اخبار سینما و تلوزیون معرفی و نقد ویژه برنامه ماه عسل93

  • شروع کننده موضوع ☂Baran
  • بازدیدها 1,790
  • پاسخ ها 24
  • تاریخ شروع
  • پیشنهادات
  • T@rgol

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/06/26
    ارسالی ها
    103
    امتیاز واکنش
    31
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    Mashhad
    عشق خیلی قشنگی دارن .امیدوارم سولماز عزیز قصه شفا پیدا کنه
     

    Night Goddess

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/02/16
    ارسالی ها
    391
    امتیاز واکنش
    661
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    Tehran
    دیشب انقدر گریه کردم
    چقد خوب بودن این دوتا
    دیشب واقعا ترکوند ماه عسل
    احسان اسطوره ماه عسل شد
    الهی به همین روزای عزیز قسم که پاداش صبر احسان بشه سلامتی سولماز
     

    toktam

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/05/21
    ارسالی ها
    10
    امتیاز واکنش
    0
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    Rasht
    وااااااای عالی بودن
    یعنی اینجور مردا پیدا میشن؟؟دخترا چون احساساتین زیاده
    ولی پسر....
    هی خدایا خخودت کمکشون کن ببین چقد عاشقونه همو میخوانفبه امیده هم زنده اند:icon_13::icon_13::icon_13::-*
     

    Autumn Girl

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/01/03
    ارسالی ها
    1,728
    امتیاز واکنش
    462
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    khozestan
    واقعا عشقی که بینشون بود یه عشق پاک و آسمونی بود
    ایشالله به حق این ماه عزیز سولماز و همه ی کسایی که مثل سولمازن شفا پیدا کنند
     

    avin

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/06/24
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    21
    امتیاز
    0
    سن
    27
    محل سکونت
    کاشان
    امیدوارم هم سولماز شفا پیدا کنه وهم من شوهرم یکی مثل احسان باش
     

    stone

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/01/28
    ارسالی ها
    225
    امتیاز واکنش
    31
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    شهر کوه و تیشه شهر فرهاد
    همش فکر میکردم دیگه عشق مرده و این چیزهای رویایی رو باید یا تو رمان خوند یا تو خواب دید
    ولی از وقتی این برنامه رو دیدم بخدا دیگه حالم دست خودم نیست
    واقعا زیبا بود بدجوری تنمو لرزوند
    از خدا میخوام هرگز لبخند از لبشون دور نشه و سولماز عزیزم هرچه زودتر خوب شه
    الهی آمین
    :icon_19:
     

    ☂Baran

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/16
    ارسالی ها
    2,966
    امتیاز واکنش
    225
    امتیاز
    286
    طنز/ متن و میهمان برنامه امشب «ماه عسل» لو رفت

    رسانه ها در هفته گذشته اعلام کردند: برخی میهمانان برنامه ماه عسل امسال را اسپانسرهایی که رسانه ملی و شبکه سه را قبضه کردهاند، انتخاب و روی آنتن فرستاده اند و برای توجیه این کار، برخی باورهای قلبی و اعتقادی مردم را با برندسازی برای خودشان مخلوط کرده اند.

    14-7-11-17116185487.jpg


    بر این اساس، پیشبینی میهمانان برنامه امشب ماه عسل و آنچه در این برنامه می گذرد بدین شرح است:

    *

    مجری رو به دوربین:

    برنامه امشب رو از دست ندین، کاری نداشته باشین بقیه چی میگن. اصلا مهم نیس. دیدم بعضیا فحش میدن، بعضیا تحریم میکنن، بعضیا تشکر میکنن. مهم نیست. مهم ماییم که برنامه امشب رو متفاوت میخوایم براتون اجرا کنیم.

    (در صدف باز می شود و مجری خیلی فاخر به شکل قیصر به سمت صندلی می رود و می نشیند. جوانکی روبرویش نشسته و به او سلام می کند.)

    جوان: سلام.

    مجری: بی حاشیه برو سر اصل مطلب. الان پولدار شدی خوشحالی؟

    مهمان: بله خب!

    مجری: چی شد که اینطوری شد؟

    مهمان: من یه بیماری دارم که دکترا جوابم کردن و گفتن تنها راه درمانش اینه که روزی 8 تا قوری چای بخوری. منم خب شروع کردم و تا الان که هم خوب شدم هم پولدار شدم.

    مجری: خب قضیه پویدارشدنت رو بگو.

    مهمان: گفتم که من باید روزی 8 تا قوری چای می خوردم. یعنی روزی حدود 100 تا لیوان. برای همین روزی سه تا بسته چای لیپتون مصرف داشتم. بعدش رفتم از صندوق ضامن وام گرفتم.

    مجری: ببخشید حرفتو قطع میکنم. من همینجا از صندوق ضامن که حامی برنامه س تشکر میکنم. خب حالا بگو.

    مهمان: راستش هیچی پول نداشتم. همه رو خرج دوا و دکتر کرده بودم. من پدرم بازنشسته شده و خودمم باید خرج خانواده رو بدم. خلاصه رفتم صندوق ضامن، وام گرفتم و همه پول وام رو چای خریدم. بعدش دو هفته گذشت زنگ زدن گفتن تو قرعه کشی چای برنده یک دستگاه ماکسیما با سه سال مصرف چای شدم.

    مجری: یعنی هم پول وام برگشت و هم یه ماکسیما زدی به بدن. فکر می کنی چرا؟ چرا تو انتخاب شدی؟ چرا من یا هزاران نفر دیگه نشدیم؟

    مهمان: خب من حدود 5 میلیون تومن چای خریدم.

    مجری: نه نه! اینکه خیلی ها میخرن. چه کاری کرده بودی یا چه نیتی داشتی که فکر می کنی اینطوری شد؟

    مهمان: آهان از اون لحاظ...من نیت کرده بودم اگر خوب شدم، ماه رمضون ها برم مسجد چای بدم. یعنی هم خرج چای رو بدم و هم چای بریزم.

    مجری: آخ آخ آخ. اینه ها. نیت کرده بود چای بده، خدا بهش سه سال چای داد که بره نذرشو ادا کنه. ماشین رو میخوای چیکار کنی؟

    مهمان: واقعیت میخوام بفروشم یه پراید بخرم بدم به بابا بره آژانس کار کنه. باقیشم جهیزیه خواهرم رو بدم.

    مجری: دیگه باقیشو نگو ثوابش کم میشه. مهمان بعدی رو هم الان میاریم...ملت حواستون باشه، از یه لیوان چای ببین تا کجاها که نرفت! راستی چی شد که خوب شدی؟

    مهمان: اون شبی که تصمیم گرفتم پراید بخرم، از خدا خواستم دیگه چای خوردنم تموم بشه آخه خیلی عذاب آور بود...فرداش شد!

    مجری: چی بگم؟ چی بگم فردا تو این سایت ها ننویسن که جو گیر شده بود...خیلی خب بریم مهمون بعدی!

    *

    مجری: خب حاج مرتضی خان چه خبرا؟ 300 میلیون تومن رو چه کردی؟

    مهمان: سلام عرض می کنم. واقعیتش همونیه که این برادر جوون ما گفت. منم چلو کبابی دارم. برنج خریدم و زد شانسم 300 میلیون تومن برنده شدم. الان نمی دونم چی بگم. واقعا ...واقعا

    (مهمان برنامه بغض می کند...)

    مجری: خیلی خب زیاد هندی بازی در نیارین امسال قرار نیست اشک مردم رو در بیاریم. امسال میخوایم حرص مردم رو در بیاریم. شما چیکار کرده بودی که یه شبه میلیونر شدی.

    مهمان2: هیچی به خدا...من فقط یه مادر پیر دارم خیلی دوستش دارم.

    مجری: آخ آخ آخ. کلید حل معما رسید.

    مهمان2: البته دو شب قبل قرعه کشی نیت کرده بودم یه شب تو ماه رمضون به ملت کباب مجانی بدم. آخه محله ما فقیر زیاد داره.

    مجری: خب دیگه معلوم شد! اینه ها...(رو به دوربین) حالا هی بگین خدا پولدار ها رو دوست داره!

    مهمان 2: این رو هم تا حالا جایی نگفتم. روزی که شبش بهم زنگ زدن گفتن برنده 300 میلیون شدی، هزار تومن صدقه داده بودم.

    مجری: دیگه ترکوندی! میخواستی خدا جوابتو نده؟ بابا چی فکر کردین شماها؟ خدایی که اون بالا نشسته حواسش به ماها هست. تو نیکی میکن و در دجله انداز...که ایزد در بیابانت دهد بنز...والا! الان دیگه خدا پاداش بنده های خوب رو با همین بنز و ماکسیما و هفته های 200 میلیونی میده...

    مهمان1: من این رو هم باید بگم که این ماکسیما، مسیر زندگی منو عوض کرد. من اگر تا یک هفته دیگه خوب نمی شدم، معتاد میشدم از بس چایی خورده بودم اما...(بغض می کند)

    مجری: خب دیگه بغض و گریه بسه، بریم چند تا آگهی ببینیم و برگردیم!
     

    *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,737
    امتیاز
    1,304
    داستان تکان دهنده یک زن در عمق چاه

    شب گذشته در بیست و یکمین روز از ماه مبارک رمضان، ویژه برنامه “ماه عسل” در شبهای قدر دریچه دیگری از قصههای خود را به روی مخاطبان گشود.


    صبحانه آنلاین: شب گذشته در بیست و یکمین روز از ماه مبارک رمضان، ویژه برنامه “ماه عسل” در شبهای قدر دریچه دیگری از قصههای خود را به روی مخاطبان گشود.

    علیخانی پس از سلام به روی ماه هموطنان گرانقدر و دوست داشتنی خود و همچنین ضمن عرض تسلیت ایام شهادت امیرالمومنین(ع) به مخاطبان “ماه عسل” گفت: برای امروز خیلی تلاش کردیم و احساس میکنم روز متفاوتی برای ماه عسل ۹۳ خواهد بود. چرا که نقل قصهای بسیار متفاوت و غیر قابل تصور را خواهیم داشت.

    پس از پخش تیتراژ با صدای مهدی یراحی، علیخانی در خصوص معرفی قصهی امروز برنامه ماه عسل گفت: شاید خیلی از افراد از این گونه قصهها به عنوان افسانه یاد کنند، ولی وجود دارد.

    مهمان برنامه که یک خانم بود اینگونه به شرح قصهی افسانهای و پر ماجرای خود پرداخت: متولد تهران هستم و پدر و مادرم فرهنگی هستند، بعد از مدتی پدرم تصمیم گرفت برای زندگی به سمنان برویم. بنابراین حدود ۱۸ سال است که در سمنان زندگی میکنیم.


    من فرزند اول خانواده هستم و یک خواهر و برادر کوچکتر از خودم دارم. به دلیل علاقه خانواده به دختر، به من خیلی علاقهمند بودند و من برای خانواده خیلی خاص بودم، بنابراین پس از قبولی در دانشگاه تبریز به دلیل وابستگی به خانواده دانشگاه نرفتم و در سن ۲۰ سالگی ازدواج کردم و پس از ازدواج به درسم ادامه دادم و الان ترم آخر مهندسی IT هستم. با همسرم در سمنان آشنا شدم و با یک عشق کاملا رویایی ازدواج کردیم. خانواده همسرم هم فرهنگی بودند و هم اکنون دارای ۲ فرزند دختر هستم.

    tzusg6mzjt25u0fqy7eq.jpg


    وی در ادامه گفت: سال ۱۳۸۵ به دلیل محرومیت استان سمنان به شوهرم پیشنهاد تاسیس یک شهربازی را دادم، پس از طرح آن شهرداری اولین شهربازی اختصاصی کودک را ساختیم ولی چون درآمد حاصل از آن با هزینههایمان یکی بود، مجبور به اخذ وام شدیم، به همین جهت به دلیل گرفتن وام، بدهکار شدیم.

    عشق من به همسرم غیر عادی بود و گواه عشق خاص من به همسرم، خود او و مادرش است. همسرم هم من را دوست داشت ولی عشق من به او خاص بود.

    علیخانی برای شرح اصل قصهی مهمان از او پرسید چرا به فکر گنج افتادید؟ مهمان اینگونه بیان کرد: کارگر ما که حدود ۲ سال نزدمان کار میکرد، به همسرم گفت گنجی در این منطقه است که من به دلیل ناتوانی مالی قادر به پیدا کردن آن نیستم ولی اگر شما به من کمک کنید، ۲ میلیارد سهم شما خواهد شد.


    من از ابتدا خبری از این پیشنهاد نداشتم و در ادامه کار متوجه شدم، و پس از اطلاع همچنان مایل نبودم و مخالفت میکردم ولی ته دلم علاقهمند به رسیدن به چنین پولی بودم. حدود ۸ ماه گذشت ولی هیچ گنجی پیدا نشد تا اینکه آن فرد ادعای پیدا کردن آن گنج را کرد و دلیل پنهان کاری خود را هم متوجه نشدن کسی از این مسئله عنوان کرد و اینکه قصد دارد سهم ما را بدهد.


    یک شرایط و زمانی را برای دادن سهم ما تعیین کرد. او ۳ شرط گذاشت، اول اینکه حتما من با همسرم باشم، دوم اینکه با موتور برویم و سوم اینکه کسی از این ماجرا اطلاع پیدا نکند.


    مهمان در ادامه اظهار داشت: چهارشنبه ۲۳ مرداد سال ۹۲ ساعت ۶ با آن فرد قرار گذاشتیم و پس از ورود به آن منطقه بسیار ترسیدم و به همسرم گفتم برگردیم، اگر ما را اینجا بکشد هیچ کسی متوجه نمیشود ولی همسرم گفت: نفوس بد نزن.

    آن فرد ما را کمی معطل کرد تا اینکه غروب شد. علیخانی با تعجب پرسید: اصلا به او شک نکردید؟ مهمان اینگونه پاسخ داد: آن فرد کارگر ما بود و حدود ۲ سال با خود او و خانوادهاش رفت و آمد داشتیم.


    مهمان افزود: آن فرد به من گفت چون مانتوی شما رنگی است، اینجا بنشین تا کسی به ما شک نکند و بعد با همسرم رفتند ولی من صدای آنها را میشنیدم که ناگهان صدای ترسناکی به گوشم رسید. به سمت آنها دویدم ولی همسرم نبود. به او گفتم بهروز کجاست؟ گفت بهروز را کشتم، تو هم باید بپری توی چاه، من از اینکه متوجه شدم چه اتفاقی افتاده روی زمین نشستم و خاک روی سرم میریختم و یا حسین، یا حسین میگفتم که صدای همسرم بلند شد. به آن فرد گفتم با زندگی من و خودت بازی نکن، هر چیزی بخواهی به تو میدهم، تو برو من خودم آتش نشانی را صدا میزنم و بهروز را از چاه بیرون می آورم ولی او قبول نکرد، بعد چاقو کشید و من را درون چاه هل داد، عمق چاه ۲۵ متر بود، حدود ساعت ۸ شب این اتفاق افتاد.

    در این قسمت آیتمی از صحنه نجات این خانم توسط نیروهای هلال احمر پخش شد.

    مهمان در ادامه این قصه بیان کرد: آن فرد موتور را هم داخل چاه میاندازد و میرود، حدود ۴ ساعت بیهوش بودم، پس از بیدار شدن همسرم کنارم بود و نور چراغ قوه موبایل را روی صورتم انداخته بود، ساعت ۱۲ و نیم به بهروز گفتم نترس، ذکر یا الله بگو و او پس از چند بار تکرار ذکرهایی که میگفتم گفت خوابم میآید و دیگه هیچ وقت بیدار نشد.

    اگر در شرایط عادی بهروز را از دست میدادم، شاید حدود ۲ ماه بعد هم خود من میمردم، من بهروز را از فرزندانم هم بیشتر دوست داشتم، ولی تنها دو روز اول ناراحت بودم، چون با وجود دردهای وحشتناکی که داشتم، فکر میکردم خودم هم میمیرم.


    علیخانی از مهمان پرسید کنار یک مرده نمیترسیدید؟ که مهمان گفت: همسرم جزئی از وجود من بود، ترس معنا نداشت.


    علیخانی در این میان از مهمان پرسید شما مذهبی بودید؟ مهمان اینگونه پاسخ داد: که در خانواده مذهبی به دنیا آمدم ولی در مشکلات اخیر زندگیام هرچه توسل کردم، هیچ نتیجه ای نگرفتم، بنابراین خیلی سست شده بودم و به این رسیده بودم پس توکل هیچ فایدهای ندارد ولی چهار چوب عقایدم مانند شبهای قدر، ایام فاطمیه، ایام محرم را داشتم ولی مثلاً نمازم را سست میخواندم.

    مهمان ادامه داد: پس از گذشت چند روز یعنی روز شنبه در چاه تازه متوجه وجود دو فرزندم شدم. از آن زمان توسل و توکل کردم، اول به حضرت علی (ع) متوسل شدم تا من را به خاطر فرزندانم نجات دهد. روز یکشنبه به حضرت محمد (ص) توکل کردم، خیلی گرسنه بودم. به یاد شعب ابی طالب سنگ به شکم بستم و گرسنگی ام تحلیل رفت. من در تمام مدت ۲۴ ساعت روز ذکر میگفتم تا اینکه یک شنبه شب بریدم و گفتم چرا نجاتم ندادی، اصلا هستید؟ صدا من را میشنوید؟ یا اصلا نیستید؟ ناگهان ندای درونی به من گفت: یک عمر اشتباه کردی، به تمام اشتباهات ایمان بیار که البته من نمیخواهم آن موارد را ذکر کنم.


    مهمان افزود: به یاد حدیث کساء افتادم و اینکه تمام پنج تن در این دنیا سختی کشیدند. شیعه یعنی پیرو، پس ما باید از آنها درس بگیریم.


    علیخانی در بین صحبتهای مهمان گفت:در آن شرایط یک جنازه کنار شما بود و به این چیزها فکر میکردید؟ مهمان که از لفظ کلمهی جنازه خوشش نیامده بود، با تذکر به علیخانی گفت: همسرم کنارم بود و علیخانی از مهمان بابت به کار بردن لفظ جنازه عذرخواهی کرد.


    سپس مهمان تصریح کرد: روز دوشنبه نور امید در دلم جرقه زد و حدود ۳ روز با ایمان توسل کردم و اینکه خدایا تو دریا را برای موسی شکافتی، پس قادر به نجات من هم هستی. آن شب پهلوهایم خیلی درد میکرد و بسیار تشنه بودم و با شن خودم را خنک میکردم تا آن شب زنده ماندم.


    مهمان برنامه با اشاره به اینکه تعریف او از همه چیز در دل آن چاه برای او تغییر کرد مفاهیمی مثل مرگ، زندگی، گرسنگی و عطش گفت: چهارشنبه صبح به حضرت علی اصغر، کوچکترین فرد خاندان امام حسین (ع) توسل کردم که فرزندانم را از نعمت مادر محروم نکن. ۳ ساعت بعد صدای پا شنیدم و بعد ساعت ۱۰ صبح من را پیدا کردند.


    وی افزود: آزمایش در زندگی یک فرد تنها مخصوص خود آن فرد نیست، بلکه برای تمام افراد است. من سال گذشته برنامه شما را میدیدم که شما در برنامه این جمله را گفتید که شاید سال بعد شما مهمان برنامه ماه عسل ما باشید، بعد من با خودم گفتم برای من که چنین اتفاقی نمیافتد!


    مهمان در پاسخ علیخانی که چه چیزی شما را از دل چاه نجات داد؟ تصریح کرد: لطف و عنایت اهل بیت و معجزه من را نجات داد. همهی ما در چاه زندگی هستیم، ولی من از چاه آدم بیرون آمدم. خدا از طریق یک بچهی ۶ ماهه قدرت و عنایتش را به من نشان داد، اینها دلیل کمی نیست که من از این به بعد ایمان نیاورم.

    علیخانی به دلیل نصفه ماندن قصهی مهمان و همچنین هزاران سوال در ذهن مخاطب به بینندگان قول داد تا حتما فردا خود به طور کامل باقی قصهی مهمان را برای مخاطبان بازگو کند.

    علیخانی پس از خروج از صحنهی ماه عسل اظهار داشت: در این شبها شاید گنج همان رنج مردی باشد که در چاه درد و دل میکند و آن چاه به آسمان وصل است.
     

    *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,737
    امتیاز
    1,304
    عکس های احسان و سولماز ماه عسل قبل از تصادف

    در چند هفته گذشته، احسان و سولماز، مهمانان برنامه ماه عسل توجه همه ایران را به خود جلب کردند.


    قصه سولماز و احسان و وفاداری ستودنی احسان به همسرش که سولماز آن را در یکی از برنامه های ماه عسل روایت کرد تاثیر بسیاری بر عواطف و احساسات بینندگان این برنامه گذاشت. آنقدر که بلافاصله صفحههای فیس بوک و وبلاگهایی با نام و عکس این مرد وفادار و همسرش، ساخته شد. صفحه ای که یکی از کاربران با نام “عاشق یعنی احسان” در فیسبوک ایجاد کرد، تنها ۳ساعت بعد از این برنامه، بیش از ۴هزار بار پسندیده شد.

    xqpejwkuaankxkum9n4p.jpg


    9bzqapumlbml1l6oj4tm.jpg


    nl19l7o69sa2he87ur7r.jpg


    dfyjzf9vjh9oeptcd074.jpg
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    609
    پاسخ ها
    5
    بازدیدها
    352
    پاسخ ها
    12
    بازدیدها
    259
    پاسخ ها
    20
    بازدیدها
    917
    پاسخ ها
    5
    بازدیدها
    340
    پاسخ ها
    7
    بازدیدها
    243
    پاسخ ها
    8
    بازدیدها
    349
    پاسخ ها
    4
    بازدیدها
    166
    پاسخ ها
    32
    بازدیدها
    435
    پاسخ ها
    15
    بازدیدها
    300
    پاسخ ها
    21
    بازدیدها
    388
    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    150
    پاسخ ها
    9
    بازدیدها
    155
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    181
    پاسخ ها
    14
    بازدیدها
    310
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    223
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    691
    بالا