- عضویت
- 2016/12/05
- ارسالی ها
- 3,432
- امتیاز واکنش
- 23,507
- امتیاز
- 746
- سن
- 21
خب خب میریم سراغ خلاصه:
داستان درباره پسری به نام مهرداده که یک دورگه جن و انسان هست.او وسط یک عملیاتی مهم و حیاتی گم میشود و دوستانش توسط موجودات پلید گرفتار و شکنجه میشوند.اما به راستی مهرداد کجاست که هیچکس از او خبر ندارد؟
سیر داستان:
داستان از جایی شروع میشه که عشق مهرداد که نامش ناهیده شکنجه اش توسط موجود پلید تمام میشود و اون موجود میره از اتاق بیرون.ناهید به دیوار تکیه میده و شروع به مرور خاطرات میکنه.مهرداد و ناهید با دوستانشون نشستن و دارن باهم شوخی میکنن و میخندن،که مهرداد رو به دفتر معلم میخوان.دوستاش با شوخی میگن که باز چه گندی زده و اینا و اون با خنده میره به دفتر معلم.بعد به اتاق معلم دوست داشتنیشان میره و وقتی داشت رو صندلی مینشست،معلم بدون مقدمه میگه که کسی که دنبالش بودن اونه.آنها خیلی وقت بود دنبال کسی بودن که قدرتی خاص دارد که میتواند موجودات پلید و شیاطین را در سرزمین مخصوصشان یعنی ساواگا زندانی کند.آنها متوجه شده بودند که آن فرد در اکیپ مهرداد اینا هست و بعد کلی تحقیق متوجه شدند آن فرد مهرداده.بعد از کمی حرف زدن،مهرداد پیش د ستاش برمیگرده و موضوع رو بهشون میگه.دوستاش هیجان زده کمکش میکنن که وسایلش رو جمع کنه و در سفر همراهیش میکنن.چند روز بعد که به وسط راه رسیدن،نصفه شب بیدار میشن و میبینن مهرداد غیبش زده و بعد چند دقیقه که صدای سوت عجیبی میپیچه،شیاطین و موجودات پلید به دوستان مهرداد حمله میکنن و دوستانش را گرفتار میکنن،هر روز شکنجه شان میدهند تا آنها بگویند مهرداد کجاس.بعد که ناهید این خاطرات رو مرور میکنه،نوری گوشه اتاق میپیچه و مهرداد ظاهر میشه.بعد نجات دادن ناهید،دوباره تلپورت با نور میکند بقیه دوستانش را نجات میدهد.بعد برای آنها تعریف میکند که فرشتگان وقتی متوجه شدند موجودات پلید و شیاطین میخواهند به ماشین حمله کنند،مهرداد را با خود به سرزمینشان میبرند و تعلیم میدهند و چگونگی استفاده از قدرتی که او دارد را به او یاد میدهند.آنها به سرعت به سمت دروازه ساواگا حرکت میکنن.او و یکی از دوستان جادوگرش سعی در باز کردن دروازه دارن و بقیه آنها را پوشش میدهند تا بتوانند راحت دروازه را باز کنند.ناگهان طلسمی مرگ بار آنها را دربر میگیرد و شیاطین میخندند.آنها دروازه را طلسم کرده بودند تا هر کی به دروازه نزدیک شد بمیرد.همه آنها روی زمین می افتند و شیاطین فکر میکنن که آنها مردند.بدن بی جان آنها را به ساواگا پرت میکنن و از آنجا میروند و دروازه را دوباره طلسم میکنن(اینجا طوری باید نوشت که خواننده فک کنه مهرداد و دوستاش واقعا مردن ولی درواقع نمردن و ما بعد از نوشتن این قسمت،نوشتن رو قطع میکنیم و بقیه رو به جلد دوم میسپاریم)
اگر نظری دارین میتونین تو پروفم بگین یا اگه قسمت جالبی که میتونه قسمت خوبی واسه رمان باشه تا اضافه شه خوشحال میشم بگین.
(۱-دوستان چون ژانر تخیلیه میتونین از ذهن خودتون موجودات جدید اختراع کنین.
۲-میتونین بین توضیحاتی که من دادم(خلاصه رو کلی گفتم)اتفاقات جدیدی اضافه کنین تا سیر داستان هیجان انگیز باشه)
شخصیت ها:
مهرداد و ناهید:دورگه جن و انسان و عشق هم
آتنا و سینا:جادوگر و خواهر برادر
شهروز:فرزند الهه و خدای جنگ
و یه نکته دیگه اینکه اونها تو مدرسه ای درس میخوندن که همه موجود ماورایین.
داستان درباره پسری به نام مهرداده که یک دورگه جن و انسان هست.او وسط یک عملیاتی مهم و حیاتی گم میشود و دوستانش توسط موجودات پلید گرفتار و شکنجه میشوند.اما به راستی مهرداد کجاست که هیچکس از او خبر ندارد؟
سیر داستان:
داستان از جایی شروع میشه که عشق مهرداد که نامش ناهیده شکنجه اش توسط موجود پلید تمام میشود و اون موجود میره از اتاق بیرون.ناهید به دیوار تکیه میده و شروع به مرور خاطرات میکنه.مهرداد و ناهید با دوستانشون نشستن و دارن باهم شوخی میکنن و میخندن،که مهرداد رو به دفتر معلم میخوان.دوستاش با شوخی میگن که باز چه گندی زده و اینا و اون با خنده میره به دفتر معلم.بعد به اتاق معلم دوست داشتنیشان میره و وقتی داشت رو صندلی مینشست،معلم بدون مقدمه میگه که کسی که دنبالش بودن اونه.آنها خیلی وقت بود دنبال کسی بودن که قدرتی خاص دارد که میتواند موجودات پلید و شیاطین را در سرزمین مخصوصشان یعنی ساواگا زندانی کند.آنها متوجه شده بودند که آن فرد در اکیپ مهرداد اینا هست و بعد کلی تحقیق متوجه شدند آن فرد مهرداده.بعد از کمی حرف زدن،مهرداد پیش د ستاش برمیگرده و موضوع رو بهشون میگه.دوستاش هیجان زده کمکش میکنن که وسایلش رو جمع کنه و در سفر همراهیش میکنن.چند روز بعد که به وسط راه رسیدن،نصفه شب بیدار میشن و میبینن مهرداد غیبش زده و بعد چند دقیقه که صدای سوت عجیبی میپیچه،شیاطین و موجودات پلید به دوستان مهرداد حمله میکنن و دوستانش را گرفتار میکنن،هر روز شکنجه شان میدهند تا آنها بگویند مهرداد کجاس.بعد که ناهید این خاطرات رو مرور میکنه،نوری گوشه اتاق میپیچه و مهرداد ظاهر میشه.بعد نجات دادن ناهید،دوباره تلپورت با نور میکند بقیه دوستانش را نجات میدهد.بعد برای آنها تعریف میکند که فرشتگان وقتی متوجه شدند موجودات پلید و شیاطین میخواهند به ماشین حمله کنند،مهرداد را با خود به سرزمینشان میبرند و تعلیم میدهند و چگونگی استفاده از قدرتی که او دارد را به او یاد میدهند.آنها به سرعت به سمت دروازه ساواگا حرکت میکنن.او و یکی از دوستان جادوگرش سعی در باز کردن دروازه دارن و بقیه آنها را پوشش میدهند تا بتوانند راحت دروازه را باز کنند.ناگهان طلسمی مرگ بار آنها را دربر میگیرد و شیاطین میخندند.آنها دروازه را طلسم کرده بودند تا هر کی به دروازه نزدیک شد بمیرد.همه آنها روی زمین می افتند و شیاطین فکر میکنن که آنها مردند.بدن بی جان آنها را به ساواگا پرت میکنن و از آنجا میروند و دروازه را دوباره طلسم میکنن(اینجا طوری باید نوشت که خواننده فک کنه مهرداد و دوستاش واقعا مردن ولی درواقع نمردن و ما بعد از نوشتن این قسمت،نوشتن رو قطع میکنیم و بقیه رو به جلد دوم میسپاریم)
اگر نظری دارین میتونین تو پروفم بگین یا اگه قسمت جالبی که میتونه قسمت خوبی واسه رمان باشه تا اضافه شه خوشحال میشم بگین.
(۱-دوستان چون ژانر تخیلیه میتونین از ذهن خودتون موجودات جدید اختراع کنین.
۲-میتونین بین توضیحاتی که من دادم(خلاصه رو کلی گفتم)اتفاقات جدیدی اضافه کنین تا سیر داستان هیجان انگیز باشه)
شخصیت ها:
مهرداد و ناهید:دورگه جن و انسان و عشق هم
آتنا و سینا:جادوگر و خواهر برادر
شهروز:فرزند الهه و خدای جنگ
و یه نکته دیگه اینکه اونها تو مدرسه ای درس میخوندن که همه موجود ماورایین.
دانلود رمان های عاشقانه
سایت دانلود رمان نگاه دانلود
آخرین ویرایش: