کامل شده رمان جنون آبی | Mah dokht کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.
  • پیشنهادات
  • Mah dokht

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,409
    امتیاز واکنش
    32,833
    امتیاز
    913
    *فصل چهارم
    روایت از زبان دکتر شریف

    چشم‌های تیره رنگ و قهوه‌ای ناهید با آن ابروهای کشیده‌اش تصویری بود که از جلوی چشمم کنار نمی‌رفت.
    کجا بود جرئتی که جلوی آن خانواده‌ی اصیل باایستد و با دست‌های خالی فریاد عاشقی سر بدهد؟
    پشت درختی پنهان شده بودم و سوار شدن ناهید بر ماشین شورلت جدید پدرش را نگاه می‌کردم. دست‌هایم مشت شده بود. دندان‌هایم را محکم فشار می‌دادم تا حرص پنهانم خالی شود.
    شاخه رزی که در دستم بود را محکم به زمین کوبیده و با پا گلبرگ‌های سرخش را له کردم.
    عصبی، سوار دوچرخه‌ی قراضه‌ی لعنتی‌ام شدم وتا خود روستا یک نفس رکاب زدم. درحالی که عرق از سر و رویم می‌چکید و چشم‌های سرخم شده بود به خانه رسیدم. چندان فاصله‌ای از شهر نداشتیم اما کافی بود تا مارا به چشم روستایی ببینند.
    از دوچرخه پایین آمدم. آن را روی زمین رها کرده و لگدی به چرخ‌هایش زدم. آنقدر عصبی بودم که کارم را تکرار کردم. دوچرخه را زیر لگد گرفته و با ضربه‌هایش حرصم را خالی می‌کردم تا آنکه صدای پدرم از انتهای باغ به گوشم رسید که با لهجه تالشی می‌گفت:
    - هی جاوید! بوی چمن ور(بیا پیشم).
    از روستایی بودن نفرت داشتم. باید می‌رفتم و تا شب پای آن زمین جان می‌کندم تا دوباره صبح شود و قصد رفتن به دانشگاه کنم.
    دستم را بالا بردم و باصدای بلندی پاسخ دادم:
    - اسه... ( همین الان).
    نگاهی به دوچرخه انداختم. دیگر قابل استفاده نبود.
    با استین،عرق صورتم را پاک کرده و با هیکل درشتم قدم به دو بر داشتم.

    تاشب، کنار پدر کار کردم و آخرسر با پاهایی پینه بسته به خانه رفتیم.
    مادر، خواهرم جهان به همراه شوهر و فرزندانش پای سفره نشسته بودند.
    گرسنه بودم و با رسیدن، شروع کردم به تند و تند خوردن غذا.
    شب که شد، وقتی همه به خواب رفتند لای کتاب‌های درسم را باز کردم و مشغول خواندن شدم.
    لااقل از بین آن روزگار خسته‌ای که داشتم سخت کوشی‌ام سبب شده بود در رشته‌ی پزشکی مشغول به درس خواندن شوم. پولی دربساط نداشتیم برای مخارج دانشگاه. برای همان به سختی درس خوانده بودم تا دانشگاه دولتی قبول شوم.
    همان اوایل، ناهید را دیدم. دختر لاغر و قد بلندی بود. همه اورا در دانشگاه می‌شناختند و آرزویش را داشتند و من یک لاقبا هم دیوانه‌وار می‌خواستمش!

    مرسی از نظراتون
    @مهدیه سجده
    @Hany Pary
    @*LARISA*
    همراهای رمان رو از این به بعد تگ میکنم:)
     
    آخرین ویرایش:

    Mah dokht

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,409
    امتیاز واکنش
    32,833
    امتیاز
    913


    دارد پاییز می رسد
    انار نیستم
    که برسم به دست هایِ تو
    برگم !
    پُر از
    اضطرابِ افتادن...

    ازاونایی که یواشکی میاد و میره ولی همیشه هست:) @M.Hamed
    مرسی ازت:)
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا