نقد رمان معرفی و نقد رمان سرنوشتت را به من بسپار | کـآف جانا کاربر انجمن نگاه دانلود

- کـیـمـیا -

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/25
ارسالی ها
5,643
امتیاز واکنش
45,406
امتیاز
1,001
محل سکونت
بندر انزلی
نام رمان: سَرنوشتت را به من بسپار!
نام نویسنده : کیمیا.ق ( کـآف جانا ) کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر: عاشقانه، تراژدی
نام ناظر: فاطمه تاجیکی
خلاصه داستان :
داستان در مورد دختری است که با ضربه ای سوی چشمانش را از دست می دهد، او با ترس هایی که دارد عشقش را رها می کند، اما ناگهان تمام پرتوهای امید در چشم هایش جاری می شود و حال اوست که باید برای ادامه و سرنوشتش تصمیم بگیرد...
جلد رمان:

110004
برای حمایت از نویسنده تشکر فراموش نشه♡
کپی از این اثر پیگرد قانونی دارد.
از آنیتای عزیزم متشکرم که کمک حال بنده بود و هست:aiwan_lggight_blum:
زمان پارت گذاری: هر چهارشنبه و یا پنج شنبه ( 2 یا 4 پارت)
 
  • پیشنهادات
  • ~*~havva~*~

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/06
    ارسالی ها
    2,276
    امتیاز واکنش
    23,187
    امتیاز
    916
    به نام خدا
    نویسنده عزیز ، ضمن عرض سلام ، ورود شما به تاپیک نقد که نشانی از نقد پذیری و علاقه مندی شما به پیشرفت قلمتان است را تبریک می گوییم . لطفا قبل از شروع فعالیت در تاپیک نقد ، قوانین بخش را مطالعه فرمایید .


    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    توجه فرمایید که این چنین پیام ها اسپم محسوب میشوند و لازم است در صورت مشاهده ، پیام مربوطه را به کادر مدیریت بخش نقد ، گزارش دهید :
    -عزیزم ادامه بده

    -خیلی رمانت قشنگه من عاشقش شدم

    -تند تند پست بزار

    -تو رو خدا مهناز و فرهود بهم نرسن

    و...........

    برای آموزش " نقد " می توانید از تاپیک زیر بهره ببرید :
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    موفق باشید .
    مدیریت بخش نقد

    36598
     

    آیدا.ف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    5,830
    امتیاز واکنش
    35,457
    امتیاز
    1,120
    سن
    21
    به نام خدا
    «نقد رمان سرنوشتت را به من بسپار»
    نقد رمان بر اساس پست های گذاشته شده توسط نویسنده می باشد؛
    ضمن خسته نباشید خدمت شما دوست و نویسنده ی عزیز:

    نام رمان
    نام رمان شما «سرنوشتت را به من بسپار» بود. با دیدن اسم به این فکر افتادم که داستان درباره یک دختر و یک پسریه که پسر رمان عاشق دختره است، اما دختره بنابه‌دلایلی ازدواج رو قبول نمی‌کنه. از اونجایی که پسره ممکنه با ازدواج دختر رو خوشبخت یا بدبخت کنه، میشه بگیم که سرنوشت دختر توی دستای اونه و «سرنوشتت را به من بسپار» هم می‌تونه چنین منظوری رو به خواننده برسونه.
    از لحاظ ربط اسم با موضوع رمان، در حال حاضر نمیشه نظر قطعی داد، چون رمان تازه صفحه چهارمه و راه درازی در پیش داره. ولی با توجه به چیزی که تا الان نوشته شده، میشه گفت تا حدودی این ارتباط دیده میشه. از اونجایی که آرام برای خوب شدن چشم‌هاش، سرنوشتش رو به آزاد می‌سپره.
    اسم رمان (با توجه به اون چیزی که با خوندن نام رمان توی ذهن من اومد)، ژانر عاشقانه رو نشون میده میده، اما ژانر تراژدی زیاد توش به نمایش کشیده نشده.
    اسم رمان با وجود اینکه زیبا و معناداره ولی نمی‌تونه اونچه که باید خواننده رو جذب کنه. شاید اگه نام رو عوض کنید تعداد خواننده‌هاتون هم بیشتر بشن. ولی در کل میشه گفت انتخابتون، انتخاب خوبی بوده.


