همه چیز از دوره ی پهلوی | دیکتاتوری یا دموکراسی

  • شروع کننده موضوع MILAD_A
  • بازدیدها 2,808
  • پاسخ ها 64
  • تاریخ شروع

MILAD_A

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
27,940
امتیاز واکنش
17,247
امتیاز
995
محل سکونت
تجریش
[h=2]دوستان يکرو[/h]

جمشيد آموزگار بد موقعي به نخست‏وزيري رسيد. دولت هويدا پس از 13 سال كنار رفته بود. مشكلات سالهاي آخر دولت هويدا بسيار زياد بود. شكوه و عظمت و ثروت برآمده از نفت فرو ريخته و تورم به حد بالايي رسيده بود. خرج تراشيهاي سابق نظامي و بلندپروازيهاي اقتصادي شاه، ايران را به سوي هرج و مرج سياسي و اقتصادي سوق داده بود.

آمدن كارتر بر مسند رياست جمهوري آمريكا به نوعي قوز بالا قوز شاه شده بود. كارتركه احساس كرده بود با روشهاي ديكتاتورمنشانه حكومتهاي دست‏نشانده به سمت سقوط پيشمي‏روند، تصميم بر انجام اصلاحات در اين كشورها گرفت. وي در خاورميانه شاه را بهاين كار واداشت. جمشيد آموزگار كه تحصيلكرده آمريكا بود و به طرفداري از آمريكااشتهار داشت، اولين انتخاب بود. هويدا جاي اسدالله علم را در دربارگرفت.

كارتر سخت اشتباه مي‏كرد و يا اگر خوشبين باشيم خيلي دير به اين كار اقدام كرده بود چون كابينه آموزگار سالي بيش دوام نياورد.

كابينه آموزگار تفاوت عمده‏اي با آخرين كابينه هويدا نداشت. يكي از تغييراتي كه زياد به چشم مي‏آمد صدارت داريوش همايون در وزارت اطلاعات و جهانگردي بود.

همايون زندگي سياسي پر فرازو نشيبي طي كرده بود. همكاري با شبه نظاميان، فعاليت در انجمن همياري با پان ايرانيستها، همگامي با گروه ناسيوناليستهاي انقلاب ايران، عضويت در حزب سومكا، دبيري سنديكاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات، بنيانگذاري روزنامه اطلاعات و قائم‏مقامي حزب رستاخيز.

همايون هميشه چشم به كرسيهاي بالاتر داشت و با حسرت به آن كرسيها مي‏نگريست. حسرتي كه بعد از چندين دهه ناكامي به بارننشسته بود. سمت وزارت و سخنگويي دولت براي وي مقام كمي نبود. يك شبه ره صد ساله طي شده بود، راهي كه مقدمات آن را قبلاً چيده بود.

ازدواج وي با هما زاهدي دختر فضل‏الله زاهدي عامل كودتاي 28 مرداد و خواهر اردشير زاهدي مرد قدرتمند دربار پهلوي زمينه صعود وي را فراهم كرده بود. همين تغيير كابينه نيز به سود وي تمام شد. در سندي كه ارائه كرده‏ايم وي خطاب به آموزگار مي‏نويسد: « تو مرا بركشيده‏اي. با آنكه دوست نزديك من نبودي مرا از هر كس به خود نزديكتر كردي و به من فرصتهايي در زندگي دادي كه هيچ كس ديگر نداده بود و خيالش را هم نداشت.»

شيريني اين وزارت هنوز به كام همايون ننشسته بود كه « ضامن وزارت» وي يعني آموزگار سقوط كرد. شتاب انقلاب تحمل آموزگار را نداشت. وي با آموزگار بركنار شد. كار به اينجا ختم نشد، آموزگار به خارج رفت ولي نزديك بود همايون قرباني حكومت پهلوي گردد. همايون از اولين كساني بود كه با جمعي ديگر براي تبرئه شدن رژيم پهلوي به عنوان يكي از عوامل نارضايتي مردم در سال 1357 به زندان افتاد. شب 22 بهمن 57 و باز شدن در زندانها نجات وي را در پي داشت. سندي كه در اين شماره ماهنامه بهارستان ارائه كرده‏ايم، سند جالبي از محدوده روابط دولتمردان پهلوي در بالاترين سطح آن يعني هيئت دولت است. نارضايتي جمشيد آموزگار از انتشار خبري از زبان وي (درباره نفت) در خبرگزاري دولتي پارس موجب آن شد كه همايون نامه تملق‏آميزي براي آموزگار ارسال كند كه محتواي آن خواننده را به تعجب وامي‏دارد. قضاوت آن برعهده خوانندگان گرامي.


وزارتاطلاعات و جهانگردي 18/10/36[ [25
دفتر وزير
جمشيد عزيزم،

اين نامه را به عنوان يك دوست مي‏نويسم. واكنش تو در برابر سوء تفاهم و اشتباهي كه در خبر مصاحبه‏ات پيش آمده بود و برداشت سختي كه از اين رويداد كرده‏اي مرا در اندوه عميقي فرو برد. اجازه مي‏خواهم چند دقيقه از وقتت را بگيرم. احساس مي‏كنم پس از سالها آشنايي و دوستي و سه سال همكاري نزديك بايد، خودم را معرفي كنم.

در همه زندگيم دوست داشته‏ام تكليفم با هر چيز و تكليف مردم با من روشن باشد. اگر با كسي دوست بوده‏ام پاي دوستي ايستاده‏ام اگر هم با كسي مخالف بوده‏ام پروا نكرده‏ام. خود تو شاهد موارد بسيار بوده‏اي كه من هيچ ملاحظه نكرده‏ام. چنين آدمي نمي‏تواند از پشت خنجر بزند آن هم به چه كسي، به كسي كه جز نيكويي از او نديده است. تو مرا بركشيدهاي. با آنكه دوست نزديك من نبودي مرا از هر كس به خود نزديكتر كردي و به من فرصتهايي در زندگي دادي كه هيچ كس ديگر نداده بود و خيالش را هم نداشت.

چرا من بايد بدخواه تو باشم؟ وجود تو يكي از عوامل قاطع در همه اميدواريهايي است كه من به آينده خودم و اين كشور دارم و شرافتم را شاهد مي‏گيرم كه در چهل سال گذشته هرگز خودم را از اين كشور جدا ندانسته‏ام.

من در گذشته هم فرصت داشتم كه از لاك خودم بيرون بيايم ولي فقط با پيدايش حزب رستاخيز با دگرگوني‏اي كه احساس كردم در فضا روي داده است وارد ميدان شدم. تو در نخست‏وزيري ضامن آينده مني. آدمي با روحيه و طرز تفكر و برداشتهاي من به اتكاي چون تويي در چنان جايي مي‏تواند جرأت وارد شدن در اين درياي پرخطر را داشته باشد. اگر من اكنون خوشبينم كه مي‏توانم سهم شايسته‏اي در بهبود اين كشور داشته باشم به پشتگرمي توست. چون در تو آن نيروي تغييردهنده و پيش برنده و پاك سازنده را مي‏بينم.

من ممكن است به خطا به تو آسيب بزنم و نفهمم چه مي‏كنم، اما چگونه ممكن است دانسته ريشه خودم را بخشكانم؟ آيا خيال مي‏كني چنان نادانم كه سود و مصلحت خودم را هم نمي‏فهمم؟ حقشناسي و دوستي و احساس ستايش به تو به كنار، آيا من اين اندازه هم شعور ندارم كه ارزش دوستي و پشتيباني تو را براي ادامه زندگي سياسي‏ام نشناسم و دانسته در پي ويران كردن پايه‏هاي كاميابي خودم برآيم؟ اگر در همه زندگيم يك دوست من حكم به ناسپاسي و سست عنصري من كرده باشد حق داري به من بدگمان باشي. مي‏دانم تجربه‏هاي تلخ بيشمار با مردم داشتهاي. اما گذشته من گواهي بر اين است كه من مانند بسياري از آدمها نبوده ‏ام. دنبال كارها و آرزوهاي آنها نرفتهام و برايم آبرو، و اعتماد ديگران بيش از پول و مقام ارزش داشته است. من آبرويم را پيش كسي چون تو به هيچ قيمت نخواهم برد. مقام خود تو هم ارزش اين را ندارد كه نام مرا به زشتي ببرند و به خيانت و تقلب و نامردي متهمم كنند. من يكي به تو خنجر نخواهم زد نه از رو به رو و نه از پشت. به هيچ كس نخواهم زد به ويژه به تو كه اين همه مرهونت هستم. اجازه بده پيش از اينكه نامه‏ام را تمام كنم اندكي هم به خود موضوع بپردازم. روز كنگره همه ما تا حدي آشفته و گرفتار و دل مشغول بوديم. من اطمينان دارم خودت هم دقيقاً يادت نيست به خبرنگاران چه گفتي. من هم درست يادم نيست به خبرنگار خبرگزاري پارس چه گفتم. او هم كسي است كه در گذشته، در حزب، از روي مطلب نوشته شده اشتباه مي‏كرد چه رسد به نقل شنيده‏هايش.

حالا اگر كسي به او گفته است كه تو راجع به نفت مطلبي گفته‏اي و او نقل كرده اين نمي‏تواند نشانه بدخواهي او باشد. من خوب مي‏شناسمش. آدم بيچاره‏اي است. حتي اگر من هم در آن گيرودار در پي تصحيح مطلب او برآمده باشم ــ كه باور كن يادم نيست درباره نفت سخني گفته باشم ــ اين هم نه از روي بدخواهي، بلكه از روي اشتباه بوده است. به هر حال شخصي كه خبرنگار خبرگزاري پارس مي‏گويد خبر نفت را از او گرفته شهادت داده است كه چنين خبري به خبرنگار خبرگزاري پارس نداده است و گفته است اگر خبري مي‏داشته به روزنامه خودش رستاخيز مي‏داده است نه به خبرگزاري پارس ـ كه استدلال قابل قبولي است.

اكنون حكم آنچه تو فرمايي. اگر در دلت سايه ترديد و بدگماني چنان افتاده است كه ديگر نمي‏تواني مرا دوست قابل اطمينان خود بداني به من اشاره‏اي كن و من با كمال تأسف و بي‏ميلي به خانه‏ام خواهم رفت و دريغ خواهم خورد كه كارير سياسي من يك بار در گرو نقل ‏قول اشتباه يك مديركل بود كه وزيري را وزير شنيد و بار ديگر با نقل قول اشتباه يك خبرنگار كه فارسي را از رو نمي‏تواند درست بخواند، به پايان رسيد. اما حتي اگر كار بدينجا بكشد بگذار به تو اطمينان بدهم كه در وجود من جز دوستي و ستايش و حقشناسي به تو نيست. من تو را قبول دارم و فروتنانه به صفات بزرگ رهبري تو احترام مي‏گذارم و آرزويي بزرگتر از اين ندارم كه تا وقتي توان خدمت دارم در گروه ياران تو باشم. اگر تو جز اين بپنداري به قول شاعر محبوبت « دشمن از دوست ندانسته و نشناخته‏اي!

با ارادت و احترام

داریوش

 
  • پیشنهادات
  • MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]متحدالمال به تمامي حمامي ها[/h]
    مورخه: 8/10/1314

    در خصوص البسه نسوان و آقايان مواردي متذكر مي گردد كه بايد بي بر و برگرد و بدون چون و چرا اجرا شود. متحدالمآل در 1+12 فرمان به اطلاع حمامي ها مي رسد:

    1- بستن دستمال به سر، كه هيچ مورد ندارد ممنوع است (مگر سري كه درد مي كند وگرنه سري كه درد نمي كند دستمال نمي بندند).
    2- عبور خانمها با چادر در خيابانها و معابر ممنوع است.
    3- معلمات و محصلات بايد كشف حجاب نمايند. كليه مدارس ايران كلاه پهلوي و كت و شلوار استعمال كنند تا ايرانيان به لباس مزبور ملبس و كلاه پهلوي همواره استعمال شود.
    4- اداره شهرباني به بازار و خيابان پاسبان بگمارد و به خانمهايي كه چادر و چاقچور دارند اخطار كنند و به مغازه ها تأكيد كنند تا بر بالاي درب خود بنويسند: از ورود خانمهاي بي كلاه معذوريم.
    5- استعمال كلاه پهلوي الزامي است. چون عده اي در بدو امر متعذر هستند كه استطاعت خريد كلاههاي گرانقيمت فرنگي را ندارند ناگزير از استعمال چادر مي باشند؛ براي رفع اين بهانه كلاه مالها را احضار و دستور و نمونه داده شود كه از نمد كلاه تهيه كنند و همين طور به خياطها دستور داده شود كه كلاه لبه دار بدوزند.
    6- با اين مراقبت و جديت و با تهيه وسايل هنوز عده اي ادعا مي كنند به علت عدم بضاعت قادر به تهيه كلاه نيستند. اين افراد دو جرم مرتكب شده اند. يكي آنكه رفاهيت عمومي را با گداصفتي و موش مردگي حمل بر فقر مردم جلوه داده اند كه خلاف واقع است؛ ديگر آنكه به اين بهانه واهي خواسته اند از فرمان دولت سرپيچي كنند.
    7- با آنكه عموم اهالي در رفاهيت كامل به سر مي برند براي آنكه گزك به دست دشمن نداده باشيم فرض را بر اين مي گذاريم كه عده اي قادر به خريد كلاه نيستند تا بر سر خودشان بگذارند لذا عموما چارقد استعمال مي كنند، عجالتا از بودجه شهرداري تعدادي كلاه تهيه و تقسيم گردد كه سايرين خود را به استعمال كلاه مجبور ديده از استعمال چادر خودداري ورزند.
    8- به وسيله شهرداري از حمام هاي زنانه التزام گرفته شود كه هيچ زني را بدون كلاه به حمام راه ندهند و در صورتي كه زني، با چادر برود به او اخطار كنند كه بار ديگر چادر را ترك و با كلاه برود و اگر بار ديگر با چادر به حمام رفت اسم او و شوهرش را راپرت دهند.
    9- از لحاظ اينكه مبادا حمامي ها در اجراي التزام خود مراقبت نكنند، مأموريني به طور محرمانه گماشته شود كه وضعيت خانمها و مراقبت حمامي را اطلاع دهند.
    10- از ميان حمامي ها كساني گماشته شوند كه مأموران را بپايند.
    11- از ميان خانم ها مأموريني گماشته شوند كه حمامي ها و مأموران را بپايند.
    12- از ميان دلاكها و كيسه كشها و مشت و مالچي ها كساني گماشته شوند كه خانم ها را بپايند.
    1+12- به كليه ملت ايران امر مي كنيم كه همديگر را بپايند وگرنه مسئوليتش به چشم خودشان مي رود.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]ساواک پاشنه آشيل سلطنت[/h]
    وقايع ملي شدن صنعت نفت و فرار محمدرضا پهلوي به خارج و سپس بازگشت وي با کمک سازمانهاي اطلاعاتي غرب، درس عبرتي شد که شاه در پي ايجاد سازماني اطلاعاتي براي خود برآيد. سازماني که بتواند با گردآوري اطلاعات مورد نياز، وي را از خطرات احتمالي آينده مصون دارد.

    سازمان اطلاعاتي ايران در دوره پهلوي از زمان رضا شاه در شهرباني شکل گرفت. اين سازمان که وظيفه اصليش کارهاي پليسي بود در حاشيه به خلافهاي سياسي نيز مي پرداخت. از جمله مهمترين صيدهاي اين سازمان در دورة رضاشاه دستگيري گروه موسوم به 53 نفر به جرم فعاليتهاي کمونيستي بود. البته در کنار اين سازمان، رکن دوم ارتش نيز در امور اطلاعاتي فعال بود.

    پس از اشغال ايران در شهريور بيست و سقوط رضاشاه، بساط اين سازمان از شهرباني به علت جنايتهاي مختلفي که مرتکب شده بود جمع آوري گرديد. تعدادي زيادي از اعضاي جنايتکار آن محاکمه و محکوم شدند. ولي در مقابل رکن دو ارتش تقويت شد و کار يک سازمان اطلاعاتي غيرنظامي را نيز بر عهده گرفت. تا کودتاي 28 مرداد اين سازمان نقش چشم و گوش شاه را داشت. پس از 28 مرداد چنانکه اشاره شد شاه اهميت ايجاد يک سازمان امنيتي را دريافت. با کمک سازمانهاي اطلاعاتي امريکا و انگليس پايه اوليه ساواک گذاشته شد و در سال 1337 رسماً در مجلس شوراي ملي به عنوان يک سازمان وابسته به نخست وزيري تشکيل يافت. هر چند طبق قانون رسماً زير نظر نخست وزيري بود ولي عملاً سران ساواک فرمانبر شاه بودند.

    اولين رئيس سازمان تيمور بختيار بازوي قدرتمند شاه بود. وي که يکي از سرکردگان کودتاي 28 مرداد بود مراتب ترقي را بسيار سريع طي کرد به طوري که خود شاه نيز با توجه به شخصيت قدرت طلب بختيار از اين همه قدرت به وحشت افتاد.

    تفرعن و غرور بختيار کار خود را کرد و به عنوان سفير به خارج تبعيد گرديد که بعداً با تمرد وي، به نظر مي رسد نظر شاه درست بوده است. جانشين او حسن پاکروان از نظاميان تحصيلکرده بود. وي که در بحران روابط ايران و آمريکا در دورۀ کندي به رياست اين سازمان برگزيده شده بود برش بختيار را نداشت. بدين لحاظ پس از اندک مدتي جايش را به نعمت الله نصيري داد. اين افسر از مطيع ترين و گوش به فرمان ترين نظاميان بود. چنانکه منصور رفيع زاده آخرين رئيس شعبه ساواک در آمريکا در يادداشتهايش مي نويسد:

    « نصيري چند سال بعد در مقام رياست ساواک، به بلندترين درجه ارتش ايران يعني ارتشبدي ارتقاء يافت و در زمرۀ افسران کلاش، بي سواد، قره نوکر، چاپلوس، خشن نسبت به زيردست، قشري و گيج و گنگ ارتش به شمار مي رفت. که از سالهاي خدمت در دانشکده افسري، همقطارانش او را به نام نعمت سوسکي به دليل تيره گي صورتش و نعمت خره ملقب کرده بودند ... دور است اگر تصور شود نصيري در عمرش، کتابي خوانده يا قدرت تفکر و تعمق او به حد قابل رشدي رسيده باشد».

    شاه نيز به چنين فردي احتياج داشت. با اين شرايط وي بيش از ده سال بر سر اين سازمان مهم فرماندهي کرد. سالهاي رياست وي بر ساواک به سياه ترين سالهاي شکنجه مخالفين شاه تعبير شده است. چه هزاران نفر در اين سالها به جرمهاي متعدد و گاه ساده به زندانها راه يافتند و صدها نفر در کميته مشترک ضد خرابکاري سخت ترين شکنجه ها را تحمل کردند و چه بسا چشم از جهان فرو بستند.

    يکي از علل خشم و ناراحتي مردم از رژيم پهلوي را مي توان همين ساواک و تشکيلات جهنمي آن دانست. ساواکي که براي نابودي رژيم پهلوي به پاشنه آشيل و نقطه ضعف آن تبديل شده بود. به طوري که شاه عليرغم ميل خود مجبور شد در آخرين روزهاي حيات رژيمش تن به انحلال آن بدهد. چندي قبل از آن نصيري برکنار و سفير ايران در پاکستان شد. و ناصر مقدم به عنوان آخرين مقام ساواک بر آن رياست يافت. ولي چند ماه چه سودي مي توانست براي وي بجز بدنامي داشته باشد؟ ولي مقدم اين بدنامي را با سوء سياست خود به جان خريد.

    جالب اينجاست که هر چهار نفر سران ساواک عاقبت خوشي پيدا نکردند. بختيار تصفيه درون سازماني شد و به وسيله ساواک در عراق ترور شد. پاکروان و نصيري و مقدم که هر سه در زمان انقلاب دستگير شده بودند اعلام شدند. در واقع اين سازمان بديمني عجيبي براي سران خود داشت.

    جلال فرهمند
    [email protected]
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]همسران رضا شاه[/h]
    رضاشاه در فروردين سال 1256 هجري شمسي در آلاشت سوادكوه از توابع مازندران به دنيا آمد. عباسعلي خان پدر رضاخان از ابوابجمعي فوج سوادكوه بود و مرادعلي خان پدربزرگ وي هم قبلاً در جنگ هرات در سال 1856 ميلادي كشته شده بود. عباسعلي خان پدر رضاشاه داراي پنج همسر بود كه رضاشاه تنها فرزند پنجمين همسر پدرش، نوش آفرين (سكينه يا زهرا) محسوب ميشود.


    نوش آفرين پس از مرگ شوهرش عباسعلي، در حالي كه فرزندش طفلي بيش نبود، به تهران نزد برادرش ميرود و چندين سال نزد وي زندگي ميكند. رضاخان به واسطه ازدواج مجدد مادرش نوش آفرين، صاحب يك برادر ناتني به نام � حديكجان آتاباي� كه بعدها اسم كوچك خود را به هادي تغيير داد، شد.


    در مورد ازدواج رضاخان نظرات مختلفي وجود دارد. اولين ازدواج وي با دختردايي خود مريم (صفيه، تاجماه) بود كه رضاخان 9 سال با اين زن زندگي كرد تا اينكه مريم هنگام نخستين زايمان خود درگذشت و از او دختري به نام همدم (فاطمه) كه بعد به همدمالسلطنه ملقب گرديد، باقي ماند. تاجالملوك پهلوي (دومين همسر رضاخان) در مورد اولين ازدواج همسرش (رضاخان) در كتاب خاطرات ملكه مادر ميگويد: � البته اين موضوع را سالها نميدانستم، تا بعد از شاه شدن رضا. او آن را از من پنهان كرده بود. حالا تاريخش را به خاطر ندارم. ولي يادم هست كه يك روز دختري را همراه خودش به كاخ شهر آورد و گفت: � اين دخترم است. بعد برايم مشروحاً تعريف كرد كه موقع خدمت در آترياد همدان با يك زن همداني به نام صفيه ازدواج موقت كرده و اين دختر حاصل آن ازدواج است. من اين زن (صفيه) را هرگز نديدم.� بعدها همدمالسلطنه تنها فرزند اولين همسر رضاخان به ازدواج هادي (حديكجان) آتاباي (فرزند پدرخوانده رضاخان) درآمد و اين وصلت عاملي براي حضور مداوم خانواده آتاباي در دربار پهلوي شد.


    همسر دوم رضاخان تاجالملوك فرزند � ميرپنج تيمورخان آيرملو� افسر مهاجر قفقاز بود كه پس از انقلاب بلشويكي روسيه به ايران آمده بودند. رضاخان هنگام ازدواج با تاجالملوك در سال 1294 شمسي درجه ياوري (سرگردي) داشت و از او داراي چهار فرزند به نامهاي شمس (1296ش)، محمدرضا و اشرف (1298ش) و عليرضا (1301ش) شد. تاجالملوك پس از فوت رضاشاه با غلامحسين صاحب ديواني ازدواج كرد.


    صاحب ديواني در واقع هم سن و سال پسر تاجالملوك بود و عضو يكي از شاخههاي خانواده متنفذ قوامالملك شيرازي در استان فارس به شمار ميآمد. غلامحسين خان صاحب ديواني پس از اين وصلت مدارج ترقي را طي نمود و خيلي زود به نمايندگي مجلس شوراي ملي انتخاب گرديد.


    تاجالملوك پس از وقايع شهريور سال 1320 به منظور كسب قدرت بيشتر گاه و بيگاه در سياست دخالت ميكرد و از هيچ نقشي براي مطرح كردن عليرضا كوچكترين فرزند خود در برابر محمدرضا پهلوي فروگذار نميكرد. � ارنست آر. اوني� عضو مؤثر سازمان سيا كه در سال 1976 ميلادي گزارشي پيرامون � نخبگان و توزيع قدرت در ايران� تهيه كرده است، مينويسد: � تاجالملوك زماني درصدد اجراي توطئهاي عليه محمدرضا بوده تا فرزند ديگرش عليرضا را به جاي وي بر تخت سلطنت بنشاند.� (عليرضا پهلوي تنها برادر تني محمدرضا شاه بود كه در سال 1333 شمسي در يك سانحه مشكوك هوايي كشته شد).


    در سال 1300 شمسي رضاخان تصميم به ازدواج مجدد ميگيرد. اين بار همسر سوم وي ملكه توران (قمرالملوك) دختر عيسي خان مجدالسلطنه اميرسليماني و نوه مهديقلي خان مجدالدوله از رجال دربار قاجار بود. رضاخان در اين سال كه مسئوليت وزارت جنگ را به عهده داشت با اين ازدواج با خانواده قاجار پيوند خورد. رضاخان براي اينكه همسرانش از هم دور باشند و حسادتهاي زنانه باعث بروز مشكلات ويژهاي برايش نشود، خانهاي جديد در حوالي چهارراه پهلوي براي ملكه توران احداث نمود. تاجالملوك همسر دوم رضاخان و مادر محمدرضا در كتاب خاطرات ملكه مادر در مورد ملكه توران ميگويد: � هيچ زني چشم ديدن هوو را ندارد. بنابر اين بنده را متهم به حسادت و اين جور حرفها نكنيد. من هم مثل همه زنها از هوو خوشم نميآيد. اما راه ديگري نداشتم و ناگزير بودم به خاطر رضايت شوهرم كوتاه بيايم و شرايط را تحمل كنم. اين دختر (توران) دماغي بسيار پرنخوت و سر پر بادي داشت. با آنكه در كمال خوشحالي و رضايت تن به ازدواج داده بود، پس از ازدواج و تولد غلامرضا (1302ش) بناي ناسازگاري را گذاشت و هنرش اين بود كه رضا را تحت تسلط خود درآورده و او را وادار كند تا مرا از قصر بيرون بيندازد و خودش ملكه ايران شود. رضا نتوانست اين زن خودپسند را تحمل كند و پس از تولد غلامرضا او را طلاق داد و فرستاد دنبال كارش.� ملكه توران كه هنگام طلاق كمتر از بيست سال داشت از آن دوران چنين ياد ميكند: � تمام دوران اقتدارش (رضاخان) براي من بيچارگي و نشستن و ديدن و ساختن با ناملايمات بود.�


    ملكه توران پس از طلاق از رضاخان در سال 1302 شمسي، تا سال 1322 ازدواج نكرد. سپس با بازرگان ثروتمندي به نام ذبيحالله ملكپور وصلت نمود و تا هنگام مرگ رضاشاه به همراه تنها فرزندش غلامرضا پهلوي در يكي از عمارتهاي دربار زندگي ميكرد. وي پس از انقلاب اسلامي مدتي در آلمان به سر برد و در سال 1373 شمسي در پاريس در خانه سالمندان فوت كرد.


    رضاخان درصدد بود تا پس از توران اميرسليماني همسر چهارمي برگزيند. براي اين منظور از طريق اميرلشكر خدايارخان خداياري با عصمتالملوك دولتشاهي دختر غلامعلي ميرزا مجللالدوله دولتشاهي كه بعدها از سوي رضاخان به سمت رياست تشريفات داخلي دربار پهلوي منصوب شد، آشنا گرديد و پس از چندي وي را به عقد خود درآورد. عصمتالملوك از سال 1302 كه وارد دربار شد تا تاجگذاري رضاخان در سال 1305، سه فرزند به نامهاي عبدالرضا (1303ش)، احمدرضا (1304ش) و محمودرضا (1305ش) و سالهاي بعد دو فرزند ديگر با نامهاي فاطمه (1307ش) و حميدرضا (1314ش) به دنيا آورد.


    عصمتالملوك دولتشاهي به هنگام تبعيد رضاشاه، همراه وي به جزيره موريس رفت و پس از چند ماه به تهران بازگشت. وي از ابتدا وارد سياست نشد. اما از نفوذ خود در به كار گماردن اقوام خويش در پستهاي پر درآمد استفاده شاياني كرد. پس از مرگ رضاخان در ويلاي شخصي خود در شميران اقامت كرد. پس از انقلاب اسلامي در تهران ماند و در سال 1374 شمسي در سن 90 سالگي درگذشت.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]شمس پهلوی[/h]
    شمس پهلوی اولین فرزند رضاشاه از همسر دومش تاجالملوک در ششم آبان ماه سال 1296 در تهران به دنبا آمد. از دوران کودکی و نوجوانی او اطلاعات چندانی در دست نیست فقط در خاطرات اشرف پهلوی و بعضی از کتابهای منتشر شده در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی چنین استنباط میشود که وی برخلاف خواهرش اشرف، علاقه چندانی به دخالت در امور سیـاس*ـی از خود نشان نمیداد و بیشتر به علائق شخصی و فردی خود میپرداخت و با ایفای نقش سنتی زنان که پرداختن به امور خانهداری و زندگی زناشویی بود، احساس راحتی میکرد و تنها برای کسب وجهه اجتماعی ریاست جمعیت شیروخورشید سرخ را پذیرفت و تا ماههای آخر سلطنت پهلوی در اختیار او بود. همچنین از ریاست وی بر کانون بانوان ایران که در اردیبهشت سال 1314 توسط رضاشاه برای پیشبرد و اجرای اهداف خود درخصوص کشف حجاب ایجاد شده بود، میتوان نام برد.


    رضاشاه پهلوی در سال 1315 تصمیم به ازدواج دختران خود شمس و اشرف پهلوی گرفت و اعلام نمود جوانان وابسته به خانوادههای اشراف، مقامات مملکتی و صاحب منصبان کشور، خود را برای این کار کاندیدا نمایند. در میان داوطلبان متعدد، علیمحمد قوام (فرزند ابراهیم قوامالملک شیرازی) و فریدون جم (فرزند محمود جم، نخستوزیر) به ترتیب برای شمس و اشرف درنظر گرفته شدند. این ازدواج اجباری فقط بنابه خواسته و تمایل رضاشاه و بدون اطلاع و نظر دخترانش انجام گرفت و فقط شمس به دلیل ارشدیتش خواهان ازدواج با فریدون جم شد که مورد موافقت شاه قرار گرفت و همسران دو خواهر با یکدیگر تعویض شدند. اشرف پهلوی در خاطرات خود از این موضوع به تلخی یاد میکند:


    با هجوم متفقین به ایران و تبعید رضاشاه به جزیره موریس، شمس پهلوی یکی از همراهان پدرش بود که پس از مدت کوتاهی به ایران بازگشت.


    با خروج رضاشاه از ایران، عاملی که باعث ازدواج اجباری و مخالف میل شمس پهلوی با فریدون جم بود از میان برداشته شد هر چند جم ظاهراً از این ازدواج ناراضی نبود.


    از این تاریخ به بعد شمس ضمن ناسازگاری با فریدون جم زمینههای جدایی با وی را ایجاد نمود و بدون متارکه رسمی با شوهر قانونی خود، در سال 1322 زندگی مستقلی آغاز میکند، با عزتالدوله مین باشیان (از بستگان و معلم موسیقی خود) ارتباط پیدا کرد و با وجود مخالفت دربار و بسیاری از اعضای خاندان سلطنت، در سال 1323 از فریدون جم طلاق میگیرد و یک سال بعد با عزتالله مین باشیان رسماً ازدواج میکند.


    عزتالله مین باشیان که نام خود را به مهرداد پهلبد تغییر داد ابتدا یک ویلن زن بود که بعد از ازدواج با شمس پهلوی به علت نارضایتی شاه از وی از دربار طرد شد و در نهایت با وساطت ملکه مادر در سال 1330 به معاونت وزارت فرهنگ و ریاست اداره کل هنرهای زیبا و سپس در سال 1343 در کابینه حسنعلی منصور به وزارت فرهنگ و هنر منصوب شد و تا سقوط رژیم پهلوی در این سمت باقی ماند.


    شمس پهلوی در دهه پنجاه تغییر دین داد و به مسیحیت گروید و در سال 1352 یک کلیسای اختصاصی در کاخ خود در مهرشهر کرج احداث نمود و به آیین مسیحیان کاتولیک درآمد. پس از وی همسر و فرزندانش نیز کاتولیک شدند. او بارها به ایتالیا و واتیکان سفر کرد و با رهبران مسیحی دیدار نمود. شمس پهلوی همچون سایر اعضای خانواده پهلوی رأساً در امور تجاری وارد نمیشد، اگر چه دارای سهام زیاد و منافع تجاری فراوانی در بنیادها، کارخانجات و مؤسسات گوناگون در داخل و خارج از کشور بود که به وسیله حبیب ثابت (سرمایهدار بزرگ و از رهبران معروف فرقه بهائیت) اداره میشد. او با داشتن املاک وسیع در غرب تهران و مهرشهر کرج صاحب ثروت عظیمی در کشور بود و بیشتر سرمایه خود را با فروش همین زمینها به دست آورد.


    سرانجام شمس پهلوی در سال 1374 در سن 78 سالگی درگذشت و طبق آین مسیحیت در خارج از کشور به خاک سپرده شد. در هنگام مرگ از وی 3 فرزند به نامهای شهباز (متولد 5/7/1325)، شهیار (متولد 30/4/1328) و شهرآزاد (متولد 21/2/1321) به جای مانده است.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]علي اميني[/h]
    دكتر علي اميني فرزند محسن اميني (فرزند ميرزا علي خان امين الدوله) و فخرالدوله دختر مظفرالدين شاه در سال هزار و دويست و هشتاد و چهار در تهران ديده به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي را در مدرسه رشديه و دوران متوسطه را در دارالفنون به پايان رسانيد. در سال 1304 براي ادامه تحصيل عازم فرانسه شد. در سال 1310 پس از پايان تحصيلات در رشته حقوق و دكترا در رشته اقتصاد به ايران بازگشت و در سال 1312 با دختر وثوق الدوله ازدواج كرد.



    علي اميني پس از ورود به ايران وارد خدمت دولتي شد و مشاغل بسياري را عهده دار بود، از جمله عضو علي البدل محكمه بدايت، خدمت در اداره كل تهيه قوانين، معاونت اداره كل انحصار ترياك، معاونت و رياست اداره كل گمرك، مدير كلي وزارت دارائي در مهر ماه 1318، معاونت دوم وزارت دارائي در سال 1320، معاون نخست وزير در كابينه قوام، رياست هيئت اقتصادي ايران و امريكا، دبير كلي شوراي اقتصاد، نماينده تهران در دوره پانزدهم مجلس شوراي ملي، تصدي وزارت اقتصاد ملي در كابينه منصور و مصدق در سالهاي 1329 و 1330، تصدي وزارت دارائي پس از كودتاي 1332 در كابينه سپهبد زاهدي. از مهمترين كارهاي وي در اين كابينه مذاكره با هندرسن سفير امريكا در ايران در مورد كمك مالي به ايران و تأمين بودجه برنامه اصل 4 ترومن بود.

    ديگر مشاغل نامبرده عبارت بودند از : تصدي رياست هيئت مذاكره كنندگان با نمايندگان كنسرسيوم( امريكا، انگليس و فرانسه) براي انعقاد قرارداد كنسرسيوم نفت با مستر پيچ، تصدي وزارت دادگستري در كابينه علا و سفير ايران در امريكا.

    علي اميني در سال 1340 با حمايت دولت امريكا و وعده دريافت وام به نخست وزيري انتخاب شد . برنامه دولت خود را در پانزده ماده اعلام كرد. مهمترين آنها كاهش هزينه زندگي و قيمتها، اصلاحات ارضي، توسعه صنايع كشاورزي، تأمين حداقل معيشت كارمندان و تقويت قوه قضائيه بود. از اولين اقدامات وي پس از نخست وزيري مي توان به بازداشت عده اي از امراي ارتش، مبارزه با فساد، اجراي اصلاحات ارضي، مذاكره با فرهنگيان و انتصاب محمد درخشش، يكي از فرهنگيان به وزارت فرهنگ، آزادي فعاليت احزاب و علني شدن فعاليت جبهه ملي، بركناري تيمور بختيار، رئيس سازمان امنيت اشاره نمود.

    دولت اميني در انجام اقدامات مورد نظر خويش توفيق چنداني نداشت و پس از 14 ماه نخست وزيري از مقام خود استعفا داد. از مهمترين عوامل شكست دولت اميني اعلام ورشكستگي ايران و اقدام بازرگانان خارجي به خارج نمودن سرمايه هاي خود از ايران، افزايش بحران اقتصادي در كشور، مقابله با تظاهرات دانشجويان و دانش آموزان، مخالفت امريكا با كمك 700 ميليون دلاري به ايران، بي نتيجه بودن مذاكرات با كشورهاي اروپايي در جلب كمك مالي به ايران، مذاكرات شاه با كندي در بركناري وي از نخست وزيري و مخالفت شاه با كسر بودجه ارتش بوده است. اميني پس از استعفا مدتها از صحنه سياسي دور بود، تا اينكه در سال 1357 محمد رضا شاه جهت رهايي از بحران سياسي و جلوگيري از انقلاب مردمي با او وارد مذاكره شد و او را براي نخست وزيري در نظر گفت، اما او نپذيرفت و قبل از پيروزي انقلاب به اروپا رفت و در سال 1371 درگذشت.


    دكتر علي اميني عضو لژ فراماسونري جويندگان كمال بود و در تاريخ 12/11/1356 از لژ مذكور خارج شد.



    احمد قوام ملقب به قوامالسلطنه (1334ـ 1252ش) پسر ميرزا ابراهيم معتمدالسلطنه برادر وثوقالدوله از رجال معروف تاريخ معاصر ايران عليالخصوص عصر پهلوي است. او تحصيلات مقدماتي را به اتفاق برادرش حسن وثوق نزد معلمين خصوصي فرا گرفت و سپس در زمينۀ ادبيات فارسي و صرف و نحو عربي، عروض ، معاني بيان و رياضيات قديم ادامۀ تحصيل داد و مدتي نيز در مدرسه مروي به آموزش فلسفه و حکمت اشتغال ورزيد. او در 12 يا 13 سالگي مدتي جزو پيشخدمتان ناصرالدين شاه بود اما پس از ترور او از دربار فاصله گرفت و هنگامي که داييش ميرزا علي خان امينالدوله در 1314 ق به واليگري آذربايجان رسيد، به آنجا رفت و سمت دبير حضوري او را يافت. وي پس از صدارت امين الدوله به سمت منشي مخصوص او در آمد اما پس از عزلش جهت ادامه تحصيل به اروپا رفت و در دانشکده حقوق در رشته علوم سياسي مشغول تحصيل شد، وليکن نتوانست تحصيلات خود را به پايان ببرد و به ايران برگشت.

    پس از بازگشت به ايران وزير حضور مظفرالدين شاه شد و مسئوليت رياست دفتر مخصوص شاهنشاهي را بر عهده گرفت. او خط بسيار زيبايي داست و فرمان مشروطيت در سال 1324 ق به خط او نگارش يافت. وي در همان سال پس از فوت نريمان خان قوامالسلطنه وزير مختار ايران در اطريش لقب او را کسب نمود.


    رشد سياسي قوام پس از فتح تهران به دست مجاهدين شروع شد و او به ترتيب به معاونت وزارت داخله، وزير وزارت جنگ، کشور و عدليه نائل گشت. همچنين در کابينه دوم مستوفي الممالک در 1298 ش به واليگري (فرمانفرماي) کل خراسان و سيستان دست يافت. قوامالسلطنه به هنگام کودتاي 1299 ش به رهبريت سيد ضياءالدين و رضاخان مير پنج به دليل اهمال در ابلاغ دستورات دولت کودتا به ادارات و مردم مورد غضب قرار گرفت و توسط کلنل محمدتقي خان پسيان دستگير و روانه تهران گرديد. وي به محض رسيدن به تهران زنداني شد اما پس از برکناري سيد ضياءالدين به دستور احمد شاه به صدارت رسيد. رضاخان سوادکوهي در کابينۀ او وزير جنگ بود و قوام که حضور اجباري اين قدرت طلب را نميپذيرفت با وي به مقابله برخاست. در اين مبارزه قوام در سال 1302 ش به اتهام شرکت در توطئه قتل سردار سپه بازداشت شد و پس از مدت کوتاهي زنداني، به اروپا تبعيد گشت. وي در سال 1307ش با وساطت برادرش به ايران بازگشت و در املاک خود در لاهيجان ماند.

    حيات سياسي قوامالسلطنه در عصر حکومت رضاشاه به شکلي پنهان و تنها به صورت مراوده و نامه نگاريهاي او با دوستان نزديک و اقوامش چون علي اميني ادامه يافت اما پس از شهريور 1320 و خروج رضاشاه از ايران دوباره شکوفا گشت به طوري که در مرداد سال 1321 قوامالسلطنه به نخست وزيري برگزيده شد.

    او در خلال سه دورۀ صدارتش در ايران خواستار به قدرت رساندن نيروي سومي بود تا در برابر فشارهاي ناشي از سياستهاي روس و انگليس از آن بهره ببرد. به همين دليل پاي سياستمداران امريکايي را به ايران باز کرد و شماري از مستشاران مالي را به ايران آورد تا به اصلاح به امور مالي و گمرکات ايران بپردازند. صدارت اول قوام در سال 1321 ش بر اثر تظاهرات گسترده مردم و اعتراض به قيمت بالاي مواد غذايي، تورم، چاپ اسکناس و قانون ماليات بر درآمد، مستعجل شد.

    از همين سالها اختلاف قوامالسلطنه و محمدرضا پهلوي آغاز گشت. بي توجهي قوام به شاه جوان در ميان درباريان و نزديکان شاه چنين شايعه کرد که قوام ميخواهد بساط سلطنت را در ايران برچيند و حکومت جمهوري برپا سازد، اما نزديکان قوام از جمله ابوالحسن ابتهاج در خاطرات خود در اين مورد گفته است: «قوام معتقد به سلطنت بود، هميشه ميخواست نخست وزيري با اقتدار باشد و شاه در کارهايش دخالت نکند. اما اينها را به قيمت بر کنار کردن شاه نميخواست».2 قوام به اندازهاي در روابط خود مستقل عمل ميکرد که دو تن از اعضاي کابينهاش، يعني اللهيار صالح و دکتر بهرامي را به جرم اينکه بي اطلاع وي با شاه ديدار کرده بودند از کابينه اخراج کرد. او با وجود تمام دسايس در اوضاع بحراني 1324 ش بازهم به صدارت رسيد و دورۀ نخست وزيري دوم خود را با چهار امتياز عمده اغاز کرد. اولاً مجلس تا خروج نيروهاي متفقين تشکيل نميشد و او وقت کافي داشت تا اقدامات خود را انجام دهد و شاه نميتوانست با ايجاد جنجال حقوقي و قانوني براي او دردسر ايجاد کند. ثانياً شوروي نيز بدو اعتماد داشت و اين برگ برندهاي در فرو نشاندن بحرانهاي داخلي ايران به حساب ميآمد. به ويژه آنکه تأکيد ميکردند که جز او با شخص ديگري دربارۀ خروج نيروهاي روسي از خاک ايران گفت و گو نخواهند کرد. ثالثاً مقامات امريکايي نيز او را کارآمدترين سياستمدار ايراني که ميتوانست با روسها کنار بيايد قلمداد ميکردند و رابعاً از پشتيباني هواداران اشرافي خود در مناطق شمالي و حزب توده و همچنين حکومتهاي خود مختار تبريز و مهاباد برخوردار بود. قوام در مسئله غائله آذربايجان و عدم خروج نيروهاي شوروي از ايران به روسيه سفر نمود و در 29 بهمن 1324 به مسکو رفت، در آنجا با ژوزف استالين رهبر خودکامه اتحاد جماهير شوروي ملاقات کرد و با دادن قول نفت شمال به روسها از او خواست تا براي تحقق اين امر هر چه سريعتر نيروهاي خود را از آذربايجان خارج سازد تا شرايط را براي انتخابات مجلس مهيا کند.

    بدين ترتيب قوام با سادچيکف سفير کبير شوروي در ايران مقاوله نامهاي امضا کرد و شوروي که از سوي دولتهاي خارجي علي الخصوص امريکا تحت فشار بود، جهت هر چه زودتر به تصويب رسيدن معاهده نفت شمال نيروهاي خود را از آذربايجان خارج نمود. البته قوام اطمينان داشت که اين معاهده در مجلس به تصويب نخواهد رسيد و بدون تأييد مجلس هيچ گونه ضمانتي نخواهد داشت. آزادسازي آذربايجان و قانع ساختن شوروي به خروج نيروهايش بي شک يکي از پيروزيهاي چشمگير قوامالسلطنه در صحنه سياست بود. قوام در راستاي سياست خود از امريکا به عنوان اهرمي قوي و سودمند در برابر زياده خواهي شوروي استفاده کرد. شايان ذکر است تا قبل از کودتاي 28 مرداد 1332 چهره واقعي امريکا در ايران ناشناخته بود و قوام توانست با استفاده از شرايط مناسب خود را به موفقترين سياستمدار ايران بدل سازد. بزرگترين خطاي سياسي قوام پيوند سياسي با دربار در 26 تير 1331 ش بود که به دنبال يک سري ملاقاتهاي سياسي با اشرف در اروپا و مذاکرات طولاني، پس از قريب پنج سال قطع رابـ ـطه با شاه و دربار صورت گرفت. قوام در راستاي اين پيوند اعلاميه شديداللحن و تندي انتشار داد و در اين اعلاميه تصميم خود را به اجراي اصلاحات و «مبارزه با افراطيون سرخ، دفع ارتجاع سياه و اظهار انزجار از عوام فريبي وريا و خاتمه دادن به دوران عصيان » را مطرح ساخت. او در اين اعلاميه گفت: «کشتيبان را سياستي دگر آمد». او با تندي به ايجاد محاکم انقلابي و برقراري امنيت اشاره کرد و مسئله نفت را يکي از لازمترين مساعي دولت دانست و اشاره کرد حل قضيه نفت هر چند مشکل است، ولي غير ممکن نيست. انتشار اين اعلاميه موجب مخالفت شديد آيت الله کاشاني رهبر مبارز نهضت نفت گشت و قيام 30 تير 1331 شکل گرفت به طوري که قوام در عصر 30 تير 1331 از صدارت بر کنار گشت.

    شکست قوام در تير 1331 شکست سياسي اين سياستمدار پير به حساب ميآمد و پس از آن قوام تا پايان حيات خود کمر راست نکرد.


    شاپور بختيار فرزند محمد رضا (سردار فاتح بختياري) و ناز بيگم در سال 1294 شمسي در منطقه چهارمحال و بختياري به دنيا آمد. او نوۀ صمصام السلطنه بود که در سالهاي پس از مشروطه دو بار به نخست وزيري رسيد. تحصيلات ابتدايي اش را در شهرکرد و نيمي از تحصيلات متوسطه را در اصفهان گذراند. و دوران دبيرستان را در مدرسه فرانسوي بيروت با اخذ ديپلم رياضي به پايان رساند.

    سال 1313 براي کسب تحصيلات عالي رهسپار فرانسه شد اما به دليل اطلاع از اعدام چهار تن از اعضاي خانواده اش در نتيجۀ اختلاف ميان رضا شاه و عشاير، مجبور شد به ايران بازگردد و بعد از گذشت دو سال، مجدداً به فرانسه مراجعت کرد و با دريافت دکتراي حقوق بين الملل از دانشگاه سوربن راهي وطن شد و به استخدام وزارت کار و تبليغات درآمد. در زمان نخست وزيري دکتر مصدق معاونت وزارت کار را به عهده داشت و تا زمان وقوع کودتاي 28 مرداد 1332 در همان سمت انجام وظيفه نمود. بعد از کودتا به همراه چند تن از پيروان مصدق از جمله مهندس بازرگان در تشکيل کميتهاي سري با نام نهضت مقاومت ملي همکاري داشت.

    بختيار در جريان محاکمه مصدق در سال 1333 به اتهام اخلال گري و توهين به مقام سلطنت بازداشت و به سه سال زندان تأديبي محکوم گرديد. اما پس از دو سال مورد عفو قرار گرفت و پس از آزادي از کارهاي دولتي کناره گرفت و به عنوان عضو جبهه ملي به فعاليتهاي مخفي پرداخت. در سال 1341 به دليل مخالفت جبهه ملي با رفراندوم ششم بهمن به همراه عدهاي ديگر از اعضاي جبهه ملي دستگير و تا شهريور 1342 در زندان به سر برد.

    چهارده سال بعد همزمان با تشديد مبارزات ضد استعماري و اوج گيري حرکتهاي انقلابي مردم عليه حکومت شاه، که فعالين سياسي فرصتي براي طرح ديدگاههاي خود به دست آوردند، بختيار و تني چند از رجال سياسي طي نامه سرگشادهاي به شاه با انتقاد از وضعيت نابسامان سياسي ـ اجتماعي و اقتصادي کشور، خواهان انجام اصلاحات اساسي در حکومت شدند.

    به دنبال ناکامي رژيم شاه در برنامه مهار انقلاب اسلامي که با تغيير سياستها و کابينهها همراه بود، رژيم با پيروي از خط مشي حاکمان ايالات متحده آمريکا توجه خود را به استفاده از شخصيتهاي ملي و غير انقلابي معطوف ساخت. اغلب اين افراد با توجه به اوضاع بحراني کشور در به دست گرفتن زمام امور، واقع بينانه برخورد نموده به درخواست رژيم پاسخ منفي دادند. در اين ميان شاپور بختيار نخست وزيري را پذيرفت. او آخرين اميد شاه و دستگاه حکومتي آمريکا براي نجات سلطنت پهلوي بود. بعد از سقوط دولت ازهاري در موقعيتي که انقلاب به روزهاي اوج و پيروزي خود نزديک ميشد بختيار پيشنهاد شاه براي احراز مقام نخست وزيري را طي شرايطي پذيرفت و علي رغم طرد شدن از سوي جبهه ملي کابينه خود را در روز شانزدهم دي ماه 1357 به شاه معرفي کرد.

    بختيار در نخستين روزهاي زمامداري، ديدگاههاي خود را درباره دولت و برنامههاي آيندهاش طي يک سخنراني اعلام نمود تا شايد بتواند آرامشي در کشور ايجاد نمايد. پس از قطعي شدن نخست وزيري بختيار امام خميني (ره) واکنش صريح و قاطعي از خود نشان دادند و دولت او و مجلسين را غير قانوني خواندند.

    بختيار روز 21 دي ماه 1357 در مجلس شوراي ملي حضور يافت و ضمن معرفي وزيران خود رئوس برنامه دولت را به اطلاع نمايندگان رساند.

    انحلال ساواک، محاکمه سريع غارتگران، آزادي کليه زندانيان سياسي و لغو تدريجي حکومت نظامي برخي از رئوس برنامههاي فوري دولت در سياست داخلي بود. طبق قول و قرار شاه و بختيار مادام که مجلسين به دولت بختيار رأي اعتماد ندادهاند شاه تهران را ترک نگويد.

    سرانجام روز 16 دي ماه 1357 شاه با چشماني گريان کشور را ترک کرد. صرفنظر از خوش بينيهاي سياسي بختيار براي تداوم حکومتش، خروج شاه يک رخداد مهم در فرآيند انقلاب اسلامي بود و طليعه بهار آزادي شمرده ميشد.

    همزمان با خروج شاه از ايران امام خميني (ره) طي يک سخنراني در نوفل لوشاتو متذکر شدند که آمريکا سقوط شاه را قطعي تلقي ميکند و اينک راه تازهاي در پيش گرفته و به جاي شاه از دولت بختيار پشتيباني ميکند تا رژيم او را حفظ و مردم را آرام نمايد.

    امام خميني (ره) از مردم خواست تا با تظاهرات و ابراز نارضايتي عليه دولت بختيار به پا خيزند تا موجبات سقوط دولت او را فراهم آورند. مخالفت امام (ره) با حکومت بختيار موج جديدي از مبارزات مردم را به دنبال داشت. شدت اعتراضات به حدي بود که کارکنان وزارتخانهها از پذيرفتن وزراي جديد خودداري نمودند و عملآً از اعضاي کابينه سلب اعتماد و اختيار شد.

    در اين ميان تلاشهاي بختيار براي ملاقات با امام (ره) و جلب موافقت ايشان با ابقاي دولت خود تا انجام رفراندوم درباره نظام سياسي آينده مملکت نتيجهاي نبخشيد. شرط امام (ره) براي پذيرفتن بختيار استعفاي او بود.

    حساس ترين مسئلهاي که بختيار پس از خروج شاه از ايران با آن رو به رو شد راهپيمايي روز اربعين 29 دي ماه 1357 بود که مردم با تظاهرات ميليوني ضمن مخالفت با دولت بختيار و غير قانوني دانستن آن خواهان تشکيل جمهوري اسلامي به رهبري امام خميني (ره) شدند.

    فرداي آن روز امام (ره) طي پيامي اعلام نمودند که به زودي به کشور باز ميگردند. در اين ميان بختيار با بستن فرودگاه مهرآباد تهران بر روي پروازهاي خارجي در صدد برآمد تا از مراجعت امام (ره) به ايران جلوگيري کند. ولي اين تدبير نابخردانه بر نا آرامي کشور افزود و او در همان روز اعلام کرد: «آيت الله خميني هر وقت اراده نمايند ميتوانند به وطن بازگردند».

    امام خميني (ره) در روز 12 بهمن 1357 در ميان استقبال عظيم مردم وارد تهران شدند و طي مصاحبهاي مطبوعاتي در مدرسه شماره دو علوي اعلام نمودند که دولت بختيار بايد کنار برود و دولت موقت تعيين شود. شاپور بختيار در پاسخ به اظهارات امام (ره) اعلام کرد حاضر به همکاري با طرفداران ايشان ميباشد ولي اجازه تشکيل دولت موقت را نميدهد.

    شوراي انقلاب پس از بحث و گفت و گو مهندس مهدي بازرگان را به عنوان نخست وزير دولت موقت به امام (ره) پيشنهاد نمود. با اعلام تعيين دولت موقت واکنش بختيار شديدتر شد و بلافاصله اظهار کرد که در ايران تنها يک حکومت وجود خواهد داشت و امام (ره) در پاسخ، ضمن تأييد گفته وي اضافه نمودند آن دولتي که قانوني است بايد بماند.


    21 بهمن ماه سال 1357 روز نبرد همه جانبه مردم با قواي دولتي بود و در روز 22 بهمن با اعلام بيطرفي ارتش از سوي شوراي فرماندهي نيروهاي مسلح دولت 37 روزه بختيار سقوط کرد و عمر رژيم شاهنشاهي به پايان رسيد. بختيار پس از فرار از کاخ نخست وزيري حدود شش ماه در خانه يکي از آشنايان خود مخفي شد و سپس با گذرنامه جعلي و تغيير قيافه از ايران خارج شد و به اروپا گريخت.و سرانجام سال 1370 در ويلاي مسکونياش در حومه پاريس به قتل رسيد.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]اميراسدالله علم[/h]
    tsd495n10wmdfadfvw2h.jpg

    اميراسدالله علم فرزند محمدابراهيم خان علم (شوکتالملک) امير قائنات در 1298ش در بيرجند متولد شد. تحصيلات خود را در بيرجند و تهران انجام داد و از دانشکده کشاورزي کرج فارغالتحصيل شد. علم پس از فوت پدر حکمران سيستان و بلوچستان شد. او در دولت محمد ساعد به وزارت کشور رسيد و در ترميم همين کابينه به وزارت کشاورزي منصوب شد. علم در دولت رجبعلي منصور نيز همان سمت را داشت و در دولت رزمآرا به وزارت کار منصوب شد.

    در جريان کودتاي 28 مرداد 1332 علم نقش فعالي ايفا کرد و پس از کودتا نيز به گفته ارتشبد فردوست «سهم اساسي در برکناري سپهبد زاهدي از مسند نخستوزيري داشت». او با روي کار آمدن حسين علاء به وزارت کشور رسيد و در 1336 به عنوان دبيرکل حزب مردم انتخاب شد و تا مهر 1332 در اين حزب بود و يک سال بعد به مديرعاملي بنياد پهلوي منصوب شد. او از 28 تير 1341 تا 17 اسفند 1342 نخستوزير بود.

    مهمترين وقايع دوران نخستوزيري او تصويب طرح لايحه انجمن ايالتي و ولايتي، اعتراض روحانيون و لغو اين لايحه، رفراندوم ششم بهمن و همچنين سرکوب قيام پانزدهم خرداد 1342 و تبعيد امام خميني بود. علاوه بر وقايع فوق انتخابات دوره بيست و يکم مجلس شوراي ملي و دوره چهارم مجلس سنا را پس از دو سال فترت انجام داد. اسدالله علم پس از استعفا از نخستوزيري، رياست دانشگاه پهلوي شيراز را برعهده گرفت و در آبان 1345 به وزارت دربار منصوب شد. تاجگذاري محمدرضا پهلوي و جشنهاي 2500 ساله شاهنشاهي در دوران وزارت دربار او انجام شد.
    علم به علت بيماري سرطان خون و ترک کشور جهت معالجه از سوي شاه کنار گذاشته شد و به جاي او اميرعباس هويدا به وزارت دربار منصوب شد. علم در 25 فروردين 1357 درگذشت. او از دوستان بسيار نزديک و محرم اسرار محمدرضا پهلوي بود که از خود يادداشتهاي محرمانهاي به جا گذاشته است. اين يادداشتها به عنوان گزارشي دقيق از وضعيت دربار پهلوي و شخص شاه اعتبار زيادي دارد.

    mkrtq2s7w8zzafliyg86.jpg


    اردشير زاهدي فرزند سپهبد فضلالله زاهدي در مهر ماه 1307ش در تهران متولد شد. تحصيلات ابتدايي خود را در تهران و اصفهان و دبيرستان را در مدرسه اسلاميه بيروت به پايان برد. سپس به آمريکا رفت و از کالج کشاورزي ايالت يوتا فارغالتحصيل شد.

    پس از بازگشت به ايران در 1331ش، در وزارت کشاورزي به معاونت و خزانهداري « کميسيون مشترک ايران و آمريکا براي بهبود امور روستايي» (اصل 4 ترومن) رسيد. احراز اين پست مهم به دليل آشنايي قبل زاهدي با عوامل آمريکايي بود که از مدرسه بيروت آغاز شده بود.
    اردشير زاهدي از عوامل دسته اول سيا در جريان کودتاي 28 مرداد بود و کرميت روزولت با آوردن نام مستعار ارشير زاهدي (مصطفي ويسي) در کتاب خود به حضور فعال او در کودتا صحّه ميگذارد. همچنين روزولت توضيح ميدهد که براي ملاقات با فضلالله زاهدي به همراه مصطفي ويسي به مخفيگاهش ميرود و درباره اعتمادي که به مصطفي ويسي دارد ميگويد : « تأکيد کردم فقط شما [مصطفي ويسي] ، سپهبد زاهدي و شاهنشاه اسم حقيقي مرا ميدانيد از نظر سايرين اسم من جيمز لاکريج است.»

    ردشير زاهدي پس از کودتاي 28 مرداد نشان درجه يک رستاخيز گرفت و در آبان ماه همان سال به سمت آجودان کشوري شاه منصوب شد. او در 1336 با شهناز پهلوي ازدواج کرد و به سمت نماينده شاه در امور دانشجويان خارج از کشور عازم اروپا شد. زاهدي در 1338 سفير ايران در واشنگتن شد، اما پس از اعتراض دانشجويان ايراني در 1340 به ايران فراخوانده شد.

    در دولت اسدالله علم، اردشير زاهدي به سفارت کبراي ايران در انگلستان منصوب و در 1341 عازم لندن شد و به مدت 4 سال در اين سمت باقي بود و پس از بازگشت در بهمن ماه 1345 در دولت اميرعباس هويدا به وزارت امور خارجه رسيد و براي دومين بار در 1351 سفير ايران در امريکا شد که اين سمت را تا دي ماه 1357 برعهده داشت.

    اردشير زاهدي تا پيروزي انقلاب اسلامي تلاشهايي براي ماندگاري شاه در ايران انجام داد که به نتيجه نرسيد و خود نيز به ژنو رفت.

    از اردشير زاهدي کتابي به نام رازهاي ناگفته اردشير زاهدي که به کوشش پري اباصلتي تهيه شده در سال 1381 به چاپ رسيده است.​
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    سیاست > چهره ها - مهندس بازرگان پیش از فرار بنی صدر و پناه بردنش به منافقین به او پیشنهادهایی کرد تا از خودش دفاع کند.

    ماهنامه نسیم بیداری» در شماره خردادماه خود گفت وگوی مفصلی با هاشم صباغیان، وزیر کشور دولت موقت انجام داده است.
    به گزارش خبرآنلاین در بخشی از این مصاحبه آمده است:

    • مهندس بازرگان از مسعود رجوی حمایتی نکرده است. مهندس بازرگان در آن زمان صحبتی کرد که اگر به حرف او توجه و عمل میشد جامعه این سرنوشت را پیدا نمیکرد و به تدریج به این وضع نمیافتاد اعلامیه مهندس بازرگان هست میتوانید به آن رجوع کنید، باید توجه کنید، شرایط آن زمان به نحوی بود که این گروه با شعارهای دهان پرکنی که میداد، آزادیهایی که برای آنها قائل بود، میتینگهایی که برگزار میکرد عدهای از جوانان را به خود جلب کرده بودند. بازرگان در آن شرایط گفت:«این جوانان، جوانان پرشور هستند نگذارید کار این جوانان به مبارزه مسلحانه کشیده شود.» او به دنبال این بود که آرامش حاکم شود؛ «اگر مسعود رجوی کاندیدا بشود که اتفاقی نمیافتد، اگر تنها یک نفر از این افراد وارد مجلس شود، تنها یک رأی دارد اما در قبالش این گروه را خلع سلاح کردهایم». این فکر اگر آن زمان خوب شکافته و بررسی میشد و با بصیرت حساب شدهای به آن میپراختند هرگز حوادث بعدی رخ نمیداد. ممکن بود آنها گوش شنوا نداشته باشند، اما حربه را از دست آنان میگرفتیم. وگرنه، آقای بازرگان هیچ موقع شخصاً از رجوی حمایت نکرد و با افکار آنها کاملاً مخالف بوده است آنها جدا شده از نهضت آزادی بودند و حلقه اولیه این گروه همچون، حنیف نژاد و ولی زادگان، این افراد، مسلمانان با ایمانی بودند؛ پس از مدتی این گروه در زندان تغییر اعتقادی پیدا کردند و آمدند از نهضت جدا شدند. آقای بازرگان به دلیل مسائل اعتقادی آنها که التقاطی بود و با آنان بسیار مخالف بود و بار دیگر میگویم هیچ جا از شخص مسعود رجوی حمایت نکردهاند اما جمله ای که این برداشت از آن میشود این است که بازرگان در سخنان خود میگوید «این جوانان پارهای از تن این ملت اند» که پس از حوادثی که اتفاق میافتد در روزنامه ها و در حملاتی که به بازرگان میشود میگویند «اینها پاره تن بازرگان بوده اند».


    • بنیصدر با نهضت آزادی و اعضای دولت موقت در دوران دولت موقت خوب نبود و بحثش هم این بود که او در ابتدا برنامه ریاست جمهوری را برای خود چیده بود و احساس میکرد مهندس بازرگان رقیبش است. درست هم فکر میکرد؛ اگر مهندس بازرگان، کاندیدا میشد، آرای بنی صدر به گرد پای آرای بازرگان نمیرسید. روزنامه انقلاب اسلامی بنیصدر را نگاه کنید در آن علیه بازرگان و دولت موقت مطالب بسیاری نوشته شده است همانطور که چپیها مینوشتند این روزنامه هم به این صورت مینوشت. با همه اینها بنیصدر با بسیاری از اعضای نهضت آزادی هم زندان بود و با هم فعالیت مبارزاتی انجام میدادند.


    • یکی از اعضای هیأت تحریریه روزنامه انقلاب اسلامی میگفت روزی که مهندس بازرگان اعلام کرد من در انتخابات ریاست جمهوری کاندیدا نمیشوم (چون دستور آیتالله خمینی بود که در ریاست جمهوری کاندیدا نشوید)، بنیصدر وارد تحریریه روزنامه میشود و میگوید آتش بس. از آن پس در روزنامه انقلاب اسلامی هیچ مطلبی علیه بازرگان نوشته نشد.


    • وقتی انتخابات مجلس به پایان رسید طبیعی بود که بنی صدر بیشتر با ملیگراها و اعضای نهضت آزادی کنار بیاید چون با این گروهها هم فکرتر بود؛ البته ما به او توصیههایی میکردیم ، که او به این توصیهها عمل نکرد و در دام مجاهدین افتاد.


    • یادم میآید در چندین جلسهای که در ساختمان نخستوزیری داشتیم به او گفتیم: "بیا و در مجلس سخنرانی کن و حرفت را بزن". چون به میزان زمانیکه مخالفین صحبت میکنند. رئیس جمهور حق صحبت و دفاع دارد. اما در پاسخ گفت:"اگر بیایم دستگیر میشوم". بازرگان گفت:"خب دستگیرت کنند." بنی صدر گفت:" دستگیرم کنند، اعدامم میکنند، بازرگان جواب داد: "اگر حرفهایت را باور داری و در حال مبارزه هستی؛ نباید از چیزی بترسی. اگر معتقدی پایان زندگی دست خداست و اگر پایان زندگیت در اوین باشد، باید تسلیم باشی؛ به این شکل اسطوره انقلاب میشوی." اما بنی صدر به این حرفها توجهی نکرد و به دامان مجاهدین پناه برد و به آن شکل افتضاح از ایران خارج شد و هیچ سرنوشت خوبی نصیبش نشد.


    • من از مجریان نخستین انتخابات پس از انقلاب اسلامی بودم و به آن افتخار میکنم؛ و من معتقدم انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی آزادترین، سالمترین و بهترین انتخابات نظام جمهوری اسلامی ایران بود ...در آن مقطع اولین مسأله مهم قانون انتخابات بود چون ما تا آن زمان انتخاباتی برگزار نکردهبودیم پس باید این قانون تهیه میشد و در این دوره شورای انقلاب، نقش مجلس را ایفا میکرد و برای تهیه این قانون شورای انقلاب هیأتی را تعیین کرد که متشکل از آقایان آیتالله موسوی اردبیلی، دکتر باهنر و من بود که من از سوی دولت موقت در این هیأت حضور داشتم، به ما سه نفر اختیار دادهشد قانون انتخابات را تهیه کنیم؛ و آنچه که تهیه میکردیم قانونی برای برگزاری انتخابات اول میشد.


    • ما سه نفر که موظف به تهیه قانون انتخابات بودیم جلسات بسیاری در این زمینه تشکیل دادیم اما به دلیل مشغله کاری فراوان، این جلسات بعد از ساعت 10 شب برای تدوین قانون انتخابات برگزار میشد و تا ساعات 11 و 12 ادامه می یافت. این هم مهم است در تاریخ بیاید. من در آن زمان پیشنهادی داشتم برای جلوگیری از تقلب در انتخابات و در این زمینه با کارشناسان خبره و معتقد به جمهوری اسلامی که در وزارت کشور بودند مشورت هم کردم . در آن دوره مشکل اساسی در انتخابات ، بیسوادی مردم بود. ... من برای این معضل پیشنهاد کردم که تمبر انتخابات تهیه کنند که در برخی کشورها نیز این عمل صورت میگرفته است و شرایط را برای رأیدهندگان آسانتر می کند حتی اگر شخص را نشناسند حداقل در انتخاب نوع ظاهر آنان میتوانند بر اساس این تمبرها تصمیم بگیرند ...در این زمینه با اداره پست هم صحبت کرده بودم که تمبر تهیه کنند... این عمل محاسنی داشت و تا حدودی مانع از تقلب در انتخابات میشد و درباره کسانیکه مثلاً به تعداد کمتر از 15 یا 12 نفر رأی میدادند، نمیشد به جای آنان تعداد اسامی افراد را در تعرفه اضافه نمود. اواخر جلسه بود و آقایان بیان کردند که این پیشنهاد خوبی است اما تصویب آن را برای جلسه بعدی میگذاریم؛ من هرچه اصرار کردم که در همین جلسه مصوب شود؛ نپذیرفتند، حدس آن را میزدم که اگر در این جلسه مصوب نشود دیگر کاری از پیش نخواهم برد؛ چون آقایان عضو هسته مرکزی حزب جمهوری بودند و این مسأله، موضوعی استراتژیک محسوب میشد ؛آنها میخواستند در ابتدا در جلساتشان مطرح و بررسی شود که پس از این و در جلسه بعدی این پیشنهاد تصویب نشد.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    [h=2]آخرین امام جمعه تهران در دوران حکومت 57 ساله پهلوی چه کسی بود؟[/h]
    آخرین امام جمعه تهران در دوران حکومت 57 ساله پهلوی چه کسی بود؟

    emami.jpg



    مرکز اسناد انقلاب اسلامی نوشت: سیدحسن امامی فرزند سیدابوالقاسم امام جمعه است سیدابوالقاسم، منصب امام جمعه تهران را از پدر سیدابوالقاسم، به نام آقا زینالعابدین امام جمعه، به ارث بـرده بودند.

    سیدحسن امامی درسال 1282 درتهران بدنیا آمد و در سال 1358 در لوزان سوئیس فوت کرد. او در 10 تیر ماه 1331 برای مدت کوتاهی به ریاست مجلس شورای مجلس انتخاب شد.
    تحصیلات دانشگاهی :مدرک فوق لیسانس از دانشکده حقوق لوزان سوئیس در سال 1312 و دکترای حقوق با ارائه رساله خود با عنوان «اساس قضایی مهر در فقه شیعه»


    تحصیلات حوزوی: کسب درجه اجتهاد از حوزه علمیه نجف
    مناصب حکومتی: امام جمعه تهران، رئیس مجلس شورای ملی ـ 1331، ریاست کل دادگستری تهران ـ 1323
    سیدحسن امامی فرزند سیدابوالقاسم امام جمعه است. امامی و پدرش، سیدابوالقاسم، منصب امام جمعه تهران را از پدر سیدابوالقاسم، به نام آقا زینالعابدین امام جمعه، به ارث بـرده بودند.
    سیدحسن امامی که آخرین امام جمعه تهران در دوران حکومت 57 ساله پهلوی است در سال 1281 شمسی در تهران به دنیا آمد خاندان وی نسل اندر نسل و به شکل موروثی امام جمعه تهران بودند و با حاکمان وقت روابط حسنه برقرار کرده و در تحولات سیـاس*ـی اجتماعی کشور، پشت قدرت حاکم را خالی نکردند.
    منصب امام جمعه از زمان صفویه تا پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی از نسل آیتالله میرمحمدصالح خاتون آبادی بوده و به این خاندان سپرده شد و از آن پس این خاندان به خاندان امام جمعه و سپس امامی شهرت یافت. وقتی فتحعلی شاه قاجار مسجد شاه «مسجد امام خمینی فعلی» را در بازار تهران بنا کرد، تصمیم گرفت آیتالله سیدمهدی خاتونآبادی را برای امامت جمعه از اصفهان به تهران بیاورد.
    وی تا 63 سالگی، این منصب را دارا بود و در سال 1283 قمری درگذشت میرزا ابوالقاسم فرزند ارشد سلطانالعلماء (برادر سیدمهدی) برای فوت سیدمهدی به تهران آمد و چون وی دارای فرزند ذکور نبود میرزا ابوالقاسم در تهران ماند و با حکم فتحعلی شاه قاجار امام جمعه تهران شد.
    پس از درگذشت میرزا ابوالقاسم چون فرزندش میرزا زینالعابدین خردسال بود، سیدمرتضی برادر میرزا ابوالقاسم، کفالت امور امام جمعه را برعهده گرفت و زمانی که زینالعابدین به 18 سالگی رسید، به فرمان ناصرالدین شاه امام جمعه تهران شد. نکتهی جالب دربارهی زینالعابدین این است که وی را شخصی بیسواد و به تعبیری بیسوادترین امام جمعه در تاریخ ایران و اولین امام جمعهی فراماسونر ایران میدانند ـ زینالعابدین داماد ناصرالدین شاه بودـ نامه نگاریهای وی در جریان تحریم توتون و تنباکو با میرزای شیرازی جزء سندهای تاریخی به شمار میرود.
    با درگذشت سیدزینالعابدین منصب امامت جمعه به فرزند ارشد وی سیدابوالقاسم که داماد مظفرالدین شاه نیز بود محول شد. ازدواج وی با دختر مظفرالدین شاه بسیار بحثبرانگیز بود ـ زیرا پس از مهاجرت اول علما به حرم عبدالعظیم حسنی علیهالسلام صورت گرفت.
    آنگونه که ناظمالاسلام کرمانی روایت کرد. وی بدون داشتن صلاحیت علمی لازم، اقدام به انتشار رسالهی علمیه نمود ـ نکتهی جالب دربارهی سیدابوالقاسم این بود که وقتی موقرالسلطنه که یکی از مخالفین دربار شده بود را گرفتند همسرش را به زور از وی جدا کردند و با اینکه به زور جدایش کرده بودند و نمیتوانستند به عقد کسی دربیاورند، وی را به عقد سیدابوالقاسم درآوردند. سیدابوالقاسم یکی از مخالفین سرسخت مشروطه و حامی سرسخت مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه بود.
    تصمیم علما برای بست نشینی در زاویه حرم حضرت عبدالعظیم علیهالسلام واقعهای بود که با طرحریزی وی در مسجد شاه اتفاق افتاد ـ در آن مجلس سیدجمال واعظ، سخنرانی تندی علیه علاءالدوله نمود بهطوری که امام جمعه به شدت با وی برخور کرد و بین طرفداران امام جمعه و مشروطهخواهان درگیری به وجود آمد. پس از عزل سیدابوالقاسم توسط مشروطه خواهان برادرش میرسیدمحمد از طرف آنان امام جمعه شد و در سال 1324 قمری فوت کرد.
    وی 36 سال امام جمعه تهران بود: سیدمحمد علیرغم برادر بزرگش، مشروطه خواهی سرشناس بود. وی در هیأت 28 نفرهای قرار داشت که پس از سقوط محمدعلی شاه در تیر 1288 اداره کشور را به عهده گرفتند. وی همچنین جزء هیأتی بود که برای محاکمه مخالفان مشروطهی استحاله شده تشکیل شد و حکم به اعدام شهید شیخ فضلالله نوری کرد.
    پس از اینکه سیدمحمد امامزاده درگذشت، مشروطهخواهان دوباره به برادرش سیدابوالقاسم که از طرف مجلس عزل شده بود پیشنهاد دادند که امام جمعه شود که وی به خاطر کسالت نپذیرفت ـ در نتیجه از طرف شاه به آقای سیدجواد ظهیرالاسلام خواهرزاده ی مظفرالدین شاه که نیابت و تولیت مسجد سپهسالار را برعهده داشت و همچنین بیش از آن در زمان احمدشاه برای مدتی تولیت حرم و آستان قدس رضوی شده بود پیشنهاد داده شد که وی قبول نکرد و در نتیجه آخرین بازماندهی خاندان امام جمعه سیدحسن امامی منصوب شد.
    امامی هم مانند اجدادش نوکر دست به سینهی دربار و انگلیس بود ـ یکی از دوستان امامی میگوید: در اولین روزهایی که زمزمه تشکیل دو حزب سیـاس*ـی در ایران باز شد چون جست و گریخته شنیده میشد که امام جمعه تهران کاندیدای دبیرکلی یکی از این دو حزب است لذا امامی با عجله به لندن رفت و در آنجا با «دنیس رایت» معاون وزارت خارجه انگلستان و کاردار سابق سفارت انگلیس در تهران که از دوستان ایشان بود ملاقات کرده و از وی در مورد شرکت در احزاب مشورت و استمزاج نمود و دنیس رایت هم که نفوذ زیادی بر امام جمعه دارد به وی تجویز کرد که حتیالمقدور از قبول این کار شانه خالی نکند.
    امامی در دورهی هفدهم مجلس شورای ملی نقش تأثیرگذاری را ایفا کرد ـ چراکه پس از انتخابات دورهی هفدهم و بازگشت مصدق از دادگاه لاهه و در بحبوحهی مبارزات نهضت ملی شدن نفت با وجود اظهار تمایل اکثریت نمایندگان مجلس جدید به نخستوزیری مجدد مصدق، ناگهان وی از سمت خود استفعا میدهد ـ علت این امور کارشکنی اقلیت مجلس تحت رهبری حسن امامی بود.
    عدم ابراز تمایل سنا به زمامداری مصدق و اختلاف بر سر درخواست اختیارات بیشتر برای نخستوزیری دلیلی بود که نگذاشت مصدق مجدداً نخستوزیر شود. بعد از آن سیدحسن امامی با اکثریت آرا توانست به عنوان رئیس مجلس شورای ملی انتخاب شود (در اردیبهشت 1331 تصویب اعتبارنامه وی جنجال بزرگی آفرید و همین باعث شد تا وی در 10 تیر 1331 با 39 رأی از 76 رأی به ریاست مجلس برگزیده شود) ریاست وی یک ماه بیشتر دوام نیاورد و وی در تاریخ 31/4/1331 بعد از جریان 30 تیر به بهانهی رفتن به اروپا از سمت خود کنار کشید.
    وی از آن به بعد فعالیت سیـاس*ـی واضحی نداشت و جدای از مسائل سیـاس*ـی به تدریس و تألیف در علم حقوق پرداخت. کتب وی نیز در علم حقوق به عنوان منابع اصلی به شمار میرود. وی همواره در اعیاد بهطور جداگانه از گروه روحانیون به مراسم تبریک عید (سلام) نزد شاه میرفت ـ در سال 1343 به همراه جعفر شریفامامی یک لژ فراماسونری به نام لژ نور را تشکیل داد ـ جریان این واقعه از این قرار بود که شریف امامی بعد از نخستوزیری هویدا به سمت فراماسونری روی آورد.
    شریف امامی قبلاً هم در زمان نخستوزیریاش در تشکیلات فراماسونری استاد اعظم بود و با تسلط بر لژهای ماسونی آنچه استاد اول میگفت عمل میکرد. شریف امامی برای اعمال نفوذ خود ابتدا حزب جمعیت ایرانی طرفدار حکومت جهانی را ایجاد کرده بود تا در برابر حسنعلی منصور قرار گیرد که حزب ایران نوین را سرپرستی میکرد. و سپس به تقویت فراماسونری در ایران پرداخت به همین دلیل با سیدحسن امام جمعه قرار میگذارند تا لژ اعظم ایران را برای سرپرستی کلید لژهای فراماسونری وابسته به کشورهای اسکاتلند، انگلستان، فرانسه و آلمان را به وجود آوردند.
    در یکی از گزارشهای ساواک در این زمینه چنین آمده که: چون از لحاظ موقعیت مملکتی صلاح نبود شاه ریاست فراماسونری ایران را قبول کند و دکتر لقمان ادهم هم کهولت سن داشت و امام جمعه تهران هم معمم بود قرار شد مهندس شریف امامی رئیس لژ ایران گردد.
    سیدحسن امامی اواخر عمرش را در لوزان سوئیس گذراند و در همانجا در سال 1358 در شرایطی که سرطان داشت و قادر به تکلم نبود درگذشت.
     

    MILAD_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    27,940
    امتیاز واکنش
    17,247
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    تجریش
    نقش شاه و دربار در ناکارآمدي دولتها سالهاي 1332-1320(1)


    نويسنده:علي محمد ي*




    چکيده
    بررسي تاريخ پرتحرک سياسي - اجتماعي ايران همچون چراغ فروزاني است براي نسل امروز و فردا تا با عبرت گرفتن از سرنوشت گذشتگان ، شرايط زمان را بهتر بشناسند و درباره آنها به درستي قضاوت کنند .
    تاريخ ايران نيز عليرغم قدمت ، مدنيت ، نقاط ضعف و قوت فراواني مقابل ديدگان نقاد و منصف قرار مي دهد . در اين مقاله سعي شده است که با توجه به اينکه سالهاي پس ازاشغال ايران در شهريور 1320 تا مرداد 1332 از جايگاه ويژه اي در تاريخ معاصر برخوردار مي باشد . به بررسي گوشه اي از تحولات اين مقطع پرداخته شود .
    در اين مقاله تحقيقي به اين سئوال که چرا دولتهاي بين سالهاي 1320تا 1332 در ايران از کارآمدي و ثبات لازم برخوردار نبوده اند پاسخ داده خواهد شد . براي پاسخ به سئوال به نقش دربار و شاه به عنوان يکي از عوامل اصلي بي ثباتي و ناکارآمدي دولتها پرداخته شده است و با بيان نمونه هايي از دخالت هاي دربار و شاه در تضعيف کابينه ها و سقوط نخست وزيراني که شاه به آنان تمايل نداشته به اثبات فرضيه تحقيق مبني بر اينکه :
    « دولتها سالهاي 1332-1320به علت دخالت هاي مکرر دربار و شاه نتوانستند از ثبات و کارآيي لازم برخوردار باشند » مي پردازيم .
    واژگان کليدي
    شاه ، دربار ، کابينه (قوه مجريه )، مجلس (قوه مقننه )، نخست وزير ، ارتش ، احزاب سياسي
    مقدمه
    تاريخ صرفاً فهرستي از رويدادهاي تاريخي نيست ، بلکه گزراشي واقعي و يک پارچه از روابط ميان اشخاص ، رويدادها ، زمانها و مکانهاست ما تاريخ را براي شناخت گذشته به کار مي بريم و با استفاده از آن مي کوشيم زمان حال را در پرتو رويدادها و تحولات گذشته بشناسيم .
    آيات بسياري در قرآن مجيد در تأکيد بر مطالعه و تعمق در تاريخ و سير در زمين نازل شده است (آيه 9 سوره نور )که به منزله عبرت آموزي و تجربه اندوزي از گذشتگان مي باشد .
    اگر حوادث گذشته را با توجه به اهميت آن که در بالا عنوان شد ، بنگريم يک نوع پيوستگي همچون حلقه هاي زنجير در آن مشاهده خواهيم کرد و به کلامي ديگر تاريخ امروز را نمي توانيم جدا از تاريخ گذشته به حساب آوريم و چون مي خواهيم فرداي بهتري براي فرزندانمان مهيا کنيم چاره اي نداريم که گذشته را خوب بشناسيم .
    با اين مقدمه که در وصف اهميت تاريخ گفته شد هدف ما در اين مقاله بر اين اصل قرار دارد که با توجه به اين که سال هاي پس از اشغال از شهريور 1320تا مرداد 1322 از جايگاه ويژه اي در تاريخ معاصر ايران برخوردار مي باشد به بررسي گوشه اي از تحولات سياسي ايران در اين دوران بپردازيم .
    در اين مقطع با اشغال ايران و روي کار آمدن محمد رضا شاه جوان شاهد بروز تغييراتي عمده در ساختارهاي سياسي ، اقتصادي و اجتماعي جامع هستيم . قدرت که تا آن زمان کاملاً در دست هاي يک نفر متمرکز شده بود از حالت تمرکز خارج شده و بين نهادهاي مختلف و جداگانه همچون مجلس ، دربار ، سفارتخانه هاي خارجي ، کابينه ، احزاب و گروههاي ذينفوذ تقسيم شد . تعداد اين مراکز قدرت ، منجر به آسيب پذير شدن کابينه ها و تزلزل نخست وزيران گرديد و آنان را از توان کافي براي روياروئي با مسائل موجود اجتماعي - سياسي تهي ساخت .
    محد رضا شاه همواره قدرت پدرش را به ياد داشت و در آرزوي رسيدن به آن بود . اما از آن جائيکه قدرت در قطب هاي متعددي پراکنده شده بود و آنها هر يک در جهت تفوق بر ديگري تلاش مي کردند . لذا شاه و دربار نيز سخت مي کوشيدند تا در اين منازعه سياسي بر رقيبان خود پيروز گردند . به همين خاطر به شکل هاي مختلف در صدد افزايش قدرت سلطنت خود بر آمدند .
    در دوران مورد بررسي ، دربار در تضعيف کابينه هايي که مجلس بر سر کار مي آورد و همراه با شاه و دربار نبودند نقش عمده ي ايفا مي کرد و اگر کابينه يا نخست وزيري مي کوشيد تا در برابر دربار اظهار وجود کند به اتحاء مختلف مورد انتقاد و کارشکني قرار مي گرفت .
    با در نظر گرفتن مدت زمامداري نخست وزيران سالهاي 1320تا 1332 که برخي دو يا سه بار به نخست وزيري رسيدند و تعداد کابينه ها که بيست و سه بار ترميم گرديدند .ميانگين عمر هر کابينه به عنوان يک شاخص ثبات و کارآمدي بيش از سه ماه و نيم نمي باشد که با احتساب ترميم ها به هشت ماه مي رسد که در هر دو صورت نشان دهنده بي ثباتي دولت ها در اين مقطع مي باشد .
    براي بررسي دليل اين بي ثباتي و ناکارآمدي سئوال اصلي ما در اين مقاله اين است که : چرا دولت هاي سالهاي 1320-1332در ايران از ثبات و کارآمدي لازم بر خوردار نبوده اند ؟در جواب اين سئوال فرضيه زير به عنوان پاسخ احتمالي در نظر گرفته شده است . دولت هاي سالهاي 1332-1320به دليل دخالت هاي دربار نتوانستند از ثبات و کارآيي لازم برخوردار باشند .
    در مقاله حاضر در نظر است براي رسيدن به پاسخ سئوال و اثبات فرضيه به بررسي نقش دربار و شاه و شيوه هاي مقابله آنها با دولت ها و کابينه ها و نخست وزيران پرداخته شود . محمد رضا شاه (1357-1320)
    در پي خروج رضا شاه از کشور درنتيجه حمله نيروهاي انگليس و شوروي به ايران که در شهريور 1320صورت گرفت ، محمد رضا شاه وليعهد 22ساله به جاي پدر بر تخت سلطنت نشست با اين شرط که از آن پس طبق قانون اساسي سلطنت کند نه حکومت .
    به موجب اصل 44 متمم قانون اساسي «شخص شاه از مسئوليت مبري است وزراي دولت در هر گونه امور مسئول مجلسين هستند » اصل 64 رابـ ـطه ميان شاه و وزيران کابينه را از اين هم صريح تر بيان مي کرد . « وزرا نمي توانند احکام شفاهي يا کتبي پادشاه را مستمسک قرار داده سلب مسئوليت از خودشان بنمايند .»
    با آنکه تعريف حدود و ثغور اختيارات پادشاه طبق قانون اساسي وظايف پادشاه را آشکارا به امور تشريفاتي محدود مي ساخت ، وظيفه رسمي پادشاه تعيين نخست وزير ، معمولاً پس از رأي تمايل اکثريت مجلس به نفع وي بود . شاه مي بايست فرمانهايي را که قبلاً وزرا امضاء کرده بودند ، توشيح کند . او مي توانست مجرمان را مورد عفو قرار داده ، همچنين هيأت هاي ديپلماتيک به خارج اعزام دارد ، وزيران خارجي را به حضور بپذيرد و به مشورتهاي تشريفاتي به اعضاء هيأت دولت يا مجلس بپردازد ، شاه وظايف بي شمار ديگري را نيز دارا بود که از صدور فرمان انتخابات تا افتتاح رسمي مجلس ، از مراسم متعدد برگزاري سلام در مواقع رسمي تا پيشبرد امور خيريه ، را در برمي گرفت . اين واقعيت که جلسات هيأت دولت اغلب در حضور وي تشکيل مي شد به او حق مي داد که نقشي بيش از ايفاي نقش تشريفاتي در امور سياسي داشته باشد . مهمترين نقش شاه که طبق قانون اساسي از محدوده تشريفات فراتر مي رفت ، مقام فرماندهي کل نيروهاي مسلح بود که درواقع بخش عمده اي از نفوذ وي از اين مقام بر مي خاست و شاه از اينکه نقش درجه دوم و غير فعالي در قانون اساسي به وي واگذار گرديده بود ناراضي و در طول اين مدت سعي در افزايش اين اختيارات داشت . شاه در پي آن بود که براي ايفاي نقش بالاتر از مقام در نظر گرفته شده در قانون اساسي و تحقق آرزوي حکومت کردن و نه صرفاً سلطنت کردن دست به کوشش جهت برداشتن موانع و محدوديت هاي قانوني که داشت بزند و از تقسيم قدرت با ديگر نهادهاي سر باززند .
    دربار
    با خروج رضا شاه از نفوذ دربار بسيار کاسته شد . دربار به عنوان ستون خيمه حکمومت رضا شاه محسوب مي شد که حال اين ستون با توجه به شرايط به وجود آمده در کشور متزلزل گريده بود . هر چند به گفته آقاي عظيمي از نظر نهادي جايگاه پادشاه و موقعيت دربار به هيچ وجه دگرگون نشد و نبرد بر سر قدرت به سبک سنتي و به شيوه مسلط ادامه يافت . نبردي که در روند تکوين آن دربار و درباريان مدعي اصلي به شمار مي رفتند و دربار و شاه سعي مي کردند که موقعيت خود را در فرصت هاي مختلف بهبود بخشند .
    قوه مجريه
    با سقوط رضا شاه قوه مجريه به تدريج جايگاه قانوني خود را پيدا کرد . مفاهيمي چون مسئوليت مشترک وزراء هيأت دولت و مسئوليت در قبال نسخت وزير معنا و مفهوم پيدا کرد . سرسپردگي به دربار و شخص اول مملکت به تدريج جاي خود را به مسئوليت در قبال مجلس و هيأت دولت داد . اين تحول آن چنان چشمگير بود که برخي از رجال مستقل تر و استخوان دار تر عصر بعد از رضا شاه همچون احمد قوام به شدت مخالف هر گونه تماس و ارتباطي ميان وزرا و مسئولين دولتي با دربار و شخص شاه بودند . به عنوان نمونه احمد قوام در زمان نسخت وزيري اش خيلي جد از يکي از وزرايش که با دربار تماس داشته مي خواهد که به دليل ارتباط غير مجاز با دربار بلافاصله استعفايش را تقديم دارد .
    دربار و کابينه ها
    موقعيت نامشخص يا مبهم کابينه از نظر قانون اساسي و سستي نهادين آن موجب تسهيل و تشويق تجاوزهاي مکرر دربار به قلمرو اختيارات قوه مجريه نيز مي گرديد .
    کمتر کابينه اي بر سر کار مي آمد که دربار به طور مستقيم يا غير مستقيم در آن نمايندگي نداشته باشد و از سال 1327 به بعد دربار به گونه اي فزاينده در تشکيل دولتها قدم پيش گذارد و مناصب وزارت را به نامزدهاي مختلف خود سپرد . موفقيت دربار در اين کار با بهره برداري از چند دستگي و حالت سکون و انفعال موجود ميان اکثر نمايندگان و نيز اعمال فشار مستقيم يا غير مستقيم ، جلب نظر رهبران فراکسيونهاي عمده و پخش داستانهاي دروغين يا مبالغه آميز درباره تهديدهاي داخلي يا خارجي حاصل مي شد . در مواقعي که دولتي به حد کافي نماينده منافع دربار نبود دربار پشتيباني خود را از آن دريغ مي داشت ، ولو اينکه خطري براي دربار محسوب نمي شد . با اين همه دربار شرايط عادي با دولتي ميان مايه که نخست وزير ضعيف النفس در رأس آن قرار گرفته باشد به مخالفت بر نمي خاست .
    در يک از مقالات شاه با شپرد (1) سفير انگلستان در ايران ، شاه بر اين اعتقاد خود تأکيد و عنوان مي کند که :
    (.. قدرت حکومت بايد از شاه نشأت بگيرد و اصرار ورزيد که سلطنت در سنت هاي مردم ريشه دوانده و از فکرشان غير قابل تفکيکي است .) لوروژن شپرد به يانگر 9.وئن 1950)
    لوروژن (2) سفير انگليس در ايران در آبان ماه 1328 در گزارشي به وزارت امور خارجه در خصوص دولت هاي ضعيف برگزيده از سوي شاه عنوان مي کند :
    (... توالي دولت هاي ضعيف که از سوي شاه بر گزيده و حمايت شده اند ، عملاً ، کار ... را به فلج کشانده است و ... قانون به چنان درجه اي از خفت و خواري کشانده شده است که حتي براي ايران شايان توجه است .(لوروژتل به بوين 18 نوامبر 1949)
    پيتر آوري (3) در کتاب معاصر ايران در خصوص ضعف کابينه ها مي نويسد :
    (موضوع ضعف کابينه ها در برابر مجلس ، بر اثر دخالت هاي شاه پيچيده تر مي شد . اين مشکل فقط پس از مبارزه نهائي شاه مصدق در سال 1953(1332) شمسي حل گرديد . در حالي که مجلس دلايلي براي ساقط کردن نسخت وزيران داشت ، مقام سلطنت نيز شرايط و قيودي را براي قدرت نسخت وزير و ثبات کابينه قائل مي شد . از اين رو رقباي نخست وزير از حمايت احتمالي شاه برخوردار مي شدند . اين حمايت غالباً موقتي بود و پشت پرده صورت مي گرفت . حمايت پشت پرده به اين معني بود که به صورت رمز و کنايه ، پيام هاي تلفني ، شرفيابي هاي شتاب آميز و شبانه و تحريکات عليه کابينه مصدق انجام مي شد .)(پيتر آوري، 1377،ص 255)
    پی نوشت ها :
    *عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد آشتيان.
    1-Francise Sheepard
    2-Sir John Lorgtel
    3-Peter Avery
    منبع:
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا