شعر دفتر اشعار شاعران خارجی زبان !

Es_shima

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/06/13
ارسالی ها
2,751
امتیاز واکنش
29,248
امتیاز
846
سن
27
محل سکونت
ناکجا
همان‌دم است که کشیش به عشای ربانی می‌رود
روی پشت شیطان
آن‌دم که کیف سنگین صبح
ستون فقرات انسان را می‌فشارد
ساعت شبنم یخ‌زده‌است، نه طالع خورشید
هنوز سنگ گرم است
چرا که می‌جنبد.
آن‌دم که دریاچه یخ می زند دورِ سواحلش
و انسان، در قلبش
آن‌ساعت که رویاها
چیزی بیش از ککهایی نیستند که پوستِ مارسیز را می‌گزند
ساعتی که درخت های زخمی از گوزن‌ها
زخم‌های خود را با صمغ می‌بندند
ساعتی که اجنه
خرده ریزه‌های کلمات زمان را می‌دزدند.
دقایقی که تنها از سر عشق
کسی زهره می کند از غار استالاگمیت اشک‌هایی سرازیر شود
که در اختفای راز، خواهش نهانی‌شان را برآورد‌ه‌است
آن‌دم که باید شعری بنویسی
و دیگرگونه‌اش برخوانی، به تمامی دیگرگونه.



شعر از :ولادیمیر هولان

ترجمه از : محسن عمادی
 
  • پیشنهادات
  • Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    یک روز بارانی
    پرنده ای خیس
    به بالکن خانه ی من آمد
    کوچک و آبی رنگ بود
    و مثل شعله ای بی قرار
    که پت پت کند
    بالا و پائین می پرید
    پنجره را باز کردم
    و به هوای اینکه شاید داخل شود
    جلویش چند دانه برنج پخته گذاشتم
    پرنده نگاهی به من انداخت
    نگاهی به آسمان کرد
    و با یک جست
    در رعد و توفانی که به پا شده بود
    ناپدید شد
    با گم شدن ناگهان پرنده
    لرزه ای برق آسا
    از اندامم عبور کرد
    تو گوئی آنچه خاموش شده بود
    نه آن شعله ی خرد
    که من بودم.

    Yu Gian يو جيان
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    نجّار از درخت بیرون اومد
    دری رو که با خودش آورده بود
    زمین گذاشت
    و به آدمایی که پشت سر من جمع شده بودن
    گفت:
    "بفرمایید خواهش می کنم. بفرمایید"
    مردم، از زن و مرد
    پیر و جوون، همه یکی یکی رفتن تو
    نجّار هم درو محکم روشون بست
    باورتون نمی شه
    بلافاصله از اون داخل صدای گریه اومد.

    Mai Cheng ماي شٍنگ شاعر چینی
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    می‌گویند

    شاعر

    کسی است

    که واژه ها را

    به هم پیوند می‌زند


    نادرست است


    شاعر

    کسی است

    که واژه‌ها او را

    کم و بیش

    به هم پیوند می‌زنند

    اگر بخت یار او باشد


    اگر شوربخت باشد

    واژه‌ها اما او را

    از هم ‌م ی‌ گ س ل ن د . . .


    از : اریش فرید

    ترجمه از : خسرو ناقد
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    افسانه‌های هیمالایایی می‌گویند
    پرندگان سفید زیبایی هستند
    که همیشه در پرواز زندگی می‌کنند
    آن‌ها در هوا زاده می‌شوند.
    باید پرواز را
    پیش از آن‌که سقوط کنند
    یاد بگیرند
    شاید تو نیز این‌گونه به دنیا آمده‌ای
    که زمین زیرپایت مدام خالی می‌شود
    شاید جاذبه‌ی زمین
    علیه تو اقامه‌ی دعوی می‌کند
    و احساس می‌کنی
    کسی دیگر هستی.

    برای کسی که در دل سقوط زندگی می‌کند
    در آسمانی که زیر آسمان همگان است.



    جنیفر سویینی

    ترجمه‌ از : محسن عمادی
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    در اطراف

    چیزی نیست.

    این را که رویش خط کشیده ام

    چیزی نیست.

    بجایش بر روی زندگی

    ضربدر × می زنم.



    از : لاسه سودربرگ ( Lasse Söderberg )

    ترجمه از : سهراب رحیمی
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    انگار همیشه روبروی دری ایستاده‌ام
    که کلیدش را نداشتم
    اگرچه می‌دانستم
    هدیه‌ای نهانی
    پشت در دارم.

    تا وقتی یک روز
    چشم‌هایم را برای دمی بستم
    و یک بار دیگر نگاه کردم
    و حیرت نکردم
    برایم مهم نبود
    وقتی غژاغژ لولا و در را می‌شنیدم
    و می‌خندیدم
    مرگ
    دست‌هایش را به سوی من دراز کرده بود.



    از : لیزل مولر
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    شکوه ِ دنیا همچون دایره ای بر روی آب است
    که هر زمان بر پهنای خود می افزاید
    و در منتهای بزرگی هیچ می شود.


    ویلیام شکسپیر
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    هر زمان كه از جور ِ روزگار
    و رسوايي ِ ميان ِ مردمان
    در گوشه ي تنهايي بر بينوايي ِ خود اشك مي ريزم،
    و گوش ِ ناشنواي آسمان را با فريادهاي بي حاصل ِ خويش مي آزارم،
    و بر خود مي نگرم و بر بخت ِ بد ِ خويش نفرين مي فرستم،
    و آرزو مي كنم كه اي كاش چون آن ديگري بودم،
    كه دلش از من اميدوارتر
    و قامتش موزون تر
    و دوستانش بيشتر است.
    و اي كاش هنر ِ اين يك
    و شكوه و شوكت ِ آن ديگري از آن ِ من بود،
    و در اين اوصاف چنان خود را محروم مي بينم
    كه حتي از آنچه بيشترين نصيب را بـرده ام
    كمترين خرسندي احساس نمي كنم.
    اما در همين حال كه خود را چنين خوار و حقير مي بينم
    از بخت ِ نيك، حالي به ياد ِ تو مي افتم،
    و آنگاه روح ِ من
    همچون چكاوك ِ سحر خيز
    بامدادان از خاك ِ تيره اوج گرفته
    و بر دروازه ي بهشت سرود مي خواند
    و با ياد ِ عشق ِ تو
    چنان دولتي به من دست مي دهد
    كه شأن ِ سلطاني به چشمم خوار مي آيد
    و از سوداي مقام ِ خود با پادشاهان، عار دارم.

    ویلیام شکسپیر
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    من گل رز دیده ام، نقاب که از چهره بردارد سفید و قرمز است
    اما چنین گلی بر گونه های معشوقم ندیده ام.
    عطر هایی هستند با رایحه ی دلپذیر
    بیشتر از رایحه ای که معشوق من با خود دارد.
    چشمان معشـ*ـوقه ام بی شباهت به خورشید است
    مرجان بسیار قرمز تر از لبان اوست.
    من دوست دارم معشوقم حرف بزند ،هر چند می دانم
    صدای موسیقی بسیار دلنواز تر از صدای اوست.
    مطمئنم ندیده ام الهه ای را هنگام راه رفتن
    معشوق من اما وقتی راه می رود ، زمین می خراشد.
    من اما سوگند می خورم معشـ*ـوقه ام نایاب است
    من نیز مثل هر کس دیگر با قیاسی اشتباه سنجیده ام او را.



    ویلیام شکسپیر
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    163
    بازدیدها
    5,684
    بالا