این رو گفت و باز شروع کرد به بوق زدن که پشت بندش، پرهام هم شروع کرد. با این که خنده ام گرفته بود؛ اما سری به تاسف تکون دادم و برای این که صدام رو بشنوه با صدای تقریبا بلندی داد زدم.
-واسه پرهام متاسفم!
بهنام با سرخوشی گفت:
-من چی!؟
بدون توجه به سوال بهنام، ادامه دادم:
-انگار خیلی خوشحاله من رو شوهر داده!
شونه ای با ریتم آهنگ بالا انداخت و گفت:
-به خودت نگیر! عقد بهترین رفیقشه، واسه اون خوشحاله و گرنه قبل محضر داشت، واسه تو خون گریه میکرد.
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
-اونوقت چرا!؟
نگاه کوتاهی بهم انداخت و گفت:
-هیچی! فقط رفیقش رو میشناسه!
به چراغ قرمز نزدیک شدیم و سرعتش رو کم کرد و منم همزمان صدای ضبط رو کم کردم و گفتم:
-چطور؟
کمی به سمتم برگشت و با لحن مشکوک و آرومی گفت:
-چون رفیقش زیادی سرخوشه، برعکس سرکار خانم! واسه همونه!
لبم رو ورچیدم و گفتم:
-مگه من چمه!؟
با دستش بهم اشاره کرد و با خنده گفت:
-آ. ببینش زود خودشو رو کرد!
خنده ی کوتاهی کردم و نگاهم رو ازش گرفتم و باز از تو آیینه به عقب نگاه کردم؛ اما بخاطر حجم ماشین ها دید درستی نداشتم تا خوب ببینمش، شایدم رفته بود!
از صبح که بیدار شده بودم، کمی استرس و دلشوره داشتم؛ اما ترجیح دادم نادیده اش بگیرم، شایدم به خاطر همین بود که یکم به اون ماشین بدبین شده بودم!
با این حال احساس میکنم، موقع پیاده شدن از ماشین وقتی که میخواستم همراه بهنام وارد محضر بشم، اون ماشین رو سر کوچه ی محضر خونه دیدم! هر چند که مطمئن نبودم!
چراغ سبز شد و ماشین حرکت کرد و بهنام دوباره صدای ضبط رو بلند کرد. از توی آیینه نگاهی به چهره ام انداختم. نمیدونم کِی بود که این چهره، به خودش رنگ و روی خوش زندگی رو دیده بود!؟اما با این حال؛ وقتی به عقب نگاه میکردم، احساس میکردم این اتفاقات باید میافتاد! حتی با وجود این که، اون مدت خنده هام کمتر از گریه هام بود؛ ولی الان دیگه نمیتونستم از خودم و زندگیم و گذشته ام، نفرت داشته باشم!
نگاهی به بهنام، که باز داشت همراه ماشین پرهام بوق میزد، انداختم. حق با پرهام بود، رفیقش زیادی سرخوش بود؛ اما دیگه نباید برام خون گریه کنه! مطمئن بودم این آدم اون قدر خوش قلب هست که همیشه دنبال حال خوب من باشه.
با این فکر لبخندی زدم و یاد دست نوشته ی اون دختر پشت چراغ قرمز افتادم!
« بین کسی که دوسش داری و دوست داره، اونی رو انتخاب کن که دوست داره »
بهنام سرعتش رو زیاد کرد و چند تا بوق بلند زد و بی هوا مسیرش رو عوض کرد و دور زد و وارد بزرگراه شد و هیجان زده، بلند زیر خنده زد.
-واسه پرهام متاسفم!
بهنام با سرخوشی گفت:
-من چی!؟
بدون توجه به سوال بهنام، ادامه دادم:
-انگار خیلی خوشحاله من رو شوهر داده!
شونه ای با ریتم آهنگ بالا انداخت و گفت:
-به خودت نگیر! عقد بهترین رفیقشه، واسه اون خوشحاله و گرنه قبل محضر داشت، واسه تو خون گریه میکرد.
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
-اونوقت چرا!؟
نگاه کوتاهی بهم انداخت و گفت:
-هیچی! فقط رفیقش رو میشناسه!
به چراغ قرمز نزدیک شدیم و سرعتش رو کم کرد و منم همزمان صدای ضبط رو کم کردم و گفتم:
-چطور؟
کمی به سمتم برگشت و با لحن مشکوک و آرومی گفت:
-چون رفیقش زیادی سرخوشه، برعکس سرکار خانم! واسه همونه!
لبم رو ورچیدم و گفتم:
-مگه من چمه!؟
با دستش بهم اشاره کرد و با خنده گفت:
-آ. ببینش زود خودشو رو کرد!
خنده ی کوتاهی کردم و نگاهم رو ازش گرفتم و باز از تو آیینه به عقب نگاه کردم؛ اما بخاطر حجم ماشین ها دید درستی نداشتم تا خوب ببینمش، شایدم رفته بود!
از صبح که بیدار شده بودم، کمی استرس و دلشوره داشتم؛ اما ترجیح دادم نادیده اش بگیرم، شایدم به خاطر همین بود که یکم به اون ماشین بدبین شده بودم!
با این حال احساس میکنم، موقع پیاده شدن از ماشین وقتی که میخواستم همراه بهنام وارد محضر بشم، اون ماشین رو سر کوچه ی محضر خونه دیدم! هر چند که مطمئن نبودم!
چراغ سبز شد و ماشین حرکت کرد و بهنام دوباره صدای ضبط رو بلند کرد. از توی آیینه نگاهی به چهره ام انداختم. نمیدونم کِی بود که این چهره، به خودش رنگ و روی خوش زندگی رو دیده بود!؟اما با این حال؛ وقتی به عقب نگاه میکردم، احساس میکردم این اتفاقات باید میافتاد! حتی با وجود این که، اون مدت خنده هام کمتر از گریه هام بود؛ ولی الان دیگه نمیتونستم از خودم و زندگیم و گذشته ام، نفرت داشته باشم!
نگاهی به بهنام، که باز داشت همراه ماشین پرهام بوق میزد، انداختم. حق با پرهام بود، رفیقش زیادی سرخوش بود؛ اما دیگه نباید برام خون گریه کنه! مطمئن بودم این آدم اون قدر خوش قلب هست که همیشه دنبال حال خوب من باشه.
با این فکر لبخندی زدم و یاد دست نوشته ی اون دختر پشت چراغ قرمز افتادم!
« بین کسی که دوسش داری و دوست داره، اونی رو انتخاب کن که دوست داره »
بهنام سرعتش رو زیاد کرد و چند تا بوق بلند زد و بی هوا مسیرش رو عوض کرد و دور زد و وارد بزرگراه شد و هیجان زده، بلند زیر خنده زد.
آخرین ویرایش: