پست شصت و یکم _ نمی دونستم به چیزی که می خوام برسم می رسم یا نه می تونم توش پیشرفت کنم یا جواب همه ی سوال هامو فقط می تونستم با انتقام به دست بیارم انتقامی که ممکن بود خودم توش صدمه ببینم و حالا هم دیدم
چند روز بعد که شد به نیما گفتم که می خوام انتقام اون دوران رو بگیرم اولش اخم کرد ولی بعد راضی شد تا من این کار رو کنم تنها چیزی که لازم داشتمروحیه ی لطیف یه دختر بود تا بتونم تلخی های زندگیم رو داخل اون ببینم الان به چیزی که می خواستم برسم رسیدم روزی نیما اومد پیشم و بهم گفت
_یه خانواده ای هست که مرد اون خانواده دچار حمله ی قلبی شده چون من می شناسمشون خواستم بهت بگم که الان به اون چیزی که می خواستی رسیدی می تونی بری تو خونه و از طریق پدر ش به دخترش نزدیک شی و ازش انتقام بگیری
منم دنبال هم چین فرصتی بودم و نباید از دستش می دادم و قبول کردم بهم آدرس خونه رو داد منم سعی کردم آدرس رو تو ذهنم داشته باشم نیما هم زنگ زده بود و باهاشون قرار رو گذاشته بود و قرار بود که برم اونجا
موقعی که رفتم با یه خونه ی خیلی بزرگ روبرو شدم اون موقع اون قدر اون خونه برام قشنگ بود که یادم رفته بود برای چی اومده بودم یکی از خدمت کارا منو برد پیش یه خانوم نسبتا پیری چهره ی خوبی داشت ازش معلوم بود که زن مهربونیه ازش خوشم اومده بود ولی وقتی به کاری که می خواستم بکنم فکر می کردم تمام وجودم از نفرت پر می شد نمی دونم چرا همش انرژی منفی به خودم وارد می کردم
قرار بود همیشه از ساعت ۸ صبح تا ۹ شب پیش شوهرش باشم و ازش مواظبت کنم هم حمله ی قلبی کرده بود و هم سکته ی قلبی خیلی بد بود
روزی که داشتم قرص های شوهرش رو می دادم یه دختری وارد اتاق شد چهره ی قشنگی بود همین برای من کافی بود از همون موقع مطمن بودم که روزی این دختر رو من بد بخت می کنم و کردم
نمی دونم چرا اون دختر باید به کاری مرتکب بشه که نکرده از اولشم با نقشه وارد زندگیش شدم و می خواستم با نقشه هم از زندگیش برم برون
چند روز بعد که شد به نیما گفتم که می خوام انتقام اون دوران رو بگیرم اولش اخم کرد ولی بعد راضی شد تا من این کار رو کنم تنها چیزی که لازم داشتمروحیه ی لطیف یه دختر بود تا بتونم تلخی های زندگیم رو داخل اون ببینم الان به چیزی که می خواستم برسم رسیدم روزی نیما اومد پیشم و بهم گفت
_یه خانواده ای هست که مرد اون خانواده دچار حمله ی قلبی شده چون من می شناسمشون خواستم بهت بگم که الان به اون چیزی که می خواستی رسیدی می تونی بری تو خونه و از طریق پدر ش به دخترش نزدیک شی و ازش انتقام بگیری
منم دنبال هم چین فرصتی بودم و نباید از دستش می دادم و قبول کردم بهم آدرس خونه رو داد منم سعی کردم آدرس رو تو ذهنم داشته باشم نیما هم زنگ زده بود و باهاشون قرار رو گذاشته بود و قرار بود که برم اونجا
موقعی که رفتم با یه خونه ی خیلی بزرگ روبرو شدم اون موقع اون قدر اون خونه برام قشنگ بود که یادم رفته بود برای چی اومده بودم یکی از خدمت کارا منو برد پیش یه خانوم نسبتا پیری چهره ی خوبی داشت ازش معلوم بود که زن مهربونیه ازش خوشم اومده بود ولی وقتی به کاری که می خواستم بکنم فکر می کردم تمام وجودم از نفرت پر می شد نمی دونم چرا همش انرژی منفی به خودم وارد می کردم
قرار بود همیشه از ساعت ۸ صبح تا ۹ شب پیش شوهرش باشم و ازش مواظبت کنم هم حمله ی قلبی کرده بود و هم سکته ی قلبی خیلی بد بود
روزی که داشتم قرص های شوهرش رو می دادم یه دختری وارد اتاق شد چهره ی قشنگی بود همین برای من کافی بود از همون موقع مطمن بودم که روزی این دختر رو من بد بخت می کنم و کردم
نمی دونم چرا اون دختر باید به کاری مرتکب بشه که نکرده از اولشم با نقشه وارد زندگیش شدم و می خواستم با نقشه هم از زندگیش برم برون