یک هفته است که برادرم را از دست دادم یادم نمی رود که سه رو خندیدیم و شادی کردیم اما روز چهارم وقتی که خسته از سر کار آمد بعد از خوردن نهار برای خواب ظهرانه راهی رخت خواب شد.
گفت ساعت 5عصر بیدارش کنم تا برای درس خوندن به کلاس برود .
یادم نمی رود وقتی به اتاقش رفتم صورتش کبود بود و درست نفس نمی کشید .
با اورژانس تماس گرفتیم .آمدند .
سریع منتقل شد .
یک دستش در دست مادرم و دست دیگرش در دست پدرم بود که دستگاه ها را از او جدا کردند و رویش پارچه سفید کشیدند.
سه روز است که اجازه خارج شدن از بیمارستان را به من ندادند.
نمی توانم گریه کنم درست از روز خاکسپاری که روی تن برادر 23ساله ام خاک ریختند.
تک پسر خانواده مان رفته و دیگر کاری از دست ما ساخته نیست.
ولی ما امید داریم که