- عضویت
- 2016/08/20
- ارسالی ها
- 595
- امتیاز واکنش
- 6,971
- امتیاز
- 713
نویسنده:سیماچراغچی
خلاصه رمان:
افرافرجاد، زنی که با تصمیمات اشتباهش، زندگی خود را نابود کرد.حال 6سال از آن روزها می گذرد و او دیگر افرای قبلی نیست و در گذر خاطراتش به دنبال اشتباه می گردد.
چه چیزی باعث تنهایی اش شده بود؟ او دختری بود که به دلیل گوشزدهای پدرش، در تنهایی خود اشک می ریخت. محدودیتی که به بهانه ی امنیت او، همچون زندانی تنش را احاطه کرده بود.
در واپسین لحظه های او، مردی آمد که تمام باورهایش را ویران کرد و او دل به اولین مرد زندگی اش بست.
عشق، چشمانش را کور کرد و آن عشق، منجر به رویای وصالی دوباره شد؛ رویایی که حلقه ای از جنس تعهد، به دستش کرد و او را سر سفره نشاند.
حال باید تقاص گذشته را پس دهد.
سلام دوستان گلم یک نکته بگم من انتقادپذیرم اما درصورتی که نقد سازنده باشه و با احترام ادا بشه منتظر انتقادای صحیحتون هستم
پیوست ها
آخرین ویرایش: