شعر اشعار نزار قبانی

*SAmirA

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/01/09
ارسالی ها
30,107
امتیاز واکنش
64,738
امتیاز
1,304
آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند​
 
  • پیشنهادات
  • *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304
    اندیشیدن ممنوع!
    چراغ، قرمز است..
    سخن گفتن ممنوع!
    چراغ، قرمز است..
    بحث پیرامون علم دین و
    صرف و نحو و
    شعر و نثر، ممنوع!
    اندیشه منفور است و زشت و ناپسند!​
     

    *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304
    گیس عشق ما بلند شده
    می باید قیچی اش کنیم
    وگرنه،
    تو را و مرا می کشد.​
     

    *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304
    آه ! ای کاش ،
    روزی از خوی خرگوشی رها شوی و بدانی
    که من صیاد تو نیستم،
    عاشق توام.​
     

    *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304
    عشق یعنی مرا جغرافیا درکار نباشد
    یعنی ترا تاریخ درکار نباشد
    یعنی تو با صدای من سخن گویی
    با چشمان من ببینی
    و جهان را با انگشتان من کشف کنی..​
     

    *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304
    چطور می توانیم مدینه ی فاضله ای برپا کنیم؟
    حال آنکه هفت تیرهایی به دست داریم
    عشق خفه کن؟​
     

    *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304
    پسرم جعبه آبرنگش را پيش رويم گذاشت
    واز من خواست
    برايش پرنده اي بكشم
    در رنگ خاكستري فرو بردم
    قلم مو را
    وكشيدم چارگوشي را با قفل و ميله ها !
    شگفتي چشمانش را پر كرد :
    اما اين يك زندانست ، پدر!
    نمي داني چگونه يك پرنده مي كشند ؟!
    ومن به او گفتم :
    پسرم !
    مرا ببخش
    من شكل پرندگان را از ياد بـرده ام !...
    پسرم مدادهاي شمعي اش را
    پيش رويم گذاشت
    و خواست برايش سرزمين مادري را بكشم
    قلم در دستانم لرزيد
    و من
    اشك ريزان
    فرو
    ريختم…​
     

    *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304
    با وجود این روزگار غرغه در نا بهنجاری
    و افیون،
    و اعتیاد،
    با وجود دوره ای که از تندیس و تابلو نفرت دارد
    و از عطرها
    و رنگ ها
    با وجود این دوران گریزان
    از پرستش یزدان
    به پرستش شیطان،
    با وجود آنان که سال های عمر ما را به سرقت بردند
    و وطن را از جیب ما ربودند
    با وجود هزار خبرچین حرفه ای
    که مهندس بنای خانه ی آنان ، آنان را در دیوارها طراحی کرده است
    با وجود هزاران گزارشی
    که موش ها برای موش ها می نویسند
    من می گویم: تنها خلق پیروز است
    هزارمین هزار بار می گویم
    تنها خلق پیروز است
    و اوست که سرنوشت ها را رقم می زند
    و اوست دانای یگانه ی مقهور کننده.​
     

    *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304
    افسوس ....
    از این به بعد در نامه های عاشقانه ؛
    نوشته های آبی نخواهی خواند
    در اشک شمع ها ؛
    و نوشید*نی نیشکر
    ردّی از من نخواهی دید
    از این پس در کیف نامه رسان ها
    بادبادک رنگینی برای تو نخواهد بود
    دیگر در عذاب زایمان کلمات
    و در عذاب شعر حضور نخواهی داشت
    جامهء شعر را بدر آوردی
    خودت را بیرون از باغهای کودکی پرتاب کردی
    و بدل به نثر شدی ....​
     

    *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304
    نشست و ترس در چشمانش بود
    فنجان واژگونم را نگریست
    گفت: اندوهگین مباش پسرم
    عشق سرنوشت توست
    پسرم هر که در راه محبوب بمیرد شهید است
    پسرم پسرم
    بسیار نگریستهام و ستارگان بسیار را دیدهام
    اما نخواندهام هیچ فنجانی شبیه فنجان تو
    پسرم هرگز نشناخته‏ام و غمی چون غم تو
    سرنوشت بی بادبان در دریای عشق راندن است.​
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا