کامل شده رمان گوتن | حدیث عیدانی کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

HàđīS

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/06/03
ارسالی ها
547
امتیاز واکنش
10,244
امتیاز
717
سن
26
محل سکونت
nowhere
دستم محکم بازوش رو می گیره و صدام گام برمی داره به سوی بلند شدن اما می خوام کنترلش کنم و می کنم. برادرم حرمت داره.
- بس کن! اینقدر بچه بازی درنیار. از تو بعیده بخدا!
دستش بلند میشه و قصد پس زدنم رو داره.
- چرا نشستی تو ماشین؟ بیا جواب منو بده!
و دستش می خواد پسم بزنه و توی سرم می چرخه مگه بازی کردن با دم شیر چه شکلیه که پویان نمی فهمه!
دستش فقط می خواد به آرومی پسم بزنه. دستش فقط می خواد بی خیالش بشم و بذارم راحت به سمت ماشین علی جلو بره. اما غیرارادی محکم به عقب رونده میشم و به روی زمین میفتم!
آخم درمیاد بخاطر اینکه انتظارش رو نداشتم اما نه بخاطر درد. چون هیچ دردی دامن گیرم نشده و نگاه ترسیده م به روی علی ای زوم شده که با افتادنم به روی زمین، به سرعت از ماشین پیاده شد و نگاهم به علی ای زوم شده که دیگه حواسش به احترام نیست.
پویان، به سمتم برمی گرده و چشم هاش شرمنده میشه. من می دونم که برادرم قصد آسیب زدن به من یکی رو هیچ وقت نداشته و نداره اما علی دیگه نمی فهمه. اما علی ترسناک شده.
صدای دویدن مادر به سمتمون نمی تونه قهوه ای ترسیده م رو از اون زمردهای غروب کرده و سیاه شده، بگیره.
دستش از پست روی سرشونه ی پویان فرود میاد و نفس من غالب تهی می کنه!
پویان به سمتش برمی گرده و خشم صدای بم شده ی علی، نه تنها من رو بلکه کل جهانم رو می لرزونه.
- زن منو هل دادی؟!
پویان، وقت جواب دادن پیدا نمی کنه. مثل من و مادر. مثل ثانیه ای که مجال کشیده شدن نداره و نمی تونه به ثانیه ی بعدی برسه. مشت محکم علی به روی صورت برادرم آوار میشه و همین یه مشت، جیغمون رو بالا می بره.
از جام سریع بلند می شم و مادر پربغض به سمتش گام برمی داره. اما پویان به روی زمین افتاده و دستش صورتش رو گرفته.
- پسرم. پری حالش خوبه. آروم باش لطفا...
علی دستش بالا میاد و ما سرجامون از شدت ابهتش ایست می کنیم.
نگاهش به پویانیه که بینی شاید شکسته ی خون آلودش در حال عذاب دادنشه اما آخ هم نمی گـه.
- چجوری به خودت جرئت دادی زن منو روی زمین پرت کنی؟
لحن آرومش، دیوونه کننده ست. لحن آرومش، نظامی وار کشنده ست.
به سمتش خم میشه و قبل از اینکه بتونیم عکس العملی نشون بدیم مشت دوم هم زده میشه. توی قلبم تیر خفیفی پیچ می خوره و اشک مادر درمیاد.
پویان با دهنی پر خون، فقط میگه:
- چه بلایی سر موهاش اوردی؟!
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • HàđīS

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/06/03
    ارسالی ها
    547
    امتیاز واکنش
    10,244
    امتیاز
    717
    سن
    26
    محل سکونت
    nowhere
    قدم هام به سمت علی تند میشه و جوابش با بی انعطاف ترین لحنی که ازش سراغ دارم به پویان داده میشه. انگشت اشاره ش، هدف می گیره صورت خون آلود برادرم رو.
    - اگه می خواست چیزی بهت بگه، خودش می گفت! اینقدر تحت فشار نذارش پویان پرنیان! من همیشه اینقدر آروم نیستم. توی زندگیم یه خط قرمز دارم و اونم پرینازه. بخوای با این حرفا و کارا عذابش بدی خودم میشم عزرائیلت!
    بهش می رسم و بازوی همون دست دراز شده رو می گیرم. نگاهش به سمتم برمی گرده و صدای قدم های مادر به سمت پویان سکوتی رو که به وجود میاد، می شکنه. لب می زنم.
    - اون برادرمه. فقط نگرانه. هیچ وقت ناراحتم نکرده و نمی کنه.
    نگاهش پایین میاد و انگار با لیزری نامرئی قصد وارسی بدنم رو داره.
    - صدمه ندیدی؟
    دلم ضعف می ره. ضعف میره برای این اوج نگرانی ای که با خشم نمود پیدا می کنه. ضعف میره برای مهری که در پس این اخم ها نهفته شده.
    - فقط یه اتفاق ناخواسته بود. علی؟
    نگاهش باز درون چشم هام می شینه و هنوز هم گرفته و ناملایمه. لبخند کمرنگی روی لبم نقش می بنده. لبخندی که فقط خودش می بینه.
    - بریم؟
    سکوتش یعنی جواب مثبت و سکوتش یعنی اعلام پایان جنگ اگر پویان چیزی نگه!
    برمی گردم و مادر با نگرانی در حال چک کردن اوضاع نامطلوب صورت پویانه.
    با دیدن این وضعیت بغضی زیرپوستی، لحن صدام رو متزلزل می کنه. می خوام خم شم اما دست علی مانع و این بار بازوی من اسیرش میشه.
    - پویان؟ درد داری؟
    بغض صدام رو می شناسه و بغض صدام رو می فهمه. نگاهش رو از مادر می گیره و بهم می دوزه. چشم هاش عجیب برق می زنه.
    - دست شوهرت بدجوری سنگینه!
    شیطنت لحنش، چشم هام رو گرد می کنه. مثل مادر. با دیدن چهره های مبهوتمون با صدای بلندی به زیر خنده می زنه ولی از شدت درد (آخی) با قهقهه ش ترکیب میشه.
    - خیالم راحت شد که دوست داره! همین برام کافیه!
    فشار نه چندان دردآوری بازوم رو متوجه علی می کنه و حرف پویان توی سرم دوران وار می چرخه.
    برمی گردم و غرق چشم هایی میشم که هنوزم مملو از خونه. (دوست داشتن) سردارم رو به زیر زبون می کشم و مزه مزه می کنم. شیرین نیست! تلخه! گسی قهوه های اعتیاد آور رو داره. (دوست داشتن) علی به این وضوح، تا حالا برام ملموس نبوده و تا حالا پویان نگفته بود و تا حالا فقط توی دلم بود! (دوست داشتن) این مرد سیاه پوش از پشت این دژ محکم سنگی هم برای همه قابل رویته و بدن سبک شده م انگار قصد پرواز میون ابرها رو داره.
    صداها همه قطع شده ن. حتی صدای خنده های بی قیدانه ی برادر مشت خورده م و حرص های مادری که نگران این پسر آتیش پاره ست. نگاهم زمردهای تاریکش رو گوش میده و چشمم وصله به اون (دوست داشتن) ول شده از دهان خون آلود پویان.
    و من با همه ی شکست ها
    و من با همه ی دردها
    و من با همه از دست دادن ها و نداشتن ها
    به طور عجیبی، خوشبختم!
     
    آخرین ویرایش:

    HàđīS

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/06/03
    ارسالی ها
    547
    امتیاز واکنش
    10,244
    امتیاز
    717
    سن
    26
    محل سکونت
    nowhere
    ***
    دستم به آرومی بلند میشه و به سوی زانوش موج می گیره. لمسش می کنم و نگاهم، نیم رخ جدی و بی انعطافش رو رصد می کنه.
    - کجا بودی که اینقدر سریع رسیدی اونجا؟
    دستم اسیر حرارت لامثال زبری دست مردونه ش میشه و قفل نگاهش، همچنان خیابون و ماشین های مقابل رو هدف گرفته.
    - بهت زنگ زدم که بگم نزدیک خونه ی پدرتم.
    و نگفت (خونه‌تون)! این نهایت دقت در انتخاب واژه ها از کجا نشئت می گیره؟ از ناخودآگاه یا حساسیت مرد خودخواه من؟
    - چرا؟
    دستم بیشتر فشرده میشه و این یعنی نهایت آرامش. نهایت لطافت صدای خواننده ی زنی که یک ارکستر زیر قدرت این لطافت کم میارن و سکوت می کنن.
    - می خوام ببرمت پیش مادرت!
    دستم قصد لرزیدن داره اما سنگر محکم مردونه ی پیچیده شده به دورش، این اجازه رو بهش نمیده.
    مبهوت لب می زنم.
    - شهرزاد؟
    نیم رخش می چرخه و تمامش هویدا میشه. زمردهاش کنکاش گرن.
    - نمی خوای حالا که حقیقتو فهمیدی به مزارش سر بزنی؟
    جوابم از پیش آماده ست. جوابی که یقینا از ناخودآگاهم به بیرون پرتاب میشه.
    - من هنوز همه ی حقیقتو نفهمیدم سردار!
    و حالا فشار وارد شده به دستم، درد آوره. مثل (سردار) گفتن من!
    - اینجوری حرف نزن!
    نگاهم رو ازش می گیرم و نگاهش رو ازم می گیره. به درخت های سبز و بلند کنار خیابون خیره میشم که به شکل سرع و تندی در حال گذرن.
    - فعلا آمادگی رفتن به اونجا رو ندارم. کاش قبل از برنامه ریزی با من هماهنگ می کردی!
    جواب، سکوته و این یعنی حال خوش ثانیه های پیش، از بین رفته و این یعنی علی، دیگه علی من نیست. شاید من هم از پرینازش فاصله گرفته م. شاید این پری، پری علی نیست.
    فشار کم میشه و دستم قصد لیز خوردن داره اما علی نمی ذاره و نگهش میداره. دلم گرم میشه و چشم هام رو می بندم. سرم به دنبال تکیه گاه می گرده و پشت سرش، پیداش می کنه.
    - یه روزی میرم پیشش و باهاش حرف می زنم ولی الان نمی تونم. هنوز اونقدر سرپا و قوی نشدم و انگار همه چیو هضم کردم و در عین حال نکردم!
     
    آخرین ویرایش:

    HàđīS

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/06/03
    ارسالی ها
    547
    امتیاز واکنش
    10,244
    امتیاز
    717
    سن
    26
    محل سکونت
    nowhere
    سکوتش، پایداره و من دیگه به این علی عادت ندارم. دلم جواب می خواد. دلم صداش رو می خواد.
    می نالم.
    - باهام حرف بزن! سکوتت از عربده هات وحشتناک تره برام.
    دستم زیر حرارتش در حال ذوب شدن تدریجیه و من این هرم گرم و داغ رو دوست دارم که زمستون یخ بندانش رو با همه ی وجود چشیدم و سوزش همچنان باعث لرزیدن استخون های بی جون و نحیفم میشه.
    - قراری نداشتیم که با هر بحث، حقیقت نگفته رو پتک کنی و بکوبی وسط حرفامون! یک بار بهت قول داشتم که وقتی زمانش برسه همه چیو بهت میگم و توام قبول کردی. پس عنق شدن و سردار گفتنت برای چیه؟!
    و جمله ی آخرش بلند میشه و باعث بیشتر فشرده شدن چشم هام به روی هم. هم می ترسم و هم نمی ترسم. هم حق می دم و هم حق نمی دم. هم نبض سرم شروع به کوبیدن می کنه و هم تپش قلبم بی قرار تر میشه.
    لحن آرومم به ارتعاش درمیاد.
    - همش سکوتی و انتظارت از صبر من، انتظار صبر ایوبه! کل زندگیمو از بَری و دلواپسی های پرینازو نمی فهمی چیه چون هیچی ازت نمی دونه و توی برزخ گیر کرده. چیزی مابین دونستن و ندونستن بدتر و ترسناک تر و نفس برنده تر از هر فهمیدن و نفهمیدنیه!
    دستم می سوزه و بم صداش پر تحکم ترینه.
    - بس کن!
    چشم هام باز میشه و سوزندگی به پیشونیم هم سرایت کرده که انگار پر از دونه های ریز عرق شده.
    - خستمه! با وجود همه ی حمایت ها و آرامش های تند و تیزت! خستمه چون انگار دوستم داری و دوستم نداری. خستمه علی، چون تو قاتل پدرمی و فابیو دوست داشت و دوست نداشت اما من...
    دست هدایت کننده ی فرمون، مشت میشه و محکم به اوگوی نصب شده ی وسط، برخورد می کنه. و عربده ش، اتاقک رو متصل وار به تکاپو وامی داره.
    - بهت گفتم بس کن!
    دستم قصد بیرون اومده از میون اون کوره ی آتشین و بی ملاحظه رو داره اما علی نمی ذاره. بغض صدام مشهوده.
    - استخونامو شکستی!
    فشار کم میشه اما رهایی معنا نداره. و من میون این بحث عجیب و حال عجیب، دلم بیش از پیش گرم میشه و اشک نشسته توی چشم هام جون می گیره و به روی گونه م می غلطه.
    زمزمه می کنم.
    - شبیه دیوونه هاییم!
    به چراغ راهنمایی سبز شده می رسیم و حرکتمون ادامه داره. نگاهم به روی دخترک های ژولیده ی کنار خیابون زوم شده و بادکنک های رنگارنگ فروشی توی دستشون، همه ی امید و آمالشون توی این دنیای بی رحم و بی رنگه.
    جوابم داده میشه. مثل خودم آروم و برعکس خودم مقتدر و محکم.
    - پیش تو برای من عقل و منطق، مفهوم و معنایی نداره! اینو همیشه یادت باشه!
     
    آخرین ویرایش:

    HàđīS

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/06/03
    ارسالی ها
    547
    امتیاز واکنش
    10,244
    امتیاز
    717
    سن
    26
    محل سکونت
    nowhere
    - خوبه که تکلیفت با خودت مشخصه.
    روم رو به سمت نیم رخ نظامی وارش می گردونم و ادامه میدم.
    - در حقم جفا نکن و بذار تکلیف منم با خودم روشن شه. بفهمم دیوونه م یا عاقل!
    و این بار نوازش به سمت انگشت هام، خیز برمی داره.
    - به وقتش!
    نگاهم پایین میاد و به روی دست های قفل شده مون می شینه.
    - میدونم که هیچ وقت اجازه نمیدی که یه قدمم ازت دور بشم و همین خیالمو تخت کرده. این اسارت با وجود همه ی تلخی هاش، تنها شیرینی زندگی منه. حتی اگرم یه روزی رهایی خواستم، تو ولم نکن!
    - نباید بخوای حتی توی فکرت!
    لبخند کمرنگی از این لحن و حرف خودخواهانه به روی لبم می شینه و بغض سنگین توی گلوم، مبهوته که علتش چیه! درد و رنج یا عشق تازه کشف شده به این مرد!
    - نمی خوام!
    نوازش در عین خشونت، ملایم تر دلم رو شیرین می کنه.
    - خوبه!
    - بریم شمال؟!
    نگاهش به سمتم و به چشم هام برای چند ثانیه قفل میشه. برق زمردهاش، لبخندم رو عمیق تر می کنه.
    - بریم!
    و بالافاصله دور برگردون رو دور می زنه. می خندم و به سمتش خم میشم.
    - ما دیوونه ایم علی. بخدا که دیوونه ایم!
    و لب هام به روی ته ریش مشکیش قرار می گیره و شبیه به تشنه ای هستم که انگار قادر همه ی آب اقیانوس های جهان رو به تنهایی بنوشه و بعدش به راحتی بمیره!
    لبم دلش نمی خواد از این زبری دوست داشتنی جدا شه و بینیم با همه ی وجود بوی تنش رو نفس می کشه.
    سینا و فرهاد حقیقتا چی بودن که یک درصد از این خواستن رو درونم به پا نمی کردن!
     
    آخرین ویرایش:

    HàđīS

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/06/03
    ارسالی ها
    547
    امتیاز واکنش
    10,244
    امتیاز
    717
    سن
    26
    محل سکونت
    nowhere
    سرش بالا میاد و در حین اینکه نگاهش خیابون رو هدف گرفته، پر حرارت تر از دست هاش، پیشونیم رو بند مهر لب هاش می کنه و رد اشک خشک شده به روی گونه م، به این ابراز احساسات ناگهانی لبخند می زنه.
    از همین فاصله ی نزدیک قهوه ای های روشنم رو بهش می دوزم و چهره ی مردونه ش، نقل و نبات های طلایی و رنگارنگ رو درون دلم آب می کنه.
    - تو از همه ی آدمای دنیا مهربون تری. می دونستی؟
    قفل اخم هاش که طبق عادت کور و بازنشدنیه هم زیباست. و نگاهش مماس با نور خورشیده و جوری می درخشه که دلم می خواد بدزمشون و فقط پیش خودم نگهشون دارم تا کسی نتونه بفهمه که همچین زمردهای گران بهایی توی این دنیا وجود داره.
    - خیلیا خلاف این حرف رو توی دلشون بارها بهم می زنن.
    می خندم و نگاهش گذرا به روی لب ها و دندون هام می شینه.
    - جرئت ندارن مستقیم بهت بگن! خوبه که می تونی حرف دلشونو بخونی!
    به دستم فشار ملایمی وارد میشه.
    - چشم ها دروغ نمی گن.
    لبخند کمرنگ تر میشه.
    - اما چشمای سرتق تو راستشم نمی گن! پر از پیچش فقط نظاره گر همه ی اتفاقاتن!
    عقب میرم و به حال اولم بازمی گردم. نفس عمیقم بوی دوباره ش رو طلب می کنه و اونقدر این بو پر رنگ هست که با این دور شدن، پاسخگوی نیازم نباشه.
    - کجای شمال قراره بریم؟
    - کجا دوست داری؟
    هـ*ـوس یک شیطنت دیگه و گذرا مثل یک طوفان ناگهانی به قلب و کل وجودم هجوم میاره بخاطر این سوال و توجه. دستم رو مشت می کنم و سعی بر کنترل احوال نامعلومم دارم.
    قلبم اونقدر محکم بی تابی می کنه که حرکتش از روی این مانتوی نه چندان جذب هم با کمی دقت دیده میشه.
    - کجا؟
    با سوال دوباره ش، به خودم میام و دست آزادم به سمت موهایی که بیرون نیست، به پرواز در میاد.
    - هرجایی که میدونی پری دوست داره. تو بهتر از من میدونی اونجا کجاست. نمی دونی؟
     
    آخرین ویرایش:

    HàđīS

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/06/03
    ارسالی ها
    547
    امتیاز واکنش
    10,244
    امتیاز
    717
    سن
    26
    محل سکونت
    nowhere
    مکثی می کنه و مکثش، چهره ی جدیش رو جذاب تر می کنه.
    - می دونم.
    قلبم ریتمیک تر از همیشه ست و قلبم قصد ریختن آبروم رو داره.
    گوشیم رو از روی داشبورد برمی دارم و به علی نگاه می کنم.
    - اجازه هست آهنگ بذارم؟
    اخم هاش بیشتر درهم فرو میره و قربون صدقه های توی دلم به زور بالا میاد و پشت لب هام زندون ی میشن.
    - اجازه نگیر!
    (چشم) بیرون پریده از دهنم، بلند بالا و کش داره. نگاهم به جستجوی آهنگ مورد نظرمه و موبایلم به ضبط ماشین وصل میشه. ولوم رو تا حد قابل قبولی بالا میبرم و سرم به پشتی صندلی، با خیالی راحت تکیه میده. چشم هام خیره ست به مقصد و قلبم همچنان همه توجهش معطوف به مرد کنار دستمه. و دستم زیر زبری بزرگ و گرمش، عرق کرده و من هیچ وقت فکر نمی کردم عرق کردن هم روی برام می تونه اینقدر خوشایند و دلنشین باشه!
    مغزم به افکار توی سرم می خنده و در عین حال افسوس می خوره. و گوشم ترجیح میده به آهنگی که با هدف انتخاب شده، جون بده و توجه کنه.


    Whenever I’m alone with you
    هر وقت با تو تنهام
    You make me feel like I am home again
    باعث میشی دوباره احساس امنیت کنم
    Whenever I’m alone with you
    هر وقت با تو تنهام
    You make me feel like I am whole again
    باعث میشی دوباره حس کنم همه چیز هستم
    Whenever I’m alone with you
    هر وقت با تو تنهام
    You make me feel like I am young again
    باعث میشی حس کنم دوباره جوون شدم
    Whenever I’m alone with you
    هر وقت با تو تنهام
    You make me feel like I am fun again
    باعث میشی دوباره حس شادابی کنم
    However far away I will always love you
    هرچقدر ازت دور باشم بازم دوستت خواهم داشت
    However long I stay I will always love you
    تا هروقت زنده ام دوستت خواهم داشت
    Whatever words I say I will always love you
    با هر کلمه ای که میگم همیشه عاشقت میمونم
    I will always love you
    همیشه عاشقت میمونم
    Whenever I’m alone with you
    هر وقت با تو تنهام
    You make me feel like I am free again
    باعث میشی حس کنم دوباره آزاد شدم
    Whenever I’m alone with you
    هر وقت با تو تنهام
    You make me feel like I am clean again
    باعث میشی حس کنم دوباره پاکم
    However far away I will always love you
    هرچقدر ازتو دور باشم دوستت خواهم داشت
    However long I stay I will always love you
    هر چقدر زنده بمونم دوستت خواهم داشت
    Whatever words I say I will always love you
    با هر کلمه ای که میگم همیشه عاشقت میمونم
    I will always love you
    من همیشه دوستت دارم
    ***
    کلبه‌ی چوبی کوچیک و دنج رو به دریا، جوری حالم رو به اوج آرامش رسونده که انگار بی دغدغه ترین زن دنیا منم. که انگار تنها مشکلم توی زندگیم، پژمرده شدن گل های باغچه ی بزرگم، توی پاییز زمستون بوده.
    لبخندی آروم همه ی چهره و شاید همه ی تنم رو پر کرده و نگاهم از دریای مواج رو به غروب نمی تونه گرفته بشه. بادی که میون موهای کوتاهم کرشمه وار می لغزه، خنکای نشئت گرفته از آب دریا رو پیشکش پوست سرم می کنه و نگاهم بین آسمون و دریا ایست می ایسته.
    با پیچیده شدن بازوهای ستبر مرد این روزهای عجیب زندگیم به دور تنم، ناخواسته (خدایا شکر) غلیظی توی دلم چرخ می خوره و یکی از دست هام به نرمی به روی ساق دستش که دور شکمم حلقه شده می شینه.
     
    آخرین ویرایش:

    HàđīS

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/06/03
    ارسالی ها
    547
    امتیاز واکنش
    10,244
    امتیاز
    717
    سن
    26
    محل سکونت
    nowhere
    صورت چفت شده ش مابین گودی گردنم، عطر تنم رو طلب می کنه و به مشام می کشه.
    - بوی تو خوش تره. گاهی وقتا که عمارت نیستی، مثل دیوونه ها بینیمو می چسبونم به بالشتتو از ته دل بو می کشم.
    صدای نفس عمیقش، تنم رو می لروزنه و لرزشش اینقدر مشهود هست که بازوهاش، محکم تر از ثانیه های قبل به دورم پیچ بخوره و تنم رو درون این زندان دوست داشتنی بیشتر حبس کنه.
    - مال منی پری. همه ی وجودت مال منه. حتی این بو. احدی بخواد حواسش به عطر تنت جمع بشه، به جون خودت گردنشو می شکنم و از دنیا ساقطش می کنم.
    می خنده م و خنده م مثل همه ی وجودم آرومه.
    - حالا چرا اینقدر خشن شدی یهو؟
    فشارم میده و صدای خش برداشته.
    - شوخی ندارم پری!
    و می دونه که با هربار (پری) گفتنش، به آسمون هفتم عروج می کنم؟
    - فقط تو اینقدر حواست به من جمعه و فقط دلم می خواد تو اینقدر حواست به من جمع باشه! حرص چیو می خوری؟
    نفسش باز میون گردنم پخش میشه.
    - تو هیچی نمی دونی!
    دستم به آرومی بالا میره و توی نرمی موهاش لونه می کنه.
    - نمی دونم ولی اینکه فقط مال توام به هردوتامون اثبات شده ست!
    و برمی گردم و قفل دست هاش این بار به پشت کمرم می چسبه. صدای مواج دریا، پس زمینه ی صحبت هامونه ها و حرص از لحنم به صورت مشهودی تراوش میشه.
    درحالیکه دست هام به دور گردنش حلقه شده و چشم هام رنگ جسارت به خودش گرفته، میگم:
    - تا قبل از محرمیت، بهم خیره نمیشدی. این زمردها هم متعلق به منه علی. راضی نیستم به هیچ زنی نگاه کنی و اگه نگاه کنی از شدت حسادت میمیرم. بخدا میمیر...
    انگشت اشاره ش به روی لبم فرود میاد.
    -هیس... چرت و پرت نگو!
    انگشتش اسیر دندون هام تیزم میشه و آخش که درنمیاد هیچ، چشم هاش روشن تر هم میشه.
    شیطنت نگاهم غرق شده توی ایم یک جفت مبهم و مرموز. انگشتش رو از لای دندون هام ول می کنم.
     
    آخرین ویرایش:

    HàđīS

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/06/03
    ارسالی ها
    547
    امتیاز واکنش
    10,244
    امتیاز
    717
    سن
    26
    محل سکونت
    nowhere
    - این انگشت ها فقط نوازش کردن منو بلده، نه؟
    دستش بالا تر میره و درون موهام چنگ زده میشه. حرم داغ نفس هاش، از لالایی مادرانه ها هم، آرامش بخش تره. می خندم و نگاهش به سمت دندون هام هبوط می کنه.
    - نوازشی که با خشونت عجیبی همراهه. نوازشی که فقط مختص توئه و متعلق به منه. بگو علی. فقط متعلق به منه؟
    سرم رو جلوتر میاره و اخم هاش توام میشن با خش صدای همیشه بمش.
    - این دست ها اینقدر مشت بودن و روی کیس بوکس فرود اومدن که حتی بلدن نیستن، پری سفید پوش عمارتمو نوازش کنن. خودت بگو! جواب سوالت پیش خودته!
    - کیس بوکس یا آدما؟
    شیطنت لحنم باعث درخشش بیشتر چشم هاش می شه.
    - هرچیز و هرکسی که مطیع قانون نباشه!
    دستم توی موهاش پیچ می خوره و دقیقا مابین گردن و خط صاف موهاش، جا خوش می کنه.
    - مطیع قانون یا اوامر شما سردار جون؟
    فشار وارد شده به کمرم، وسعت خنده م رو بیشتر می کنه.
    - تو فقط حق نداری که بگی سردار! مفهومه؟
    ابروهام بالا می پره و موج ها قوی تر به روی ساحل فرود میان. انگار شبیه سربازهایی نامرئی یک صدا فریاد می زنن (مفهومه!).
    دستم به آرومی و رقصان پایین تر میره و روی سوت فقراتش، می لغزه.
    - مفهوم نباشه چی میشه؟
    مرد من طاقت سرکشی نداره و این رو میشه از جدی تر شدن صورتش فهمید.
    - باید مفهوم باشه!
    از این بازی خوشم میاد و میدونم که در هر حالتی درون این آغـ*ـوش، امنیتم تضمینه. حصار امن من تنها به این بازوها و سـ*ـینه ی ستبر محدود میشه.
    - نوچ!
    فشار زیادی به کمرم وارد میشه و ذرات هوای بین تنمون به ناگاه زندانی میشن و خفگیشون حتمیه!
    - چموشیتم مال منه!
    و لاله ی گوشم اسیر میشه.
     
    آخرین ویرایش:

    HàđīS

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/06/03
    ارسالی ها
    547
    امتیاز واکنش
    10,244
    امتیاز
    717
    سن
    26
    محل سکونت
    nowhere
    از دردی که ناگهانی وارد جونم میشه جیغ خفه ای می کشم و ناخن های کوتاهم به دنبال خراش دادن جایی، شاید گردنش، گام برمی داره.
    همچنان لاله اسیره و همچنان لاله فشرده میشه.
    - مفهومه؟
    دستم جای ناخن هام رو نوازش می کنه.
    - ضربتی زدی و ضربتی هم نوش کردی! دقیقا چی مفهومه؟
    لاله مهر زده میشه و لاله دلش ضعف میره برای این حرکت و برای این سردار پرابهت.
    سرش پایین تر میره و صداش آروم تر شده و همین صدای آروم شده، جهانم رو بدجوری تحت الشعاع قرار میده.
    - نمیگی؟
    چشم هام رو می بندم و زبری ته ریشش سر ذوقم میاره.
    - نمیگم.
    گاز خفیفی که به گردنم وارد میشه، خنده رو دوباره و صد بار مهمون لب هام می کنه.
    خنده م، حریص ترش می کنه و سردارم خشن تر به کارش ادامه میده.
    - قصد داره سیاه و کبودم کنی؟
    - خودت نمی ذاری!
    - خودت می خوای!
    سرش بالا میاد و زمردهاش توی چشم هام می شینه. حالتشون از جدیت فراتر رفته و این خماری، همچنان نظامی واره.
    - خودم می خوام!
    اعترافش باعث پر کشیدن لبخند به جا مونده از اون خنده های بی قیدانه میشه. انگشتم به روی لب هاش کشیده میشه.
    - خواستنت مثل خودت عجیب و مرموزه!
    قرمزی آسمون، فضای عاشقانه ی غروبانه رو بیشتر به رخ می کشه.
    به انگشتم بـ..وسـ..ـه ای ریز خورده میشه. و نگاهش... امان از نگاهش!
    - فهمیدی که هرکی مقابلت بایسته کاری می کنم که زانو بزنه؟
    سرم رو تکون میدم و این بار مچم داغ مهرش میشه.
    - فهمیدی که فقط جلوی تو اینقدر حرف می زنم؟
    سرم باز هم تکون می خوره و تن لحنم پایینه.
    - فهمیده م.
    نوبت قفسه ی سـ*ـینه مه و چشم هام بسته میشه.
    - فهمیدی که وسط هرکاری باشم، حواسم به توئه و هر چی که پای تو درمیون باشه، تعطیل شدنش حتمیه؟
    - فهمیده م علی. خیلی وقته فهمیده م.
    آخرین جا، میون استخون های ترقوه مه.
    - پس اینم بفهم که من برای تو و پیش تو سردار نیستم. چه شوخی چه جدی فقط علیم!
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا