با اینکه بلا با قصد اینکه در معرض خطر باشد به سراغ جیکوب می رود، اما قرار است این ارتباطها با جیکوب و گرگنماها، طوری موازی و همسان با خانوادۀ خون آشام ها پیش برود که حق انتخاب برای بلا و بیننده بین ادوارد و جیکوب هم مشکل باشد، فیلم تا حدودی در پیشبرد ارتباط بلا با جیک همسان با ادوارد، انصاف را رعایت نمی کند، گویی خود نویسندۀ فیلمنامه (نه نویسندۀ رمان) و حتی کارگردان هم دلشان با ادوارد است تا جیکوب.
حتی در مقایسه با کالن ها که جمع آنها حس یک خانواده را منتقل می کند، در گرگ نماها بیشتربه یک گروه با یک سردسته مواجهیم.
دست آخرِ معرفی گرگ نماها مثل خون آشام ها، حضور بلا در جمع خانوادۀ آنهاست.
بخش آشنایی با گرگ نماها و تشکل آنها صورت گرفته و فیلم برای ادامه به سراغ تنهایی بلا و تهدید کاترین می رود.
فصل خلاص شدن بلا از تنهایی که چون ویروسی به جانش افتاده و تعقیب ویکتوریا در جنگل توسط گرگها، خط سیر تازۀ فیلم است که به طور موازی با هم پیش می روند، شیطنت بلا برای دیدن ادوارد موجب پریدن او از روی صخره ها می شود، جیکوب بلا را از تهدید ویکتوریا و از مرگ نجات می دهد تا شاید بتوانیم او را در ترازو، هم وزن ادوارد در اعمالشان در مورد بلا قرار دهیم.
بخش حضور آلیس درخانۀ بلا نیز جای پرداخت بیشتری داشت، آلیس تنها با دیدن شیرجۀ بلا از روی صخره ها حکم به مردن او داده است. به قول او بلا کار خطرناکی انجام داده، اما هر کار خطرناکی سرانجامش مردن نیست. تا اینجا هیچ اتفاقی رخ نداده و ادوارد هم از چیزی مطلع نیست، تماس تلفنی او به منزل بلا را جیکوب با دروغی پاسخ می دهد، اگر ادوارد پیش زمینۀ ذهنی از حماقت بلا داشت نتیجه گیری او با شنیدن دروغ جیکوب قابل قبول بود. جیکوب بدون ذکر نامی از کسی، دروغی می گوید که گویی ادوارد از همه چیز به جز مراسم تدفین، آنهم تدفین بلا خبر داشته، نکتۀ جالبتر اینکه بعد از گذشت ماهها، درست زمانی که جیک و بلا درخانۀ بلا هستند با تماس تلفنی ادوارد مواجه می شویم.
حتی در مقایسه با کالن ها که جمع آنها حس یک خانواده را منتقل می کند، در گرگ نماها بیشتربه یک گروه با یک سردسته مواجهیم.
دست آخرِ معرفی گرگ نماها مثل خون آشام ها، حضور بلا در جمع خانوادۀ آنهاست.
بخش آشنایی با گرگ نماها و تشکل آنها صورت گرفته و فیلم برای ادامه به سراغ تنهایی بلا و تهدید کاترین می رود.
فصل خلاص شدن بلا از تنهایی که چون ویروسی به جانش افتاده و تعقیب ویکتوریا در جنگل توسط گرگها، خط سیر تازۀ فیلم است که به طور موازی با هم پیش می روند، شیطنت بلا برای دیدن ادوارد موجب پریدن او از روی صخره ها می شود، جیکوب بلا را از تهدید ویکتوریا و از مرگ نجات می دهد تا شاید بتوانیم او را در ترازو، هم وزن ادوارد در اعمالشان در مورد بلا قرار دهیم.
بخش حضور آلیس درخانۀ بلا نیز جای پرداخت بیشتری داشت، آلیس تنها با دیدن شیرجۀ بلا از روی صخره ها حکم به مردن او داده است. به قول او بلا کار خطرناکی انجام داده، اما هر کار خطرناکی سرانجامش مردن نیست. تا اینجا هیچ اتفاقی رخ نداده و ادوارد هم از چیزی مطلع نیست، تماس تلفنی او به منزل بلا را جیکوب با دروغی پاسخ می دهد، اگر ادوارد پیش زمینۀ ذهنی از حماقت بلا داشت نتیجه گیری او با شنیدن دروغ جیکوب قابل قبول بود. جیکوب بدون ذکر نامی از کسی، دروغی می گوید که گویی ادوارد از همه چیز به جز مراسم تدفین، آنهم تدفین بلا خبر داشته، نکتۀ جالبتر اینکه بعد از گذشت ماهها، درست زمانی که جیک و بلا درخانۀ بلا هستند با تماس تلفنی ادوارد مواجه می شویم.