شعر *اشعار رابیندرانات تاگور*

_MATIN_

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/01/08
ارسالی ها
731
امتیاز واکنش
3,560
امتیاز
481
سن
28
من ای گیتی گل تو را چیدم

و آن را بر قلب خود فشردم.

خار آن در قلبم خلید

هنگامیکه روز سپری شد و شب گسترش یافت

دانستم که گل پژمرد ولی درد خار همانگونه بماند.

تو ای گیتی

گل‌های معطر فراوان خواهی داشت

و افتخار از آن تو خواهد بود، ای گیتی!

اما زمان گل چیدن من سپری گردیده است

و در این شب تاریک

من گلی ندارم

ولی درد خار را بر دل دارم، ای گیتی!

*
*
*
*
*
*


تو ای جوان

با ما بگو که چشمانت لبریز از دیوانگی چراست؟

– راستی را نمی‌دانم

نمی‌دانم کدامین بادهٔ خشخاش‌های وحشی را نوشیده‌ام که چشمانم

لبریز از دیوانگی است.

– آه و افسوس –

– چنین است!

بعضی عاقلند و گروهی دیوانه،

برخی محتاطند و برخی دیگر سرکش و بی‌احتیاط

چشمانی هست که می‌خندد و چشمانی هست که اشک می‌ریزد،

و چشمان من لبریز از دیوانگی است...

– ای جوان

در سایه درخت، این چنین آرام چرا ایستاده‌ای؟

– بار سنگین اندوه دل

پاهای مرا خسته کرده است و اینک در سایهٔ درخت ایستاده‌ام.

– آه و افسوس –

– چنین است!

بعضی حرکت می‌کنند و گروهی می‌ایستند،

برخی آزادند و برخی در زنجیر،

و بار سنگین اندوه دل،

پاهای مرا خسته کرده است

و چشمان من لبریز از دیوانگی است!...
 
  • پیشنهادات
  • _MATIN_

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/01/08
    ارسالی ها
    731
    امتیاز واکنش
    3,560
    امتیاز
    481
    سن
    28
    زن

    تو ای زن

    تنها آفریدهٔ خدا،

    بلکه مخلوق مردان زمین نیز هستی.

    مردان، زیبائی قلب‌های خود را به‌پای تو می‌ریزند

    شاعران با رشته‌های خیال طلائی خویش

    تارهای وجود تو را می‌تنند

    و نقاشان همیشه بر پیکر تو جاودانگی می‌بخشند

    دریا، مروارید معدن‌ها، طلا،

    و باغ‌های تابستان، گل‌های خود را نثار تو می‌کنند

    تا تو را بیارایند، بپوشانند و زیباترت سازند.

    ای زن!

    افتخار آرزوهای قلب‌های مردان بر پای جوانی تو ریخته می‌شود

    ای زن!

    تو نیمه‌ ای زن، نیمه‌ ای رویائی!

    *
    *
    *
    *
    *
    *
    هرگز

    روزی این را خواهم دانست

    که مرگ را

    هرگز

    یارای آن نیست

    که آن چه را روان ما یافته

    از ما برباید،

    چراکه یافته هایش با او یگانه اند.


    آفتاب تو

    آفتاب تو به روزهای زمستان دل من

    لبخند می زند

    هرگز در گل های بهاری اش تردیدی نیست.
     

    _MATIN_

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/01/08
    ارسالی ها
    731
    امتیاز واکنش
    3,560
    امتیاز
    481
    سن
    28
    بهار پُرهیاهو

    همان که دیگربار به زندگی‌ام آمد با خنده‌های بسیارش

    وَ ساعت‌هایش که مالامال از رُزهای بی‌خیالند!‏

    شعله‌ی غروبِ آسمان با بـ..وسـ..ـه‌های سرخِ برگ‌های نوزاده‌ی «آشوکا»

    حالا دزدانه به خلوتم می‌آید از میان کوچه‌های تنها

    همراه با سایه‌های سربرآورده‌ی سنگین با سکوت!‏

    و هنوز در ایوان من می‌نشیند خیره در پهنای دشت!‏

    جایی که سبزی‌ زمین

    هلاک از هوش می‌رود در رنگ‌پریدگی‌یِ بی‌چون و چرای آسمان!‏

    *
    *
    *
    *
    *
    *

    خانم! سبد شما سنگین است.‏

    دست‌هایتان خسته‌اند ‏

    چه فاصله‌ای را رهسپار شده‌ای

    به اشتیاق کدامین فایده؟

    راه دراز است و زمین، داغ در نور آفتاب.‏

    ببین! دریاچه عمیق است و لبریز!‏

    آب تیره‌اش بسان چشمان کلاغ است.‏

    کرانه‌ها سرازیرند و لطیف با چمنزار

    غوطه‌ور کن خستگی‌یِ پاهایت را درون آب.‏

    باد نیمروز، انگشتانش را از لای موهای تو گذر خواهد داد

    کبوتران ترانه‌های خوابشان را خواهند خواند

    برگ‌ها زمزمه خواهند کرد، رازهایی را که در سایه‌ها لانه کرده‌اند.‏

    چه اهمیت دارد اگر ساعت‌ها می‌گذرند و آفتاب غروب می‌کند

    که راه، از میان سرزمین متروک، گم باشد در نوری پریده‌رنگ؟

    خانه‌ام آن‌جاست.‏

    پهلوی پرچینِ غرقِ در گل‌های حنا

    تو را بدان‌جا خواهم برد

    بستری برایت مهیا خواهم نمود و روشنایی چراغ.‏

    سحرگاه

    وقتی پرنده ها از خواب بیدار می‌شوند

    با جوشانده‌ی شیر دوشیده شده از گاوها

    تو را بیدار خواهم نمود.
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾

    شعر ^گذار^

    بازار که تعطیل می‌شود در گرگ و میش و
    همگان به خانه بر می‌گردند
    من کنار راه می‌نشینم
    تا تماشا کنم قایق رانی تو را
    گذار آب تیره با کورسوی غروب بر فراز بادبان تو را!
    تو را می‌بینم خموش
    ایستاده کنار سکان و ناگهان
    چشمانت را شکار می‌کنم که خیره بر منند
    من رها می‌کنم شعرم را و گریه برای تو
    تا ببری مرا
    از این میانه با خود.
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    شعر ^وطن^

    آن‌جا که اندیشه بی‌واهمه است و سر، برافراشته است
    آن‌جا که دانش رهاست
    آن‌جا که جهان پاره‌پاره نیست با دیوارهای باریک خانه‌ها
    آن‌جا که واژگان از ژرفای حقیقت سرمی‌رسند
    آن‌جا که کوشش‌های نستوه
    بازوانشان را در امتداد تکامل دراز می‌کنند
    آن‌جا که جریانِ روشنِ خرد
    گم نکرده راهش را در شنزارِ دلگیرِ عادتی مرده
    آن‌جا که اندیشه با اراده‌ی تو
    به پیش رانده می‌شود درون پندار و کردارِ تا همیشه گسترده
    در چنین بهشتی از آزادی
    ای پدر!
    بگذار کشورم بیدار شود.
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    شعری از دفتر شعر ^واپسین نوشته ها^

    آفتاب زبانه می‌کشد بر این بعدازظهرِ غریب!
    من خیره بر صندلی‌یِ خالی!
    هیچ تسلایی نمی‌یابم آن‌جا،
    در سـ*ـینه‌اش صدای پی‌در‌پی‌یِ سرخوردگی می‌پیچد.
    آوای بی‌هودگی انباشته گشته با افسوس:
    پیغام می‌گریزد.
    بسانِ چشمانِ غم‌انگیز سگی بی‌صاحب،
    سوگوارِ قلبی که نمی‌تواند دریابد چه بر سرش آمده و چرا !
    چشمانش هر روز و شب بی‌هوده جستجو می‌کند،
    صندلی با اندوه بسیارش سخن می‌گوید،
    دردِ گُنگِ بی‌هودگی می‌گسترد درین اتاقِ بی تو!

     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    در سایه های عمیق جولایِ بارانی
    با گام های پنهانی
    تو عابرترینی!
    سکوت
    بسان شب می فریبد بینندگان را.
    امروز
    بامداد، چشم هایش را بسته است
    بی اعتنای صدا زدن های پی در پی باد پر آوای مشرق!
    و کشیده لحافی ضخیم به روی آسمانِ همیشه بیدار.
    درختستان
    آرام کرده آواهایش را،
    وَ درهای تمام خانه ها بسته است.
    در این خیابان های بیابان شده
    تو مسافری تنها بوده ای
    آه، ای تنها رفیق من!
    محبوبه ام!
    دروازه های خانه ام گشوده اند
    بسان یک رویا گذر مکن!
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    من به میهمانیِ جهان فراخوانده شده ام
    پس خجسته است هستی ام
    چشمانم دیده اند و گوش هایم شنیده اند
    سهم ام ازین ضیافت این بود که بنوازم
    بر روی سازم،
    وَ به کار بستم تمام توانم را.
    حالا می پرسم:
    «آیا سرانجام سرمی رسد زمانی که من از راه برسم،
    چهره ات را ببینم،
    وَ درود خاموشم را نثارت کنم؟»
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    شعری از مجموعه ^عبور^

    اگر عشق حرام گردیده بر من
    پس چرا صبح، سـ*ـینه اش را می گشاید در آوازها؟
    و چرا این زمزمه ها هستند؟ - که باد جنوب می پراکندشان میان برگ های نوزاد!
    اگر عشق حرام گردیده بر من
    پس چرا نیمه شبان تاب می آورد درد ستارگان را در سکوتی مشتاق؟
    و چرا این قلب نادان
    آرزویش را بی پروا می افکند به دریا؟ - به دریایی که پیدا نیست انتهایش بر کسی!
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    ابرها انبوه بر ابرها و آن سیاهی ها​
    آی عشق!
    چرا همیشه تنها بیرون تمام درها منتظرم می داری؟
    در لحظه های شلوغ کار نیمروز من همراه انبوه مردمم،
    اما درین روز تاریک غریب
    تنها چشم انتظار توام!
    اگر چهره ات را نشانم ندهی
    اگر رهایم کنی کاملن کنار
    نمی دانم چگونه بگذرانم این همه طولانی را، ساعت های بارانی را !
    من خیره به دوردست خاکستری آسمان
    وَ قلبم آواره و نالان
    با باد بی قرار.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا