رمان: باران عشق و غرور
نویسنده: zeynab227 کاربر انجمن نگاه دانلود
ناظر: @شکوفه حسابی
ژانر: عاشقانه- جنایی پلیسی- اجتماعی
خلاصه رمان: داستان، راجع به دختری مغرور و سرد و در عین حال خوش قلبی به نام باران است، که همیشه سعی میکند پایبند عقایدش باشد و زندگیاش را براساس همان مسیر طی کند. دختری که به علت یک سری اتفاقات و دیدهها و شنیدهها، نسبت به عشقی که در سنت پیغمبر و خدایش سفارش شده و تمام تعلقاتش بیاعتماد میشود. در این بین، اتفاقاتی به واسطه حضور غیرمنتظره شخصی به اسم "ماهان" در زندگیاش رخ میدهد؛ حوادثی باورنکردنی در چهارچوب وَهم، هیجان، پریشانحالی، حزن، حزم، اقرار... که بتواند قلم سرنوشتش را گونه دیگری به تحریر درآورد. آیندهاش را به گونهای که تصور نمیکرد رقم زند؛ آیندهای که نمیداند تلخ و پر از تاریکی، یا شیرین و مملوء از آرامشی مطمئن در سر میپروراند.
مقدمه: هوا که بارانی میشود، دست دلم را میگیرم و راه میافتم در خیابانهایی که خاطراتت دارند خیس میخورند. همان دیروزهای مشترکی که در همین خیابانها و پیادهروها جا گذاشتیمشان. راستش... گاهی دلم برای خاطرههامان سخت تنگ میشود. این روزها، هر شعر عاشقانهای که میخوانم، تعبیرش "تـــو" میشوی و دلم میخواهد اینجا باشی، تا با صدایی پر از احساس برایت بخوانمش و تو... لبخند بزنی. من، هنوز هم عاشقم؛ عاشقی که زمانی در غرورش غرق بود؛ ولی اکنون...
#ناشناس
گفتاری از نویسنده: منِ باران از تبار کوهسازان، از جنس سنگ، از جنس طوفانم.
جدال با هر چه نقیضم باشد، فاتحانه خارج شدنش برایم سهل است.
پایبند کتاب قانون و عقاید خودم...
تاراج بردن هست و نیست باران فیالبداهه جرأت؛ اما جهالت محض است.
اگر خشمگین شوم، به عاملش رحم نخواهم کرد.
که گفته بارانها قطره آب زلال و شفاف آسمانند؟! همان قطره سیل میشود و طغیان میکند. تگرگ میشود و میکوباند. برف میشود و کولاک میکند. بارانها هم بسته به مزاج گزینش میشوند.
چه کسی سیلاب میخواهد، که خراب شود وسطِ آشیانهاش؟ چه کسی سنگ میخواهد، که آواره شود قلبِ سرش؟ چه کسی بهمن میخواهد، که منجمد شود زیرِ حجمش؟
این عوام چه بیخردند! به کدامین امید بدی کرده و جفا کردند؟ که بلا شود مرکز دودمانشان؟ که خدا گِل وجودی آنان را با امتیاز خودمختاری سرشته و گردنفراز، پا به خاک کوفتند؟
این است پرسش آغازین بند اول کتابم. کتاب باران تمجید. کتابی که سطر به سطرش تهدید به مفسدان فیالارض است. با جلدی سفید که یقین دارد دست تحریف قلم شیطانی تا معاد بر آن ساقط است. کتابی که تیتر نخستش از زبان دل با خط خوانایی نگاشته شده:
((منِ باران، بنده یکتای جهان، زاده بشر گنهکار، فرزند خاک طاهر، از ذریه آدمِ مطرود از بهشت، به شــرافتم و به خالقم سوگند یاد میکنم، تا تبادل نـفَس در جان، برابر اعمال ستیزهجویانه پلیدان سر تسلیم خم نکرده و دست بسته پای میز عدالت روانه کرده و سزای اعمالشان را به دستان او بسپارم؛ اویی که رأس قاضیان دنیاست.))
*عرض سلام و خسته نباشید خدمت کاربران گرامی و خوش ذوق انجمن. در این تاپیک خواننده محترم هر نقد و نظری که در چهارچوب قوانین انجمن و سازنده هست، در صورت الزام میتواند در اختیار بنده قرار دهد. با تشکر...*
نویسنده: zeynab227 کاربر انجمن نگاه دانلود
ناظر: @شکوفه حسابی
ژانر: عاشقانه- جنایی پلیسی- اجتماعی
خلاصه رمان: داستان، راجع به دختری مغرور و سرد و در عین حال خوش قلبی به نام باران است، که همیشه سعی میکند پایبند عقایدش باشد و زندگیاش را براساس همان مسیر طی کند. دختری که به علت یک سری اتفاقات و دیدهها و شنیدهها، نسبت به عشقی که در سنت پیغمبر و خدایش سفارش شده و تمام تعلقاتش بیاعتماد میشود. در این بین، اتفاقاتی به واسطه حضور غیرمنتظره شخصی به اسم "ماهان" در زندگیاش رخ میدهد؛ حوادثی باورنکردنی در چهارچوب وَهم، هیجان، پریشانحالی، حزن، حزم، اقرار... که بتواند قلم سرنوشتش را گونه دیگری به تحریر درآورد. آیندهاش را به گونهای که تصور نمیکرد رقم زند؛ آیندهای که نمیداند تلخ و پر از تاریکی، یا شیرین و مملوء از آرامشی مطمئن در سر میپروراند.
مقدمه: هوا که بارانی میشود، دست دلم را میگیرم و راه میافتم در خیابانهایی که خاطراتت دارند خیس میخورند. همان دیروزهای مشترکی که در همین خیابانها و پیادهروها جا گذاشتیمشان. راستش... گاهی دلم برای خاطرههامان سخت تنگ میشود. این روزها، هر شعر عاشقانهای که میخوانم، تعبیرش "تـــو" میشوی و دلم میخواهد اینجا باشی، تا با صدایی پر از احساس برایت بخوانمش و تو... لبخند بزنی. من، هنوز هم عاشقم؛ عاشقی که زمانی در غرورش غرق بود؛ ولی اکنون...
#ناشناس
گفتاری از نویسنده: منِ باران از تبار کوهسازان، از جنس سنگ، از جنس طوفانم.
جدال با هر چه نقیضم باشد، فاتحانه خارج شدنش برایم سهل است.
پایبند کتاب قانون و عقاید خودم...
تاراج بردن هست و نیست باران فیالبداهه جرأت؛ اما جهالت محض است.
اگر خشمگین شوم، به عاملش رحم نخواهم کرد.
که گفته بارانها قطره آب زلال و شفاف آسمانند؟! همان قطره سیل میشود و طغیان میکند. تگرگ میشود و میکوباند. برف میشود و کولاک میکند. بارانها هم بسته به مزاج گزینش میشوند.
چه کسی سیلاب میخواهد، که خراب شود وسطِ آشیانهاش؟ چه کسی سنگ میخواهد، که آواره شود قلبِ سرش؟ چه کسی بهمن میخواهد، که منجمد شود زیرِ حجمش؟
این عوام چه بیخردند! به کدامین امید بدی کرده و جفا کردند؟ که بلا شود مرکز دودمانشان؟ که خدا گِل وجودی آنان را با امتیاز خودمختاری سرشته و گردنفراز، پا به خاک کوفتند؟
این است پرسش آغازین بند اول کتابم. کتاب باران تمجید. کتابی که سطر به سطرش تهدید به مفسدان فیالارض است. با جلدی سفید که یقین دارد دست تحریف قلم شیطانی تا معاد بر آن ساقط است. کتابی که تیتر نخستش از زبان دل با خط خوانایی نگاشته شده:
((منِ باران، بنده یکتای جهان، زاده بشر گنهکار، فرزند خاک طاهر، از ذریه آدمِ مطرود از بهشت، به شــرافتم و به خالقم سوگند یاد میکنم، تا تبادل نـفَس در جان، برابر اعمال ستیزهجویانه پلیدان سر تسلیم خم نکرده و دست بسته پای میز عدالت روانه کرده و سزای اعمالشان را به دستان او بسپارم؛ اویی که رأس قاضیان دنیاست.))
*عرض سلام و خسته نباشید خدمت کاربران گرامی و خوش ذوق انجمن. در این تاپیک خواننده محترم هر نقد و نظری که در چهارچوب قوانین انجمن و سازنده هست، در صورت الزام میتواند در اختیار بنده قرار دهد. با تشکر...*