سیا:-ای جونم بوی قرمه سبزی میاد.فک کنم از هیجده سالگیم تا الان قرمه سبزی نخوردم.
خندیدم.
-بیا بخور نوش جونت.
سیام عین وحشیا حمله کرد سمت میز.جوری که میز دو سه سانتی رفت سمت کابینت.
-حس(این مخفف تره)اینو از تیمارستان آووردی یا وحشی خونه؟
حسام:-حس و مرض.بازم حسی بهتر بود.از همون قبرستونی که تورو آووردم.
رید به شخصیتمون رفت.
-ممنون ازت.
حسام:-خواهش.
سعید نفس حرصی ایی میکشه و میگه:
سعید:-خب آخه احمق من.تو گوشت دوس نداری به درک.ما که دوس داریم چه گناهی کردیم که تو توی قرمه سبزیت نمیریزی؟صد بار گفتم تکرار کن بقیه عاشق گوشتن من به درک.
چپولی نگاش کردمو پشت سرمو با انگشت شصتم خاروندم.
-باز گوشت یادم رفت؟
حسام با حسرت گفت:
حسام:-آره.
آبستا:-نوچ نوچ نگاش کن اعصاب نداره ها وگرنه تیک نداشت.
آبستا:-کسایی که تیک دارن اعصاب درست و حسابی ندارن.
آبستا:-اونایی که تیک خنده دارن فک میکنن خیلی جذابن شما چطور؟
دگ کلافم کرده بود.یهو بی اختیار با صدای بلند گفتم:
-میگن حلال زاده به داییش میره.
با دیدن نگاه همه روم خجالت کشیدم.اگه زندایی ناراحت شه چی؟وللش هر چه بادا باد.
با دستم به آبستا اشاره کردمو یکمم دستمو به حالت خاک تو سرت تکون دادم:
-دایی این هر کجا هستی بدون این راه و رسم زندگی نیس.هم خودت میترشی هم خواهر زادت.
-میشه ناهارو من درستش کنم؟
نیما(با خنده):-ننه نده دست این که هممون رو به کشتن میده.
آخ که نسرین جون چقدر از کلمه ”ننه” بدش میاد.
نسرین جون(با جیغ):-نیما میکشمت صد بار گفتم بهم نگو ننه.از لج توام شده ناهار امروز با نگینه.
نیما:-از الان زنگ بزنیم آمبولانس که قراره تو بخش مسموم شدگان بستری شیم.
-ما اصن بخشی به اسم مسموم شدگان نداریم.
نیما:-وا پس اسهالیا رو کجا میبرن؟
-اسهالیا چه ربطی به مسمومیت داره؟
نیما:-عه عه عه ببخشید اصن حواسم نبود اشتباه شد. خب پس مسموم شدگان رو کجا میبرن؟
خنثی نگاش کردم:
-میبرن بخش اعصاب کنار آی سی یو.
نیما:-جدی؟
-آخه خل و چل بخش اعصاب و آی سی یو کنار همن؟ بعدشم مسمومیت چه ربطی به اعصاب داره آخه.
نیما:-چبدونم.
-مسموم شدگان رو میبرن اورژانس.
نیما:-آهان خوب زودتر میگفتی.
-مثل همیشه پایه فیلم ترسناک هستی دگ؟
سعید(هیجانی تر از خودم):-دیوونه اینم سواله؟هزار پایتم.
-ما هزار پایه نداریم ولی یه هزار پا داریم به اسم سعید که راه میره همه میگرخن در میرن.
سعید:-خب بابا همون چهار پایتم.
همه بچه ها:-آخیش مغزمون پوکید.
با خنده گفتم:
-دستم درد نکنه نجاتتون دادم.
بچه ها:-دستت درد بکنه انگشتر جون.
چپ چپی رفتم و به اونی که صداش بلندتر بود گفتم:
-خواهش میکنم بلند گو جونم(هستی رو میگم).
هستی:-بلند گو عموته نکبت.
با ادا اصول گفتم:
-عموم دگ جون نداره فیرتیقش رو بکشه بالا چه برسه به داد زدن اونم با این صدا.
با عشـ*ـوه حرف میزدم و سر و دستم رو هماهنگ تکون میدادم.بچه ها پوکیده بودن از خنده به قول الی پاچیدن.
-سعییید من شیر کاکائو میخوام.
حدیث:-ای درد دختره نکبته...امروز دوتا شیر کاکائو تو مدرسه خوردی.
نیما:-یکیم تو خونه.
بهار با ابرو های بالا رفته گفت:
بهار-یکیم تو ماشین خورده.
الی:-الان رگ این رو بزنیم جای خون شیر کاکائو میریزه.