شعر اشعار فدریکو گارسیا لورکا

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
بسمه تعالی

در این تاپیک اشعار این شاعر خارجی قرار می‌گیرد.
لطفا اگه قصد ارسال شعزی داشتید حتما و حتما جستجو کنید تا اون شعر ارسال نشده باشه وگرنه مجبور به حذفش میشین یا من مجبور به گزارش زدنش!

با تشکر
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    غزلِ از عشق نا امید

    شب نمی‌خواهد که بیاید،
    تا تو نیایی
    و من نیز نتوانم که بیایم.

    من اما خواهم آمد،
    با توده آتشینی از کژدم‌ها بر شقیقه‌ام.

    تو اما خواهی آمد،
    با زبانی سوزان از باران نمک.

    روز نمی‌خواهد که بیاید،
    تا تو نیایی
    و من نیز نتوانم که بیایم.

    من اما خواهم آمد
    و میخک‌های جویده را برای غوک‌ها خواهم آورد.

    تو اما خواهی آمد
    از مجراهای تاریک زمین.

    نه روز و نه شب می‌خواهند که بیایند،
    تا بسوزم من از اشتیاق تو
    و بسوزی تو از اشتیاق من.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ونوس

    دوشیزه مُرده
    غنوده در صدف بستر
    برخاست در نور جاودان
    بی نسیم و شکوفه ای.

    جهان خم شد از پنجره
    و نظر کرد مرگ بی انتها را.

    عشق
    با موهای ریخته
    می چروکید
    در ملافه های سپید.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ترانه سوار(1860)

    در پرتو ماهِ سیاه ِ
    رهزنان
    مهمیزها می خوانند…

    تاتوی سیاه
    به کجا می بری نعش سوارت را؟

    …مهمیزهایِ سختِ
    رهزنِ خاموش
    که مهاراز کف داد.

    تاتوی سرد،
    چه عطری دارد شکوفه خنجر!

    در پرتو ماه سیاه
    خون از کمرگاه
    کوهستان مورنا جاری است.

    تاتوی سیاه
    کجا می بری نعش سوارت را؟

    شب
    بر گرُدگاه سیاهش
    با ستارگان سیمین
    مهمیز می زند.

    تاتوی سرد
    چه عطری دارد شکوفه ی خنجر!

    در سایه سیاه ماه
    نعره ای
    و در آسمان،
    شاخِ بلند هُگوئرا
    *

    تاتوی سیاه
    کجا می بری نعش سوارت را؟

    Hoguera * در زبان اسپانیایی، خرمن آتش که با آن در قرون وسطی گناهکاران و کتابهای ممنوعه را میسوزاندند.
     
    آخرین ویرایش:

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    همسر بی‌وفا

    پس او را به کرانه رود بردم
    گمان می کردم که دوشیزه ای ست،
    اما شوهر کرده بود.

    شب سانتیاگو بود
    و گویی که نقشه ای در کار.
    فانوس ها خاموش
    و زنجره ها، رو شن از آواز.
    در کنج آخرین خانه
    پستانهای لرزان و خفته اش را گرفتم،
    ناگهان چون سنبل بر من شکفتند.
    زیر پوش محکمش
    همچون حریری در گوشم پیچید،
    چاک خورده به ده خنجر.
    درختان، بی نوری بر کاکل
    افراشته تر می نمودند،
    و در افق، پارس سگها
    دور از رود.

    هنگامی که ما بوته های تمشک،
    خارها و نی ها را
    پشت سر نهادیم.
    از ماسه های مرطوب بالشی ساختم
    زیر خرمن موهایش.
    کراواتم را درآوردم.
    او دامن اش را.
    کمربندم را که هفت تیری بر آن بود کندم.
    او چند تکه دیگر را.
    هیچ صدف و گلی
    پوستی چنان لطیف نداشت،
    حتی بلور و ماه
    چنان نمی درخشیدند.
    رانهایش می سُرید از دستانم
    چون “ماهی گریز”،
    نیمی آتش، نیمی یخ.

    من آن شب چهار نعل
    در زیباترین راهها تاختم
    بر مادیانی از صدف
    بی عنان و بی رکاب،
    همچون یک مرد، فاش نخواهم کرد
    همه آنچه را که با من گفت.

    پس او را از ساحل رود بردم
    پوشیده از ماسه ها و بـ..وسـ..ـه ها،
    هنگامیکه زنبق ها، با تیغ ها شان
    در هوا، ستیز می کردند.

    من آنگونه رفتار کردم که هستم.
    همچون کولی ای تبارمند.
    او را سبدی بافتنی هدیه کردم،
    مرغوب، از اطلس کاهرنگ،
    و نخواستم که معشوق اش شوم،
    چونکه مرا، با آنکه شوهر داشت
    گفته بود که دوشیزه ای ست
    وقتی که او را به کرانه رود می بردم.
     
    آخرین ویرایش:

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    سرناد

    بر جدار ساحل رود
    می شوید، می شوید، شب خویش را
    بر سـ*ـینه های لولیتا، لولیتا،
    می میرند شاخه ها از عشق.

    از عشق شاخه ها می میرند!

    شب، برهنه می خواند
    بر پل های بهار
    و لولیتا، تن می شوید
    با شورابه و سنبل

    از عشق، شاخه ها می میرند!

    شب سیمین، شب عطرآگین
    می درخشد بر بام ها.
    نقره رودها و آینه ها.
    عطررانهای به سپیدی برف ات.

    می میرند شاخه ها از عشق !
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ترانه‌سوار

    کوردوبا.
    دور و تنها.

    تاتوی سیاه، بدر ماه،
    زیتون ها در کوله بارم
    تمامی راه ها را می شناسم
    و می دانم که هرگز به کوردوبا نخواهم رسید.

    از دشت ها، در میان باد ها،
    تاتوی سیاه، ماه گلرنگ
    مرگ مرا نگاه می کند
    از فراز قلعه های کوردوبا.

    آه، راه های بی انتها!
    آه، تاتوی د لیرم!
    مرگ مرا چشم به راه است
    پیش از آنکه به کوردوبا برسم.

    کوردوبا.
    دور و تنها.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ماه

    آنگاه
    که می‌دمد ماه
    گم می‌کنند خویش را زنگ‌ها
    وز خیابان‌ها
    گذر نتوان کرد.

    آنگاه
    که می‌دمد ماه
    زمین را فرا می‌گیرد دریا
    و قلب در می‌یابد خود را
    جزیره‌ای در بی‌انتها

    زیر نور ماه
    کسی به نارنج لب نمی‌زند
    باید میوه‌های کال و یخ خورد

    آنگاه
    که می‌دمد
    از صد رخسار همسان، ماه
    سکه های‌ نقره
    در گریبانش مویه می‌کنند
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    مرثیه برای ایگناسیو سانچز مخیاس

    برای دوست عزیزم
    انکارناسیون لوپس خول‌وس

    زخم و مرگ
    در ساعت پنج عصر.
    درست ساعت پنج عصر بود.
    پسری پارچه سفید را آورد
    در ساعت پنج عصر
    سبدی آهک، از پیش آماده
    در ساعت پنج عصر
    باقی همه مرگ بود و تنها مرگ
    در ساعت پنج عصر
    باد با خود برد تکه‌های پنبه را هر سوی
    در ساعت پنج عصر
    و زنگار، بذر ِ نیکل و بذر ِ بلور افشاند
    در ساعت پنج عصر.
    اینک ستیز ِ یوز و کبوتر
    در ساعت پنج عصر.
    رانی با شاخی مصیبت‌بار
    در ساعت پنج عصر.
    ناقوس‌های دود و زرنیخ
    در ساعت پنج عصر.
    کرنای سوگ و نوحه را آغاز کردند
    در ساعت پنج عصر.
    در هر کنار کوچه، دسته‌های خاموشی
    در ساعت پنج عصر.
    و گاو نر، تنها دلِ برپای مانده
    در ساعت پنج عصر.
    چون برف خوی کرد و عرق بر تن نشستش
    در ساعت پنج عصر.
    چون یُد فروپوشید یک‌سر سطح میدان را
    در ساعت پنج عصر.
    مرگ در زخم‌های گرم بیضه کرد
    در ساعت پنج عصر
    بی‌هیچ بیش و کم در ساعت پنج عصر.
    تابوت چرخداری‌ست در حکم بسترش
    در ساعت پنج عصر.
    نی‌ها و استخوان‌ها در گوشش می‌نوازند
    در ساعت پنج عصر.
    تازه گاو ِ نر به سویش نعره برمی‌داشت
    در ساعت پنج عصر.
    که اتاق از احتضار مرگ چون رنگین‌کمانی بود
    در ساعت پنج عصر.
    قانقرایا می‌رسید از دور
    در ساعت پنج عصر.
    بوقِ زنبق در کشاله سبزِ ران
    در ساعت پنج عصر.
    زخم‌ها می‌سوخت چون خورشید
    در ساعت پنج عصر.
    و در هم خرد کرد انبوهی ِ مردم دریچه‌ها و درها را
    در ساعت پنج عصر.
    در ساعت پنج عصر.

    آی، چه موحش پنج عصری بود!
    ساعت پنج بود بر تمامی ساعت‌ها!
    ساعت پنج بود در تاریکی شامگاه!
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    افسانه‌ی سه دوست

    انریکه،
    امیلیو،
    لورنزو
    هرسه یخ می‌بستند:
    انریکه در عالم بستر
    امیلیو در عالم چشم و جراحات دست‌ها
    لورنزو در عالم مدارس بی‌سقف.

    لورنزو،
    امیلیو،
    انریکه،
    هر سه می‌سوختند:
    لورنزو در عالم برگ‌ها و توپ‌های بیلیارد
    امیلیو در عالم خون و سنجاق‌های سفید
    انریکه در عالم مردگان و نشریات فقید.
    لورنزو،
    امیلیو،
    انریکه،
    هر سه دفن می‌شدند:
    لورنزو در یک پستان فلورا
    امیلیو در جن‌ای راکد که فراموش شده بود در لیوان
    انریکه در مورچه، دریا و چشمان خالی پرندگان.
    لورنزو،
    امیلیو،
    انریکه،
    هرسه در دست‌های من بودند:
    سه کوه چینی
    سه سایه‌ی اسب
    سه چشم‌انداز برفی و یک کلبه‌ از گل‌های سوسن
    میان کبوترخان‌هایی که ماه خود را می‌‌گسترد زیر خروس‌.

    یک و
    یک و
    یک
    هرسه مومیایی می‌شدند
    با مگس‌های زمستان
    با جوهرهایی که سگ برآنها می‌شاشد و مستک به هیچ‌شان نمی‌گیرد
    با بادی که قلب تمام مادران را منجمد می‌کند
    با انهدام سفید سیاره‌ی مشتری آن‌جا که مستان مرگ را لقمه می‌کنند.

    سه و
    دو و
    یک
    آن‌ها را دیدم که ترانه‌خوان و گریان گم و گور می‌شوند
    برای یک تخم مرغ
    برای شب که اسکلت برگ‌های تنباکویش را نمایان می‌کند
    برای درد من، آکنده‌‌ی چهره‌ها و خرده‌شیشه‌های بران ماه
    برای شادمانی‌ام از چرخ‌های دندانه‌دار و تازیانه‌ها
    برای سـ*ـینه‌ام، پریشان از کبوتران
    برای مرگِ منزوی‌ام با تنها یک عابر غافل.

    من ماه پنجم را کشته بودم
    و بادبزن‌ها و دستک‌زنان از فواره‌ها آب می‌نوشیدند
    شیر تازه‌ی ولرم و سربسته
    گل‌های سرخ را با درد بلند سفیدی می‌تکاند
    انریکه
    امیلیو
    لورنزو
    دیانا سرسخت است
    ولی گاه سـ*ـینه‌هایی دارد ابری
    سنگ سفید می‌تواند در خون گوزن بتپد
    و گوزن می‌تواند در چشم‌های یک اسب رویا ببیند.

    وقتی اشکال ناب نابود شدند
    به زیر جیرجیر گل‌های آفتاب‌گردان
    دریافتم که مرا کشته‌اند.
    از کافه‌ها و گورستان‌ها و کلیساها می‌گذشتند
    گنجه‌ها و خم‌ها را می‌گشادند
    سه اسکلت را دریدند تا دندان‌های طلایی‌ را چپاول کنند.
    حالا پیدایم نمی‌کنند.
    مرا پیدا نمی‌کنند؟
    نه. پیدایم نمی‌کنند.
    ولی همه می‌دانند که ماه ششم از سیلاب به بالا گریخت
    و دریا به خاطر می آورد،
    ناگهان
    نام همه‌ی غرق‌شدگان‌اش را.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا