کامل شده رمان قلندر بی خواب | ژیلا.ح کاربر انجمن نگاه دانلود

کدوم شخصیت رو بیشتر دوست دارید؟

  • آرشان

  • نفس

  • نیروان

  • محمد

  • کامیار


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

🍫 Dark chocolate

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/09/06
ارسالی ها
2,828
امتیاز واکنش
38,895
امتیاز
1,056
سن
23
محل سکونت
°•تگرگ نشین•°



و همچین کشکمان را می سابیم که نظر یوخدی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • 🍫 Dark chocolate

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/06
    ارسالی ها
    2,828
    امتیاز واکنش
    38,895
    امتیاز
    1,056
    سن
    23
    محل سکونت
    °•تگرگ نشین•°
    فضای رستوران حالت سنتی داشت و جای میز و صندلی از تخت چوبی استفاده کرده بودن. یه حوض بزرگ آبی وسط رستوران تو چشم می خورد و یه آهنگ شمالی در حال پخش شدن بود.
    عکس های مینیاتوری شاهنامه رو دیوار و کاشی های رنگی هنر مینیاتور رو با فضای سنتی رستوران به خوبی ست می کرد.
    یه پسر جوون که یه دفترچه یادداشت دستش بود اومد سمتمون. به غذاهایی که با خط درشت روی بنر نوشته شده بود نگاهی انداختم و یکی رو انتخاب کردم و بهش انتخابم رو گفتم.
    یارو سری تکون داد و گفت:
    - نداریم!
    خب بگو چرا اسمش رو می نویسین آدم به هـ*ـوس بیوفته!
    چند تا دیگه انتخاب کردم که باز گفت نداریم!
    کلافه از دستش گفتم:
    - خب بگو چی دارین؟
    - کشک بادمجون، سیب زمینی سرخ کرده، فسنجون، شنیسل، خورشت کرفس، ترشه تره و اشگنه! البته سیب زمینی و شنیسل تو منو نیست و بخاطر اینکه زیاد مشتری داره گذاشتیم.
    لبام رو جمع کردم و در نهایت به سیب زمینی سرخ کرده و شنیسل رضایت دادم.
    نیروان هم فسنجون رو انتخاب کرد؛ محمد و آرشان هنوز نیومده بودن. جای اونام سفارش دادم و گارسون رفت.
    نیروان با ابروهای بالا پریده و قیافه ای گرفته نگام می کرد.
    سر تکون دادم که یعنی چیه؟
    گفت:
    - آرشان خورشت کرفس دوس نداره.
    تا حالا تو عمرم انقدر یهویی خوشحال نشده بودم.
    یه لبخند شیطنت آمیز زدم و بی توجه به دهن نیمه باز نیروان با گوشیم ور رفتم.
    صدای جیلینگ جیلینگ آویز پشت در اومد که نشون می داد در رستوران باز شده و به دنبالش محمد و آرشان وارد شدن.
    قیافه هاشون گرفته و تو هم بود.
    به ما که رسیدن یه قیافه ی خونسرد به خودشون گرفتن و منم اصلا به روی خودم نیاوردم که حالت اشون رو دیدم.
    سفارشا رو آوردن و چیدن رو تخت. گارسون شنیسل و سیب زمینی من رو اشتباهی چید جلوی آرشان.
    آرشان با دیدن سیب زمینی های طلایی چشماش برق زد و دستش رفت سمت دیس سیب زمینی که سریع از جلوش قاپیدم و شنیسل رو هم برداشتم.
    آرشان دلخور و متعجب نگام کرد و بعد به سیب زمینی های طلایی خیره شد که بدجور برق می زدن!
    برای اینکه نتونه از سیب زمینی ها برداره، دیس رو از روی تخت برداشتم و محکم گرفتمش بغلم.
    - این مال منه برا تو خورشت کرفس آوردن...
    یه ذره پیاز داغشو زیاد می کردم که اشکالی نداشت؟ داشت؟ ادامه دادم:
    - همه جا باید حق منو بخوری؟
    - ولی من که سفارش نداده بودم.
    - امم! اصلا قانون رستوران اینه هرکی دیر تر بیاد بقیه به جاش سفارش می دن.
    خودمم فهمیدم نهایت بی منطقیه!
    - چه ربطی داره!؟ ای بابا. اذیت نکن نفس بده من دیسو!
    مثل بچه هایی که نمی خوان اسباب بازیشونو به یکی دیگه بدن تخس شدم و گفتم:
    - نمی خوام. مال خودمه. اصلا نمی دم.
    صدای بهم خوردن قاشق و چنگال باعث شد همزمان برگردیم سمت صدا. محمد و نیروان انگار که اومده باشن سینما با هیجان خیره شده بودن به ما و هم زمان غذاشون رو می خوردن و نگاهشون رو ما بود.
    قیافه ام رو چپ و چوله کردم و باز چرخیدم سمت آرشان.
    اونم همزمان برگشت سمتم و خیره شد به دیس.
    از نگاهش ترسیدم و دیس رو محکم تر گرفتم!
    آب دهنشو با صدا قورت داد:
    - نمی خوای بخوریشون؟ سرد شن از دهن میوفتن آ!
    من که می دونستم چی می خواد. می خواست من دیس رو بزارم زمین اون سریع بقاپدشون. عمرا! ای روباه حیله گر مکار.
    انگار این جمله ی آخر یعنی روباه حیله گر مکار رو بلند گفته بودم که نیروان بلند بلند زد زیر خنده و محمد هم که می خواست بخنده، غذا پریده بود تو گلوش و به سرفه افتاده بود ولی بازم مصرانه می خندید بین سرفه هاش.
    آرشان با عجز و چشمایی گرد شده از تعجب نگاه می کرد.
    با حالت سوالی و حالتی ناباور گفت:
    - روباه حیله گر مکار؟ نفس فقط یه دیس سیب زمینیه ها! عجب...
    حرفش رو خورد و ادامه نداد.
    - عه؟ اگه فقط یه دیس سیب زمینیه خورشت کرفس ات رو بخور و بیخیال شو!
    قیافه اش جدی شد و برای این که هم جواب منو بده خیت شم و هم کم نیاورده باشه گفت:
    - باشه می خورم فقط امیدوارم پشیمون نشی!
    با لبخند سر تکون دادم و با خیال راحت دیس رو گذاشتم کنار پام روی تخت.
    آرشان داشت با غذاش بازی بازی می کرد، به حالت زمزمه وار گفت:
    - لاقل یدونه ببینم چه مزه ایه!
    ابروهام رو بالا انداختم و با بدجنسی گفتم:
    -نچ !
    زیر لب صدای 'تخس' گفتنش رو شنیدم.
    انگار دو تا مونم لجباز بودیم، یکی از یکی بدتر! خب مرد حسابی گارسونو صدا کن بگو یکی بیاره. حالا بیست دقیقه دیگه طول بکشه اماده شدنش مگه چی می شه؟
    یه سیب زمینی برداشتم و از قصد آروم آروم و با صدا شروع به خوردنش کردم. هنوز سیب زمینی تو دستم تموم نشده بود که در کسری از ثانیه دیس کنارم غیب شد و سرم رو که آوردم بالا دیدم آرشان دیس رو گرفته دستش و با خیال راحت با چشمایی که برق شیطنت توش موج می زد در حال خوردن بود.
    یه نگاه به سیب زمینی گاز زده تو دستم انداختم و یه نگاه به آرشان. نگاهم دورانی روشون می چرخید.
    خورشت کرفس رو دوست داشتم ولی الان فقط اون دیس تو دست آرشان رو می خواستم.
    این بار هیچ کاری نکردم و چیزی نگفتم. چم شده بود نمی دونم، لبام رو جمع کردم تو دهنم و خیره شدم به آرشان.
    در کمال تعجب آرشان که قیافه ام رو دید حالت صورتش عوض شد و دیس رو گذاشت رو میز.
    از جاش بلند شد که محمد گفت:
    - کجا ؟! ناهارتو نخوردی که؟
    - کوفت بخورم.
     

    🍫 Dark chocolate

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/06
    ارسالی ها
    2,828
    امتیاز واکنش
    38,895
    امتیاز
    1,056
    سن
    23
    محل سکونت
    °•تگرگ نشین•°
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.


    نظر نمی دین؟
    عایا میشه ازتون بخوام رمانو ب دوستانتون معرفی کنید؟
    یا هر کی ک خواستین
    اگه رمانو دوست داریدا!
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا