نقد رمان معرفی و نقد فن فیکشن شب‌های تاریکی | DENIRA نویسنده انجمن نگاه دانلود

DENIRA

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/12
ارسالی ها
9,963
امتیاز واکنش
85,309
امتیاز
1,139
محل سکونت
تهران
به نام خدایی که همیشه با من است.
نام فن فیکشن: شب‌های تاریکی
نویسنده فن فیکشن: DENIRA نویسنده انجمن نگاه دانلود
ناظر: ^moon shadow^
ژانر: تخیلی، معمایی، عاشقانه، تراژدی
برگرفته از فیلم: سایه‌های تاریکی
نویسنده فیلم: ست گراهام اسمیت
خلاصه: ویکتور؛ رزالین را نفرین می کند که تا ابد نتواند عاشق شود؛ اما طلسمش به طرز عجیبی شکسته می شود و رزالین دل به ویلیام می بندد. ویکتور با کمک چند جادوگر دیگر رزالین را برای همیشه در تابوتی زندانی می کنند. دو قرن می گذرد و حال رزالین راهی برای فرار پیدا می کند تا به پیش ویلیام بازگردد؛ ولی ویلیام مُرده و زندگی اش توسط چند هیولای انسان نما تغییر کرده است.
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • ~*~havva~*~

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/06
    ارسالی ها
    2,276
    امتیاز واکنش
    23,187
    امتیاز
    916
    به نام خدا
    نویسنده عزیز ، ضمن عرض سلام ، ورود شما به تاپیک نقد که نشانی از نقد پذیری و علاقه مندی شما به پیشرفت قلمتان است را تبریک می گوییم . لطفا قبل از شروع فعالیت در تاپیک نقد ، قوانین بخش را مطالعه فرمایید .

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    توجه فرمایید که این چنین پیام ها اسپم محسوب میشوند و لازم است در صورت مشاهده ، پیام مربوطه را به کادر مدیریت بخش نقد ، گزارش دهید :
    -عزیزم ادامه بده

    -خیلی رمانت قشنگه من عاشقش شدم

    -تند تند پست بزار

    -تو رو خدا مهناز و فرهود بهم نرسن

    و...........

    برای آموزش " نقد " می توانید از تاپیک زیر بهره ببرید :
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    موفق باشید .
    مدیریت بخش نقد
    147342_lsbj_nqd.jpg
     

    Rose.Cheval

    ValkYrie
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/10
    ارسالی ها
    466
    امتیاز واکنش
    6,012
    امتیاز
    641
    سن
    18
    محل سکونت
    Kings Canyon
    سلام عزیزم. من رمانتو خوندم و به نظرم هم ایده جدید و جالبی داشت و هم قلمت خیلی جذب کننده بود به طوریکه توی چندساعت تمام رمانتو خوندم و هرلحظه مشتاق تر میشدم برای ادامه اش. اما چندتا ایراد رمانت داشت که میخوام بگم:
    1-توی پست دوم نوشته بودی"خانمی قد بلند" اما درست چند خط بعدش و همینطور در ادامه گفته بودی"قد زن کوتاه بود".
    2-توی پست دوم گفته بودی"رزالین تا آنجا که یادش می آمد پدر و مادر و برادرهایش خیلی مهربان بودند مخصوصا با مردم" ولی توی پست بعدی گفتی که خانوادش باهاش بدرفتار بودند فقط گاهی مادرش مهربون می شد. و باز توی پست های بعدی ویکتور به رزالین می گفت"خاندان کالینز حکومت دیکتاتوری رو برای مردم این شهر به ارمغان آوردند".
     
    آخرین ویرایش:

    DENIRA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    9,963
    امتیاز واکنش
    85,309
    امتیاز
    1,139
    محل سکونت
    تهران
    سلام عزیزم، ممنون از نقدت :)
    مورد اول رفع میشه.
    مورد دوم، برادر های رزالین فقط به خاطر پدرش با مردم مهربون بودن؛ اما اگه دقت کنی ویکتور گفت که بعد از مرگ پدر رزالین، اونا تبدیل به حاکمای زورگو شدن و فقر تموم شهر رو فرا گرفت تا زمانی که ویکتور یه فکری به حال مردم کرد. خاندان کالینز با مردم و افراد دیگه مهربون بودن( که البته کاملا ظاهری بود) و با رزالین تقریبا بدرفتاری می کردن؛ چون نقش خاصی توی خاندان کالینز نداشت و بیشتر شبیه یه مزاحم بود؛ البته پست های آینده دلیل رفتار بد رو می فهمیم.
    مورد سوم که ویکتور به رزالین درباره ی حکومت دیکتاتور گفته بود، منظور من این بود که خاندان کالینز حاکمان شهر بودن و هرچقدر هم که یه حاکم بخواد مهربون باشه؛ اما بازم حاکمه و زورش نسبت به مردم عادی بیشتره و وضع بعد از حاکم شدن برادران رزالین خیلی بدتر شد. یعنی خاندان کالینز حاکم هایی نسبتا خوب بودن ولی در اواخر دوران حکومت شون متاسفانه راه نادرستی رو پیش گرفتن؛ اما ویکتور یه حکومت عادی به وجود آورد.
     

    Jupiter

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/01/27
    ارسالی ها
    719
    امتیاز واکنش
    34,110
    امتیاز
    1,144
    به نام خالق قلم
    این نقد بر اساس پست های نویسنده می باشد.

    نام
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    شبهای تاریکی نام انتخابی شما قبل از خواندن
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    و در نگاه اول دقیقا حس نگـاه دانلـود فانتزی و تخیلی را به خواننده القا میکند. خود شب نماد موجودات اسرار امیز است و ترکیب ان با صفت تاریکی این نماد را تقویت میکند. البته متاسفانه از عینک کلیشه نگری، این دو واژه چه تنها و چه باهم بسیار در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ها از مجازی گرفته تا غیر به کار رفته است و ممکن است برای یک خواننده ی کمی سختگیر، ضعف بزرگی به چشم اید و رمانتان را کنار بگذارد.
    از نظر هماهنگی نام با محتوا، ژانرهای انتخابی و جلد باید بگویم که خوب عمل کردید.
    شب های تاریک هم میتواند به اوضاع مردم شهر، هم به پوسته ی واقعی ویکی وانا و هم به اوضاع خود رزالین اشاره داشته باشد. یک نام خوب که تمام جنبه ها را در بر گرفته است. تم تاریک جلد دقیقا نمایان گر تاریکی و خباثت موجود در نام هست و دست اخر، ژانر تخیلی و کم و بیش تراژدی را هم میتوان در نام دیدـ اگر با اسان گیری، شب را به غم تشبیه کنیم.
    به طور کلی، اسم انتخابی قابل قبول است.

    جلد
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    اکثر ادم ها انقدر به چشمهایشان مطمئنند که از انها به عنوان ترازوی قضاوت استفاده میکنند پس این دیدگاه انقدر پر رنگ هست که یک نویسنده توانا از ان استفاده کند. در نتیجه از بین چهار عنصر مهم نگـاه دانلـود جلد مهم ترین قسمت است هر خواننده با چشم هایش جلد شما را دیده و سلیقه،‌ توانایی، استعداد و حتی خود شما را قضاوت میکند. البته اثر این رکن در رما های مجازی کمی کمتر نسبت به چاپی هاست و نام
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    در اولویت قرار میگیرد. جلد شما در نگاه اول به خاطر تم تاریک و جادوی سیاه دستان دخترک،‌ حس غم و قدرت سیاه را به ادم القا میکند که خود کاملا با اسمتان در تناسب است. دخترک سیاه پوش نشان از رزالینی دارد که پایین جلد به ان اشاره کردید و همین تناسب دوم به خواننده این ایده را میدهد که قهرمان
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    به تصویر کشیده شده است. البته پیشنهاد شخصی من این است که هشدار اینجا پر از هیولاست را جدی نشان میدادید و روی جلد هم رد پایی از انها میگذاشتید.
    و در اخر با توجه به نام انتخابی، اگر اسمان شب برای جلد انتخاب می شد، قطعا هماهنگی و هارمونی زیباتری ایجاد می کردید و کار دیگر می شد بی نقص.
    با همه ی این اوصاف، جلد نیز قابل قبول و خوب است.

    خلاصه
    این خلاصه ی شما قبل از خواندن خود فنفیکشن، مرا به یاد کارتون دیو و دلبر انداخت. همان طلسم عاشقی اشنایی که در ان شاهکار هم شاهدش بودیم. البته هیچ قصدی ندارم که بخواهم کار شما را به این کارتون نسبت دهم. شخصا فکر نمی کنم که معرفی چند شخصیت متعدد در خلاصه کار هوشمندانه ای باشد مخصوصا برای جلد اول نگـاه دانلـود. این قبیل خلاصه ها، بیشتر مناسب
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    های چند جلدی ای است که خواننده از قبل اشنایی با اسم های نام بـرده دارد. هر چند همان طور که هر سکه دورو دارد میتوان از قاب دیگری به خلاصتان نگاه کرد و گفت که این کار حس کنکجاو خواننده را قلقلک و تا بخواهد این سه شخصیت را شناخته و از سرگذشتشان اگاه شود. البته چند گره ای که در خلاصه ای که ایجاد کرده اید هم روی این حس اثر گذاشته اند و بیشتر کنجکاوی خواننده بر می انگیزند. تاثیرگذارترین قسمت خلاصه تان کلمه هیولای انسان نماست که با جمله جلد در ارتباط است و جرقه ی خواندن را میزند.
    بعد از خواندن خود
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ، میتوان دقیق دید که خلاصه اصلا خود داستان است. کم و بیش از این لحاظ به مقدمه هم شباهت داشت؛ مقدمه ای شرح حال کوتاهی نسبت به وقایع قبل از قسمت شروع
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    داشته باشد.
    البته این ایراد بزرگی نیست و خلاصه ی تان قابل قبول و نسبتا خوب است.

    مقدمه
    مقدمه دقیقا از همان مقدمه هاییست که لرز بر پشت خواننده میگذارد و فکرش را مدتی درگیر میکند. هر چند که قبل از خواندن
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    حدس زدن دلیل نویسنده برای نوشتن این نوع مقدمه سخت است، خواندن
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    تمام ابهامات را برطرف میکند. خواننده ای که هنوز داستان را نخوانده، رسیدن به مقدمه ذهنش را پر سوال تر میکند قطعا همه ما انسان هایی را میشناسیم که برای دلایل پوچ انسانیت و معنای ان را از یاد بـرده اند اشاره به این سنت قدیمی کار هوشمندانه ایست. این در لفافه به داستان اشاره کردن هنری میخواهد که هر کسی بلد نیست.
    سپس با وارد شدن به فضای داستان و اشنا شدن با دنیایی که خلق کردید، نقاط مشترکی میان مقدمه و محتوای داستان یافت می شود. داستانی که تکرار می شود و الحق هم که تکرار می شود!
    جدا از این ها، از چشم انداز نقد هم مقدمه ی خوبی انتخاب شده بود به طوری که دو ژانر تخیلی و معمایی در ان به چشم می امد و خواننده پس از خواندن، متوجه ی ارتباطش با محتوای داستان نیز می شود. شما با طرح خلاصه و گره هایش، از قبیل تکرار چه تاریخی؟ چه انسانی از حیوان پست تر است؟ و... ذهن مخاطب را اماده کرده بودید و سپس مقدمه ی خوبتان باعث شد تا این امادگی به اوج برسد و خواننده سریعا به سراغ شروع
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    برود.


    ژانر های انتخابی
    ژانر های انتخابی شما، تخیلی، معمایی، عاشقانه و تراژدی بودند. در نگاه دانلود ترتیب نوشتن ژانر ها، اولویت و نقش انها را در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    می رساند.
    تخیلی: قطعا ژانر قالب را میتوان تخیلی نامید. از اتفاقی که برای رزالین می افتد تا قدرت های ویکتور و هیولاها! ولی این نکته حائز اهمیت است که تخیلی خود به تنهایی به کار نمی رود و اسم یک مجموعه است که به زیرمجوعه های علمی تخیلی، فانتزی تخیلی و... تقسیم می شود. از انجایی که در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما شاهد دست اورد های علمی حیرت انگیز نبودیم و جادو نقش پر رنگ داستان است‌، ژانر درست باید فانتزی انتخاب شود. این ژانر اشاره به موضوعاتی دارد که علم به تنهایی قادر به شناخت انها نیست که دقیقا مقوله ی جادو را میتوان مثال زد. پس حتما باید از تخیلی به فانتزی تغییر اعمال کنید.
    معمایی: یک ژانر پر رنگ دیگر در شب های تاریکی، همین معمایی است. گره های
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    انقدر زیاد بودند که این ژانر را پوشش دهند. از دلیل دشمنی رزالین و ویکتور گرفته تا کتاب اصالت و گردنبند سرخ رنگ. سپس ویلیام و همین دویست سال اسارت در تابوت.
    عاشقانه:‌عشق رزالین به نام خانوادگی و بعد ویلیام این ژانر را پوشش می دهد اما چندان واضح نیست و بیشتر همان جنبه های فانتزی و معمایی به چشم می ایند. البته با توجه به نیمه بودن فن فیکشن،‌ نمیتوان خرده گرفت و قطعا در ادامه شاهد حضور بیشتر عاشقانه ها خواهیم بود.
    تراژدی: از اتفاقی که برای رزالین افتاده در روز عروسی اش،‌ مصیبت خانوادگی و افسردگی اعضای باقی مانده ی خاندان کالینز، همگی تراژدی را در بر دارند.

    شروع
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    دو رکن مهم هر داستان،‌ شروع و پایان است. این دو خواننده را در مشت می گیرند و میتوانند کلیشه ای ترین ایده ها را به بهترین
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ها قرن تبدیل کنند. کتاب های معروف صد، دونده ی هزارتو، اهدا کننده و منشعب که از روی انها شاهکارهای سینمایی ای نیز ساخته شده است،‌ خود مثال بارزی برای چیزی که گفتم هستند.
    همگی انها موضوعی اخرالزمانی و پادارمانی دارند. کسانی که در یک ازمایش گیر افتاده، شهرشان دچار ویروس شده،‌ حکومتی که در ظاهر به مردم اهمیت می دهد مفسد است و... این موضوعات مشترک را میتوان کلیشه نامید اما شروع و پایان خوب هر کدام، انها را متمایز کرده است. در نتیجه شروع اهمیت ویژه ای دارد. خواننده تا تشنه ی دانستن بعد نشود که
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    را ادامه نمی دهد.
    شروع فن فیک شب های تاریکی با وجود معماهای فراوان، هیجان کافی را نداشت. رزالینی را شاهدیم که به حساب خودش بعد از مدت کوتاهی به عمارت خانوادگی برگشته است ولی خیلی زود می فهمد که به جای قرن نوزدهم، در قرن بیست و یکم بازگشته است. این خودش گره ای بس مهم هست که خواننده بخواهد بداند که خب بعدش چه؟ سرنوشتش؟ دلیل این پرش و... اما یک چیزی در این وسط جا افتاده و ان هیجان است. این هیجان را با توصیفات احساسات بیشتر مخصوصا سردرگمی، ترس، هجوم پیشرفت سال ۲۰۱۷ به رزالین و... باید نشان می دادید که ندادید!‌
    شروع فن فیک شب های تاریکی با وجود معماهای فراوان، هیجان کافی را نداشت. رزالینی را شاهدیم که به حساب خودش بعد از مدت کوتاهی به عمارت خانوادگی برگشته است ولی خیلی زود می فهمد که به جای قرن نوزدهم، در قرن بیست و یکم بازگشته است. این خودش گره ای بس مهم هست که خواننده بخواهد بداند که خب بعدش چه؟ سرنوشتش؟ دلیل این پرش و... اما یک چیزی در این وسط جا افتاده و ان هیجان است. این هیجان را با توصیفات احساسات بیشتر مخصوصا سردرگمی، ترس، هجوم پیشرفت سال ۲۰۱۷ به رزالین و... باید نشان می دادید که ندادید!‌ تب داغ ان سوال که چه در این دویست سال گذشته با سرعت زیاد
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    و گذشتن از توصیفات و حس های رزالین، زود فرو کش می کند و هیجان از دست می رود.
    خیلی بهتر می شد که اگر رزالین را ترسان تر از فاجعه ای که بر سرش امده، وحشت زده تر، دلتنگ تر برای ویلیام و... نشان می دادید. این گونه حس همدردی را هم در خواننده بیدار می کنید و او را سرجایش میخکوب. در باب توصیف احساسات، در بخش مربوطه،‌ توضیح مفصلی خواهم داد.

    سیر
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    سیر
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما را میتوان خوب تلقی کرد. دقیقا همه چیز سرجای خودش اتفاق می افتد و رزالین ارام ارام با قرن بیست و یکم اشنا می شود. سیر خوب یعنی نویسنده بداند کی خواننده را تشنه نگه دارد و گزافه گویی کند و کی اتفاقات را سریع رقم بزند. این سیر خوب نشان از تجربه ی شما در نویسندگی می داد.

    زاویه دید
    زاویه دید سوم شخص استفاده شده است که مناسب هم می باشد. در این زاویه دید، می توانید بهتر توصیف و احساسات رزالین را به قلم بیاورید. البته با توجه به اینکه این زاویه دید تنها به انچه رزالین می داند و کلا توصیف صرفا خود او پرداخته است، بهتر می شد تا از کلمات امروزی استفاده نکنید. مثلا نگویید فرانسیس مجله را برداشت چرا که دختری از قرن نونزدهم، هنوز نمی داند مجله ان هم ورزشی اش چیست. جای ان بگویید کتابی برداشت که کمی بزرگتر از کتاب هایی بود که رزالین در عمرش دیده و تصاویر عجیبی روی جلدش به چشم می خورد. نوشته های رنگارنگ و ریز و درشت روی ان را پر کرده بود و شل و ول در دست فرانسیس ورق می خورد. رزالین که به کتاب ها علاقه داشت، چشمان را تنگ کرد و ان کتاب عجیب نازک را برانداز کرد. چرا این قدر براق بود؟ رویش روغن ریخته بودند؟ ان همه نقاشی را کدام نقاش حوصله داری رویش رقم زده بود؟ نوشته های منظم داخل صفحاتش را کدام نویسنده ی خوش خطی نوشته بود؟ و....
    این طوری خیلی باور پذیر تر میشه که اقا این رزالین از اینده اومده. خیلی جاهای دیگر هم در توصیفات سوم شخص از کلمات امروزی استفاده کرده بودید. جای پارکت، اگر از کف پوش چوبی استفاده می شد، بیشتر به یک دختر قرن نوزدهم می امد.
    پس به طور کلی باید بگویم که اگر قرارا است این گونه که تا به الان نوشته اید، صرفا زاویه دید روی رزالین بچرخد، بهتر است که محدود به اطلاعات رزالین هم بماند ولی اگر قرار است از دانای کل استفاده کنید و روی کل شخصیت ها مانور دهید، فقط روی رزالین تمرکز نکنید و به بقیه ی شخصیت ها هم اجازه ی خودنمایی دهید.

    توصیفات
    توصیفات در نقد نگاه، به چهار دسته ی مکان، ظاهر و چهره، احساسات و حالت تقسیم می شوند که در این نقد هر چهار تا را بررسی می کنیم.

    توصیفات مکان
    توصیفات مکان شما خوب و به جا بودند. هر وقت که رزالین جا به جا می شود و مکان جدیدی را می دید، به ان پرداخته بودید و اجازه ی تصویر سازی به خواننده داده بودید. اما یک نکته ی حائز اهمیت، ان است که توصیفات نباید یکجا باشند. قطعا خواننده دوست ندارد که به محض ورود رزالین به مثلا اتاقش از ترک دیوار گرفته تا تخت نم گرفته را یکجا توصیف کنید که شما کرده بودید!‌ درست است که به محض ورود همه ی ان ها یک جا به چشم می ایند اما ابتدا باید فقط روی شوک رزالین نسبت به خرابی و کثیفی تمرکز می کردید و بعد که پا داخل اتاق می گذاشت و حرکت می کرد، به مرور اتاقش را توصیف می کردید. از عینک نقد هم این گونه توصیفات بهتر هستند چرا که در ذهن ماندگارتر خواهند بود.

    توصیفات ظاهر و چهره
    توصیفات ظاهر و چهره هم در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما خوب بود. به خوبی به اعضای خانواده ی رزالین، لباس هایشان، شباهت و تفاوت های چهره و... پرداخته بودید. حتی من به یاد دارم که خدمتکارشان چشم های ابی دارد و رزیتا موهای بنفش.
    در این بخش توصیه میکنم که هر ازگاهی یاد اور شوید که ویژگی ظاهری هر کدام چگونه است. این گونه بهتر در یاد می مانند. مثلا تا اشاره به شخصی با موی بنفش شود، من رزیتا را به یاد می اورم.


    توصیفات احساسات
    این بخش از توصیفات شما خوب نبود. در قسمت شروع نقد هم ذکر کردم که ضعف در این توصیفات باعث شده است تا از کیفیت کارتان کاسته شود. تعجب رزالین، وحشت و ترسش، عشقش به ویلیام، دلتنگی ها، ناسازگاری اش با خانواده ی جدید و... مواردی هستند که باید روی انها کار کنید. شما مخصوصا در صفحه ی اول
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    مشکل بیشتری در این بخش داشتید. تکرار میکنم که دویست و اندی سال خوابیدن اصلا نباید برای رزالین اسان باشد و وفق شدنش با قرن بیست و یکم سخت تر. پس باید بیشتر روی توصیفات احساسات مخصوصا این کار کنید. برای زن ها گریه کردن اسان است و من نمیدانم چرا اشک های رزالین به خاطر این اتفاق در نیامد!
    یک نکته ی دیگر، خوابیدن دوست ساله اش است. این خوابیدن باید قطعا عوارضی هم به دنبال داشته باشد مثلا کمردرد شدید، ضعف شدید در پاها، ناتوانی در خوردن و اشامیدن و... اگر تمام این مشکلات با جادو حل شده اند، موظفید که این را به خواننده توضیح دهید که ندادید.
    پس به طور کلی در این بخش، نویسنده ی گرامی نیاز به تمرین بیشتری دارید. مشکلی نیست که اگر یک حس شادی یا غم کوچک شخصیت را هزار بار بنویسید و باز پاک کنید. هر تمرین از شما نویسنده ی قدرت مند تری میسازد.

    توصیفات حالت
    این بخش از توصیفات به حالت نشستن، ایستادن،‌ خوردن، اشامیدن، خمیازه کشیدن و... اشاره دارد. مثل وقتی که میگویید شخصی خسته است. صرفا استفاده از صفت خسته او را خسته نشان نمی دهد. بلکه توصیفات حالت ان را باور پذیر می کنند. مثلا این که بگویید مدام خمیازه می کشید و اشک حاصل را از چشمان پاک میکند. دستش گردنش را ماساژ می دهد و چهره اش در هم می رود. خمیازه ی دیگری دوباره شکل می گیرد و چشمان خمارش را اینبار به زور باز نگه میدارد.
    این مثال کاملا منظورم را می رساند. در شب های تاریکی شما این توصیفات را کم داشتید. مثلا اگر رزالین می گوید که دنیا تغییر کرده و اداب و رسوم فراموش شده اند، میتوانید سر میز غذا مانور دهید. حرف زدن،‌ با صدا جویدن، رعایت نکردن ترتیب استفاده از قاشق ها، با کارد نان، گوشت بریدن، خلال دندان استفاده کردن سر میز، هورت کشیدن و... همه ی اینها توصیفات حالتی هستند که میتوانید اعمال کنید و خانواده به یقین می رسد که اری این رزالین قطعا مال این قرن نیست!

    در ادامه مثالی میزنم تا منظورم را کاملا از چهار رکن توصیفات بفهمید:« رزالین نفس عمیقی کشید و دستگیره ی سرد را در دست گرفت. زمان حتی به در اتاقش هم رحم نکرده بود و بوی کهنگی را می شد در هر نفس حس کرد. وقتی دستگیره را کشید و به سختی پایین رفت، حدسش به یقین تبدیل شد که این خانه یک روغنکاری اساسی نیاز دارد. دستگیره را به سختی پایین داد ولی در اتاق باز نشد. انگار که زمان چارچوب را به در چفت کرده باشد. مجبور شد با شانه ی نحیفیش، فشاری به در وارد کند. البته ای کاش که نمی کرد. خاک روی لباس سیاهش نشست و چهره اش را در هم برد. مثل اینکه فقر روی کار خدمتکاران هم تاثیر گذاشته بود. با دهانی که کج شده بود، دوباره با شانه اش به در فشار اورد و به خودش وعده داد که لباسش را خواهد شست. در از این فشار به یکباره باز شد و رزالین دستگیره به دست، به داخل پرت شد. تعادلش را از دست داد و با ان کفش های پاشنه دار سخت بود تا زمین نخورد. انگشتانش محکم دور دستگیره حلقه شدند و سعی کرد تا خودش را بالا بکشد. سرش نیم متری زمین بود که میان زمین و هوا تعادلش را به دست اورد. دست دیگرش کورکورانه گوشه ی در را گرفت و نیم تنه اش را بالا کشید. وقتی صاف ایستاد، چند نفس عمیق کشید تا خونسردی اش را باز یابد. خاندان کالینزی که به یاد داشت، هرگز اجازه نمیداد تا یک در این گونه باز نشود و وقتی با زور هم باز می شود، میهمان را به جلو پرت کرده و قیژ قیژش گوش را کر کند.
    سرش را بالا گرفت و موهای پریشان از زمین خوردن نصفه اش را مرتب کرد و از جلوی چشم راند. انها را پشت گوش زد و انجا بود که از ان چه دید، شوکه شد. چشمانش از این گرد تر نمی شدند.
    در حالی که چشمانش لحظه ای جدا نمی شدند، در را کورکورانه بست. این بار بی توجه به خاکی که چندی قبل حالش را برهم زده بود، به در بسته تکیه داد. باور این همه کثافت سخت بود. دامنش را میان انگشتانش فشرد و به خودش التماس کرد که ارام باشد. هر چه نباشد او دویست و اندی سال است که درون تابوت بوده است.
    تکیه اش را از در برداشت و با بینی که چین داده بود و دامنی که تا زانو بالا کشیده بود،‌ قدمی جلو نهاد. حتی نمیخواست کفش های سیاه و قدیمی اش را هم به این خاک ها زند ولی حیف که چاره ای نبود.
    چند قدم روی فرشی که انگار زمانی قرمز بوده است، برداشت و سرش را کج کرد. دقیقا طبق حدسش، رد پاهایش روی خاک مانده بود. سری از تاسف تکان داد و دامنش را که همین حالا زیادی بالا گرفته بود، بالاتر کشید. می ترسید هوای اتاق هم خاک داشته باشد.
    سعی کرد تا جای تمیزی برای نشستن پیدا کند؛ اما دیدن مبل کافی بود تا بدتر افسوس بخورد. انقدر خاک رویش نشسته بود که رنگش اصلا قابل دیدن نبود و رزالین نمی توانست بگوید که مربوط به این قرن است یا حتی قرن خودش. بیخیال مبل گوشه ی دیوار شد و به سمت کمد رفت.
    نسبت به وسایل دیگر، این کمد قهوه ای سوخته و چوبی، خاک کمتری داشت. رزالین دلش نمیخواست به دستگیره ی زنگ زده و خاکی اش دست بزند اما چاره ای نبود. با نوک انگشت دستگیره را گرفت و به سمت خودش کشید. باز کردن در کمد مساوی بود با بیرون افتادن چند تکه لباس. خوشبختانه رزالین سریع بود و عقب رفت. لباس ها روی زمین پخش شدند و خاکشان به هوا برخواست. خاک روی خود زمین هم شد دردسر اضافه و رزالین با اولین استشمام به سرفه افتاد. دست ازادش را مرتب جلوی صورتش تکان می داد و سعی می کرد تا سرفه کنان، گرد و خاک را کنار زد اما افسوس که بیشتر انها را پراکنده تر می کرد و در ریه های فرو!»
    ( قابل توجه باشد که توصیفات ظاهر و چهره جا افتاده اند چون نویسنده در ان بخش خوب عمل کرده است.)

    نثر
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    نثر شما منسجم و پخته بود. از چهارچوب دیالوگ های محاوره و مونولوگ های ادبی استفاده کرده بودید که خود بهترین چهارچوب است. کلمات به جا و دقیق استفاده شده بودند، گاها بار معنایی هم در خود داشتند که خوب است! منتها بالاتر گفتم که چون زاویه دید روی تنها رزالین می چرخد، کمتر از لغات امروزی استفاده کنید و بگذارید رزالین با کشف انها نامشان را بفهمد.


    دیالوگ و مونولگ
    مهمترین ویژگی دیالوگ هر شخصیت، این است که اولا فقط مختص به خود شخصیت و سازگار با او باشد و دوما از واقعیت فاصله نگیرد؛‌ یعنی دیالوگ های یک مرد شبیه به یک زن نباشد. دیالوگ های بچه ها ساده لوحانه تر و بزرگتر ها پخته تر باشد. شما نسبتا این قانون را رعایت کرده بودید. همین که رزالین رسمی تر از بقیه صحبت می کرد و در حرف هایش بیشتر به اداب و رسوم پایبند بود، نشان از رعایت این قانون دارد. فرانسیس مثلا پرکنایه تر صحبت می کرد و به همان نسبت، رزیتا احمقانه تر. استفاده از دیالوگ های کتاب های دیگر هم عالی بود چرا که شخصیتی مثل رزالین و ویکتور را از جیمز و رزیتا متمایز می کند و روی ویژگی های پختگی و کتابخوانی انها تمرکز میکند. به خوبی اطلاعات
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    را میان دیالوگ و مونولوگ ها تقسیم کرده بودید و نسبت حجمشان هم منصفانه بود. یعنی جایی که لازم بود دیالوگ وارد می کردید تا خشکی مونولوگ برداشته شود. اکثرا برای نشانه گذاری دیالوگ ها از خط تیره استفاده شده بود ولی در موارد خیلی کمی از شکل« رزیتا: سلام» استفاده شده بود که اکیدا از ان پرهیز کنید و جای ان از « رزیتا گفت: سلام » باید استفاده شود.

    شخصیت پردازی
    شخصیت پردازی تان نسبتا خوب بود. همان طور که از ویکتور انتظار داشتیم، او را قدرت طلب،‌ طمعکار، زیرک و.. نشان داده بودید. رزالین را به عنوان یک قهرمانی که باید، مصمم، کله شق، باهوش و... به تصویر کشانده. خدمتکار ها را ساده لوح تر و اعضای خانواده را با توجه به سنشان، شکاک، پول پرست و غر غرو! فقط یک نکته حائز اهمیت است ان هم کلیشه نگاری در شخصیت پردازی. شاید تاکنون نشیده باشید اما ما شخصیت های کلیشه هم داریم. بدانید که ادم بدها همیشه قدرت طلب، طمع کار، پول پرست،‌ زیرک و... نیستند و در مقابل، قهرمان ها صرفا مصمم، کله شق و...! شاید در ان داستان قهرمان باشند اما با توجه به خاکستری بودن ذات ادم ها، شخصیت های داستان هم باید خاکستری به تصویر کشیده باشند. از جمله ی کارها برای واقعی جلوه دادنشان، خلق عادت های خوب و بد برایشان است. مثلا یک شخصیت بد را با نقاشی کردن، کتاب خواندن و یا حتی فیلم کمدی دیدن، باور پذیر کنید یا برای قهرمان داستان عادت بد خلق کنید؛ باور کنید لازم نیست که قهرمان ها از هر لحاظ قهرمان باشند. مثال میزنم: یک قهرمان خلق کنید که پرخوری میکند، بدن دهن است یا حتی نمیتواند سر قول هایش بماند! یک قهرمان بسازید که دمپایی دستشویی را خیس میکند!!!
    سعی کنید با این شکل از ویژگی ها، تا میتوانید انهارا به واقعیت تبدیل و نزدیک کنید.

    باورپذیری
    با توجه به ژانر فانتزی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ، موارد غیر قابل کم بودند و امید است همین ها را هم رفع کنید.
    ۱.دوست سال داخل تابوت بودن، عوارض جانبی جسمی زیادی دارد. اگر جادو جلوی اینها را گرفته، باید حتما ذکر کنید و گرنه ادمها دویست سال بعد از خواب بلند نمی شوند و راست راست راه نمی روند.
    ۲. رزالین خیلی زود با دنیا کنار می اید، او را افسرده تر، دلتنگ تر و پریشان تر نشان دهید.
    ۳. کلماتی که مختص قرن نوزدهم نیستند، رزالین حق استفاده از انها را ندارد.
    ۴. رزالین گفت خانواده اش مهربان، صادق و باوفا بودند. چگونه بعدتر باز خودش گفت که برادرهایش او را مسخره و کتاب هایش را اتش می زدند؛ خواهر با غرور در قصر می چرخیده و تیکه پرانی می کرده؟!!
    ۵. یک جا خدمتکار وسواسی به رباتی که اشتباه برنامه ریزی شده باشه تشبیه شد! رزالین مگه میدونه ربات چیه؟

    علائم و اشتباهات نگارشی، املائی و تایپی
    گاهی فعل هایی که استفاده می کردید، با یکدیگر همخوانی نداشتند. مثال:« نور خورشید از داخل پلک های عبور کرد و او را ازار می داد.» که درست هاش می تونن موارد زیر باشند:
    ۱. نور خورشید از داخل پلک های عبور می کرد و او را ازار می داد.
    ۲. نور خورشید از داخل پلک های عبور کرد و او را ازار داد.
    ۳. نور خورشید از داخل پلک های عبور و او را ازار می داد.
    گاهی اوقات ضمایر جا می افتادند. مثال:« چون اگه دوستم داشته باشی توی قلب هستم.» درستش قلب هستم بوده.
    گاهی اوقات کلمات رو اضافه تکرار کرده بودید. مثال:« افکارش پر از افکار شیطان بود.» بهتره بنویسند:« ذهنش پر از افکار شیطانی بود.»
    برای فاعل مفرد، فعل جمع به کار نمیره. مثال:« در را به عقب هل داد که صدای گوشخراشی از خود تولید کردند.» یا باید بشه درها یا تولید کرد.

    نقد اینجا به پایان میرسه. امید است با رفع موارد ذکر شده، کاربهتری ارائه دهید.
    قلمتان سبز و ماندگار.

    c9bg_241951_img_20170911_115856.jpg
     

    DENIRA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    9,963
    امتیاز واکنش
    85,309
    امتیاز
    1,139
    محل سکونت
    تهران
    سلام، ممنون از نقدتون! واقعا بعضی از نکات وجود داشت که بهش توجهی نکرده بودم.
    اما یک سری مسائل نیاز به توضیح داشتن.

    در پست های اول به این مورد اشاره شد.
    با این حال، بازم اشاره میشه.
    مفهوم خانواده، برای رزالین کمی پیچیده ست. خانواده اش مهربان بودند؛ اما با مردم. برادرانش تنها از ترس پدرشون مجبور بودن به مردم احترام بذارن و من هنوز هیچ چی در رابـ ـطه با باقی رفتارهای خواهرش نگفتم. در چند پست بعد ما شاهد حرف های ویکتور بودیم که بعد از مرگ پدرش، برادرانش تموم عقده ی اون چند سال رو سر مردم شهر خالی کردن.
    رزالین عاشق خانواده اش بود و هرچقدر هم که سعی کنه، نمی تونه از اونها متنفر باشه. هرچند که خانواده اش اوایل اون رو به حساب نمی آوردن و رزالین به سختی تونست خودش رو بهشون نزدیک کنه.
    بازم تشکر:aiwan_light_heart:
     
    آخرین ویرایش:

    Jupiter

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/01/27
    ارسالی ها
    719
    امتیاز واکنش
    34,110
    امتیاز
    1,144

    تنها درباره ی عوارض جانبی بگم که فقط اشاره بهشون کافی نیست و باید نشون بدین تا مخاطب باور کنه
    دوما خودتون هم گفتید که تنها پست های اولیه!

    به هرحال این کارشماست و تصمیم شما
    موفق باشید
     

    kianick

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/14
    ارسالی ها
    750
    امتیاز واکنش
    25,173
    امتیاز
    843
    محل سکونت
    دل آتش!

    با سلام خدمت نویسنده‌ی عزیز.
    اسم:
    اسم رمان شما شب‌های تاریکی بود. شب‌های تاریکی ترکیبی از شب و تاریکه که خب ترکیب چندان جدید و نوعی نیست اما از طرفی بسیار مرتبط با تم داستانه و می‌شه ژانرها و ردی از داستان رو توش دید. همچنین امکان داره برای مخاطب سوال‌هایی از این قبیل پیش بیاد که منظور از شب‌های تاریکی چیه و ...
    با ارفاق، نام شما قابل قبوله.

    خلاصه:
    خلاصه‌ی مورد نظر شما بیشتر روایتی از گذشته است و متاسفانه سوالات زیادی برای مخاطب پیش نمیاد. سوالات از این قبیلن که رزالین چطور طلسمش شکسته می‌شه؟ راهی که برای رسیدن به ویلیام پیدا کرده چیه؟
    همین خلاصه رو شما با حذف و تغییر اندکی از قسمت آخر می‌تونید درستش کنید. به این صورت که مثلا رزالین بیدار می‌شه و حالا همه چیز عوض شده و اون با مشکلات زیادی مواجهه.
    توی همین دو سه خط چند سوال اساسی برای مخاطب پیش میاد، منظور از مشکلات زیاد چیه؟ چه چیزهایی عوض شدن و ...
    از طرفی خلاصه به خوبی ژانرها رو در تصویر کشیده و تصویر کلی از داستان و فضای اون رو به خواننده داده.
    پیشنهاد می‌کنم خلاصه رو اندکی تغییر بدین.

    مقدمه:
    مقدمه خوشبختانه مکمل خلاصه است و ژانرها در اون نمایانگر هستن و علاوه بر این مقدمه فضای داستان رو برای مخاطب آشکار می‌کنه.
    همچین معنای اون سوالات و جواب‌هایی در خودش داره.
    تاریخ دوباره تکرار می‌شه ...
    یعنی اتفاقی که دو قرن پیش افتاده؟
    انسان به پست‌ترین حیوان مبدل می‌شود ...
    کدوم انسان؟ ویکتور؟
    و ...
    در کل مقدمه‌ی مناسبی برای داستان انتخاب کردید! احسنت.

    جلد:
    در جلد شما از رنگ‌های خاکستری و سیاه استفاده شده که با تم داستان مرتبطه و دختدی که با دست‌های باز و لباسی با اون مدل در جلد ایستاده می‌تونه به خوبی نمایانگر رزالین باشه و البته سیاهی‌های اطرافش نمایانگر سیاهی اطراف اون.
    جلد ژانرها رو نشون می‌ده و همچنین جمله‌ی روی جلد با داستان و خلاصه مرتبطه.
    در انتخاب جلد موفق بودید.

    شروع داستان:
    شروع داستان شما بلافاصله بعد از خلاصه بود و سوالاتی که درباره‌ی این‌که چه کسی و به چه مدت رزالین رو حبس کرده بود در خلاصه جواب داده شده بودند.
    اما از طرفی شما سوالات دیگه‌ای رو مطرح کرده بودید، چرا عمارت کالینزها اینقدر وضعش خرابه؟ چرا رزالین باعث بدبختی کالینزها شده؟ برای چی فرار کرده؟ کسی که رزالین اون رو مقصر می‌دونه ویکتوره؟ چطور باعث بدبختی کالینزها شده؟ و ...
    از طرفی همونطور که خودم در احساسات گفتم و همکارم هم بهش اشاره کرد، احساست کم و غیرقابل لمسی در شروع داستان هستند.
    دلتنگی رزالین برای خونه خوب به تصویر نکشیده شده بود، همچنین ناباوریش برای خوابیده دویست ساله‌اش و یا غمش برای از دست دادن ویلیام و خانواده‌اش و حتی تنفرش از ویکتور!
    مثل این بود که یه عمه‌ی غرغرو زیر لب از برادرزاده‌ای دردسرسازش شکایت کنه!
    در کل به نظرم بهتره که بیشتر به این قسمت بپردازید :)

    ژانرها:
    شما چهار ژانر برای داستانتون انتخاب کرده بودید که هر چهار ژانر کم و بیش در داستان دیده می‌شدن. مثل عشق رزالین به خاندانش و یا ویلیام و همچنین دوری و مرگ ویلیام که تراژدی رو نشون می‌داد و ژانر معمایی که بر سراسر رمان مسلط بود.
    تنها پیشنهاد اینه که تخیلی رو به فانتزی تغییر بدید و باید بگم که این ژانر هم با توجه به ویکتور و خواب دویست‌ساله‌ی رزالین کاملا در داستان دیده می‌شد.
    در این مورد هم موفق بودید.


    نثر:
    نثر داستان دیالوگ‌های محاوره‌ای و متن ادبی بود که انتخاب خوبی بود _ با توجه به فضای رمان و همچنین شخصیت‌های قدیمیش که ویکتور و رزالین باشن _
    شما به خوبی تونسته بودید از این نثر بهره ببرید و من در جایی ندیدم که محاروه‌ و ادبی با هم قاطی شده باشن. موفق بودید در این مرحله.


    زاویه دید:
    زاویه دید شما سوم شخص مفرد بود که انتخاب خوبی بود و دست شما رو در نوشتن داستان باز می‌گذاشت.
    همچنین شما با هر شخصیت و از زبونش طوری نوشته بودید که همه‌اشون قابل لمس بودن، رزیتا یک جور و مثلا زالین یک جور هرچند عمده‌ی داستان مربوط به رزالین بود. موفق بودید.

    شخصیت‌پردازی:
    شما شخصیت‌پردازی خوب و جدیدی داشتید. در واقع ترکیبشون کنار هم چیز جالبی دراومده بود. رزالین مغرور و انتقام‌جو و باهوش و تیز که گیر یه دشمن زیرک و بدجنس افتاده و کسایی که دور و برش هستن شامل رزیتا، فرانسیس و یوتاب می‌شن که هر کدوم شخصیت متفاوت، نسبتا منفور و در عین حال جذابی دارن و ترکیب تمام این‌ها کنار هم چیز جالبی در اومده و رفتارها و حرف‌های هر شخصیت متناسب با موقعیت و جدای از اون بیشر شناساننده بودن و شما به خوبی گمراهی و سرگشتگی اون از دیدن وسایل جدید و بروز شده رو نشون داده بودید. موفق بودید.

    غلط‌های املایی و اشکالات نگارشی:
    راستش من چند مورد املایی دیدم در داستان مثلا باتلاق که باطلاق نوشته شده بود و ...
    اما از طرفی تقریبا هیچ اشکال نگارشی در داستان دیده نمی‌شد ولی یکی دو جایی شما
    اسم شخصیت : دیالوگ
    استفاده کرده بودید و _ نبود که با یه بازنگری این اشکالات هم اصلاح می‌شن. از علامت‌های نگارشی هم با توجه به معنا و نقش جملات خوب استفاده کرده بودید.

    توصیفات:
    توصیفا احساسات:
    همونطور که گفتم توصیف احساسات خیلی قوی نبود و حس نمی‌شد. همچنین وقتی رزالین به غصه‌ها و کارهاش فکر می‌کنه بهتره که در رفتارش هم اونا تاثیر بذارن.
    احساسات رزالین شامل دلتنگی و غم، نفرت و ناباوری و ... باید در سرتاسر داستان پررنگ‌تر بشن تا تاثیر داستان بر روی مخاطب بیشتر بشه.

    توصیف حالات:
    توصیف حالات نسبتا خوب بود و شما با حالت‌های مختلف سعی در بهتر به تصویر کشیدن احساسات داشتید. پوزخندهای گاه و بی گاه رزیتا، رفتار عصبی فرانسس، لب فشردن‌های رزالین و ... که کمک عمده‌ای به شخصیت پردازیشون هم کرده بودن.

    توصیف مکان‌ها:
    توصیف مکان‌ها هم خوب بود. شما به خوبی عمارت کالینزها، خونه‌ی ویکتور، اتاق پدر رزالین و ... رو توصیف کرده بودین. از این بابت موفق بودین.

    توصیف ظاهر:
    توصیف ظاهر هم خوب بود خانم دنیرا :)
    شما به خوبی و با تکرار به اندازه چهره و ظاهر شخصیت‌ها رو به تصویر کشیده بودید و با تکرار اون‌ها در داستان، برای مخاطب یادآوری کردینشون.
    تنها به نظر من بهتره که توصیفات لباس رو اون‌طور پشت سر هم نیارین و اندکی فاصله بدین تا برای مخاطب قابل هضم‌تر باشه.

    دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها:
    دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها به اندازه بودن و اطلاعاتی رو به خواننده منتقل می‌کردن. دیالوگ‌ها محاوره‌ای بودن که باعث ارتباط بهتر خواننده با داستان می‌شد و همچنین گـه‌گاه جملات ماندگار درون داستان دیده می‌شد که به مرموز بودن اون اضافه می‌کرد. علاوه‌بر این دیالوگ‌ها بیشتر معماها و سوال‌ها رو برای مخاطب پیش میاوردن و اون رو ترغیب می‌کردن که داستان رو بخونه.
    از این لحاظ هم موفق بودید.

    ایده:
    ایده، ایده‌ی جالبی بود، جالب و غیر قابل پیشبینی. این رازها و معماها، هرچقدر هم که اصل داستان کلیشه باشه _ که خب این‌حا اون‌طور نبود _ داستان رو نو و جدید می‌کنن. ایده‌ی کلی شما خوب بود و هر لحظه گسترده‌تر می‌شد. به این صورت که اول از همه مخاطب فکر می‌کرد تمام مشکل داستان ویکتوره و بعد مشخص می‌شد همه چیز خیلی عظیم‌تر از این حرف‌هاست. ایده و داستان نسبتا میخکوب کننده بودن. در این قسمت هم موفق بودین.

    باورپذیری:
    باتوجه به ژانر فانتزی رمان، من مشکلی رو در اون ندیدم. تنها نبود و کمبود احساسات هستن که اتفاقات رو غیرواقعی جلوه می‌دن.

    متفرقه:
    راستش رو بخواین من متوجه شدم نبود احساسات کافی و ... شاید مربوط به فضای داستان باشه که به خوبی به تصویر کشیده شده اما در این صورت هم بهتره که احساسات اضافه شن چون ممکنه خواننده خوب با داستان خو نگیره.

    از خوندن داستان لـ*ـذت بردم، پاینده و پیروز باشید!

    c9bg_241951_img_20170911_115856.jpg

     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا