نقد رمان نقد و معرفی رمان ورود به قصر پریان| فاطمه واحدی کاربر انجمن نگاه دانلود

از نظر شما رمان در چه سطحی است؟


  • مجموع رای دهندگان
    9

فاطمه واحدی

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/22
ارسالی ها
254
امتیاز واکنش
2,728
امتیاز
371
محل سکونت
میون سرزمین نت ها
رمان ورود به قصر پریان
نام نویسنده:
فاطمه واحدی
ژانر: تخیلی / فانتزی
خلاصه: قصه درباره ی یک پری است پری ای با صدای گوشنواز ولی عجیب که تا به حال هیچ پری ای در سرزمین پریان سفید نداشته و نخواهد داشت ، پری ساده دل قصه ما با پیدا کردن رودخانه اصلی ممنوعه به ماجراهای اسرار آمیزی می رسه ، زمانی که مثله همیشه قصد ورود به رودخانه را دارد اتفاقی می افتد که نباید بیفتد و همین باعث می شود پری مهربان و ساده دل ما به نقشه های کثیف شیطان بزرگ راه پیدا کنه ، چیز هایی که می فهمه ، یاقوت سفید و راز نداشتن بال و خیلی چیز های دیگر ...
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • آیدا.ف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    5,830
    امتیاز واکنش
    35,457
    امتیاز
    1,120
    سن
    20
    سلام عزیزم.
    می خواستم یک نقد اساسی برای رمانت بنویسم که زود تر ایرادهاش رو بر طرف کنی، اما متاسفانه چیزی از رمانت نفهمیدم. سوالهایی که برای پیش اومده رو توی متن می گذارم.

    از جا بلند شد ، دستام رو از طناب آویزون کرد(چه طنابی، خواننده فکر می کنه اون رو با طناب بستند و می خوان بکشنش، منظورت دقیقا چیه؟ و این که اونها کجا هستند؟) و گفت: این دفعه می بخشمت ولی باید خوب همه ی کتاب رو زیر و رو بکنی ، فهمیدی؟


    فریاد غول ها(کدوم غول؟-توضیح لازمه) در اومد ، نگاهش ثابت ماند روی لبخند درازی که هی هم داشت کش می یومد ، و دندان های بی شمار ، با وحشت کنار رفت ، چهره چشمک بود ، که گفت: سلام بچه ها.-من اصلا اینجا رو نفهمیدم-


    انگشت اشاره اش را به سمت در گرفت ، اما چشمک دم پشمالوی سبزش رو تکان داد و گفت: چقدر خوشگل شدی ، هارا را را را.←ها را را را یعنی چی؟


    می دانست او از این تعریف های بی خودی خوشش نمی آید ، و وقتی این گونه می شدم ، پرهایش تکان می خورد.
    (اینجا اول فعلتو سوم شخص کردی، بعد اول شخص، بعد سوم شخص. کلا بی ربط شد:/)


    دست هایش از طناب آویزان شد و خود را آماده کرد برای پرشی جانانه ، ول شد ، جای فریاد نداشت ، پایین پرید سرش بسی شلوغ بود ، جلوی در رو بهخانم بایره آنو ایستاد و با بی حوصلگی و بهانه تراشی گفت:خانم بایره آنو ، من ... راستش کار داشتم
    (کدوم طناب؟ کی اینکار و کرد؟ بایره آنو کیه؟ اونا کجان؟)

    این هم یک تفاوت بین انسان ها و پریان بود ، پری ها خود می خوابیدند ، می خوردند ، ولی ، آن ها توان ظلم نداشتند و نیز توان دروغ گفتن هم نداشتن.
    (هی از ، استفاده کردید و بی مفهوم شد.)

    نارنجی رنگ بود ، دستانش را به معنای چی بالا برد ، و رو به او ور ور کنانی گفت: خوب راستش کار داشتم ، برنامه ام هم ، اول پروانه ها بعد عنکبوت ، بعد می رم برای عبادت ، بعدشم هم برای تولید گرده و در آخر هم ... استراحت ، اما از نظرم اصلا منصفانه نیست ، کار کار کار کار کار کار کار ...
    نفسش گرفت: کار کار کار ، استراحت ...
    نفسی چاق کرد و گفت: خسته نشدم ، اما ای کاش ، فرشته بودم ، اون ها راحت تر از ماها هستند ، یا مثلا یک انسان اصلا دلم می خواد ، فرشته باشم ، امروز هم ....
    گل نارنجی رنگ خسته از ورور های او ردش کرد داخل ، زمانی که حرف می زد صدای دینگ دینگ از خود در می آورد که سر هر موجودی را درد می آورد ، او هم ناراحت از حرکت گل بی حوصله گفت: من یک راست می رم خونه بعدش ...
    نگاهی به گل کرد نمی توانست حرف دیگری بزند ، وارد باغ شد ، رنگ را برداشت کنار پروانه ها گذاشت ، ور ور می کرد و بال پروانه را رنگ می زد ، پروانه ی بی چاره دست آخر با بالی نصفه و نیمه راهی شد ، بعد از رنگ زدن چند پروانه ، نوبت عنکبوت ها بود ، داخل خانه ی او که شد باز هم ور ور کنان تار پاره ی عنکبوت را گرفت ولی آن قدر حواس پرت بود که به جای کمک به عنکبوت
    تار را پاره تر کرد ، و زمان غذا دادن به او نیز ، همه ی غذا ها را برای گل از ریخت ، اکنون با خستگی گفت: وای خیلی خسته شدم بهتره برم خونه ، نوبت عبادته ولی من خسته ام ، باید برم برای عبادت ، نمی شه که نرم ، اگه که اون عنکبوت حواس پرت غذاش رو خورده بود و تارش رو هم از اول پاره نکرده بود یا اون پروانه اون قدر تکون نمی خورد کارم اینقدر سخت نمی شد ، امان از این ها ، چقدر حواس پرت هستند.
    ورور کنان رفت و وارد باغ سبز شد روی زمین نشست چشم هایش را بست و دستانش را در هم قفل کرد ، صدای دینگ دینگ پری ها ، برای زمانی آرامش بخش شد ، زمان عبادت همه چیز آرامش بخش بود ، مدتی که گذشت ، گل ها باز شدند و پریان با لباس سفید ظاهر شدند ، آن ها هدیه هایی از فصل بهار بودند ، پری هایی تازه به دنیا آمده ، هر کدام به سویی رفتند ، یکی به سمت ، سایراسا ، آمد و از تلا پرسید ، سایراسا نیز به او پاسخ داد ، حال دیگر باید به ....
    (از اینجا تا آخر پست، هیچی معلوم نبود.
    1-چه کسی رفت توی باغ؟
    2-مگه زاویه دیدش اول شخص نبود، پس جور شد سوم شخص، حالا گیریم که اول شخص باشه، گوینده می ره دنبال یک نفر و درباره کاراش حرف می زنه؟ منطقیه؟
    3-نفسش را چاق کرد یعنی چی؟
    و...)
    دیگه ادامه اش رو نخوندم، چون هیچی نمی فهمیدم.

    بعد بهتر بود راجب ظاهر اون کسی که نیمه سگ و حیوان بود و دختری که طاووس بود، توضیح می دادید. من حتی یک ذره هم نمی دونم چه شکلین؟

    و راستی آخرش گفتید"قدر پستامو ندونین، نمی زارم هاااا"
    1-اگه منظورتون این بود که بیان توی صفحه شخصیتون و نظر بدن، باید بگم چون رمانتون تازه شروعه و جایی هم تبلیغش نکردین، برای همین هم مطرح نیست و همچنین ایراد هایی داره، کم پیش میاد کسی تقدیر کنه:-) این اتفاق فقط برای رمان های فوووووووووق العاده عالی و حرف ای میفته. مثل رمان راز شاهزاده شهر جادو.
    2-و یا اگه منظورتون از قدر دونستن تشکر کردن پست هایه، باید بگم اول تعداد بازدید کننده ها رو با تبلیغ بالا ببرید، بازدید کننده ها همین جوری زیاد نمیشن.
    3-پست های رمانتون رو بیش تر کنید تا بازدید کننده هاش هم بیش تر شه.
    4-راستی، اسم و خلاصه رمانتون خیلی جذب کننده نیست. درستش کنید.
     

    فاطمه واحدی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/22
    ارسالی ها
    254
    امتیاز واکنش
    2,728
    امتیاز
    371
    محل سکونت
    میون سرزمین نت ها
    عزیزم خیلی ممنون از انتقادات سازندت . من رمان رو تغییر دادم و برای جذاب شدنش اتفاق هایی که باید در آینده رخ می داد رو در ابتدا نوشتم و همین طور تمام نقد هایی که کرده بودی
     

    آیدا.ف

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/07
    ارسالی ها
    5,830
    امتیاز واکنش
    35,457
    امتیاز
    1,120
    سن
    20
    سلام،رمانت عالی شده فقط اواخر پست اول نوشته بودی "چند انسان" که به نظر می شد "انسان ها" بهتر بود:-)
    ↓↓↓↓
    سریع به داخل باغ گل ها رفت. نفس عمیقی کشید آن کلمات "امممم" و"آهان" را از زبان چند انسان شنیده بود.
    و ای کاش اندازه بچه غول ها رو می گفتید، چون ما بچه غول های خیلی بزرگ و یا متوسط اما با ظاهری عجیب داریم و...

    دیگه هیچ ایرادی نداره از نظر من، واقعا عالی شده:aiwan_light_heart::aiwan_light_heart::aiwan_light_heart:
     

    ELIFA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/12
    ارسالی ها
    536
    امتیاز واکنش
    19,053
    امتیاز
    704
    سن
    21
    محل سکونت
    Moo...n
    سلام.
    نـــــــام رمان
    افسانه دختر طاووس عنوان داستان توعه.خب افسانه که پشت عنوان میاد قشنگ نشون میده که داستانت تخیلیه و کسایی که بدنبال رمان تخیلی هستن، میان سراغ رمان تو از جمله خودم!!من که مشکلی تو عنوان رمانت نمیبینم. اما خلاقیت حد و مرزی نداره دوست عزیز. گاهی اوقات اسم هایی هستن که واقعا ذهن آدم رو به چالش میکشونن.تو باید بگردی بدنبال چنین اسم هایی.اگر بتونی چنین کاری رو انجان بدی خیلی بهتر میشه.۷۸%

    ژانـــــــــر
    این ژانر، ژانر مورد علاقه ی منه و بخاطر همین اومدم سمت رمانت.چون ژانر یه چیز انتخابیه پس من بهت ۷۰%میدم.البته اشتباهی که ما نویسنده ها از جمله خودم میکنیم اینه که فکر میکنیم ژانر تخیلی و عاشقونه و یا فانتزی کافیه.اما حتما اینجا باید یه ژانر مکمل وجود داشته باشه.نمیدونم....مثلا طنز و یا جنایی و یا هر چیر دیگه.

    قلـــــــم
    نوع نوشتنت رو خیلی دوس دارم چون آدم رو یاد رمان های دوس داشتنی و رمانتیک میندازه.تو میتونی با این نوع قلم با خواننده رابـ ـطه خوبی برقرار کنی. البته اینمورد توی پست های اولت هویدا بود. البته زاویه دید تو مناسبه.سوم شخص زاویه ی بسیار مناسبیه چون میتونی حالات همه شخصیت ها رو توصیف کنی.اما یه چیز...بیشتر اطرافت رو توصیف کن تا چهره ها رو. از نظر من اینکه اطرافتو به چیز هایی تشبیه کنی خیلی جذاب وگیرا میشه.مثلا پلی به استحکام درخت های بلند که در زمین ریشه دوانده اند و یه اینجور چیزی.اما اگه قبل از گذاشتن پست چند بار جمله هات رو بخونی متوجه این میشی که کلمات رو زیاد تکرار کردی. نویسندگی یعنی بازی با کلمات.میتونی از کلمه های مترادف استفاده کنی.۶۶%

    دیـــــالوگ
    دیالوگ هات توی پست اول رمانت خیلی با نوع نوشتنت همخوانی داشت.همیشه اولین اولین حرف ها توی رمانت باعث میشه که خواننده تصمیم خودش رو برای یه تصمیم جدی واسه خوندن بگیره.اولین دیلوگت مربوط میشد به یه شخصیت مهم داستان که با خودش و حیوانات دیگه حرف میزد.میشه گفت توی این مورد هم جای پیشرفت زیادی داری.مثلا میتونی شروع داستانتو با یه دیالوگ شروع کنی.البته این فقط یه نظره.چون اون موقع همه چیز برای خواننده مثل روز روشن نیست و واسه پیدا کردن حواب های توی ذهنش مجبور به خوندن داستان و ادامه اون میشه..البته پست های بعدی رو که هنوز نذاشتی رو نمیدونم و امیدوارم همینطور باشه.در کل دیالوگ های دلنشینی داشتی!!۸۱%

    نکــــاتــــی دیـــگر
    وقتی رمانت رو میخونم یاد کارتون های پریا میفتم.یه پری زیبا که در یه دنیای زیبا زندگی میکنه.اما توی هیچ دنیایی راحتی ابدی نیست.اگه رمانت مخصوصا پست های اول کاملا معمولی سپری بشه حوصله نویسنده رو سر میبره.سعی کن خواننده رو کم کم با موضوع آشنا کنی.این رمان مخصوص کسایی با روحیه لطیفه.فقط یه چیز!هیجان نمک داستانته. اصلا این یه مورد رو یادت نره...
    و بیشتر حالات شخصیت ها رو توصیف کن.اینکه خوشحالن یا ناراحت.ولی این پایان کار نیس.تو باید جوری حالات رو توصیف کنی که من خودمو جای اون تصور کنم.

    با عرض معذرت
    به امید قلمی زیبا، گیرا و بهتر
    منتقدی بی ریا در رمان های تخیلی.
    دوستدار شما ELifa
    :)
     
    آخرین ویرایش:

    ANDREA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    4,712
    امتیاز واکنش
    68,494
    امتیاز
    976
    سن
    22

    mahta_si

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    14
    امتیاز واکنش
    47
    امتیاز
    41
    با وجود نقد های سازنده دوستان
    میتونم اینو بگم
    که به جمله بندی ها دقت کنید
    یه جاهایی یه جمله اولش کتابی و ادامشو عامیانه نوشته بودین
    جمله بندی خیلی مهمه میزان وقتی که نویسنده برای نوشتنش گذاشته رو مشخص میکنه
    به امید پیشرفتتون در نوشتن
     

    فاطمه واحدی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/22
    ارسالی ها
    254
    امتیاز واکنش
    2,728
    امتیاز
    371
    محل سکونت
    میون سرزمین نت ها
    بله عزیزم، راستش من از اول رمان رو ادبی نوشتم ولی از جایی که خواننده های رمان اکثرا عامیانه پسندن مجبور به ویرایش رمان شدم
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    بالا