نقد رمان معرفی و نقد رمان رز های بیگانه | ژوپیتر نویسنده ی انجمن نگاه دانلود

  • پیشنهادات
  • *Elena*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/16
    ارسالی ها
    656
    امتیاز واکنش
    7,488
    امتیاز
    571
    محل سکونت
    زیر سایه خدا
    به نام معشوق عشق

    نمی‌خواهم با توضیحات و تعریف اضافه از عناصر خوب بیرونی رمان هم وقت خودم را هدر دهم و هم وقت شما را. پس بیایید به مشکلات رمان بپردازیم. صحنه اول رمان شما، صحنه یک قتل بود! قالب که زیبا به تصویر کشیده شده بود؛ اما متأسفانه صحنه‌ای بود که بیشتر نویسندگان ژانر جنایی از آن استفاده می‌کنند. در شروع این ایده اصلی شروع نبود که مرا جذب کرد بلکه قلم شما بود؛ اما اگر بخواهم خود را در جای یک خواننده و نه منتقد بگذارم، احتمالا اگر تگ نبود، با خواندن همان جمله اول شروع بیخیالش می‌شدم، منظور من را اشتباه برداشت نکنید نه بخاطر قلمتان! بلکه بخاطر اینکه صحنه های قتل در رمان‌های جنایی زیاد بود و باعث می‌شد من در جای یک خواننده به فکر نگـاه دانلـود تکراری بیافتم درحالی که هر چه رمان پیش می‌رفت، بیشتر از تکرارهای روزمره فاصله می‌گرفت و تبدیل به اثری با ایده‌ای ناب می‌شد. اگر بخواهم برای یک شروع خوب پیشنهاد بدهم، پیشنهاد می‌کنم شروعی را انتخاب کنید که کمی هم به سبک فانتزی رمان بیاید. نیازی نیست در آن مشهود باشد، همان اشاره‌ی کوچکی که داشته باشد بهتر است، زیرا بنده در رمانتان تا صفحه‌ای که الیاس به دیدن سمیه رفت سبک فانتزی رمانتان را ندیدم و این می‌تواند یک عنصر برای دفع خواننده های دارای علاقه به ژانر فانتزی باشد. پس سعی کنید شروعی بنویسید که کمی هم به فانتزی اشاره کند، سعی کنید موضوع را باز نکنید و بگذارید آن عنصر فانتزی یک مجهول بماند، آن وقت خواننده‌های ژانر فانتزی جذب رمان می‌شوند و برای فهمیدن جواب مجهول، تمام رمان را دنبال می‌کنند. همانطور که گفتم سبک اولی که برای رمانتان انتخاب کرده بودید، خیلی کم در رمان بود و با توجه به اینکه رمان چند جلدی است، فکر می‌کنم بهار باشد برای این جلد سبک فانتزی را حذف کنید چون به جز ماجرای فرقه بعد از ۱۴ صفحه هنوز خبری از این سبک نیست، بهتر است اگر در این جلد دیگر چیز بزرگی ندارید که به فانتزی اشاره کند این سبک را حذف کنید ولی در توضیحات بگویید که این مجموعه در اصل مجموعه‌ای فانتزی است. مقدمه رمان شما کمی بیش از نیاز موضوع رمان را لو داده بود. در جملات اولیه من فکر می‌کردم منظورتان مرتضی باشد؛ اما با خواندن جمله آخر که گفتید دست‌ها قتل می‌کنند، شک بسیار قوی‌ای در من به وجود آورد که این به ژاله مربوط است و یک معمای بزرگ یعنی علت قتل‌های ژاله را از بین برد. بگذارید اینطوری بگویم، اگر مقدمه اینطور نبود، هر بار که ژاله نقشش را ایفا می‌کرد، به این فکر می‌کردم که دلیل او چیست؟ چرا آدم می‌کشد؟ آیا برای تفکری همانند جهان بهتر بدون افراد بد است؟ یا دلیلی دیگر دارد؟ اما با خواندن مقدمه، این سوالات یا شک قوی من پاسخ داده می‌شد، حتی اگر شکم نادرست باشد! من یک خواننده هستم پس حتما به شک خودم اعتماد می‌کنم و شاید حتی خسته هم بشوم! مقدمه بسیار خوب به بیماری چند شخصیتی و سبک روانشناختی رمان اشاره کرد و من متوجه شدم که شما به این دلیلی خط آخر را اضافه کردید که ژانر جنایی را هم به تصویر بکشید اما متاسفانه انتخاب چندان خوبی نبود، کمی بیشتر فکر کنید و تمام سعی خود را بکنید تا این مشکل را برطرف کنید زیرا معمای دلیل قتل‌های ژاله بزرگترین معمای رمان است.
    اشکال توصیفات رمان نه در اینکه توصیف نکردید بلکه در اینکه تکرار نکردید خلاصه می‌شد! شما برای توصیفات احساسات خوب زمان صرف کردید، ناراحتی مینا، عذاب وجدان نازی و... برای توصیفات روتین یعنی ظاهر و مکان نیز وقت گذاشتید؛ اما تنها یکبار گفتید و دیگر تکرار نکردید. بانو جان قلم شما به طوری است که برای پردازش به هر شخصیت هر پست لوکیشن رمان را عوض می‌کردید. این کار گیج کننده نبود؛ اما باعث می‌شد من به راحتی همه‌ی جزئیات مکان و ظاهر شخصیت‌های پست قبل را فراموش کنم؛ حتی الان هم که دارم نقد می‌نویسم به جز اینکه نازی صورت زیبایی دارد و ژاله موهای خرمایی، چیز دیگری یادم نمانده است. همانطور که گفتم شما شخصیت‌ها را در صفحات اول توصیف کردید؛ ولی دیگر سراغشان نرفتید. این با توجه به اینکه روزهای بیگانه شخصیت‌های بسیاری دارد خیلی بد است. هر پستی که میگذارید، مخصوصا با توجه به نوع قلمتان باید توصیفات را تکرار کنید! البته نه اینکه همه‌ی عناصر را در همان پست بگویید و هر پست تکرار کنید، مثلا در یک پست موها و رنگ چشم‌های نازی را تکرار کنید، همراهش اعضای خانواده همانند مینا، یلدا، میلاد و... را در عناصر مختلف صورت (مثلا حالت صورت مینا را بگویید، بعدش از حالت دماغ میلاد حرف بزنید و بعدش هم از حالت چشم‌های میلاد را بگویید) بانو جان می‌دانم که شما نویسنده‌ی خوبی هستید و هیچگونه قصد توهینی ندارم اما برای انجام وظیفه‌ام به عنوان منتقد یک مثال میزنم:
    مثلا من در پست هشت اینگونه برای اولین بار یک نفر را توصیف می‌کنم:
    لَن چشمان سیاهش را لحظه‌ای بست و آهی از میان لب‌های قلوه‌ایش بیرون رفت. دخترها موجودات ترسناکی بودند، مخصوصا آن‌هایی که چشم‌های آبی و موهای بلوند داشتند.
    در پست مثلا ۱۰ من دوباره ان‌ دو عنصر را تکرار می‌کنم:
    چشمان سیاه پسر همانند آبی به رنگ سیاهی آسمان بود که عکس موهای بلوند آلانیا در آن افتاده بود. لَن‌ آب‌های قلوه‌ایش را باز کرد و...
    و همینطور تا آخر رمان ادامه می‌دهم. من اینجا تنها دو عنصر را گفتم؛ اما شما باید تمامی عناصر همانند:
    حالت صورت، دماغ، چانه، چشم، رنگ چشم، رنگ مو، حالت مو، حالت مژه و رنگ پوست را بگویید. البته این برای شخصیت‌های اصلی است و برای شخصیت‌های فرعی کمتر هم بگویید مشکلی ندارد اما لطفاً تکرار را فراموش نکنید. این مشکل در توصیفات مکان هم دیده می‌شد، شما در یک پست همه را توصیف می‌کردید و دیگر سراغش نمی‌رفتید. من متوجه‌ام که با توجه به تغییر لوکیشن کارتان کمی سخت است؛ اما نیاز نیست عجله نکنید در یک خط مثلا از شکل هندسی ساختمان و رنگ کاشی‌ها بگویید بگویید، دو سه خط بعد مبل و صندلی را توصیف کنید و مثلا پنج خط بعد از آن‌ها به رنگ دیوار و جای وسایل بزرگ بپردازید. این کار را برای توصیف چهره هم همیشه توصیه می‌کنم؛ اما بانو جان باز هم تاکید می‌کنم بزرگترین مشکل رمان تکرار نشدن توصیفات بود که البته اسان‌ترین بخش کار برای ویرایش است. همانطور که گفتم توصیفات احساسات آن خوب بود و احساسات شخصیت کاملا احساس می‌شد؛ اما بانو جان توصیفات احساسات آن‌ها برای همزاد پنداری کافی نیستند بلکه توصیفات حالات هم همیشه با آن‌ها کمک به همزاد پنداری خواننده می‌کنند و خیلی هم تاثیر دارند. شما در رمان توصیفات را با کلمات نشان می‌دادید و بعد حس و حال فرد را بیان می‌کردید. این موضوع جواب می‌داد و باعث همزاد پنداری من می‌شد؛ اما من رمان‌هایی را هم دیده‌ام که به جای استفاده از کلمات، از حالات استفاده کردند و بیشتر باعث همزاد پنداری من شدند. توصیفات حالات همچنین کمی بار را از دوش توصیفات احساسات برمی‌دارند و این یعنی چند جمله‌ای از مونولوگ‌هایی طولانی دوری می‌کنند. بگذارید یک مثال بزنم:
    ۱. او عصبانی بود. نمی‌دانست چه بگوید که دهان این مردک نمک به حرام را ببندد! دلش می‌خواست همانجا تفنگی از غیب به دستش برسد و او خون به پا کند و در رنگ قرمزش برقصد. لبخند گریه مردک اعصابش را آزار می‌داد و جانش را می‌نوشید. احساس می‌کرد بیماری روانیست که جنون می‌خواهد. جنون خون داشت! خون همین مردک!
    ۲. نمی‌دانست چه بگوید که دهان این مردک نمک به حرام را ببند. صورتش قرمزی ماگمای آتشفشان را یادآوری می‌کند و چشمانش را خون و جنون در کرده بودند. دلش می‌خواست همانجا تفنگی از غیب به دستش برسد و او خون به پا کند و در رنگ قرمزش برقصد.
    در حالت اول من باید برای اینکه نشان بدهم شخصیت واقعا عصبانی تر از این حرف‌هاست، باید چند جمله دیگر هم توصیف احساسات انجام بدهم اما در مورد دوم همان دو جمله توصیف حالات شخصیت کافی است. پس به این توصیفات اعتماد کنید و کمی بار را از دوش توصیف احساسات بردارید.
    قلم شما، قلمی روان و یکدست است؛ اما رمان‌هایی بود که این یکدستی مرا خسته می‌کرد، مخصوصا زمان‌هایی که در یک پست چندین جمله شبیه به هم داشتید درحالی که می‌توانستید کمی با پیچ و تاب قلم این تشابهات را نداشته باشید. بنده نمی‌گویم که از آرایه‌های ادبی خیلی استفاده کنید و کلا رمان را با ارایه بنویسید چون غلط است و توهین به قلم شماست؛ اما برای حل این مشکل که با یک بازبینی راحت به چشم میاید، سعی کنید کمی با جملات بازی کنید و به آن‌ها روح ببخشید. بانو جان آرایه‌ها زیبایی متن هستند پس سعی کنید برای پرهیز از تکرار هم که شده، از آن‌ها استفاده کنید تا همان بی‌حوصلگی از نثر رمان هم به وجود نیاید. می‌دانم که شما شاید کمی نگران باشید که نکند این آرایه‌ها حوصله‌ سربر باشند؛ اما برای اینکه بتوانید از یکنواختی نثر دوری کنید، از آرایه‌ها استفاده کنید. مخصوصا که نثر رمان شما ادبی معیار است و مونولوگ‌هایی آن مخصوصا در زمان توصیفات، بسیار این آرایه‌ها را کم دارند. میزانی که از این آرایه‌ها استفاده می‌کنید به خودتان بستگی دارد و من چیزی نمی‌گویمو صرفا این پیشنهاد را بخاطر یکنواختی نثر و جملات متعدد مشابه گفتم.
    شخصیت پردازی شما در اوایل رمان، مشکلی نداشت و من می‌توانستم راحت شخصیت‌ها را از هم تفکیک کنم؛ اما هر چه بیشتر می‌گذشت احساس می‌کردم که این تفاوت‌های شخصیتی کمتر و کمتر می‌شود به طوری که یکبار حتی مرتضی و الیاس را هم قاطی کردم! این مشکل یک بخشش بخاطر این است که شما در اوایل رمان دیالوگ‌ها را با طرز بیان متفاوت می‌نوشتید. مثلا زمانی که الیاس برای اولین بار در رمان حظور پیدا کرد، طرز حرف زدنش چاله میدانی بود؛ اما در صفحات آخر خیلی مودبانه‌تر صحبت می‌کرد که یک اشکال است یا مثلا نازی پرحرف‌تر بود و از تیکه کلام‌هایی مثل عسلم و عزیزم و... استفاده می‌کرد اما قبل از مرگ سیاوش به‌طور ناگهانی طرز حرف زدنش عوض شد، این موضوع بعد از مرگ سیاوش قابل درک بود؛ اما قبل از مرگش نه، فکر می‌کند چند پست قبل از پست مرگ سیاوش بود که طرز حرف زدن و رفتار نازی عوض شد. بخش دیگری از این مشکل هم به این برمی‌گردد که شما از علاقه‌ها و تنفرات شخصیت‌ها بهره نبردید. مثلا در اوایل رمان گفتید که علی خیلی مرتضی را قبول دارد؛ اما زمانی که الیاس آمد و مرتضی ناپدید شد، باید کمی احساس ناامیدی هم از قهرمانش می‌کرد؛ اما شما فقط نگرانیش را به تصویر کشیدید. برگردیم سر بحث خودمان، شما برای تفکیک شخصیت‌ها، مخصوصا شخصیت‌های مرتضی باید از علایق و تنفرات شأن هم بهره ببرید. مثلا مرتضی از لباس‌های آزاد و رها متنفر باشد و الیاس هم از لباس‌های رسمی، اینگونه وقتی الیاس بیرون می‌آید مسلما اول لباس هایشان را عوض می‌کند. شما در رمان مرتضی را رسمی و خوب به تصویر کشیدید، درحالی که الیاس راحت‌تر بود؛ اما در این صفحات آخری دیگر خبری از آن راحت حرف زدن الیاس و سرسختی مرتضی نبود پس حتما این مشکلات را برطرف کنید. علی با توجه اینکه جوان و خام است، کمی زیادی عاقل بود. رفتارهایش مثلا زمانی که به دیدن پدر سهراب رفتند تا رازش را برملا کنند کاملا با پلیسی مذهبی و غیرتی تفاوت داشت. اگر مرتضی بود همچین رفتاری کاملا برازنده او بود؛ اما از علی انتظار نمی‌رفت که خود را کنترل کند. انتظار داشتم که بیشتر کنترل خود را از دست بدهد و حداقل کمی بیشتر داد و فریاد کند، مخصوصا که او را شخصیتی با اعصابی ضعیف به تصویر کشیدید. زمانی که علی رفت دیدن دختری که سهراب به او تجـ*ـاوز کرده بود، آنجا به یک لعنتی اکتفا کرد و فکر می‌کند بخار بود حداقل کمی داد و بیداد می‌کرد. میلاد و سپهر (اگر اشتباه نکنم) دو شخصیتی بودند که بیشترین مشکل را با آن‌ها داشتم. این دو کاملا شبیه به هم بودند. طرز حرف زدن مشابه، شوخ و شاد و همچنین باز و راحت. با توجه اینکه دوستانه خوب هستند این می‌تواند باورپذیر باشد اما باز هم باید حداقل یک تفاوت شخصیتی داشته باشند، تفاوت‌هایشان را با علاقه و تنفراتشان هم می‌توانید به نمایش بگذارید. مقتولین ژاله همگی آدم‌هایی بودند که سیاه سیاه بودند! بانو جان من مشکلی با اینکه آدم‌های بدی بودند مشکلی ندارم اما حتی شیطان هم یک صفت خوب دارد. سهراب با خانواده و خواهرش مخصوصا خوب رفتار می‌کرد؛ اما سیاوش کاملا سیاه بود که باورپذیر نبود و همچنین کمی از جذابیت شخصیتش کمتر می‌کرد. بهتر بود دلیلی محکم برای این موضوع بیاورید مثلا گذشته‌ای بسیار سخت و یا صفتی خوب که بتواند عشق سرشار مینا و بدی او را توجیه کند.
    سیر رمان کمی کند بود. البته می‌گویم کمی. شما کمی وقت زیادی را برای توضیح احساسات شخصیت‌ها وقت می گذاشتید درحالی که اصلا نیاز نبود. گاهی دو یا سه پست را برای چیزهای غیرضروری اختصاص می‌دادید. مثلا دو سه تا پست را برای گفتن اینکه نازی چقدر ناراحت است استفاده کردید درحالی که یک پست کامل جواب می‌داد، بقیه را می‌توانستید در طی حواس اصلی خود رمان و عوض شدن تفکر و شخصیت نازی به تصویر بکشید. برای زمانی که الیاس رفته بود پیش آذر هم دو پست کامل را اختصاص دادید که نظر من را بخواهید همان یک پست کافی بود و بقیه‌اش اشتباه بود. شما کمی زیادی برای محکم کردن روابط و احساسات شخصیت‌ها وسواس به خرج دادید، سعی کنید راحت باشید و چندان به این موضوع فکر نکنید که توصیفات افکار شخصیت‌ها کافی نیست.
    با عرض خسته نباشید خدمت نویسنده گرامی.
    شورای نقد انجمن نگاه دانلود.
     

    پیوست ها

    • 8r1e_شورای_نقد_انجمن_نگاه_دانلود2.jpg
      8r1e_شورای_نقد_انجمن_نگاه_دانلود2.jpg
      496.1 کیلوبایت · بازدیدها: 20

    برخی موضوعات مشابه

    بالا