شعر ◄ مجموعه اشعار محمود درویش | شاعر مقاومت فلسطین ►

کوکیッ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/04/04
ارسالی ها
20,571
امتیاز واکنش
157,354
امتیاز
1,454
محل سکونت
میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
.|از هیچ چیز خوشم نمی‌آید|.

از هیچ چیز خوشم نمی‌آید
مسافری در اتوبوس می گوید
– نه رادیو – نه روزنامه‌های صبح
و نه قلعه‌های بالای تپه‌ها
می‌خواهم گریه کنم
راننده می‌گوید : منتظر باش به ایستگاه برسیم
و آن وقت به تنهایی هرچه می‌توانی گریه کن
خانمی می‌گوید : من هم همینطور،
من نیز از چیزی خوشم نمی‌آید،
به پسرم جای قبرم را نشان دادم
او را دوست داشتم و مرد، و با من وداع نکرد

یک دانشگاهی می‌گوید : و من هم نه، از هیچ چیز خوشم نمی‌آید
باستانشناسی خواندم بی آنکه در سنگ هویتی بیابم ، آیا واقعا من من هستم ؟
سربازی می‌گوید:من نیز، از هیچ چیز خوشم نمی‌آید
محاصره شده‌ام شبحی هر روز محاصره‌ام می‌کند
راننده عصبانی می‌گوید : خب به ایستگاه آخر نزدیک شدیم،
آماده‌ی پیاده شدن باشید
فریاد می‌کشند : می خواهیم ایستگاه را رد کنی
و سرعت می‌گیرد
اما من می‌گویم : مرا همینجا پیاده کن،
من هم مثل آن‌هایم از هیچ چیز خوشم نمی‌آید
ولی از سفر کردن خسته شده‌ام

#محمود_درویش
 
  • پیشنهادات
  • کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    .|دو بیگانه بودیم که به هم رسیدیم|.

    چون سبزه‌ای روئیده از لابلای سنگ،
    دو بیگانه بودیم که به هم رسیدیم .

    آسمان بهاری،پر ستاره بود
    و من شاه بیتِ عاشقانه‌ای،
    در وصف چشمانت سرودم…
    و به آواز خواندم .

    چشمانت می‌داند،که چه انتظاری کشیدم…
    چون پرنده‌ای درانتظار تابستان؟
    و به خواب رفتم…چون خواب یک مهاجر.

    چشمی به خواب می‌رود،تا چشمی بیدار بماند،
    زمانی دراز…
    و بگرید برای خواهرش.

    دو دلداریم تا آن‌گاه که ماه به‌خواب می‌رود
    و می‌دانیم که هم‌آغوشی و بـ..وسـ..ـه…
    خوراک شب‌های عشـ*ـق بـازی است.
    و بامداد،ندا می‌دهد که روز نوی آغاز گشته است
    تا به راه‌مان ادامه دهیم.

    دو دوستیم ما، پس به من نزدیک‌تر شو
    دست در دست تا ترانه‌ها و نان بسازیم.

    چرا باید از راه پرسید ما را به‌کجا می‌برد؟
    همین بس که تا أبد،همراه باشیم.

    بیا تا ترانه‌های اندوهِ گذشته را،
    به فراموشی سپاریم.
    و نپرسیم که عشق‌مان جاودانه خواهد ماند؟

    دوستت دارم،هم چون عشقِ کاروان،
    به واحه‌ای دربیابان…
    و عشق گرسنه‌ای برای لقمه‌ی نان…

    چون سبزه‌ای روئیده از لابلای سنگ،
    دو بیگانه بودیم که به هم رسیدیم
    و دو رفیق می‌مانیم،جاودان…

    #محمود_درویش
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    .|آن‌سوی این پاییزِ دور|.

    سی‌سال گذشته از آن پاییزِ دور
    سی‌سال گذشته از عکس‌های ریتا
    سی‌سال گذشته از خوشه‌ای که عمرش
    به نگهبانی گذشت
    در آن پاییزِ دور.

    روزی دل به تو می‌بندم
    به سفر می‌روم
    و گنجشک‌ها
    پر می‌گشایند
    به‌نامِ من
    کشته می‌شوند
    به‌نامِ من.

    روزی دل به تو می‌بندم
    و اشک می‌ریزم
    تو زیباتری از مادرِ من
    زیباتری از کلماتی که آواره‌ام کردند.

    این عکسِ توست روی آب
    و این سایه‌ی غروب است
    که سایه‌‌ام را دوست نمی‌دارد.

    پنجره‌ای که باز می‌شود رو به دوستانِ من
    می‌گوید در چشم‌های غروب خیره نباید شد.

    روزی این گُل‌سرخ پژمرده می‌شود در حافظه‌ی ما
    روزی این بیگانگان شادمانی می‌کنند در حافظه‌ی ما.

    می‌خواهم این لحظه‌ را شناور کنم
    در آب
    در اسطوره
    در آسمان.

    از یاد بـرده بودمت
    زیرِ این آسمانِ دور
    این‌جا دلیلی ندارند برای روییدن
    زنبق‌ها
    دلیلی ندارند تفنگ‌ها
    ‌‌ شاعری ندارند شعرها.

    آسمانِ دور
    چشم می‌دوزد
    به بامِ خانه‌ها
    به کلاهِ پلیس‌ها
    و از یاد می‌برد پیشانی‌ام را.

    زمین عذاب‌مان می‌دهد
    در این غروبِ غریب
    و طعمِ پرتقال می‌گیرد تن‌ات
    می‌گریزد از من تن‌ات.

    دل به تو می‌بندم
    افق می‌شود علامتِ سئوال
    دل به تو می‌بندم
    آبی می‌شود دریا
    دل به تو می‌بندم
    سبز می‌شود علف
    دل به تو می‌بندم
    زنبق
    دل به تو می‌بندم
    خنجر
    دل به تو می‌بندم
    روزی
    من هم می‌میرم
    روزی.

    روزی دل به تو می‌بندم
    خودکشی نمی‌کنم
    موهایت را شانه می‌کنم
    آن‌سوی این پاییزِ دور
    کمرت
    ستاره‌ی راهم می‌شود
    جشنی به پا می‌کنم
    در باد.

    روزی دل به تو می‌بندم
    و گنجشک‌ها
    پر می‌‌گشایند
    به‌نامِ من
    آزاد.

    روز
    می‌گذرد.

    روزی به‌نامِ تو زنده می‌مانم
    روزی دل به تو می‌بندم
    روزی زنده می‌مانم
    آن‌سوی این پاییزِ دور.

    #محمود_درویش
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    .|از یاد می‌روی|.

    از یاد می‌روی
    انگار هیچ‌گاه نبودی.

    چون مرگ یک پرنده
    یا چون یکی کنیسه‌ی متروک
    از یاد می‌روی.

    چون عشق رهگذر
    چون گل به دست باد
    چون گل میان برف
    از یاد می روی…

    من آنِ جاده.ام
    آن‌جا که هست:
    آنان که گامشان
    پیشی گرفته است ز گامم
    وآنان که روشناییِ رویاشان
    سرمشق خواب‌های من است
    و آن دیگران که با مدد خلق و خوی نیک
    منثور می‌کنند سخن را
    تا بگذرد ز مرز حکایت
    یا روشنی دهد به تغزل
    یا با جرس
    آن را که خواهد آمد از آن پس.

    از یاد می‌روی
    گویی نبوده‌ای
    هرگز نه متنی و نه تنی
    از یاد می‌روی…

    با رهنمون چشم بصیرت رونده‌ام
    شاید توانم آن که حکایت را
    بخشم ز خویش سیره‌ی شخصی.

    همگام واژگانم
    گـه رهنمای من شده گـه رهنما منم
    من شکلم و
    آنان تجلیات رها اما
    آن‌را که خواستم پس از این گویم
    زین پیش گفته‌اند
    پیشی گرفته است ز من
    فردای پشت سر.

    من پادشاه کشور پژواکم
    و تخت من حواشی
    زیرا که راه خود روش است
    زیرا طریقت است طریق.

    پیشینیان چه بسا
    از یاد بـرده باشند
    توصیف آن چه را که درآن می‌توان
    بیدار ساخت عاطفه را.

    از یاد می‌روی
    گویی نه بوده‌ای خبری
    یا خود نه بوده‌تی اثری
    از یاد می‌روی.

    من آنِ جاده‌ام
    آن‌جا که رهسپار شده گام دیگران
    بر گام‌های من
    تا کیست آن که پیش می‌افتد
    از من برای دیدن رویایم
    یا آنکه در ستایش تبعید و باغ‌هاش
    در آستان خانه سراید سروده‌ای.

    آزادم
    از چهره‌ی شکسته‌ی فردا
    از غیب و از جهان
    آزادم از پرستش دیروز
    از این بهشت روی زمینم
    و ز استعاره‌ها و زبانم
    باری گواهم اکنون
    کآن لحظه‌ای که رفته ز هر یادم
    آن لحظه‌ام که زنده و آزادم...

    #محمود_درویش
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    .|بر خوابت دست می‌کشم|.

    به ظرافت
    بر خوابت دست می‌کشم
    نام تو، رؤیای من است
    بخواب
    شب، درختانش را رو می‌پوشاند و
    بر زمینش، با زبردستی یک استاد در غیب شدن
    چرت کوتاهی می‌زند
    بخواب
    تا در قطره‌های نوری شناور شوم
    که از ماه آغـ*ـوش‌ گرفته‌ام می‌چکد

    گیسوانِ تو بر فراز مرمر
    خیمۀ اوست که بی‌حواس خوابش بـرده و رؤیایی‌اش نیست
    تو را دو کبوتر روشناست
    از شانه‌هایت تا بابونۀ خواب
    بخواب
    بر و در خودت
    یک به یک بر تو در می‌گشایند،
    آرام آسمان و زمین بر تو!

    در تو می‌پیچم، به خواب
    نه فرشته‌ای بر دوش می‌برد سریر را
    نه شبحی خواب یاسمن را آشفته می‌کند
    تو زنیّت منی
    بخواب…

    تو، رؤیای تویی
    تابستان سرزمین شمالی
    هزار جنگلت را به یک اشارت خواب کن
    بخواب
    من هشیارش نمی‌دارم در خواب
    تنی را که در حسرت تنی دیگر است…

    #محمود_درویش
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    .|آه،نگهبانان خسته نیستید|.

    آه،نگهبانان،
    خسته نیستید آیا؟
    از جست‌و‌جوی نور
    در نمکزار ما

    خسته نیستید آیا؟
    از جست‌وجوی آتش گل سرخ
    در زخم‌های ما

    آه، نگهبانان،
    خسته نیستید آیا؟

    #محمود_درویش
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    .|من یک زن‌ام، نه بیشتر نه کمتر|.

    دوست دارم دوستم بدارند
    همانی که هستم
    نه مثل یک عکس رنگی بر
    روی کاغذ و یک ایده
    پرداخت‌شده توی شعری به قصد دلالی…

    من جیغ لیلا را از دورها می‌شنوم
    از اتاق خواب: ترکم نکن!
    اسیر قافیه‌ی شب‌های قبیله‌ای
    مرا چون سوژه‌ای به آن‌ها نسپار
    من یک زن‌ام، نه بیشتر نه کمتر.

    من همانی‌ام که هستم همانطور
    که تو همانی که هستی
    در تو زندگی می‌کنم، تا تو، برای تو
    من شفافیِ ناگزیر معمای مشترکمان را دوست دارم
    من ازآن توام وقتی از شب بیرون می‌زنم
    اما زمین‌ات نیستم…

    #محمود_درویش
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    .|خزان تازه‌ی زن آتش|.

    خزان تازه‌ی زن آتش
    باش همان گونه که اساطیر و شهواتت آفریدند
    پیاده‌رویی باش برای آنچه از گل سرخ‌ام می‌افتد
    بادهایی برای دریانوردانی باش که نمی‌خواهند به دریا بروند
    بس تو را هنگام هبوط خزان می‌خواهم
    بس آرزو دارم که گریزان باشم بر پایی از پرنیان مدایح
    زنان قلب‌ام باش
    نام‌های چشمم
    دریچه‌ی باغ
    مادری برای نومیدی‌ام از زمین
    فرشتگان‌ام باش
    گـ ـناه دو ساق پیرامونم

    تو را قبل از حک شدن خون‌ام با تندبادها و زنبور دوست مى‌دارم
    همان گونه که بودی باش
    باش به گونه‌ای که نیستی
    با سایه‌ات جن غزل‌ها را لمس کن، تا سخن بر عسل شهوات بیدار شود
    دوستت دارم. دوستت ندارم
    نمی‌توانم به سرزمین‌ام بازگردم
    نمی‌خواهم به تن‌ام بازگردم
    بعد از این خزان ، نمی‌خواهم نزد کسی باز گردم...

    #محمود_درویش
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    .|صلح آه دو عاشق است|.

    صلح آه دو عاشق است که تن می‌شویند
    با نور ماه
    صلح پوزش طرف نیرومند است از آن‌که
    ضعیف‌تر است در سلاح و نیرومندتر است در افق.
    صلح اعتراف آشکار به حقیقت است:
    با خیل کشتگان چه کردید؟
    شاعر در شعرهای دیگر، از دوستی می‌گوید و عشق:
    «یا او، یا من!»
    جنگ چنین می‌شود آغاز.
    اما با دیداری نامنتظر، به سر می‌رسد:
    «من و او!»

    و نیز از قدرت و معجزه عشق می‌گوید:
    بیست سطر درباره عشق سرودم
    و به خیالم رسید که این دیوار محاصره
    بیست متر عقب نشسته است.

    #محمود_درویش
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    .|عشق به من می آموزد که عشق نورزم|.

    عشق به من می آموزد که عشق نورزم
    و پنجره را بر حاشیۀ جاده باز کنم
    بانو!
    آیا می توانی از آوای پونه به در آیی؟
    و مرا دو تکه کنی؛
    تو و باقیماندۀ ترانه ها؟
    و عشق همان عشق است،
    در هر عشقی میبینیم
    که عشق، مرگ مرگ پیشین است
    و نسیمی را میبینم
    که باز میبینم
    که باز می آید برای راندن اسب ها به سوی مادران شان؛
    آیا نمی توانی از پژواک خونم به در آیی؟
    تا این هـ*ـوس را بخوابانم

    و زنبور را از برگِ این گل مُسری بیرون کشم.
    و عشق همان عشق است،
    از من می پرسد؛چونه نوشید*نی به مادرش برگشت و سوخت؟
    و چه شیرین است عشق
    وقتی که عذاب می دهد،
    وقتی که نرگس ترانه ها را به باد می دهد
    عشق
    به من می آموزد
    که عشق نورزم
    و مرا در رهگذر برگ ها
    رها می کند.

    #محمود_درویش
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا