سلام عزیزم. رمان رو مطالعه کردم. توصیف افکار خیلی بهتر شده و خوب بهش پروبال دادید. ففط چند اشکال در نگارش و سیرتون وجود داشت که بهش اشاره میکنم:
* روی مبل ال سفید خود را ول میکنم:
خود را روی مبل المانند و سفیدرنگ رها میکنم.
* باز تب دردهایی مثل خورهای درونم چنگ میزند و من شدید دردم میگیرد:
تکرار واژهی درد خیلی ساختار جمله رو جالب نمیکنه. مثلاً میتونید بگید:
باز تب دردهایی که مثل خوره به وجودم چنگ زده است، تمام بدنم را در حرارت خود میسوزاند.
* بهکاربردن پرانتز " " صحیح نیست. از ( ) استفاده کنید.
* موهای نمدارم را سشوار میکشم که حالت میگیرد و به عقب هدایت میشود:
موهای نمدارم را سشوار میکشم که حالت بگیرد و آسانتر به عقب هدایت شود.
* صدای بهم خوردن: صدای بههم خوردن
* ابتدای پست چهل نه باید سه ستاره بذارید؛ چون زمان عوض شده.
* گاهی وقتها حس مداواشدن تنها یک حسه!
سبک نوشتار شما ادبیه؛ ولی در این قسمت آمیانه نوشتید.
گاهیوقتها حس مداشدن تنها یک احساس است.
* نیکداد کجایی؟!
اتفاقی افتاده؟!
در نقد قبل ذکر شد که علامت تعجب و سوال مجازند در چه قسمتهایی کنار هم بیایند.
سیرتون خوبه؛ ولی مثلاً قسمتی که نیکداد و آترا بعد از خرید با هم بودن خیلی زود تموم شد. اشاره کردید که پشت میز نشستن و بعد به بحث آرزو پرداختید. در واقع خیلی ناگهانی به این قسمت پایان دادید و شاید بهتر باشه کمی بهش ادامه بدید.
انتهای همین پست، در قسمت تماس نیکداد و آترا بار دیگه دیالوگ غیر ضروری داشتید. اگه یک بار دیگه مطالعه کنید، با توجه به نقد قبلی متوجه منظورم میشید.
قسمت اول پست پنجاه، گفتگوی نیکداد و سارا کاملاً اضافه به نظر میاد. یک بخش کوتاه که بیانش هیچ ضرورتی نداره. پیشنهاد میدم اگه قرار نیست بعداً بهش اشاره داشته باشید، این قسمت رو به کل حذف کنید؛ چون اضافهگویی محسوب میشه.
سیر کمی کند شده و علتش اینه که بیشتر توی تماس و گفتوگو خلاصه میشه. در واقع توی همین چند پست آخر هیچ اتفاق جدیدی نیفتاده و شخصیتها بیشتر با هم تلفنی صحبت میکنن. پیشنهادم اینه که اگه اتفاق مهمی دارید زودتر مشخصش کنید یا حداقل براش زمینه بسازید.
قسمت مربوط به کتکخوردن مهناز میتونست براتون یک نقطهی اوج باشه؛ ولی زود ازش گذشتید. توضیح چندانی دربارهی علت این اتفاق ندادید و بار دیگه به گفتوگوی بین آترا و نیکداد برگشتید. اگه میخواید دربارهی مهناز ابهام به وجود بیارید، با توضیح این کار رو انجام بدید. حواستون باشه که توضیح کم فقط خواننده رو گیج میکنه و این ایجاد ابهام محسوب نمیشه. حالا دیگه بهتره بعد از گذشت پنجاه پست، زندگی مهناز رو برای خواننده باز کنید و وارد موضوع اصلی رمان بشید. در حقیقت کندی سیر جوری به نظر میرسه که انگار هنوز در حال مقدمهچینی هستید. اگه قراره بحث پدر نیکداد رو به میون بکشید باید هرچه زودتر واسهش زمینه بسازید تا خواننده از روال عادی سیر خسته نشه. یا مثلاً جریان مهماز رو گستردهتر شرح بدید. سعی کنید به جای بیان یک روتین (مثل تماسهای تلفنی و قرار ملاقاتهای پیدرپی) اتفاقهای بیشتری بسازید و سپس اون روزمرهها رو بینش قرار بدید تا سیر خیلی هم سنگین نشه. در واقع الان که نیمی از رمان گذشته، باید هیجانش خیلی بیشتر شده باشه؛ اما به علت نکات ذکر شده هیچ هیجانی وجود نداره. البته جای نگرانی نیست؛ چون خیلی راحت با ساختن اتفاقات بیشتر و گسترش اتفاقات اصلی، میتونید کندی سیر رو به راحتی برطرف کنید.
قلمتون ماندگار
* روی مبل ال سفید خود را ول میکنم:
خود را روی مبل المانند و سفیدرنگ رها میکنم.
* باز تب دردهایی مثل خورهای درونم چنگ میزند و من شدید دردم میگیرد:
تکرار واژهی درد خیلی ساختار جمله رو جالب نمیکنه. مثلاً میتونید بگید:
باز تب دردهایی که مثل خوره به وجودم چنگ زده است، تمام بدنم را در حرارت خود میسوزاند.
* بهکاربردن پرانتز " " صحیح نیست. از ( ) استفاده کنید.
* موهای نمدارم را سشوار میکشم که حالت میگیرد و به عقب هدایت میشود:
موهای نمدارم را سشوار میکشم که حالت بگیرد و آسانتر به عقب هدایت شود.
* صدای بهم خوردن: صدای بههم خوردن
* ابتدای پست چهل نه باید سه ستاره بذارید؛ چون زمان عوض شده.
* گاهی وقتها حس مداواشدن تنها یک حسه!
سبک نوشتار شما ادبیه؛ ولی در این قسمت آمیانه نوشتید.
گاهیوقتها حس مداشدن تنها یک احساس است.
* نیکداد کجایی؟!
اتفاقی افتاده؟!
در نقد قبل ذکر شد که علامت تعجب و سوال مجازند در چه قسمتهایی کنار هم بیایند.
سیرتون خوبه؛ ولی مثلاً قسمتی که نیکداد و آترا بعد از خرید با هم بودن خیلی زود تموم شد. اشاره کردید که پشت میز نشستن و بعد به بحث آرزو پرداختید. در واقع خیلی ناگهانی به این قسمت پایان دادید و شاید بهتر باشه کمی بهش ادامه بدید.
انتهای همین پست، در قسمت تماس نیکداد و آترا بار دیگه دیالوگ غیر ضروری داشتید. اگه یک بار دیگه مطالعه کنید، با توجه به نقد قبلی متوجه منظورم میشید.
قسمت اول پست پنجاه، گفتگوی نیکداد و سارا کاملاً اضافه به نظر میاد. یک بخش کوتاه که بیانش هیچ ضرورتی نداره. پیشنهاد میدم اگه قرار نیست بعداً بهش اشاره داشته باشید، این قسمت رو به کل حذف کنید؛ چون اضافهگویی محسوب میشه.
سیر کمی کند شده و علتش اینه که بیشتر توی تماس و گفتوگو خلاصه میشه. در واقع توی همین چند پست آخر هیچ اتفاق جدیدی نیفتاده و شخصیتها بیشتر با هم تلفنی صحبت میکنن. پیشنهادم اینه که اگه اتفاق مهمی دارید زودتر مشخصش کنید یا حداقل براش زمینه بسازید.
قسمت مربوط به کتکخوردن مهناز میتونست براتون یک نقطهی اوج باشه؛ ولی زود ازش گذشتید. توضیح چندانی دربارهی علت این اتفاق ندادید و بار دیگه به گفتوگوی بین آترا و نیکداد برگشتید. اگه میخواید دربارهی مهناز ابهام به وجود بیارید، با توضیح این کار رو انجام بدید. حواستون باشه که توضیح کم فقط خواننده رو گیج میکنه و این ایجاد ابهام محسوب نمیشه. حالا دیگه بهتره بعد از گذشت پنجاه پست، زندگی مهناز رو برای خواننده باز کنید و وارد موضوع اصلی رمان بشید. در حقیقت کندی سیر جوری به نظر میرسه که انگار هنوز در حال مقدمهچینی هستید. اگه قراره بحث پدر نیکداد رو به میون بکشید باید هرچه زودتر واسهش زمینه بسازید تا خواننده از روال عادی سیر خسته نشه. یا مثلاً جریان مهماز رو گستردهتر شرح بدید. سعی کنید به جای بیان یک روتین (مثل تماسهای تلفنی و قرار ملاقاتهای پیدرپی) اتفاقهای بیشتری بسازید و سپس اون روزمرهها رو بینش قرار بدید تا سیر خیلی هم سنگین نشه. در واقع الان که نیمی از رمان گذشته، باید هیجانش خیلی بیشتر شده باشه؛ اما به علت نکات ذکر شده هیچ هیجانی وجود نداره. البته جای نگرانی نیست؛ چون خیلی راحت با ساختن اتفاقات بیشتر و گسترش اتفاقات اصلی، میتونید کندی سیر رو به راحتی برطرف کنید.
قلمتون ماندگار