نقد رمان معرفی و نقد رمان آرزوی من، دنیای من | Mahbanoo_A کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع Mahbanoo_A
  • بازدیدها 371
  • پاسخ ها 4
  • تاریخ شروع

Mahbanoo_A

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/12/08
ارسالی ها
467
امتیاز واکنش
4,575
امتیاز
451
نام رمان: آرزوی من، دنیای من
نام نویسنده: Mahbanoo_A کاربر انجمن نگاه دانلود
ناظر رمان: @P_Jahangiri_R
ژانر: عاشقانه
لینک تاپیک رمان:
Please, ورود or عضویت to view URLs content!

خلاصه:
من دختری از جنس غمم. دختری که بار مشکلات را تنها به دوش می‌کشه، دختری که برای رسیدن به آرامش، دست به کاری اشتباه می زنه و نتیجه‌ای عکس برایش به دنبال داره و روزگار آن چنان که من می‌پندارم نیست.

مشاهده پیوست 130597

سخن نویسنده:
سلام به دوستان گل نگاه دانلود، بسیار سپاسگذارم که با نگاه گرمتون به من دل گرمی می‌دید. رمان آرزوی من، دنیای من اولین قلممه و کم و کاستی‌های زیادی داره ولی تمام سعی خودم رو می‌کنم تا بتونم قلمی پربار ارائه بدم.
و سخن آخر این‌که رمانی که نوشتم براساس واقعیت هست و یک روزی، یک جایی تمام این اتفاقات رخ داده.

 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Dictator

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    586
    امتیاز واکنش
    20,076
    امتیاز
    671
    به نام خدا

    نویسنده عزیز ، ضمن عرض سلام ، ورود شما به تاپیک نقد که نشانی از نقد پذیری و علاقه مندی شما به پیشرفت قلمتان است را تبریک می گوییم . لطفا قبل از شروع فعالیت در تاپیک نقد ، قوانین بخش را مطالعه فرمایید .

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    توجه فرمایید که این چنین پیام ها اسپم محسوب میشوند و لازم است در صورت مشاهده ، پیام مربوطه را به کادر مدیریت بخش نقد ، گزارش دهید :
    -عزیزم ادامه بده
    -خیلی رمانت قشنگه من عاشقش شدم
    -تند تند پست بزار
    -تو رو خدا مهناز و فرهود بهم نرسن
    و...........

    برای درخواست نقد توسط "شورای نقد انجمن نگاه دانلود" می توانید به تاپیک زیر مراجه نمایید:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    برای آموزش " نقد " می توانید از تاپیک زیر بهره ببرید :
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    موفق باشید .
    مدیریت بخش نقد


    36598
     

    مروارید 781

    نویسنده سطح یک
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/12/24
    ارسالی ها
    549
    امتیاز واکنش
    66,897
    امتیاز
    1,103
    محل سکونت
    خونه‌:/
    ★اوســـت بخــشــــنده و مهـــربـــان★
    نقــــــــــد رمـــــانِ آرزوی مـــن، دنیـــای مـــن.
    توجه: نویسنده‌ی عزیز، نقد نوشته شده بر اساس پست‌های گذاشته شده توسط شماست.
    نامِ انتخابیِ شما برای رمان، آرزوی من، دنیای من بود. نام انتخابی یه ترکیب بلنده؛ معمولا به نویسنده‌ها توصیه نمیشه از نام‌هایی در حد جمله استفاده کنن چون برای خواننده‌ها به یاد آوردنش سخت میشه، اما نام انتخابی شما انگار به یاد آوردنش سخت نیست چون دو بار کلمه‌ی من تکرار شده و کلمات آرزو و دنیا هم کلمات ساده‌ای هستن و پیچیدگی خاصی ندارن پس از این بابت بهش ایرادی وارد نیست. قبل از خوندن رمان و با نگاه کردن به اسم رمان ناخوداگاه لبخندی روی لبم نشست، نام انتخابی شما یه حس آرامش که از عشق نشئت می‌گیره رو به آدم منتقل می‌کنه، یه جذابیت لطیف و عاشقانه که به راحتی ژانر عاشقانه رو پوشش میده! با این وجود نام انتخابی شما کنجکاوکننده نیست، سوال خاصی توی ذهن مخاطب ایجاد نمی‌کنه و همین باعث میشه خیلیا انگیزه‌ای برای خوندن رمان پیدا نکنن! با خوندن نام رمان دو جور تونستم بهش نگاه کنم:
    ۱. این که شخصیت اول داستان آرزوی یه دنیای بهتر یا در واقع یه زندگی قشنگ‌تر رو داره.
    ۲. یا ساده‌تر منظورش اینه که دختری به اسم آرزو دنیای اون "من" هست، که البته انتظار داشتم اون من، شخصیت اول داستان باشه اما شخصیت دوم بود!
    خب بعد از خوندن رمان به نظرم هر دو نگاه می‌تونه درست باشه. توی نگاه اول، آرزو برای داشتن زندگی بهتر و آزادانه تصمیم به فرار از خونه می‌گیره که البته باید بگم موضوعتون من رو شوکه کرد، چون با توجه به نام انتخابیتون یا حتی ژانر، جلد و خلاصه اصلا انتظار نداشتم سوژه‌ی اصلی داستان یه دختر فراری باشه! ببینید، سوژه‌ی شما یه سوژه‌ی اجتماعیه! یه دختر فراری از خونه به خاطر عقاید نادرستی، که ریشه در حماقت‌هایی داره که دور از ذهن و غیر قابل باور نیست و حتی این نوع افکار هم مشکل اجتماعی هستن و خیلیا مشابه این افکار رو دارن. پرداختن به آوارگی این دختر و بعدم تلاشش برای بالا کشیدن خودش توی جامعه، سواستفاده و به وجود اومدن کودکانی که سعی می‌کنه ازشون محافظت کنه. نگاه بد آدم‌ها به دختری مثل اون و مشکلاتی که توی خواستگاری‌هایی که ازش میشه به وجود میاد و...
    به نظر بنده ژانر اجتماعی‌ در کنار عاشقانه توی رمان شما هست و حق دیده شدن داره! دیده شدنش توی جذب مخاطبایی که به ژانر اجتماعی یا ترکیب عاشقانه اجتماعی علاقه دارن کمک می‌کنه و به خواننده خط و ربط درستی از رمان میده؛ پس پیشنهاد بنده به شما انتخاب اسمی هست که ژانر عاشقانه و اجتماعی رو در بر بگیره و در کنار جذابیت، خط و ربط درستی از رمان به خواننده بده و خواننده رو هنگام مواجه شدن با داستان شوکه نکنه، کنجکاوکننده و سوال‌برانگیز باشه تا خواننده‌های بیشتری رو به خودش جذب کنه.
    با دیدن جلد قبل از خوندن رمان حس خوبی بهش داشتم. جلد به نظرم مطابق با ژانر انتخابی شما کار شده بود و به اسم انتخابیتون می‌اومد و جمله‌ی زیر جلد به نظرم جذاب و گیرا بود. رنگ صورتی که نماد عشق بی‌قید و شرط، محبت و مهربانی، بخشش، امید، آرامش و انرژی زنانه‌ست کاملا مناسب و جذاب به نظر می‌رسید و الانم می‌رسه چون مشخصا همه‌ی این مفاهیم در طول رمان به خوبی دیده میشه؛ اما بعد از خوندن رمان به نظرم عکس روی جلد، حال و هوای پایانی رمان رو ترسیم می‌کنه تناسبی با محتوای کلی رمان نداره؛ چون اکثرا بین آرزو و ارشیا جدایی بود و آرزو به تنهایی یا به کمک رامین زندگیش رو مدیریت می‌کرد. عکس روی جلد غلط اندازه و می‌تونه مخاطب‌های اشتباهی رو برای شما جذب کنه، خواننده‌هایی رو که به عاشقانه‌های آروم علاقه‌مندن اما با خوندن داستان تصورشون بهم می‌ریزه و ممکنه ادامه‌ی رمان رو نخونن. دقت کنید، قسمت قابل توجهی از رمان خبری از عاشقانه‌ای نیست، این موضوع باعث دلسردی خواننده میشه و در نهایت شما به راحتی خواننده‌تون رو از دست می‌دین؛ چون اون چیزی که در ابتدا نشون دادید اون چیزی نیست که خواننده با دیدن جلد و اسم از شما انتظار داشته.
    بازم پیشنهاد بنده تعویض جلده، به طوری که علاوه بر جذابیت بتونه محتوای کلی داستان و سوژه‌ی اصلی رمان رو دربر بگیره و خواننده با مواجه شدن با شروع تلخ و جلوتر با محتوای تلخ‌تر رمان شما غافل‌گیر نشه.
    خلاصه‌ی نوشته شده توسط شما ساده اما زیادی مبهم بود. اطلاعات درست درمونی از ایده‌ی رمان به خواننده نمی‌داد و خواننده نمی‌فهمید با چه جور داستانی طرفه؟! کمی هم آدم رو یاد خلاصه‌های رمان‌هایی با ایده‌های تکراری می‌نداخت، در حالی که رمان شما با امثال اون رمان‌ها از لحاظ محتوایی تفاوت داشت. پیشنهاد می‌کنم با توجه به رمان خلاصه‌ای کوتاه و جذاب بنویسید که کنجکاو‌کننده و چالش‌برانگیز باشه، یه تصویر کلی و درست از سوژه‌ی رمان توی ذهن مخاطب تازه وارد به تاپیک بسازه که علاوه بر جذب مخاطب، خط و ربط درستی از داستان توی ذهن مخاطب ایجاد کنه و خواننده رو یاد رمان‌هایی با ایده‌های تکراری نندازه!
    برای جذاب کردن خلاصه می‌تونید از خواننده سوال بپرسید یا با باز گذاشتن جمله‌ی پایانی رمان خواننده رو کنجکاو کنید.
    با خوندن مقدمه دو نکته به نظرم رسید. اول این که مقدمه‌ای که شما نوشتید یه مقدمه انحصاری نیست، یعنی فقط به رمان شما تعلق نمی‌گیره و همین جمله‌ها رو شاید با جمله‌بندی متفاوت اما با همین محتوا و معنا بتونیم توی مقدمه یا گاها خلاصه‌ی خیلی از رمانا پیدا کنیم و دوم، مقدمه‌تون اطلاعات درست درمونی به خواننده نمی‌داد و خواننده جز تاسف خوردن برای شخصیت اول داستان چیز خاصی عایدش نمی‌شد.
    پیشنهاد می‌کنم مقدمه‌ای کوتاه و جذاب‌تر بنویسید که علاوه بر نشون دادن فضای کلی داستان، کمی موقع فرار آرزو به خواننده حس همزاد پنداری بده و توی ذهنش به این کار تشویقش کنه، این‌طوری هم مقدمه‌ی جذاب‌تر و متفاوت‌تری نوشتید که فقط به داستان خودتون تعلق داره و هم شروع غیر قابل تصوری نداشتید و خواننده رو شکه نمی‌کنید.( اگه به هر دلیلی مایل به عوض کردن اسم و جلد نیستید این ایده خیلی می‌تونه بهتون کمک کنه) علاوه‌بر این خواننده با داستان بهتر همراه میشه!
    شروع رمانتون اولین ضربه رو به من زد. شروعتون تداعی کننده‌ی ژانر اجتماعی بود؛ معمولا نویسنده‌ها سعی می‌کنن با جلوه‌هایی از ژانر اصلی رمانشون رو شروع کنن از اون‌جایی که به نظر من علاوه بر عاشقانه، ژانر اجتماعی هم در رمان شما یه ژانر اصلیه، دیگه این مورد و کشش نمیدم و می‌ریم جلوتر!
    برای یه رمان اجتماعی، شروع هیجان انگیز اما نه چندان متفاوتی بود چون رمان‌هایی که موضوع دختران فراری رو انتخاب می‌کنن کم نیستن و تعداد قابل توجهی هم از همون فرار شروع می‌کنن. معمولا وقتی رمان مورد نظر عاشقانه باشه، خواننده انتظار داره که دختر رمان ازش سو استفاده بشه و با همون فرد هم در نهایت ازدواج کنه! منم اول که رمان شما رو شروع کردم به خوندن، همچین تصوری داشتم؛ تصورم محقق شد اما خیلی متفاوت‌تر با اون چیزی که تو ذهن من بود! به هر حال با وجود این که شروع متفاوتی رمانتون نداشت اما به نظرم بهترین شروعی بود که برای رمان شما می‌شد نوشت.
    حال و هوای پست‌ ابتدایی شما که ترس از آوارگی و بی‌پناهی آرزو رو نشون می‌داد از لحاظ توصیفات حالت و احساسات قابل قبول بود همین باعث می‌شد نبود دیالوگ توی اون پست به چشم نیاد و خواننده با داستان همراه بشه. با شروعی که برای رمان در نظر گرفته بودید نیازی به توصیف چهره(شخصی به جز آرزو توی پست اول نبود) و مکان( به علت تاریکی هوا و ترس آرزو) نبود.
    اما متاسفانه هر چه قدر جلوتر می‌رفت توصیفات چهارگانه(حالت، چهره، احساسات، مکان) توی رمان کمتر از حد انتظار از نویسنده دیده می‌شد! اکثرا دیالوگ‌ها مصنوعی بودن و پشت سر هم و بدون توصیفات حالت و احساسات کافی ردیف می‌شدن، این موضوع توی رمان باعث بهم خوردن نسبت دیالوگ‌ها به مونولوگ‌ها میشه که نهایتا باعث تند شدن سیر در رمان میشه، به علاوه باید بگم خواننده‌ هم با دیالوگ بدون توصیف ارتباط برقرار نمی‌کنه، مخصوصا دیالوگای معمولی و روزانه شخصیت‌های داستان که هیچ بار احساسی نداشتن. پیشنهاد می‌کنم به توصیف حالات و احساسات قبل و بعد از دیالوگ‌ها اهمیت بیشتری بدید، بازم میگم سعی کرده بودید اما اصلا کافی نبود! مثال حالت‌ها و احساساتِ نسترن، زرین خانوم، ناهید، بردیا، آرین، مهیار، مهتاب، سعید، ساسان و... . توجه به این نکته باعث میشه تا مخاطب حس و حال شخصیت‌های رمان رو درک کنه و باهاشون ارتباط برقرار کنه؛ در غیر این صورت خواننده دچار مشکل در باور کردن دیالوگ‌ها و احساسات شخصیت‌ها میشه.
    توی رمان شما اکثرا مونولوگ‌ها اطلاعات بیشتر و به درد بخورتری نسبت به دیالوگ‌ها داشتن. این برای این بود که رمان شما چندین راوی اول شخص داشت و اطلاعات مهم‌تر رو راویا توی افکارشون پوشش می‌دادن، اما اگه یه راوی مشخص داشتین احتمالا دیالوگاتون جذاب‌تر درمی‌اومد.
    در مورد توصیفات چهره، چهره‌ی آرزو، به خصوص رنگ چشماش و رنگ چشمای ارشیا رو به خاطر دارم به علاوه‌ی چهره‌های آرا و آریا. اما از بقیه‌ی شخصیت‌ها هیچ تصوری ندارم! ببینید، من اینا رو به خاطر دارم چون شما چندین بار توی رمان ویژگی‌های خاصی ازشون رو تکرار کردید. بقیه‌ هم یا توصیف نکردید یا اگر کردید تکرار نکردید. دقت کنید، خواننده با یه بار توصیف کردن و یهو همه‌ی اطلاعات رو در اختیارش گذاشتن اونا رو حفظ نمیشه، باید براش چند بار تکرار کنید تا توی ذهنش بمونه. حتی اطلاعات رو هم نباید پشت سر هم قطار کنید چون بعضی خواننده‌ها حوصله‌ش رو ندارن و از روش می‌پرن باید کم کم اطلاعات رو به خوردشون بدید. مثلا یه جا از مدل ابروهاش بگید، یه جا دیگه از چشمش!
    در مورد توصیفات مکان، مکان رو در حدی که لازم داشتید توصیف می‌کردید و بعضی مواقع برای خواننده مکان و جوری توصیف نمی‌کردید که بتونه خودش رو توی اون مکان تصور کنه. خواننده براش بعضی مکان‌ها اصلا ملموس نبود. مثلا در مورد عمارت زرین خانوم گفتید دوبلکسه، طبقه‌ی دوم بیستا اتاق داره اما نگفتید اتاقا چه چیزهایی توشون دیده میشه؟ دیوارا چه رنگین؟ راهروی طبقه‌ی دوم چه وسایلی توشون دیده میشه؟ قطعا راهرو یه تزئیناتی داره! قفسه‌های کتابخونه چه شکلین؟ میز و صندلی تو کتابخونه هست یا فقط کتابه؟ آشپزخونه وسایلش چه جوری چیده شده؟ اون یکی عمارت چه تفاوتایی با این یکی داره؟ حیاط عمارت کلیتش چه جوریه؟ محل اقامت شروین و فرهاد دقیقا کجای عمارته؟( دقت کنید! شما عمارتی که آرزو توش مشغول بود و بهتر از جاهای دیگه توصیف کرده بودید، اما بازم این سوالا برای من پیش اومدن.)
    خونه‌ی نسترن چه شکلیه؟ مزون چی؟! شرکتی که توش چند وقت کار کرد چی؟! و...
    ببینید، توصیف مکان، در حد این که روی تخت نشستم و به سقف خیره شدم یا روی مبل نشستم و چشم تو چشم ارشیا کردم و... کافی نیست، خیلی از جاها در همین حد توصیف داشتید. توصیه‌هام برای توصیف مکان هم تکرار ویژگی‌های مکانی و یه دفعه توصیف نکردنه و سعی کنید توی توصیف مکان ریزبینانه‌تر عمل کنید.
    رمان شما از لحاظ تعداد شخصیت‌ها رمان شلوغی بود که به طبع از نویسنده انتظار میره بتونه اونا رو از هم تفکیک کنه. توی رمان شما، آرزو و ارشیا و رامین شخصیت پردازی بهتری نسبت به بقیه دارن چون در طول رمان راوی بودن و احساساتشون برامون واضح بود. به علاوه ویژگی‌های منحصر به فرد خودشونم داشتن که به راحتی دیالوگاشون از هم مشخص می‌شد. بعد از اون مهیار به خاطر توصیفایی که ارزو ازش کرده بود و بچه‌ها، یعنی آرا و آریا به خاطر این که دیالوگاشون از هم به راحتی تفکیک می‌شد شخصیت پردازی قابل قبولی داشتن( جای کار بیشتر داره.) اما مثلا دیالوگای بردیا و آرین از هم قابل تشخیص نبودن یا هیچ اخلاق یا رفتار خاصی ازشون توی رمان جز آزار و اذیت خواهرشون نبود که خب اونم ویژگی مشترکشون بود! یا خدمه‌ی عمارت زرین خانوم اکثرا مثل روح بودن؛ درسته که اونا فکر می‌کردن آرزو می‌خواد ازشون شغلشون و بگیره و ازش فاصله می‌گرفتن ولی به نظرتون بهتر نبود حداقل تعدادشون رو، جنسیتشون رو، یا اخلاق و شکل و شمایلشون رو برای مخاطب روشن می‌کردید؟!
    علاوه بر این همکارای مزون آرزو هم مثل روح بودن یعنی به عنوان همکار، این همه آرزو هر روز سر کار رفت به یکیشون سلام نکرد؟! دو کلام با هم حرف نزدن؟!
    یا مثلا خانوم بهمنی کی بود؟ هیچ اشاره‌ای به این آدم نکردید؟ توی اون شرکت رئیسه؟ منشیه؟ کیه؟
    یا فرزاد فراحی، اساسا شخصیت پردازی ضعیفی داره و به علاوه احساسات و حالاتشم قابل باور نیست و مصنوعیه! خودش و عاشق و کشته مرده نشون میده اون وقت تو مراسم خواستگاری جلوی پدر و مادرش لب از لب باز نمی‌کنه تا از کسی که دوسش داره دفاع کنه! مگه میشه؟! کلا مراسم خواستگاری انگار به جز مادر فرزاد کسی دیگه واسه خواستگاری نیومده بود و جوری رفتار می‌کرد که انگار فرزاد بهش راجع به کسی که می‌خواد بره خواستگاریش چیزی نگفته! ببینید فرزاد در بدترین شرایط رفت خواستگاری ارزو اما اون‌قدری که شجاعت داشت بره خواستگاری شجاعت نداشت از عشقش دفاع کنه، این اصلا منطقی نیست! در حالی که تو رمان شما جوری ماجرا رو پیش بردید که به نظر برسه عشق فرزاد واقعیه؛ باید بگم اون هیچ شباهتی به یه آدم عاشق نداشت! ببینید، شخصیت‌پردازیِ ضعیفِ حتی شخصیت‌های فرعی رمان می‌تونه تاثیر منفی روی باورپذیری رمان شما بذاره. بهتره روی این موضوع حتما وقت بذارید و به نحوی هر کدوم از این نقصا رو پوشش بدید. مثلا برای فرزاد کافیه نقش پر رنگ‌تر و عکس‌العملای مناسب‌تر و توصیفات قبل از دیالوگاش دقیق‌تر باشه.
    نثر رمان شما محاوره بود، نثر خودمونیِ فضای مجازی با طرفدارای قابل توجه؛ اما خیلی از مواقع کلمات رو محاوره نمی‌نوشتید، مثلا:
    بفهمند ــ محاوره: بفهمن.
    می‌گویند ـ محاوره: میگن.
    می‌داند ـ محاوره: می‌دونه.
    رفته‌ام ـ محاوره: رفته‌م.
    تکان ـ محاوره: تکون.
    دوام ـ محاوره: دووم.
    از این دست اشتباهات زیاد داشتید و این موضوع به یه‌دستی نثر رمان آسیب می‌زنه؛ موقع تایپ کردن به این دست موارد توجه بیشتری کنید.
    زاویه‌ی دید در رمان شما اختیاری بود. رامین، آرزو، ارشیا، ناهید، بردیا و سوم شخص! از زبان هر کس که احساس نیاز می‌کردید می‌نوشتید. ببینید، معمولا به نویسنده‌ها توصیه میشه از یه زاویه‌ی دید بنویسن یا اول شخص یا سوم شخص. توی رمان شما همه‌ی حوادث حول و حوش آرزو می‌چرخید و احتمالا شما برای بیان احساسات آرزو این زاویه‌ی دید رو انتخاب کردید اما باید دید به چه بهایی؟ آیا ارزشش رو داشته؟ آیا با استفاده از راوی آرزو تونستید احساسات بقیه رو پوشش بدید؟ نه! جلوتر که رفتید برای روشن شدن احساسات شخصیتای دیگه مجبور شدید از زبون اونام حرف بزنید تا احساساتشون رو بیان کنین. با پایان رمان و این حجم صفحات رمان به نظر نمی‌رسه شما بتونید زاویه‌ی دیدتون رو یه دست کنید، بنابراین توصیه می‌کنم توی رمانای بعدیتون به این موضوع حتما توجه ویژه داشته باشید.
    ایده‌ی رمان شما در مورد یه دختر خسته و بریده از زندگیه که برای آزاد شدن از زندانی که آدمای اطرافش براش ساختن و برای فرار از ازدواج اجباری از خونه فرار می‌کنه. با این که ایده‌ی دختر فراری یه ایده‌ی تکراریه و در کنارش ازدواج اجباری از اون تکراری‌تره و بعدم همون‌طور که انتظار داشتم اون دختر ازش سواستفاده شد، اما با این وجود رمان شما با رمانای مشابهی که من خونده بودم فرق می‌کرد و یه تفاوتای جذاب و دل‌نشین داشت. یکی از این تفاوتا این بود که پیش‌بینیام از اتفاقاتی که در ادامه می‌افتاد بعضا درست از آب در نمی‌اومد و این یه نکته‌ی مثبت برای رمان شما محسوب می‌شد. مثلا، مثلِ خیلی از رمانای آبکی، ازدواج دختر و پسر به خاطر ترس دختر از آبروش نبود یا پسر زود بخشیده نشد و عذاب زیادی برای رسیدن به اون دختر کشید، به علاوه نکته‌ی جالبش این جا بود که ارشیا به خاطر خوردن نوشیدنی اتاق رو اشتباه انتخاب کرده بود و آرزو قربانی انتقام از کس دیگه‌ای شده بود، در حالی که تو رمانای مشابه این اتفاق از روی عمد میفته. هدفم لاپوشونی کار غیر اخلاقی ارشیا نیست، فقط خواستم بگم اینم می‌تونه یه نکته‌ی متفاوت توی رمان شما باشه!
    نکات متفاوتی که توی رمان شما دیده می‌شه، ایده‌ی و قلم شما رو در نوع خودش متفاوت کرده بود و از تکراری شدن داستان جلوگیری کرده بود.
    پوشش دادن احساس بدی که ارزو نسبت به کنار ارشیا و یا هر مرد دیگه‌ای بودن داره هم یکی دیگه از نکات متفاوتیه که توی رمان شما می‌بینم، اما به این موضوع یه ایرادم وارده؛ اونم رامینه! بعد از بلایی که ارشیا سر ارزو اورد و بعد چند ماه اوارگی و بدبختی، با رامین مواجه میشه. قاعدتا باید از هر موجود مذکری متنفر باشه، اما به نسبت خیلی باهاش راه میاد. یکی دو بار واکنش نشون میده اما به نظرم اصلا کافی نیست و شما خیلی سریع از روش رد شدید و اونا خیلی زود با هم عیاق شدن! رامین هم به عنوان یه مرد بالغ خیلی زود بهش اعتماد کرد که اصلا برام قابل درک نیست! بعد از اون هم هم‌خونه شدن باهاش با این توجیه از طرف ارزو که مجبورم اصلا عاقلانه به نظر نمیاد، چون اون یه آدم آسیب‌دیده‌س!
    آرزو فکر می‌کنم تنها یه بار نسبت به تو آغـ*ـوش رامین رفتن تعلل کرد وگرنه بقیه‌ی موارد خیلی خوب با رامین ارتباط برادرنه‌ش رو برقرار می‌کرد. کسی که نسبت به آقایون واکنش شدید نشون بده مدت بیشتری رو می‌طلبه که به حتی یه آدم خوب مثل رامین اعتماد کنه! البته من نمیگم نمیشه، اما نحوه‌ی آشنایی اونا و برخورد اولشون جوری نیست که به رامین حق بدم به ارزو راحت اعتماد کنه و اون رو خونه‌ش ببره یا به آرزو که به این راحتی تو آغوشش بره؛ حتی با وجود کمبودهای عاطفی رامین!
    پیشنهاد می‌کنم، مثلا رامین اون و با خودش بیاره اما در طبقه‌ای مستقل. این رو با همسایه کردن اونا توی یه خونه‌ی ویلایی دو طبقه برای یه مدت، و بعد از اون کم کم نزدیک شدن و اعتماد کردنشون بهم توجیه کنید.
    نکته‌ی دیگه حال همیشه آشفته‌ی ارشیاست. در طول رمان مدام فکر می‌کردم که مادر ارشیا شک نکرد این بچه حتی عاشق شده باشه، فقط می‌گفت چی شده؟ چرا دیر میای؟ چرا نمیای؟ اتفاقی افتاده؟ چرا انقدر داغونی؟ یعنی حتی یه بار به ذهنش خطور نکرد سر از کار پسرش دربیاره؟ تعقیبش کنه؟ صبح تا شب، شب تا صبح، وقت و بی وقت ارشیا توی خونه‌ی رامین و آرزو پیدا می‌شد اخه، چرا یه بار از خودش نپرسید چه بلایی داره سر بچه‌م میاد؟! این بچه داره ذره ذره آب میشه! به عنوان یه مادر وظیفه‌ی مادری چی میشه؟ خلاصه بگم اصلا رفتارش شبیه یه مادر ایرانی نبود!
    مورد بعدی توی باورپذیری ماجرای شناسنامه‌های قلابیه! رامین برای آرزو و بچه‌هاش چه جوری شناسنامه جور کرد؟! ببینید همچین کاری خلافه و انجام دادنشون به راحتی از دست آدمایی با زندگیای معمولی برنمیاد، در حالی که به نظر می‌رسه رامین یه زندگی معمولی داره! دقت کنید، یه همچین چیزایی ذهن خواننده رو درگیر می‌کنه و شما باید جوابی براشون داشته باشید.
    مورد دیگه آرش و آدماشن! توی رمان وقتی با این لفظ از شما رو به رو شدم فکر کردم خب آرش باید یه خلاف‌کار حرفه‌ای باشه! اما اصلا معلوم نمی‌شد این موجود چه جور آدمیه اصلا چند سالشه، اصلا دلیل مخالفت آرزو باهاش به جز مخالفت با زورگویی‌های پدرش چی می‌تونه باشه؟!
    یه بارم تو خیابون آرزو، با لفظ خودتون میگم، آدمای آرش و دید. سوال من اینه آدمای آرش و از کجا دیده بود؟! از کجا می‌شناخت؟ بازم هیچ توضیحی ندادید!
    یا چرا آرش به خانواده‌ی آرزو راجع به پیدا کردنش دروغ گفت؟!
    یا وقتی ارشیا تصمیم می‌گیره بچه‌های آرزو رو بدزده، وقتی رامین می‌دونه کار کیه و باهاش حتی درگیرم میشه چرا به پلیس نمیگه کار کیه؟! واقعا با یه تهدید کنار کشیده، انقدر بچه‌س؟! اصلا اون تهدید چه قدر منطقیه؟ از طرفی اون ویلا سند داره پلیسا به راحتی می‌تونستن ارشیا رو بگیرن؛ اینم از جمله سوالای بی‌جواب رمان شماست. سوالایی که به راحتی به باور پذیری رمان شما لطمه می‌زنن. مورد آخری که به باورپذیری می‌تونه آسیب جدی بزنه نپرداختن در حد تعادل به ژانرهای رمانه همون‌طور که گفتم توصیفات کم، شخصیت‌پردازی ضعیف(مثال: فرزاد)، زاویه‌ی دید نامناسب، دیالوگ‌های کم زور و...ژانرهای رمان شما کم‌رنگ کرده که پرداختن به اینا می‌تونه در پردازش ژانر و قوی شدن محتوای کلی رمان به شما کمک کنه. دقت کنید، ژانر عاشقانه در رمان شما دیر پا گرفته، چون زمان ملاقات آرزو و ارشیا دو سه سال بعده و دیالوگای احساسی بیشتر به اواخر رمان تعلق داره. پیشنهاد می‌کنم بیشتر زاویه‌ی دید ارشیا رو در سالهای جدایی پوشش بدید و احساساتش رو و احوالاتش رو پر رنگ‌تر کنید.
    و یه پیشنهاد؛ حضور این همه آدم خوب که باعث میشن زندگی برای آرزو به عنوان یه دختر فراری متفاوت رقم بخوره با این که جذاب و متفاوته؛ اما این که توی رمان شما هیچ اشاره‌ای به مزاحمت‌های خیابونی یا پیشنهادایی که ممکنه به مصرف مواد یا انجام کارای خلاف بهش بشه نمی‌کنید کمی رمانتون رو اغراق آمیز می‌کنه، که البته اینم می‌تونه یه نکته‌ی منفی توی باورپذیری رمان باشه!
    سیر رمان شما، در ابتدا خوب بود تا زمانی که آرزو وارد عمارت زرین شد. تقریبا اون‌جا همه چیز خیلی کسل کننده پیش می‌رفت و همین باعث کند شدن سیر رمان شما تا رسیدن مهمونا و درگیر شدن نغمه و آرزو بود.( برای بهتر کردن این قسمت پیشنهاد می‌کنم آرزو با خدمه در ارتباط باشه، بعضیا دشمنش باشن، بعضیا دوستش، این‌جوری می‌تونید خواننده رو تا اومدن مهمون درگیر داستان کنید) بعد از اومدن اون‌ها دوباره سیر رمان متعادل شده بود اما با فراری شدنش از عمارت زرین رمان روی دور تند افتاد..
    حادثه‌سازی شما خوب بود اما مشکل به نظر من کمبود توصیفات و زود گذشتن شما از اتفاقاتی که می‌افتاد بود. دقت کنید، زود گذشتن از حوادث و نپرداختن به اندازه‌ی کافی به سوژه‌ها، رمان رو دچار مشکل در باورپذیری می‌کنه! مثلا، بیشتر مواقع که سر و کله‌ی ارشیا پیدا می‌شد و بین اون و رامین دعوا می‌شد، شما تنها با گفتن یه جمله که با هم دعوا کردن؛ سر و تهش و هم می‌آوردید خب خواننده از شما انتظار داره راوی ریزبینانه‌تر به حوادث بپردازه، حتی اگه مثلا توی بعضی از این صحنه‌ها نابیناست، صداها رو بشنوه و حرفاشون رو توی دیالوگا همراه با توصیفات کافی، در حد توان راوی، پوشش بده. موارد مشابه بازم پیدا می‌شد، سعی کنید با پیدا کردن این موارد و پرداختن بهشون و همچنین بهتر کردن توصیفات چهارگانه سیر رمان رو به حالت متعادل دربیارید.
    دقت کنید، نوشتن متن آهنگ‌ها در رمان برای اکثر خواننده‌ها جذابیتی نداره و حتی بعضیا رو کلافه می‌کنه. به علاوه تاثیری هم توی ایجاد فضای عاشقانه نداره! به خاطر داشته باشید نویسنده باید با استفاده از خلاقیت خودش و با حادثه سازی و استفاده از کلمات و توصیفات به جا فضا رو عاشقانه کنه.
    اما استفاده کردن از شعر توی رمان اگه طولانی نباشه و مرتبط باشه اشکالی بهش وارد نیست و می‌تونه احساسات رو بهتر منتقل کنه.
    رمان شما در بین رمان‌هایی که من تا حالا خوندم شاید یکی از کم ایراد‌ترین رمان‌ها در زمینه‌ی غلط‌های املایی، غلط‌های تایپی، عدم استفاده از نیم‌فاصله، رعایت نکردن اصول جدانویسی و شکسته نویسی در محاوره بود. این یه نکته‌ی مثبت در رمان شما بود.
    مثال:( غلط‌های املایی)
    ـ غلط: راجبش ـ درست: راجع بهش
    ـ غلط: احظار ـ درست: احضار
    مثال: (غلط‌های تایپی)
    ـ غلط: اضاف ـ درست: اضافه
    ـ غلط: اتاقطها ـ درست: اتاق‌ها
    مثال: ( شکسته نویسی در محاوره)
    ـ غلط: بچش ـ درست: بچه‌ش
    ـ غلط: چت ـ درست: چه‌ت
    مثال: (عدم رعایت اصول جدانویسی)
    ـ غلط: ترو خدا ـ درست: تو رو خدا.
    ـ غلط: همو ـ درست: هم رو
    اما باید بگم در استفاده از علائم نگارشی اشتباهاتتون قابل توجه بود و کاملا به چشم می‌اومد، پیشنهاد می‌کنم رمان رو از این نظر چک کنید.
    مثال: غلط: فروشنده رو ندیدم، یعنی مغازه رو به امان خدا رها کرده و رفته!
    درست: فروشنده رو ندیدم؛ یعنی مغازه رو به امان خدا رها کرده و رفته؟!
    مثال: غلط: خودم و محکم گرفتم و شاید دلیلش ترس بود.
    درست: خودم و محکم گرفتم، شاید دلیلش ترس بود.
    (خیلی جاها به جای ویرگول و نقطه ویرگول از "و" استفاده کرده بودید. لطفا توی بازبینی‌تون به این مورد دقت بیشتری کنید.)
    اما پایان رمان شما به عروسی آرزو و ارشیا ختم شد و در واقع خیال خواننده‌تون رو راحت کردید. به شخصه ترجیح می‌دادم رمان توی یه صحنه‌ی عاطفی و خانوادگی تموم بشه، چرا که عروسی پایانی تکراری برای رمانای عاشقانه به حساب میاد، در حالی که یه دورهمی خانوادگی می‌تونست رمان شما رو در نوع خودش متمایز کنه!


    با آرزوی موفقیت روز افزون.

    امیدوارم نقد نوشته شده از رمان برای شما کارآمد بوده و به درخشش هر چه بیشتر اثر شما کمک کنه.
    نویسنده‌ی گرامی ویرایش‌های شما بایستی رنگی باشند.
    دوست عزیز صمیمانه از شما به خاطر تاخیر زیاد عذرخواهی و از صبوری شما تشکر می‌کنم.
    دلیل تاخیر: فیلترینگ سایت.
    توجه: این نقد، تنها نقد از طرف شورای نقد هست.
    مروارید 781عضو آزمایشی شورای نقد.
     

    Mahbanoo_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/12/08
    ارسالی ها
    467
    امتیاز واکنش
    4,575
    امتیاز
    451
    سلام عزیزم بابت نقد سپاسگذارم :aiwan_lggight_blum: :aiwan_light_give_rose:
    همون طور که در شروع رمان هم ذکر کردم، این رمان براساس واقعیته و من فقط بیشتر از بقیه با شخصیت آرزو و ناهید و ارشیا و رامین در ارتباط بودم و حق کاملا با شماست.
    همه موارد ذکر شده رعایت می‌شه، تنها مسئله جلد باقی می مونه که اگر مقدمه و خلاصه رو ویرایش کنم دیگه نیازی بهش نیست.
     

    مروارید 781

    نویسنده سطح یک
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/12/24
    ارسالی ها
    549
    امتیاز واکنش
    66,897
    امتیاز
    1,103
    محل سکونت
    خونه‌:/

    برخی موضوعات مشابه

    بالا