***
مرحله چهارم: سؤال
هفت نفرِ باقیمانده، خودشان را در اتاق رها کردند. پدرینا و توماس کنار بدن بیهوش اسکار نشسته بودند. پدرینا کش موهای خرماییاش را باز کرد و موهایش را روی شانههایش انداخت. اگرچه هیکل ورزشکارانهای داشت؛ اما بدن او هم در مقابل کمبود اکسیژن کم آورده بود و اثرات عرق روی بازوها تا انگشتانش که تیشرت آستینکوتاهش آنها را نپوشانده بود، پیدا بود.
توماس حالا روی زمین ولو شده بود و تندتند نفس میکشید و بین هر چند نفس، یک «اُه خدای من!» میگفت. البته واضح بود که بعد از دیدن مرگ سوفیا، آن هم به آن شکل فجیع، اینطور به خدا نزدیک شده باشد! فیلیپو عرق را از سرورویش پاک کرد و روی یکی از هفت صندلی موجود در کنار دیوارِ روبهروی مانیتور نشست. دانا کنار در ورودی نشسته بود و حالا علاوهبر کراوات نیمهباز، دو دکمهی بالایی پیراهنش را هم باز کرده بود. او برخلاف همیشه، این بار ساکت بود. مشخصاً او نفس تازه کردن را بر هر چیز دیگر ترجیح میداد.
در این میان جاستین وضعیت بهتری داشت و به همین دلیل از وقت استفاده کرد و درحالیکه دستی به تهریشش میکشید، مشغول بررسی اتاق شد. این اتاق، مشابه همان اتاق قبلی بود، به اضافه هفت صندلی کنار هم، کنار دیوارِ روبهروی مانیتور و یک صندلی کنار مانیتور، که روبهروی آن یک دستگاه با کاربرد نامعلوم قرار داشت. به آن دستگاه نزدیک شد و متوجه شد که ظاهراً آن دستگاه، یک نمایشگر با صفحه تماملمسی بود که البته فعلاً روشن نبود.
درحالیکه همه مشغول نفس تازه کردن بودند، صدای مسئول روابطعمومی پخش شد:
- دستورالعمل مرحله چهارم: در این مرحله بهترتیب از هرکدام از شرکتکنندگان سؤالی درمورد جزئیات این مسابقه پرسیده خواهد شد. هر شرکتکننده هفت دقیقه وقت دارد تا به سؤال مطرح شده پاسخ دهد. پس از یک دقیقه از زمان پاسخگویی هر شرکتکننده، سوال شرکتکننده بعدی مطرح میشود. هرگونه کمک مستقیم یا غیرمستقیم به شرکتکننده پاسخگو باعث حذف شرکتکننده خاطی خواهد شد. وارد کردن پاسخ توسط شرکتکنندهای غیر از شرکتکننده پاسخگو، باعث حذف هردو شرکتکننده خواهد شد. برای پاسخگویی باید روی صندلی جلوی مانیتور نشسته و با استفاده از دستگاه روبهروی صندلی پاسخ را وارد کرد. پرسشوپاسخ داده شده، توسط مانیتور برای سایر شرکتکنندگان نمایش داده خواهد شد. ترتیب شرکتکنندهها برای پاسخگویی تصادفی خواهد بود. تمام.
توماس که معلوم بود دل خوشی از مسئول روابطعمومی نداشت، با عصبانیت فریاد زد:
- لعنتی بذار یه نفسی بکشیم!
دانا: چالش اطلاعات و متأسفانه نمیشه به کسی کمک کرد. هرکسی باید به اطلاعات خودش تکیه کنه.
پدرینا به اسکار نگاهی انداخت و با حالتی دلسوزانه گفت:
- اگه اسم اسکار دربیاد چی؟
سارا: اگه تا اونموقع به هوش نیاد از مسابقه حذف میشه. باید تا جایی که میتونیم واسهش وقت بخریم.
پدرینا: چطوری؟
سارا: هرکسی که قراره جواب بده، تا آخر هفت دقیقه بشینه، حتی اگه سؤال رو بلده.
همهی نگاهها به اسکار خیره شد. توماس و دانا اسکار را بلند کردند و روی صندلی دوم، کنار فیلیپو نشاندند. پس از آن همه باهم بهسمت جاستین و درواقع بهسمت دستگاه رفتند تا آن را بررسی کنند. پس از یک بررسی کوتاه، همه بهسمت صندلیها برگشتند. دانا کنار اسکار و توماس هم کنار او نشست. پدرینا و سارا هم روی دو صندلی آخر در طرف مقابل نشستند. روی تنها صندلی خالی موجود هم جاستین قرار گرفت. در همین لحظه، سارا که متوجه مسئلهای شده بود، گفت:
- سوفیا... استوکس...
توماس: چی؟!
سارا: شنیدید فامیلیِ سوفیا رو؟ استوکس.
توماس: کی این رو گفت؟
دانا: همون مسئول روابطعمومی. ظاهراً حواست نبوده.
توماس: نکنه انتظار داشتی تو اون وضعیت به فامیلیِ سوفیا هم توجه کنم؟!
سارا: بههرحال، اون دربارهی فامیلیش به ما دروغ گفت.
جاستین: ولی چرا؟
فیلیپو: شاید... واسه اینکه نمیخواست... مثل دانا... خودش رو لو بده.
دانا: نهخیر، دلیلش چیز دیگهای بود. فامیلی اون نکتهی مهمی رو فاش میکرد.
مرحله چهارم: سؤال
هفت نفرِ باقیمانده، خودشان را در اتاق رها کردند. پدرینا و توماس کنار بدن بیهوش اسکار نشسته بودند. پدرینا کش موهای خرماییاش را باز کرد و موهایش را روی شانههایش انداخت. اگرچه هیکل ورزشکارانهای داشت؛ اما بدن او هم در مقابل کمبود اکسیژن کم آورده بود و اثرات عرق روی بازوها تا انگشتانش که تیشرت آستینکوتاهش آنها را نپوشانده بود، پیدا بود.
توماس حالا روی زمین ولو شده بود و تندتند نفس میکشید و بین هر چند نفس، یک «اُه خدای من!» میگفت. البته واضح بود که بعد از دیدن مرگ سوفیا، آن هم به آن شکل فجیع، اینطور به خدا نزدیک شده باشد! فیلیپو عرق را از سرورویش پاک کرد و روی یکی از هفت صندلی موجود در کنار دیوارِ روبهروی مانیتور نشست. دانا کنار در ورودی نشسته بود و حالا علاوهبر کراوات نیمهباز، دو دکمهی بالایی پیراهنش را هم باز کرده بود. او برخلاف همیشه، این بار ساکت بود. مشخصاً او نفس تازه کردن را بر هر چیز دیگر ترجیح میداد.
در این میان جاستین وضعیت بهتری داشت و به همین دلیل از وقت استفاده کرد و درحالیکه دستی به تهریشش میکشید، مشغول بررسی اتاق شد. این اتاق، مشابه همان اتاق قبلی بود، به اضافه هفت صندلی کنار هم، کنار دیوارِ روبهروی مانیتور و یک صندلی کنار مانیتور، که روبهروی آن یک دستگاه با کاربرد نامعلوم قرار داشت. به آن دستگاه نزدیک شد و متوجه شد که ظاهراً آن دستگاه، یک نمایشگر با صفحه تماملمسی بود که البته فعلاً روشن نبود.
درحالیکه همه مشغول نفس تازه کردن بودند، صدای مسئول روابطعمومی پخش شد:
- دستورالعمل مرحله چهارم: در این مرحله بهترتیب از هرکدام از شرکتکنندگان سؤالی درمورد جزئیات این مسابقه پرسیده خواهد شد. هر شرکتکننده هفت دقیقه وقت دارد تا به سؤال مطرح شده پاسخ دهد. پس از یک دقیقه از زمان پاسخگویی هر شرکتکننده، سوال شرکتکننده بعدی مطرح میشود. هرگونه کمک مستقیم یا غیرمستقیم به شرکتکننده پاسخگو باعث حذف شرکتکننده خاطی خواهد شد. وارد کردن پاسخ توسط شرکتکنندهای غیر از شرکتکننده پاسخگو، باعث حذف هردو شرکتکننده خواهد شد. برای پاسخگویی باید روی صندلی جلوی مانیتور نشسته و با استفاده از دستگاه روبهروی صندلی پاسخ را وارد کرد. پرسشوپاسخ داده شده، توسط مانیتور برای سایر شرکتکنندگان نمایش داده خواهد شد. ترتیب شرکتکنندهها برای پاسخگویی تصادفی خواهد بود. تمام.
توماس که معلوم بود دل خوشی از مسئول روابطعمومی نداشت، با عصبانیت فریاد زد:
- لعنتی بذار یه نفسی بکشیم!
دانا: چالش اطلاعات و متأسفانه نمیشه به کسی کمک کرد. هرکسی باید به اطلاعات خودش تکیه کنه.
پدرینا به اسکار نگاهی انداخت و با حالتی دلسوزانه گفت:
- اگه اسم اسکار دربیاد چی؟
سارا: اگه تا اونموقع به هوش نیاد از مسابقه حذف میشه. باید تا جایی که میتونیم واسهش وقت بخریم.
پدرینا: چطوری؟
سارا: هرکسی که قراره جواب بده، تا آخر هفت دقیقه بشینه، حتی اگه سؤال رو بلده.
همهی نگاهها به اسکار خیره شد. توماس و دانا اسکار را بلند کردند و روی صندلی دوم، کنار فیلیپو نشاندند. پس از آن همه باهم بهسمت جاستین و درواقع بهسمت دستگاه رفتند تا آن را بررسی کنند. پس از یک بررسی کوتاه، همه بهسمت صندلیها برگشتند. دانا کنار اسکار و توماس هم کنار او نشست. پدرینا و سارا هم روی دو صندلی آخر در طرف مقابل نشستند. روی تنها صندلی خالی موجود هم جاستین قرار گرفت. در همین لحظه، سارا که متوجه مسئلهای شده بود، گفت:
- سوفیا... استوکس...
توماس: چی؟!
سارا: شنیدید فامیلیِ سوفیا رو؟ استوکس.
توماس: کی این رو گفت؟
دانا: همون مسئول روابطعمومی. ظاهراً حواست نبوده.
توماس: نکنه انتظار داشتی تو اون وضعیت به فامیلیِ سوفیا هم توجه کنم؟!
سارا: بههرحال، اون دربارهی فامیلیش به ما دروغ گفت.
جاستین: ولی چرا؟
فیلیپو: شاید... واسه اینکه نمیخواست... مثل دانا... خودش رو لو بده.
دانا: نهخیر، دلیلش چیز دیگهای بود. فامیلی اون نکتهی مهمی رو فاش میکرد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: