شعر اشعار نزار قبانی

سما جون

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2014/01/29
ارسالی ها
2,624
امتیاز واکنش
953
امتیاز
0
محل سکونت
ایران
معشوقم تویی ..

-----------------------------------------------------------------------------------------------------
چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم

دکمه طلایی بر آستینم

کتاب کوچکی در دستانم

و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم

مردم از عطر لباسم می فهمند

که معشوقم تویی

از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای

از بازوی به خواب رفته ام می فهمند

که زیر سر تو بوده است ..
 
  • پیشنهادات
  • سما جون

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/01/29
    ارسالی ها
    2,624
    امتیاز واکنش
    953
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    ایران
    بیش از این دیگر وابستهام نکن !

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------
    پزشک توصیه کرده است
    بیش از پنج دقیقه
    لبانم را در لبانت رها نکنم
    و بیش از یک دقیقه
    خو را در معرضِ آفتابِ داغِ سینهات قرار ندهم
    پس لطفن
    بیش از این دیگر
    وابستهام نکن !


    { نزار قبانی }
     

    سما جون

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/01/29
    ارسالی ها
    2,624
    امتیاز واکنش
    953
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    ایران
    موهايت دفتر خاطرات ماست ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------
    هر چه موهايت بلندتر
    عمر من بلندتر است
    گيسوان آشفته روي شانه هايت
    تابلويي از سياه قلم و مرکب چيني و پرهاي چلچله هاست
    که به آن دعاهايي از اسماء الهي مي بندم
    مي داني چرا در نوازش و پرستش موهايت جاودانه مي شوم ؟
    چون قصه ي عشق ما از اولين تا آخرين سطر
    درآن نقش بسته است
    موهايت دفتر خاطرات ماست
    پس نگذار کسي آن را بدزدد ..


    { نزار قباني }
     

    سما جون

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/01/29
    ارسالی ها
    2,624
    امتیاز واکنش
    953
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    ایران
    تو را به خدا به من بگو ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------
    نمى دانم چه کار بايد كنم ؟
    آيا بايد از سرنوشتى كه تو را
    در پيش پايم قرار داد قدردانى كنم ؟
    همان سرنوشتى كه باعث شد
    در چشمهايت آب شوم
    همان چشمهايى كه مرا در دريائى بي قرار غرق
    و سيماى تو را بر چهره ام حك کرد
    آن گونه که همه تورا در چشمهايم پيدا مي کنند
    وحروف نام تو را در قلبم جاي داد
    و عشق تو را در خونم جارى کرد
    آآآه عشق من
    تو را به خدا به من بگو
    آيا بعد از اين همه عشق
    عاقلانه است كه فراموشت كنم ؟


    { نزار قباني }
     

    سما جون

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/01/29
    ارسالی ها
    2,624
    امتیاز واکنش
    953
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    ایران
    پیش از تو ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------
    پیش از تو
    زنی استثنائی را می جستم
    که مرا به عصر روشنگری ببرد.
    و آنگاه که ترا شناختم...

    آئینم به تمامت خویش رسید
    و دانشم به کمال دست یافت!


    مرا یارای آن نیست که بی طرف بمانم
    نه در برابر زنی که شیفته ام می کند
    نه در برابر شعری که حیرتزده ام می کند
    نه در برابر عطری که به لرزه ام می افکند...
    بی طرفی هرگز وجود ندارد
    بین پرنده... و دانه ی گندم!

    نمی توانم با تو بیش از پنج دقیقه بنشینم...
    و ترکیب خونم دگرگون نشود...
    و کتاب ها
    و تابلوها
    و گلدان ها
    و ملافه های تختخواب از جای خویش پرنکشند...
    و توازن کره ی زمین به اختلال نیفتد...

    شعر را با تو قسمت می کنم.
    همان سان که روزنامه ی بامدادی را.
    و فنجان قهوه را
    و قطعه ی کرواسان را.
    کلام را با تو دو نیم می کنم...
    بـ..وسـ..ـه را دو نیم می کنم...
    و عمر را دو نیم می کنم...
    و در شب های شعرم احساس می کنم
    که آوایم از میان لبان تو بیرون می آید...

    پس از آنکه دوستت داشتم... تازه دریافتم
    که اندام زن چقدر با اندام شعر همانند است...
    و چگونه زیر و بم های کمر و میان...
    با زیر و بم های شعر جور در می آیند
    و چگونه آنچه با زبان درپیوند است...

    و آنچه با زن... با هم یکی می شوند
    و چگونه سیاهی مرکب... در سیاهی چشم سرازیر می شود.

    ما به گونه ای حیرتزا به هم ماننده ایم...
    و تا سرحد محو شدن در یکدیگر فرو می رویم...
    اندیشه ها مان و بیانمان
    سلیقه هامان و دانسته هامان
    و امور جزئی مان در یکدیگر فرو می روند
    تا آنجا که من نمی دانم کی ام؟...
    و تو نمی دانی که هستی؟...

    تویی که روی برگه ی سفید دراز می کشی...
    و روی کتاب هایم می خوابی...
    و یادداشت هایم و دفترهایم را مرتب می کنی
    و حروفم را پهلوی هم می چینی
    و خطاهایم را درست می کنی...
    پس چطور به مردم بگویم که من شاعرم...
    حال آنکه تویی که می نویسی؟

    عشق یعنی اینکه مردم مرا با تو اشتباه بگیرند!
    وقتی به تو تلفن می زنند... من پاسخ دهم...
    و آنگاه که دوستان مرا به شام دعوت کنند... تو بروی...
    و آنگاه که شعر عاشقانه ی جدیدی از من بخوانند...
    ترا سپاس گویند.


    { نزار قبانی }
     

    سما جون

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/01/29
    ارسالی ها
    2,624
    امتیاز واکنش
    953
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    ایران
    وقت نوشتن ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------
    چرا می خواهی برایت نامه بنویسم؟
    چرا می خواهی مثل انسان نخستین برابر تو برهنه شوم؟
    نوشتن تنها چیزیست
    که برهنه ام می کند
    وقتیکه حرف می زنم، بعضی از لباس هایم هست
    اما وقت نوشتن
    رها و سبک می شوم
    مانند گنجشک قصه ها که وزنی ندارند .
    وقت نوشتن ، از تاریخ و نیروی جاذبه می گریزم و
    سیاره ای چرخان می شوم

    در هاله ی چشمانت ...




    { نزار قبانی }
     

    سما جون

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/01/29
    ارسالی ها
    2,624
    امتیاز واکنش
    953
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    ایران
    زن ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------
    تو را زن می خواهم آن گونه که هستی
    از کیمیای زن چیزی نمی دانم
    از سرچشمه ی حلاوت او
    از این که غزال ماده چگونه غزال شد
    از این که پرندگان چگونه نغمه سرایی آموختند
    ... تو را چون زنانی می خواهم
    در تابلوی های جاودانه
    چون دوشیزگان
    نقش شده بر سقف کلیساها
    که تن در مهتاب می شویند.

    تو را زنانه می خواهم
    تا درختان سبز شوند
    ابرهای پر باران به هم آیند
    باران فرو ریزد

    تو را زنانه می خواهم
    زیرا تمدن زنانه است
    شعر زنانه است
    ساقه ی گندم
    شیشه ی عطر
    حتی پاریس زنانه است
    و بیروت
    با تمامی زخمهایش، زنانه است
    تو را سوگند به آنان که می خواهند شعر بسرایند
    زن باش
    تو را سوگند به آنان که می خواهند خدا را بشناسند
    زن باش ...

    { نزار قبانی }
     

    سما جون

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/01/29
    ارسالی ها
    2,624
    امتیاز واکنش
    953
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    ایران
    تو که هستی ؟

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------
    تو که هستی ؟ اِي زن
    از کدام کلاه شعبده بيرون پريده یی ؟
    هر که گفت نامهیی از نامههای عاشقانه ی تو را دزديده
    دروغ میگويد
    هر که گفت دست بندي مطّلا را از صندوقت به يغما بُرده
    دروغ میگويد
    هر که گفت عطر تو را میشناسد
    يا نشانی ات را میداند ، دروغ میگويد
    هرکه گفت شبی را با تو در هُتلی
    يا تماشاخانهیی سر کرده ، دروغ میگويد
    دروغ ! دروغ ! دروغ

    تو موزهیی هستی که در تمامِ روزهای هفته تعطيل است
    تعطيل برای تمام مَردانِ جهان
    در همهی روزهای سال ..


    { نزار قبانی }
     

    سما جون

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/01/29
    ارسالی ها
    2,624
    امتیاز واکنش
    953
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    ایران
    عسل ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------
    دیروز به عشق تو فکر می کردم
    و از فکر کردن به آن لـ*ـذت می بردم
    ناگهان قطره ای از عسل را بر لبانت به یاد آوردم
    و شیرینی ی حافظه ام را نوشیدم ..


    { نزار قبانی }
     

    سما جون

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/01/29
    ارسالی ها
    2,624
    امتیاز واکنش
    953
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    ایران
    چگونه زمستان را تاب آورم

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------
    وقتی باد پرده های اتاق را به اهتزاز در می آورد
    و مرا ...
    عشق زمستانی ات را به یاد می آورم
    آن هنگام ، به باران پناه می برم تا به سرزمین دیگری ببارد
    به برف، تا شهرهای دیگری را سفیدپوش کند
    و به خدا، تا زمستان را از تقویمش پاک کند
    چون نمی دانم بی تو ، چگونه زمستان را تاب آورم ..


    { نزار قبانی }
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا