465 هـ .ق) شاهان و شاهزادگان این دودمان را مدح می گفتند. در قرن ششم، اصفهان با حضور انبوهی از شاعران به رهبری جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی (م 588 هـ . ق)، به صورت کانون گرم شعر و ادب فارسی درآمده بود و رونق و شکوه بخارای عصر سامانی را به یاد می آورد. مدیحه سرایی در خراسان نیز با وجود شاعرانی مانند عبدالواسع جبلی (م 555 هـ . ق)، رشید وطواط (م 573 هـ .ق) و انوری (م 585 هـ .ق) همچنان ادامه داشت.
    در آذربایجان، اسدی طوسی و قطران تبریزی زمینه را برای ظهور سرایندگان بزرگی چون نظامی گنجوی و خاقانی شروانی فراهم می کردند.
    در قرن ششم، میان شاعران آذربایجان با شاعران اصفهان، مشاعره و گفت وگوهایی صورت می گرفت که گاه به کدورت و ناخشنودی می انجامید.
    در خراسان، کسایی مروزی، شاعر شیعه مذهب اواخر قرن چهارم، با سرودن اشعار زاهدانه و پندآمیز به شیوه خراسانی، از یک سو زمینه را برای پیدایش اشعار فلسفی و مکتبی ناصر خسرو و قوامی رازی و از سوی دیگر برای شعر حکمت آمیز حکیم سنایی غزنوی (م 535 هـ . ق) آماده کرد.
    شعر زاهدانه که در ادب عربی هم بی سابقه نبود، در دیوان سنایی هویت و استحکام تازه ای یافت.[2] این گونه شعری در قصاید سعدی به صورت حکمت و پند جلوه گر شد و در دیوان سیف فرغانی که پس از حمله مغول ها در آناتولی می زیست، جنبه اعتقادی به خود گرفت. تا دوره سنایی، قالب اصلی شعر خراسانی قصیده بود. سنایی به غزل هم که بیشتر، شاعران بزرگی مانند رودکی در سرودن آن استاد بوده اند رسمیت بخشید و شرایط را برای ورود مفاهیم عرفانی به عرصه این قالب آماده ساخت. بعد از او عطار نیشابوری و سپس عراقی این روند را ادامه دادند و جلال الدین بلخی و شمس الدین محمد حافظ شیرازی غزل را به اوج خود رساندند.
    در دوره حافظ و چند دهه پیش از او، غزل سرایان توانای دیگری همچون خواجوی کرمانی (م 753 هـ .ق)، سلمان ساوجی (م 778 هـ . ق)، عماد فقیه کرمانی (م 773 هـ . ق)، جهان خاتون (م پس از 784 هـ .ق)، نزاری قهستانی (م 721 هـ .ق) و کمال خُجندی (م 793 هـ .ق) بودند که حافظ در غزل خود وامدار برخی از آنهاست.
    خاستگاه غزل عرفانی در خراسان بود، ولی در عراق عجم، به ویژه غرب و جنوب ایران گسترش و تکامل یافت. در قرن های بعد شاعرانی مانند امیرخسرو دهلوی (م 725 هـ . ق)، با ادامه شیوه سعدی در غزل سرایی و درآمیختن آن با مفاهیم و نگرش های بومی، شیوه ای تازه در غزل سرایی فارسی بنیان نهادند.
    این شیوه تازه که بر پایه نازک اندیشی و خیال پردازی و عامیانگی استوار بود، چندی بعد در عصر صائب (م 1086 هـ . ق) و پس از او جلوه گر شد و بعدها به دلیل ارتباط با سرزمین هند به «سبک هندی» شهرت یافت. این سبک، پس از انقلاب اسلامی نیز در کانون توجه غزل سرایان قرار گرفت و اندکی بعد، از دل آن، «غزل حماسی» و «غزل نو» پدیدار شد.[3]
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    قديمي ترين نثر فارسي



    قديمي ترين کتابي که به نثر پارسي دري به جاي مانده است رساله اي است در احکام فقه حنفي تصنيف حکيم ابوالقاسم بن محمد سمرقندي که به خط محمد بن محمد حافظي معروف به خواجه پارسا استنساخ شده است اين رساله که فقط يک نسخه قديمي (و يک رونوشت آن) به جاي مانده است از مقدمه شاهنانه ابومنصوري هم که معمولاً به عنوان قديم ترين اثر باقي مانده نثر فارسي شمرده مي شود قديم تر است که تاريخ تأليف آن را حدود 315 هجري يعني قريب 35 سال پيش از تأليف شاهنامه ابومنصوري شمرده اند .


    علامت دوستي خداوند ـ عزوجل ـ و دليل صدق آن در فرمانها1 خداي ـ عزوجل ـ تقصير ناکردن است و سنت2 رسول او را ـ صلي الله عليه و سلم 3 ـ متابع بودن است و به همه حکمهاء خداوند ـعزوجل ـ راضي باشيدن 4 است مهرباني و شفقت کردن است.
    ابراهيم خواص ـ قدس الله روحه ـ گويد در باديه مي شدم 5 گرسنگي و تشنگي بر من غالب شد و راه گم کردم، ناگاه مردي پديد آمد و با من گفت: «چشم فراز کن6 »فراز کردم خود را به راه ديدم7 پرسيدم: «تو کيستي؟» گفت: « من خضرم 8 » گفتم: «اين صحبت 9 با تو از چه يافتم؟» گفت: «به نيکوي کردن با ما در خويش.»

    در خبر است که عيسي ـ عليه السلام ـ مناجات کرد و گفت : «يا رب دوستي از دوستان خود به من نماي»
    حق تعالي ـ فرمود: به فلان موضع رو، آنجا رفت، مردي ديد در ويراني افتاده گليم بر پشت، آفتاب بر وي عمل کرده و سياه شده، و از دنيا با وي چيزي ني ـ باز مناجات کرد: يا رب دوستي ديگر با من نماي»
    خطاب رسيد« به فلان موضع ديگر رو.» آنجا رفت، کوشکي ديد بلند و درگاهي عظيم. خادمان و حاجبان بر آن در ايستاده، به رسم ملوک او را در کوشک درآوردند با اعزاز و اکرام، و خواني به رسم ملوک پيش او بنهادند و انواع طعامها.
    دست باز کشيد، خطاب رسيد: «بخور که او دوست ماست»
    گفت: «يا رب يک دوست بدان درويشي و يک دوست بدين توانگري؟» فرمان آمد که «يا عيسي، صلاح آن دوست و درويشي است؛ اگر توانگرش داريم، حال دل او به فساد آيد، و صلاح اين دوست در توانگري است، اگر او را درويش داريم، حال و دل او به فساد آيد. من به احوال دلها، بندگان داناترم.»
    (برگزيده نثر فارسي دوره هاي سامانيان و آل بويه فراهم آورده دکتر محمد معين، صص 4-2)
    علامت دوستي خداوند ـ عزوجل ـ و دليل صدق آن در فرمانها1 خداي ـ عزوجل ـ تقصير ناکردن است و سنت2 رسول او را ـ صلي الله عليه و سلم 3 ـ متابع بودن است و به همه حکمهاء خداوند ـعزوجل ـ راضي باشيدن 4 است مهرباني و شفقت کردن است.​


    سبک شناسي اين کتاب

    1- در اين کتاب با توجه به موضوع آن، فقهي و ديني است لغات عربي نسبتاً زياد است بيست و پنج درصد.
    2- استعمال همزه(ء) بجاي (ي): فرمانهاء، حکماء، دلهاء.
    3- استعمال مصدر از بن مضارع مانند باشيدن.
    4- تأخير قيد: گليم بر پشت. با اعزاز و اکرام.
    5- ايجاز: خواني...پيش او بنهادند و انواع طعامها (در سفره بود).
    6- تکرار واژه ها: دوست، دوست، داريم، داريم، حال دل، حال دل.
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    شناس نامهی شاهنامه



    بخش نخست


    «به روزگار سامانیان جهان آباد بود و ملک بی خصم و لشکر فرمانبردار و روزگار مساعد و بخت موافق.»نظامی عروضی
    13588911881681062061204321813118616922818572.jpg

    اشاره:



    1. مردمان ایران که از ستم خلفای بغداد و حکومت استبداد رها شده بودند، در دوران حکومتهای آزاد و مستقل صفاری و سامانی بنیان نوزایی فرهنگ و ادب فارسی را نهادند و شاهنامه، نوبرانه و دستآورد تمام آن تلاشها بود. شاهنامه رهآورد آزادی و داناییست! از همین روست که در تمام شاهنامه بر آزادی و آزادهگی و خرد و دانایی پای فشرده شده است.
    2. آن آزاداندیشی دوران صفاری و سامانی زمینه را برای آفرینشهای فرهنگی و تلاش برای نوزایی آماده کرده بود.
    3. شاهنامهی فردوسی دارای شناسنامهییست. منابع و مآخذی در کار بودهاند که فردوسی به آنها نگاه کرده و آموخته و برداشت کرده و سرانجام آن حماسهی داد و خرد را آفریده است. فردوسی هنرورز و شاعر و پژوهشگری ارجمند بوده است. در تمام شاهنامه، در هر داستان و سرگذشت که چونان دریایی پرموج است، مرواریدهای رخشان اندیشههای دانایی دلآور دیده میشود. اندیشههایی انسانی بر بنیان داد و دانایی.
    4. من بر آن ام که دانای توس و فرزانهی ایران با دانشی گسترده و بینشی استوار، این کتابها را خوانده و بخشی از آن داستانها را از راویان گوناگون شنیده و بر این بستر و زمینه، شاهکار بیمانند خویش را باز آفریده است. شاهنامه یک اثر حماسی و اساطیری و تاریخیست، اما بیش و پیش از هر چیزی یک اثر هنریست. داستانها و شعرها اثر و یادگار درخشان و مروارید غلتانیست که از دریای سینهی فرزانهی توس بر ساحل ما غلتیده است.
    5. در این نوشته بر آن ام تا به منابع فردوسی نگاهی داشته باشیم.

    شاعر در دیباچهی شاهنامه از یك منبع به نثر فارسی سخن میگوید كه مقایسهی این بیتها با مقدمهی برجای مانده از شاهنامهی گمشدهی ابومنصوری، نشان میدهد كه این منبع همان شاهنامهی ابومنصوریست.
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    گاهی از راویان روایات خود یاد میكند كه از آن جملهاند: آزاد سرو، شادان برزین، شاهوی و ماخ.
    گاه نیز از گفتار دهقان، سخنگوی دهقان و جهانجوی دهقان یاد میكند:
    ز دهقان كنون بشنو این داستان / چه گفت آن سراینده دهقان پیر / به گفتار دهقان كنون بازگرد.
    یعنی شاعر در دیباچه آشكارا از یك منبع مكتوب سخن میگوید، ولی در موارد دیگر چنان سخن میگوید كه گویی روایات را از زبان آزاد سرو، شاهوی، دهقان و موبد شنیده است.
    «تئودور نولدكه» مینویسد: «این كه گاهبهگاه شاعر به گونهیی ماجراها را تعریف میكند كه گویی از زبان یك دهقان شنیده، ظاهریست. هنگامی كه میگوید بپیوندم از گفتهی باستان، مثل این است كه نوشته باشد: بپیوندم از نامهی باستان.»
    206111222135978131190136124210182182992177.jpg

    دو تن از شاهنامهشناسان آمریكایی به نامهای «الگا دیویدسن» و «دیك دیویس» فرضیهی منابع شفاهی شاهنامه را پیش كشیدند. دیك دیویس در حمایت از نظریهی منابع شفاهی شاهنامه تا آنجا پیش رفت كه اشارهی صریح فردوسی به منبع مكتوب را تمهید ادبی دانست نه امری واقعی والگا دیویدسن چنین نظر داد كه شاهنامه بر بنیان منابع شفاهی و آن هم گاه از نوع منظوم آن شكل گرفته است. هر دو شاهنامهشناس استفادهی فردوسی از منابع مكتوب را نیز یك سره مردود ندانستهاند. نقش مهم گوسانها و خنیاگران در تاریخ ادبی ما بسیار درخور توجه است و این عاشقان فرزانه در درازای تاریخ این سرزمین از سوی به سویی دیگر رفته و افسانهها و تاریخ این دیار را با خود بردهاند. این لولیان، عاشقها، خنیاگران و گوسانها به هر روی در پراکندن این داستانها نقشی مهم داشتهاند. سفر برخی از داستانها و یا قهرماناناش از چین تا اروپا به مدد اینان نیز بوده است.
    در اساطیر ملل مختلف شباهتهای مهمی هست که در یک کمربند اسطوره و افسانه از هند تا ایرلند را در بر میگیرد:
    زایش غریب پهلوان. حیوان افسانهیی چونان اسب و یک پرنده. رویینتن بودن. داشتن یک نقطه ضعف در هر پهلوان رویینتن. جام جهاننما. آب حیات. هفت خان و ...
    چرا؟ آیا بدهبستانهای فرهنگیست که در نتیجهی آمد و شد کولیان و گوسانها و کوچهای بزرگ و جنگها پیش میآمده است و یا وجوه اشتراک بسیار از نظر جغرافیایی و اجتماعی سبب چنین همانندیها میشده است؟ به گمان من، هر دو. نگاهی کوتاه به داستان سهراب و رستم در چین و ایران و به نام کوهولین در ایرلند گواه ماست.
    نزدیكترین منبع به شاهنامه كتابیست تاریخی به عربی با عنوان «غرر اخبار ملوك الفرس»، نوشتهی «ثعالبی» در همان روزگار فردوسی كه در پارهیی موارد چنان به متن شاهنامه نزدیك است كه پژوهشگران بر این باورند كه آبشخور هر دو كتاب، یكی و آن هم شاهنامهی ابومنصوری بوده است.
    شاید تعبیراتی همچون «ز گفتار دهقان»، «سخنگوی دهقان» و مانند آن، برگرفته از شاهنامهی ابومنصوری باشد، نه آن كه شاعر به راستی روایات خود را از زبان دهقان یا موبدی شنیده باشد. به این نمونهها نگاه کنیم:
    - پس ابومنصور المعمری را بفرمود تا خداوندان كتب را از دهقانان ... بیاوردند.
    - پس آنچه از ایشان (دهقانان) یافتیم از نامههای ایشان گرد كردیم.
    - و این نامه را هر چه گزارش كنیم از گفتار دهقانان باید آورد.
    شاید نخستین بار پروفسور «مری بویس» در مقالهیی به بررسی نقش گوسانها و آوازخوانان اشعار حماسی در زمان پارتیان پرداخت. پس از آن برخی شاهنامهشناسان غربی این نظریه را پیش كشیدند كه فردوسی نه تنها طرز بیان، كه مواد شاهنامه را نیز از حماسههای ایرانی یعنی بازماندهگان گوسانهای پارتی و پیشكسوتان نقالان بعدی گرفته است. موبدان، اوستا و دیگر كتابهای دینی را از حفظ زمزمه میكردند و خنیاگران اشعار خود را با ساز و آواز میخواندند و یا بازخوانی میكردند. حماسهی ملی ایران نیز كه در شاهكار فردوسی زندگی جاودان یافته، از این روند جدا نیست. بخش مهمی از حماسهی ملی در مراحل آغازین تكوین آن، بیگمان به صورت شفاهی و سـ*ـینه به سـ*ـینه انتقال یافته و سپس قالب مكتوب به خود گرفته است.
    روایات اساطیری و پهلوانی و تاریخی ایران در زمان «خسرو انوشیروان» در قرن ششم میلادی در كتابی با عنوان «خدای نامک» گردآوری و نوشته شده بود و تا پایان دورهی ساسانی چند بار تكمیل شده و سرانجام پس از مرگ «یزدگرد سوم ساسانی» شكل نهایی یافته است.
    خدای نامک از قرن دوم هجری از پهلوی به عربی و سپس به نثر فارسی دری ترجمه شد و از قرون سوم و چهارم به بعد سخنسرایان بزرگی چون «مسعودی مروزی»، «دقیقی طوسی» و «فردوسی» این متون منثور فارسی را به رشته نظم كشیدند، ولی از همان قرن پنجم میلادی روایات شفاهی نیز پا به پای انتقال روایات از طریق متن مكتوب به راه خود ادامه داد كه تا امروز نیز ادامه دارد. این روایات شفاهی، همانند روایات مكتوب، برای محققان فرهنگ ایران اهمیت فراوانی دارد. مجموعهی ارزشمند شاهنامه و مردم، به كوشش زندهیاد انجوی شیرازی، گنجینهییست از روایات شفاهی شاهنامه كه گاه میتوان روایاتی در آن یافت كه ویژهگیهای كهنتری از متنهای مكتوب دارند.
    در جاى جاى شاهنامه از نامهی خسروان، نامهی خسروى، نامهی پهلوى، دفتر پهلوى، نامهی شهریار، نامهی باستان، نامهی شاهوار و ... یاد كرده و در دیباچهی شاهنامه چنین گفته است:
    150122411716311195136901934620255241136128.jpg

    یكى نامه بود از گـه باستان فراوان بدو اندرون داستان پراكنده در دست هر موبدى از او بهره‏یى بـرده هر بخردى دلیر و بزرگ و خردمند و راد یكى پهلوان بود دهقان نژاد پژوهندهی روزگار نخست گذشته سخنها، همه، باز جست ز هر كشورى، موبدى سالخورد بیاورد و این نامه را گرد كرد بپرسیدشان از نژاد كیان وز آن نامداران فرخ گوان كه گیتى به آغاز چون داشتند كه ایدون، به ما خوار بگذاشتند؟ چهگونه سرآمد به نیك اخترى بر ایشان همه روز گند آورى؟
    بگفتند پیشاش یكایك مهان سخنهاى شاهان و گشت جهان چو بشنید از ایشان، سپهبد، سخن یكى نامور نامه افكند بن
    سپس شرح مى‏دهد كه چگونه به جستوجوى آن كتاب برخاسته و آن را بازجسته و به نظم كشیده است. در پایان نقل ابیات «دقیقى» نیز، با اشاره به گشتاسبنامه دقیقى و شاهنامهی خویش، مى‏گوید:

    یكى نامه دیدم پر از داستان سخنهاى آن بر منش راستان فسانه كهن بود و منثور بود طبایع ز پیوند او دور بود نبردى به پیوند او كس گمان پر اندیشه گشت این دل شادمان گذشته بر او سالیان، دو هزار گر ایدون كه برتر نیاید شمار ... من این نامهی فرخ گرفتم به فال همى رنج‏بردم به بسیار سال ...
    پیش از آن که فردوسی، به شاهنامهسرایی بپردازد، دقیقی که همسال فردوسیست به نظم شاهنامه روی آورده بود. وی هزار بیت از داستان گشتاسب و ارجاسب تورانی را سروده بود که در پیش از چهل سالهگی به دست غلامی کشته شد.
    فردوسی نه تنها به این منبع اشاره کرده بلکه آشکار میسازد که خود به پژوهشی ژرف دست زده است:
    بپرسیدم از هر کسی بی شمار / نترسیدم از گردش روزگار
    و این در حالی بود که آتش جنگ همه جا شعلهور و راهها پر خطر بود.
    زمانه سرای پر از جنگ بود / به جویندهگان بر جهان تنگ بود.
    اما گمانههای دیگری هم برای منابع این اثر وجود دارد :
    بنا به باور استاد «مرتضوی»، برداشت داستانهای حماسی و جنگهای عظیم از بزرگترین حماسهی دنیا، یعنی «ایلیاد و ادیسهی» «هومر»، نیز ممکن بوده است.
    951051259818585159341617425369588215237.jpg

    آن چنان که «ژنه» نیز مینویسد، یکی از بزرگترین احتمالات، برداشت فردوسی از اساطیر یونان باستان است. همانندیهای زیادی در شاهنامه واساطیر یونان دیده میشود که میتوان از آن جمله از شباهت رخش و اسبی به نام پگاز در اساطیر یونان نام برد و یا هفت خوان رستم که به احتمال زیاد در دوازده خوان هرکول ریشه دارد. پیشتر نوشتم که این داستان راست نیست. کهنترین نشانههای این داستانها، هزار سال پیش از یونان در ایران یافت شده است.
    یکی دیگر از گمانهها این است که برخی داستانهای شاهنامه به داستانهای عرب باز میگردد.
    «ملک الشعرای بهار» با دقت در سبك نظم و به ویژه لغات عربی داستان اسكندر در مقایسه با بخشهای دیگر شاهنامه به این نتیجه رسیدهاست كه فردوسی این داستان را از مأخذ عربی گرفته یا از مأخذ عربی در متن منثوری كه پیش دست شاعر بوده نقل شده است. گویا گمان دوم درستتر است و بخش اسكندر از ترجمه وارد شاهنامهی ابومنصوری و به واسطهی آن، اثر فردوسی شده است. به باور استاد بهار، فردوسی با زبان پهلوی آشنا نبوده است و این نظریست كه محققانی مانند «نولدكه»، «دكتر خالقی مطلق» و «دكتر دبیر سیاقی» آن را میپذیرند و در مقابل، «دار مستتر»، «ژول مول»، «لازار»، «دكتر ماهیار»، «نوابی»، «دكتر ریاحی»، و «دكتر زرینكوب» رد میكنند. «بهار» مینویسد: «اشاراتی كه فردوسی به دهقان یا به آزاد سرو و ماهو و بهرام و غیره دارد، اشاراتیست كه در اصل نسخه بوده و مشارالیه عینا آن راویان را نام بـرده است.»
    اینک اشارهیی داشته باشیم به هر یک از این کتابهای مهم که میتوانسته است مورد بهرهبرداری فردوسی قرار گیرد:

    خداینامه « خوتای نامك یا شاهنامه»

    در زمان یزگرد سوم در شرح حال پادشاهان نوشته شده است. روزبه پسر دادبه دانشمند قرن دوم هجری (معروف به ابن مقفع) آن را به عربی به نام «سیر الملوك الفرس» برگردانده و پس از او مترجمان و نویسندهگان و تاریخنویسان دیگر از روی ترجمهی او اقتباسها كرده كه بیشتر آنها و اصل پهلویاش و ترجمه از بین رفته است. مینویسند كه این كتاب به قدری مورد پسند مردم قرار گرفت كه «بهرام بن مروان شاه» مترجم خلفای عباسی نوشته است كه: «من زیاده از بیست نسخهی مختلف این كتاب را فراهم كرده بودم.»
    سپس چهار نفر زرتشتی اهل هرات و سیستان و شاپور و توس برای حاكم توس، «امیر منصور عبدالرزاق»، به فارسی ترجمه کرده، تصور كردهاند كه سایر سرایندهگان و نویسندهگان سایر شاهنامهها چون «مسعودی مروزی»، نخستین شاعری كه تاریخ ایران را از زمان كیومرث تا یزدگرد سوم به شعر درآورده، و «ابو المؤید بلخی»، شاعر عصر سامانی كه تاریخ پهلوانی و اساطیری را به نثر نوشت، و« ابوعلی بلخی» و شاهنامهی منثور «ابومنصوری» و «ابومنصور دقیقی» و حكیم فردوسی اطلاعات خود را از این گرفته باشند. به عقیدهی «نولدكه» مأخذ روایت فردوسی در شاهنامه، ترجمهی منثور خداینامه بوده كه به زبان پارسی درآمده و ارتباطی با ترجمهی «ابن مقفع» نداشته است. اشعار خود فردوسی یكی از شواهد این نظریه است:
    یكی نامه بود از گـه باستان فراوان بدو اندرون داستان پراكنده از دست هر موبدی از او بهرهیی بـرده هر بهخردی
    و یا این ابیات:
    یکی نامه دیدم پر از داستان سخنهای آن بر منش راستان فسانه کهن بود و منثور بود طبایع ز پیوند او دور بود
    30458177218618510420623813313843819926.jpg

    درخداینامك اصلی، شرح حال پادشاهان پیشدادی و كیانی و ساسانی تا زمان خسرو پرویز نوشته شده و پژوهشگران تصور كردهاند كه پس از مرگ یزدگرد سوم، آخرین شهریار ساسانی، قسمتهای آخر را بدان اضافه كردهاند. به نوشتهی دكتر« رضازاده شفق»:


    1. «قریب یك قرن است دانشمندان مغرب زمین در تحقیق منابع شاهنامه بذل مساعى نموده و در منشأ اخبار و حكایت داستانهاى آن غور كرده و به كشفیات سودمند مهمى نایل آمده‏اند. یكى از نتایج این تحقیقات، ترجمه و تطبیق اوستاست و معلوم شده كه قسمت مهم داستانها و اشخاص شاهنامه در كتاب اوستا و مخصوصا در قسمتى كه به اسم یشت موسوم است موجود بوده، نیز داستانهاى زیادى در كتابهاى پهلوى زمان ساسانیان مانند بندهش و یادگار زریران و جاماسب نامك و كارنامك اردشیر بابكان و خسرو كواتان و نظایر آنها مضبوط است كه گاهى عینا و گاهى با تغییراتى در لفظ و معنى به كسوت فارسى شیرین و نظم متین فردوسى اندر آمده.»


    آیین نامك

    آییننامک، آیین و آداب جنگ، لشكركشی، تیراندازی، چوگانبازی، پیشگویی و اندرزهای شاهان است. این كتاب بنا به گفتهی مسعودی در «التنبیه و الاشراف» چندهزار صفحه بوده و نسخهی كامل آن جز در نزد موبدان و سایر اشخاص صاحب قدرت، به دست نمیآمده است. قسمتهایی از این كتاب در نامهی تنسر، كتاب «حمزه» و «جوامع الحكایات» «عوفی» آمده و گاهنامه قسمتی از آن بوده است. مسعودی چهار كتاب گاهنامك، خداینامك، آییننامك و كتاب نقشهای شاهان ساسانی را مهمترین مدرك و مأخذ تاریخ عهد ساسانی میداند. آییننامك هم توسط «ابن مقفع» به عربی ترجمه شده و «ابن قتیبه» در عیون الاخبار و« مسعودی» در مروج الذهب و «ثعالبی» در «غرر اخبار ملوك الفرس و سیرهم» و شرح مختصری از آن در مرزباننامه آمده است. در این كتاب آگاهیهای جالبی از تشكیلات دولت ساسانی و پیش از ساسانی و رموز جهانداری و جنگآوری و اندرزها آمده است.

    ایاتكار زریران

    در زندگانی پادشاهان باستانی و گشتاسب است. شرح جنگهای مذهبی ایرانیان مزداپرست با تورانیان دیوپرست، كوششهای گشتاسب و ارجاسب در راه پیشرفت آیین زرتشت از مطالب جالب این كتاب است. این اثر یا همان «یادگار زریران» پس از یشتها و سایر قطعات داستانی اوستا، کهنترین كتاب مربوط به داستانهای قدیم است. این کتاب مورد استفادهی دقیقی، شاهنامهسرای معروف، قرار گرفته بود. قطعهیی از این كتاب كه سخنان جاماسب است:
    «گوید جاماسپ حكیم:
    آن كس بهتر كه از مادر نزاد
    پا چون از مادر زاد بمرد
    یا از جوانی و برنایی كی
    به سرحد كمال نرسید
    فردا این دو دسته فروكوبند
    دلیر به دلیر و گراز به گراز
    بس مادر پسردار بی پسر
    بس پسر بی پدر
    بس پدر بی پسر
    بس برادر بی برادر
    و بس زن شویمند
    كه بی شوی شوند.»
    و این نیز همین قسمت از شاهنامه است:
    جهان بینی آن گاه گشته کبود زمین پر ز آتش هوا پر ز دود وزان زخم و آن گرزهای گران چنان پتک پولاد آهنگران به مغز اندر افتد ترنگاترنگ
    جهان پر شود از دم شور و جنگ شکسته شود چرخ و گردونهها بپالاید از خونشان جویها بسی بی پدر گشته بینی پسر بسی بی پسر گشته بینی پدر
    رسالهی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    این اثر نیز در بر گیرندهی اشعاریست با مصراعهای شش هجایی و یازده هجایی، و آن مناظرهی درخت نخل با بز است كه پارهیی از پژوهشگران آن را از آثار ادبی و منظوم عهد اشكانی دانسته و قسمتهایی از آن كه باقی مانده، اوزان شعری خود را نگاه داشته است. چند بیت آن برای نمونه:
    «درختی روییده ورای شهرستان آسوریك
    بُناش خشك و سر او تر است
    برگاش به نی ماند و برش انگور
    شیرین بار آورد
    مردمان بینی من آن درخت بلندم
    بز بر من بیرون میآید و رقابت
    میكند كه من از تو برترم به بس گونه چیز
    مرا به زمین خونیرث (اقلیم چهارم) درختی نیست هم من
    چه شاه از من تناول كند چون نوآورم بار
    تخمهی كشتیها هستم و دکل بادبانها
    جاروب از من كنند كه ورازند مهن و مان (خان و مان)
    برنجكوب و دنگ از من كنند كه كوبند جو و برنج
    دمینك (كوره) از من سازند اوزان وزن (بادبزن)
    موزهام (چكمه) برزگران را، و پایافزارم برهنه پایان را
    ریسمان از من سازند كه پای ترا بندند
    چوب از من كنند كه پایهای ترا ماچند؟...»
    كارنامك ارتخشتری پاپكان

    14719710513091103130163248239193113154221176163.jpg

    داستان شیرین و تاریخیست از زندهگی اردشیر بنیانگذار شاهنشاهی ساسانی. بعد از كتاب یاتكار زریران دومین و گرانبهاترین كتاب به زبان پهلویست كه برای ما باقی مانده و داستان آن در شاهنامه فردوسی هست. تألیف این كتاب را برخی اواخر دوره ساسانی دانستهاند.
    «... سپس اردشیر بر گاه اردوان نشست و داد گسترد و بزرگان و سپهسالار و موبد موبدان را پیش خواسته فرمود: «من در این پادشاهی بزرگ كه یزدان به من داده نیكویی میكنم، داد میورزم، دین بهی و پاك را میآرایم، جهانیان را به آیین فرزندان میپرورم، سپاس یزدان آفریدگار و برتر و افزایندهی شما كه خشنود هستید بر من به نیكی و بیگمانی بیندیشید، من هم نیكی شما را میخواهم و در دادگستری میكوشم. ساو و باج، ده یك از شما گرفته از آن مال كه خواسته، سپاه میآرایم تا پاسبانی جهانیان بكنم. از هر یكصد درهم شش درهم و از هر گونه روغنها، بدینسان داد میكنم از خرید و فروش بازرگانان هیچ نگیرم، بر یزدان سپاسگزاری میكنم كه این پادشاهی به من داد و كارهای خیر میكنم و از بداندیش و بدگویی و بدكرداری بسیار میپرهیزم.»»

    شاهنامهی مؤیدی

    شاهنامهی بزرگ یا مؤیدی نوشتهی «ابوالمؤید بلخی»، شاعر دوران سامانیست. وی نخستین کسیست که یوسف و زلیخا را به نظم در آورد. شاهنامهی او کتابیست در شرح تاریخ و داستانهای ایران قدیم و روایات و داستانهای ایرانی بسیاری در آن کتاب آمده است. قدیمیترین کتابی که از این اثر نام بـرده تاریخ بلعمی در سال 352 هجریست.
    وی کتابی به نام گرشاسب نامه و اخبار نریمان هم دارد که شاید پارههایی از شاهنامهی او بودهاند.

    دادستان مینوی خرد

    این اثر به صورت مجموعه پرسشهاییست که «دانا» نامی از مینوی خرد میکند و پاسخهایی که مینوی خرد به پرسشهای وی میدهد. واژهی دادستان که در نام کامل کتاب دیده میشود، به معنی حکم است. اثر در شقتوسه فصل تدوین شده است.

    بندهشن

    یعنی «بنیان آفرینش» یا «بنیان نهادن آفرینش» در دانش جهانشناسیست. بندهشن مشتمل بر 46 فصل و سیزدههزار واژهی پهلوی در قواعد دینی و تكوین جهان و تاریخ و داستانها و طبیعیات و در حقیقت، خلاصهی اوستاست كه در قرنهای یازده و دوازده میلادی (قرن پنجم هجری) پایان پذیرفت. مهمترین فصول آن اینهایند: اهورامزدا، اهریمن، خلقت زمان، آفرینش روز و هفته و ماه، تكوین آفرینش و خلقت ستارهگان و اصطلاحات نجومی، منظور از خلقت، هفت آسمان، هفت خلقت دنیایی، امشاسپندان (جاویدانهای مقدس) و وظایف آنها، شرح نبردهایی كه آسمان و آب و زمین و گیاهان و گاو و كیومرث و فرشتهگان و ستارگان با اهریمن كردند.
    آمدن روح اهریمن در زمین و ستارهگان و گاو و كیومرث، اصل زمین و كوهها و درهها و دریاها و گیاهان و آتش، اصل آب و باد و ابر و باران، در بارهی اصل مخلوقاتی كه توسط اهریمن آفریده شده از قبیل مار، و مور و زنبور و كژدم، در بارهی درندهگان مانند گرگ، شیر، پلنگ و غیره، در بارهی موجودات گوناگون و این كه چرا آفریده شدهاند، در بارهی مصائبی كه با آمدن اسكندر و تازیان دامنگیر ایران شد، و آمدن سه مرد مقدس كه آیین یزدانی را تجدید خواهند كرد، از دیگر بخشهای این كتاباند.
    اندرزنامهی آذرباد مهر اسپندان

    22510313744211781186916510387137521759653.jpg

    کتاب اندرزهایی كه آذرپاد موبدان موبد زمان شاپور دوم به فرزند خود زرتشت میدهد. «وست»، خاورشناس انگلیسی، زمان زندهگی آذرپاد را بین 290 تا 371 میلادی نوشته است. این پندنامه از برجستهترین قطعات پهلویست. اندرزنامههای معروف كه از زمان ساسانیان باقی مانده عبارتاند از همین اندرزنامه و اندزنامهی پسر آذرپاد و نوهاش كه هر سه موبدان موبد زمان شاپور بزرگ و اردشیر دوم و یزدگرد اول بودهاند و دیگر، اندرزنامهی بختآفرید و بزرگمهر و خسرو انوشیروان به نام «و چورگ میترای بختگان» كه مشتمل بر چند پرسش انوشیروان است از بوذرجمهر و پاسخهای او كه در بعضی از شاهنامهها و كتابهای تاریخ نقل گردیده است، و نیز پندنامهی بهزاد فرخ فیروز، آذرپاد، فرنبغ فرخزات، اندرز اوشنرداناك، اندرز داناكان به مزدیسنان، اندرز پوریوتكشیان، اندرز پیشینهگان، اندرز دستوران به وهدینان (بهدینان)، اندرز خسرو كواتان.
    و چه آثاری را از میان بردند!
    «مسعودی» هنگام توصیف كتاب بزرگی كه در خانهی یكی از بزرگان ایران در تیسفون دیده، قسمتی از آن را تاریخ پادشاهان میداند. كتاب از روی منابعی كه در خزاین شاهنشاهی بود تنظیم گردیده و برای هشام خلیفه از پهلوی به عربی ترجمه شده بود. او مینویسد: «كتابی عظیم دیدم كه حاوی بسیاری از علوم ایران، تاریخ پادشاهان آن سامان، ساختمانها و تأسیسات سیـاس*ـی بود.»
    دیگر از كتابهای معروف و باقیمانده، «داستان خسرو كواتان وریدگی» (انوشیروان و خدمتكارش)، «رستم و اسفندیار»، «بهرامنامه»، بهرام و نرسی نامه، «نوشیرواننامه»، پرسش و پاسخ خسرو و مرزبان، «نامهی انوشیروان به سرداران سپاه»، «نامههای انوشیروان و جواسپ» هستند.
    در یشتها و به ویژه یشت نهم و دوازدهم و سیزدهم و نوزدهم كه در زمان هخامنشیان واشكانیان نوشته شده، از پهلوانان ایران یاد شده است.
    تا اینجا میتوان دریافت که بخش بزرگی از این کتابها بر روی هم مورد استفاده برای سرودن شاهنامه بودهاند، اما بیش از همه بر شاهنامهی ابومنصوری تکیه میشود. مقدمهی این کتاب را میآوریم، زیرا هم بسیار خواندنیست هم این که آنگاه میتوان قضاوتی شایستهتر داشت.
    مقدمهی شاهنامهی ابومنصوری یكی از قدیمترین نمونههای نثر پارسیست. در سال 346 هجری قمری به فرمان ابومنصور عبدالرزاق - كه از طرف سامانیان سپهسالار كل خراسان بوده است – به قلم ابومنصور العمری نوشته شده است. شاهنامهی منثور مزبور كه مایهی شاهنامهی منظوم فردوسی قرار گرفته از میان رفته است. فقط مقدمهی
    آ ن را در آغاز نسخههای قدیم شاهنامه قرار دادهاند.
    مقدمهی شاهنامهی ابومنصوری

    سپاس و آفرین خدای را كه این جهان و آن جهان را آفرید و ما بندگان را اندر جهان پدیدار كرد و نیكاندیشان را و بدكرداران را پاداش و بادافره برابر داشت و درود بر برگزیدگان و پاكان و دینداران باد، خاصه بر بهترین خلق خدا، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم و بر اهل بیت و فرزندان او باد! آغاز كارنامهی شاهنامه از گردآوریدهی ابومنصور المعمری دستورابومنصور عبدالرزاق عبدالله فرخ، اول ایدون گوید درین نامه كه تا جهان بود مردم گرد دانش گشتهاند و سخن را بزرگ داشته و نیكوترین یادگاری سخن دانستهاند چه اندرین جهان مردم به دانش بزرگوارتر و مایهدارتر. و چون مردم بدانست كروی چیزی نماند پایدار، بدان كوشد تا نام او بماند و نشان او گسسته نشود، چو آبادانی كردن و جایها استوار كردن و دلیری و شوخی و جان سپردن و دانایی بیرون آوردن مردمان را بساختن كارهای نوآیین چون شاه هندوان كه كلیله و دمنه و شاناق و رام ورامین بیرون آورد، و مأمون پسر هارون الرشید منش پادشاهان و همت مهتران داشت. یك روز با مهتران نشسته بود، گفت مردم باید كه تا اندرین جهان باشند و توانایی دارند بكوشند تا ازو یادگار بود تا پس از مرگ او ناماش زنده بود. «عبدالله» پسر «مقفع» كه دبیر او بود گفتاش كه از كسری انوشیروان چیزی مانده است كه از هیچ پادشاه نمانده است. مأمون گفت :چه ماند، گفت: نامه از هندوستان بیاورد، آن كه برزویهی طبیب از هندوی به پهلوی گردانیده بود، تا نام او زنده شد میان جهانیان. و پانصد خروار درم هزینه كرد. مأمون آن نامه بخواست و آن نامه بدید، فرمود دبیر خویش را تا از زبان پهلوی به زبان تازی گردانید.« نصر بن احمد» این سخن بشنید، خوش آمدش، دستور خویش را «خواجه بلعمی» بر آن داشت تا از زبان تازی به زبان پارسی گردانید تا این نامه به دست مردمان اندر افتاد و هر كسی دست بدو اندر زدند و «رودكی» را فرمود تا بنظم آورد و كلیله و دمنه اندر زبان خرد و بزرگ افتاد و نام او بدین زنده گشت و این نامه ازو یادگاری بماند. پس چینیان به تصاویر اندر افزودند تا هر كسی را خوش آید دیدن و خواندن آن. پس «امیر ابومنصور عبدالرزاق» مردی بود با فر و خویش كام بود و با هنر و بزرگمنش بود، اندر كامروایی و با دستگاهی تمام از پادشاهی. و ساز مهتران و اندیشهی بلند داشت و نژادی بزرگ داشت به گوهر و از اسپهبدان ایران بود و كار كلیله و دمنه و نشان شاه خراسان بشنید. خوش آمدش. از روزگار آرزو كرد تا او را نیز یادگاری بود اندرین جهان. پس دستور خویش «ابومنصور المعمری» را بفرمود تا خداوندان كتب را از دهقانان و فرزانهگان و جهاندیدهگان از شهرها بیاوردند و چاكر او «ابومنصور المعمری» به فرمان او نامه كرد و كس فرستاد به شهرهای خراسان و هشیاران از آنجا بیاورد و از هر جای، چون« شاج» پسر خراسانی ازهری و چون «یزدانداد» پسر شاپور از سیستان و چون «ماهوی خورشید» پسر بهرام از نشابور و چون «شاذان» پسر برزین از طوس. و از هر شارستان گرد كرد و بنشاند به فر از آوردن
    2447818773233230102315117820723228185191138.jpg

    این نامههای شاهان و كارنامههاشان و زندگانی هر یكی از داد و بیداد و آشوب و جنگ و آیین، از كی نخستین كه اندر جهان او بود كه آیین مردمی آورد و مردمان از جانوران پدید آورد تا یزدگرد شهریار كه آخر ملوك عجم بود. اندر ماه محرم و سال بر سیصد و چهل و شش از هجرت بهترین عالم محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم. و این را نام شاهنامه نهادند تا خداوندان دانش اندرین نگاه كنند و فرهنگ شاهان و مهتران و فرزانهگان و كار و ساز پادشاهی و نهاد و رفتار ایشان و آیینهای نیكو و داد و داوری و رای و راندن كار و سپاه آراستن و رزم كردن و شهر گشادن و كین خواستن و شبیخون كردن و آزرم داشتن و خواستاری كردن این همه را بدین نامه اندر بیابند. پس این نامهی شاهان گرد آوردند و گزارش كردند و اندرین چیزهاست كه به گفتار مر خواننده را بزرگ آید و به هر كسی دادند تا ازو فایده گیرد و چیزها اندرین نامه بیابند كه سهمگین نماید و این نیكوست چون مغز او بدانی و ترا درست گردد و دلپذیر آید چون كیومرث و طهمورث و دیوان و جمشید و چون قصه فریدون و ولادت او و برادرش و چون همان سنك كجا آفریدون به پای بازداشت و چون ماران كه از دوش ضحاك بر آمدند،
    این همه درست آید به نزدیك دانایان و به خردان به معنی. و آن كه دشمن دانش بود این را زشت گرداند. و اندر جهان شگفتی فراوان است. چنانچون پیغامبر ما صلیالله علیه و آله و سلم فرمود:« حدثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج»، گفت هر چه از بنیاسرائیل گویند همه بشنوید كه بوده است. و دروغ نیست پس دانایان كه نامه خواهند ساختن ایدون سزد كه هفت چیز به جای آورند مر نامه را: یكی بنیاد نامه یكی فر نامه سه دیگر هنر نامه چهارم نام خداوند نامهی پنجم مایه و اندازهی سخن پیوستن ششم نشان دادن از دانش آن كس كه نامه از بهر اوست هفتم درهای هر سخنی نگاهداشتن. و خواندن این نامه دانستن كارهای شاهان است و بخش كردن گروهی از ورزیدن كار این جهان. و سود این نامه هر كسی را هست و رامش جهان است و اندهگسار اندهگنان است و چارهی درماندهگان است و این نامه و كار شاهان از بهر دو چیز خوانند یكی از بهر كاركرد و رفتار و آیین شاهان تا بدانند و در كدخدایی با هر كس بتوانند ساختن و دیگر كه اندرو داستانهاست كه هم به گوش و هم به دیدن خوش آید كه اندرو چیزهای نیكو و با دانش هست همچون پاداش نیكی و بادافره بدی و تندی و نرمی و درشتی و آهستگی و شوخی و پرهیز و اندر شدن و بیرون شدن و پند و اندرز و خشم و خشنودی و شگفتی كار جهان. و مردم اندرین نامه این همه كه یاد كردیم بدانند و بیابند. اكنون یاد كنیم از كار شاهان و داستان ایشان از آغاز كار، آغاز داستان، هر كجا آرامگاه مردمان بود به چهار سوی جهان از كران تا كران این زمین را ببخشیدند و به هفت بهر كردند و هر بهری را یكی كشور خواندند:
    نخستین را ارزه خواندند، دوم را شبه خواندند، سوم را فردرفش خواندند، چهارم را ویدرفش خواندند، پنجم را ووربرست خواندند، ششم را وورجرست خواندند، هفتم را كه میان جهان است خنرسبا میخواندند و خنرس بامی این است كه ما بدو اندریم و شاهان او را ایرانشهر خواندندی و گوشه را امست خوانند و آن چین و ماچین است و هندوستان و بربر روم و خزر و روس و سقلاب و سمندر و برطاس و آن كه بیرون ازوست سكه خواندند و آفتاب بر آمدن را باختر خواندند و فرو شدن را خاورخواندند و شام و یمن را مازندران خواندند و عراق و كوهستان را شورستان خواندند و ایرانشهر از رود آموی است تا رود مصر و این كشورهای دیگر پیرامون اویند و ازین هفت كشور، ایرانشهر بزرگوارتر است بهر هنری و آن كه از سوی باختر است چینیان دارند و آن كه از سوی راست اوست، هندوان دارند و آن كه از سوی چپ اوست تركان دارند و دیگر خزریان دارند و آن كه از راست بربریان دارند و از چپ روم خاوریان و مازندرانیان دارند و مصر گویند از مازندران است و این دیگر همهی ایرانزمین است از بهر آن كه ایران بیشتر این است كهیاد كردیم
    85623058122206592062371513660177987466.jpg

    و بدان كه اندر آغاز این كتاب مردم فراوان سخن گویند و ما یاد كردیم و بدان كه اندر آغاز این كتاب مردم فراوان سخن گویند و ما یاد كنیم! گفتار هر گروهی تا دانسته شود آن را كه خواهد برسد و آن راهی كه خوشتر آیدش بر آن برود و اندر نامهی «پسر مقفع» و «حمزه اصفهانی» و مانندگان ایدون شنیدیم كه از گاه آدم صفی صلوات الله و سلامه علیه فراز تا بدین گاه كه آغاز این نامه كردند، پنج هزار و هفتصد سال است و نخستین مردی كه اندر زمین بدید آمد آدم بود و همچنین از «محمد جهم برمكی» مرا خبر آمد و از زادوی ابن شاهوی و از نامهی «بهرام اصفهانی» همچنین آمد و از راه ساسانیان موسی «عیسی خسروی» و از هشام «قاسم اصفهانی» و از نامهی پادشاهان پارس و از گنجخانهی مأمون و از بهرامشاه مردانشان كرمانی و از فرخان موبدان موبد یزدگرد شهریار و از رامین كه بندهی یزدگرد شهریار بود. آگاهی همچنین آمد و از فرود ایشان بدین گفتار گرد آمدند كه ما یاد خواهیم كردن. و این نامه را هر چه گزارش كنیم از گفتار دهقانان باید آورد كه این پادشاهی بدست ایشان بود و از كار و رفتار و از نیك و بد و از كم و بیش ایشان دانند، پس ما را به گفتار ایشان باید رفت پس آنچه از ایشان یافتیم از نامهای ایشان گرد كردیم و این دشوار از آن شد كه هر پادشاهی كه دراز گردد یا دین پیغامبری شدی و روزگار برآمدی بزرگان آن كار فرامش كنند و از نهاد بگردانند و بر فرودی افتد چنانك جهودان را افتاد میان آدم و نوح و ازنوح تا موسی همچنین و از موسی تاعیسی همچنین و از عیسی تا محمد ما صلیالله علیه و سلم. و این از بهر آن گفتند كه این زمین بسیار تهی بوده است از مردمان و چون مردم نبود پادشاهی به كار نیاید، چه مهتر به كهتران بود و هر جا كه مردم بود از مهتر چاره نبود و مهتر بر كهتر از گوهر مردم باید. چنانك پیامبر مردم هم از مردم بایست و هم گویند كه از پس مرگ كیومرث صد و هفتاد و اند سال پادشاهی نبود و جهانیان یله بودند چون گوسپندان بیشبان در شبانگاهی. تا هوشنگ پیشداد بیامد و چهار بار پادشاهی از ایران بشد و ندانند كه چند گذشت از روزگار. و جهودان همیگویند از توریهی موسی علیه السلام كه از گاه آدم تا آن روز كهمحمد عربی صلی الله علیه و سلم از مكه برفت چهار هزار سال بود. و ترسایان از انجیل عیسی همیگویند هزار و پانصد و نود و سه سال بود، و بعضی آدم را كیومرث خوانند. این است شمار روزگار گذشته كه یاد كردیم از روزگار ایشان. و ایزد تعالی بداند كه چون بود، و ‎آغاز پدید آمدن مردم از كیومرث بود، و ایشان كه او را آدم گویند ایدون گویند كه نخست پادشاهی كه بنشست هوشنگ بود و او را پیشداد خواندند كه پیشتر كسی كه آیین داد در میان مردمان پدید آورد او بود، و دیگر گروه كیان بودند و سه دیگر اشكانیان بودند و چهارم گروه ساسانیان بودند و اندر میان گاه پیكارها و داوریها رفت از آشوب كردن با یكدیگر و تاختنها و پیشی كردن و برتری جستن، كز پادشاهی ایشان این كشور بسیار تهی ماندی و بیگانهگان اندر آمدندی و بگرفتندی این پادشاهی چنانك به گاه جمشید بود و به گاه نوذر بود و به گاه اسكندر بود و مانند این، پس پیش از آن كه سخن شاهان و كارنامهی ایشان یاد كنیم نژاد ابومنصور عبدالرزاق كه این نامه را به نثر فرمود تا جمع كنند چاكر خویش را ابومنصور المعمری و نژاد او نیز بگوییم كه چون بود و ایشان چه بودند تا آنجا رسیدند [و پس از آن كه به نثر آورده بودند، سلطان محمود سبكتكین حكیم ابوالقاسم منصور الفردوسی را بفرمود تا به زبان دری به شعر گردانید و چگونهگی آن به جای خود گفته شود]. اولا نسب ابومنصور عبدالرزاق محمد بن عبدالرزاق بن عبدالله بن فرخ بن ماسا بن مازیار بن كشمهان بن كنارنگ بن خسرو بن بهرام بن آذر گشسب بن گودرز بن داد آفرید بن فرخزاد بن بهرام كه به گاه خسرو پرویز اسپهبد بود، پسر فرخ بوزرجمهر كه دستور نوشیروان بود پسر آذر كلباد كه به گاه پرویز اسپهسالار بود پسر برزین كه بگاه اردشیر بابكان سالار بود، پسر بیژن پسر گیو پسر گودرز پسر كشواد و او را كشواد از آن خواندندی كه از سالاران ایران هیچ كس آن آیین نیاورد كه او آورد و پهلوانی كشورها و مرزبانی و بخشش هفت كشور او كرده بود و كژ مردم بود
    120217131156174127240491211672241191410817173.jpg

    و این از سه گونه گویند و گودرز به گاه كیخسرو سالار بود، پیران را او كشت كه اسپهبد افراسیاب بود، پسر حشوان پسر آرس پسر بنهوی تبره منوچهر از نبیره ایرج و ایرج پسر افریدون و افریدون پسر آبتین از فرزندان جمشید، و پیران پسر ویسه بود و ویسه پسر زادشم بود، پسر كهین بود و زادشم پسر تور و تور پسر افریدون نیز پس آبتین و آبتین از فرزندان جمشید، و نژاد ابومنصور المعمری: ابومنصور بن محمد بن عبدالله بن جعفر بن فرخزاد كسل كرانحوار و كنارنگ پسر سرهنگ پرویز بود و به كارهای بزرگ او رفتی و آنگه كه خسرو پرویز به در روم شد كنارنگ پیش رو بود. لشكر پرویز را و چون حصار روم بستد و نخستین كسی كه به دیوار بر رفت و با قیصر درآویخت و او را بگرفت و پیش شاه آورد او بود، و در هنگام ساوه شاه ترك كه بر در هری آمد كنارنگ پیش او شد به جنگ و ساوه شاه را به نیزه بیفكند و لشكر شكسته شد و چون رزم هری بكرد نشابور او را داد و طوس را با خود بدو داده بود، و خسرو او را گفت: گفته كه ادر (ایدر) با هزار مرد بزنم. گفت آری گفتهام. خسرو از زندانیان و گنهكاران هزار مرد نیك بگزید و سلیح پوشانید دیگر روز آن هزار مرد با كنارنگ به هامونی فرستاد و خسرو از دور همینگریست، با مهتران سپاه. كنارنگ با ایشان بر آویخت گاه به شمشیر و گاه به تیر. بهری را بكشت و بهری را بخست و هر باری كه اسب افگندی بسیار كس توبه كردی تا سرانجام ستوهی پذیرفتند و بگریختند و كنارنگ پیش شاه شد و نماز برد و آفرین كرد، خسرو طوس بدو داد و از گردان مردی همتای او بود نام او رقیه او را نیز از خسرو بخواست و با خویشتن به طوس برد. رقیه آن بود كه كنارنگ هزار مرد از خسرو پرویز بخواست رزم تركان را، خسرو گفت خواهی هزار مرد ببر خواهی رقیه را كه كمرنجتر بود، مر ترا پس هر دوان به طوس شدند با هزار مرد ایرانی و رقیه را نیكو همیداشت و با تركان جنگ كردند و پیروز آمدند و به طوس بنشستند و كنارنگ پادشاهی بگرفت و رقیه را نیكو همیداشت. تیراندازی بود كه همتاش نبودی. پس روزی كنارنگ و رقیه هر دو به شكار رفتند با پسران و سرهنگان. كنارنگ گفت امروز هر شكاری كه كنیم تیر بر سر زنیم تا باریكاندازی به دید آید. هر چه كنارنگ زده بود بر سر تیر زده بود، رقیه بر كنارنگ آفرین كرد. روز دیگر كنارنگ بفرمود تا غراره پر كاه بیاوردند. كنارنگ اسب برانگیخت و نیزه بزد و آن غراره را بر سر نیزه برآورد و بینداخت، و به گاه یزدگرد شهریار او را بكشتند. و چون عمر بن الخطاب عبدالله عامر را بفرستاد تا مردم را به دین محمد خواند صلی الله علیه و سلم، كنارنگ پسر را پذیرهی او فرستاد به نشابور. و مردم در كهندز بودند، فرمان نبردند. از وی یاری خواست. یاری كرك تا كار نیكو شد. بعد از آن هزار درم وام خواست، گروگان طلبید، گفت گروگان ندارم. گفت نشابور مرا ده. نشابور بدو داد.
    18033237211182891476610915677242606424764.jpg

    چون درم بستد باز داد. عبدالله عامر آن حرب او را داد و كنارنگ به رزم كردن او شد و این داستان ماند كه گویند طوس از آن فلان است و نشابور به گروگان دارد، و حسن بن علی مروزی از فرزندان او بود، و كنارنگ از سوی مادر از نسل طوس بود و صد و بیست سال بزیست و همیشه طوس كنارنگیان را بود تا به هنگام عمید طایی كه از دست ایشان بستد و آن مهتری به دیگری دوده افتاد. پس به هنگام ابومنصور عبدالرزاق طوس را بستدند و سزا بهسزا رسید، و نسبت این هر دو كس كه این كتاب كردند چنین بود كه یاد كردیم.

    تنظیم : بخش ادبیات تبیان
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    نگاهی به ساختار روایت در ادبیات فارسی و حكایات فیه مافیه

    مولوی علیه تودورف1

    قسمت اول در باب روایت

    79237205255129145741026156298774128152121.jpg

    پیش از بررسی ساختار روایت در حكایات فیه مافیه لازم است به معرفی و آشنایی با ساختار روایت و بالاخص تاثیر ساختارگرایی بر نظریه روایت مدرن بپردازیم تا گشایشی باشد هرچه موشكافانهتر بر گشادگی متن حكایات فیه مافیه كه خاصیت هر متن بزرگی است كه گشاده است به سوی جان و جهان ما. روایت یكی از اشكال چهارگانه خلق نوشتار است (سه نوع دیگر بحث كردن، توصیف وتفسیر كردن هستند). منتقدان بسیاری از گذشته تاكنون در مورد جنبههای گوناگون روایت به بررسی پرداختهاند.
    پس از ظهور عصرنو از زوایای جدیدی به روایت نگریسته شده است. دو شكل عمده روایت گفتن و نشان دادن هستند كه شكل دوم آن یكی از درونمایههای اصلی روایت شرقی است كه چه در هزار و یك شب و چه در گلستان سعدی و چه در فیه ما فیه و حتی درنقاشیها و مینیاتورها این شكل روایت كاملا واضح است. با این تفاوت كه در هنر شرقی تركیب این شكل روایت با صور خیال متن را از تصویر صرف تبدیل به ایماژی میكند كه به گرافیكی كردن و سیال كردن متن كمك میكند.
    پس از نویسندگانی چون فلوبر و به ویژه هنری جیمز، عقیده غالب منتقدان این بود كه اشكال نمایشی و عینی روایت بر گفتن صرف برتری دارند و حتی روش بازگویی وقایع، غیرهنرمندانه تلقی میشد. البته این دیدگاه به تدریج تعدیل یافت ومنتقد نامداری همچون «ین بوث» اظهار داشت كه در قضاوت نباید به دام افراط و تفریط افتاد و هر یك از این اشكال در جای مناسب خود ضروری هستند. شاید اوج این تركیب را ما تنها بتوانیم در حكایات
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ببینیم كه گفتن و نشاندادن در راستای هم در متن حركت میکنند. در واقع هم خطابه و آیه و حدیث است و هم تصویر.
    حتی در ادبیات نو به جز در موارد معدود نمیتوان شعر یا داستانی را یافت كه كاملا نمایشی و عینی باشد. منتقدان پساساختارگرا به ویژهباختین به اقتضای ظهور روشهای نوین داستاننویسی در مورد جنبههای ژرفتر روایت به كندوكاو پرداختند. باختین ادبیات داستانی را در یك تقسیمبندی كلی به سه دوره كلاسیك، مدرن و پسانو تقسیم كرده است. مشخصههای دوره نخست حفظ انسجام و رابـ ـطه علی ومعلولی در متن است. دوره مدرن شاهد ظهور پیچیدگی و درهمریختگی كلام است و دوره پسامدرن به معنا باختگی نظر دارد. بر این اساس دو شكل كلی روایت، نقل واقعیت و محاکات نام گرفتهاند.
    به این ترتیب، نمایشنامه عمدتا از محاكات شكل گرفته است و حماسه، تلفیقی از هر دو روش را به كار میگیرد. از نظر باختین سهگونه كلام ادبی قابل تشخیص هستند:


    1. 1- گفتار مستقیم نویسنده كه درواقع همان واقعیت است.
    2. 2 - گفتار بازنموده شده كه محاكات را شامل میشود.
    3. 3 - گفتار دووجهی كه خود شامل انواع گوناگون تقلید هزل آلود، سبكپردازی یا شكل محاورهای روایت و مكالمه است.

    از اینرو میتوان یك شباهت را بین آثار پسامدرن و متون كهن یافت كه از نظر شكل روایت بر خلاف راوی مدرن حضور نویسنده و اهمیت به نقل روایت مشهود است.
    در این قسمت لازم است با بررسی بخشی از نظریه متفكرین ساختارگرا كه تاثیر بسزایی در نظریه روایت داشتند به روشنشدن روشی كه قصد بررسی حكایات را با آن داریم نزدیك شویم.
    می دانیم كه ساختارگرایان رابـ ـطه نزدیكی بین ادبیات و زبان برقرار میكنند. نظریه روایتی ساختارگرا از پارهای قیاسهای زبانی مقدماتی آغاز می كنند. نحو(قوانین ساختمان جمله) مدل اساسی قوانین روایتی است. تودورف و دیگران از نحو روایتی صحبت میكنند. نخستین تقسیم نحوی واحد جمله، تقسیم آن به نهاد و گزاره است. شوالیه (نهاد) اژدها را با شمشیر خود كشت (گزاره). بدیهی است كه این جمله میتواند هسته یك قطعه یا حتی یك قصه كامل باشد. ولادیمیر پراپ با دنبال كردن این قیاس میان ساخت جمله و روایت، نظریه خود را درباره افسانه جن وپری روسی تدوین كرد.
    اگر نهاد را یك جمله را با شخصیتهای بارز (قهرمان، تبهكار و غیره) و گزاره با اعمال بارز در این قبیل افسانهها مقایسه كنیم، میتوانیم رهیافت پراپ را درك كنیم؛ گرچه در این افسانهها جزئیات بسیار زیادی وجود دارد. اما پیكره كلی آنها بر مجموعه اساسی «كاركردهای» سی و یك گانه بنا شده است. كاركرد، واحد پایهای زبان روایتی است و به اعمال مهمی كه روایت را تشكیل میدهد مربوط میشود. این كاركردها از نوعی توالی منطقی تبعیت میکنند.
    مشاهده این كاركردها نه تنها در افسانههای جن وپری روسی یا حتی غیر روسی، بلكه در كمدیها، اسطورهها، حماسهها، داستانهای عاشقانه و قصهها بهطور كلی دشوار نیست. تودورف پس از تعیین واحد كمینه(قضیه)، دو سطح عالیتر آرایش را نیز توصیف میكند: سلسله و متن. گروهی از قضایا سلسله را بهوجود میآورند. سلسله پایهای از پنج قضیه را تشكیل میدهد كه ناظر بر توصیف وضعیت معینی است كه در همریخته و دوباره به شكل تغییر یافته سامان گرفته است.
    سرانجام توالی سلسلهها، متن را تشكیل میدهد. سلسلهها به شیوههای گوناگون سازمان پیدا میكنند كه از جمله میتوان از ادغام (قصهای در قصه دیگر، انحراف موضوع....)، پیوند (یك رشته از سلسلهها)، تناوب ( در هم آمیختن سلسلهها) یا تركیبی از این روشها نام برد.
    اگر بخواهیم به زندهترین مثال از این شكل روایت در ادبیات خودمان اشاره كنیم باید به هزارویك شب اشاره كنیم.
    تودورف در كتاب بوطیقای ساختارگرا نخستین شكل از اشكال بیشمار روابط درون متن را به دو دسته بزرگ تقسیم میكند: روابط میان عناصر حاضر یا روابط مبتنی بر حضور و روابط میان عناصر حاضر و غایب یا روابط مبتنی بر غیاب. این روابط هم در سرشت خود با یكدیگر تفاوت دارند و هم در كاركردشان. عناصر غایب متن، در حافظه جمعی خوانندگان یك دوران حضور دارند.
    اما روابط مبتنی بر غیاب، روابطی معنایی و نمادیناند یك دال بر یك مدلول دلالت میكند. یك پدیده پدیده دیگر را به ذهن فرا میخواند. یك قطعه داستان نمادگر اندیشهای میشود و قطعه دیگر آن یك حالت روانی را به تصویر میكشد. در مقابل روابط مبتنی بر حضور، به آرایش و ساختمان اثر مربوط میشود. در زبانشناسی از روابط همنشینی مبتنی بر حضور و روابط جانشینی روابط مبتنی بر غیاب سخن میرود.
    از این مبحث تودورف میخواهیم به نكته مهمی برسیم كه در تحلیل روایت حكایات تاثیر بسزایی دارد. و آن این است كه آیا نمادپردازی درونمتنی است یا برونمتنی؟ هرگاه نمادپردازی درونمتنی باشد. بخشی از متن اشارتی خواهد بود بر بخشی دیگر. همچون برخی از حكایتها كه نخستین جمله به گونهای فشرده بقیه حكایت را در خود دارد. در حالت دوم،یعنی هنگامی كه نمادپردازی برونمتنی است، ما با تفسیر در معنای رایج آن یعنی با گذرگاه میان متن ادبی و متن انتقادی روبهروئیم (و این همان است كه معمولا عمل تاویل بدان میانجامد).
    در اینجا مشخص كردن ساختمان تفسیر روایت نیز اهمیت زیادی دارد زیرا قبل از بررسی ساختار روایت باید تكلیفمان را با چگونه خواندن مشخص كنیم.
    2303512919224723814991441051995823244190157.jpg

    تودورف
    در جستار «چگونه بخوانیم ؟» ابتدا به ما یادآور میشود كه سه رویكرد سنتی داریم كه آنها را فرافكنی، تفسیر، و بوطیقا مینامد. فرافكنی قرائتی است كه از طریق متون ادبی میخواهد به مولف، یا اجتماع یا موضوع دیگری است كه مورد علاقه منتقد است. در رویکرد بوطیقا به جستجوی اصول عامی كه در آثار خاص متجلی می شود می پردازد . نكته مهمی كه در بوطیقا نهفته است و آن را در مظان اتهام قرار میدهد این است كه نوعی فرافكنی است كه حق اثر منفرد را ادا نمیكند. بنابراین باید فعالیتی در كنار آن باشد كه با بوطیقا مرتبط است اما با اثر منفرد به عنوان غایتی فینفسه سرو كار دارد. تودورف این رویكرد انتقادی را خیلی ساده، قرائت مینامد.
    ژرار ژنت با تقسیم روایت به سه سطح مختلف تمایزی را كه فرمالیستهای روسی میان قصه و طرح قائل میشوند پرداختهتر میكند. این سه سطح عبارتند از: قصه، سخن و گزارش. به عنوان مثال در آنه ئید، آنه گوینده قصه به مخاطبان خویش است (گزارش). وی نوعی سخن كلامی را عرضه میكند و گزارشش بیانگر رویدادهایی است كه او در آنها در هیئت یك شخصیت ظاهر میشود (قصه). رساله ژنت درباره «مرزهای روایت» (1966) اجمالی از مسائل مربوط به روایت را مطرح میكند كه هنوز كاملترین پژوهش در این زمینه است. وی با طرح سه جفت تقابل دوتایی به بررسی مسئله نظریه روایت میپردازد. تقابل اول میان «روایت و تقلید» است كه در فن شعر ارسطو مطرح میشود و مبتنی بر پیشفرض فرقگذاری میان روایت ساده (هنگامی كه مولف با صدای خود و در مقام مولف قصهای را روایت میكند) و تقلید مستقیم(هنگامی كه مولف در نقش یك شخصیت صحبت میكند) است. ژنت نشان میدهد كه این تمایز نمیتواند برقرار بماند. زیرا اگر كسی بتواند چنان تقلید مستقیمی را داشته باشد كه آنچه را دیگری گفته است بیكم و كاست به نمایش بگذارد، مانند آن است كه در یك تابلوی نقاشی هلندی، اشیاء واقعی روی بوم قرار گرفته باشد. دو جفت دیگر یعنی تقابل «روایت و توصیف» و تقابل «روایت و سخن» كه خود بحثی مفصل است چندان به كار ما نمیآید. از این رو ما نیز از آن میگذریم و با توجه به روشهای فوق به تحلیل روایت در حكایات فیه مافیه میپردازیم.
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    1 : تزوتان تودورف(Tzvetan todorov) متفكر فرانسوی متولد شهر صوفیه بلغارستان در سال 1939 است. وی در سال 1963 برای تحصیل به فرانسه رفت و در همانجا اقامت گزید. تودورف در حوزههای نظری ادبی، اندیشه تاریخی، كتاب نوشته و هم اكنون مدیر پژوهش مركز ملی تحقیقات فرانسه است.
    سیامک مهاجری
    تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    نگاهی به ساختار روایت در ادبیات فارسی و حكایات فیه مافیه (2)


    مولوی علیه تودورف


    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    قسمت دوم بررسی ساختار روایت در فیه مافیه


    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    آغاز حكایتها در فیه مافیه همچون اغلب حكایتهای زبان فارسی با فعل «آوردند» آغاز میشود. این از آن روست كه ساختار روایت در حكایات ادبیات پارسی مبتنی است بر خطابه و روایت شفاهی. از این رو لحن روایات لحنی است مبتنی بر منطق گفتار و به نوعی درحال دیالوگ با تاریخ شفاهی فرهنگ،سنت و آئین ایرانی و اسلامی. به عقیده نگارنده لحن حكایت در ادبیات فارسی بسیار شفاهی است و شاید اوج این شفاهی بودگی را ما به وضوح بتوانیم در مقامات نویسی ببینیم. همین كه اغلب حكایات با «آوردهاند»، «گفتهاند»، «نقل كردهاند» آغاز میشود دو نكته بسیار مهم را در ساختار روایت این نوع حكایات به ذهن متبادر میكند:

    1. 1. حكایت یك سنت شفاهی است كه دهان به دهان چرخیده تا به ما رسیده است.
    2. 2. ریشه در سنت، فرهنگ و آیینهای گذشته دارد.

    این نشان میدهد كه فردیت و نقطه نظر راوی اهمیت چندانی ندارد. بلكه توجهی كه به سنت و سخنان گذشتگان میشود خود به اعتبار آنچه گفته میشود میافزاید. از این روست كه اغلب این حكایات بیش از آنكه یك متن ادبی باشند یك متن مقدساند. این سنت شفاهی و استناد به گذشتگان بیش از آنكه یك سنت ایرانی باشد یك سنت اسلامی است و اگر بخواهیم ریشههای این نوع نگاه به حكایت را ادامه دهیم باید تا سنت حدیث نویسی به عقب باز گردیم.
    پس از منظر برون متنی حكایتها رابـ ـطه بینامتنی با ساختار روایت احادیث دارند. در احادیث هم آغاز حدیث با فعل آوردهاند آغاز میشود. این آورندگان غایب همان نمایندگان سنتاند كه برای راست نمایی حكایت كلاسیك اهمیت بسزایی دارند.
    در واقع راست نمایی در حكایت عنصری درونی نیست بلكه عنصری كاملا بیرونی است.
    اما نكته بسیار مهمی كه در حكایات
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ودر شكل روایت آن موجود است نگاه چند ارزشی حاكم بر آن است. باختین در كتاب بوطیقای ساختارگرا با تمایزی كه میان متون تك ارزشی و چندارزشی قائل میشود متذكر می شود تاریخ ادبیات كلاسیك با بدگمانی با این نوع دوم نوشتار روبهرو بوده است. اما برخلاف تاریخ ادبیات كلاسیك غرب در ادبیات كهن پارسی و در حكایتهای مولوی ما با سخن چند ارزشی روبهرو هستیم. از منظر باختین سخن تك ارزشی هیچگونه توجهی به شیوههای گفتار پیشین ندارد. اما سخن چند ارزشی در گفتوگویی مداوم با شیوههای گفتار پیشین و متون گذشته است. نمونه بارز این نوع نگاه چندارزشی را در این حكایت میبینیم؛ جایی كه مولوی میآورد:


    1. «چنان که در قصه یوسف و برادران، عنایت پدر با یوسف بود. و برادران پنهان دست میخائیدند از غضب و حمیّت که «إذ قال لیوسف و اخوه احب إلی أبینا منا». با هم به خلوت میگفتند: آخر به چه هنر، به چه خدمت، به چه صورت او را بر ما چندین فضیلت نماید؟»

    دیالوگی كه در اینجا متن حكایت با قصه حضرت یوسف(ع) انجام میدهد دیالوگ حائز اهمیتی است كه متن را از تكبعدی بودن به سمت چندارزشی شدن و پیوند عمیقتر با سنت گذشته فرا میخواند. در واقع قصه یوسف (ع) به روند پیشبرد روایت نیز كمك میكند زیرا دیالوگ یكی از عناصر پیشبرنده روایت است و از طرفی به راست نمایی و مستند كردن حكایت یاری میرساند.
    یا در جای جای حكایت كه استناد به احادیث و قرآن میكند موید این مطلب است:


    1. «گفت: وقت کدام باشد؟ گفتند: روزی که پادشاه، خوش طبع و گشاده باشد و با ما خندان باشد آن ساعت رحمت در جوش باشد. «اغتنموا الدعاء عند الرّقه» رسول (ص) میفرماید که: آن ساعت که دلهای شما تنگ شود و دیدههای شما پر آب شود، سوزی و نیازی پیدا شود، آن ساعت وقت حاجت خواستن است، غنیمت دارید که آن ساعت در رحمت باز است، حاجتها بخواهید».

    این شیوه روایت را میتوان نوعی برخورد بینامتنی نیز پنداشت؛ جایی كه روایت اصلی یك رابـ ـطه مستقیم بینامتنی با متون پیشین خود دارد و در حال دیالوگ كردن با متون گذشته است. چیزی كه ژرار ژنت آن را در تقسیمبندی جزئیتر با زبر متن و زیر متن نامگذاری میكند. از نظر ژنت زیرمتن و زبرمتن به آن نوع نگاهی گفته میشود كه متن زبرمتن را با متن پیشین الف زیرمتن متحد كند. و شیوه پیوند این دو چنان نیست كه متن ب تفسیر متن الف باشد. مثلا در اغلب حكایات مولوی تاریخ اسلام و زندگی پیامبر(ص) یك رابـ ـطه زیر متنی با حكایات-كه زبر متنیاند- دارد و با توجه به بحثی كه در ابتدای این نوشته شد این نوع نگاه درونمایه ثابت اغلب حكایات است. نمونه بارزتر این نوع نگاه را میتوانیم در حكایت 34 ازمجالس سبعه ببینیم كه حكایتی است كه قهرمان اصلی آن حضرت رسول (ص) است. در حكایت فوق نیز با استناد به احادیث و كلام خداوند این رابـ ـطه بینامتنی با تاریخ و فرهنگ اسلامی حفظ می شود:


    1. «گفتند: ای شاه عالم! آخر ما را امتحان کن، اگر از عهده بیرون نیاییم، خود را بشناسیم و فضیلت او را بدانیم و از حسد وسوسه فارغ شویم، بعد از آن با خود جنگ کنیم نه با خیال شاه. گر دل دهی ام از سر جان برخیزم جان بازم و از هر دو جهان برخیزم.
    2. من بنده به خوی تو نمیدانم زیست مقصود تو چیست؟ تا از آن برخیزم.
    3. که هر که رنج و بلا از گـ ـناه خود گیرد، مستغفر باشد، پادشاه را عادل گفته باشد، روشنایی یابد و زود خلاص بیند. «قل لمن فی ایدیکم من الاسری ان یعلم الله فی قلوبکم خیر یؤتکم خیراً ممّا أخذ منکمً»: ای محمد! اسیران و وابستگان غم را بگو که از من در این رنج و اسیری، اگر آن کس که شما به تقدیر نافذ او اسیرید، در این حالت در دل شما اندیشه نیک بیند، هر چه از شما یاوه شد، پیش از آن و به از آن دهد».

    درون این زیر متن غنی و وسیع البته زیرمتنهای كوچكتری جز این زبرمتن كلیاند مانند قصه حضرت یوسف (ع) و برادران كه وارد این حكایت میشود. یا در این حكایت:


    1. «درد است كه آدمى را راهبراست، در هركارى كه هست، تا او را درد آن كار و هـ*ـوس و عشق آن كار در درون نخیزد، او قصد آن كار نكند و آن كار بىدرد او میسر نشود، ادامه صفحه 7 نگاهی به ساختار روایت... خواه دنیا، خواه آخرت، خواه بازرگانى، خواه پادشاهى، خواه علم، خواه نجوم و…»

    وچند سطر بعد میآورد:


    1. «تن آدمى همچون مریم(ع) است و هر یك عیسى(ع) داریم، اگر ما را «درد» پیدا شود عیساى ما بزاید و اگر «درد» نباشد، عیسى(ع) هم از آن راه نهایى كه آمده باز به اصل خود پیوندند، الا ما محروم مىمانیم و از او بىبهره».

    در این تشبیه بینظیر و به غایت زیبا تم درد در حكایت تبدیل به زبر متنی میشود كه داستان زندگی حضرت عیسی(ع) یك رابـ ـطه بینامتنی و حتی دیالوگی را با فلسفه درد آغاز میكند كه بسیار شگفتانگیز است و همین نكته است كه متن مولوی را برخلاف نظر تودورف به عنوان یك متن كهن به سخنی چند ارزشی نیز تبدیل میكند. باختین در ادامه مبحث خود در برشمردن ویژگیهای متون چند ارزشی میآورد:


    1. «تاریخ ادبیات كلاسیك با بدگمانی به این نوع دوم_سخن چند ارزشی_ روبهرو شده است. تنها صورت پذیرفته این نوشتار نقیضه است كه عبارت است از سخنی كه خصوصیتهای سخن پیشین را مضحك جلوه میدهد و آن را خار و خفیف میگرداند. هرگاه تنوع انتقادی از یك سخن دوم غایب باشد، تاریخ نگاران ادبیات از سرقت ادبی سخن میگویند. اشتباه عمده در آنجاست كه متن تقلید كننده همچون متنی قلمداد میشود كه میتواند جایگزین متن مورد تقلید گردد و فراموش میشود كه رابـ ـطه میان دو متن نه رابـ ـطه مبتنی بر هم ارزی ساده، بلكه رابطهای است كه تنوع فراوانی را به نمایش میگذارد. و از یاد میرود كه رابـ ـطه یك متن با متن دیگر به هیچ وجه نباید محو و زایل شود واژگان یك سخن چند ارزشی در دو راستا پیش میروند و سخن را از این یا آن راستا محروم داشتن به معمنای نفهمیدن آن است».

    مسئله مهم در رابـ ـطه این متون با یكدیگر مسئله فهم است یعنی این متون در رابطهای كه با هم دارند در این بده بستان سنت، فهم خود را سادهتر میكنند، به طوری كه:


    1. «كار بازشناسی اهمیت این ویژگی زبانی به همت فرمالیستهای روسی آغاز شد. اشكلوفسكی مینویسد: اثر هنری در ارتباط با آثار هنری دیگر و از رهگذر تداعی با آن آثار فهمیده میشود... نه تنها اثر تقلیدی. بلكه هر اثر دیگری در توازی و تقابل با یك الگو، هر الگویی كه میخواهد باشد آفریده میشود».

    همانگونه که در مقدمه آمد دو شكل عمده روایت، گفتن و نشان دادن است. شكل دوم آن یكی از درونمایههای اصلی روایت شرقی است كه چه در هزارو یك شب و چه در گلستان سعدی و چه در فیه مافیه و حتی در نقاشیها و مینیاتورهای ایرانی این شكل روایت كاملا واضح است، با این تفاوت كه در هنر شرقی تركیب این شكل روایت با صور خیال متن را از تصویر صرف تبدیل به ایماژی میكند كه به گرافیكی كردن وسیال ساختن متن كمك می كند.
    این بعد گرافیكی و ایماژیستی ریشه در نقاشی و مینیاتور ایرانی دارد. درست در زمانی كه در نقاشی غربی ما با تصویر كاملا مسطح و سادهای روبهرو بودیم در مینیاتور ایرانی با یك بعد و پرسپكتیو روبهرو میشویم. در مینیاتور ایرانی پرسپكتیو اهمیت شایانی دارد. از این روست كه اساسا هنر شرقی هنری تصویری است و در الگوهای خلق نوشتار توجه به نشان دادن ومتعاقب آن تصویری كردن و به تصویر درآوردن صور خیال و اندیشه و احساسات آدمی نقش بهسزایی دارد و در كنار سنت شفاهی و روایت از نوع گفتن، تركیب دلچسبی را به وجود آورده است. اساسا سنت نقالی و پرده خوانی كه تا همین 40_50 سال پیش موجود بوده است موید این نكته و این تركیب است؛ جایی كه به تصویر درآوردن (پرده) با بیان كردن (نقالی) درهم میآمیزد در حكایت ذیل نمونهای از این تصویركردن ونشان دادن را میبینیم:


    1. «یک غلامی بود بیدست و پاتر از همه. در قلم او را هنری نی، در علم او را قدرتی نی. پادشاه او را از همه دوستتر داشتی و مقربتر از ایشان بود و راز ایشان با او گفتی و راز او با ایشان نگفتی و خلعتها و جامگیهای او از ایشان افزون بودی، وسوسه سرمه حسد در دیده ایشان میکشید».

    در جمله وسوسه سرمه حسد در دیده ایشان میكشید، ما با سطحی از روایت رو در رو هستیم كه كاملا نمایشی و تصویری است. نمونه این برخورد بینامتنی را در كلیله و دمنه نیز مشاهده میكنیم:


    1. «چون دمنه بدید كه شیر در تقریب گاو چه ترحیب مینماید و هر ساعت در اصطفا واجتبا وی میافزاید دست حسد سرمه بیداری در چشم وی كشید».

    این كه در این جنس از حكایات كه در ادب پارسی كم هم نیستند احساسات جنبه تصویری به خود میگیرند نشان از نوعی پرسپكتیو در صور خیال اندیشه ایرانی دارد. وسوسه چون انسانی در هیئت آرایشگری، حسد را به عنوان سرمهای در دیده ایشان میكشد یا در كلیله ودمنه گویی حسد دستی دارد كه سرمه بیداری در چشم میكشد. به عقیده نگارنده این خود نوعی نگاه و تصویر سورئالیستی است از احساسات آدمی كه به نمایش و تصویری كردن متن كمك میكند یا در جای دیگر از همین حكایت میخوانیم:


    1. «و چون کسی بد کسی گوید در غیبت، بر دل و رخ او داغ عداوت بنویسند تا چون به هم رسند، بینایان بینند و نابینایان هم گمان برند».
      Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    نكته مهم این تصویرسازی پیوند آن با اندیشه و درونمایه كلی حكایت است. این تصاویر هرگز در سطحی از انتزاع و آرایش متن قرار نمیگیرند، بلكه این تصویر نتیجه آن تصور و اندیشه است.
    از آنچه گفته شد بیشك میتوان نتیجه گرفت كه همگی عناصر روایت در حكایات مولوی ارتباط تنگاتنگی با هم دارند و تمام اجزای این ساختمان بیهیچانحرافی بر یك اندیشه استوارند. از این رو اجزای روایت در ادبیات فارسی پیوند ناگسستنی باهم دارند که همه آنها یك چیز را میخواهند بگویند.
    به قولهانری كربن:«ایران كهن تنها یك امپراطوری نیست، یك عالم معنوی است...»

    پایانسیامک مهاجری
    تهیه و تنظیم: بخش ادبیات تبیان
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    تاریخچه تطور نثر فارسی

    قسمت اول از ابتدا تا قرن چهارم

    4897137155654071241237621112616698247142.jpg

    نام درست این زبانی که اینک آثار ادبی خود را به آن مینویسیم، زبان دری است و پدران ما از آغاز که آن را در ادب به کار بردهاند، این زبان را بدین نام خواندهاند. در همه این اسناد، هر زبانی را که در ایران معمول بوده زبان پارسی یا فارسی گفتهاند و دو نوع مهم ایرانی آن را«فارسی دری» و «فارسی پهلوی» نام دادهاند. دری و پهلوی از زمان ساسانیان تاکنون همیشه در ایران، شانه به شانه و پهلو به پهلو با هم بودهاند. دری زبان مشرق و شمال شرق ایران تا ری و طهران امروز، و پهلوی زبان قسمتهای دیگر ایران بوده است.
    تفاوت دری با پهلوی تنها تفاوت مختصری است که در مخرجهای حروف و در بعضی از مفردات است، والّا ترکیب زبان، و صرف افعال و ریشه هر دو یکی است و قسمتی از آن از پارسی باستان یعنی زبان هخامنشیان و قسمتی دیگر از زبان اوستا آمده است.
    از روزی که دری، زبان ادبی دوره اسلامی ایران شده، پهلوی در همان سرزمین اصلی به صورت زبان روستایی یا لهجه و یا زبان ولایتیباقی مانده است و در دوره اسلامی آنچه شعر به این زبان گفتهاند، آن را «فهلویات» نامیدهاند، مانند: اشعار باباطاهر عـریـان و بُنداررازی و پور فریدون و اشعار شیرازی سعدی و حافظ و اشعار زبانهای پهلوی آذربایجان و دو بیتیهای دیگری که در فارسی و کرمان و خوزستان و نواحی دیگر، باقی مانده و آنچه اشعار به زبان طبری و مازندرانی و گیلک و تات و کردی و لری و بختیاری و شوشتری و زبانهای روستایی نواحی دیگر ایران مانده است.
    آنچه از نثر پهلوی، برای ما باقی مانده، در کتابهای دینی زردشتی است، یا در متونی که زرتشتیان با خود از ایران به هند بـرده و در آنجا نگاه داشتهاند و تقریباً همه آنها در دوره اسلامی فراهم شده و میتوان گفت بجز کتیبههای ساسانی و سجع سکههای آن زمان دیگر اثری از پهلوی دوره ساسانی نداریم.
    اما زبان دری که قسمتهای کهن آن را خاورشناسان ندانسته و به خطا «پهلوی اشکانی» یا «پهلوی شمالی» یا «پهلوی شرقی» و یا «پهلوی کلدانی» نام گذاشتهاند، در حدود بیست سال پیش از میلاد، نخستین آثار قدیم آن به دست آمده است و اینک نزدیک 1990 سال از آن میگذرد. در همه این مدت، این زبان، در ایران یا لااقل در قسمت شرقی و شمال شرقی ایران قدیم رایج بوده و نه تنها اکنون هم، لهجهها و زبانهای روستایی مختلف، در همین نواحی از آن باقی است، بلکه در این مدت هزار و نهصد ونودسال، آثار فراوانی از تحولات تاریخی آن به دست داریم که خاورشناسان، باز به خطا نامهای جعلی و نادرست روی آنها گذاشتهاند و به ترتیب تاریخی آنها را زبان اشکانی یا پارتی و یا مانوی و زبان پازند نامیدهاند.
    از آخرین مرحله زبان دری که همان زبان ادبی امروز ما باشد که در دوره بعد از اسلام در مشرق ایران آشکار شده است، قدیمترین سندی که داریم مقدّمه قدیم شاهنامه است که در سال 346 هجری نوشته شده است و این متن یگانه سند ماست که تاریخ تحوّل زبان دری را در این هزار و اندی سال معین میکند.
    از مطالعه در آثار مدوّن و کتابها و رسایل و مکاتیب که در این دوره باقی مانده میتوان درجات و مراحل تحوّل نثر فارسی را معلوم کرد.
    در قرن چهارم، یعنی در دوره سامانیان، هنوز نثر دری بسیار ساده و بسیار نزدیک به نثر پهلوی بوده است. با آنکه کلمات تازی در آن محدود بوده، ترتیب معیّن و معلومی در میان نبوده است یا اینکه حدودی در میان بوده که امروز بر ما معلوم نیست. مثلاً در ترجمه بلعمی از تاریخ طبری، تقریباً همه جا در شرح وقایع، کلمه «حرب» به کار رفته و لفظ بسیار رایج «جنگ» و یا کلمات دورتر مانند: «رزم» و «نبرد» و «کارزار» و «پیکار» و مانند آنها دیده نمیشود، و گویی در آن زمان از کلمه «حرب» تازی، معنی خاصّی اراده میکردهاند که از کلمات فارسی نظیر آن بر نمیآمده است.
    رویهمرفته، درین دوره نثر زبان دری بسیار ساده و بسیار روان و جملهها همه جا کوتاه و بُریده بُریده است و مطلقاً کلمات مُرادف در آن دیده نمیشود و تقریباً همه جا صفت بر موصوف مقدم است، و این سیاق قدیم زبان دری است، چنانکه در پهلوی نیز همیشه چنین بوده است. در سراسر آثار نثری که از دوره سامانی و قرن چهارم باقی مانده است، مانند: کتاب الابنیه عن حقایق الادویه و هدایة المتعلّمین ابوبکر ربیع بن احمد اخوبنی بخاری و عجایب البلدان یا عجائب الدنیا از ابوالمؤیّد بلخی و حدوالعالم من المشرق الی المغرب و ترجمه تفسیر طبری و کتاب البارع در احکام نجوم از ابونصر حسین بن علی قمی و «رسایل فارسی» ابن سینا و ابو الریحان بیرونی، همین اصول کاملاً پا برجاست. چنان مینماید که در اواخر ابن دوره، کسانی که کتابهایی به زبان دری در علوم دقیقه مانند: طبّ و ریاضیّات و نجوم و غیره نوشتهاند، هر اصطلاح علمی را که لازم داشتهاند از زبان تازی گرفتهاند و این کار بر ایرانیان با ذوق آن زمان گران آمده است و کوشیدهاند اصطلاحاتی به زبان دری وضع کنند و به جای اصطلاحات زبان تازی به کار برند چنانکه ابن سینا در دانشنامه علایی و ابوریحانی بیرونی، در کتاب التفهیم، این کار را کردهاند. به گمان من این کار، یعنی ترجیح فارسی بر تازی، حتی در اصطلاحات علمی، اساساً از تعصّبات اسماعیلیه بوده است زیرا که ابنسینا از خانواده اسماعیلی بوده و ابوریحان نیز از اسماعیلیه بوده است و همین توجه را در قرن بعد ناصر خسرو در کتابهای متعددی که به زبان پارسی نوشته و حتی در کتاب کشف المحجوب ابو یعقوب سگزی که به فارسی ترجمه کرده داشته است. دلیل این هم آشکار است و پیداست که اسماعیلیه، به جلب عوام و توده مردم بیشتر اهمیّت میدادهاند تا به جلب خواصّ و یکی از ارکان تبلیغ و دعوت در نزدشان تعلیم عامه مردم بوده است و به همین جهت است که ایشان را «تعلیمیّه» میگفتند و ناچار برای تعلیمات خود میبایست به زبان مادری و طبیعی مردم ایران متوسّل شوند و این است که زبان دری را اختیار کرده و در ترویج و توسعه آن میکوشیدهاند.
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    تاریخچه تطور نثر فارسی (2)

    از قرن پنجم تا قرن هفتم

    831002725469782105100192110201204176134.gif

    در قرن پنجم، و در دوره غزنویان، همان اصول نثر دوره سامانی باز پا بر جای بوده است چنانکه مؤلّف زینالاخبار کاملاً همان زبان را به کار بـرده است و در کتابهای مهم این دوره مانند:
    نوروزنامه عمر خیام و کشف المحجوب هجویری و نورالمریدین ابوابراهیم مستملی بخاری و نورالعلوم ابوالحسن خرقان و بیان الادیان ابوالمعالی غزنوی و سیاست نامه نظام الملک و نصیحت نامه امیر عنصر المعالی معروف به قابوس نامه و کتابها و رسایل فارسی امام حجةالاسلام، محمّد غزالی و کتاب السوانح فی معانی العشق برادرش احمد غزالی، و ترجمه تاریخ بخارا ابونصر قباوی، همه به همین روش نوشته شده و درین میان، تنها تاریخ مسعودی ابوالفضل بیهقی که قسمتی از کتاب بزرگ جامع التواریخ یا جامع فی تاریخ آل سبکتکین اوست که به ما رسیده ازین قاعده مستثناست و به جای جملههای بریده و کوتاه که در کتابهای دیگر هست، گاهی در آن جملههای بلند و پیچیده دیده میشود که جای اجزای جمله نیز از قاعده معمولی و سیاق عادی زبان دری تجـ*ـاوز میکند و پس و پیش میشود. از جاهای مختلف کتاب پیداست که این نسخه که به ما رسیده نسخه منقّح و پاکنویس شده آن کتاب نیست بلکه یادداشتهایی است که مؤلّف، روز به روز میکرده و در صدد بوده است که بعد، آنها را به زبان ادبی و ساده بنویسد و مجال نکرده است، و بههمین جهت در متن کتاب که نامههای آن زمان را از انشای ابونصر مشکان، صاحب دیوان رسالت غزنویان نقل میکند، انشای آنها با انشای کتاب، تفاوت دارد و به مراتب روانتر و سادهتر است و چند جا نیز که نامههای تازی خلیفه و پاسخ آنها را ترجمه کرده است، آن ترجمهها نیز سادهتر و روانتر است.
    استثنای دومی که در کتابهای این دوره هست، رسائل فارسی است که به
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    نسبت میدهند، و در همه آنها روش تازهیی در انشای فارسی دیده میشود که سجع و قافیه و تکرارهای فراوان در آن هست و با آثار دیگر این زمان، تفاوت بسیار فاحش دارد و بهمین جهت عقیده من اینست که برخی ازین رسایل فارسی که شماره آنها بسیار است قطعاً از عبدالله انصاری، صوفی معروف قرن پنجم نیست و شاید از عبدالله انصاری سلطانپوری از مشایخ صوفیه ساکن هندوستان در قرن دهم بوده باشد که در 1006 از جهان رفته است و دلایل بسیار در اثبات این مطلب هست:
    245301315687145201153209241143921613349.jpg

    نخست آنکه برخی از عبارات گلستان سعدی درین رسایل دیده میشود، دیگر آنکه پارهیی مطالب تاریخی در آنها هست که قطعاً مربوط به زمانهای بعد از عبدالله انصاری و قرن پنجم است وانگهی مؤلف این رسالات، اشعاری سروده که در پایان آنها «انصاری» و«پیر انصار» و «پیر هری» تخلّص میکند و قطعاً در قرن پنجم، استعمال اینگونه تخلّصها در پایان غزل یا قطعه مطلقاً معمول نبوده است و نیز در این اشعار، کلماتی هست که در آثار گویندگان دیگر قرن پنجم دیده نشده است. از همه گذشته قطعی است که سبک مسجّع و مقفّی را در نثر، نخست در زبان تازی به کار بردهاند و در قرن چهارم و پنجم، ابوبکر خوارزمی متوفّی در 383 و بدیع الزمان همدانی متوفّی در 398 و ابونصر عتبی متوفّی در 427 آن را به کار بردهاند، و پس از آن تنها در قرن ششم در زبان فارسی رایج شده و حمیدالدین بلخی، مقامات حمیدی را به تقلید از مقامات حریری (متوفی در 516) و مقامات زمخشری (متوفی در 538) و اطواق الذهب او و اطباق الذهب شرق الدین عبدالمومن شفروه نوشته است. بدین گونه روش قطعی و رایج سبک زبان دری در سراسری قرن پنجم همان روش قرن چهارم و دوره سامانیان بوده است.
    در قرن ششم، بیشتر کتابهای مهم مشایخ تصوّف مانند: نجمالدین کبری و مجددالدین بغدادی و عزیزالدین نسفی و روزبهان بقلی و بهاءالدین ولد و احمدجام و شهابالدین سهروردی و شاه سنجان خوافی و ابوالنجیب سهروردی و ابونصر خانقاهی سرخسی و عینالقضاة همدانی و عبدالقادر گیلانی و دانشمندان نامی این دوره مانند: امام فخررازی و عمربن سهلان ساوجی و سید اسماعیل گرگان و حُبیش بن ابراهیم تفلیسی و شهاب الدین مقتول شیخ اشراق و کیهان شناخت حسن بن قطان مروزی و کفایة التعلیم محمد بن مسعود غزنوی و تفسیر بیان الحق نیشابوری و تفسیر سیف الدین درواجکی و تفسیر ابوالفتوح رازی و اسرار التوحید محمد بن منوّر و تذکرةالاولیای عطار و سلجوق نامه ظهیری نیشابوری و ردّ فضایح الروافض عبدالجلیل قزوینی به نام مثالب النواصب وراحةالصدور راوندی و تاریخ بیهق امام ابوالحسن بیهقی و مؤلفات دیگر وی، و مجمل التواریخ و القصص و ترجمه تاریخ سیستان و جوامع الحکایات و الوامع الروایات محمد عوفی و ترجمان البلاغه محمد بن عمر رادویانینیز، همه بدینگونه است و به همان سبک بیپیرایه و بیتکلّف و روان و سلیس قرن چهارم و پنجم است.
    10680166194236138240312302422010422821118436.jpg

    امّا در همین قرن، سبک تازهای در نثر فارسی پیدا شده که نزدیک دویست و پنجاه سال در ایران رواج بسیار داشته و کتابهای فراوان بدان نوشتهاند و آن سبکی است که در استعمال لغات تازی افراط کرده و عمد داشتهاند که هر چه بیشتر بتوانند مفردات و مرکبّات زبان تازی را بکار برند و حتی در استعمال آیات و احادیث و جُمل و اشعار زبان تازی زیادهروی کنند و منشآب و مؤلّفات رشید و طواط و عتبةالکتبه منتجب الدین جوینی و التوسل الی الترسل بهاءالدین بغدادی و چهار مقاله نظامی عروضی و روضةالعقول محمدبن غازی ملطیوی و مکارم الاخلاق رضی الدین نیشابوی و عقدالعلی احمدبن حامد کرمانی و ترجمه کلیله و دمنه ابوالمعالی شیرازی و سندبادنامه و اغراض الریّاسه ظهیری سمرقندی و نفثةالمصدور زیدری و تاج امآثر حسن نظامی و لبابالالباب محمد عوفی و تاریخ طبرستان بهاءالدین ابن اسفندیار، بیش و کم نماینده این سبک خاص بشمار میروند.
    در این دوره، حمید الدین بلخی متوفی در 559، در سال 551 مقامات حمیدی را به تقلید از بدیع الزمان و حریری و زمخشری و شرفالدین شفروه نوشته، و بدین گونه نثر مسجّع و مقفّی را که پر از مکرّرات و مرادفات است و سبک خاصّی تشکیل میدهد، در زبان فارسی بدعت گذاشته است و این روش خاصّ در دورههای بعد نیز رواج خواهد داشت.
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    برخی موضوعات مشابه

    بالا