شعر اشعار شاعران اسپانیایی

^A.Zeinab.06

مدیر بخش عکس
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2020/08/05
ارسالی ها
861
امتیاز واکنش
1,312
امتیاز
435
محل سکونت
Germany
تنت می‌تواند زندگی‌ام را پر کند
عین خنده‌ات
که دیوار تاریک حزنم را به پرواز در می‌آورد.
تنها یک واژه‌ات حتی
به هزار تکه می‌شکند تنهایی کورم را.

اگر نزدیک بیاوری دهان بی‌‌کران‌ات را
تا دهان من
بی‌وقفه می‌نوشم
ریشه‌ی هستی خود را.

تو اما نمی‌بینی
که چقدر قرابت تنت
به من زندگی می‌بخشد و
چقدر فاصله‌اش
از خودم دورم می‌کند و
به سایه فرو می‌کاهدم.

تو هستی: سبک‌بار و مشتعل
مثل مشعلی سوزان
در میانه‌ی جهان.


هرگز دور نشو:
حرکات ژرف طبیعت‌ات
تنها قوانین من‌اند.
زندانی‌ام کن
حدود من باش.
و من آن تصویرِ شاد خویش خواهم بود
که تو-اش به من بخشیدی.
 
  • پیشنهادات
  • ^A.Zeinab.06

    مدیر بخش عکس
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/08/05
    ارسالی ها
    861
    امتیاز واکنش
    1,312
    امتیاز
    435
    محل سکونت
    Germany
    کبوتر اشتباه کرده است
    چه اشتباهی
    سوی شمال رفت، به جنوب رسید
    فکر کرد گندم، آب است
    چه اشتباهی
    فکر کرد دریا، آسمان است
    و شب، بامداد
    چه اشتباهی
    ستاره‌ها، قطره‌های شبنم
    و گرما، برف
    چه اشتباهی
     

    ^A.Zeinab.06

    مدیر بخش عکس
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/08/05
    ارسالی ها
    861
    امتیاز واکنش
    1,312
    امتیاز
    435
    محل سکونت
    Germany
    خاطره‌ای دیرین در یادم می‌لغزد

    و پاهای ظریفش

    برگ‌های خشکیده را پریشان می‌کند

    – پشت سر، خانه خالی‌ست

    در پیش، شاهراه‌ها

    که فراسوهای دیگر می‌روند، شاهراه‌های تنها

    که به‌هرسو دست‌وپاها دراز می‌کنند

    و باران چون چشمانی گریان

    انگار که لحظۀ جاودانگی کور می‌شود –

    گرچه خانه دربسته و خاموش است

    گرچه من در آن نیستم

    اما آن‌جایم

    و… بدرود، بدرود ای کسی که می‌روی

    بی‌آن‌که حتا سر برگردانی
     

    ^A.Zeinab.06

    مدیر بخش عکس
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/08/05
    ارسالی ها
    861
    امتیاز واکنش
    1,312
    امتیاز
    435
    محل سکونت
    Germany
    امشب

    درها را گشوده بگذار

    شاید آن‌که مُرده است، خواهد که بازآید

    با این‌همه گشودگی

    شاید بتوان یافت که آیا

    ما همانندِ تنِ اوییم

    یا به‌سانِ آن پارۀ روحش که بدین جهان عرضه شده

    می‌توان دریافت که آیا بی‌کرانگی ما را دربر خواهد گرفت؛

    آیا ذره‌ای ما را از خود بیرون خواهد کشید؛

    اگر اندکی این‌جا بمیریم

    و اندکی آن‌جا در او زندگی کنیم.

    تمامیِ خانه گشوده!

    گویی جسمش آن‌جا

    گسترده در شبی غمگین

    با ما به‌مانندِ خونِ رگ‌هامان

    با ستارگان به‌جای گل‌ها
     

    ^A.Zeinab.06

    مدیر بخش عکس
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/08/05
    ارسالی ها
    861
    امتیاز واکنش
    1,312
    امتیاز
    435
    محل سکونت
    Germany
    نخست، سره و ناب، سوی من آمد

    در جامه‌ای از معصومیتش

    و عشقِ من چون شیداییِ کودکان بود.

    سپس جامه‌هایی را که از جایی آورده بود

    به تن کرد؛

    بی‌آن‌که بدانم، از او بیزار شدم.

    رفته‌رفته به‌سان شهبانویی شد

    که جواهراتش کور می‌کرد…

    چه تلخ و غضبناک!

    دوباره سرِ عریانی نهاد

    و من لبخند زدم.

    به‌تندی به آن معصومیت پیشین بازگشت.

    باز به او ایمان آوردم.

    سپس آخرین جامه را از تن به‌در آورد

    و به‌تمامی عـریـان شد…

    شاعرانگیِ عـریـان، همیشه از آنِ من،

    که تمامِ زندگی‌ام در حسرتش بوده‌ام
     

    ^A.Zeinab.06

    مدیر بخش عکس
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/08/05
    ارسالی ها
    861
    امتیاز واکنش
    1,312
    امتیاز
    435
    محل سکونت
    Germany
    دلتنگیِ دُشخوار

    نامحدود

    و دهشتناکی‌ست مرا

    از آن‌چه‌که

    در دل دارم.

    شتاب مکن،

    آرام برو.

    بدان‌جا می‌روی

    که

    تنها

    از آنِ توست.

    آرام برو،

    مشتاب.

    که نوزاده فرزندِ تو

    – این من –

    را توانِ آن نیست

    که پابه‌پای تو آید
     

    ^A.Zeinab.06

    مدیر بخش عکس
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/08/05
    ارسالی ها
    861
    امتیاز واکنش
    1,312
    امتیاز
    435
    محل سکونت
    Germany
    نمی‌خواهم برای زیستن
    جزایر، قصرها و برجها را.
    چه لذتی فراتر از
    زیستن در ضمایر!
    اكنون دگر بركن لباست را
    نشانیها و تصاویر را.
    من،
    تورا اینگونه نمی‌خواهم
    هماره در هیبت دیگری،
    دخترِ همیشه از چیزی.
    تو را ناب می‌خواهم، آزاد
    تو؛ بی هیچ كاستی.
    می‌دانم آنگاه كه بخوانم تو را میان همه جهانانیان،
    تنها تو، تو خواهی بود.
    و آنگاه كه بپرسی مرا،
    اوكه تو را می‌خواند كیست؟
    او كه تو را از آن خویش می‌خواهد.
    مدفون خواهم ساخت نامها را،
    عناوین را، تاریخ را.
    همه چیز را درهم خواهم شكست
    تمامی ‌آنچه را كه پیش از زادن بر من آوار كرده‌اند.
    و به گاه ورود به گمنامی ‌و عریانی ابدی سنگ و جهان
    تو را خواهم گفت:
    ”من تو را می‌خواهم، این منم.“
     

    ^A.Zeinab.06

    مدیر بخش عکس
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/08/05
    ارسالی ها
    861
    امتیاز واکنش
    1,312
    امتیاز
    435
    محل سکونت
    Germany
    روحی چنان فراخ و روشن داشتی
    كه مرا هرگز توان ورود بدان میسر نشد.
    باریك میانبری جستم، در امتداد بیراهه‌های باریك،
    و از پس گامهای بلند و دشوار …
    لیك،
    گذر به روح تو از راههای گشوده بود.​
    بلند نردبانی مهیا كردم
    ــ دیواری بلند در رویا
    حافظ روحت می‌دیدم ــ
    لیك روح تورا نه دیواری بود و نه حفاظی.
    در پی باریك رهی به روحت گشتم،
    اما روحت چنان روشن و زلال بود
    كه ره آمدی نداشت.
    از كجا می‌شد آغاز؟
    به كجا می‌یافت پایان؟
    و من تا ابد در بدر
    در مرز گنگ آن نشسته ماندم.​
     

    ^A.Zeinab.06

    مدیر بخش عکس
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/08/05
    ارسالی ها
    861
    امتیاز واکنش
    1,312
    امتیاز
    435
    محل سکونت
    Germany
    پیاپی​
    بگذار بنوازمت بآرامی‌،
    بگذار تجربه ات كنم آهسته،
    ببینم كه حقیقت داری،
    امتدادی از خودت در تو جاری است،
    با شگرفی
    موج در موج می‌تراود نوری از پیشانی ات
    بی آشفتنت
    می‌شكنند كفهاشان را
    هنكّام بـ..وسـ..ـه بر پاهایت، به آرامی
    در ساحل نوجوانی.
    تو را اینگونه می‌خواهم
    روان و پیاپی،
    نشأت تو از خودت، از تو؛
    ای آب سركش
    ای نغمه رخوتناك!
    تو را اینگونه می‌خواهم
    در محدوده های كوچك، اینجا و آنجا
    همچون تكه ها
    زنبق، رز و آنك یگانگی تو
    ای نور رویاهای من.
    (از كتاب: درنای واقعی)​
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا