- عضویت
- 2019/05/18
- ارسالی ها
- 506
- امتیاز واکنش
- 8,650
- امتیاز
- 622
- سن
- 20
- خب... به قیافهت هم نمیخوره ترسیده باشی. بیشتر به نظر میاد ناراضی باشی.
سرش را پایین میآورد تا فاصلهی بین گوشهایم و لبهایش کمتر شود و آرامتر میگوید:
- بابت کار نیلی و اینکه مجبور شدی با چیزی که خوشت نمیاد سروکله بزنی، معذرت میخوام.
سرش را عقب میبرد و دستی پشتسرش میگذارد. نگاهش را پایین میاندازد و با لبخندی خجالتزده میگوید:
- این یکی رو تحمل کن. سعی میکنم کاری کنم بقیهش درستوحسابی بهت خوش بگذره.
صادقانه بخواهم بگویم، از حرفهایش هیچ نمیفهمم. محو و مات لبخند خجالتزدهی شایگان هستم. نه که جذابش کرده باشد، برعکس، اصلاً به صورتش نمیآید؛ اما برایم تازگی دارد. کم از این فرصتها پیش میآید، باید غنیمت شمرد. در پایان، با توجه به مضمونی که از حرفهایش دستگیرم میشود، جواب میدهم:
- مشکلی نداره.
شایگان برایم تک ابرویی بالا میاندازد و دست به سـ*ـینه میزند. شبیه پدری میشود که بچهاش را در حال پنهانیبرداشتن خوراکیهای مضر دیده.
- مشکلی نداره و اینقدر قیافهت شبیه آدمهای ضدحالخوردهست؟
شوکهشده، با انگشت اشاره به صورت خودم اشاره میکنم و ترسیده میگویم:
- شوخی نکنین! یعنی اینقدر احساسم ضایعست؟
شایگان با لبخند رضایتمندی سر به نشانهی تأیید تکان میدهد.
- از این هم بیشتر نیکداد.
«خاک بر سر خودم!»
- معذرت میخوام.
ابروهای شایگان بالا میپرند. اصلاً که گفت مهرناز اینچنین با مهرسام جیک در جیک و نیلیا در ذوقش غرق شود که من و شایگان، خودمان بمانیم و خودمان؟ بهاصطلاح آمدهایم تفریح دستهجمعی! همهی این نقها را هم بهخاطر این زدم که الان بهشدت معذب شدهام.
- یعنی... چهجوری بگم... کلافهبودن من به این معنی نیست که زحمتهایی که شما کشیدین رو ندید بگیرم. به هر حال، بقیه رو دعوت کردین و...
«کجای این کارش زحمت داشت؟»
«نمیدونم، اما تو همچین مواردی یه همچین کلمهای به کار میره منِ گرامی!»
- زیاد خودت رو درگیر نکن. من هیچوقت از تو و کارهات و رفتارهات برداشت بدی نمیکنم.
***
خستهوکوفته، خودم را روی زمین رها میکنم.
- آخیش!
رطوبت چمن و سردیاش حس خوبی به آدم میدهد. جان در تنم نمانده. نمیدانم چه سری است که آدم خوش هم بگذراند، پایانش خستگی است.
شایگان هم خودش را کنار من روی زمین میاندازد و رو به مهرسامی که ایستاده است میگوید:
- سامی، همت کن زحمت گرفتن پیتزاها رو بکش.
مهرسام تک هنذفری درون گوشش را بیرون میآورد و جواب میدهد:
- باشه.
- قربون دستت پسر خوب. این هم کارتم. رمزش هم که خدمتت معرف هست.
مهرسام در حالی که کارت را از دست شایگان میگیرد، با خنده میگوید:
- الحق که مادر خرجبودن برازندهته جناب وکیل.
- دلت رو صابون نزن. نامردم اگه دنگ تو و مهرناز رو ازت نگیرم!
مهرسام که راهرفتنش را در پیش گرفته، با صدای بلندتری جواب میدهد:
- مهرناز با خودشه. آقا ما مستقلیم!
لحن بامزهی مهرسام، روی لبهای همهی ما لبخندی مینشاند. البته که همهی حرفهایشان شوخی بود. از همان اول شایگان بهعنوان میزبان، همهی خرجها، حتی گرفتن بلیت را هم تقبل کرده بود. مهرسام که از دید خارج میشود، رو به مهرناز و نیلیا میکنم و میپرسم:
- شما چرا نمیشینین؟
نیلیا با اکراه به چمنهای موردعلاقهی من در زیر پاهایش نگاه میکند.
- سرده.
مهرناز آستین مانتوی کوتاه مشکیرنگ نیلیا را میگیرد و در حین کشاندن نیلیا بهدنبال خودش، اطلاع میدهد.
- من و نیلی میریم زیرانداز رو بیاریم. شما تنبلها روی زمین خوش باشین.
ابروهای من بالا میپرند و شایگان بیاهمیت، میخندد.
- از دست این دخترا!
حالا که همه بهغیر از شایگان رفتهاند، فکر نکنم مشکلی پیش بیاید اگر دستکشم را دربیاورم و کف دستم را روی چمن مرطوب بکشم. کاملاً غیرمستقیم دارد چشمک حوالهام میکند. در نقطهای پرت از پارک نشستهایم و اطرافمان خبر چندانی از سروصدا نیست.
میخواهم دستکشم را دربیاورم که صدای شایگان، باعث میشود موقتاً از خیرش بگذرم.
- نیکداد؟
- بله؟
سرش را پایین میآورد تا فاصلهی بین گوشهایم و لبهایش کمتر شود و آرامتر میگوید:
- بابت کار نیلی و اینکه مجبور شدی با چیزی که خوشت نمیاد سروکله بزنی، معذرت میخوام.
سرش را عقب میبرد و دستی پشتسرش میگذارد. نگاهش را پایین میاندازد و با لبخندی خجالتزده میگوید:
- این یکی رو تحمل کن. سعی میکنم کاری کنم بقیهش درستوحسابی بهت خوش بگذره.
صادقانه بخواهم بگویم، از حرفهایش هیچ نمیفهمم. محو و مات لبخند خجالتزدهی شایگان هستم. نه که جذابش کرده باشد، برعکس، اصلاً به صورتش نمیآید؛ اما برایم تازگی دارد. کم از این فرصتها پیش میآید، باید غنیمت شمرد. در پایان، با توجه به مضمونی که از حرفهایش دستگیرم میشود، جواب میدهم:
- مشکلی نداره.
شایگان برایم تک ابرویی بالا میاندازد و دست به سـ*ـینه میزند. شبیه پدری میشود که بچهاش را در حال پنهانیبرداشتن خوراکیهای مضر دیده.
- مشکلی نداره و اینقدر قیافهت شبیه آدمهای ضدحالخوردهست؟
شوکهشده، با انگشت اشاره به صورت خودم اشاره میکنم و ترسیده میگویم:
- شوخی نکنین! یعنی اینقدر احساسم ضایعست؟
شایگان با لبخند رضایتمندی سر به نشانهی تأیید تکان میدهد.
- از این هم بیشتر نیکداد.
«خاک بر سر خودم!»
- معذرت میخوام.
ابروهای شایگان بالا میپرند. اصلاً که گفت مهرناز اینچنین با مهرسام جیک در جیک و نیلیا در ذوقش غرق شود که من و شایگان، خودمان بمانیم و خودمان؟ بهاصطلاح آمدهایم تفریح دستهجمعی! همهی این نقها را هم بهخاطر این زدم که الان بهشدت معذب شدهام.
- یعنی... چهجوری بگم... کلافهبودن من به این معنی نیست که زحمتهایی که شما کشیدین رو ندید بگیرم. به هر حال، بقیه رو دعوت کردین و...
«کجای این کارش زحمت داشت؟»
«نمیدونم، اما تو همچین مواردی یه همچین کلمهای به کار میره منِ گرامی!»
- زیاد خودت رو درگیر نکن. من هیچوقت از تو و کارهات و رفتارهات برداشت بدی نمیکنم.
***
خستهوکوفته، خودم را روی زمین رها میکنم.
- آخیش!
رطوبت چمن و سردیاش حس خوبی به آدم میدهد. جان در تنم نمانده. نمیدانم چه سری است که آدم خوش هم بگذراند، پایانش خستگی است.
شایگان هم خودش را کنار من روی زمین میاندازد و رو به مهرسامی که ایستاده است میگوید:
- سامی، همت کن زحمت گرفتن پیتزاها رو بکش.
مهرسام تک هنذفری درون گوشش را بیرون میآورد و جواب میدهد:
- باشه.
- قربون دستت پسر خوب. این هم کارتم. رمزش هم که خدمتت معرف هست.
مهرسام در حالی که کارت را از دست شایگان میگیرد، با خنده میگوید:
- الحق که مادر خرجبودن برازندهته جناب وکیل.
- دلت رو صابون نزن. نامردم اگه دنگ تو و مهرناز رو ازت نگیرم!
مهرسام که راهرفتنش را در پیش گرفته، با صدای بلندتری جواب میدهد:
- مهرناز با خودشه. آقا ما مستقلیم!
لحن بامزهی مهرسام، روی لبهای همهی ما لبخندی مینشاند. البته که همهی حرفهایشان شوخی بود. از همان اول شایگان بهعنوان میزبان، همهی خرجها، حتی گرفتن بلیت را هم تقبل کرده بود. مهرسام که از دید خارج میشود، رو به مهرناز و نیلیا میکنم و میپرسم:
- شما چرا نمیشینین؟
نیلیا با اکراه به چمنهای موردعلاقهی من در زیر پاهایش نگاه میکند.
- سرده.
مهرناز آستین مانتوی کوتاه مشکیرنگ نیلیا را میگیرد و در حین کشاندن نیلیا بهدنبال خودش، اطلاع میدهد.
- من و نیلی میریم زیرانداز رو بیاریم. شما تنبلها روی زمین خوش باشین.
ابروهای من بالا میپرند و شایگان بیاهمیت، میخندد.
- از دست این دخترا!
حالا که همه بهغیر از شایگان رفتهاند، فکر نکنم مشکلی پیش بیاید اگر دستکشم را دربیاورم و کف دستم را روی چمن مرطوب بکشم. کاملاً غیرمستقیم دارد چشمک حوالهام میکند. در نقطهای پرت از پارک نشستهایم و اطرافمان خبر چندانی از سروصدا نیست.
میخواهم دستکشم را دربیاورم که صدای شایگان، باعث میشود موقتاً از خیرش بگذرم.
- نیکداد؟
- بله؟
آخرین ویرایش توسط مدیر: