رمان سه گانه ساواگا جلد اول | کار گروهی تمامی کاربران نگاه دانلود

فاطمه تاجیکی

مدیر بازنشسته
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/06
ارسالی ها
2,423
امتیاز واکنش
47,929
امتیاز
956
محل سکونت
بندرعباس
این پست نوشته شد توسط
" @فاطمه تاجیکی "

"حال"
به قدم هایش سرعت بخشید.باید هرچه سریعتر از آن جنگل لعنتی بیرون می رفت.
جنگل لحظه به لحظه تاریک تر میشد درختان سر به فلک کشیده وحشت جنگل را چندبرابر کرده بودند.
مهرداد لبخندی از خوشحالی زد، زیرا توانست آخر جنگل را ببیند هرچه به آخر جنگل نزدیک تر میشد خوشحالی اش نیز بیشتر میشد. ده متر مانده بود از این جنگل لعنتی بیرون برود که صدای نازک زنانه قدم هایش را سست کرد! سرجایش ایستاد اما برنگشت.
-مهرداد نمیخوای برگردی منو ببینی؟
چشمان مهرداد از خوشحالی برق زد!بی توجه به احساس خطری که تمام وجودش را فرا گرفته بود به سوی صدا بازگشت اما، از جایش تکان نخورد!
مهرداد با لبخند لب زد.
-ناهیدم!
ناهید لبخند دل فریبی زد و در حالی که به چشمان قهوه ای مهرداد خیره بود گفت:
-کجا بودی مهرداد؟دلم برات تنگ شده بود!
مهرداد:عزیزدلم منم دلم برات تنگ شده بود بچه ها کجان چرا پیشت نیستن؟!
و مشکوک به ناهید خیره شد.ناهید خون سرد یک قدم نزدیکتر آمد و گفت:
-بچه ها بیرون جنگلن من نتونستم بیشتراز این صبرکنم اومدم دنبالت!
مهرداد خشمگین از لای دندان های بهم چسبیده اش غرید:
-تنهایی اومدی؟ نگفتی ممکنه بلایی سرت بیاد؟چرا سینا یا شهروز همراهت نیومدن!؟
ناهید با بغض گفت:
-به جای دستت درد نکنه است؟
و پشتش را به مهرداد کرد.مهرداد نفس عمیقی کشید و یک قدم به سمت ناهید برداشت که با فکری که به ذهنش خطور کرد بی حرکت ایستاد.ناهید پشت به مهرداد ایستاده بود و منتظر آمدن مهرداد بود.
مهرداد با خود اندیشید"چگونه آنها میدانستند که من در این جنگل هستم!؟"
با پریشانی تمام افکارش را دور، ریخت و به سمت ناهید رفت ده قدم مانده بود به ناهید برسد که با صدای یاشا سرجایش بی حرکت ایستاد:
-
A muiatto
یه دورگه
An albino
یه آدم زال
A mosquito
یه حشره
نرو،نرو! اون ناهید نیست،دختر ابانیس فرمانده دوم شیاطینه نرو!
مهرداد خشمگین دستش را به سمت سلاحش برد که با صدای دوباره یاشا دستش را، انداخت:
-الان وقت عمله مهرداد بدون سلاح باید اینکارو بکنی!از قدرت های درونیت استفاده کن و رینی رو بکش!
مهرداد متعجب در ذهنش تکرار کرد"کدام قدرت؟!"
یاشا در حالی که صدایش دورتر میشد گفت:
-قدرت درونیت به قلبت رجوع کن مهرداد تو میتونی!
مهرداد سری تکان داد و با خودش گفت"استرس جایی نداره،ترس جایی نداره من یک مردم و میتوانم این شیطان را شکست بدهم"
مهرداد پوزخند صدا،داری زد که رینی متعجب شد اما به سمت مهرداد بازنگشت.
مهرداد با صدای تمسخر آمیز گفت:
-نمیخوای که باور کنم تو ناهید منی؟ها رینی خانوم؟
رینی نیشخندی زد و به سمت مهرداد بازگشت
چهره اش در آنی تغییر کرد موهای بلند مشکی،پوست سبزه سبزه چشمان درشت مشکی و لباس سر تا پا سیاه.مهرداد متعجب گفت:
-تو چشم داری؟!
رینی هستریک خندید و گفت:
-اوه جناب مهرداد توقع داشتی منم مثل سربازامون چشم نداشته باشم؟نچ نچ من و اربـاب زاده ها چشم داریم پسر.
مهرداد چشمانش را ریز کرد حال باید چه کند؟!
درحال فکر کردن بود که یک شاخه تنومد از درخت سمت چپش پایین آمد و به سرعت به سوی مهرداد حرکت کرد مهرداد متعجب و بی توجه به خنده های وحشتاک رینی دستش را بالا آورد و به سمت شاخه تنومند دراز کرد و چشمانش را بست. هرچه منتظر ماند خبری از شاخه درخت نبود، و همچنین صدای خنده رینی قطع شده بود!
چشمانش را باز کرد و دستانش را پایین اورد متعجب دید که شاخه ریز ریز شده و روی زمین افتاده است!
رینی متعجب گفت:
-چطور ممکنه؟!
مهرداد که خود نیز متعجب شده بود اما خونسرد گفت:
-اوه رینی جون توقع نداشتی که قدرت های خاص خودم رو نداشته باشم؟
رینی فریاد زد :
-میکشمت،میکشمت.
و به سمت مهرداد حمله ور شد مهرداد ناخواسته با پاهایش محکم روی زمین فشار آورد و از، زمین جدا شد و در هوا معلق شد.رینی سرجایش ایستاد تعجب کرده بود مهرداد را چه به این قدرت ها؟
مهرداد فریاد زد:
-رینی از ناهیدم برای فریب دادن من استفاده کردی میکشمت!
و با دستش یک گوی سفید رنگ درست کرد و با قدرت به سمت رینی پرتاب کرد، رینی از تعجب قدرت نشون دادن عکس العمل را نداشت!گوی سفید رنگ محکم به قفسه سـ*ـینه رینی برخورد کرد و محکم بر، روی زمین افتاد.رینی از درد فریادی کشید و غیب شد!
مهرداد متعجب روی زمین قرار گرفت وقت آن نبود که به این چیز ها فکر کند باید هرچه سریعتر از این جنگل پر خطر دور شود.
و به سمت خروجی جنگل دوید، در عرض چند ثانیه از آن جنگل نفرین شده خارج شد.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    21
    پست بعد توسط @lindi نوشته میشه
    بعضی دوستان اعتراض دارن چرا تند تند پست نمیذاریم
    خب گلم وقتی کسی نمی‌نویسه من چیکار کنم؟باید درخواست باشه یا نه؟
     

    lindi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/10
    ارسالی ها
    429
    امتیاز واکنش
    15,191
    امتیاز
    631
    این پست نوشته شده توسط
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    (فلش بک )
    مهرداد پیاده شد . بوی شدیدا بدی میومد ولی باید تحمل میکرد باید ...
    کمی جلو رفت که چشمش به ماشین و بچه ها افتاد هیچ کدوم از ماشین پیاده نشده بودن. سری تکون داد خودش به زور تحمل میکرد دیگه از اونا تو قعی نداشت به گفته ی مهراد باید اینجا می بود ...
    داشت جلو میرفت و دنبال شتر ماده کاملا سفید میگشت مدتی از جست و جوی بی نتیجش میگذشت و اون هنوز داشت جلو رفت که صدای ناهید از پشتش بلند شد.
    ناهید : مهرداد...مهرداد صبر کن ... به عقب نگاه کرد دیگه ماشین رو نمی دید ولی ناهید رو می دید .
    ناهید که جلو تر اومد پشتش چشم مهرداد به بقیه خورد که با غر زدن داشتن میومدن ..ولی خیلی اروم . با لبخند نگاهی به ناهید کرد و منتظر رسیدنش موند . ناهید که بهش رسید پرسید: اون گفته بیای اینجا ...
    منظور ناهید رو میدونست . ناهید به معلم عزیزشون میگفت اون چون نمیخواست بعدا دست کسی دلیل اتو داشته باشه و وجه ی استادشون پیش بقیه ی استادا خراب بشه ...
    اونا شاید خیلی قوی بودن ولی... خیلی هم مشکل سازو شیطون بودنو... نمیخواست استاد از دست کاراش خجالت بکشه...درست مثل بقیهشون...
    مهرداد سری تکون داد و گفت : اره اون گفته... راستی ناهیدم تو چیزی یادته در مورد که ماده شتر سفید که استاد می گـه اینجاست ؟اون رو جایی تو کتاب هایی که خوندی ندیدی؟
    ناهید با شگفتی گفت : شتر ماده نه ولی یه چیزایی خوندم درمورد نوعی نشونه شتر نشونس اینو شنیدم که شتر در حال راه رفتن یعنی اون مال جلوتر است. شتر ایستاده یعنی گنج همانجاست .
    اگر شتر بار داشته باشد حتماً در آن نزدیکی یک گنج وجود دارد شتر نماد گنج و یا موارد خاص با ارزش است معمولاً در 50 یا 65 قدم جلوتر یک علامت دوم هم دارد.
    اگر شتر نشسته باشد گنج در زیر سنگ باتلاق یا داخل غار است .
    اگر شتر داخل غار باشد گنج داخل غار است.
    اگر چند شتر در پشت هم باشند و آخرین شتر نشسته باشد دفینه آن در پشت سر آخری می باشد.
    اگر شتر سرش پایین بود ، دفینه همانجا جلوی شتر است. کوهان شتر ممکن است علامت تل خاکی یا یک تپه بسیار کوچک سنگ چین باشد .
    اگر یک کوهان داشته باشد یک برجستگی در روبروی آن است و اگر کوهان شتر 2 تا باشد ، دو تل و یا تپه کوچک وجود دارد که یکی درست است و دیگری برای گمراه کردن ساخته شده است.
    مهرداد به حرف استاد فکر کرد نه اون چیزی در مورد کوهان و این چیزا نگفت
    فقط و فقط گفت شتر ماده سفید مادر.
    با ناهید صبر کردن تا بقیه هم برسن هرچی از استاد شنیده بود رو برای اونام گفت . قرار شد پخش بشن و دنبال یه نشونه بگردن .همین طورجلو میرفتن و از هر محیط بانی که بهش میرسن در مورد شنیده هاشون میپرسیدن چندنفر بشون
    جایی رو نشون دادن و گفتن اون شتر اونجاست یا فکر میکردن اونجاست ولی هیچ کدوم درست نبود .
    دیگه ازخستگی سمت ماشین برگشتن .بیقه هم اونجا بودن .. کمی مونده بود برسن که مهرداد پیر مردی رو دید خواست به اون سمت بره که ناهید گفت : بیخیال مهرداد بیا بریم اینم حتما چیزی نمی دونه بیخود بهمون ادرس اشتباه میده دوباره باید کلی راه بریما ...تازه اخرشم به هیچ چیز نمی رسیم ... من نمی دونم این اون مرض داره هی ما رو دنبال کاری میفرسته ولی درست ادرس میده دفعه پیش هم که ان بلا سرمون اومد ...من که نمی دونم چرا..
    صداش هی کم و کم تر میشد .
    داشت با خودش حرف میزد اصلا مهرداد رو یادش رفته بود .
    مهرداد مطمئن شد که ناهید همین طور که باخودش حرف میزنه به سمت بچه ها بره ...
    بعد راه افتاد باید از اون پیر مرد میپرسید . حس عجیبی به اون مرد داشت . پیر مردبه سرعت راه میرفت طوری که مهرداد به نفس نفس افتاده بود تا بهش برسه از پشت بهش دستش روروش شونه ی پیر مرد گذاشت و اورا مجبور به ایستادن کرد .
    پیر مرد وایساد و با تعجب به مهرداد نگاه کرد . صبر کرد تا مهرداد نفسی تازه کنه و بعد ازش پرسید : کاری با من داشتی جوون ...
    مهرداد که خم شده بود صاف ایستاد و موضوع رو به پیرمرد گفت .
    پیرمرد اول کمی به گوشه ای نگاه کرد بعد سرش را بلند کرد و لبخندی به مهرداد زد و گفت : ببین جوون من فکر کنم بدونم اون شتری که دنبالشی کجاست ببین اون تپه رو میبینی درست پشت اون طپه یه سنگ بزرگه که تقریبا سفیده اونی که میخوای باید اونجا باشه چون اینجا هیچ چیز دیگه ای به نام شتر سفید نداریم من تا اینجاشو میدونم از اون به بعدش رو دیگه من نمی دونم . مهرداد از مرد تشکر کرد .که پاسخ هم گرفت مرد لبخنده دیگه ای زد و رفت مرداد راه افتاد و به سمت تپه رفت
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا