آیا این فن فیکشن هیجانی داره؟ کششی توی متن احساس می کنید؟


  • مجموع رای دهندگان
    25
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Fatemeh-D

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
عضویت
2017/03/18
ارسالی ها
1,624
امتیاز واکنش
60,983
امتیاز
1,039
سن
22
خارج از دوبلین- آزادراه اینتراستیت۳۹۰۰*
- فرمانده روت؟
فرد مقابلش گویی با شنیدن این جمله از خنده منفجر شد؛ اما مالچ هنوز در بهت این شباهت بود و نمی‌توانست علت خنده فرد مقابلش را تشخیص بدهد. الف جوان پس از اتمام خنده‌هایش، اشک‌هایی که از شدت خنده‌‌اش جاری شده بودند، زدود:
- هه! فرمانده؟ من کی فرمانده شدم؟ نکنه من رو با اون فرمانده سابقتون اشتباه گرفتی؟ هه! هه‌هه! فرمانده!
و بعد، باز هم خندید. مالچ پرسید:
- تو با فرمانده نسبتی داری؟
- اگر این که من پسرش بودم رو فاکتور بگیری، نه ندارم.
مالچ کم مانده بود دو شاخ روی سرش سبز شوند:
- چی؟ اون پسر داشت؟
ناگهان الف جوان پرخاش کرد:
- گفتم که اون نسبت رو فاکتور بگیر. پدر من ترنبال روته. نه اون جولیوس بی‌دست و پا.
مالچ تنها با گیجی به او نگاه می‌کرد و در پایان جمله الف، تنها گفت:
- ها؟!
الف با خشم به چشمان مالچ نگریست. مالچ نیز با دریافتن شدت خشم او، کمی احساس ترس کرد و گفت:
- آها! فقط یه سؤال فنی! بالاخره تو پسر جولیوس روتی یا ترنبال؟ اصلاً تو کی هستی؟
الف پوزخندی زد:
- حالا بهتر شد. من آلفرد روت هستم. جولیوس دو قرن پیش مخفیانه با یکی از الف‌های شهر مون رایز* ازدواج کرد؛ اما مدت زندگیشون ده سال بیشتر قدمت نداشت. اون خیلی زود فرمانده شد و دیگه وقت نداشت برای همسر باردارش تا شهر دورافتاده‌‌ای بیاد و اون رو ببینه. اصلاً یادش رفت که پسری داره. من رو ترنبال بزرگ کرد. وقتی از حضورم آگاه شد با اینکه توی زندان بود؛ اما من رو زیر پروبال خودش گرفت و به دوستانش توصیه من رو می‌کرد. برای همینه که میگم جولیوس پدر من نیست. ترنبال پدر منه و شما اون رو کشتین!
جمله آخرش را با خشم فریاد زد. مالچ که به تازگی فهمیده بود اوضاع از چه قرار است، پوزخندی زد:
- ما ترنبال رو نکشتیم. اون خودش، خودش رو به کشتن داد. اون با اهداف پلیدش چندین نفر رو به کشتن داد و آخر خودش و همسرش قربانی نقشه‌های خودش شدن.
- دروغ میگی. چطور ممکنه فردی مثل پدر مهربان من این کار رو بکنه. شما انداختینش زندان چون سد راه منافع جولیوس بود. کشتینش چون که نمی‌خواستین کسی از پوشالی بودن قدرت و اعتبار جولیوس پی ببره؛ اما من می‌دونم همه اینا نقشه‌های شماست. نقشه‌های تو و اون پلیس زن نیروی ویژه. با اون سنتور احمق و دیو شماره یک و دوستای آدمیزادتون.
مالچ سعی کرد واقعیت را به آلفرد توضیح بدهد؛ اما آلفرد و بیست و نه نفری که همراهش بودند اصلاً گوش نمی‌دادند و همانند زامبی‌هایی که خاکی‌ها در فیلم‌هایشان به تصویر می‌کشیدند، به آنان نزدیک می‌شدند تا جان این دورف‌ها را بگیرند. کاملاً معلوم بود برطبق خواسته یونیکس این افراد اجیر شده بودند تا از تلاش این دورف‌های اجیر شده برای خنثی سازی بمب‌ها، جلوگیری کنند. مالچ آرام‌آرام عقب رفت و به چرخ بزرگ کامیون تکیه داد. هم‌زمان، دکمه ردیابی را که در دست داشت، فشرد. این وسیله محض احتیاط به تمام تیم داده شده بود تا اگر انسانی آنان را گرفت، دورف‌های دیگر را خبر کنند و مالچ اصلاً فکر نمی‌کرد این وسیله در چنین جایی به دردش بخورد. می‌دانست که تا نهایتاً پنج دقیقه دیگر، نود دورف و ده مأمور نیروی ویژه به آنجا خواهند آمد. فقط امید داشت رسیدن آنان قبل از قطع شدن سرش باشد!
*interstate3900 از تخیلات نویسنده نشأت گرفته است.
*Moonrise شکل گرفته از تخیلات نویسنده
***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • Fatemeh-D

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    1,624
    امتیاز واکنش
    60,983
    امتیاز
    1,039
    سن
    22
    هون- مرکز نیروی ویژه- اتاق کنترل
    - خوب خوب! ببینین کی اینجاست؟ گیر افتادنت رو جزو محالات می‌دیدم جناب یونیکس بی- لاب!
    یونیکس پوزخندی به چهره فلی زد. پوزخندش بیش‌ازاندازه تحقیرآمیز بود. دهان گشود و گفت:
    - دیگه مهم نیست. باید تا الان تمام بمب‌ها منفجر شده باشند. دیگه هیچ‌چیزی نمی‌تونه جلوی بردگان ما رو بگیره. به‌زودی خاکی‌ها مثل مور و ملخ می‌ریزن اینجا و همه‌تون رو نابود می‌کنن.
    فلی هم به تبعیت از او پوزخند تحقیرآمیزی زد. چقدر این موجود در اشتباه بود. صدایی از سیستم ارتباطی مرکز پخش شد:
    - فلی، بمب دوبلین هم خنثی شد. راستی اینجا یه سری مهمون داریم. چند تا سلول زندان رو باید خالی کنی. مطمئنم با دیدن مهمون ویژه مون خیلی شوکه میشی.
    این صدا، صدای گراب کلپ بود که همراه گروه خنثی سازی بمب‌ها رفته بود. فلی با ابرو‌هایی بالا انداخته به چهره متحیر یونیکس خیره شد:
    - اینم از آخرین گروه. تمام بمب‌ها خنثی شدن. از بیست‌ویک گروه جست‌وجو بیست‌تاشون اعلام کرده بودن که بمب رو خنثی کردن. شانزده گروه رسیدن و چهار گروه هم در راه هستن. و فقط گروه آخر مونده بود که اونا هم الان خبر رسوندن و به زودی می‌رسن. خیلی کنجکاوم بدونم اون مهمون ویژه کیه.
    و بعد به دو مأمور اشاره کرد که یونیکس را با خود ببرند. پس از خروج آنان، فلی نیز بیرون آمد. آرتمیس که کمی کلافه می‌نمود، با دیدن فلی گفت:
    - پدرم به هوش اومده. آسیب‌هایی که بهش وارد شده در کنترله؛ اما به درمان طولانی مدت نیاز داره تا بهبودی کامل حاصل بشه ولی من باید برم فلی. پدرم یونیکس رو دیده و از حرف‌های اون به دنیای جن و پری‌ها پی بـرده. باید بهش توضیح بدم. تو که نمی‌خوای اون رو خاطره‌شویی کنی؟
    فلی اندکی مکث کرد. ایرادی نمی‌دید که اگر آرتمیس بزرگ هم از این راز آگاه می‌شد. پس موافقت کرد و آرتمیس را با دو تن از مأموران به سطح زمین اعزام کرد.
    ***
    پتو را روی تن ضعیف پدرش کشید. تا مدت‌ها باید داروی قلبی مصرف می‌کرد. البته اگر می‌شد از صدماتی که به چشمانش وارد شده بود گذشت. صندلی کنار میز توالت را کنار کشید و روی آن درست کنار آن تخت دونفره نشست. اتاق پدر و مادرش درست مانند اتاق هر زوج دیگری بود. یک تخت دونفره با روکشی یاسی رنگ و گل‌هایی بنفش در وسط اتاق، پنجره‌‌ای که درست روبروی درب اتاق و سمت راست تخت قرار داشت و در طرفینش یک کمد سفید و میز تولت ست کمد را قرار داده بودند، یک چراغ خواب ایستاده ساده و عکس بزرگی از آنجلین و آرتمیس بزرگ روی دیوار روبه‌روی تخت یک اتاق ساده و رمانتیک را برای این زوج ساخته بودند.
    آرتمیس به چهره پدرش خیره شد. همه چیز را به پدرش توضیح داده بود. حالا آرتمیس فاول اول نیز به جمع راز داران دنیای زیرزمینی اضافه شده بود. پدرش عکس‌العمل زیادی با شنیدن حرف‌های آرتمیس نشان نداد. فقط گفت:
    - از اول می‌دونستم کاسه‌‌ای زیر نیم‌کاسه ست.
    آرتمیس نفس عمیقی کشید. به‌زودی باید به آمریکا باز می‌گشت. همه‌چیز در هون به پایان رسیده بود. دورف‌ها پس از اجرای مأموریتشان به شهر‌های خود باز گشتند. فلی، مالچ، هالی، شماره یک، کوان پیر، ترابل و گراب و باقی افراد همه به زندگی خود بازگشته بودند. البته هرچند کوفور به افسردگی مبتلا شده بود و زیر نظر دکتر جی آرگون برای بازگشت به زندگی تلاش می‌کرد.
    کورتی و یونیکس به زودی محاکمه شده و به زندان فرستاده می‌شدند؛ اما از آلفرد به احتمال زیاد گذشت می‌شد، چراکه با فهمیدن حقیقت زندگی ترنبال روت به شدت پشیمان شده بود و در مقابل افراد نیروی ویژه مقاومت نکرد. شاید او و اجیر کرده‌هایش فقط باید مقداری جریمه نقدی پرداخت می‌کردند. البته هرچند، نمی‌توانست از جولیوس به خاطر تنها گذاشتن خود و مادرش بگذرد. هیچ‌کس دلیل این که چرا جولیوس از آلفرد و مادرش گذشت را نمی‌دانست و همین باعث می‌شد نفرتی که آلفرد به پدرش داشت از بین نرود. آلفرد که در بیاناتش اعتراف کرده بود که زیر برج یو وی نگهبانی می‌داد و جان یونیکس را پس از سقوط نجات داد! بردگان به حتم بخشیده می‌شدند و آرک سول نیز به مجازات کارهایش رسیده بود.
    فرمول ساخته شده نیز در نهایت توسط فلی به‌طور امن نابود شد و اثری از آن نماند. و حال دنیای خاکی‌ها و زیر زمین امن بود.
    آرتمیس از جایش بلند شد. از پنجره به بیرون نگریست. درختان جوان باغشان عمرشان به بیش از دوازده سال نمی‌رسید. پایین پنجره در حیاط، مایلز زیر نظر ژولیت در حال تمرین با کیسه‌بوکس بود. بکت نیز زیر درختی روی یک نیمکت نشسته و کتابی در دست داشت. لبخند محوی روی لبان آرتمیس نشست. در نهایت آرتمیس از تنبیه آن دو نفر نگذشت. تا فردا در دوبلین می‌ماند؛ و بعد با باتلر به آمریکا باز می‌گشت. هنوز هم زندگی در جریان بود. خانواده باتلر چشم انتظارش بودند. خودش هم کار‌های بسیار داشت که باید در سازمان ناسا انجام می‌داد و شاید، به‌زودی فرد جدیدی را وارد خانواده‌‌اش می‌کرد. ماریا بین!
    پایان
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    Fatemeh-D

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    1,624
    امتیاز واکنش
    60,983
    امتیاز
    1,039
    سن
    22
    سخن پایانی= این فن فیکشن با علم و دانش بسیار محدود یه دختر نویسنده به همراه تخیل اون نوشته شده و به یقین خیلی چیز ها ممکنه غیرممکن و مضحک به نظر بیاد. اگر چیز نادرستی دیدین به بزرگی خودتون ببخشید و یادتون باشه که این رمان علاوه بر «علمی» بودنش، «تخیلی» هم هست. اگه خوشتون نیومد حلالم کنید.
     
    آخرین ویرایش:

    FATEMEH_R

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2015/09/05
    ارسالی ها
    9,323
    امتیاز واکنش
    41,933
    امتیاز
    1,139
    با سلام
    شروع نقد، رمان شما توسط: شورای نقد انجمن نگاه دانلود را به اطلاع می رسانم.
    پست رو به روئی شما جهت برسی های آتی احتمالی گذاشته می شود.
    شما توانایی پست گذاری بعد از این پست را دارا می باشید.
    توجه داشته باشید این پست پاک نخواهد شد.
    با تشکر
    مدیریت نقد

    187974_photo_2017-06-26_13-50-37.jpg
     

    Poker Mood

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/22
    ارسالی ها
    1,800
    امتیاز واکنش
    42,170
    امتیاز
    923
    خسته نباشی نویسنده عزیز. قلمت سبز
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا