- عضویت
- 2016/06/15
- ارسالی ها
- 528
- امتیاز واکنش
- 6,633
- امتیاز
- 613
ناگهان جین هراسان در چهارچوب قرار گرفت و با نفس نفس گفت:
-کمک...کمک!
امیلی با اشتیاق به او خیره شد. آقای جونز با تعجب گفت:
-چی شده؟!
-پیتر...مثل اینکه پیتر آسیب دیده!
آقای جونز با شنیدن این جمله «چی؟» بلندی گفت و بیرون دوید که آن دو داور دیگر هم به دنبالش رفتند؛ اما جاسپر مردد با نگاهی منتظر و پر سوال درگیر امیلی بود. امیلی نگاهش را بین جین و جاسپر چرخاند. جین با لحنی به ظاهر ترسیده گفت:
-شما نمیاید کمک؟ اوه لطفا! اون حالش خیلی بده.
و با گرفتن دست جاسپر او را مجبور به رفتن کرد. جاسپر نتوانست مقاومت کند و در حالی که نگاهش به امیلی بود، با تردید از سالن خارج شد. به محض تنها شدن، دستش را روی قلبش نهاد و با آسودگی گفت:
-ممنون خدا!
به درون رخت کن دوید و با سرعت نور لباسهایش را پوشید. لباس باله را به درون کیسه هل داد. دوباره در پشتی رخت کن را باز کرد و بیرون رفت و پشت دیوار کناری پنهان شد. با ترس نگاهی به اطراف کرد. هیچکس نبود. آهی از سر آسودگی کشید و دستش را روی صورتش قرار داد که متوجه شد که موهایش جمع شدهاند!
-اوه خدا!
با عجله گیر سر را از میان حجم موهایش آزاد کرد و سرش را تکان داد. نفس عمیقی گرفت و به سمت سالن اصلی آموزشگاه راه افتاد.
-کمک...کمک!
امیلی با اشتیاق به او خیره شد. آقای جونز با تعجب گفت:
-چی شده؟!
-پیتر...مثل اینکه پیتر آسیب دیده!
آقای جونز با شنیدن این جمله «چی؟» بلندی گفت و بیرون دوید که آن دو داور دیگر هم به دنبالش رفتند؛ اما جاسپر مردد با نگاهی منتظر و پر سوال درگیر امیلی بود. امیلی نگاهش را بین جین و جاسپر چرخاند. جین با لحنی به ظاهر ترسیده گفت:
-شما نمیاید کمک؟ اوه لطفا! اون حالش خیلی بده.
و با گرفتن دست جاسپر او را مجبور به رفتن کرد. جاسپر نتوانست مقاومت کند و در حالی که نگاهش به امیلی بود، با تردید از سالن خارج شد. به محض تنها شدن، دستش را روی قلبش نهاد و با آسودگی گفت:
-ممنون خدا!
به درون رخت کن دوید و با سرعت نور لباسهایش را پوشید. لباس باله را به درون کیسه هل داد. دوباره در پشتی رخت کن را باز کرد و بیرون رفت و پشت دیوار کناری پنهان شد. با ترس نگاهی به اطراف کرد. هیچکس نبود. آهی از سر آسودگی کشید و دستش را روی صورتش قرار داد که متوجه شد که موهایش جمع شدهاند!
-اوه خدا!
با عجله گیر سر را از میان حجم موهایش آزاد کرد و سرش را تکان داد. نفس عمیقی گرفت و به سمت سالن اصلی آموزشگاه راه افتاد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: