وقتی به دنیا نگاه میکنم، بدبینم ولی وقتی به مردم نگاه میکنم، خوشبینم.
تنها آدم فرهیخته کسی است که یادگرفته باشد چگونه یاد بگیرد و تغییر کند.
جوهر و ذات خلاقیت، تازگی و نوبودن آن است و در نتیجه، ما استانداردی برای قضاوت درباره آن نداریم.
تجربه برای من بالاترین اولویت را دارد. معیار صحّت و اعتبار هر چیز، تجربه خود من است. نظرات افراد دیگر، و حتی ایدههای خودم نیز به اندازه تجربیاتم اعتبار ندارند.
برای کسی که کاملاً در برابر تجربیات جدید راحت (باز) است و حالت تدافعی نمیگیرد، هر لحظه، میتواند سرشار از تازگی باشد.
در ابتدای کارم این سوال را از خود میپرسیدم که: «چگونه میتوانم این فرد را درمان کنم یا تغییر دهم؟» اکنون این سوال را بدین صورت تغییر دادهام که: «چگونه میتوانم رابـ ـطهای با این فرد برقرار کنم که او بتواند از این رابـ ـطه برای رشد شخصی خودش استفاده کند؟»
من رفته رفته به یک نتیجهگیری بدبینانه و منفی درباره «زندگی خوب» رسیدهام. به نظرم میآید که زندگی خوب یک شکل ثابت ندارد، بلکه یک فرایند است. یک جهت است نه یک مقصد.