یاس قرارداد را آورد و هم خودش هم برهان امضا کردند. به محض رفتن برهان روی صندلیاش نشست و خرسند و غرق فکر به دیوارهای اتاقش خیره شد. تصمیم گرفته بود دیگر نوع قراردادهایش را عوض کند. نمیخواست بهطور مستقیم با برندهای معروف قرارداد ببندد. مستقیماً با بزرگترین مالک فروشگاههای زنجیرهای که وسعت و شهرتشان زبانزد عام و خاص است، وارد معامله شده بود. نمیخواست باز ماجرایی مثل آن روز که به مغازه رفته بود و محصول خودش را به آن شکل دیده بود، باز دچار مشکل شود. این شرکت برای خودش نبود. بهنحوی بار سنگین امانتی بود که روی شانههایش سنگینی میکرد. از جا برخاست. به همهی بخشها کوتاه اما مفید سر زد و بعد مثل هر روز به آزمایشگاه مخصوص کارخانه رفت. بچهها مثل هربار با دیدنش کلی از او استقبال کردند. یاس صبورانه با همهشان احوالپرسی کرد و در عین حرفزدن روپوش و دستکش و... را به تن کرد و حاضر شد. باید تمام جوانب بهداشتی را آماده میکرد. با بچهها مشغول شدند. مواد جدیدی که لازم بود را یکی از بچهها همین امروز صبح آن هم از بهترین نوعشان خریده بود. یاس تصمیم گرفته بود با بچهها روی مواد اولیه شکلات کار و آزمایش کنند. قصد داشت مواد طبیعی را جایگزین نگهدارندههای مصنوعی و شیمیایی که ضررهایش بیشتر از فایدههایش است، بکند. برای پیداکردن مواد طبیعی مناسب از چیزی سر درنمیآورد؛ اما وقتی تصمیمش را با بچهها درمیان گذاشت، همهی آنها استقبال کردند و قول دادند تا جایی که میشود کمکش کنند. یاس تصمیم داشت نیمی از مراحل را در آزمایشگاه انجام دهد و وقتی به نتیجهای نزدیک به خواستهاش رسید، ادامهی مراحل را در خانه انجام دهد. در واقع هم نمیخواست وقت بچهها را بگیرد و هم از طرفی میخواست نتایج آزمایشهایش پنهان بمانند. نمیشد همهچیز را در ملأعام انجام داد. به بچهها اعتماد داشت؛ اما کار از محکمکاری عیب نمیکرد. خصوصاً که رقیبانش برای کپی و بهنحوی تقلبکردن از او و بهدستآوردن رازهای مخفیاش حاضر بودند پولهای هنگفتی را هزینه کنند. یک هفتهای میشد که روی این هدف کار میکرد و به نتیجهای نرسیده بود. نگهدارندههای طبیعی خود هم به نوعی با گذشت زمان فاسد میشدند. باید مادهای را پیدا میکرد که در عین طبیعیبودن، با شکلات هم سازگاری داشته باشد. فعلاً قصد داشت روی شکلات و بعد از موفقیت روی چیزهای دیگر امتحان کند. اینطوری هم مقرونبهصرفه بود و هم با جان مردم بازی نمیکرد. این فکر زمانی به ذهنش خطور کرد که داشت یکی از مقالات درمورد نگهدارندهها و افزودنیها و بیماریهایی را که ایجاد میکردند، میخواند. برخی از مواد طبیعی که روی آنها به کمک محققان آزمایشگاه آزمایش انجام داده بودند، مواد گیاهی، برخی ادویهها و... بودند. یاس دستبهکار شد. بشرها و لولههای مختلف را در دست داشت و گاهی از ابزار دیگر هم بهره میگرفت. وسط آزمایشش بود که ناگهان یکی از مواد که در لولهی آزمایشگاهی باریکی ریخته بود، با بشر دیگری که درحال جوشیدن روی شمع الکی بود، قاتی شد. جرقهای زد که یاس ناخودآگاه به عقب پرید. بچهها سریع دورش جمع شدند و کنجکاوانه سروصورتش را نگاه میکردند. گوشهی پیشانیاش کبود شده بود. سریع قطعهای یخ از داخل یخچال آزمایشگاهی مخصوص برداشتند و روی پیشانیاش گذاشتند؛ اما یاس گویی در فضای دیگری سیر میکرد که به واکنشهای بچهها عکسالعملی نشان نمیداد. رد نگاهش را که گرفتند، دیدند به بشری که مخلوط شده و در حال جوشیدن بود نگاه میکند. چند دقیقهای یخ را برایش نگه داشتند و پس از اینکه از خوب بودن حالش اطمینان حاصل کردند، هر کدامشان سر پست و کار خودشان رفتند. باید کیفیت مواد اولیهای را که برای محصولات شرکت آورده بودند، بررسی میکردند و در این مواقع وقت سر خاراندن هم نداشتند. یاس از جا برخاست. بشر را با احتیاط و دستمالی برداشت و روی میز گذاشت تا اندکی خنک شود. دقیقاً همان ترکیبی شده بود که میخواست؛ اما حواسش پرت شده بود و بین دو ترکیب مردد مانده بود. یادش رفته بود که کدام یک با محتوی درون بشر ترکیب شدهاند. هر دو نوع مواد به اضافهی مادهی تشکیلدهندهی خام بشر و بشری را که حالا سرد شده بود، برداشت. روپوشش را از تن خارج کرد. خداحافظیای سرسری کرد و بعد از اینکه سفارش کرد از این ماجرا چیزی به بیرون درز نکند، از شرکت بیرون آمد. سوار ماشین شد و با سرعت خود را به خانه رساند. آنقدر هیجان زده بود که حتی نفهمید ماشینش را کجا و چگونه پارک کرده. دستانش پر بود؛ پس منتظر ماند مادرش در را باز کند. مریمخانوم با دیدن یاس، آن هم اینموقع از روز که نزدیک سه ساعتی تا اتمام ساعت کاری مانده بود، متعجب بود. یاس بهطور خلاصه توضیح داد و بعد به آشپزخانه رفت. مریمخانوم تنها وقتی به یاس اجازه داد که قبول کرد خودش تمام مسئولیتها را بپذیرد و صورتمسئلههایی که رعایت آنها ضروری بود مِن جمله اینکه ظرفی شکسته نشود، بعد از اتمام کار همهی ظرفها شسته شوند، آشپزخانه بعد از اتمام کار همانند روز اولش دستهگل و مرتب باشد، سروصدای آن چنانی ایجاد نکند، خانه و آشپزخانه را به آتش نکشد، چیزی را نسوزاند و در صورت خسارتواردکردن، خودش همهی ضررها را متحمل شود.
تهدیدهای مریمخانوم کاملاً جدی بودند. یاس با شیطنت خاصی چشم کشیدهای گفته بود که مریمخانوم نیمنگاه چپی به او انداخته و بعد به سالن پذیرایی رفت تا سریال موردعلاقهاش را ببیند. برخی وسایل آزمایشگاهی و مخصوص بودند و نمیشد از ظرفهای عادی استفاده کرد، برای همین به مسـتانه زنگ زد تا وسایل مورد نیاز را بهنحوی تهیه و برایش بیاورد. در این مورد مسـتانه از همهچیز باخبر بود. البته با کلی تعهد. حقیقت این بود که یاس بیشتر از خودش به مسـتانه اعتماد داشت و فقط گاهی تأکیدکردنهایش برای این بود که مسـتانه دختری بازیگوش و حواسپرت و سربههوا بود که گاهاً بعضی چیزها از دستش در میرفتند؛ اما اگر بنا به امانتداری بود، رازدار و امین خوبی بود. یاس وسایل را آماده روی میز ناهارخوری چید که صدای زنگ آمد.
تهدیدهای مریمخانوم کاملاً جدی بودند. یاس با شیطنت خاصی چشم کشیدهای گفته بود که مریمخانوم نیمنگاه چپی به او انداخته و بعد به سالن پذیرایی رفت تا سریال موردعلاقهاش را ببیند. برخی وسایل آزمایشگاهی و مخصوص بودند و نمیشد از ظرفهای عادی استفاده کرد، برای همین به مسـتانه زنگ زد تا وسایل مورد نیاز را بهنحوی تهیه و برایش بیاورد. در این مورد مسـتانه از همهچیز باخبر بود. البته با کلی تعهد. حقیقت این بود که یاس بیشتر از خودش به مسـتانه اعتماد داشت و فقط گاهی تأکیدکردنهایش برای این بود که مسـتانه دختری بازیگوش و حواسپرت و سربههوا بود که گاهاً بعضی چیزها از دستش در میرفتند؛ اما اگر بنا به امانتداری بود، رازدار و امین خوبی بود. یاس وسایل را آماده روی میز ناهارخوری چید که صدای زنگ آمد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: