به نام تعالی
نام رمان: مخبط
نام نویسنده: کوثر فیضبخش کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر: اجتماعی، عاشقانه
نام ناظر: شکوفه حسابی
خلاصه:
دختری که به دور از هر اجتماع و دغدغهای برای خودش و عمرش زندگی میکنه، چی به سرش میاد وقتی مجبور میشه برای یه شخص خاص، خودش رو وارد جامعه کنه؟
لینک رمان:
ــــ
قسمتی از رمان:
- شما رشت زندگی می کردین؟
همه خندیدن، ولی خنده های مامان از دور هم که می دیدی، نشون از زهرماری حالش می داد! خاله محترمه که چند ساعت پیش برای اولین بار دیده بودمش، سری تکون داد و بعد از خنده کوتاهش گفت:
- آره عزیزم. البته الان هم اونجا زندگی می کنیم، منتها الان برای یه هفته به خاطر اسباب کشی اومدیم اینجا.
چشم هام رو ریز کردم و پرسیدم:
- احیانا یه خونه مدل قدیمی جلوی ساختمونی که زندگی می کردین آتیش نگرفت؟
خاله یکم تعجب کرده بود. با همون حالت مبهوتش جواب داد:
- چرا، گرفت. داستان تلخی هم داشت.
اخم کردم و سرم رو تکون دادم. پس بیتا دختری بود که برام آشنا میزد، اما چرا؟ چرا برای من آشناست؟
- می خواین بیاین اینجا زندگی کنین؟
بیتا این سری جواب داد:
- نه، من اونجا دانشگاه میرم و بابا به خاطر ریه هاش نمی تونه بیاد اینجا. فقط داریم خونه مون رو داخل شهر عوض می کنیم. تازگی یه خونه خریدیم و داریم میریم که توش زندگی کنیم و از دست اجاره و مستاجری راحت بشیم.
به پیتزا ها اشاره کرد و پرسید:
- می تونم باهات یکم بخورم؟
____
نام رمان: مخبط
نام نویسنده: کوثر فیضبخش کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر: اجتماعی، عاشقانه
نام ناظر: شکوفه حسابی
خلاصه:
دختری که به دور از هر اجتماع و دغدغهای برای خودش و عمرش زندگی میکنه، چی به سرش میاد وقتی مجبور میشه برای یه شخص خاص، خودش رو وارد جامعه کنه؟
لینک رمان:
ــــ
قسمتی از رمان:
- شما رشت زندگی می کردین؟
همه خندیدن، ولی خنده های مامان از دور هم که می دیدی، نشون از زهرماری حالش می داد! خاله محترمه که چند ساعت پیش برای اولین بار دیده بودمش، سری تکون داد و بعد از خنده کوتاهش گفت:
- آره عزیزم. البته الان هم اونجا زندگی می کنیم، منتها الان برای یه هفته به خاطر اسباب کشی اومدیم اینجا.
چشم هام رو ریز کردم و پرسیدم:
- احیانا یه خونه مدل قدیمی جلوی ساختمونی که زندگی می کردین آتیش نگرفت؟
خاله یکم تعجب کرده بود. با همون حالت مبهوتش جواب داد:
- چرا، گرفت. داستان تلخی هم داشت.
اخم کردم و سرم رو تکون دادم. پس بیتا دختری بود که برام آشنا میزد، اما چرا؟ چرا برای من آشناست؟
- می خواین بیاین اینجا زندگی کنین؟
بیتا این سری جواب داد:
- نه، من اونجا دانشگاه میرم و بابا به خاطر ریه هاش نمی تونه بیاد اینجا. فقط داریم خونه مون رو داخل شهر عوض می کنیم. تازگی یه خونه خریدیم و داریم میریم که توش زندگی کنیم و از دست اجاره و مستاجری راحت بشیم.
به پیتزا ها اشاره کرد و پرسید:
- می تونم باهات یکم بخورم؟
____
آخرین ویرایش: