شعر اشعار فرریرا گولار

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
تعطیل است

قیمت لوبیا
به این شعر تعلقی ندارد.
نرخ برنج
به این شعر تعلقی ندارد.
گاز، برق، تلفن
حراج فریبا‌ی
شیر
گوشت
شکر
نان
به این شعر تعلقی ندارد.

کارمند اداره
نباید در این شعر باشد
با حقوق بخور و نمیرش
با زندگی‌اش
محصور در اسناد.
درست عین کارگری
که خرد می‌کند
روزهای زغال‌سنگ و فولاد‌ش را
در مغازه‌های بی‌نور،
و به این شعر تعلقی ندارد.

چرا که شعر، آقایان
تعطیل است:
استخدام نمی‌کند
تنها مردانی که شکمی‌ ندارند
یا زنانی برآمده از ابر و
میوه‌هایی که هبه می‌کنند
به این شعر تعلق دارند

شعر، آقایان،
نه بوی تعفن می‌دهد
نه بوی عطر.
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    یک انسان معمولی

    انسانی معمولی‌ام من
    از جسم و از خاطره
    از خون و از فراموشی.
    روی دوپایم حرکت می‌کنم،
    با اتوبوس، با تاکسی، با هواپیما
    چنان که شعله‌ی چراغ جوشکاری
    وحشت‌زده
    در من نفس می‌کشد زندگی ،
    که شاید خاموش شود
    به طرفه‌العینی.

    درست مثل تو
    از چیزهایی برآمده‌ام من
    به یاد آمده و
    از یاد رفته:
    از صورت‌ها
    از دست‌ها،
    از سایبان سرخ ظهر
    در پاستوس-بونز،
    شادی‌ها، مردگان، گل‌ها، پرندگان
    شعله‌ی عصرهای روشن
    نام‌هایی که دیگر به خاطر نمی‌آورم
    ابروها، نفس‌ها، لگن‌ها
    سبدها، پرچم‌ها، موزها
    همه
    درهم آمیخته
    عطر می‌پراکندند برافروخته
    گر می‌گیرند‌ و
    و مرا به قدم‌زدن وا می‌دارند.

    معمولی‌‌مردی‌ام من
    برزیلی، میان‌سال، متاهل، یک سرباز ذخیره،
    و ای رفیق، هیچ معنایی نمی‌یابم
    در زندگی،
    جز نبردی مشترک
    برای جهانی بهتر.
    از آغاز شاعر بوده‌ام.
    ولی شعر شکننده است،
    نه حرکت می‌کند
    و نه مردم بی‌خیال را به جنبش در می‌آورد.
    از این رو می‌خواهم با تو حرف بزنم،
    چون انسانی که با انسانی
    به تو تکیه کنم
    یا بازوانم را پیشکش،
    چرا که زمان می‌گذرد
    و هنوز آن‌جاست
    اربـاب، در کشتار.

    که فرصتی باقی نیست
    و ما دیگر چیس‌بانک داریم اینجا،
    آی تی اند تی، باند اند شیر،
    ویلسون، هاننا، اندرسون کلایتون
    و چه می‌داند کسی، چه بسیارهای دیگر
    بازوهای اختاپوسی که زندگی‌هامان را به خون می‌کشاند
    و بسته بندی می‌کند

    یک آدم معمولی،
    درست مثل تو،
    زیر شصت امپراطور
    از خیابان عبور می‌کنم.
    سایه‌ی اربـاب
    لک می‌کند چشم‌انداز را و
    دریا را گل‌آلود،
    و باز می‌گردد کودکی
    تلخ حالا در کام‌هامان
    و کریه به گل و گرسنگی.
    ولی میلیون‌ها تن‌ایم ما از مردمان معمولی
    و دیواری آفرید از تن‌ها می‌شود
    از بدن‌هایی برآمده به رویا و گل‌های آفتابگردان.
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    شعر من

    چنان وجودی یگانه بر می‌بالند
    مردم‌ام و شعرم
    چونان درختی نوزاد
    که در دلِ میوه می‌روید

    در مردم زاده می‌شود شعرم
    چنان که سبز می‌رسد شکر
    در دشت‌های نیشکر

    می‌رسد شعرم
    در مردم
    انگار خورشید
    که در گلوگاه فردا

    چونان ذرت که ریشه می‌دواند
    در خاک بارور، ‌
    آینه در آینه‌اند
    مردم‌ام و شعرم.

    باز می‌گردانم شعرشان را
    به مردم‌ام
    اندک‌اندک چون کسی که آواز می‌خواند
    بیش‌بیش چون کشتکاری که می‌کارد.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا