پارگراف کتاب

  • شروع کننده موضوع *SAmirA
  • بازدیدها 22,674
  • پاسخ ها 686
  • تاریخ شروع

MASUME_Z

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/04/18
ارسالی ها
4,852
امتیاز واکنش
29,849
امتیاز
1,120
من با استعداد بودم . یعنی هستم . بعضی وقت‌ها به دست‌هایم نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم که می‌توانستم پیانیست بزرگی بشوم . یا یک چیز دیگر . ولی دست‌هایم چه کار کرده اند ؟ یک جایم را خارانده‌اند ، چک نوشته‌اند ، بند کفش بسته‌اند ، سیفون کشیده‌اند و غیره .دست‌هایم را حرام کرده‌ام .
همین‌طور ذهنم را...!

عامه‌پسند | چارلز بوکوفسکی


Please, ورود or عضویت to view URLs content!



من دريافته ام كه دوست داشته شدن هيچ و اما دوست داشتن همه چيز است و بيش از آن بر اين باورم كه آنچه هستي ما را پر معني و شادمانه مي سازد، چيزي جز احساسات و عاطفه ما نيست....پس آنكس نيك بخت است كه بتواند عشق بورزد...!

شادماني هاي كوچك | هرمان هسه


Please, ورود or عضویت to view URLs content!



به زودی . به زودی . به زودی . به زودی . این به زودی کی خواهد بود ؟ چه کلمه هراس انگیزی است این به زودی . به زودی ممکن است یک ثانیه دیگر باشد . به زودی می تواند یک سال طول بکشد . به زودی کلمه ای است هراس انگیز . این به زودی آینده را در هم می فشارد ، آن را کوچک می کند و دیگر هیچ چیز مطمئنی در کار نخواهد بود . هر چه هست دودلی و تزلزل مطلق خواهد بود . به زودی هیچ نیست و به زودی چه بسا چیزهایی است . به زودی همه چیز است . به زودی مرگ است ...!

قطار به موقع رسید | هاینریش بل


Please, ورود or عضویت to view URLs content!
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • MASUME_Z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/18
    ارسالی ها
    4,852
    امتیاز واکنش
    29,849
    امتیاز
    1,120
    چه با شتاب آمدی ! گفتم برو ! اما نرفتی و باز هم کوبه در رو کوبیدی. گفتم: بس است برو ! گفتم اینجا سنگین است و شلوغ . جا برای تو نیست .اما نرفتی . نشستی و گریه کردی ان قدر که گونه های من خیس شد . بعد در رو گشودم و گفتم نگاه کن چه قدر شلوغ است ! و تو خوب دیدی که انجا چه قدر فیزیک و فلسفه و هنر و منطق و کتاب و مجله و روزنامه و خط کش و کامپیوتر و کاغذ و حرف و حرف و حرف و تنهایی و بغض و یاس و زخم و دل تنگی و اشک و آشوب و مه و مه و مه و تاریکی و سکوت و ترس و اندوه و غربت در رهم ریخته بود و دل گیج گیج بود . و دل سیاه و شلوغ و سنگین بود . گفتی اینجا رازی نیست ؟ گفتم : راز ؟ گفتی :
    من امدم ...!


    روی ماه خداوند را ببوس| مصطفی مستور



    363177_564.jpg



    انسان می تواند شهری را تغيير دهد و جای آن را عوض كند ولی هيچ كس نمی تواند مكان يك چاه را عوض كند؛ كسانی كه يكديگر را دوست دارند هم را می يابند، تشنگی شان را برطرف می كنند خانه شان را می سازند و بچه هايشان را در كنار چاه بزرگ می كنند . اما اگر يك روز يكی از آنها تصميم بگيرد كه برود چاه به دنبال او نخواهد رفت ... عشق همانجا می ماند، رها شده اما همواره سرشار از آب پاك و خالص...!

    كنار رود پيدرا نشستم و گریستم | پائولو كوئيلو


    Please, ورود or عضویت to view URLs content!



    از راننده تاکسی می خواهم مرا انتها بلوار پیاده کند. باید کمی راه بروم. به قوطی کنسرو تخیلاتم لگد می زنم. از تلفن های همراه بیزارم، از ساگان بیزارم، از بودلر، از همه این حقه بازی ها بیزارم. از غرور خویش بیزارم...!

    دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد| آنا گاوالدا | مترجم: الهام دارچینیان


    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     
    آخرین ویرایش:

    MASUME_Z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/18
    ارسالی ها
    4,852
    امتیاز واکنش
    29,849
    امتیاز
    1,120
    از وقتی او را گم کردم، از زمانی که یک دیوار سنگین، یک سد نمناک بدون روزنه به سنگینی سرب جلوی من و او کشیده شد، حس کردم که زندگیم برای همیشه بیهوده و گم شده است. اگر چه نوازش نگاه و کیف عمیقی که از دیدنش بـرده بودم یکطرفه بود و جوابی برایم نداشت؛ زیرا او مرا ندیده بود، ولی من احتیاج به این چشمها داشتم و فقط یک نگاه او کافی بود که همه مشکلات فلسفی و معماهای الهی را برایم حل کند. به یک نگاه او دیگر رمز و اسراری برایم وجود نداشت...!

    بوف کور | صادق هدایت

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!



    وقتی دنیا را آفرید حتم دارم که خود را توی هچل انداخت. ماهی فریاد می زند : ای خدا مرا کور نکن . نگذار وارد تور شوم . ماهیگیر داد می زند : خدایا ماهی را کور کن . وادارش کن وارد تور شود . خدا به کدامش گوش کند؟ گاهی حرف ماهی را گوش می کند و گاهی حرف ماهی گیر را . و این جوریست که دنیا می چرخد...!

    آخرین وسوسه مسیح | نیکوس کازانتزاکیس


    Please, ورود or عضویت to view URLs content!



    اگر آدم بخواهد به تمام خطراتی که متوجه ما هستند فکر کند باید اصلا پای خود را از خانه بیرون گذارد . وقتی هم در خانه ماند باید از جایش تکان نخورد . چون در آنجا هم ممکن است بلایی بر سرش بیاید . چه بسا کسانی که در حمام برق می گیردشان . یا اینکه پایشان روی پله ها لیز می خورد و می شکند یا موقع بریدن کالباس انگشتشان را می برند . اگر بخواهیم به این چیزها فکر کنیم باید از جایمان تکان نخوریم . همان جا روی اولین پله بنشینیم . مثل کرم های حشره ای وحشت زده که فقط به یک چیز فکر می کنند: انواع مرگ...!

    اگر خورشید بمیرد | اوریانا فالاچی


    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     
    آخرین ویرایش:

    MASUME_Z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/18
    ارسالی ها
    4,852
    امتیاز واکنش
    29,849
    امتیاز
    1,120
    آدمها هیچ وقت تنها نیستند . وقتی آدم تنها شد کافی است کسانی را که دوست دارد در نظر مجسم کند، مجسم کند که آن آدمها در ذهن او حضور دارند، کاری ندارد، همین...!

    ناپدیدشدگان | آریل دورفمان


    363183_322.jpg



    ارزشش را دارد از درخت انجیر بالا برویم تا شاید بتوانیم انجیری بچینیم. این کار، بهتر از این است که زیر سایه‌اش دراز بکشیم و منتظر افتادن میوه بمانیم. در هر حال، باید به استقبال خطر رفت...!

    دخمه | ژوزه ساراماگو


    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     
    آخرین ویرایش:

    MASUME_Z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/18
    ارسالی ها
    4,852
    امتیاز واکنش
    29,849
    امتیاز
    1,120
    پیوسته در تاریخ ساعتی فرا می‌رسد که در آن، آنکه جرأت کند و بگوید دو دوتا چهارتا می‌شود مجازاتش مرگ است. و مسئله این نیست که چه پاداش یا مجازاتی در انتظار این استدلال است. مسئله این است که بدانیم دو دوتا چهارتا می‌شود، آری یا نه؟

    طاعون | آلبر کامو


    367371_623.jpg



    بعضی چیزهای دور و برمان تغییر می کند، آسان تر می شود یا سخت تر، این جوری یا آن جوری، اما در اصل هیچ چیز تغییر واقعی پیدا نمی کند. من به این اعتقاد دارم. تصمیمات خودمان را گرفته ایم، زندگیمان در جریان است، و آن قدر ادامه پیدا می کند تا به آخر برسد. اما اگر این طور است پس بعدش چی؟ منظورم این است آخه که چی، به این موضوع اعتقاد داشته باشی اما پنهان کنی، تا این که یک روز اتفاقی بیفتد که باید چیزی را عوض کند، بعد ببینی در نهایت هیچ چیز قرا نیست عوض بشود. آن وقت چی؟ در این اثنا، حرف ها و رفتار دوروبری هایت طوری باشد که انگار تو همان آدم دیروزی، یا دیشبی، یا پنج دقیق پیش هستی. اما تو داری توی یک بحران دست و پا می زنی. حس می کنی
    قلبت لطمه دیده...!

    وقتی از عشق حرف می زنیم | ریموند کارور


    367372_892.jpg
     
    آخرین ویرایش:

    MASUME_Z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/18
    ارسالی ها
    4,852
    امتیاز واکنش
    29,849
    امتیاز
    1,120
    همه ی خاطرات و اتفاقات ناگوار با مرور زمان به فراموشی سپرده خواهند شد یا دیگر مانند قبل آزار دهنده نخواهند بود. همانطور که دریا جای پا را در ماسه ها از بین می برد...!

    ... هر کدام از ما سه موجود هستیم. یک وجود شیئی داریم که همان جسم ماست، یک وجود روحی که همان آگاهی ما و یک وجود کلامی یعنی همان چیزی که دیگران درباره ی ما می گویند. وجود اول یعنی جسم، خارج از اختیار ماست. این ما نیستیم که انتخاب می کنیم قد کوتاه باشیم یا گوژ پشت. بزرگ شویم یا نه، پیر شویم یا نشویم، مرگ و زندگی ما در دست خود ما نیست. وجود دوم که اگاهی ماست،

    خیلی فریبنده و گول زننده است: یعنی ما فقط از آن چیزهایی که وجود دارند، آگاهی داریم. از آنچه که هستیم. می توان گفت آگاهی قلم موی چسبناک سر به راهی نیست که بر واقعیت کشیده شود. تنها وجود سوم ماست که به ما اجازه می دهد در سرنوشتمان دخالت کنیم. به ما یک تئاتر، یک صحنه و طرفدارانی می دهد...!

    ... شهرت بیشتر برازنده ی مردگان است. لباس عاریه ای است که به تن زندگان مضحک مینماید...!

    ... زیبایی، لعنتی است که جز کاهلی و رخوت به بار نمی آورد. و زشتی، برکتی که باعث استثناعات می شود و می تواند سرنوشت یک زندگی را شکوهمندانه رقم بزند...!

    ... موفقیت معمولا چیزی نیست که هنرمند آن را به وجود آورد بلکه این مخاطب است که آن را می آفریند...!

    زمانی که یک اثر هنری بودم | اریک امانوئل اشمیت


    367373_509.jpg





    مگر انسان میتواند حالات خود را با کلمات بیان کند؟

    اما همدلی و همزبانی حسن بزرگی ست. تو برای همدل و همزبان خود لازم نیست همه چیز را بگویی تا او اندکی از تو را بفهمد. بلکه کافی ست اندکی بر زبان بیاوری تا او همه تو را دریابد...!

    ... آدمهای سالم مثل هم هستند، زیرا خوشبختی یک رنگ دارد.

    این بدبختی ست که رنگارنگ است...!

    ... اندیشیدن را جدی بگیریم. اندیشیدن. آنچه ما کم داریم مردان و زنانی است که اندیشیدن را جدی گرفته باشند. اندیشیدن باید به مثابه یک کار مهم تلقی شود. اندیشه ورزیدن.

    بند زبان را ببندیم و بال اندیشه بگشاییم. نویسنده نباید فقط در بند گفتن باشد.

    برای گفتن همیشه وقت هست، اما برای اندیشیدن ممکن است دیر بشود.

    چرا یک نویسنده نباید مغز خود را برای اندیشیدن و برای تخیل تربیت کند؟...!

    نونِ نوشتن | محمود دولت آبادی


    367374_769.jpg
     
    آخرین ویرایش:

    MASUME_Z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/18
    ارسالی ها
    4,852
    امتیاز واکنش
    29,849
    امتیاز
    1,120
    همه ی بادكنك ها روزی می تركند . حقايق و روياهای زندگی چون بادكنكی است كه كودكی در دست گرفته و به دنبال خود می كشد.

    كودك با شنيدن صدای تركيدن بادكنكش به گريه می افتد ، اما بعد به دنبال بادكنك تازه ای مي گردد . زندگی تسلسل بادكنك هاست...!

    ابرصورتی | عليرضا محمودی ايرانمهر


    367375_901.jpg




    برای مردم غمگین زندگی در شهر آسانتر است. در شهر شخص می تواند صد سال زندگی کند بدون انکه متوجه شود مرده و خیلی وقت پیش تبدیل به خاک شده است...!

    موسیقی مرگ | لئو تولستوی


    367376_689.jpg



    - وقتی بچه بودید دلتان می‌خواست بعد‌ها چه کاره شوید؟

    - قهرمان تیراندازی با کمان.
    - خیلی به شما می‌آید.
    - چون سوالم را به خودم برنگرداند، ادامه دادم: من، وقتی بچه بودم می‌خواستم خدا بشوم. خدای مسیحیان. حدود پنج سالگی فهمیدم که آرزویم تحقق ناپذیر است. بنابراین کمی آن را تعدیل کردم و تصمیم گرفتم مسیح بشوم. مصلوب شدن خود را مقابل تمام بشریت در ذهنم می‌دیدم. در هفت سالگی، فهمیدم که این هم هرگز برایم اتفاق نخواهد افتاد. بعد با فروتنی بیشتر، تصمیم گرفتم یک شهید بشوم. سالها به این انتخاب پایبند ماندم. آن هم درست از آب در‌نیامد.
    - و بعد؟
    - خودتان می‌دانید: در شرکت یومیموتو حسابدار شدم. و فکر می‌کنم که نمی‌توانستم بیشتر از این تنزل پیدا کنم.
    - با لبخندی تمسخر آمیز پرسید: این طور فکر می‌کنید؟...!

    ترس و لرز | املی نوتومب


    367377_764.jpg
     
    آخرین ویرایش:

    MASUME_Z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/18
    ارسالی ها
    4,852
    امتیاز واکنش
    29,849
    امتیاز
    1,120
    اگر نتوانیم تنهاییمان را در آغـ*ـوش کشیم، از دیگری به عنوان سپری در برابر انزوا سود خواهیم جست...!

    ... بی حساب بچه دار شدن اشتباه است، بچه دار شدن برای کاستن از تنهایی خویش غلط است، هدف دار کردن زندگی با تولید چون خودی، اشتباه است.

    و اشتباه است اگر با تولید مثل، درصدد رسیدن به جاودانگی باشیم...!

    وقتی نیچه گریست | اروین یالوم


    367378_245.jpg




    پیر میگوید: من اغلب از خود میپرسم که چه باید بکنم . در هفتادو پنج سالگی میتوان افکار خود را عوض کرد ولی نمیتوان عادات خود را تغییردارد ...... نفرت من از وضع موجود ناشی از کینه سیـاس*ـی نیست ، مثل کینه یک رای دهنده انتخاباتی نیست ، بلکه نفرتی انسانی است که این جامعه را غیر قابل قبول می داند . بلی ، آن وقت است که من از خود می پرسم چه باید بکنم؟...!

    ...دن پائولو میگوید: شنیده ام که در این کوه معدن هست .

    بونیفاتسیو جواب می دهد: خدا نکند که معدن باشد .

    دن پائولو نمی فهمد که چرا ، چوپان توضیح می دهد :

    مادام که کوه فقیر است از آن ماست , اما همین که معلوم شد غنی است دولت آن را تصاحب خواهد کرد . دولت یک دست دراز دارد و یک دست کوتاه . دست دراز به همه جا می رسد و برای گرفتن است , و دست کوتاه برای دادن است و فقط به کسانی می رسد که خیلی نزدیکند...!

    ...ماگاشیا میگوید: باز خوشا به حال خر . خر فقط تا بیست و چهار سالگی کار می کند . قاطر تا بیست و دو سالگی و اسب تا پانزده سالگی . اما آدم تا هفتاد سال و بیشتر هم کار می کند . خدا به حیوانات رحم کرده ولی به ادم ها رحم نکرده است . چه می شود کرد ، چون او حق دارد هر چه عشقش کشید بکند...!

    نان و نوشید*نی | اینیاتسیو سیلونه


    367379_473.jpg



    من پيش از ديدن او تنها بودم . خجالتى بودم . غمگين بودم . اما دلم مال خودم بود . مى دانستم چه كنم . با دردهاي خودم مى ساختم . اما حالا عاشق شدم . عشق مرا گرم كرد . از تنهايى در آورد . اما غم عشق با همه ى شيرينى ، سخت جانم را آزار مى دهد...!

    ...تو مرا اسير كردى . وقتى به قصه ات گوش مى دادم ، وقتى اسير قصه ات شدم ، برايم زندان ساختى . حالا اين جا زندان است . قفس است...!

    نه تر و نه خشك | هوشنگ مرادى كرمانى


    367380_867.jpg
     
    آخرین ویرایش:

    MASUME_Z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/18
    ارسالی ها
    4,852
    امتیاز واکنش
    29,849
    امتیاز
    1,120
    نیمه عینی زندگی و واقعیت، در دست سرنوشت است و از این رو تغییر می کند. نیمه ذهنی، خود ما هستیم و علت اینکه نیمه ذهنی به طور عمده تغییر ناپذیر است، همین است...!

    در باب حکمت زندگی | آرتور شوپنهاور


    367381_996.jpg



    زمانی دو انسان وجود داشتند.
    وقتی آن‌ها دو ساله بودند، با دست‌هایشان همدیگر را زدند.
    هنگامی که دوازده ساله شدند، با چوبدستی و سنگ به هم حمله کردند.
    زمانی که بیست و دوساله شدند، با تفنگ به هم شلیک کردند.
    وقتی چهل و دو ساله شدند، به هم بمب پرتاب کردند.
    هنگامی که شصت و دو ساله شدند، بیمار شدند.
    وقتی هشتاد و دو ساله شدند، مُردند و کنار هم به خاک سپرده شدند.
    و زمانی که پس از صد سال کِرمی قبر آن‌ها را سوراخ کرد، اصلاً متوجه نشد که در اینجا دو انسان متفاوت به خاک سپرده شده‌اند.
    خاک، همان خاک بود.

    اندوه عیسی/ قصه های خواندنی | ولفگانگ بورشرت


    367382_196.jpg



    عزلت یافتنی نیست، می سازیمش، ساخته می شود. وقتی متقاعد شدم که باید تنها باشم، که تنها بمانم تا کتاب بنویسم، ساختمش. تا حالا این طور بوده؛ در این خانه تنها بوده ام؛ خودم را اینجا به بند کشیده ام. البته ترس هم با من بوده است، حتماً. خانه حالا مآوای نوشتن شده است. کتابهایم از همین خانه به بیرون راه پیدا می کنند، از این نور، از باغ، از نور برتابیده از آبگیر. بیست سال وقت لازم بود برای نوشتن آنچه حالا بر زبان اوردم ...!

    نوشتن همین و تمام ابان،سابانا،داوید | مارگریت دوراس


    367383_945.jpg
     
    آخرین ویرایش:

    MASUME_Z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/18
    ارسالی ها
    4,852
    امتیاز واکنش
    29,849
    امتیاز
    1,120
    عشق چیست؟ عشق تسلیم شدن است. عشق دلیل عشق است. عشق فهمیدن است. عشق موسیقی است. عشق همان قلب پاک است. عشق شعر اندوه است. عشق نگریستن روح شکننده است به آینه. عشق گذراست. عشق یعنی اینکه هرگز نگویی پشیمانم. عشق تبلور است. عشق ایثار است. عشق تقسیم کردن یک شکلات است. عشق اصلا" معلوم نمیشود. عشق حرفی توخالی است. عشق رسیدن به خداست. عشق درد است. عشق رو در رو شدن با فرشته است. عشق اشک چشم است. عشق منتظر زنگ تلفن نشستن است. عشق همه دنیاست. عشق گرفتن دست یکدیگر در سینما ست. عشق مـسـ*ـتی است. عشق هیولاست. عشق کوری است. عشق شنیدن صدای دل است. عشق سکوتی مقدس است. عشق موضوع ترانه هاست. عشق برای پوست خوب است...!

    ... زندگی پر از ملاقات های مشخص و حتی عمدی بود که بعضی احمق هایبی فراست به آن می گویند"تصادف"...!

    در” زندگی نو” آنچه مهم است نه رازهای زندگی، که مردمانند، قهرمانانی که گرداگرد این رازها می گردند و هستی را تاویل می کنند. زندگی این قهرمانان را کتابی رقم می زند که بود و نبودش در هاله ی ابهام است. کتابی که شرق را نه سرزمین افسانه ای عشق و راستی، که جهانی آشنا با خشونت و بیهودگی معنا می کند.

    پشت نوشتِ جلد کتاب | زندگی نو | اورهان پاموک



    367384_737.jpg



    تنبلی مطلوب عاشق فقط این نیست که «هیچ کاری نکند» بلکه فراتر از هر چیز «تصمیم نگرفتن» است...تنبلی واقعی یعنی اینکه مجبور نباشی درباره‌ی چیزی تصمیم بگیری، خواه «آنجا باشی یا نه». بسیار شبیه حال و روزگار تنبل کلاس که آن ته می‌نشیند و ویژگی دیگری ندارد جز آنکه «آنجا» باشد. تنبل‌ها نه در فعالیتی شرکت می‌کنند و نه کنار گذاشته شده‌اند. آنها آنجا هستند، نقطه. چیزی شبیه کُپه...!

    ... اما با کمال تاسف، به مجرد اینکه مردم مجبور می‌شوند خود را با آیین کار نکردن در روز تعطیل سازگار کنند گرفتار تبعات «کاری نکردن» می‌شوند. دچار بطالت: زیرا آن از درون نیست، تحمیلی است، و تبدیل به شکنجه می‌شود. این شکنجه اسمش کسالت است...!

    ... صدایی که در پشت تلفن می‌شنویم همیشه در حال عزیمت است. این صدا ما را دو بار تنها می‌گذارد. یک بار با آوایش و بار دوم با سکوتش: حالا نوبت کی است که صحبت کند؟ هم‌آهنگ با هم سکوت می‌کنیم: تجمع دو خلاء. صدای پشت تلفن هر لحظه می‌گوید: می‌خواهم تو را تنها بگذارم...!

    پروست و من | رولان بارت


    367385_431.jpg




    فلیپ در حالی که سردی در قلب خود حس میکرد پاسخ داد: خیلی کم برای زندگی کردن کفایت نمی کند.

    «در دنیا هیچ چیز ناراحت تر کننده تر از نگران استعانت مالی بودن نیست . من از آن هایی که پول را حقیر می شمرند خیلی بدم می آید. این ها یا ریاکارند یا احمق. پول مثل حس ششم می ماند که اگر نباشد آن پنج حس دیگر هیچ سودی ندارند. بی درآمد کافی نصف امکانات زندگی بر روی انسان بسته می شود. تنها چیزی که انسان باید از آن مواظبت کند آن است که انسان دخل و خرجش یکسان باشد، دیناری بیش از آن که عایدش می شود خرج نکند. این را هم که میشنو ی که میگویند فقر بهترین انگیزه هنرمند است . اینها ... فقر را هرگز در جان و تنشان حس نکرده اند ، اینها نمی دانند که فقر چه بر سر روزگار آدم می آورد ........... ما ثروت نمی خواهیم بلکه تا ان اندازه که بتوانیم وقار و حرمتمان را نگه داریم ، آسوده خاطر کار کنیم ، دست و دلباز باشیم ، و رک و پست کنده بگویم ، مستقل باشیم.
    من قلبا دلم میسوزد برای هنرمندی، چه نویسنده باشد چه نقاش، که برای امرار معاش و گذراندن زندگی به هنرش وابستگی دارد»...!

    پای بندی های انسانی | سامرست موام


    367386_380.jpg
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    بالا