نگاه سرد و خاموشم
دوخته شد به فرداها
حال جوانی و شورم
تقدیم شد به رویاها
میان این پشیز عمرم
سیاه ماند موی سر اما
سیاه کرد روزگارم را
گذر نکردن شب ها
آینده از نگاه من
گرفت روز حالم را
گرفت روحم را ز تن
ربود پر خیالم را
امید می شود آیا
دستگیری در این شب ها؟
آه امید هم که پنهان است
در پشت ترسی از فردا!