    جلد
    جلد شما تصویری از یک دختر و پسر رو به نمایش می‌کشه که پسر با یک دست چشم‌های دختره رو گرفته و با دست دیگه گلی رو جلوی دختر نگه داشته. با توجه به توصیفاتی که از تصویر گفتم و قلب‌هایی که روی جلدند، ژانر عاشقانه کاملا به چشم می‌خوره که تم قرمز و طلایی داخل جلد اون رو پررنگ‌تر نشون میده. ژانر تراژدی رو نتونسته بودین توی جلد به نمایش بکشین. دختر و پسر رمان هر دو خوشحال به نظر می‌رسن.
    جمله‌ای که زیر جلد نوشته شده، ذهن خواننده رو درگیر می‌کنه؛ اول به خاطر اینکه خود جمله معنا داره و ذهن خواننده ممکنه با خوندن جمله برای مدتی درگیر این بشه که منظور نویسنده از انتخاب این جمله چیه؟ از طرف دیگه با دیدن تصویر که پسر چشم‌های دختر رو گرفته ذهنش بیش‌تر درگیر میشه که چه اتفاقی قراره بیفته. این دلایل و طراحی زیبا و جالب جلد همگی می‌تونن کلیدی برای ترغیب خواننده به خوندن رمان و جذب اون بشن.
    با دیدن جلد تا حدودی به این فکر افتادم که تصور اولیه‌ای که با دیدن اسم رمان از داستان و موضوع اون داشتم، تا حدودی درسته؛ با این تفاوت که توی جلد اینطور به نظر می‌رسه که خود دختر هم عاشق پسره.
    جلد رمان تا حدودی نشوندهنده موضوع داستان بود؛ می‌تونیم از این لحاظ بگیم که بسته بودن چشم‌های دختر نشوندهنده کور بودن آرامه و پسری که اون پشته، می‌تونه آزاد باشه که آرام کنجکاو بود بدونه چه شکلیه. و اینکه پسر گلی رو جلوی دختر گرفته، می‌تونه نشون بده که آزاد در طول رمان داره سعی می‌کنه آرام رو امیدوار کنه. تمام این تصوراتی که گفته شد بعد خوندن رمان توی ذهن خواننده بوجود می‌اومد و پیش از رمان توی ذهن خواننده چنین تفسیری بوجود نمیاد. ولی با این وجود جلدتون قابل قبول بود.


    خلاصه
    خلاصه رمانتون از لحاظ اندازه، مناسب بود؛ به این معنی که نه خیلی طولانی بود که خواننده از خوندنش خسته بشه و نه خیلی کم بود که خواننده چیزی از رمان متوجه نشه.
    هر دو ژانر در خلاصه به چشم می‌خوره؛ هم از عشقی که آرام به رامبد داره گفته شده(ژانر عاشقانه) و هم اینکه به خاطر کور شدنش مجبوره رامبد رو رها کنه(ژانر تراژدی).
    خلاصه‌تون درواقع یک خلاصه‌ای از اتفاقاتیه که پیش شروع رمان افتادند. چون وقتی رمان شروع میشه خواننده نمی‌دونه که آرام عاشق رامبد بوده و کور شده. این نکاتی که گفته شده، شاید توی جذب خواننده موفق باشند، اما اگه خواننده این‌ها رو ندونه و رمان رو شروع کنه، کنجکاویش بیشتر تحـریـ*ک میشه.


    مقدمه
    مقدمه‌تون، مقدمه‌ای عاشقانه بود و پرمعنا. خواننده رو تحـریـ*ک می‌کرد که بخواد بدونه دقیقا چه اتفاقی افتاده؟ و اون شخصیت‌هایی که دربارشون صحبت میشه کین؟ هر دو ژانر رو به خوبی درش به کار بـرده بودین. مقدمه باوجود کوتاهی، از جذابیت برخوردار بود؛ اما مشکل اینجاست که ارتباط چندانی بین اون و موضوع داستان دیده نمیشه. البته میشه از این لحاظ گفت که آرام از رامبد می‌خواد که دیگه باهاش نباشه. ولی خب سه خط آخر رامبد رو از داستان خط می‌زنه. چون آرام و رامبد باهم دیگه رفت‌و‌آمد داشتند و حتی در همین قضایا آرام کور شد. پس می‌تونه به یک مرد دیگه مربوط بشه که در آینده رمان میاد و شاید اون مرد باشه که این حرف‌ها رو به آرام می‌زنه. پس باتوجه به در حال تایپ بودن رمان نمیشه نظر قطعی داد.


    شروع
    رمانتون شروع جالبی داشت و با چند دیالوگ کوتاه شروع شد که همون دیالوگ‌ها خواننده رو کنجکاو می‌کردن که چه اتفاقی افتاده و این همه نگرانی نسبت به آرام چی بوده؟ و این باعث جذب خواننده میشن. از اونجایی که چند خط اول خیلی مهمن، تونسته بودین خوب عمل کنین.
    بعد از دیالوگ‌ها، توصیف احساسات دیده می‌شد که آرام کلافه، دلخور و عصبانی بود. به خاطر نگرانی‌هایی که اطرافیانش داشتند و بعد خواننده می‌فهمید که آرام نابینائه و این کنجکاویش رو بیشتر تحـریـ*ک می‌کرد که بعداً چی میشه، چه اتفاقی قراره بیفته، چرا آرام نابینا شده و...؟ پس تا آخر پست اول خواننده رو روی رمان نگه داشته بودین. پس از لحاظ جذابیت تونسته بودین خوب عمل کنید. خواننده از همون پست اول می‌تونست حس کنه که ژانر تراژدی قراره در رمان دیده بشه. البته شروعتون می‌تونست از جاهای دیگه، مثلا از لحظه‌ای که آرام نابینا شد و... . ولی در کل خوب بود.


    سیرداستان
    سیر رمانتون یک مقدار زیادی تند بود؛ می‌تونستید در طول رمان بیش‌تر روی حوادث مانور بدید. برای مثال داستان اینکه چی شد آرام نابینا شد رو توی همون پست اول گفتید، در حالی که اول می‌تونستید غیرمستقیم یکم بهش اشاره کنید و ذهن خواننده رو درگیر کنید و بعد قضیه رو شرح بدین. یا مثلاً داستان عمل چشم‌های آرام، در رمان شما به این صورت بود که آزاد به ایران میاد، دیداری با آرام می‌کنه، باهاش صحبت می‌کنه و تصمیم می‌گیره ببرتش دکتر، بعد میرن دکتر، آزمایش می‌گیرن، یک مدت بعد عمل آرام شروع میشه و بعد هم پرشی داشتید به یک هفته بعد که آرام می‌ره دکتر و چشماش رو باز می‌کنن. حوادث اولیه رمان خوب پیش رفته بودن، اما سر بخشی که آزاد و آرام میرن دکتر تا پایان عملش رو کمی عجله کردین و زود گذشتین. این بخش‌ها کش داده بشن، باعث میشه که خواننده در طول این مدت، مدام کنجکاو بشه که چه اتفاقی قراره بیفته؟ بالاخره چی میشه؟ و سوالاتی از این قبیل. ولی چون زود گذشتین خواننده خیلی زود جواب سوالاتش رو می‌گیره و جایی برای کنجکاویش نمی‌مونه.
    وقایع رمان از لحاظ فراز و فرود خوب کنار هم چیده شدند و اگر تندی سیرتون رو درست کنید، واقعا از لحاظ سیر، رمان ایرادی نداره و سیر جذاب و جالبی رو بوجود میاره که باعث خسته یا زده شدن خواننده از رمان نمیشه.


    توصیف
    توصیفات به چهار بخش تقسیم میشه:
    *توصیف احساسات:
    توصیف احساسات در رمانتون به چشم می‌خورد، برای مثال در پست اول احساس خشم آرام نسبت به خانواده‌اش رو می‌دیدیم که زیبا نوشته شده بود و همزاد پنداری خواننده رو با آرام به خوبی فعال می‌کرد. اما یک بخش‌هایی برای توصیفات نیاز به تلاش بیشتری داشتین. برای مثال توی پست ۲۳# که آرام فهمید ممکنه دوباره بیناییش رو بدست بیاره، توصیف احساساتی دیده نشد؛ در واقع خواننده توقع داره با توصیفی از امیدوار شدن آرام روبرو بشه، با تمام وجودش درک کنه که آرام حالا امیدواره، خوشحاله. یا برای مثال احساس عشقی که آرام به رامبد داشت. یک جاهایی این توصیف دیده می‌شد، اما کمرنگ بود. آدمی که شخصی رو خیلی دوست داشته باشه، حتی اگر هم سعی در فراموش کردم اون شخص داشته باشه، واقعا کار سختیه و مدام ذهنش سمت اون شخص میره، خاطراتشون براش مرور میشه و واقعا سختی می‌کشه. ولی خیلی جاها خواننده اصلا فراموش می‌کرد که آرام عاشق رامبد بوده.
    قبول دارم که توصیف احساسات ممکنه برای نویسنده سخت باشه، اما توجه داشته باشید که این توصیف هست که همزادپنداری خواننده رو فعال می‌کنه، باعث میشه که وقایع رو هرچند تلخ و شیرین درک کنه، باعث میشه حتی پابه‌پای شخصیت اصلی گریه کنه. برای این کار فقط به کمی تمرین نیازه.
    *توصیف حالات:
    توصیف حالات توی رمان خوب انجام شده بود؛ با وجود اینکه آرام نابینا بود و نمی‌تونست حالات شخصیت‌ها رو ببینه، اما تونسته بودین علاوه بر خود آرام، حالات بقیه شخصیت‌ها رو هم برای خواننده روشن نگه دارین. این کار به مهارت زیادی نیاز داشت که تونسته بودین از پسش بر بیاین.
    *توصیف چهره:
    توصیف چهره در رمانتون دیده می‌شد. برای مثال در پست ۷# چهره آرام رو توصیف کردین و در پست ۸# توصیف چهره آزاد دیده می‌شد. این دو چهره رو باوجود نابینا بودن آرام توصیف کردین. برای مثال آرام توی اتاقش بود و به تک‌تک اعضای صورتش دست زد و اون‌ها رو توصیف کرد یا مثلاً چهره آزاد رو از پدرش و دوستاش پرسید. وقتی هم که بیناییش رو بدست آورد، اولین کسی رو که دید، دکتر بود و همون موقع یک توصیفی هم از صورت اون داشتین. در طول مدتی که آرام نابینا بود، خوب عمل کرده بودین؛ اما هنوز یک سری از شخصیت‌ها گنگ موندن که باتوجه به اینکه فقط چهار صفحه از تایپ رمان گذشته، هنوز برای توصیفشون دیر نشده. فقط بهتر بود که چهره این اشخاص رو تدریجی توصیف می‌کردین.
    —ظاهر
    توصیف ظاهر در رمان خیلی کم به چشم می‌خورد که باتوجه به وضعیت حاکم بر رمانتون کاملا طبیعیه. فقط تا حدودی ظاهر خود آرام رو توصیف کرده بودین. برای مثال یک مانتوی سورمه‌ای برداشت و پوشید. از حالا به بعد انتظار می‌ره کمی در این بخش بیشتر فعالیت کنید، اما تا اینجای رمان قابل قبول بود.
    *توصیف مکان:
    توصیف مکان تا اونجایی که من دقت کردم، دیده نمی‌شد؛ یا اگر هم بود، خیلی کم بود. کاملا طبیعیه که خیلی از مکان‌ها رو نتونید توصیف کنید، اما جاهایی مثل اتاق آرام، خونشون رو می‌تونستید هرچند کم یک توصیف کوچیکی داشته باشین. توی این بخش می‌تونید از حواس دیگه شخصیت رمان هم استفاده کنید. برای مثال
    در پست ۴# گفته بودین:
    «عصام رو درآوردم و به سمت آژانسی که سر کوچمون بود راه افتادم. مژده دوستم اونجا منشی بود، راننده هاش هم همه خانوم بودند، وارد مغازه شدم و مژده رو صدا زدم.»
    و اما ویرایش شده:
    «عصام رو درآوردم و به سمت آژانسی که سر کوچمون بود راه افتادم. همین چند روز پیش کوچمون رو آسفالت کرده بودند؛ می‌تونستم تضاد رنگ سفید عصام رو با آسفالت سیاه حس کنم. چشم‌های رامبد هم مشکی بودند، شاید هم قهوه‌ای سوخته؛ درست یادم نمیومد، چهره‌اش داشت کم‌کم فراموشم می‌شد. آهی کشیدم که مطمین بودم اون خانوم پیری که همیشه یک صندلی پلاستیکی سفید جلوی در سفید رنگ خونشون می‌ذاره و با چادر سرمه‌ای گل‌گلی رویش می‌شینه هم شنید. سرم رو به سمت جایی که حس می‌کردم باشه، بردم:
    - سلام سمیه خانوم!
    چند ثانیه گذشت تا اینکه صدای پخته‌اش توی گوشم پیچید:
    - سلام. خوبی دخترم؟ مامانت خوبه؟
    لبخند بی‌جونی زدم:
    - مرسی، سلام می‌رسونه.
    و دوباره به راهم ادامه دادم. به سر کوچه رسیده بودم. دستم رو به سمت دستگیره آهنی آژانس بردم، سرد بود و کمی مرطوب. مژده می‌گفت همین چند وقت پیش یه در جدید خریده بودند، یه در سراسر مشکی. در رو باز کردم. مثل قبل دوباره خانوم‌ها رو تصور کردم که در دو طرف اون آژانس کوچیک، روی صندلی های چرم راحتی نشستن و باهم صحبت می‌کنن و درست روبروم و ته آژانس، مژده با اون صورت بانمک سبزه‌اش و لب‌های قلوه‌ایه همیشه قرمزش روی میز کوچیکش نشسته و با گوشیش ور میره...»
    سعی کردم ایرادهایی که توی بخش توصیف گفته بودم رو توی این مثال بنویسم. امیدوارم منظور رو رسونده باشه.

    دیالوگ و مونولوگ
    *دیالوگ:
    دیالوگ‌های رمانتون روتین و ساده(مثل سلام و خدافظ، احوالپرسی، دیالوگ‌های روزمره‌ای که به کار می‌بریم) نبودند. برای مثال دیالوگ‌هایی که توی پست ۵# بین رامبد و آرام رد و بدل می‌شد.
    دیالوگ ماندگار به اون صورت در رمان دیده نمی‌شد، اما باز هم بودند دیالوگ‌های زیبایی که در طول رمان به چشم می‌خوردند.
    روی یک سری از دیالوگ‌هاتون نیازه بیشتر کار کنید. برای مثال توی پست ۲۴# دکتر گفت:
    -دیگه داره حسودیم میشه. خوب هستین خانوم؟ آماده چی؟
    این در حالیه که دکتر و آرام چند دیدار کوچیک‌ بیشتر باهم نداشتن و توی اونها هم اکثرا آزاد بوده که با دکتر صحبت می‌کرده. می‌تونستین پختگی‌ای رو که با گذشت زمان در شخصیت دکتر بوجود اومده در دیالوگ‌هاش به نمایش بذارین.
    از لحاظ اینکه تفاوت‌های گفتاری رو بین شخصیت‌ها نشون بدین، یک مقدار جای کار وجود داشت. برای مثال بین دیالوگ‌های آرام و پریسا و پریناز تفاوت چندانی دیده نمی‌شد. همون‌طور که آزاد گفت، آرام از خوب شدن چشم‌هاش ناامید شده بود، اما در دیالوگ‌هاش این رو به نمایش نکشیده بودین. برای مثال یک جا آرامبرای شوخی گفت:
    «- کوبیده را رد کنید بیاد که عجیب عطرش مرا به خود درگیر کرده.»
    البته این تفاوت در دیالوگ زن و مرد تا حدودی به چشم می خورد و از این لحاظ تونسته بودین خوب عمل کنید.
    *مونولوگ:
    مونولوگ‌های رمان خوب بودند. گیج کننده نبودند یا به شکلی نبودند که خواننده از خوندنشون خسته بشه. چون وقتی ارتباط بین جملات و... خوب نوشته نشه، متن رمان واقعا خسته کننده میشه. بعضی از نویسنده ها هم نامرتب می‌نویسن و چشم خواننده رو خسته می‌کنند. خوشبختانه شما مشکلی نداشتین.

    شخصیت پردازی
    شخصیت‌های رمان شما «آرام، آزاد، رامبد، سیما، پریناز، پریسا، پدر آرام، دکتر آرام و...» بودند.
    *سن شخصیت‌های رمان رو تا اونجایی که می‌تونستید گفته بودید. برای مثال آزاد حدودا ۳۰ سال سن داره و آرام ۹ سال از اون کوچیک تره و... بقیه شخصیت‌ها مثل پریناز و پریسا هم می‌شد تا حدودی تخمین زد و...
    *درباره شغل‌های شخصیت‌ها، زیاد درباره کاری که انجام میدن اطلاع چندانی به خواننده داده نشده، البته به شغل آرام اشاره کردین که آتلیه عکس داشت. چنین شغلی در رمان‌ها زیاد به چشم نمی‌خوره و میشه گفت شغل جدیدی رو انتخاب کردین.
    *رامبد: پسریه که عاشق آرام بوده و نامزدش محسوب میشه. مادرش با ازدواجشون مخالف بوده. در رابـ ـطه با رامبد اطلاع چندانی به خواننده داده نشده که با توجه به حضور کمی(حدودا دو یا سه بار) که توی رمان داشته، طبیعیه. ولی می‌تونید سعی کنید از این‌جا به بعد اطلاعات بیشتری در موردش به خواننده بدین.
    *سیما: مادر آرام؛ در رابـ ـطه با سیما نیاز هست یک مقدار اطلاعات بیشتری به خواننده بدین. به نظر می‌رسه زن خوش‌قلب و مهربونیت باشه؛ از مادر رامبد به شدت متنفره که بیشتر به دلیل کج‌خلقی‌ها و سخت‌گیری‌ایه که نسبت به آرام داره.
    *آرام: دختریه که عاشق رامبد بوده و باهم نامزد کردند، بعد از اینکه نابینا میشه چون صلاح رامبد رو می‌خواسته بر خلاف خواسته باطنیش اون رو از خودش دور می‌کنه. تا اینجای رمان این خیرخواهی اون رو نشون میده. یک آتلیه عکس داشته که بعد از نابینا شدنش اون رو تعطیل می‌کنه. تنها نکته‌ای که اینجا قابل توجهه اینه که آرام کسیه که یهو نابیناییش رو از دست میده و به گفته آزاد خیلی ناامید شده. اما این ناامیدی در رفتارش لحاظ نشده. برای مثال هر روز می‌ره بیرون؛ با دوستاش می‌ره گردش؛ خوشگذرونی می‌کنه؛ توی رفتارها و دیالوگ‌‌هاش این ناامیدی به نمایش کشیده نشده یا ناراحتیش به خاطر دوری از رامبد و... جا داره این رفتارها رو اصلاح کنید و ناامیدی آرام رو جوری به نمایش بکشید که خواننده اون رو با تموم وجودش حس کنه.


    زاویه دید
    زاویه دید رمانتون اول شخص بود. از نکات مثبتتون توی این بخش میشه به این نکته اشاره کرد که تغییر زاویه دید، دیده نمیشه. این زاویه دید مخصوصا با توجه به اینکه آرام نابینا بود، انتخاب چالش برانگیزیه و شاید اگه سوم شخص استفاده می‌کردین کارتون راحت‌تر می‌شد، اما توی این زاویه دید تونسته بودین خوب عمل کنین و از حواس دیگه آرام برای توصیفات و... استفاده کرده بودین و جای تبریک داره.


    ژانر انتخابی
    ژانرهای انتخابی رمان شما «عاشقانه و تراژدی» بود:
    *عاشقانه: ژانر عاشقانه در رمانتون دیده می‌شد. عشقی که رامبد به آرام و آرام به رامبد داشت، نگرانی‌های پدر و مادر آرام و عشقشون به اون.
    *تراژدی: این ژانر تا این‌جا چندان در رمانتون دیده نشده. البته جدایی رامبد از آرام تا حدودی این ژانر رو نشون میده، اما هنوز یک مقدار کمرنگه. البته باتوجه به وضعیت حاکم بر رمان و دعوایی که بین آزاد و آرام پیش اومد، احتمال داده میشه که این ژانر در ادامه پررنگ‌تر بشه.


    نثر رمان
    نثر رمان شما محاوره‌ای بود. تغییر نثر داخل رمانتون به چشم نمی‌خورد و خوب ازش بهره بـرده بودین. توی پست ۹# نوشته بودین اعتراض گونه که درستش «با اعتراضه»
    البته بعضی جاها می‌تونستن زیباتر نوشته بشن. برای مثال در پست ۱۶#:
    (قیافه ی شوکه شدنش رو تصور کردم و سرم رو انداختم پایین.)
    ویرایش شده:
    (چهره شوکه شده‌ش جلوی چشمام جون گرفت. می‌تونستم متعجب بودنش رو حس کنم؛ سرم رو پایین انداختم.)
    اول رمان زمان فعل‌ها مضارع بود، اما بعدها به ماضی تغییر کرد. برای رمانی به این زیبایی و با این کیفیت چنین تغییری می‌تونه سطح رمان رو پایین بیاره، لطفا کمی دقت کنین.


    ایده
    رمان شما درباره دختریه که طی یک حادثه بیناییش رو از دست داده و در ناامیدی به سر می‌بره، آتلیه‌اش رو فروخته. پدر و مادرش خیلی نگرانشن و این کمی اون رو عصبی می‌کنه. ناگهان پسرعموش به اسم آزاد از خارج میاد و دختر داستان رو راضی می‌کنه که چشم‌هاش رو عمل کنه. طی اون عمل جراحی چشم‌های دختره خوب میشه و...
    این داستان رمان شما بود. ایده جالب و جدیدیه. اینکه شخصیت اصلی رمان نابینا باشه توی کمتر رمانی استفاده شده و درواقع من رمانی با این موضوع پیدا نکردم. البته این ایده که پسرعمویی که تا حالا دیده نشده از خارج میاد، قبلا هم در رمان‌های دیگه دیده شده، اما ایده اصلی رمان زیبا و جالب بود و خواننده رو جذب رمان می‌کرد که بدونه چه اتفاقی قرارهای بیفته؟ بالاخره چی میشه؟


    باور پذیری
    رمان از لحاظ باورپذیری ایراد آنچنانی نداشت و وقایع رمان اکثرا بر اساس منطق پیش رفته بودند. فقط یک مسئله‌ای وجود داره و اونم اینه که چرا آزاد، آرام رو برای عمل برد. خب این عجیبه که یک پسرعمویی که تا به حال دیده نشده، از خارج بیاد ایران و اولین کاری که بکنه، اینه که آرام رو برای عمل آماده کنه. از طرف دیگه‌ چرا پدر و مادر آرام طی این دو ماه اقدامی برای عمل آرام نکردند؟ چرا اون رو پیش متخصصی، جراحی چیزی نبردند؟ یا مثلاً چرا رامبد که عاشق آرام بود و حتی آرام به خاطر اون نابینا شده بود، اصرار نکرد تا چشم‌هاش رو عمل کنه؟
    یا برای مثال کسانی که چشم‌هاشون رو عمل می‌کنند، تا یک مدت چشم‌هاشون یک مقدار تار می‌بینه و بعد یک مدتی دیدشون خوب میشه. اما آرام همون روز اول چشم‌هاش خوب شد و حتی بعد از عمل جراحی از عینک آفتابی استفاده نکرد که برای کسایی که عمل کردند، لازمه تا چشمشون آسیبی نبینه.


    علامت و اشتباهات نگارشی
    رمانتون از لحاظ علامت نگارشی ایرادی نداره. علامت‌های نگارشی به درستی رعایت شدند و در جای مناسبشون استفاده شدند. متن رمان تمیز و مرتب نوشته شده و چشم خواننده رو اذیت نمی‌کنه. غلط املایی یا تایپی دیده نمیشه و فقط در پست #۳، سه بار گفته شد «بسته، بسته، بسته» در حالی که درستش «بسه» است.
    به غیر از این ایرادی در این بخش دیده نمیشه.


    دوست عزیز،
    قلم خوبت هنوز جای پیشرفت داره؛
    زیاد بنویس و زیاد هم بخون.
    موفق باشی.

    «عضو شورای نقد»
    photo_2017-06-26_13-50-43.jpg
     

    Negar.Sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/26
    ارسالی ها
    52
    امتیاز واکنش
    396
    امتیاز
    196
    سن
    21
    محل سکونت
    پایتخت

    ❤asma❤

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/29
    ارسالی ها
    65
    امتیاز واکنش
    377
    امتیاز
    296
    سن
    22
    محل سکونت
    اتاقم
    سلام دوست عزیز تو پارت 61 یه قسمت فعلش و زمانش با بقیه متن فرق میکنه:aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum:
     

    helia1340

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/21
    ارسالی ها
    2
    امتیاز واکنش
    19
    امتیاز
    16
    سن
    62
    سلام امروز نمی تونم قسمتهای جدید یا حتی قدیمیو بخونم یه صفحهدیگه باز میشه حیفه عاشق داستان شدم
     

    *Saranaz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/13
    ارسالی ها
    1
    امتیاز واکنش
    1
    امتیاز
    6
    سن
    20
    سلام ..کی میشه دوباره رمان رو خوند و ادامه داد؟
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا